نظریه یادگیری بندورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلبرت بندورا (Albert Bandura: ۱۹۲۵) کانادایی و از روانشناسان نامدار حوزه
روانشناسی اجتماعی در قرن بیستم است. نظریه یادگیری وی، در سالهای ۶۹-۱۹۶۵ مطرح گردید.
نظریه او، یادگیری اجتماعی-شناختی است که یادگیری مشاهدهای و نظریه سرمشقگیری هم نامیده شده است،
که با توجه به کاربرد فراوان تبیینهای مورد نیاز در حوزه مسائل روانشناسی اجتماعی، این علم نوپا از نظریه ایشان استفادههای فراوانی کرده است.
بنا به این نظریه، یادگیری از راه
مشاهده (Observation)،
تقلید (Imitation) و
الگوبرداری (Modeling) انجام میشود و به عامل تقویتی
نیازی ندارد.
بندورا، مانند افرادی چون
هال،
پیاژه،
تولمن،
نورمن و
مکتب گشتالت، به فرضیه
یادگیری شناختی دلبسته بوده
و بنیاد فکری خود را بر اساس این فرضیه بنا نهاده است. همچنین
ورتهایمر،
راجرز و
کهلر نیز از گروه
شناختگرایان هستند.
نظریهپردازان محرک-پاسخ و شناختیگرایان هر دو گروه در بررسیهایشان درباره یادگیری از روش علمی بهره میگیرند، اما هم در بیان فرضیهها و اصول و هم در هدفها و روشهایشان با یکدیگر تفاوت دارند.
شناختیگرایان به طور کلی بیشتر به اطلاعاتی که از
ادراک، بینش و شناخت یادگیرنده حاصل میشوند تکیه میکنند، در صورتی که
تداعیگرایان محرک-پاسخ بررسیهای خود را فقط به رویدادهایی محدود میکنند که به طور مستقیم از راه مشاهده و سنجش به دست آمده باشند.
به عقیده بندورا، یادگیرنده باید علاوه بر توجه و علاقه، توانایی تقلید و الگوبرداری را دارا باشد. یادگیری اجتماعی، بنا بر مشاهده و تقلید، به طور ناخودآگاه در بسیاری از افراد به صورت مثبت و منفی انجام میگیرد و پیامدهای ثمربخش، یا زیانبار خود را به دنبال خواهد داشت.
بنابراین برای تبیین این نظریه باید مفاهیمی چون تقلید، الگوبرداری و مشاهده را شرح دهیم؛ اما قبلاً باید انتقادات ایشان بر نظریههای کلاسیک را ملاحظه کنیم تا بستر نظریات ایشان فراهم شود.
انتقادات بندورا به تبیین شرطیسازی کلاسیک و کنشگر از یادگیری (یادگیری از راه آزمایش و خطا):
آیا میتوانیم با
شرطیسازی کلاسیک یا فعال به یک پسر ۱۵ ساله، رانندگی یاد بدهیم؟ رانندگی رفتاری ارادی است که شرطیسازی کلاسیک آن واقعاً غیرممکن است. درباره
شرطیسازی فعال هم میتوانیم از او بخواهیم رانندگی کند و به رفتارهای مثبت او پاداش بدهیم، ولی ما دوست نداریم هنگامی که اشتباه میکنیم، در جاده مشغول رانندگی باشیم.
بندورا معتقد است اگر فقط با آزمایش و خطا میخواستیم یاد بگیریم، یادگیری خیلی کسلکننده و گاهی خطرناک میشد. او میگوید ولی بسیاری از رفتارهای یپیچیده ما حاصل مشاهده الگوهای قبلیاند که در حل مسایل و کنار آمدن با مسایل خوب عمل میکنند. ما با مشاهده دیگران دانشها و مهارتها، قوانین، راهبردها و عقاید و نگرشها را فرا میگیریم.
بندورا اهمیت تقویت مستقیم را بهعنوان روشی برای تاثیر گذاشتن بر رفتار انکار نمیکند، ولی او این عقیده را که رفتار فقط میتواند از طریق تقویت مستقیم آموخته شود یا تغییر یابد، به چالش میطلبد.
او معتقد است شرطیسازی کنشگر که به موجب آن رفتار کوشش و خطا ادامه مییابد تا اینکه فرد تصادفاً
پاسخ درست را میدهد، روش نامناسب و بالقوه خطرناکی برای یادگیری مهارتهایی مانند شنا کردن یا رانندگی است. امکان دارد فرد قبل از یافتن زنجیره رفتارهای درستی که تقویت مثبت را به همراه دارند، غرق شده یا تصادف کند.
از نظر بندورا، اغلب رفتارهای انسان از طریق
الگو، به صورت عمدی یا تصادفی آموخته میشوند. ما با مشاهده کردن دیگران و تقلید کردن از رفتار آنها یاد میگیریم.
