آلمهلب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِ مُهَلَّب، خاندانی اصلاً ایرانی نژاد منسوب به مهلّب بن ابی صُفره که در اوایل ظهور اسلام برآمد و لااقل تا سدۀ ۷قمری/۱۳میلادی امیران، وزیران، شاعران و دانشمندانی از آن برخاستند.
نسب
نیای این خاندان مردی بافنده از مردم خارک بود به نام بَسْخَرّه یا بَسْفَرّه (بسیار فره) که در منابع عربی از او به شکل بَسْخَره پسر بهبوذان
و فَسْخَراء
یاد شده است که به عُمان رفت و ادعا کرد که از قبیلۀ اَزْد است.
از همینرو نویسندگان بعدی بدون اشاره به این معنی، او را از قبیلۀ ازد دانسته و نسبش را تا ازد رساندهاند.
نام عربی ابوصفره
بسیاری از نویسندگان متقدم، نام عربی مشهور او را به اختلاف، «ابوصفره» ظالم ابن سارق یا قاطع بن سارق بن ظالم
یا سرّاق
یا غالب بن سرّاق
نوشتهاند، در حالی که اصفهانی
به استناد شعر کعب الاشقری، ابوصفره را نام عربی شُناس یا ظالم، پسر مرداذاء (ظاهراً: مرد ازاد) و نوادۀ فسخراء دانسته است و یاقوت
ابوصفره را معرب بسخره دانسته است، در حالی که ابن حجر
بر آن است که این نام را پیامبر اکرم (ص) به سبب ردای زردرنگی که بسخره به هنگام بیعت در حضور وی بر تن داشت، به او داد.
مذهب ابوصفره
بهرغم این روایت ( که براساس روایتی دیگر دیدار ابوصفره از پیامبر را نادرست پنداشته و انتخاب این نام را از سوی عمربن خطاب دانسته است، )
معلوم نیست که ابوصفره دقیقاً چه زمانی به دین اسلامی گرویده است. با این همه گفتهاند که او نیز در زمرۀ مرتّدان عرب بود که در روزگار خلافت ابوبکر از دادن زکات سرباز زدند و در جنگ با نیروهای خلیفه شکست خوردند. براساس روایتی دیگر، ابوصفره وقتی به اسارت مسلمانان افتاد، هنوز نوجوانی نابالغ بود. ابوبکر که میخواست همۀ اسیران را به گناه ارتداد از دم تیغ بگذراند، به توصیۀ عمر از این کار منصرف شد و آنان را آزاد ساخت
و به قولی به زندانشان افکند.
ابن خلکان
در درستی این روایات سخت تردید کرده و بر آن است که ابوصفره در میان آن اسیران نبوده و اصلاً ابوبکر را ندیده است. گذشته از آن وی میافزاید: چگونه ابوصفره در سنین نوجوانی به اسارت سپاه خلیفه درآمد در حالی که پسرش مهلّب در روزگار پیامبر (ص) و مقارن فتح مکه زاده شده بود.
ابوصفره در جنگ با شهرک
به هر حال ابوصفره که به خدمت عثمان بن ابیالعاص امیرِ عمان و بحرین پیوسته بود، در سال ۲۳ق/۶۴۴م همراه حَکَم بن ابیالعاص برادر عثمان، به جنگ با شهرک که هنوز در فارس با مسلمانان سخت مخالفت میورزید، به تَوَّج رفت و فرماندهی بخشی از سپاه حکم را به عهده گرفت.
چنین مینماید که ابوصفره پس از عزل شدن عثمان بن ابیالعاص از امارت بحرین و عمان، با او به بصره رفته و در همان شهر اقامت گزیده است.
از آن پس خبر چندانی از او در دست نیست. چنین مینماید که ابوصفره به علی بن ابیطالب (ع) گرایش داشته، زیرا از شرکت قبیلهاش در جنگ جمل بر ضد علی (ع) اظهار دلتنگی میکرد.
