هجوم به خانه حضرت زهرا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
هجوم به خانه وحی و شهادت بانوی دو عالم
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) و مسائلی که پیرامون آن اتفاق افتاد از جمله تلاش
حضرت علی (علیهالسلام) در برگرداندن
خلافت و خانهنشینی و جمع قرآن و
شهادت حضرت محسن و
غصب فدک از مسائلی است که در کتب معتبر
شیعه و
سنی بهبطور مفصل به آن اشاره شده است، همچنین از بعضی روایات استفاده میشود که اولین بار قضیه هجوم به خانه
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) توسط وجود مقدس
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مطرح شده و در حقیقت ایشان در زمان حیاتش از وقوع این قضیه در آینده خبر داده است.
برای بیان حقیقت ماجرای هجوم به بیت
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) لازم است به وقایعی که در این ایام اتفاق افتاده نیز توجه شود.
سلیم بن قیس هلالی ماجرای طلب یاری
اصحاب کساء از
مهاجرین و
انصار را چنین روایت میکند:
«قال سلمان: فلما ان کان اللیل حمل علی (علیهالسّلام) فاطمة (علیهاالسّلام) علی حمار واخذ بیدی ابنیه الحسن والحسین علیهما السلام، فلم یدع احدا من اهل بدر من المهاجرین ولا من الانصار الا اتاه فی منزله فذکرهم حقه ودعاهم الی نصرته، فما استجاب له منهم الا اربعة واربعون رجلا. فامرهم ان یصبحوا بکرة محلقین رؤوسهم معهم سلاحهم لیبایعوا علی الموت. فاصبحوا فلم یواف منهم احد الا اربعة. فقلت لسلمان: من الاربعة؟ فقال: انا وابو ذر والمقداد والزبیر بن العوام. ثم اتاهم علی (علیهالسّلام) من اللیلة المقبلة ...»
«
سلمان بعد از جریان بیعت عدهای از مردم با
ابوبکر میگوید: امیرالمؤمنین (صلوات
اللهوسلامهعلیه) صدیقه طاهره (سلام
اللهعلیها) را سوار بر مرکب مینمودند و شبانه درب خانه انصار میرفتند و از آنها یاری میطلبیدند:
وقتی شب شد علی (علیهالسّلام)
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) را سوار بر چهارپایی نمود و دست دو پسرش
امام حسن و
امام حسین (علیهماالسّلام) را گرفت، و به درب خانه تک تک اهل بدر از مهاجرین و انصار رفت و حق خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را برای یاری خویش فراخواند. ولی جز چهل و چهار نفر، کسی از آنان دعوت را قبول نکرد.
حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهای تراشیده و در حالیکه اسلحههایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سرحد مرگ استوار بمانند. وقتی صبح شد جز چهار نفر کسی از آنان نزد او نیامد. (سلیم میگوید: ) به سلمان گفتم: چهار نفر چه کسانی بودند؟ گفت من و
ابوذر و
مقداد و
زبیر بن عوام.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در شب بعد هم نزد آنها رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو میآییم». ولی هیچ یک از آنها غیر از ما نزد او نیامد.
در شب سوم هم نزد آنان رفت ولی غیر از ما کسی نیامد.
وقتی
حضرت عهدشکنی و بیوفایی مردم را دید خانهنشینی را اختیار کرد و به
قرآن روآورد و مشغول تنظیم و جمعآوری آن شد، و از خانهاش خارج نشد تا قرآن را جمعآوری نمود در حالی که قبلا در اوراق و تکه چوبها و پوستها و کاغذها متفرق نوشته شده بود.
وقتی
حضرت همه قرآن را جمع مینمود و آنرا با دست مبارک خویش طبق
تنزیل و
تاویل و
ناسخ و
منسوخ مینوشت، ابوبکر به سراغ ایشان فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن.
علی (علیهالسّلام) جواب فرستاد: «من مشغول هستم و با خود
قسم یاد کردهام که عبا بر دوش نیندازم جز برای
نماز، تا آنکه قرآن را تنظیم و جمع نمایم». آنان هم چند روز درباره او سکوت اختیار کردند.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) قرآن را در یک پارچه جمعآوری نمود و آن را مهر کرد. سپس بیرون آمد درحالیکه مردم با ابوبکر در
مسجد النبی اجتماع کرده بودند.
حضرت با بلندترین صدایش فرمود:
«ای مردم، من از روزی که پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفته به
غسل آن
حضرت و سپس به قرآن مشغول بودم تا آنکه همه آن را به صورت یک مجموعه در این پارچه جمعآوری نمودم. خداوند بر پیامبر (صلی
اللهعلیهوآله) آیهای نازل نکرده مگر آنکه آنرا جمعآوری کردهام، و آیهای از قرآن نیست مگر آنکه آنرا جمع نمودهام، و آیهای از آن نیست مگر آنکه برای پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) خواندهام و تأویلش را به من آموخته است».
سپس فرمود: «برای آنکه فردا نگوئید: ما از این مطلب بیخبر بودیم»! و بعد فرمود: «و بدین جهت که
روز قیامت نگوئید: من شما را به یاری خویش دعوت نکردم و حق خود را برایتان یادآور نشدم، و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش دعوت نکردم»!
عمر گفت: قرآنی که همراه خود داریم ما را از آنچه بدان دعوت میکنی بینیاز مینماید! سپس علی (علیهالسّلام) داخل خانه شد.
عمر به ابوبکر گفت: سراغ علی بفرست که باید بیعت کند، و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامی نیستیم، و اگر بیعت کند از جهت او آسوده میشویم.
ابوبکر (کسی را) نزد علی (علیهالسّلام) فرستاد که: «خلیفه پیامبر را جواب بده» ! فرستاده نزد
حضرت آمد و مطلب را عرض کرد.
حضرت فرمود: «سبحان
الله، چه زود بر پیامبر
دروغ بستید!
او و آنان که اطراف او هستند میدانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار ندادهاند». فرستاده آمد و آنچه
حضرت فرموده بود رسانید.
(ابوبکر) گفت: برو به او بگو: «امیرالمؤمنین ابوبکر را جواب بده»! او هم آمده و آنچه گفته بود به
حضرت خبر داد. علی (علیهالسّلام) فرمود: «سبحان
الله، به خدا قسم زمانی طولانی که فراموش شود. به خدا قسم او میداند که این نام (امیرالمؤمنین) جز برای من صلاحیت ندارد. پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) به او که هفتمی در میان هفت نفر بود امر کرد و به عنوان امیرالمؤمنین بر من سلام کردند. او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤال کردند و گفتند: آیا حقی از جانب خدا و سولش است؟ پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) به آن دو فرمود: آری حق است، حقی از جانب خدا و رسولش که او امیرمؤمنان و آقای مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشانیان شناخته شده است.
خداوند (عزوجل) او را در روز قیامت بر کنار
صراط مینشاند و او دوستانش را به
بهشت و دشمنانش را به
جهنم وارد میکند.
فرستاده ابوبکر رفت و آنچه
حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان میگوید: آن روز را هم درباره او سکوت کردند.
شبانگاه علی (علیهالسّلام)
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) را بر چهارپایی سوار کردند و دست حسنین (علیهماالسّلام) را گرفت، و به درب خانه تک تک اصحاب پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) رفت، و حق خود را به آنان گوشزد نمود و آنها را به یاری خویش فراخواند. ولی فقط چهار نفر او را اجابت کردند. آن چهار نفر سرهایشان را تراشیدند و یاری خود را اعلان کردند.
ابنقتیبه دینوری (از علمای اهل سنت) مینویسد:
«وخرج علی کرم
الله وجهه یحمل فاطمة بنت رسول
الله صلی
الله علیه وسلم علی دابة لیلا فی مجالس الانصار تسالهم النصرة، فکانوا یقولون: یا بنت رسول
الله، قد مضت بیعتنا لهذا الرجل ولو ان زوجک وابن عمک سبق الینا قبل ابی بکر ما عدلنا به، فیقول علی کرم
الله وجهه افکنت ادع رسول
الله صلی
الله علیه وسلم فی بیته لم ادفنه، واخرج انازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع ابو الحسن الا ما کان ینبغی له، ولقد صنعوا ما لله حسیبهم وطالبهم.»
«شبانگاه
علی (علیهالسّلام) فاطمه (سلاماللهعلیها) را بر چهارپایی سوار میکرد و به مجالس انصار میرفتند و فاطمه از آنها (برای دفاع و پشتیبانی از حق مسلم علی (علیهالسلام)) یاری میطلبید، آنان در جواب تنها یادگار رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) میگفتند: ای دختر رسول خدا، ما با ابوبکر بیعت کردهایم و اگر شوهر تو قبل از ابوبکر برای بیعت پیش ما آمده بود ما با ابوبکر بیعت نمیکردیم، علی (علیهالسّلام) فرمود: آیا جنازه رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) را در خانهاش رها میکردم و ایشان را دفن نمیکردم، و بر سر خلافت و جانشینی او با مردم میجنگیدم؟! فاطمه زهرا (سلام
اللهعلیها) فرمود: علی کاری را کرد که شایسته او بود، ولی آنها (اصحاب سقیفه) کاری کردند که در روز جزا بخاطر این کارشان مورد سؤال خداوند قرار میگیرند (و خداوند آنها را بخاطر این کارشان عقاب خواهد نمود).»
یعقوبی (از علمای اهلسنت) مینویسد:
«واجتمع جماعة الی علی بن ابی طالب یدعونه الی البیعة له، فقال لهم: اغدوا علی هذا محلقین الرؤوس. فلم یغد علیه الا ثلاثة نفر؛
جماعتی پیش علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) رفتند و میگفتند ما برای بیعت با تو آمدهایم، علی (علیهالسّلام) به آنها فرمود: فردا طبق همین عهد و پیمان با سرهای تراشیده بیایید. فردای آن روز جز ۳ نفر هیچ یک از آنها نیامدند.»
اصحاب سقیفه وقتی احساس کردند با بیعت نکردن امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (علیهماالسّلام) و جماعتی از صحابه ارکان حکومتشان متزلزل شده و در حال فروریختن است تصمیم گرفتند با یورش به خانه وحی به هر قیمتی شده از
اهلبیت پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیعت بگیرند.
