آب حیات (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آبِ حَیات، یا آب زندگانی، آب زندگی، آب جاودانگی، آب جوانی، آب حیوان، آب بقا، عینالحیوة، نهرالحیوة، چشمهای مفروض در ظلمات (ه م) كه هر كس از آن بنوشد یا سر و تن در آن بشوید، جوانی از سر گیرد، روزگار شادمان بگذراند و جاودانه زِید یا عمری بس دراز یابد. در غرب آن را چشمه جوانی میگویند. اندیشه وجود چشمه جوانی، به ویژه در قرون وسطی در سراسر اروپا رواج گسترده داشت و با كشف «دنیای نو» تبلور بیشتری یافت چنانكه چون در سال ۱۵۱۳م بونس دو لئون (۱۴۶۰ـ۱۵۲۱م) ایات فلوریدا را كشف كرد، به دنبال شنیدن گفتوگوهایی درباره چشمههای بهداشتی این ایالت، به جستوجوی چشمه جوانی در آنجا برخاست. (هیستینگز، ج ۶، ص۱۱۵(
فكر نوشیدن از آب حیات یا بهرهور شدن از هر دارو یا وسیله جاودانساز، فكری است با پیشینهای به درازی عمر آدمی در این كره خاكی، زیرا برای مردم آنچه هرگز چارهای نداشته است و ندارد، مرگ است. این اندیشه در فرهنگ بسیاری از ملتها حضور دارد و آن را قهرمانانی است كه در تحولات فرهنگ و داد و ستدهای فرهنگی میان ملتها مبادله شدهاند و گاه سایههایی از آنها بر روی هم افتاده و آمیزههایی پدید آورده است. از میان متون دینی سامی، عهد جدید به صراحت از آن یاد كرده، چه در كتاب مكاشفه یوحنا گفته شده است: نهری از آب حیات به من نشان داد كه درخشنده بود مانند بلور؛ و از تخت خدا و برّه جاری میشود. (مكاشفه یوحنا، ۲۲: ۱(
در میان قهرمانان جاودانی جوی، كهنتر از همه گیلگمش پهلوان حماسی بابلی و دارای منظومهای به همین عنوان است كه داستان وی در غرب آسیا گسترده بود. او بر شهر اِرِك )یا اوروك) فرمان میراند و وجودی دو سوم خدایی داشت با هیكلی درشت و اندامی فریبنده. دوستی به نام انكیدو داشت كه از مرگ او سخت اندوهگین شد و به نزد نیای خویش اوت نپیشتیم كه در طوفان بابل زندگی جاودانه یافته بود، رفت تا راز زندگی جاودان را از وی بپرسد. جدّش به او گفت كه مرگ، سرنوشت چارهناپذیر آدمی است. با اینهمه، نشان گیاهی را به وی داد كه در ته دریاست و خوردن آن جوانی میبخشد. گیلگمش در بازگشت آن گیاه را به دست آورد، اما وقتی در راه بر سر چاه آب سردی درنگ كرد كه خود را در آن شستوشو دهد، ماری دریایی آن گیاه را دزدید و گیلگمش تهیدست و دل شكسته بازگشت.
از این پس آب حیات وارد زندگی قهرمانان میشود. یكی از آنان كه از آن برخوردار شد، آشیل (اَخیلُس)، پسر پلیوس و تِتیس، از پهلوانان ایلیاد و از قهرمانان برجسته جنگ تروا بود. مادرش تتیس كه دلهره مرگ وی را داشت، او را در رود استوكس (رودی در عالم زیرین، هادِس) فرو برد تا رویین تنش گرداند، ولی آب به آن پاشنه كه در دست مادر بود، نرسید و شاهزاده تروایی، پاریس، بعدها از همین نقطه ضعف آشیل آگاه شد و تیری بر پاشنهاش رها كرد و نابودش گردانید.