گفتهاند ابوصفره در راه صفین درگذشت.
پس میبایست در سال ۳۷ق/۶۵۷م درگذشته باشد.
افراد مشهور
در اینجا به برخی از افراد این خاندان که آگاهیهایی از آنان به دست آمده اشاره میشود:
۱. ابوسعید مهلّب بن ابی صفره (۸؟-۸۲ق/۶۲۹-۷۰۱م). گفتهاند که او مقارن فتح مکه به دست پیامبر (ص) در سال ۸ق/۶۲۹م زاده شد.
از آن پس تا روزگار معاویه از او آگاهیی در دست نیست، ولی چنین مینماید که به سپاهیگری میپرداخت و در سال ۴۲ق/۶۶۲م همراه جنگجویان مسلمان به جنگ با سیستانیان رفت.
آنگاه که معاویه، حکم بن عمرو غفاری را به امارت خراسان فرستاد، مهلب همراه او تا هرات و جوزجان پیشروی کرد (۴۴ق/۶۶۴م) و در این جنگها شجاعت و سختکوشی خود را به اثبات رسانید.
وی ظاهراً از همانجا به پیشروی خود ادامه داد و پارهای از مناطق کوهستانی کابل را نیز تصرف کرد،
ولی در خراسان نماند و پس از جنگ جبل الاشل در ۵۰ق/۶۷۰م آن سامان را ترک کرد. در ۶۱ق/۶۸۰م که سلم ابن زیاد از سوی یزیدبن معاویه امارت خراسان یافت، مهلب نیز دوباره با او وارد خراسان شد
و به جنگ با طرخون پادشاه سغد
که به درخواست خاتون. فرمانروای بخارا، به جنگ با مسلمانان آمده بود، پرداخت و سرانجام بر او چیره شد
و سایر امیران غیرمسلمان خراسان را مجبور به پرداخت جزیه کرد.
هنگامی که سلم بن زیاد در ۶۴ق/۶۸۳م پس از مرگ یزیدبن معاویه، به علّت پریشانی اوضاع خراسان و مخالفت مردم، آن سامان را به قصد سرخس ترک گفت، به سبب لیاقت و جنگجویی مهلب، وی را به جانشینی خود برگماشت،
ولی چون سلم مجبور شد بخشهایی از خراسان را به سلیمان بن مَرثَد و عبداللـه بن خازم دهد، مهلب نیز جای خالی کرد و از خراسان بیرون رفت.
چنین مینماید که شورش مردم خراسان بر سلم بن زیاد و نیز خروج مهلب از خراسان، با قیام عبداللـه بن زبیر بر ضد امویان و اعلام خلافت خویش در مدینه بیارتباط نبوده است، زیرا مهلب بلافاصله به عبداللـه بن زبیر پیوست و در ۶۵ق/۶۸۴م از سوی او به امارت خراسان منصوب شد. در این میان ازارقه ــ گروهی از خوارج منسوب به نافع بن ازرق ــ که با استفاده از اوضاع نابسامان خلافت میکوشیدند مناطقی را به تصرف درآوردند، به بصره تاختند. مهلب که عازم خراسان بود به خواهش بزرگان بصره پذیرفت که ازارقه را از آن شهر دور سازد بدان شرط که هرچه تصرف کند از آنِ خود او باشد.
این توافق سپس به تأیید عبداللـه بن زبیر نیز رسید و مهلب پس از جنگهایی خوارج را سرکوب کرد.
این پیروزی چنان مهلب را در میان بصریان محبوب کرد که بصره را به نام او «بصرۀ مهلب» خواندند.
جنگهای مهلّب با ازارقه در عراق و ایران بخش مهمی از تاریخ زندگی اوست. وی از ۶۵ تا ۷۷ق/۶۸۴ تا ۶۹۶م تقریباً پیدرپی با ازارقه جنگ میکرد. حکومت مهلب بر خراسان دیری نپایید، زیرا در ۶۷ق/۶۸۶م که مُصْعَب بن زبیر خواست مختار ثقفی را در کوفه سرکوب کند، مهلب امارت فارس داشت و از شرکت در جنگ با مختار تن زد، ولی سرانجام با میانجیگری محمّدبن اشعث
سپاه آراست و به مصعب پیوست.
