رابطه بیعت شجره و عدالت صحابه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اهلسنت با استناد به آیه ۱۸
سوره فتح عدالت تمامی
صحابه و رضایت دائمی
خداوند از کسانی که در آن واقعه حضور داشتهاند را اثبات میکنند، حال باید بررسی کنیم که آیا این آیه، عدالت همه صحابی را اثبات میکند یا نه.
یکی از آیاتی که
اهلسنت برای اثبات
عدالت تمامی
صحابه استناد و رضایت دائمی
خداوند از کسانی که در این واقعه حضور داشتهاند استفاده میکنند، آیه ۱۸
سوره فتح است که خداوند در این آیه میفرماید:
«لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَاَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا؛
به راستی خدا هنگامی که
مؤمنان، زیر آن درخت با تو
بیعت میکردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها
پاداش داد.»
این آیه شامل تمامی صحابه نمیشود، بلکه حداکثر شامل کسانی میشود که در زمان
بیعت رضوان حضور داشتهاند و تعداد آنها آنطور که علمای اهل سنت نقل کردهاند، ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ نفر بودهاند.
چنانچه
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
۴۴۶۳، عَنْ جَابِرٍ قَالَ کُنَّا یَوْمَ الْحُدَیْبِیَةِ اَلْفًا وَاَرْبَعَ مِائَةٍ.
از جابر روایت شده است که گفت: ما در
روز حدیبیه، هزار و چهار صد نفر بودیم.
و این در مقابل تمامی صحابه
رسول خدا که در زمان رحلت آن حضرت بیش از یک صد و بیست هزار نفر بودهاند، یک و نیم یا حداکثر دو درصد خواهند شد. پس نمیتوان از این آیه، عدالت تمامی صحابه و یا رضایت خداوند را از تمامی آنها استفاده کرد، چراکه دلیل اخص از مدعا است.
رضایت خداوند، شامل تمامی کسانی که در آن روز بیعت کردهاند، نخواهد شد، بلکه فقط شامل کسانی میشود که با ایمان قلبی بیعت کردهاند، زیرا خداوند رضایت خود را مشروط به داشتن
ایمان کرده است. «رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ». و با انتفاء
شرط،
مشروط نیز به خودی خود منتفی خواهد شد.
اگر قرار بود که ایمان حقیقی شرط رضایت نباشد، خداوند میفرمود: «لقد رضی الله عن الذین یبایعونک...»
به عبارت دیگر: حداکثر چیزی که از این آیه استفاده میشود، این است که خداوند از تمامی «مؤمنینی» که بیعت کردند راضی شده است، اما هرگز ثابت نمیکند که تمامی کسانی که بیعت کردهاند، مؤمن حقیقی نیز بودهاند، پس خداوند با قید «عَنِ الْمُؤْمِنِینَ» منافقینی همچون
عبدالله بن ابی و... و یا کسانی در ایمان خود
شک داشته و حقیقتا بیعت نکردهاند، خارج میکند و رضایت خداوند شامل حال آنها نخواهد شد، چنانچه شامل مؤمنینی که در این بیعت حضور نداشتهاند نیز نمیشود.
از اینرو، این آیه شامل کسانی همچون
عمر بن الخطاب که در همان زمان و یا بعد از آن در
نبوت پیامبر اسلام شک داشته و از روی ایمان بیعت نکردهاند، نخواهد شد.
قضیه شک عمر در نبوت رسول خدا، در بسیاری از کتابهای اهل سنت به صورت مفصل آمده است که خلاصه آن این چنین است:
پیامبر در رؤیای صادقانه دید که وارد
مکه شده و به همراه صحابه در حال
طواف خانه خدا هستند، صبح فردا آن را با صحابه در میان گذاشت، صحابه از تعبیر این رؤیا سؤال کردند، آن حضرت فرمود: " انشاء الله وارد مکه شده و اعمال
عمره را انجام خواهیم داد "؛ اما تعیین نکردند که در چه زمانی این امر اتفاق خواهد افتاد.