و اینک تفصیل ماجرای هجوم به خانه
حضرت زهرا:
تاریخ هجومهای متعدد به خانه وحی را ثبت کرده است:
سلیم بن قیس هلالی شیعی میگوید:
«فلما رآی علی (علیهالسّلام) خذلان الناس ایاه وترکهم نصرته واجتماع کلمتهم مع ابی بکر وطاعتهم له وتعظیمهم ایاه لزم بیته. فقال عمر لابی بکر: ما یمنعک ان تبعث الیه فیبایع، فانه لم یبق احد الا وقد بایع غیره وغیر هؤلاء الاربعة. وکان ابو بکر ارق الرجلین وارفقهما وادهاهما وابعدهما غورا، والآخر افظهما واغلظهما واجفاهما. فقال ابو بکر: من نرسل الیه؟ فقال عمر: نرسل الیه قنفذا، وهو رجل فظ غلیظ جاف من الطلقاء احد بنی عدی بن کعب. فارسله الیه وارسل معه اعوانا وانطلق فاستاذن علی علی علیه السلام، فابی ان یاذن لهم. فرجع اصحاب قنفذ الی ابی بکر وعمر - وهما جالسان فی المسجد والناس حولهما - فقالوا: لم یؤذن لنا.»
«وقتی علی (علیهالسّلام) خوار کردن (بیاعتنائی) مردم و ترک یاری او و متحد شدنشان با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانهنشینی را اختیار نمود. عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی بر سر راه داری که سراغ علی نمیفرستی تا بیعت کند؟ چرا که کسی جز او و این چهار نفر
باقی نمانده مگر آنکه بیعت کردهاند. ابوبکر در میان آن دو نرمخوتر و شازشکارتر و زرنگتر و دوراندیشتر بود، و دیگری (عمر) تندخوتر و غلیظتر و خشنتر بود. ابوبکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت:
قنفذ را میفرستیم. او مردی تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است (قبلا
عبد بوده) و نیز از طایفه
بنیعدی بن کعب است. (لازم به تذکر است که عمر نیز از همین طایفه است). ابوبکر قنفذ را نزد امیرالمؤمنین (علیهالصلاةوالسلام) فرستاد و عدهای کمک نیز به همراهش قرار داد. او درب خانه
حضرت آمد و اجازه ورود خواست، ولی
حضرت به آنان اجازه نداد. (قنفذ همان جا ماند و) اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند در حالیکه آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم اطرافشان بودند. گفتند: به ما اجازه داده نشد.»
ابنقتبیة دینوری مینویسد:
«فاتی عمر ابا بکر، فقال له: الا تاخذ هذا المتخلف عنک بالبیعة؟ فقال ابو بکر لقنفد وهو مولی له: اذهب فادع لی علیا، قال فذهب الی علی فقال له: ما حاجتک؟ فقال یدعوک خلیفة رسول
الله، فقال علی: لسریع ما کذبتم علی رسول
الله. فرجع فابلغ الرسالة، قال: فبکی ابو بکر طویلا. فقال عمر الثانیة: لا تمهل هذا المتخلف عنک بالبیعة، فقال ابو بکر رضی
الله عنه لقنفد: عد الیه، فقل له: خلیفة رسول
الله یدعوک لتبایع، فجاءه قنفد، فادی ما امر به، فرفع علی صوته فقال سبحان
الله؟ لقد ادعی ما لیس له، فرجع قنفد، فابلغ الرسالة، فبکی ابو بکر طویلا.»
«عمر پیش ابوبکر آمد و گفت: آیا از این فرد متخلف (
حضرت علی (علیهالسلام) بیعت نمیگیری؟ ابوبکر به قنفذ که آزاد شده وی بود گفت: به دنبال علی برو و به او بگو بیاید. قنفذ پیش علی (علیهالسّلام) رفت، علی (علیهالسّلام) به او فرمود: چه کاری با من داری؟ قنفذ جواب داد: خلیفه رسول
الله خواسته است که پیش او بروی، علی (علیهالسّلام) فرمود: چقدر زود به پیامبر خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) دروغ بستید. قنفذ پیش ابوبکر آمد و فرمایش علی (علیهالسّلام) را به او ابلاغ کرد، ابوبکر مدتی گریه کرد. عمر برای بار دوم گفت: به کسی که از بیعت تو خودداری کرده فرصت مده. ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی برو و به او بگو خلیفه رسول خدا تو را به بیعت با خود فرا میخواند. قنفذ پیش علی (علیهالسّلام) رفت، و پیغام ابوبکر را به ایشان عرض کرد، علی (علیهالسّلام) با صدای بلند فرمود: سبحان
الله (ابوبکر) خلافت و جانشینی را ادعا میکند که از آن او نیست و ارتباطی به او ندارد. قنفذ پیش ابوبکر آمد و فرمایش علی (علیهالسّلام) را به او ابلاغ کرد، ابوبکر مدتی گریه کرد.»
بلاذری مینویسد:
«ان ابابکر ارسل الی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر...
ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی (علیهالسّلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، عمر آمد... »
آلوسی به نقل از کتاب
ابان بن عیاش این روایت را میآورد و سند آن را نیز رد نمیکند:
«وفی "کتاب ابان بن عیاش" ان ابا بکر رضی
الله تعالی عنه بعث الی علی قنفذا حین بایعه الناس ولم یبایعه علی وقال: انطلق الی علی وقل له اجب خلیفة رسول
الله صلی
الله علیه وسلم فانطلق فبلغه فقال له: ما اسرع ما کذبتم علی رسول
الله صلی
الله علیه وسلم وارتددتم والله ما استخلف رسول
الله صلی
الله علیه وسلم غیری...
زمانی که مردم با ابوبکر بیعت کردند و علی بیعت نکرد، ابوبکر قنفذ را به
محضر علی (علیهالسّلام) فرستاد و گفت: به دنبال علی برو و به او بگو خلیفه رسول خدا (صلی
اللهعلیه (وآله) را اجابت کن. قنفذ پیش علی (علیهالسّلام) رفت، و پیغام ابوبکر را به ایشان عرض کرد. علی (علیهالسّلام) فرمود: چقدر زود به پیامبر خدا (صلی
اللهعلیه (وآله) دروغ بستید و
مرتد شدید، به خدا قسم پیامبر، غیر از من کسی را به خلافت منسوب نکرد...»
درهجوم دوم دشمنان بعد از آتش زدن درب بیت وحی و جسارت به ساحت مقدس صدیقه طاهره (صلوات
اللهوسلامهعلیها) با برخورد شدید آقا امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مواجه شدند و موفق نشدند
حضرت امیر (صلوات
اللهوسلامهعلیه) را برای بیعت به مسجد ببرند. سلیم بن قیس هلالی مینویسد:
«فقال عمر: اذهبوا، فان اذن لکم والا فادخلوا علیه بغیر اذن فانطلقوا فاستاذنوا، فقالت فاطمة (علیهاالسّلام): (احرج علیکم ان تدخلوا علی بیتی بغیر اذن). فرجعوا وثبت قنفذ الملعون. فقالوا: ان فاطمة قالت کذا وکذا فتحرجنا ان ندخل بیتها بغیر اذن...»
«عمر گفت: بروید اگر به شما اجازه داد وارد شوید، وگرنه بدون اجازه وارد شوید آنها آمدند و اجازه خواستند.
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) فرمود: «به شما اجازه نمیدهم بدون اجازه وارد خانه من شوید». بار دیگر بازگشتند، ولی قنفذ ملعون آنجا ماند. آنها (به ابوبکر و عمر) گفتند: فاطمه (سلام
اللهعلیها) چنین گفت و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانهاش شویم خودداری کردیم. عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنها چه کار است؟!
سپس عمر به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه علی و فاطمه و فرزندانشان (علیهمالسّلام) قرار دادند. سپس عمر با صدای بلند بطوریکه علی و فاطمه (علیهماالسّلام) بشنوند فریاد زد «به خدا قسمای علی باید خارج شوی و با خلیفه پیامبر بیعت کنی، وگرنه خانه را با شما به آتش میکشم»!
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کاراست؟ عمر گفت: در را باز کن، وگرنه خانه را با خودتان به آتش میکشم!
حضرت فاطمه (سلام
اللهعلیها) فرمود: آیا از خدا نمیترسی که به خانه من هجوم میآوری؟! (کلمات مستدل و در عین حال سوزناک فاطمه (سلام
اللهعلیها) در عمر تاثیری نکرد) و عمر از کار خود منصرف نشد.
عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعلهور ساخت، و سپس با فشار به درب خانه، داخل شد.
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) در مقابل او آمد و فریاد زد: «یا ابتا یا رسول
الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوی
حضرت زد. آن
حضرت ناله کرد: «یا ابتاه»! عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوی
حضرت زد. آن
حضرت صدا زد: «یا رسول
الله، ابوبکر و عمر با بازماندهات چه بد رفتاری کردند.»
و در این حین دفاع
حضرت علی (علیهالسّلام) از فاطمه (سلام
اللهعلیها) اتفاق افتاد:
«فوثب علی (علیهالسّلام) فاخذ بتلابیبه ثم نتره فصرعه ووجا انفه ورقبته وهم بقتله، فذکر قول رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) وما اوصاه به، فقال: (والذی کرم محمدا بالنبوة - یا بن صهاک - لولا کتاب من
الله سبق وعهد عهده الی رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) لعلمت انک لا تدخل بیتی).