مهلب پس از پایان کار مختار، دیگر به فارس بازنگشت و از سوی مصعب که میخواست میان خود و عبدالملک مروان خلیفۀ دمشق، سدّی پدید آوَرَد، به امارت موصل و جزیره و ارمنستان و آذربایجان منصوب شد.
وی اندکی بعد به جنگ ازارقه در اهواز رفت و در جنگ میان عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر شرکت نجست، ولی چون مصعب کشته شد، مهلّب بیدرنگ به اطاعت عبدالملک گردن نهاد و از مردم برای او بیعت گرفت.
در ۷۲ق/۶۹۱م از سوی خالدبن عبداللـه امیر بصره به حکومت اهواز منصوب شد و از آن پس تا ۷۷ق/۶۹۶م سردرپی ازارقه نهاد و آنان را تا فارس تعقیب کرد و سرانجام بر سراسر فارس چیره شد.
حَجّاج ابن یوسف ثقفی که در این هنگام حکومت عراق و قسمتهایی از ایران را داشت، والیانی بر شهرهای فارس گمارد، ولی به فرمان عبدالملک نخراج جبال فارس و دارابگرد و اصطخر و فسا» را به مهلب واگذاشت
تا بتواند از طریق مالیات آن شهرها، مخارج جنگ با ازارقه را تأمین کند. با اینهمه چنین مینماید که از این پس میان وی و خوارج جنگ مهمی رخ نداده باشد. مهلب در ۷۸ق/۶۹۷م
امارت خراسان و سیستان یافت
و اندکی بعد به ماوراءالنهر لشکر کشید. در ۸۰ق/۶۹۹م کَش و نَسَف را به محاصره گرفت
و پسر خود یزید را به جنگ امیر خُتل فرستاد.
لشکرکشی او به ماوراءالنهر تا ۸۲ق/۷۰۱م به درازا کشید و او سرانجام با مردم کش در مقابل فدیه صلح کرد و به مرو بازگشت.
به روایت خلیفه بن خیاط،
مهلب هنگامی که کش را محاصره کرده بود، عبدالرحمن بن محمد اشعث امیر سیستان
او را به نافرمانی از حجاج دعوت کرد و مهلب دست از محاصره برداشت و بازگشت، اما درستی این روایت قابل تردید است، زیرا نه تنها مورخان دیگر از این واقعه یاد نکردهاند، بلکه ذکری از بروز دشمنی میان حجاج و مهلب در مآخذ نیست. حتی گفتهاند که حجاج نسبت به مهلب بسیار مهر میورزید و عراقیان را بنده او میخواند.
مهلب در راه بازگشت به مرو، در محلی به نام زاغول
بیمار شد و پسر خود یزید را به جانشینی برگزید
و اندکی بعد درگذشت. مهلب علاوه بر جنگجویی، به شاعران نیز اقبال تمام داشت و عطایا و صلات گران به آنان میبخشید.
شاعرانی چون کعب الاشقری از جملۀ ستایندگان او بودند.
۲. ابوفراس مُغیره بن مهلب (د رجب ۸۲ق/اوت ۷۰۱م)، ظاهراً بزرگترین پسر مهلب بود. مغیره در جنگهای پدر با خوارج شرکت داشت. در ۶۸ق/۶۸۷م که مهلب از فارس به نزد مصعب بن زبیر آمد، مغیره را به جای خود در آنجا گمارد.
به نظر میرسد که او در همانجا ماند تا آنکه با آغاز جنگ میان زبیریان و مروانیان، به خالدبن عبداللـه بن خالدبن اسید پیوست.