همه مردم آماده حرکت شدند و وقتی به حدیبیه رسیدند، قریش از آمدن پیامبر و اصحابش و نیت آنان با خبر شدند، لذا همگی مسلح شدند و از ورود مسلمانها به مکه جلوگیری کردند. چون پیامبر اسلام به قصد زیارت خانه خدا آمده بود و نه به قصد
جنگ، با قریشیان صلحنامه امضا کرد که امسال از ورود به مکه خودداری و سال بعد بدون هیچ مانعی برگردند و اعمال عمره را انجام دهند. این مطلب بر عمر بن الخطاب و همفکران او، گران آمد و سبب شد که به نبوت رسول خدا شک کند و نعوذ بالله خیال کرد که پیامبر اسلام دروغ گفته است، از اینرو پیش پیامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض کرد.
ذهبی در
تاریخ الاسلام، داستان را اینگونه نقل میکند:
... فقال عمر: والله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ، فاتیت النبی صلی الله علیه وسلم فقلت: یا رسول الله، الست نبی الله قال: بلی قلت: السنا علی الحق وعدونا علی الباطل قال: بلی قلت: فلم نعطی الدنیة فی دیننا اذا قال: انی رسول الله ولست اعصیه وهو ناصری. قلت: اولست کنت تحدثنا انا سناتی البیت فنطوف حقا قال: بلی، افاخبرتک انک تاتیه العام قلت: لا. قال: فانک آتیه ومطوف به....
عمر گفت: قسم به خدا! از زمانی که اسلام آوردهام، جز امروز (در نبوت رسول خدا) شک نکردهام. سپس پیش پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستی؟ !!!. پیامبر فرمود: بلی هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: بلی چنین است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان دهیم؟ پیامبر فرمود: من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچی نخواهم کرد و او یاور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتی که وارد خانه
کعبه شده و طواف خواهیم کرد؟ پیامبر فرمود: آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد؟ عمر گفت: نه، پیامبر فرمود: تو وارد مکه میشوی و طواف خواهی کرد.
جالب این است که عمر به گفتار پیامبر اعتماد نمیکند و برای اطمینان خاطر پیش همپیمان همیشگیاش ابوبکر میرود و عین همین مطالب را برای او بازگو میکند و جالبتر اینکه ابوبکر نیز عین سخنان پیامبر را برای عمر تکرار میکند!
این روایت را بخاری و
مسلم نیز نقل کردهاند، اما مثل همیشه دستان امانتدار آنها به خاطر حفظ آبروی خلیفه، جمله «والله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ» را حذف و روایت را به دلخواه خود نقل میکنند.
محمد بن عمر بن واقدی، تاریخنویس معروف اهل سنت مینویسد:
... فکان ابن عباس رضی اللّه عنه یقول: قال لی فی خلافته (یعنی عمر) وذکر القضیة: ارتبت ارتیاباً لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ، ولو وجدت ذاک الیوم شیعة تخرج عنهم رغبة عن القضیة لخرجت.
ابنعباس میگوید: عمر بن الخطاب در زمان خلافتش از قضیه حدیبیه یاد کرد و گفت: در آن روز (در نبوت پیامبر) شک کردم، بهطوری که از زمان اسلام آوردنم، چنین شکی به من دست نداده بود، اگر در آن روز کسانی را پیدا میکردم که از من پیروی کنند و به دلخواه از این معاهده خارج شوند، من نیز خارج میشدم.
واقدی در ادامه به نقل از
ابوسعید خدری مینویسد که عمر به او گفت:
... والله لقد دخلنی یومئذٍ من الشک حتی قلت فی نفسی: لو کنا مائة رجلٍ علی مثل رایی ما دخلنا فیه ابداً!.
قسم به خدا چنان شک کرده بودم که با خودم میگفتم: اگر صد نفر با من هم نظر بود، هرگز این معاهده را نمیپذیرفتم.
آیا خداوند میتواند از چنین کسی رضایت دائمی خود را اعلام نماید؟ آیا عدم ایمان قلبی به نبوت رسول خدا و شک در آن با رضایت خداوند از آن شخص قابل جمع است؟!
این رضایت نمیتواند دائمی و ابدی باشد و یا عاقبت به خیر شدن تمامی کسانی که آنجا حضور داشتند را تضمین نماید، زیرا حداکثر چیزی که آیه ثابت میکند این است که خداوند از آنها در زمانی که بیعت کردهاند، راضی شده است و علت رضایت نیز پیمانی است که در آن روز بستهاند.