اسفندیار، قهرمان رویین تن داستانهای ملی ایران، زندگی مشابهی با آشیل دارد. او رویین تن وارد شاهنامه شده است و فردوسی یادآوری نكرده كه رویینتنی را از كجا به دست آورده است. (فردوسی، ج۳ ، ص۱۳۴۶(
در روایات و داستانهای اسلامی نیز نام سه تن آمده است كه در پی آب حیات رفتهاند. دو تن از ایشان از آن آشامیده و زندگی جاودان یافتهاند و یكی ناكام بازگشته است: الیاس، خضر و اسكندر ذوالقرنین (ه م م). نام الیاس، یكی از پیامبران بنیاسرائیل، دوبار در قرآن مجید آمده است. (انعام، سوره۶، آیه۸۵؛ صافّات، سوره ۳۷، آیه۱۲۳) در سوره اخیر گزارش رسالت او در ۸ آیه كوتاه (صافّات، سوره ۳۷، آیه۱۲۳ـ۱۳۰) به صورتی فشرده آمده، ولی اشارتی به نوشیدن او از آب حیات نشده است، اما از خضر در قرآن مجید نامی برده نشده است. باری، بر پایه داستانها «خداوند خضر را بر دریاها برگماشته است كه هر كسی كه به دریا غرقه شود كه اجل وی هنوز سپری نشده باشد، خضر او را بگیرد و كشتی كه به دریا راه گم كند، راه بدو نماید. و الیاس را خدای موكّل كرده است بر خشكی كه هر كس كه اندر خشكی راه گم كند، الیاس او را به راه باز برد. و اگر كسی به بیابان اندر بمیرد. الیاس بر او نماز كند و به گور كندش، چون كسی نبود كه گورش كند. و هر دو بدین جهان اندر نمیرند تا روز بازپسین؛ و هر سالی چون وقت موسم بود به حج آیند و حج بكنند و خانه را طواف كنند و هیچ خلق ایشان را نشناسد و ایشان نیز خویشتن به هیچ خلق ننمایند مگر آن كس را كه خود خواهند كه خویشتن بدو نمایند. و ایشان، هر دو، شب و روز بر امّتان محمّد (صلیاللهعلیهوآله) همی دعا كنند». (ترجمه تفسیر طبری، ج۴، ص ۹۴۸ـ۹۴۹) برخی دیگر عكس این را درباره این دو گفتهاند: «خضر و الیاس تا روز قیامت نمیرند كه هر دو آب زندگانی خوردهاند. و خضر همه روز در بیابانها گردد و الیاس در میان دریاها گردد تا كسی كه راه را غلط كرده بود، به راه باز آرند، و شب به سدّ ذوالقرنین روند و تا روز آنجا عبادت كنند خدای تعالی را، و تا قیامت شغل ایشان است». (نیشابوری، قصص الانبیاء، ص ۳۳۸) از اسكندر نیز در قرآن كریم یادی نشده است. آنچه هست، گزارشی است از گردش «ذوالقرنین» از مغرب تا مشرق خورشید. (كهف ،سوره۱۸، آیه۸۳ ـ۹۹) برخی از مفسّران وی را با «اسكندر» یكی كردهاند. داستان رفتن او به جستوجوی آب حیات، از میان مآخذ موجود، گویا نخستین بار در تاریخ الرّسل و الملوك محمّد بن جریر طبری (۲۲۴ـ ۳۱۰ق/۸۳۹ ـ۹۲۲م) آمده است. نویسنده پس از شرح گردش و جهان گشاییهای وی در سراسر گیتی (ایران، هند، چین و تبّت، كه «همه جای زمین رام او شد») میگوید: آنگاه از آن سوی قطب شمال وارد ظلمات گشت چنانكه خورشید در جنوب
[۱] بود، و همراه ۴۰۰ تن به جستوجوی چشمه جاودانگی (عین الخُلد) برآمد. هجده روز در آنجا بگشت و سپس به عراق بازآمد. (تاریخ طبری، ج ۱، ص۵۷۷ ـ ۵۷۸) در این گزارش، نامی از خضر نیست.