(با مشاهده این جریان)
علی (علیهالسّلام) ناگهان از جا برخاست و گریبان
عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بُکشد. ولی سخن
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و وصیتی را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: ای پسر صهاک (منظور عمر است) قسم به خدائی که محمّد را به پیامبری مبعوث نمود، اگر نبود مقدری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) با من نموده است، میدانستی که تو نمیتوانی به خانه من داخل شوی»
علمای اهلسنت نیز وقایع هجوم را روایت کردهاند:
آلوسی از علمای اهلسنت به نقل از کتاب
ابان بن عیاش این روایت را میآورد و سند آن را نیز رد نمیکند:
«... وفیه ایضا انه لما یجب علی غضب عمر واضرم النار بباب علی واحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا ابتاه ویا رسول
الله فرفع عمر السیف وهو فی غمده فوجا به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا ابتاه فاخذ علی بتلابیب عمر وهزه ووجا انفه ورقبته، وفیه ایضا ان عمر قال لعلی: بایع ابا بکر رضی
الله تعالی عنه قال: ان لم افعل ذلک؟ قال: اذا والله تعالی لاضربن عنقک قال: کذبت والله یا ابن صهاک لا تقدر علی ذلک انت الام واضعف من ذلک»
«و همچنین در کتاب ابان آمده است وقتی
ابوبکر برای بیعت به دنبال علی فرستاد و علی قبول نکرد، عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه او شد
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) در مقابل او آمد و فریاد زد: «یا ابتا یا رسول
الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوی مبارک آن
حضرت زد و تازیانه را بلند کرد و به بازوی
حضرت زد. آن
حضرت صدا زد: «یا ابتاه» (با مشاهده این جریان) علی (علیهالسّلام) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید.»
آلوسی میافزاید:
و همچنین در کتاب ابان آمده است: عمر به علی (علیهالسّلام) گفت: با ابوبکر بیعت کن. علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر این کار را نکنم چکار میکنید؟ عمر گفت: قسم به خدا گردنت را میزنیم. علی (علیهالسّلام) فرمود: قسم به خدا دروغ میگویی، ای پسر صهاک تو قدرت چنین کاری نداری و ضعیفتر از آنی که بخواهی گردن مرا بزنی.
شهرستانی از علمای اهلسنت مینویسد:
«فقالای النظام ان عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت الجنین من بطنها وکان یصیح احرقوا دارها بمن فیها وما کان فی الدار غیر علی، وفاطمة، والحسن، والحسین، انتهی وفی ذیل الصفحة زیادة هذه الکلمة (القت المحسن من بطنها)؛
نظام گفته است که عمر در روز بیعت به شکم فاطمه (علیهاالسّلام) ضربه زد که منجربه سقط شدن نوزاد وی از شکمش شد. و فریاد میزد این خانه را با هر که در آن است به آتش بکشید؛ و در خانه به جز علی و فاطمه و
حسن و
حسین کسی نبود. این نقل تمام شد و در پایین همین صفحه کلمات دیگری دارد که:
محسن را از شکمش سقط کرد.»
«
مسعودی شافعی» در کتاب «
اثبات الوصیه» آورده است:
«فهجموا علیه و احرقوا بابه و استخرجوه منه کرهاً وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّی اسقطت محسناً؛
... پس قصد خانه علی کردند و بر او هجوم آوردند و در خانهاش را آتش زدند و او را به زور از خانه بیرون آوردند».
«مقاتل بن عطیه» در کتاب «الامامة و الخلافة» مینویسد:
«ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الی دار علی و فاطمه (علیهماالسّلام) و جمع عمر الحطب علی دار فاطمة (علیهاالسّلام) و احرق باب الدار؛
هنگامی که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر و
قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه (علیهماالسّلام) فرستاد، و عمر هیزم فراهم کرد و در خانه را آتش زد.»
ابن ابیشیبه (متوفی: ۲۳۹هـ. ق) (از اساتید
محمد بن اسماعیل بخاری) در کتاب
المصنف مینویسد:
«انه حین بویع لابی بکر بعد رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فیشاورونها ویرتجعون فیامرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) ! والله ما من احد احب الینا من ابیک، وما من احد احب الینا بعد ابیک منک، وایم
الله ما ذاک بمانعی ان اجتمع هؤلاء النفر عندک، ان امرتهم ان یحرق علیهم البیت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وایمالله لیمضین لما حلف علیه....»
«هنگامی که مردم با ابیبکر بیعت کردند، علی و
زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره میپرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: ای دختر رسول خدا! محبوبترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدرتو خود تو!!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند. این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتی علی (علیهالسّلام) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر به علی (علیهمالسّلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام میدهد.»
«
بلاذری» در کتاب «
انساب الاشراف» مینویسد:
«ان ابابکر ارسل الی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن الخطاب! اتراک محرّقا علیّ بابی؟! قال: نعم، و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک؛
ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی (علیهالسّلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه (علیهاالسّلام) رفت. فاطمه (علیهاالسّلام) پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که میخواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکمتر میسازد».
ابنقتیبة دینوری مینویسد:
«وان ابا بکر رضی
الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم
الله وجهه، فبعث الیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فابوا ان یخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده. لتخرجن او لاحرقنها علی من فیها، فقیل له یا ابا حفص. ان فیها فاطمة؟ فقال وان، فخرجوا فبایعوا الا علیا فانه زعم انه قال: حلفت ان لا اخرج ولا اضع ثوبی علی عاتقی حتی اجمع القرآن، فوقفت فاطمة رضی
الله عنها علی بابها، فقالت: لا عهد لی بقوم
حضروا اسوا
محضر منکم، ترکتم رسول
الله (صلی
اللهعلیهوسلم) جنازة بین ایدینا، وقطعتم امرکم بینکم، لم تستامرونا، ولم تردوا لنا حقا.»
«ابوبکر در مورد کسانی که همراه علی بودند و از بیعت با او خودداری کرده بودند پرسش کرد هنگامی که فهمید آنها در خانه علی (علیهالسّلام) گرد آمدهاند، عمر را به دنبال آنها فرستاد، عمر به درب خانه علی (علیهالسّلام) آمد و آنها را صدا زد تا بیرون بیایند و با ابوبکر بیعت کنند، ولی آنان از این کار خودداری نمودند، عمر هیزم طلب کرد وگفت: قسم به خدایی که جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج شوید و یا اینکه خانه را با تمامی ساکنین آن به آتش میکشم، به او گفتند: ای عمر، فاطمه در این خانه است؟! گفت: باشد حتی اگر فاطمه هم باشد من تصمیم خود را عملی میکنم، پس بجز علی (علیهالسّلام) همگی خارج شدند و بیعت کردند. این چنین گمان میشود که علی (علیهالسّلام) سوگند یاد کرده بود که (از خانه بیرون نیاید و) عبا بر دوش نیندازد تا وقتی که
قرآن را گرد آوری کند. فاطمه (سلام
اللهعلیها) جلوی درب ایستاد و فرمود: برای من دیدار هیچ مردمی همچون شما، بد و نفرت انگیز نیست. جنازه رسول خدا صلی
الله علیه (وآله) وسلم را بر روی دستان ما تنها گذاشتید و کار خلافت را میان خود قطعه قطعه کردید، و در این خصوص از ما جویا نشدید، و حق را به ما بازنگرداندید.»
طبری نوشته است که عمر گفت:
«و لله لاحرقنّ علیکم او لتخرجنّ الی البیعة؛
به خدا قسم یا خانه را بر شما میسوزانم یا این که جهت بیعت خارج میشوید.»
عمر رضا کحاله مینویسد:
«وتفقد ابو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن ابی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عبادة فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث ابو بکر الیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمة، فابوا ان یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن او لاحرقنّها علی من فیها. فقیل له: یا ابا حفص انّ فیها فاطمة، فقال: وان....
ابو بکر عمر را به دنبال عدهای که از بیعت با او سرباز زده بودند (از جمله عباس و
زبیر و
سعد بن عباده) و نزد آقا امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) در خانه
حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند، عمر هیزم طلب کرد و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا بیرون بیائید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش میکشم. به گفته شد ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمة است، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد (خانه را به آتش میکشم).
ابن عبدالبر قرطبی میگوید:
«فقالت لهم: ان عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم
الله لیفین بها»
پس فاطمه به ایشان گفت: عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان میکنم. و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد.»
«وایم
الله لیمضین لما حلف علیهم»
ابوولید
محمد بن شحنه حنفی (۸۱۷هـ. ق) مینویسد:
«ثم ان عمر جاء الی بیت فاطمة لیحرقه علی من فیه...
عمر به سوی خانه فاطمه (علیهاالسّلام) آمد تا خانه را بر ساکنان آن آتش بزند...»
مشابه این روایات در «
کنز العمال»، «
المغنی» و «
السقیفة» آمده است.
همچنین مینویسد:
«ثم ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة (علیهاالسّلام). فقال: ادخلوا فیما دخلت فیه الامة؛
عمر به خانه علی آمد تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد، پس فاطمه او را دید؛ عمر به او گفت: در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند، وارد شوید (بیعت باابوبکر).»
محمد حافظ ابراهیم(۱۲۸۷-۱۳۵۱هـ. ق) شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است. وی در قصیده معروف به «
قصیده عمریّة»، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی (علیهالسّلام) آمد و گفت: اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید، خانه را به آتش میکشم ولو دختر پیامبر در آنجا باشد.
جالب آن است که وی قصیدهاش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و
حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند.
وی در این قصیده میگوید:
وقولة لعلی قالها عمر •••• اکرم بسامعـ ها اعظـم بملقیـها
حرقت دارک لا ابقی علیک بها •••• ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها
ما کان غیر ابی حفص بقائلها •••• امام فارس عدنان وحامیها.
و گفتاری که عمر آن را به علی (علیهالسّلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی؟!
به او گفت: اگر بیعت نکنی، خانهات را به آتش میکشم و احدی را در آن
باقی نمیگذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد.
جز ابو حفص (عمر) کسی جرات گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت.
«
عبدالفتاح عبدالمقصود» اندیشمند معاصر اهل سنت و محقق آزاد اندیش مصری داستان هجوم به خانه وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آنها اشاره میکنیم:
«انّ عمر قال: والذی نفسی بیده، لیخرجنَّ او لاخرقنّها علی من فیها...! قالت له طائفة خافت
الله و رعت الرسول فی عقبة: یا ابا حفص! ان فیها فاطمة...! فصاح لایبالی: و ان...! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه... وبدا له علیّ.... ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فان هی الاّ رنة استغاثة اطلقتها: یا ابت رسول
الله... تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتی تبدّل العاتی المدل غیر اهابه، فتبدّد علی الاثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّمن خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه.... وعند ما نکص الجمع، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة امام صیحة الزهراء، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت اصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه ان تغوض فیه....
«عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست او است، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش میکشم! گروهی که از خدا میترسیدند و حرمت
پیامبر را در نسل او نگه میداشتند، گفتند: ای
ابا حفص!