در ۷۳ق/۶۹۲م به فرمان خلیفه همراه عمربن عبیداللـه بن معمر به جنگ ابن فدیک در بحرین رفت.
از آنپ س تا حکومت پدرش مهلب حکومت خراسان یافت، مغیره نیز با او به آن سامان رفت. در ۸۰ق/۶۹۹م مهلب به ماوراءالنهر حمله برد و مغیره را به جای خود در مرو گمارد. او در همانجا بود تا در ۸۲ق/۷۰۱م مدتی قبل از پدرش درگذشت.
زیادالاعجم شاعر معروف آن روزگار در رثای مغیره چکامهای سروده است.
۳. یزیدبن مهلب (۵۳-۱۰۲ق/۶۷۳-۷۲۰م)، مشهورترین کس از آل مهلب که به سبب جنگهایش با خوارج و مخالفت با حکومت مروانیان و حجاج بن یوسف ثقفی، در سدۀ اول هجری از اهمیت بسیاری برخوردار است. وی در تصرف بخشهایی از ایران و ماوراءالنهر همراه پدرش بود و در ۷۷ق/۶۹۶م از سوی او حکومت کرمان یافت.
نیز در ۸۰ق/۶۹۹م مهلب او را به نبرد پادشاه ختل به نام سَبَل
یا شَبَل
فرستاد و یزید پس از مدتی که او را در محاصره داشت، سرانجام به ظرطی که شاه ختل خوارج و فدیه دهد صلح کرد و بازگشت.
در ۸۲ق/۷۰۱م مهلب در بستر مرگ یزید را به جانشینی خود برگزید
و پسرانش را به فرمانبرداری از او خواند.
حجاج بن یوسف امیر عراق و شرق نیز حکومت او را بر خراسان تأیید کرد،
اما پشتیبانی حجاج از یزید چندان به درازا نکشید، زیرا در ۸۳ق/۷۰۲م عبدالرحمن بن عباس بن ربیعه بن حارث مطلبی، همپیمان عبدالرحمن بن اشعث که بر حجاج شوریده بود، وارد خراسان شد. یزید که از جنگ با او پرهیز داشت، عبدالرحمن بن عباس را پیغام داد که از آن سامان بیرون رود. ولی عبدالرحمن نه تنها آن را نپذیرفت بلکه در خراسان به گردآوری مالیات پرداخت
و حتی در نهان کوشید یاران یزید را به خود جلب کند. یزیدبن مهلب نیز به ناچار دست به جنگ گشود و برادر خود مفضل را به نبرد فرستاد. مفضل، عبدالرحمن را گریزاند و بسیاری از یاران او را به اسارت گرفت،
اما یزید قبل از آنکه اسیران را به نزد حجاج روانه کند، عبدالرحمن بن طلحه را که از پیش خدمتی به مهلب کرده بود و عبداللـه بن فضاله را که از اَزْدیان بود
آزاد کرد. حجاج که از این واقعه آگاه شد، کینۀ یزید را در دل گرفت
و چون از محبوبیت یزید و مهلبیان در عراق و خراسان آگاه بود، آشکارا دست به کار توطئه بر ضد او نشد، اما در نزد خلیفه بدگویی از او پرداخت و مهلبیان را طرفدار زبیریان خواند و بیوفایی آنان را نسبت به مروانیان یادآور شد.
خلیفه که در آغاز با عزل یزید از خراسان موافق نبود، سرانجام به اصرار حجاج گردن نهاد
و یزید را از حکومت برانداخت. حجاج که از شورش مهلبیان و بهویژه از یزید بیم داشت
برای جلوگیری از طغیان آنان و نیز ایجاد دو دستگی در داخل خاندان مهلب، مفضل برادر یزید را حکومت خراسان داد و یزید را به نزد خود در عراق فرا خواند. این ترفند مؤثر افتاد و مفضل که حکومت خود را در گرو خروج یزید از خراسان میدانست، برادر را به اطاعت از حجاج ترغیب کرد.