گزارش مفصلتر را در میان مآخذ فارسی موجود، ظاهراً نخستین بار حكیم ابوالقاسم فردوسی (ح ۳۲۹ـ ح ۴۱۶ق/۹۴۱ـ ۱۰۲۵م) داده است كه مانند مآخذ بعدی، خضر را در كنار اسكندر دارد. میگوید: پس از لشكر راندن اسكندر به مغرب، وی آوازه «آب حیوان» را شنید كه در ژرفای تاریكیهاست؛ و بر آن شد كه بدان ره پوید و بهره برگیرد. پس ده هزار بارگی همراه با توشه مورد نیاز بر گرفت و با دو «مُهره» كه چون در شب تیره آب بیند، چون آفتاب بتابد، یكی را خود برداشت و دیگری را به خضر داد كه راهنمای او بود. آن دو روانه شدند، ولی بر سرِ دوراهی، اسكندر خضر را گم كرد. خضر به درون تاریكی فرو رفت و آب حیات را یافت و سر و تن با آن بشست و «بخورد و بیاسود و برگشت زود» و «اسكندر سوی روشنایی رسید». (فردوسی، ج ۴، ص۱۶۵۵ـ۱۶۵۷(
آنچه سرچشمه پدید آمدن اندیشه آب حیات در فرهنگ اسلامی میپندارند، آیاتی از سوره كهف (سوره كهف/ آیه ۱۸) است: یادآر آنگاه كه موسی به شاگرد خود گفت من پیوسته راه میروم تا به برخوردگاه دو دریا برسیم یا همچنان راه را تا زمانی دراز دنبال كنم. چون به برخوردگاه آن دو رسیدند، ماهی خود را فراموش كردند و آن ماهی راه دریا گرفت و در آب شد. چون بازگشتند، به شاگرد خود گفت: چاشت ما را بیاور كه از این سفر بسیار رنج دیدم. گفت: آیا دیدی كه به آن تخته سنگ پناه بردیم؟ من آنجا ماهی را فراموش كردم، و جز شیطان كسی آن را از یادم نبرد، و ماهی به گونهای شگفت راه دریا در پیش گرفت. موسی گفت: آنچه همان است كه میجستیم. پس آن دو پیجویان بر آثار پای خود بازگشتند. پس بندهای از بندگان ما را یافتند كه او را رحمتی از خویش بخشیدیم و دانشی آموختیم. موسی به او گفت: آیا میتوانم پیرو تو باشم كه بیاموزی مرا از آنچه آموختهاند تو را صواب و راست؟ (سوره كهف/ آیههای ۶۰ ـ۶۶(
مفسّران و محدّثان در پیرامون این آیات، روایات و داستانهای بسیاری آوردهاند. بیشتر احادیث شیعه در این زمینه، كه با احادیث اهل تسنن همانند است، در آثار علاّمه مجلسیه آمده است. داستان به نقل از تفاسیر و مآخذ امامی چنین روایت میشود كه چون پیامبر قرشیان را از داستان اصحاب كهف آگاه ساخت
کهف مکی است ، گفتند ما را آگاهساز از دانشمندی كه موسی به نزد وی شد و فرمان یافت از او پیروی كند .فرمود: آن داستان چنان بود كه چون تورات بر موسی فرود آمد و خدا با موسی سخن گفت، او با خود اندیشید كه بر روی زمین كسی از من داناتر نیست. خدا به جبریل وحی فرمود كه موسی را دریاب كه نابود شده است. به او بگوی كه در برخوردگاه دو دریا در نزدیكی تختهسنگ، مردی داناتر از توست؛ به نزد او شو و از وی دانش بیاموز.