فاطمه در این خانه است. و او بیپروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود،
علی (علیهالسّلام) پیدا شد.
صدای ناله زهرا در آستانه خانه بلند شد. آن صدا، طنین استغاثهای بود که دختر پیامبر سر داده و میگفت: پدر! ای رسول خدا...
میخواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا که سرکش گردن فراز بیپروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو میکرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد، صاعقهای نازل شده او را دریابد.
وقتی جمعیت برگشت و عمر میخواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحه زهرا فرار کند، علی از شدت تاثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان میگردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار میداد و میخواست از شدت خشم در آن فرو رود.»
در جای دیگر مینویسد:
«و هل علی السنة الناس عقال یمنعها ان تروی قصة حطب امر به ابن خطاب فاحاط بدار فاطمة، و فیها علی و صحبه، لیکون عدة الاقناع او عدة الایقاع؟...»
«مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که داستان هیزم را بازگو نکنند؟ قصه هیزمی که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند. آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدینوسیله آنانرا قانع سازد یا بیمحابا بتازد!
همه این داستانها با نقشهای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد. مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت!... این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند، ناگهان چهرهای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهرهای که پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است، در چشمهایش قطرات اشک میدرخشد و بر پیشانیاش گرفتگی غضب هویدا بود... عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبهاش زهرا (سلام
اللهعلیها) دیدند، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد، دیگر تاب از دلها رفت همینکه دیدند فاطمه مانند سایهای حرکت کرد و با قدمهای حزنزده لرزان اندکاندک به سوی قبر پدر نزدیک شد... چشمها و گوشها متوجه او گردید، نالهاش بلند شد باران اشک میریخت و با سوزجگر پی در پی پدرش را صدا میزد «باباای رسول خدا... ای بابا رسول خدا! ...» گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد... باز زهرا نزدیکتر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب
حاضر استغاثه میکرد: «بابا ای رسول خدا... پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابیقحافة چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد، آن مردم آرزو میکردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد.»
(در مورد عبدالفتاح عبدالمقصود جالب است بدانید که ایشان از دانشمندان سنی مذهب و نویسندگان برجسته مصر به حساب میآید که به هر دو لغت فصیح عربی و زبان عامیانه شعر سروده است. در سال ۱۹۱۲ میلادی در
اسکندریه مصر متولد شد. او تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته تاریخ اسلامی در مصر انجام داد. مدتی رئیس دفتر معاون رئیس جمهوری (حسن ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیری مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیات تحریریه مجله «الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقی سلیمان) گردید.
همچنین وی از جمله مؤلفین کتب درسی رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعی در مصر بوده است. علاوه بر اینها وی دارای تالیفات متعددی است که از جمله میتوان کتابهای «
ابناءنا مع الرسول»، «
یوم کیوم عثمان»، «
صلیبیه الی الابد»، «
الزهراءام ابیها»، «
الامام علی بن ابی طالب»، «
السقیفة و الخلافة» و... نام برد.
بزرگترین و مهمترین اثر وی همان کتاب «الامام علی بن ابیطالب» در ۹ جلد میباشد که آن را در مدت سی سال نگاشته است. در این کتاب وی با بصیرت و ژرفنگری خاص، درهای نوینی از تحقیق را در تاریخ تحلیلی اسلام گشوده و بسیاری از پردههای ابهام را از میان برداشته است. او با شهامتی بزرگ و ستودنی که شایسته هر محقق آزاداندیش است تاریخ و شخصیتهای آن را از درونهاله تقدیس و تنزیه که جز به بهای حق پوشی فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد، و در عین پایبندی به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طی تحقیق و پژوهش سی سالهاش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمی تاریخ نیم قرن نخستین اسلامی بپردازد او در قسمتی از نامهاش در مورد ترجمه فارسی این کتاب مینویسد:
«این ترجمه وسیله خیری برای نزدیک ساختن مذاهب اسلامی (
شیعه و
سنی) به یکدیگر خواهد گشت، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصی سنی مانند من درباره امام علی (علیهالسّلام) در کتاب خود چنین انصافی روا داشته است.»)
در هجوم سوم دشمن وقتی با مقاومت
حضرت زهرا و آقا
امیرالمؤمنین (صلوات
اللهوسلامهعلیهما) مواجه شد بار دیگر وقیحانه به ساحت مقدس ناموس دهر امابیها فاطمه زهرا (سلام
اللهعلیها) جسارت نمودند و
حضرت امیر (علیهالسّلام) را به زور به مسجد بردند و بعد از این هجوم
حضرت محسن (علیهالسّلام) سقط شد:
سلیم بن قیس هلالی شیعی مینویسد:
«فارسل عمر یستغیث، فاقبل الناس حتی دخلوا الدار و ثار علی (علیهالسّلام) الی سیفه. فرجع قنفذ الی ابی بکر وهو یتخوف ان یخرج علی (علیهالسّلام) الیه بسیفه، لما قد عرف من باسه وشدته. فقال ابو بکر لقنفذ: (ارجع، فان خرج والا فاقتحم علیه بیته، فان امتنع فاضرم علیهم بیتهم النار). فانطلق قنفذ الملعون فاقتحم هو واصحابه بغیر اذن، وثار علی (علیهالسّلام) الی سیفه فسبقوه الیه وکاثروه وهم کثیرون، فتناول بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه فالقوا فی عنقه حبلا وحالت بینهم وبینه فاطمة (علیهاالسّلام) عند باب البیت، فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حین ماتت وان فی عضدها کمثل الدملج من ضربته، لعنه
الله ولعن من بعث به.»
«عمر فرستاد و کمک خواست. مردم همه آمدند، تا داخل خانه شدند، و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) هم سراغ شمشیرش رفت. قنفذ نزد ابوبکر برگشت در حالیکه میترسید علی (علیهالسّلام) با شمشیر سراغش بیاید چرا که از شجاعت و شدت عمل آن
حضرت اطلاع داشت. ابوبکر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر علی از خانه بیرون آمد (دست نگهدار) و گرنه در خانهاش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید»! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علی (علیهالسّلام) سراغ شمشیرش رفت، ولی آنها زودتر به طرف شمشیر آن
حضرت رفتند، و با عده زیادشان بر سر او ریختند. عدهای شمشیرها را به دست گرفتند و بر آن
حضرت حملهور شدند و ایشان را گرفتند و بر گردنش طنابی انداختند.»
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) جلوی درب خانه، بین مردم و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن
حضرت زد، بطوریکه وقتی
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) از دنیا میرفت در بازویش بخاطر آن ضربه اثری مثل دستبند بر جای مانده بود. خداوند قنفذ را و کسی که او را فرستاد لعنت کند.
ابن عبدربه در کتاب «
العقد الفرید» آورده است:
«ما لفظه فی تعداد اسماء جماعة تخلفوا عن بیعة ابی بکر قال: وهم علی والعباس والزبیر وسعد بن عبادة اما علی والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتی بعث الیهم ابو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهم من بیت فاطمة وقال له ان ابوا فقاتلهم فاقبل بقبس من نار علی ان یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلوا فیما دخلت فیه الامة فخرج علی حتی دخل علی ابی بکر الخ»
«ابن عبد ربه وقتی اسامی افرادی را که با
ابوبکر بیعت نکرده بودند میشمرد میگوید: آنها
علی و
عباس و
زبیر بن عوام و
سعد بن عبادة بودند اما علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند «ابوبکر به
عمر بن خطاب ماموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشی که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه (علیهاالسّلام) برداشته بود، به سوی آنها حرکت کرد. فاطمه (علیهاالسّلام) گفت: یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ ای پسرخطاب! آتش آوردهای خانه مرا بسوزانی؟ گفت: بلی، مگر اینکه به آنچه امت در آن داخل شدهاند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید...»
این عبارت را «تاریخ ابوالفداء» نیز ذکر کرده است.
«ثم ان ابا بکر بعث عمر بن الخطاب الی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی
الله عنها وقال ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بشئ من نار علی ان یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی
الله عنها وقالت الی این یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلوا فیما دخل فیه الامة فخرج حتی اتی ابا بکر فبایعه»
«ابو بکر عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما. پس عمر با مقداری آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد. پس فاطمه (علیهاالسّلام) او را دید و گفت به کجا میرویای فرزند خطاب. آیا آمدهای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند. پس علی بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.»
بلاذری مینویسد:
«... عن ابن عباس قال: بعث ابو بکر عمرَ بن الخطاب الی علی رضی
الله عنهم حین قعد عن بیعته وقال: ائتنی به باعنف العنف، فلما اتاه، جری بینهما کلام. فقال علی: اجلبْ حلباً لک شطره. والله ما حرصک علی امارته الیوم الا لیؤمرک غداً... وما ننفس علی بکر هذا الامر ولکنا انکرنا ترککم مشاورتنا، وقلنا: ان لنا حقاً لا یجهلونه. ثم اتاه فبایعه؛
... ابن عباس میگوید: در زمان بیعت ابوبکر زمانی که علی (علیهالسّلام) با او بیعت نکرد، ابوبکر عمر بن الخطاب را دنبال ایشان فرستاد و به عمر گفت: علی را به سختترین و بدترین وجه ممکن پیش من بیاور. در بین راه بین
حضرت امیر (علیهالسّلام) و عمر مشاجرهای درگرفت. علی (علیهالسّلام) به عمر گفت: شیر خلافت را بدوش، سهم تو محفوظ است. قسم به خدا
حرص و ولع تو برای به حکومت رسیدن ابوبکر به خاطر اینست که او بعد از خودش تو را به جانشینی برگزیند... سپس آمد و با ابوبکر بیعت نمود.»
از زمان هجوم به بیت وحی و تا چندی بعد از این ایام اتفاقات تلخی به وقوع پیوست که در منابع
شیعه و
اهلسنت نیز به آنها اشاره شده است، اکنون به بعضی از این موارد اشاره میشود:
شهادت
حضرت محسن (صلوات
اللهوسلامهعلیه) بعد از جسارتهایی بود که دزدان خلافت در هجوم سوم بر تنها یادگار رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) روا داشتند.