به روشنی دانسته نیست چرا یزید، بهرغم آنکه از نیت حجاج آگاه بود و به مفضل گفت که حجاج پس از من ترا بر جای نمیگذارد،
خراسان را به قصد عراق ترک گفت. حجاج که منتظر ورود یزید به عراق بود، بلافاصله او را گرفت و به زندان افکند (۸۶ق/۷۰۵م) و همچنان که یزید پیشبینی کرده بود، مفضل را نیز بیدرنگ از حکومت خراسان عزل کرد.
یزید و برادرانش مفضل و عبدالملک تا ۹۰ق/۷۰۹م در زندان حجاج ماندند. در این سال حجاج برای سرکوب اکرادی که در فارس به تاخت و تاز پرداخته بودند، به آن سامان رفت و زندانیان پرآوازۀ خود را نیز همراه برد، اما یزید که فرصتی برای فرار میجست، به یاری برادر دیگرش مروان که در بصره مقدمات گریز زندانیان را آماده ساخته بود، گریخت و به فلسطین نزد سلیمان بن عبدالملک رفت.
سلیمان از یزید به گرمی استقبال کرد و از او نزد خلیفه به شفاعت پرداخت تا سرانجام ولید را واداشت (۹۰ق/۷۰۹م) تا از یزید بگذرد
و از حجاج بخواهد که همۀ فرزندان مهلب را که در زندان اویند به شام فرستد.
چنین مینماید که یزید به رغم آزادی، تا مدتی به عراق و خراسان باز نگشت. در ۹۶ق/۷۱۴م خلیفۀ جدید سلیمان بن عبدالملک، یزید را به امارت عراق منصوب کرد،
اما یزید در پی حکومت خراسان بود و میاندیشید از جایی که حجاج در آنجا ویرانیها کرده است، بهرهای نخواهد برد خاصه که شنیده بود خلیفه بر آن است که عبدالملک بن مهلب را حکومت خراسان دهد. از اینرو عبداللـه بن اهتم را برانگیخت تا به خلیفه بقبولاند که امارت خراسان را به وی دهد.
یزید چند ماه پس از استقرار در خراسان در ۹۸ق/۷۱۶م به جرجان و طبرستان تاخت و پسر خود مخلد را در خراسان گمارد.
او در دَستان، صول، حاکم ترک آنجا را به محاصره گرفت( که از صول مانند نام منطقهای یاد کرده و آن را شهری نزدیک بابالابواب یا دربند دانسته است )
و سرانجام او را واداشت تا صلح کند و خراج دهد. سپس وی جرجان را تصرف کرد.
گفتهاند که شهر جرجان در آن هنگام هنوز بنیاد نشده بود
و یزید بنیادگذار آن شهر بود.
یزید پس از این پیروزی به جنگ فرخان اسپهبد طبرستان رفت. اسپهبد که نخست قصد فرار داشت، به صوابدید فرزندش ثبات ورزید و در نخستین جنگ یزید را درهم شکست و کس به جرجان فرستاد و گفت تا مسلمانان را کشتار کنند. یزید که سخت در محاصرۀ اسپهبد گرفتار شده بود سرانجام با پرداخت مالی کلان اجازه یافت که از منطقه خارج گردد.
او سپس برای انتقام کشتار مسلمانان به جرجان تاخت. پس از قتل عام بزرگی از جرجانیان، صول را دستگیر کرد و به نزد خلیفه فرستاد.
چندی پس از آن عمربن عبدالعزیز که یزید و مهلبیان را خوش نداشت و آنان را ستمکار میدانست به خلافت نشست (۹۹ق/۷۱۷م) و یزید را /spanspan class=از حکومت برکنار کرد. عدی بن ارطاه فزاری، امیر جدید بصspan class=ره، نیز موسیبن وجیه حمیری را روانۀ دستگیری یزید ساخت.