موسی پیش خود خوار شد و دانست كه خطا كرده است و هراس بر او چیره شد. پس به جانشین خود یوشع بن نون گفت خدا مرا فرموده است كه در برخوردگاه دو دریا مردی را دیدار كنم و از وی چیز بیاموزم. یوشع ماهی بریان كرده نمك سود بر گرفت و روانه شدند. در آنجا مردی را دیدند، بر پشت خفته. جانشین موسی ماهی را بیرون آورد و آن را در آب شست و بر تخته سنگ نهاد؛ و آن، آب زندگی بود. از آن رو ماهی زنده گشت و روانه دریا شد. آن دو چندان برفتند كه خسته شدند. موسی گفت خوراك ما را بیاور كه از این سفر سخت خسته شدیم. یوشع در آن هنگام ماهی را به یادآورد و گفت آن را بر آن سنگ بنهادم و فراموش كردم. موسی گفت آن مرد كه در كنار تختهسنگ خفته بود، همان است كه میجوییم. آن دو، راهِ رفته را بازگشتند و مرد را در آنجا در حال نماز یافتند. موسی نشست تا او نماز را به پایان برد. پس او را سلام داد و گفت: آمدهام تا بیاموزی مرا از آنچه آموختهاند تو را صواب و راست. مرد گفت: من به كاری مأمورم كه تو تاب دیدن آن نداری و تو به كاری مأموری كه من تاب آن ندارم. موسی گفت مرا به یاری خدا فرمانبردار خواهی یافت. موسی او را همراهی كرد و آن دو بسی سخنها با همدیگر گفتند و ظهور پیامبر اسلام را یاد كردند و آن مرد موسی را از مصیبتهای خاندان پیامبر آگاه ساخت و هر دو سخت بگریستند. و یاد فضایل آلمحمد (صلیاللهعلیهوآله) كردند چندانكه موسی گفت: كاش من از آل محمّد میبودم. و آن مرد خضر بود ـ داستان تا پایان ادامه مییابد. (مجلسی، ج۱۳، ص ۲۷۸ـ۳۱۷(
اما باید دید از خود قرآن در این زمینه چه برمیآید. قرآن كریم در اینجا نیز داستان را به صورتی فشرده مطرح كرده است: در این آیات سخنی از آب حیات، ظلمات، خضر و یا اشاره به اشتیاقی برای نوشیدن آب جاودانساز نیست. موسی میگوید: «آنجا همان است كه در جستوجوی آن بودیم»، ولی چون دوباره به برخوردگاه دو دریا (جای زنده شدن ماهی) میرسد، شوقی برای نوشیدن از آب مفروض نشان نمیدهد، بلكه از یافتن آن مرد (عَبْداً مِنْ عبِادِنا) شاد میشود و میكوشد از وی رخصت همراهی بگیرد تا از چشمه دانش او بهرهمند گردد.
آریانا فهرست در خور توجهی از محدّثان بزرگ اسلامی ارائه میدهد كه داستان آب حیات را به صورتی كه نزد عامه مردم معروف است نمیپذیرند. (آریانا، ج ۱، ص۵۸) علاّمه طباطبایی میگوید: گفتهاند این داستان، افسانهای خیالی است و بدین منظور تصویر شده است كه بگوید كمال معرفت، انسان را به سرچشمه آب حیات میرساند و از آن به انسان مینوشاند، و آن همان زندگی جاویدی است كه پس از آن مرگ نیست و خوشبختی سرمدی است كه برتر از آن هیچ خوشبختی نیست، ولی این سخن بیدلیل است و ظاهر كتاب عزیز آن را رد میكند. در داستانی كه قرآن میآورد، خبری از چنین چشمهای نیست. آنچه هست، گفتارهای برخی از مفسران و داستانسرایان تاریخنگار است كه نه اصلی قرآنی دارد كه این گفتارها بدان مستند باشد و نه چنین چشمهای در نقطهای از نقاط زمین مشاهده شده است... و باید دانست كه آیات صراحتی در زنده شدن ماهی پس از مرگ ندارد. (طباطبایی، ج۱۳، ص ۳۳۸؛ طباطبایی، ج۱۳، ص ۳۴۰)
فهرست منابع:
(۱) آریانا دائرةالمعارف، کابل ۱۳۲۸ـ ۱۳۴۸ ش؛
(۲)محمود آلوسی، روحالمعانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۵/۳۱۰ـ۳۴۲، ۱۶/۲ـ۴۴، ۲۳/۱۳۸ـ۱۴۲؛