در مورد سبب شهادت ایشان از سوی علمای شیعه وسنی دو دسته روایت نقل شده است، در دسته اول صدماتی که قنفذ ملعون به صدیقه طاهره (سلام
اللهعلیها) وارد کرد به عنوان سبب شهادت بیان شده و در دسته دیگر ضرباتی که عمر به صدیقه طاهره (سلام
اللهعلیها) وارد کرد به عنوان سبب شهادت
حضرت محسن (علیهالسّلام) بیان شده است. و علما سبب شهادت ایشان را هر دو امر میدانند.
در اینجا هر دو دسته روایات از منظر شما میگذرانیم:
سلیم بن قیس هلالی شیعی مینویسد:
«وقد کان قنفذ لعنه
الله ضرب فاطمة (علیهاالسّلام) بالسوط - حین حالت بینه وبین زوجها وارسل الیه عمر: (ان حالت بینک وبینه فاطمة فاضربها) فالجاها قنفذ لعنه
الله الی عضادة باب بیتها ودفعها فکسر ضلعها من جنبها فالقت جنینا من بطنها...
هنگامی که فاطمه (سلام
اللهعلیها) خود میان شوهرش و
قنفذ قرار داد، قنفذ (که خدا او را لعنت کند) او را با تازیانه زد، عمر هم پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او (علی علیه السلام) مانع شد او را بزن. قنفذ
حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانهاش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط کرد...»
محمد بن جریر طبری شیعی مینویسد:
«بسند معتبر عن الصادق (علیهالسّلام): (... وکان سبب وفاتها ان قنفذا مولی الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا...
از
امام صادق (علیهالسّلام) به سند معتبر روایت داریم: ... و سبب وفات ایشان آن بود که قنفذ آزاد شده ابوبکر با غلاف شمشیر و به امر وی ضربتی به
حضرت زد، پس محسن را سقط کرد...»
ابنشهر آشوب شیعی از کتاب
المعارف ابنقتیبة دینوری چنین نقل میکند:
«و فی معارف القتیبی: انّ محسناً فسد من زخم قنفذ العدوی»
در کتاب المعارف ابنقتیبه آمده است که محسن به سبب زخمی که از قنفذ وارد شد قبل از تولد از دنیا رفت.»
(ابن شهر آشوب هر چند از علمای بزرگ شیعه است ولیکن جمعی از بزرگان رجالیین اهل سنت وی را توثیق نمودهاند. از جمله
صفدی در شرح حال ایشان در
الوافی بالوفیات مینویسد: «صدوق اللهجة ملیح المحاورة واسع العلم کثیر الخشوع والعبادة والتهجد لا یکون الا علی وضوء. اثنی علیه ابن ابیطی فی تاریخه ثناء کثیر. توفی سنة ثمان وثمانین وخمس مائة».
و همچنین
ذهبی در تاریخ الاسلام در حوادث سال ۵۸۸ که سال وفات ابن شهر آشوب است کلمات
ابن ابیطی را در توثیق ایشان نقل نموده و همچنین
ابنحجر عسقلانی در
لسان المیزان شرح حال شماره ۷۸۸۹ کلمات ابن ابیطی را در توثیق ایشان نقل کرده است).
شیخ مفید در اختصاص نقل میکند:
«(حدیث فدک) ابو محمد، عن عبدالله بن سنان، عن ابی عبدالله (علیهالسّلام) قال: لما قبض رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) وجلس ابو بکر مجلسه بعث الی وکیل فاطمة صلوات
الله علیها فاخرجه من فدک فاتته فاطمة (علیهاالسّلام) فقالت: یا ابا بکر ادعیت انک خلیفة ابی وجلست مجلسه وانک بعثت الی وکیلی فاخرجته من فدک وقد تعلم ان رسول
الله الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) صدق بها علی وان لی بذلک شهودا فقال علی (علیهالسّلام) لها: ائت ابا بکر وحده فانه ارق من الآخر وقولی له: ادعیت مجلس ابی وانک خلیفته وجلست مجلسه ولو کانت فدک لک ثم استوهبتها منک لوجب ردها علی فلما اتته وقالت له ذلک، قال: صدقت، قال: فدعا بکتاب فکتبه لها برد فدک، فقال: فخرجت والکتاب معها، فلقیها عمر فقال: یا بنت محمد ما هذا الکتاب الذی معک، فقالت: کتاب کتب لی ابو بکر برد فدک، فقال: هلمیه الی، فابت ان تدفعه الیه، فرفسها برجله وکانت حاملة بابن اسمه المحسن فاسقطت المحسن من بطنها.»
...
امام صادق (علیهالسّلام) فرمودند: وقتی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفتند و ابوبکر به جای ایشان تکیه زد، کسی را به نزد نماینده فاطمه زهرا (صلوات
اللهعلیها) در
فدک فرستاد و او را از آنجا بیرون کرد. پس فاطمه (علیهاالسّلام) به نزد وی آمده و فرمودند: ای ابوبکر ادعای جانشینی پدرم را کردی و در جای وی نشستی؛ و به نزد نماینده من فرستاده و او را از فدک بیرون کردهای در حالی که میدانی که پدرم آن را به من بخشیده بود (و فدک از آن من است) و من برای این مطلب شاهد نیز دارم... پس علی (علیهالسّلام) به ایشان فرمود: به نزد خود ابوبکر برو (وقتی که او تنهاست) پس بدرستیکه او از آن دیگری (عمر) سستتر است. و به او بگو ادعای جایگاه پدرم را کردهای و گفتهای جانشین او هستی و در جای او نشستهای و اگر فدک برای تو بود و من آن را از تو میخواستم باز هم باید آن را به من میدادی (از باب احترام). پس وقتی فاطمه زهرا (سلام
اللهعلیها) به نزد وی رفته و این کلمات را فرمودند، ابوبکر گفت: راست میگویی؛ پس کاغذی خواست و در آن در مورد باز گرداندن فدک به فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) نوشت.
پس
حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمودند:
حضرت فاطمه (سلام
اللهعلیها) بیرون آمدند و نوشته همراه ایشان بود. پس عمر ایشان را دید و گفت: ای دختر محمد این کتابی (نوشته) که همراه توست چیست؟
حضرت فرمودند: این نوشته ایست که ابوبکر آن را در مورد بازگرداندن فدک برای من نوشته است. پس گفت: آن را به من بده؛ پس
حضرت امتناع فرمودند؛ پس در حالیکه ایشان به فرزندی به نام محسن باردار بودند عمر با لگد به ایشان زده، و محسن از شکم ایشان سقط شد... »
شمس الدین ذهبی در شرح حال «
احمد بن محمد سری» میگوید:
«رجل یقرا علیه انّ عمر رفس فاطمة حتّی اسقطت بمحسن.
شخصی روایت برای وی خواند که عمر چنان به فاطمه لگد زد که محسن را سقط کرد.»
صفدی میگوید:
«انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّی القت المحسن من بطنها.
عمر در روز بیعت به شکم فاطمه فشار آورد تا اینکه محسن را از شکم وی انداخت.»
جوینی «استاد
ذهبی» از رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) اینگونه روایت میکند:
«... و انّی لمّا رایتها ذکرت ما یصنع بها بعدی، کانّی بها و قد دخل الذّل فی بیتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت ارثها و کسر جنبها و اسقطت جنینها و هی تنادی یا محمداه فلا تجاب...... فتکون اوّل من تلحقنی مِن اهل بیتی فتقدم علیّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة؛
من هر زمان او را میبینم یاد آن چیزی میافتم که بعد از من با وی رخ خواهد داد. انگار که من او را میبینم که ذلت در خانه وی داخل شده است وحرمتش شکسته شده است و حقش غصب گردیده است و از ارثش محروم گردیده است و پهلویش شکسته شده است و فرزند در شکمش سقط شده است در حالیکه صدا میزند یا محمداه ولی کسی جواب وی را نمیدهد... پس او اولین کسی که از خانوادهام به من خواهد پیوست. پس به نزد من میآید در حالیکه اندوهگین و سختی کشیده و غمگین است و کشته شده است.»
از وقایع بعد از هجوم به بیت وحی گرفتن بیعت اجباری از
حضرت امیر (علیهالسلام) بود:
ابراهیم بن سعید ثقفی شیعی مینویسد:
«وقد روی ابراهیم بن سعید الثقفی، قال: حدثنا احمد بن عمرو البجلی، قال: حدثنا احمد بن حبیب العامری، عن حمران بن اعین عن ابی عبدالله جعفر بن محمد (علیهماالسّلام) قال: (والله ما بایع علی (علیهالسّلام) حتی رای الدخان قد دخل علیه بیته)؛
ابراهیم بن سعید الثقفی از آقا امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که
حضرت فرمودند: قسم به خدا علی (علیهالسّلام) (با اهل سقیفه) بیعت نکرد، تا زمانی که دید دود (و آتش) وارد خانهاش شده است.»
سلیم بن قیس هلالی مینویسد:
«بیعة امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بالجبر والاکراه: ثم انطلق بعلی (علیهالسّلام) یعتل عتلا حتی انتهی به الی ابی بکر، و عمر قائم بالسیف علی راسه، وخالد بن الولید وابو عبیدة بن الجراح وسالم مولی ابی حذیفة ومعاذ بن جبل والمغیرة بن شعبة واسید بن
حضیر وبشیر بن سعید وسائر الناس جلوس حول ابی بکر علیهم السلاح؛
سپس علی (علیهالسّلام) را بردند و به شدت او را میکشیدند، تا آنکه نزد ابوبکر رسانیدند. و این در حالی بود که عمر بالای سر ابوبکر با شمشیر ایستاده بود، و
خالد بن ولید و
ابوعبیدة بن جراح و
سالم مولی ابی حذیفة و
معاذ بن جبل و
مغیرة بن شعبة و
اسید بن حضیر و
بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابوبکر نشسته بودند و همگی سلاح به همراه داشتند.»