چنین یزید چند ماه پس از استقرار در خراسان در ۹۸ق/۷۱۶م به جرجان و طبرستان تاخت و پسر خود مخلد را در خراسان گمارد. مینماید که یزید قبل از آن برای دیدار خلیفه سلیمان ابن عبدالملک،
خراسان را ترک گفته بود،
زیرا مأموران خلیفۀ جدید، عمربن عبدالعزیز، او را در کنار پل بصره دستگیر کردند و به نزد وی بردند (۱۰۰ق/۷۱۸م). خلیفه از او خواست اموالی را که در تصرف اوست و مقدار آن را به خلیفۀ پیشین گزارش داده بود، به او تسلیم کند، اما چون یزید بهانه آورد و از تسلیم اموال خودداری کرد، خلیفه او را به زندان افکند. وساطت پسرش مخلد نیز سودی نبخشید و او تا ۱۰۱ق/۷۱۹م در زندان ماند. در همین سال عمربن عبدالعزیز بیمار شد. یزید که میپنداشت اگر خلافت به یزیدبن عبدالملک برسد، او را از میان بر خواهد داشت، مقدمات فرار را آماده کرد و از زندان گریخت.
اندکی پس از آن عمربن عبدالعزیز درگذشت و یزیدبن عبدالملک خلیفۀ جدید به عبدالحمید بن عبدالرحمن و عدی بن ارطاه دستور داد تا به مقابلۀ یزید روند و کسان او را در بصره گرفتار سازند. عدی بن ارطاه تنی چند از برادران یزید را به زندان افکند و با یزید که با یارانش رو به سوی بصره آورده بود، آمادۀ جنگ شد. یزید ظاهراً بدون برخوردی وارد شهر شد و از عدی امیر بصره خواست که برادرانش را آزاد سازد. امیر بصره نپذیرفت و یزید نیز با بذل مال مردم را به گرد خویش فراهم آورد و سرانجام عدی را گرفتار ساخت.
از آن سوی حمید بن عبدالملک بن مهلب برادرزادۀ یزید که برای شفاعت از عموی خویش به نزد خلیفه رفته بود، با اماننامهای برای یزید بازگشت. خالدبن عبداللـه قَسری و عمروبن یزید حَکَمی که از سوی خلیفه همراه حمیدبن عبدالملک به نزد یزید میرفتند، در راه به حواری بن زیاد عَتْکی که از برابر یزید گریخته بود، برخوردند و او فرستادگان خلیفه را از رفتن به نزد یزید و اباغ امانِ خلیفه بازداشت و وادارشان کرد که حمیدبن عبدالملک را در بند کنند.
نیز امیر کوفه، عبدالحمید بن عبدالرحمن، خالد پسر یزید را گرفت و به نزد خلیفه فرستاد. به نظر میرسد که خلیفه نیز از دادن اماننامه به یزید پشیمان شده بود، زیرا بلافاصله عباس بن ولید را با سپاه به سوی یزید شد. یزید که چارهای جز مقابله نمیدید، بصریان را گرد آورد و ثواب جنگ با شامیان را از جهاد با کفار ترک و دیلم بیشتر دانست.
جنگجویان بصره بهرغمِ دشمنیِ حسنِ بصری با یزیدبن مهلب که بیدادهای او را گوشزد میکرد،
به یزید پیوستند. یزید بصره را به برادرش مروان واگذاشت و خود به واسط رفت. در آنجا نصیحت حبیب بن مهلب را که معتقد بود یزید به فارس برود و از آنجا سایر شهرها را تصرف کند، نپذیرفت و آمادۀ جنگ شد. آنگاه پسر خود معاویه را در واسط گماشت و با سپاه به عَقْر ــ نزدیک کوفه ــ فرود آمد. در جنگ سختی که میان وی و لشکر شام به فرماندهی مسلمه بن عبدالملک و عباس بن ولید رخ داد،
یزید کشته شد (۲۲ صفر ۱۰۲ق/۲۴ اوت ۷۲۰م) و همراه او بسیاری از آل مهلب نیز از میان رفتند. روز جنگ را بعدها به سبب اهمیتش «یوم العقر» نام نهادند.