بندورا به رغم پذیرفتن نقش شرطیشدن و
تقویت در تبیین رفتار آدمی، با نقش سنتی محرک-پاسخ، بهعنوان تنها شیوه مطالعه رفتار، مخالفت میکند. از نظر بندورا، بخش وسیعی از یادگیریهای انسان با مشاهده و تقلید صورت میگیرد. در اولین تحقیق بندورا و
والترز (۱۹۵۲) در زمینه علل خانوادگی پرخاشگری، بر اهمیت یادگیری از طریق مشاهده رفتار دیگران تاکید شده است. از آن به بعد، بندورا یادگیری مشاهدهای را مهمترین عامل رشد و یادگیری به حساب آورد.
بندورا از همان ابتدا با ترکیب جنبههای شناختی و اجتماعی رفتار، به تقسیمبندی سنتی دیدگاه رفتارگرایی در مقابل دیدگاههای دیگر خاتمه میدهد و به اهمیت نسبی عوامل بیرونی و درونی در رفتار تاکید میکند. او در جریان پرورش نظریه شناختی-اجتماعی خود، دیدگاه یکبعدی تاثیرگذاری
محیط بر انسان، یعنی عمدهترین فرضیه
رفتارگرایی را رد کرده، به طرح موجبیت دوجانبه (Reciprocal Determinism) یا "فرایندی به هم پیوسته" که دربر گیرنده کلیه عوامل فردی و اجتماعی در فرایند یادگیری است میپردازد.
به نظر بندورا، عواطف، تفکر و رفتار فرد در هر موقعیت به احساس توانایی او وابسته است. در موقعیتهایی که فرد نسبت به تواناییهای خود اطمینان حاصل میکند، رفتار و شناخت و احساسات او کاملاً متفاوت از موقعیتهایی است که فرد در آن احساس عدم توانایی، امنیت یا فقدان صلاحیت میکند.
بندورا یادگیری مشاهدهای را شامل چهار فرایند اصلی میداند:
اولین فرایند لازم برای وقوع یادگیری مشاهدهای توجه است. برای بازتولید اعمال الگو باید به حرفها و اعمال وی توجه کنید. اگر دستگاه پخش صوت خرخر کند نمیتوانید بشنوید دوستتان چه میگوید.
یادداری دومین فرایند ضروری برای وقوع یادگیری مشاهدهای است. شما برای بازتولید اعمال الگو باید اطلاعات را رمزگذاری کنید و در
حافظه نگه دارید تا قابل بازیابی شوند.
تولید به تقلید کردن اعمال الگو اطلاق میشود. آدمها گاهی به الگو توجه میکنند و دیدههای خود را در حافظه رمزگردانی میکنند، ولی محدودیتهای حرکتی آنان، جلوی بازتولید عمل الگو از سوی آنان را میگیرد. سیزده سالهها اگرچه کوبیدن توپ بسکتبال داخل تور را میبینند، ولی نمیتوانند عمل بسکتبالیستهای حرفهای را بازتولید کنند.
تقلید، تلویحاً به معنی محدودپاسخ طوطیوار است و نقطه مقابل آن همانندسازی است که به معنی یکیسازی همه الگوهای رفتاری با سرمشق است. الگوگیری، وسیعتر از تقلید و محدودتر از همانندسازی است.
تقویت یا مشوق آخرین مولفه یادگیری مشاهدهای است. خیلی پیش میآید که به حرفها و اعمال الگو توجه میکنیم، اطلاعات را در حافظه نگاه میداریم و ظرفیتهای حرکتی لازم برای عمل کردن را داریم، ولی به دلیل ناکافی بودن تقویت، رفتار مورد نظر را تکرار نمیکنیم. بندورا در مطالعاتش، اهمیت این مرحله را نشان داده است. کودکی که شاهد تنبیه شدن الگو بابت پرخاشگریش بوده، فقط در ازای تشویق شدن الگو پرخاشگری الگو را بازتولید میکند.
اگرچه یادگیری مشاهدهای در نخستین نگاه، فرایند سادهای به نظر میرسد، ولی در واقع اینطور نیست. همه مشاهدهگران، الگوهای رفتاری سرمشق را کسب نمیکنند. به نظر میرسد که خصوصیات سرمشق (یعنی وجهه و اعتبار وی) و ویژگیهای مشاهدهگر (یعنی وابستگی وی به دیگران) در این امر مؤثر است.
بنابراین، اگرچه یادگیری مشاهدهای ممکن است فرایند قدرتمندی باشد، نباید تصور شود که بهطور خودکار اتفاق میافتد و یا اینکه یادگیرنده موظف است عیناً از دیگران سرمشق بگیرد.