به عبارت دیگر: این رضایت تا زمانی باقی خواهد بود که علت آن، یعنی بیعت و
عهد و
پیمان نیز به حال خود باقی باشد و تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نشود، زیرا وجود معلول بدون علت، محال است.
رضایت خداوند از مردم، فقط به خاطر عملی است که انجام میدهند و خود شخص بدون آن عمل مرضی خداوند نخواهد بود، یعنی تا زمانی شخص مرضی خداوند خواهد بود که آن عمل نیز موجود باشد، اما زمانی که شخص آن عمل را با گناهان خود از بین ببرد، رضایت خداوند نیز سلب خواهد شد.
بهترین دلیل بر این مطلب، آیهای که خداوند درباره همین عهد و پیمان نازل کرده است:
«اِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ اِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنکُثُ عَلیَ نَفْسِهِوَ مَنْ اَوْفیَ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ اَجْرًا عَظِیمًا؛
کسانی که با تو بیعت میکنند (در حقیقت) تنها با
خدا بیعت مینمایند، و دست خدا بالای دست آنها است، پس هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است و آن کس که نسبت به عهدی که با خدا بسته وفا کند، به زودی پاداش عظیمی به او خواهد داد.»
در این آیه خداوند به صراحت میگوید که اگر کسی پیمانی را که با خداوند بسته است بشکند، فقط به خودش ضرر زده است و خداوند
پاداش این پیمان را به کسی خواهد داد که به آن وفادار مانده و خللی در آن ایجاد نکنند.
بنابراین، آیه فقط شامل کسانی میشود که در آن روز بیعت کرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشد. و اگر قرار بود که این رضایت ابدی باشد، چه نیاز بود که خداوند بفرماید: " فَمَن نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنکُثُ "؟ آیا گفتن این جمله لغو و بیفایده نبود؟
این مطلب از روایات بسیاری نیز قابل استفاده است، چنانچه
مالک بن انس در
المؤطا نقل میکند:
عَنْ اَبِی النَّضْرِ مَوْلَی عُمَرَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ اَنَّهُ بَلَغَهُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِشُهَدَاءِ اُحُدٍ هَؤُلَاءِ اَشْهَدُ عَلَیْهِمْ فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ الصِّدِّیقُ اَلَسْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ بِاِخْوَانِهِمْ اَسْلَمْنَا کَمَا اَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا کَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَلَی وَلَکِنْ لَا اَدْرِی مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِی فَبَکَی اَبُو بَکْرٍ ثُمَّ بَکَی....
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اشاره به
شهدای احد فرمود: گواهی میدهم که اینان برادر من و مردان نیکی بودند،
ابوبکر گفت: مگر ما برادران آنان نبودیم، ما هم آنگونه که آنان مسلمان شدند و در راه خدا
جهاد کردند، مسلمان شدیم و در راه خدا پیکار کردیم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: آری؛ ولی نمیدانم که شما بعد از من با
دین خدا چه خواهید کرد، ابوبکر با شنیدن این سخن
گریه کرد.
این حدیث صراحت دارد که حُسن عاقبت افرادی مثل ابوبکر مشروط به این است که در آینده بیعت خود را نشکنند و اعمالی انجام ندهند که
غضب الهی جایگزین رضایتش شود.
برخی از صحابهای که در این بیعت حضور داشتهاند، به شکستن بیعت اعتراف کردهاند، از جمله
براء بن عازب، ابوسعید خدری و
عایشه.
براء بن عازب: بخاری در صحیحش مینویسد:
عَنْ الْعَلَاءِ بْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ اَبِیهِ قَالَ لَقِیتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَی لَکَ صَحِبْتَ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبَایَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ یَا ابْنَ اَخِی اِنَّکَ لَا تَدْرِی مَا اَحْدَثْنَا بَعْدَهُ.
علاء بن مسیب از پدرش نقل میکند که: براء بن عازب را ملاقات کردم و به او گفتم: خوشا به حالت که عصر پیامبر را درک کردی و با آن حضرت در زیر درخت بیعت کردی. براء بن عازب گفت: پسر براردم! تو نمیدانی که ما چه بدعتهایی را بعد از پیامبر گذاشتهایم!
