صَیْحَه (لغاتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صَيْحَه
صَيْحَه:(الَّذِيْنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ) «صيحه» در لغت به معناى «صداى عظيمى» است، كه معمولًا از دهان انسان يا حيوانى بيرون مىآيد، ولى اختصاص به آن ندارد، بلكه، هر گونه صداى عظيم را شامل مىشود.
«صَيْحَه» در اصل به معناى «شكافتن چوب يا لباس و برخاستن صدا» از آن است، سپس در هر صداى بلند، و فرياد مانند، به كار رفته، گاه به معناى طول قامت نيز آمده، مثلًا گفته مىشود: بِأَرْضِ فُلانٍ شَجَرٌ قَدْ صاحَ! «در فلان زمين درختى است كه فرياد مىكشد» يعنى آن چنان طولانى شده، كه گويى فرياد مىزند و مردم را به سوى خود مىخواند.
«صَيْحَة» در
سوره قمر به معناى صداى عظيمى است كه از آسمان برمىخيزد، و ممكن است اشاره به صاعقه وحشتزايى باشد كه بر فراز شهر آنها در گرفت.
ترجمه و تفاسیر آیات مرتبط با صَيْحَه:
(وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ) (و كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه مرگبار آسمانى فروگرفت؛ و بامدادان در خانههايشان به روى افتاده و مرده بودند.)
علامه طباطبایی در
تفسیر المیزان میفرماید: کلمه جاثمين جمع اسم فاعل از مصدر جثوم است بر وزن جلوس، و جثوم به معناى برو افتادن بر زمين است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
(دیدگاه
شیخ طبرسی در
مجمع البیان:
)
(مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ) (امّا جز اين انتظار نمىكشندكه يك صيحه عظيم آسمانى آنها را فرا گيرد، در حالى كه مشغول جدال در امور دنيا هستند.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید: مراد از صيحه به شهادت سياق همان نفخه صور اولى است كه وقتى دميده مىشود همه مىميرند، و اگر صيحه را به وحدت وصف كرده، براى اشاره به اين نكته است كه: امر كفار براى
خدا(جلت عظمته) بسيار آسان است، و براى او بيش از يک صيحه كارى ندارد.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
(إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ) (ما فقط يک صيحه آسمانى بر آنها فرستاديم و به دنبال آن همگى به صورت گياهان خشک كه براى خوراک چهارپايان آماده مىكنند درآمدند.)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید: فقط يک صيحه بر آنان فرستاديم، و همگى مانند چوب خشک رویهم ريختند.
(دیدگاه شیخ طبرسی در مجمع البیان:
)
•
مکارم شیرازی، ناصر، لغات در تفسیر نمونه، بر گرفته از مقاله «صَیْحَه»، ص۳۴۰.