(۳)ابوالفتوح رازی، تفسیر، قم، كتابخانه آیتالله مرعشی، ۱۴۰۴ق، ۳/۴۳۳ـ ۴۳۸؛
(۴)ابوالفدا اسماعیل، قصص الانبیاء، به كوشش عبدالقادر احمد عطا، بیروت، المكتبة الاسلامیه، ۱۴۰۱ق، ۲/۱۳۱ـ۱۴۱؛
(۵)اسكندرنامه، روایت فارسی كالیستنس دروغین، به كوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۳ش، جم ؛
(۶)ابراهیم پورداود، فرهنگ ایران باستان، دانشگاه تهران، ۱۳۵۶ش، ص ۱۷۰ـ۱۷۲؛
(۷)ترجمه تفسیر طبری، تهران، توس، ۱۳۵۶ش، ۴/۹۴۶ـ۹۵۶؛
(۸)تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، زیر نظر ناصر مكارم شیرازی، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ج ۲، ۱۳۶۳ش، ص ۴۷۸ـ۴۸۴؛
(۹)محمداعلی بن علی تهانوی، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش آلویس اشپرنگر، كلكته، آشیانك سوسیئتی آف بنگال، ۱۸۶۲م، ۲/۱۵۵۰؛
(۱۰)نعمتالله جزایری، النورالمبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، نجف، منشورات الرّضی، ۱۳۸۵ق، ص ۳۲۸ـ۳۴۰؛
(۱۱)دائرةالمعارف الاسلامیه، ۲/۶۰۴ ـ ۶۰۸،۸/۳۴۷ـ۳۵۶؛
(۱۲)دائرةالمعارف فارسی، ذیل اسفندیار؛
(۱۳)جعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، ۱۳۶۲ش، ص ۱؛
(۱۴)محمدحسین طباطبایی، المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۲ق، ۱۳/۳۳۶ـ ۳۹۸، ۱۷/۱۵۹ـ۱۶۱؛
(۱۵)فضل بن حسن طبرسی، مجمعالبیان، بیروت، مكتبة الحیاه، مجلد چهارم، ۱۵ و ۱۶/۱۷۷ـ۲۱۳، ۲۳ و ۲۴/۸۰ ـ۸۲؛
(۱۶)محمد بن جریر طبری، تاریخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالسّویدان، ۱۹۶۷م؛
(۱۷)محمد بن جریر طبری، تفسیر، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۰ق، ۱۵/۱۷۵ـ ۱۸۸، ۱۶/۲ـ۲۳۴، ۲۳/۵۸ ـ۶۱؛
(۱۸)محمد بن حسن طوسی، التبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۷/۶۳ ـ ۹۵؛
(۱۹)عهد جدید، كتاب مكاشفه یوحناء، ۲۲: ۱؛
(۲۰)محمد بن عمر فخررازی، التفسیر الكبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۵/۱۶۰ـ۱۶۱، ۲۱/۱۴۲ـ۱۷۲؛
(۲۱)ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، علمی، ۱۳۳۵ش؛
(۲۲)قاموس كتاب مقدس، تهران، طهوری، ۱۳۴۹ش؛
(۲۳)ملافتحالله كاشانی، منهج الصادقین، به كوشش علیاكبر غفاری، تهران، اسلامیه، ۵/۳۶۵ـ۳۸۶؛
(۲۴)پیر گریمال، فرهنگ اساطیر یونان و روم، ترجمه احمد بهمنش، تهران، امیركبیر، ۱۳۵۶ش، ۱/۸ ـ ۱۸؛
(۲۵)لغتنامه دهخدا، ذیل آب حیوان، الیاس؛
(۲۶)محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسةالوفا، ۱۴۰۳ق، ۱۳/۲۷۸ـ۳۱۷؛
(۲۷)شاهرخ مسكوب، مقدمهای بر رستم و اسفندیار، تهران، شركت سهامی كتابهای جیبی، ۱۳۵۶ش، جم ؛
(۲۸)میبدی ابوالفضل، كشفالاسرار، تهران، امیركبیر، ۱۳۶۱ق، ۵/۷۰۹ـ۷۵۹، ۸/۲۹۴ـ۲۹۷؛
(۲۹)مجتبی مینوی، پانزده گفتار، دانشگاه تهران، ۱۳۴۶ش، ص ۱۷؛
(۳۰)ابراهیم بن منصور نیشابوری، قصص الانبیاء، به كوشش حبیب یغمایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۰ش، ص ۳۲۱ـ۳۳۳، ۳۳۸ـ۳۴۲؛
(۳۱)ابوبكر عتیق نیشابوری، قصص قرآن مجید، دانشگاه تهران، ۱۳۴۷ش، ص ۲۲۰ـ۲۲۴؛
(۳۲)احمد بن محمد نیشابوری، قصص الانبیاء، بیروت، دارالكتب العلمیه، ۱۴۰۱ق، ص ۲۱۸ـ۲۳۱، ۳۶۷؛
(۳۳)هیستینگز، ۶/۱۱۶؛
(۳۴)تفاسیر قرآن مجید، ذیل آیات یاد شده سورههای كهف و صافات.