۴. مفضل بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م). از آغاز کار او آگاهی چندانی در دست نیست. چننی مینماید که او در کنار یزیدبن مهلب در خراسان بود. زیرا در ۸۳ق/۷۰۲م که یزید سپاه به جنگ عبدالرحمن ابن عباس مطلبی در هرات فرستاد، مفضل را فرماندهی داد
و او پس از جنگ کوتاهی عبدالرحمن را گریزاند. در ۸۵ق/۷۰۴م که حجاج بن یوسف سرانجام توانست موافقت خلیفه را با عزل یزید از حکومت خراسان جلب کند، برای جلوگیری از شورش آل مهلب و ایجاد دودستگی میان آن خاندان، مفضل را به حکومت آنجا گماشت. او پس از ورود به خراسان بیدرنگ دست به کار توسعۀ قلمرو خود شد، زیرا چیزی نگذشت که بادغیس و آخرون و شومان را فتح کرد.
ولی حکومت او دیری نپایید و حجاج پس از دستگیری یزید، مفضل را نیز از حکومت برداشت و ظاهراً به زندانش افکند، زیرا در ۹۰ق/۷۰۹م از مفضل و عبدالملک و یزید که در زندان حجاج بودند، یاد شده است.
در همین سال مفضل نیز همراه یزید و عبدالملک، به مدد مروان برادر دیگرش که در بصره بود، گریخت و به فلسطین نزد سلیمان بن عبدالملک رفت.
اینکه او را از جملۀ کاتبان سلیمان دانستهاند
میبایست مربوط به همین دوران باشد. به نظر میرسد که وقتی یزید دوباره به حکومت خراسان منصوب گشت و سپس عزل و زندانی شد، مفضل در عراق بود، زیرا در ۱۰۱ق/۷۱۹م که یزید از زندان عمربن عبدالعزیز گریخت و یزیدبن عبدالملک از عدی بن ارطاه حاکم بصره خواست که کسان یزید را در بصره گرفتار سازد، مفضل از جملۀ این کسان بود که به زندان افتادند.
اما پس از آنکه یزید در بصره چیره گشت، مفضل را از زندان بیرون آورد و او در آخرین جنگ یزید با مسلمه بن عبدالملک، فرماندهی جناح چپ سپاه مهلبیان را به عهده داشت. وی در این جنگ بهرغم ثبات و شجاعتی که نشان داد، چون از قتل برادرش یزید آگاه شد به واسط گریخت و از آنجا با مهلبیان دیگر به بصره رفت تا به بحرین رود،
اما امیر بحرین آنان را نپذیرفت و مهلبیان ناچار به کرمان رفتند و مفضل را به سروری برداشتند. در اینجا نیز میان مهلبیان و سپاهی که مسلمه بن عبدالملک به فرماندهی مدرک بن ضبّ کلبی به تعقیب آنان فرستاده بود، جنگی روی داد که در آن تعدادی از یاران مفضل کشته شدند. او نیز بقیۀ مهلبیان را برداشت و برای آنکه فاصلۀ بیشتری میان خود و مروانیان ایجاد کند روی به سند نهاد و در قَندابیل مقیم شد. اما مسلمه دست از تعقیب او برنداشت و سپاهی به سرکردگی هلال بن اَحْوَز تمیمی مازنی به آن سامان فرستاد. در واپسین جنگی که میان آل مهلب و آن لشکر درگرفت، مفضل و تعدادی از افراد خاندان مهلب کشته شدند
و بسیاری از آنان از جمله دُرید و حجاج و غسان و شبیب و فضل، پسران مفضل، به اسارت رفتند که سپس به دستور یزیدبن عبدالملک در همان سال به قتل رسیدند.