بندورا و همکاران وی معتقدند سه عامل زیر میتواند بر سرمشقگیری تاثیر بگذارد:
ویژگیهای الگوها بر گرایش ما به تقلید کردن از آنها تاثیر میگذارند. این ویژگیهای اثرگذار عبارتاند از:
در زندگی عملی، بیشتر تحت تاثیر کسی قرار میگیریم که به نظر میرسد شبیه ماست تا کسی که با ما تفاوت زیادی دارد. بندورا دریافت که گرچه کودکان از رفتار کودک الگویی –کودک در همان اتاق، یا در فیلم و یا شخصیت کارتونی-تقلید کردند، ولی هنگامی که شباهت بین الگو و آزمودنی کاهش یافت، میزان سرمشقگیری نیز کاهش یافت. این کودکان از الگوی زنده بیشتر از شخصیت بیجان تقلید کردند.
ما از رفتار کسی که همجنس ماست بیشتر از کسی که از جنس مخالف است سرمشق میگیریم. در ضمن، به احتمال بیشتری تحت تاثیر الگوهای همسن قرار میگیریم.
معلوم شده است که وقتی عابران پیاده ببینند که فرد خوشلباسی هنگام روشن بودن چراغ قرمز از خیابان رد میشود در مقایسه با زمانی که ببینند فرد بدلباسی این کار را انجام میدهد، به احتمال بیشتری آنها نیز با روشن بودن چراغ قرمز از خیابان رد میشوند.
تبلیغات تلویزیونی از مدلهای عالیرتبه و عالیمقام مانند ورزشکاران، ستارههای راک، و ستارههای سینما که ادعا میکنند محصول خاصی را مصرف میکنند، نهایت استفاده را میبرند. انتظار این است که مصرفکنندگان از رفتار آنها تقلید کرده و محصول تبلیغشده را بخرند.
ویژگیهای مشاهدهگرها نیز اثربخشی یادگیری مشاهدهای را تعیین میکنند. افرادی که
اعتماد به نفس پایینی دارند از افردای که اعتماد بالایی دارند به احتمال خیلی بیشتر از رفتار الگو تقلید میکنند.
پیامدهای
پاداش مرتبط با رفتاری خاص میتوانند بر میزان سرمشقگیری تاثیر بگذارند و حتی تاثیر ویژگیهای الگوها و مشاهدهگرها را تحتالشعاع قرار دهند. الگویی که مقام بالایی دارد ممکن است باعث شود از رفتار خاصی تقلید کنیم ولی اگر پاداشها برای ما معنیدار نباشند، آن رفتار را ادامه نخواهیم داد.
نهتنها رفتار را میتوان از طریق مشاهده یاد گرفت، بلکه واکنشهای هیجانی مانند
ترس و
شادی را نیز میتوان بر مبنای روش جانشینی، شرطی کرد. ایجاد واکنشهای شدید هیجانی در
انسان نسبت به مکان، افراد و اشیاء و بدون هرگونه تماس شخصی با آنها، غیرمعمول نیست.
فرایند یادگیری واکنشهای هیجانی، از طریق مشاهده دیگران را
شرطیشدن جانشینی (Vicarious Conditioning) خواندهاند.
در دیدگاه نظریه شناختی-اجتماعی، تقلید و یادگیری مشاهدهای (Observational Learning) با یکدیگر متفاوتند. یادگیری مشاهدهای ممکن است متضمن تقلید باشد یا نباشد؛
زیرا از طریق سرمشقگیری (Modeling) با مشاهده کردن رفتار الگو و تکرار کردن آن رفتار، این امکان وجود دارد که پاسخهایی را اکتساب کنیم که قبلاً هرگز انجام ندادهایم و پاسخهای موجود را نیرومند یا ضعیف کنیم.
دلیل بر این مساله، آزمایش بندورا درباره عروسک بادشدهای به نام "بوبو" است که به طول ۹۰ تا ۱۲۰سانتیمتر است. آزمودنیها در تحقیقات اولیه، کودکان پیشدبستانی بودند که بزرگسالی را مشاهده کردند که به بوبو لگد و آن را کتک میزد. این بزرگسال الگو در حالی که به عروسک حمله میکرد، فریاد میکشید «بزن تو دماغش!» و «پرتش کن تو هوا!».
وقتی که این کودکان با عروسک تنها گذاشته شدند، از الگویی که به تازگی مشاهده کرده بودند تقلید کردند و بلکه رفتارهای بدیع و تازهای از
خشونت از خود ابتکار نمودند. رفتار اینها با رفتار کودکان گروه گواه که حمله الگو به عروسک را ندیده بودند مقایسه شد. معلوم شد که افراد گروه آزمایشی دو برابر افراد گروه گواه، پرخاشگری نشان میدهند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نظریه یادگیری بندورا»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۱۳.