براء بن عازب که از بزرگان صحابه و از کسانی است که در
بیعت شجره حضور داشته است،
شهادت میدهد که او و دیگرانی که در این واقعه حضور داشتهاند، بعد از پیامبر بدعتهای بسیاری گذاشتهاند که این خود بهترین شاهد است بر این که رضایت خداوند از بیعتکنندگان در حدیبیه، ابدی و دائمی نبوده است.
اعتراف ابیسعید الخدری:
ابنحجر عسقلانی در
الاصابه مینویسد:
عن العلاء بن المسیب عن ابیه عن ابی سعید قلنا له هنیئا لک برؤیة رسول الله صلی الله علیه وسلم وصحبته قال انک لا تدری ما احدثنا بعده.
علاء بن مسیب از پدرش نقل میکند از ابیسعید نقل میکند که ما به ابوسعید گفتم: خوشا به حالت که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدی و صحابی او شدی!. ابوسعید گفت: تو نمیدانی که ما بعد از پیامبر چه بدعتهایی را گذاشتیم.
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسد:
عن قیس، قال: قالت عائشة... انی احدثت بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم حدثا، ادفنونی مع ازواجه. فدفنت بالبقیع رضی الله عنها.
از قیس نقل شده است که عایشه میگفت: من بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدعتهای زیادی انجام دادهام، مرا با همسران رسول خدا دفن کنید، پس او را در
بقیع دفن کردند.
حاکم نیشابوری نیز این روایت را نقل و بعد از آن میگوید:
هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
و ذهبی نیز در
تلخیص المستدرک نظر او را تایید میکند.
آیا با این اعترافی که بزرگان صحابه بر بدعتگذاری بعد از آن حضرت کردهاند، میتوان با قاطعیت گفت که این آیه شامل تمامی صحابه شده و رضایت دائمی خداوند را از آنها اعلام میدارد؟
صفات خداوند بر دو نوع است:
صفات ذات و
صفات فعل. صفات ذات، صفاتی است که از ازلی و ابدی است، اما صفات فعل اینگونه نیست، بلکه ممکن است در زمانی باشد و در زمانی نباشد، چنانچه
فخر رازی در اینباره میگوید:
والفرق بین هذین النوعین من الصفات وجوه. احدها: ان صفات الذات ازلیة، وصفات الفعل لیست کذلک. وثانیها: ان صفات الذات لا یمکن ان تصدق نقائضها فی شیء من الاوقات، وصفات الفعل لیست کذلک. وثالثها: ان صفات الفعل امور نسبیة یعتبر فی تحققها صدور الآثار عن الفاعل، وصفات الذات لیست کذلک.
فرق بین این دوگونه از صفات خداوند (ذات و فعل) چند چیز است:
۱. صفات ذات در خداوند ازلی و همیشگی بوده و حال آن که صفات فعل این چنین نیست.
۲. نقیض صفات ذات، هچ وقت امکان وقوع ندارد (مثل جهل در مقابل علم)، ولی صفات فعل اینگونه نیست.
۳. صفات فعل نسبی است که گاهی با ظهور در آثاری از فعل محقق شود، ولی صفات ذات نسبی نیست (بلکه قطعی، دائمی و همیشگی است).
و رضا و یا غصب نیز وقتی به خداوند نسبت داده میشود، به معنای دادن
ثواب و پاداش است نه آن هیاتی که عارض و حادث بر نفس میشود، زیرا محال است خداوند در معرض حوادث قرار گیرد، بنابراین رضایت و غضب از صفات فعل است نه از صفات ذات. وقتی از صفات فعل شد، نمیتواند دائمی باشد.
ابنحجر عسقلانی در اینباره میگوید:
ومعنی قوله ولا یرضیای لا یشکره لهم ولا یثیبهم علیه فعلی هذا فهی صفة فعل.
معنای این سخن «ولا یرضی» این است که در برابر انجام فعلی از آنان قدردانی نمیکند و پاداش نمیدهد که در این صورت، این عمل از خداوند از اوصاف فعل خداوند خواهد بود.
این آیه شامل تمامی
صحابه نمیشود، بلکه فقط شامل مؤمنینی میشود که در این واقعه حضور داشتهاند و بر
پیمان خویش، تا آخر عمر پا بر جا بودهاند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا آیه «اِذ یبایِعونک تحت الشجرةِ» عدالت تمامی صحابه را ثابت میکند؟».