«سلیم بن قیس هلالی شیعی نقل میکند:
« اما والله لو وقع سیفی فی یدی لعلمتم انکم لن تصلوا الی هذا ابدا. اما والله ما الوم نفسی فی جهادکم، ولو کنت استمکنت من الاربعین رجلا لفرقت جماعتکم، ولکن لعن
الله اقواما بایعونی ثم خذلونی. ولما ان بصر به ابو بکر صاح: (خلوا سبیله) فقال علی علیه السلام: یا ابا بکر، ما اسرع ماتوثبتم علی رسول
الله بای حق وبای منزلة دعوت الناس الی بیعتک؟ الم تبایعنی بالامس بامر
الله وامر رسول
الله؟»
«به خدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار میگرفت میدانستید که هرگز به این کار دست نمییافتید. به خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمیکنم، و اگر چهل نفر یار داشتم جمعیت شما را متفرق میساختم، ولی خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار (بی اعتنا) نمودند. ابوبکر تا چشمش به علی (علیهالسّلام) افتاد صدا زد: «او را رها کنید»! علی (علیهالسّلام) فرمود: ای ابوبکر، چه زود جای پیامبر را ظالمانه غصب کردید! تو به چه حقی و با داشتن چه مقامی مردم را به بیعت با خویش دعوت میکنی؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) با من بیعت نکردی؟»
سلیم در ادامه مینویسد:
«ولما انتهی بعلی (علیهالسّلام) الی ابی بکر انتهره عمر وقال له: بایع ودع عنک هذه الاباطیل فقال (علیهالسّلام) له: فان لم افعل فما انتم صانعون؟ قالوا: نقتلک ذلا وصغارا فقال علیه السلام: اذا تقتلون عبدالله واخا رسوله. فقال ابو بکر: اما عبدالله فنعم، واما اخو رسول
الله فما نقر بهذا قال: اتجحدون ان رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) آخی بینی وبینه؟ قال: نعم. فاعاد ذلک علیهم ثلاث مرات؛
«وقتی علی (علیهالسّلام) را نزد ابوبکر بردند، عمر به صورت اهانتآمیزی گفت: «بیعت کن و این اباطیل را رها کن»! علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد؟ گفتند: ترا با ذلت و خواری میکشیم! علی (علیهالسّلام) فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر پیامبرش را کشتهاید! ابوبکر گفت: بنده خدا بودن درست است ولی به برادر پیامبر بودنش اقرار نمیکنیم! علی (علیهالسّلام) فرمود: آیا انکار میکنید که پیامبر (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) بین من و خودش برادری قرار داد؟ گفتند: «آری»! و
حضرت این مطلب را سه مرتبه برای ایشان تکرار کرد.»
«
سلمان میگوید: علی (علیهالسّلام) را نزد ابوبکر آوردند در حالیکه میفرمود: به خدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار میگرفت میدانستید که هرگز به این کار دست نمییافتید. به خدا قسم خود را در
جهاد با شما سرزنش نمیکنم، و اگر چهل نفر یار داشتم جمعیت شما را متفرق میساختم، ولی خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار (بیاعتنایی) نمودند.
ابوبکر تا چشمش به علی (علیهالسّلام) افتاد صدا زد: «او را رها کنید»! علی (علیهالسّلام) فرمود: ای ابوبکر، چه زود جای پیامبر را ظالمانه غصب کردید! تو به چه حقی و با داشتن چه مقامی مردم را به بیعت با خویش دعوت میکنی؟ آیا دیروز به امر
خدا و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با من بیعت نکردی؟»
در جای دیگر مینویسد:
«فقال علی (علیهالسلام): اما والله، لو ان اولئک الاربعین رجلا الذین بایعونی وفوا لی لجاهدتکم فی
الله، ولکن اما والله لا ینالها احد من عقبکما الی یوم القیامة؛
علی (علیهالسّلام) فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند، وفا مینمودند در راه خدا با شما جهاد میکردم. ولی به خدا قسم بدانید که احدی از نسل شما تا
روز قیامت به
خلافت دست پیدا نخواهد کرد.»
ابن ابیالحدید شافعی مینویسد:
«فقال عمرو: خل بینهم وبین الماء، فان علیا لم یکن لیظما وانت ریان، وفی یده اعنة الخیل، وهو ینظر الی الفرات حتی یشرب او یموت، وانت تعلم انه الشجاع المطرق
[
ومعه اهل العراق واهل الحجاز
]
وقد سمعته انا مرارا وهو یقول: لو استمکنت من اربعین رجلا یعنی فی الامر الاول!؛
«
عمرو بن عاص به
معاویه گفت: آب را به روی سپاهیان علی باز کن، بدان علی تشنه نمیماند در حالیکه تو سیراب باشی و این در حالی است که سوارکاران و سپاهیان زیادی در اختیار علی است، نگاه علی به
فرات است تا اینکه از آن بنوشد و یا کشته شود، و ای معاویه تو میدانی علی فرد شجاعی است (و علاوه بر آن اهل
عراق و
حجاز نیز به همراه او هستند) و من بارها از او شنیدهام که میگفت: اگر (روزی که به خانه فاطمه هجوم آوردند) چهل نفر یار داشتم جماعت آنها را متفرق میکردم.»
ابن ابی الحدید در قضیه بستن آب به روی سپاه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به نقل کتاب
وقعة صفین (
نصر بن مزاحم) نیز اشاره میکند:
«وقد سمعته انا وانت وهو یقول: لو استمکنت من اربعین رجلا. فذکر امرا. یعنی لو ان معی اربعین رجلا یوم فتش البیت. یعنی بیت فاطمة.»
آلوسی (از علمای اهل سنت) به نقل از کتاب
ابان بن عیاش میگوید:
«ان عمر قال لعلی: بایع ابا بکر رضی
الله تعالی عنه قال: ان لم افعل ذلک؟ قال: اذا والله تعالی لاضربن عنقک قال: کذبت والله یا ابن صهاک لا تقدر علی ذلک انت الام واضعف من ذلک؛
عمر به علی (علیهالسّلام) گفت: با ابوبکر بیعت کن. علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر این کار را نکنم چکار میکنید؟ عمر گفت: قسم به خدا گردنت را میزنیم. علی (علیهالسّلام) فرمود: قسم به خدا
دروغ میگویی، ای پسر صهاک تو قدرت چنین کاری نداری و ضعیفتر از آنی که بخواهی گردن مرا بزنی.»
طبری مینویسد:
«... عن زیاد بن کلیب قال اتی عمر بن الخطاب منزل علی وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال والله لاحرقن علیکم او لتخرجن الی البیعة فخرج علیه الزبیر مصلتا بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فاخذوه؛
...
زیاد بن کلیب گفت:
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالیکه
طلحة و
زبیر و گروهی از
مهاجرین در آنجا گرد آمده بودند. عمر گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش میکشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالیکه شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر ازدستش افتاد، در این هنگام دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.»
ابن قتیبه دینوری از علمای اهل سنت مینویسد:
«وان بنیهاشم اجتمعت عند بیعة الانصار الی علی ابن ابی طالب، و معهم الزبیر بن العوام... وانما کان یعد نفسه من بنیهاشم... واما علی والعباس بن عبد المطلب ومن معهما من بنیهاشم فانصرفوا الی رحالهم ومعهم الزبیر بن العوام، فذهب الیهم عمر فی عصابة فیهم ...»
«زمانی که
انصار با
ابوبکر بیعت کردند،
بنیهاشم و زبیر بن عوام (که خود را از بنیهاشم به شمار میآورد) دور
علی بن ابیطالب جمع شدند... علی و
عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر) و بنیهاشم به خانههایشان (خانههای بنیهاشم) رفتند، زبیر بن عوام هم همراه آنها بود عمر به همراه گروهی که
اسید بن حضیر و
سلمة بن اسلم جزء آنها بودند سراغ آنها رفتند و گفتند بیایید با ابوبکر بیعت کنید. آنها از بیعت با ابوبکر خودداری کردند، زبیر با شمشیر از خانه خارج شد (و به آنها حملهور شد) عمر گفت: زبیر را بگیرید، اسید بن
حضیر به او حمله کرد و شمشیرش را از دستش گرفت و به دیوار زد سپس او را بردند و با ابوبکر بیعت کرد، بنیهاشم هم آمدند و با ابوبکر بیعت کردند... سپس علی (علیهالسّلام) را نزد ابوبکر آوردند در حالی که میگفت: من بنده خدا و برادر رسول خدایم، به او گفتند با ابوبکر بیعت کن، علی (علیهالسلام) فرمود من به امر خلافت از ابوبکر سزاوارترم و با شما بیعت نمیکنم (و اگر قرار بر بیعت باشد) شما باید با من بیعت کنید. وقتی انصار ادعا کردند که باید خلافت از آن آنان باشد، شما در مقابل آنان قرابت و نزدیکی با رسول خدا را مطرح کردید و همین قرابت را مجوز تکیهزدن بر مسند خلافت قلمداد کردید، و خلافت را از ما
اهلبیت (نیز) غصب نمودید. آیا خود را در امر خلافت به صرف اینکه پیامبر از شما بود (قریردشی بود) بر انصار مقدم نکید؟ آنها هم رهبری جامعه را به شما دادند و خلافت را به شما تسلیم کردند. و من هم همان دلیلی را که در اخذ خلافت در مقابل انصار به آن تمسک کردید، در برابر خودتان اقامه میکنم: ما در تمامی امور رسول خدا (اعم از خلافت و غیره) چه در حال حیات ایشان و چه در زمان وفات ایشان سزاوارتر از دیگرانیم (زیرا اگر قرابت و نزدیکی به رسول خدا ملاک باشد، ما اهل بیت پیامبر از همه مردم به رسول خدا نزدیکتر هستیم). اگر
ایمان به خدا دارید در حق ما منصفانه قضاوت کنید و اگر هم ایمان به خدا ندارید
ظلم کنید در حالیکه میدانید این رفتار شما با ما ظالمانه است. عمر گفت: ما تو را تا زمانی که بیعت نکنی رها نمیکنیم. علی (علیهالسّلام) فرمود: شیرخلافت را بدوش، سهم تو محفوظ است و امروز امر خلافت ابوبکر را خوب برایش محکم کن که او بعد از خودش خلافت را به تو برمیگرداند (و بعد از خودش تو را به خلافت منصوب میکند). سپس فرمود: بخدا قسم ای عمر حرف تو را قبول نمیکنم و با ابوبکر بیعت نمیکنم. ابوبکر گفت: اگر بیعت نمیکنی تو را مجبور نمیکنم.
ابوعبیدة جراح خطاب به
حضرت امیر (علیهالسّلام) گفت: ای پسر عمو سن تو کم است (
حضرت در آن موقع ۳۳ ساله بودند) و آنها در میان قوم تو (قریشیها) از تو بزرگترند و تجربه و آگاهی آنها (نسبت به امر خلافت) از تو بیشتر است و من ابوبکر را در این امر از تو قویتر میدانم پس امر خلافت را به او واگذار کن و اگر در آینده تو زنده ماندی بخاطر فضیلت و برتری و دینداری، و علم و فهم، و سابقهات در
اسلام و نسب تو و دامادی پیامبر اکرم تو برای امر خلافت سزاواری و لیاقت آن را داری. سپس علی (علیهالسّلام) فرمود: شما را به خدا قسم ای گروه
مهاجرین،
خلافت و جانشینی محمد را از خانه او خارج نکنید و آن را (به ناحق) از آن خود نکنید و اهل بیت او از حق واقعیشان و جایگاه اصلی آنها در میان مردم، محروم نکنید. به خدا قسم ای گروه مهاجرین ما سزاوارترین مردم به پیامبر خدا هستیم زیرا ما اهل بیت او هستیم و ما از شماها در امر خلافت و جانشینی رسول خدا سزاوارتریم به خدا قسم (در میان مردم) تلاوت کننده
کتاب خدا، فقیهتر در دین خدا، و عالمتر به سنتهای رسول
الله، رسیدگی کنندهتر به امر زیر دستان، دور کننده امور بد و منکر از آنها و عادلتر از ما وجود ندارد و مصداق کامل این امور ما اهل بیت هستیم. پس از هواهای نفسانی پیروی نکنید که نتیجه آن دوری از مسیر الهی و فاصله گرفتن از حق است.
بشیر بن سعد انصاری گفت: یا علی اگر انصار این سخنان را قبل از بیعتشان با ابوبکر از تو شنیده بودند همه با تو بیعت میکردند و حتی میان دو نفر هم در مورد حقانیت تو اختلاف پیدا نمیشد.»
بعد از هجومها دشمنان وقتی دیدند نمیتوانند از
حضرت امیر (علیهالسّلام) بیعت بگیرند تصمیم گرفتند با تاکتیک جدیدی وارد میدان شوند لذا تصمیم گرفتند
حضرت را ترور کنند، و ابوبکر این ماموریت را به
خالد بن ولید داد:
سمعانی (از علمای اهل سنت) مینویسد:
«عباد بن یعقوب الرواجنی من اهل الکوفة، ... مات سنة خمسین ومائتین فی شوال، ... قلت روی عنه جماعة من مشاهیر الائمة مثل ابی عبدالله محمد بن اسماعیل البخاری... وروی عنه حدیث ابی بکر رضی
الله عنه انه قال: لا یفعل خالد ما امر به. سالت الشریف عمر بن ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الاثر فقال: کان امر خالد بن الولید ان یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک فنهی عن ذلک؛
سمعانی در
ترجمه عباد بن یعقوب رواجنی میگوید: او از اهل کوفه بود... در ماه
شوال سال ۲۵۰ ه. ق درگذشت، ... سمعانی در ادامه میگوید: جماعتی از علما و ائمه حدیثشناس همچون
محمد بن اسماعیل بخاری از او روایت نقل کردهاند... از جمله روایاتی که از او نقل شده حدیث ابوبکر است که خطاب به خالد بن ولید گفت: خالد آنچه را که به او امر شده انجام ندهد. سمعانی میگوید: در
کوفه از استادم شریف
عمر بن ابراهیم حسینی در مورد معنای این حدیث پرسیدم، او گفت: ابوبکر به
خالد بن ولید امر کرده بود علی را به قتل برساند سپس از این کار پشیمان شد و او را از این عمل نهی کرد.»
دشمن وقتی فهمید کشتن
علی (علیهالسّلام) به صلاح حکومت نیست دست به تاکتیک جدیدی زد، این بار از راه تحریم اقتصادی جلو آمد و دست به
غصب فدک زد، فدکی که رسول رحمت به امر خداوند (عزوجل) به صدیقه طاهره (سلام
اللهعلیها) بخشیده بود و چند سال کارگران
حضرت زهرا در آنجا مشغول به کار بودند.
مرحوم
طبرسی مینویسد:
«عن ابی عبدالله (علیهالسّلام) قال: لما بویع ابو بکر واستقام له الامر علی جمیع المهاجرین والانصار بعث الی فدک من اخرج وکیل فاطمة (علیهاالسّلام) بنت رسول
الله منها... ؛
از
امام صادق روایت شده که فرمود: زمانی که تمامی
مهاجرین و
انصار با
ابوبکر بیعت کردند و امر او کاملا به تثبیت رسید عدهای را فرستاد تا وکیل
حضرت فاطمه دختر رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) را از باغ بیرون کند...»
یکی از وقایعی که در این ایام زیاد مشاهده شده است غضب فاطمه (سلام
اللهعلیها) بر ابیبکر است که بخاری این ماجرا را چنین نقل میکند:
«ان فاطمة غضبت علی ابیبکر فهجرته حتی توفیت؛
فاطمه بر ابوبکر غضب کرده پس از او کناره میگرفت (کنایه از قهر) تا اینکه از دنیا رفت.»
و در جای دیگر میگوید:
«ان فاطمة وجدت علی ابیبکر فهجرته؛
فاطمه بر ابوبکر غضب کرده پس از او دوری کرد.»
و این همان لعنت رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) بر برخی مهاجرین است که
جوینی روایت کرده است:
«و انّی لمّا رایتها ذکرت ما یصنع بها بعدی، کانّی بها و قد دخل الذّل فی بیتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت ارثها و کسر جنبها و اسقطت جنینها و هی تنادی یا محمداه فلا تجاب...... فتکون اوّل من تلحقنی مِن اهل بیتی فتقدم علیّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة....... اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها، و ذلل من اذلّها، و خلّد فی نارک من ضرب جنینها حتی القت ولدها، فتقول الملائکة عند ذلک: آمین؛
من هر زمان او را میبینم یاد آن چیزی میافتم که بعد از من با وی رخ خواهد داد. انگار که من او را میبینم که ذلت در خانه وی داخل شده است وحرمتش شکسته شده است و حقش غصب گردیده است و از ارثش محروم گردیده است و پهلویش شکسته شده است و فرزند در شکمش سقط شده است در حالیکه صدا میزند یا محمداه ولی کسی جواب وی را نمیدهد... پس او اولین کسی که از خانوادهام به من خواهد پیوست. پس به نزد من میآید در حالیکه اندوهگین و سختی کشیده و غمگین است و کشته شده است. خداوندا، هر کس را که به او ظلم کرده لعنت کن، و هر کس حق او را غصب نموده عذاب نما، و هرکس که او را خوار نموده خوار نما و در عذابت جاودان بدار هر کس را که فرزند او را مورد ضرب قرار داد تا آن را سقط کرد. پس ملائکه میگویند: آمین»
این موضوع در لعن و نفرین
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) بر مهاجرین که ابنقتیبه آن را مفصلا روایت کرده مشهود است:
«فقال عمر لابی بکر، رضی
الله عنهما: انطلق بنا الی فاطمة، فانا قد اغضبناها، فانطلقا جمیعا، فاستاذنا علی فاطمة، فلم تاذن لهما، فاتیا علیا فکلماه، فادخلهما علیها، فلما قعدا عندها، حولت وجهها الی الحائط، فسلما علیها، فلم ترد علیهما السلام، فتکلم ابو بکر فقال: یا حبیبة رسول
الله! والله ان قرابة رسول
الله احب الی من قرابتی، وانک لاحب الی من عائشة ابنتی، "، ولوددت یوم مات ابوک انی مت، ولا ابقی بعده، افترانی اعرفک واعرف فضلک وشرفک ...»؛
«پس عمر به ابو بکر گفت که بیا به نزد فاطمه برویم پس بدرستی که ما وی را غضبناک نمودیم پس باهم آمدند از فاطمه اجازه ورود به خانهاش را خواستند اما وی اجازه نداد پس نزد علی رفتند و با وی صحبت کرده وی ایشان را نزد فاطمه برد، پس هنگامی که در نزد وی نشستند، فاطمه روی خود را به سوی دیوار برگرداند. پس آن دو به فاطمه سلام کردند اما جواب سلام ایشان را نداد. پس ابوبکر گفتای حبیبه رسول خدا، قسم به خدا که بستگان رسول خدا نزد من از بستگان خودم محبوبترند. و قسم به خدا که تو از
عائشه در نزد من محبوبتری. و دوست داشتم آن روزی که پدرت از دنیا رفت من نیز میمردم و بعد از وی زنده نمیماندم. به من بگو که آیا ممکن است که من فضل و شرف تو را بدانم و تو را از حق و میراثت محروم کنم!؟ آگاه باش از پدرت شنیدیم که گفت ما چیزی به
ارث نمیگذاریم. آنچه که
باقی گذاشتیم
صدقه است.
پس فاطمه گفت اگر حدیثی از رسول خدا برای شما نقل کنم -شما را قسم میدهم- حق آن را میشناسید و به آن عمل میکنید؟ گفتند آری گفت شما را قسم میدهم آیا نشنیدید که رسول خدا فرمود رضای فاطمه رضای من است و غضب وی غضب من هرکس وی را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است و هر که او را راضی کند مرا راضی کرده است؟ گفتند آری این را از رسول خدا شنیدیم.
پس گفت پس من
خدا و
ملائکه وی را شاهد میگیرم که شما دو تن من را غضبناک کرده و راضی ننمودید. و قطعاً اگر رسول خدا را ببینم از شما دو تن به وی شکایت خواهم کرد. پس ابوبکر گفت من به خداوند پناه میبرم از غضب رسول خدا و غضب تو ای فاطمه. سپس ابو بکر شروع کرد گریه کردن حتی نزدیک بود از گریه جان دهد. و فاطمه زهرا میگفت قسم به خداوند بعد از هر نمازی که میخوانم تو را
نفرین میکنم. پس با گریه بیرون رفت. مردم دور وی جمع شدند. پس گفت: هر کدام از شما مردم شب هنگام در کنار همسر خود در حالیکه از خانواده خود خوشحال است به خواب میرود اما من را با این وضعیت رها نمودید، من به بیعت شما احتیاج ندارم. بیعت من را باز کنید. گفتند ای خلیفه رسول خدا این کار (بدون تو) به سر انجام نخواهد رسید و تو داناترین ما به این کار هستی و اگر چنین شود دین خدا پا بر جا نخواهد ماند. پس گفت قسم به خدا که اگر این نبود و من از سستی این طناب نمیترسیدم شبی را صبح نمیکردم که بیعت مسلمانی در گردن من باشد، بعد از آن چیزی که از فاطمه دیدم و شنیدم. گفت پس علی تا زمانی که فاطمه زنده بود بیعت نکرد. و فاطمه بعد از پدرش جز هفتاد و پنج روز زنده نبود.»
با کمی دقت و تامل در روایات شیعه و سنی به این نکته پی میبریم که سبب شهادت
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) و
سقط جنین همین آزارها و اذیتها چند روزه بعد وفات
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.
از اسناد سبب شهادت
حضرت زهرا (سلام
اللهعلیها) کلام خود پیامبر اکرم (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) است که در روایات اهلسنت هم آمده است من جمله روایتی که
جوینی در
فرائد السمطین آورده است:
«قال رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم): و انّی لمّا رایتها ذکرت ما یصنع بها بعدی، کانّی بها و قد دخل الذّل فی بیتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت ارثها و کسر جنبها و اسقطت جنینها و هی تنادی یا محمداه فلا تجاب...... فتکون اوّل من تلحقنی مِن اهل بیتی فتقدم علیّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة...
من هر زمان او را میبینم یاد آن چیزی میافتم که بعد از من با وی رخ خواهد داد. انگار که من او را میبینم که ذلت در خانه وی داخل شده است وحرمتش شکسته شده است و حقش غصب گردیده است و از ارثش محروم گردیده است و پهلویش شکسته شده است و فرزند در شکمش سقط شده است در حالیکه صدا میزند یا محمداه ولی کسی جواب وی را نمیدهد... پس او اولین کسی که از خانوادهام به من خواهد پیوست. پس به نزد من میآید در حالیکهاندوهگین و سختی کشیده و غمگین است و کشته شده است. میبینید که وجود مقدس و مبارک رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از ذکر این جنایات در حق
حضرت زهرا (صلوات
اللهوسلامهعلیها) تعبیر «مقتوله» را در مورد ایشان میآورند و این خود صریح در این است که سبب شهادت ایشان همین جنایات بوده است.»
در منابع شیعه نیز همانند منابع اهلسنت همین جنایات بعنوان سبب
شهادت امابیها حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بیان شده است، البته در بعضی روایات اسم قاتل بیان نشده است ولی در بعض دیگر صراحتاً نام قاتل بیان شده است، ما به عنوان نمونه به چند مورد از این روایات اشاره میکنیم:
«بسند معتبر عن الصادق (علیهالسّلام): (... وکان سبب وفاتها ان قنفذا مولی الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا...
از
امام صادق (علیهالسلام) به سند معتبر روایت داریم: ... و سبب وفات ایشان آن بود که
قنفذ غلام آن مرد با غلاف شمشیر و به امر وی ضربتی به
حضرت زد، پس محسن را سقط کرد... »
«حدثنی محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، عن ابیه، عن علی بن محمد بن سالم، عن محمد بن خالد، عن عبدالله بن حماد البصری، عن عبدالله بن عبد الرحمان الاصم، عن حماد بن عثمان، عن ابی عبدالله (علیهالسّلام)، قال: لما اسری بالنبی (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) الی السماء قیل له: ان
الله تبارک وتعالی یختبرک فی ثلاث لینظر کیف صبرک، قال: اسلم لامرک یا رب ولا قوة لی علی الصبر الا بک، فما هن، قیل له: اما الثالثة فما یلقی اهل بیتک من بعدک من القتل، اما اخوک علی فیلقی من امتک الشتم والتعنیف والتوبیخ والحرمان والجحد والظلم وآخر ذلک القتل، فقال: یا رب قبلت ورضیت ومنک التوفیق والصبر، واما ابنتک فتظلم وتحرم ویؤخذ حقها غصبا الذی تجعله لها، وتضرب وهی حامل، ویدخل علیها وعلی حریمها ومنزلها بغیر اذن، ثم یمسها هوان وذل ثم لا تجد مانعا، وتطرح ما فی بطنها من الضرب وتموت من ذلک الضرب.»
«هنگامی که پیامبر اکرم به
معراج رفتند (در آسمان) ندایی به ایشان رسید که (ای محمد) خداوند تبارک و تعالی تو را سه بار امتحان میکند تا صبر تو را بیازماید، پیامبر عظیم الشان اسلام عرضه داشتند: پروردگارا من تسلیم امر تو هستم و هیچ قوه و قدرتی بر صبر ندارم جز از ناحیه تو، سپس عرضه داشتند: آن امور کدامند؟ ندا به ایشان رسید... و اما امر سوم: و آن کشتن اهل بیت تو ست که بعد از تو از طرف امتت اتفاق میافتد، و اما برادرت «علی»، او از ناحیه همین امت مورد شتم و جسارت و توهین و (اتهام) و توبیخ قرار میگیرد و او را (از حقش) محروم میکنند و (حق مسلم) او را انکار میکنند و ظلمهای زیادی در حق او روا میدارند و در نهایت او را به شهادت میرسانند،
حضرت رسول (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) عرضه داشت: خداوندا تمامی اینها را قبول کردم و (به رضای تو) راضی هستم و
توفیق و صبر در برابر این مصائب از تو میطلبم، اما دختر تو: پس به وی ظلم خواهد شد و او را از حقش محروم میکنند و حقی را که تو برای وی قرار میدهی غصب خواهند کرد؛ و او را در زمان
بارداری مورد ضرب و شتم قرار میدهند؛ و بدون اجازه وی در خانه و حریمش وارد خواهند شد؛ سپس هتک حرمت و خواری و ذلت را خواهد چشید و راهی برای جلوگیری از آن پیدا نخواهد کرد؛ و آنچه در شکم دارد در اثر ضربه سقط خواهد شد و وی در اثر همین ضربه خواهد مرد.»
شیخ مفید در
الاختصاص نقل میکند:
«(حدیث فدک) ابو محمد، عن عبدالله بن سنان، عن ابی عبدالله (علیهالسّلام) قال: لما قبض رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) وجلس ابو بکر مجلسه بعث الی وکیل فاطمة صلوات
الله علیها فاخرجه من فدک فاتته فاطمة (علیهاالسّلام) فقالت: یا ابا بکر ادعیت انک خلیفة ابی وجلست مجلسه وانک بعثت الی وکیلی فاخرجته من فدک وقد تعلم ان رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) صدق بها علی وان لی بذلک شهودا ...فقال علی (علیهالسّلام) لها: ائت ابا بکر وحده فانه ارق من الآخر وقولی له: ادعیت مجلس ابی وانک خلیفته وجلست مجلسه ولو کانت فدک لک ثم استوهبتها منک لوجب ردها علی فلما اتته وقالت له ذلک، قال: صدقت، قال: فدعا بکتاب فکتبه لها برد فدک، فقال: فخرجت والکتاب معها، فلقیها عمر فقال: یا بنت محمد ما هذا الکتاب الذی معک، فقالت: کتاب کتب لی ابو بکر برد فدک، فقال: هلمیه الی، فابت ان تدفعه الیه، فرفسها برجله وکانت حاملة بابن اسمه المحسن فاسقطت المحسن من بطنها ثم لطمها فکانی انظر الی قرط فی اذنها حین نقفت ثم اخذ الکتاب فخرقه فمضت ومکثت خمسة وسبعین یوما مریضة مما ضربها عمر، ثم قبضت»
«...
امام صادق (علیهالسّلام) فرمودند: وقتی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفتند و
ابوبکر به جای ایشان تکیه زد، کسی را به نزد نماینده فاطمه زهرا (صلوات
الله علیها) در
فدک فرستاد و او را از آنجا بیرون کرد. پس فاطمه (علیهاالسّلام) به نزد وی آمده و فرمودند: ای ابوبکر ادعای جانشینی پدرم را کردی و در جای وی نشستی؛ و به نزد نماینده من فرستاده و او را از فدک بیرون کردهای در حالی که میدانی که پدرم آن را به من بخشیده بود (و فدک از آن من است) و من برای این مطلب شاهد نیز دارم... پس علی (علیهالسّلام) به ایشان فرمود: به نزد خود ابو بکر برو (وقتی که او تنهاست) پس بدرستیکه او از آن دیگری (عمر) سستتر است. و به او بگو ادعای جایگاه پدرم را کردهای و گفتهای جانشین او هستی و در جای او نشستهای و اگر فدک برای تو بود و من آن را از تو میخواستم باز هم باید آن را به من میدادی (از باب احترام). پس وقتی فاطمه زهرا (سلام
اللهعلیها) به نزد وی رفته و این کلمات را فرمودند، ابوبکر گفت: راست میگویی؛ پس کاغذی خواست و در آن در مورد باز گرداندن فدک به فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) نوشت. پس
حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمودند:
حضرت فاطمه (سلام
اللهعلیها) بیرون آمدند و نوشته همراه ایشان بود. پس عمر ایشان را دید و گفت: ای دختر محمد این کتابی (نوشته) که همراه توست چیست؟
حضرت فرمودند: این نوشته ایست که ابو بکر آن را در مورد باز گرداندن فدک برای من نوشته است. پس گفت: آن را به من بده؛ پس
حضرت امتناع فرمودند؛ پس در حالیکه ایشان به فرزندی به نام محسن باردار بودند عمر با لگد به ایشان زده، پس محسن از شکم ایشان سقط شد. سپس سیلی به صورت ایشان زد. چنین است که انگار من وقتی را که گوشواره از گوش ایشان افتاد، میبینم. سپس نوشته را گرفته و پاره کرد. پس
حضرت به همین منوال گذراند و به سبب ضربت عمر هفتاد و پنج روز، بیمار بودند و سپس از دنیا رفتند.»
موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر برگرفته از مقاله «خانه وحی در زیر تازیانه های هجوم». [رده:عمر بن خطاب]]