«مفضل، مردی دانسته و آهسته و مردمشناس بود»
و چون پدر و برادر خود شعر و ادب را دوست میداشت و خود نیز شعر میگفت و ابیاتی از او نقل شده است.
۵. زیادبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در ایام خلافت سلیمان بن عبدالملک، از سوی برادرش یزید، حکومت عُمان داشت
و در واپسین جنگ میان آل مهلب و سپاه هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
از او آگاهی بیشتری به دست نیست.
۶. ابوقَبیصه مروان بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م). نخستینبار در وقایع سال ۹۰ق/۷۰۹م از او آشکارا یاد شده است. وی در این سال برادران خود یزید و مفضل و عبدالملک را که در زندان حجاج بن یوسف بودند، مدد رسانید تا گریختند و به فلسطین رفتند.
در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک، مروان حکومت یمامه یافت،
اما به نظر میرسد که پس از سلیمان از آن مقام عزل شد، زیرا در ۱۰۱ق/۷۱۹م که یزیدبن مهلب بر خلیفه شورید، مروان در بصره بود و مردم را به بیعت با یزید و جنگ با شامیان میخواند،
ولی چیزی نگذشت که عدی ابن ارطاه او را با جمعی دیگر از مهلبیان دستگیر کرد و به زندان افکند. پس از آنکه برادرش یزید بر بصره چیره شد، او را آزاد ساخت و امارت بصره را به وی واگذاشت و خود به واسط رفت.
پس از شکست آل مهلب از مسلمه بن عبدالملک و قتل یزید، مروان نیز همراه سایر مهلبیان به قندابیل رفت و در آخرین جنگی که میان آنان و سپاه هلال بن احوز مازنی درگرفت، کشته شد.
۷. ابوبسطام حبیب بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، همراه با پدر در جنگهای او بر ضد خوارج شرکت داشت
و سپس با او به خراسان و ماوراءالنهر رفت و فرماندهی پارهای از حملات مهلب را به بلخ و کش و ختل به عهده گرفت. حبیب پس از مرگ پدر با یاراgt;یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۳۸۷، به کوشش فردیناند ووستفلد، لایپزیک، ۱۸۶۶-۱۸۷۰م. ن او به خدمت برادرش یزید پیوست. از آن پس تا ۸۷ق/۷۰۶م خبری از او در دست نیست، اما مسلّم است که یک چند حکومت کرمان داشته است، زیرا به گفتۀ ابن اثیر، وقتی حجاج ابن یوسف، یزیدبن مهلب را به زندان افکند، حبیب را نیز از حکومت کرمان برکنار کرد
و به نظر میرسد که او را به بصره آورد و به زندان افکند.
هنگامی که یزید دوباره جایگاه خویش را بازیافت، حجاج نیز به فرمان خلیفه ولیدبن عبدالملک، حبیب را آزاد ساخت.
در ۹۵ق/۷۱۳م حبیب از سوی خلیفه سلیمان بن عبدالملک، حکومت سند یافت و در آنجا، محمدبن قاسم ثقفی عامل حجاج در آن سامان را گرفت و به زندان افکند.
گرچه پس از آن از عزل حبیب یاد نشده، ولی به نظر نمیرسد که وی مدت درازی در سند مانده باشد، زیرا که وقتی یزیدبن عبدالملک در ۱۰۱ق/۷۱۹م به عدی بن ارطاه حاکم بصره فرمان داد که مهلبیان را دستگیر کند، حبیب نیز در بصره بود و با تعدادی از برادرانش دستگیر شد،
ولی دانسته نیست که وی در چه تاریخی به بصره آمده بوده است. به هر حال پس از تصرف بصره به دست یزیدبن مهلب، حبیب آزاد شد و در رکاب برادر خود به عنوان یکی از فرماندهان سپاه او به جنگ با مسلمه ابن عبدالملک رفت (۱۰۲ق/۷۲۰م) و در همان جنگ کشته شد.
۸. عبدالملک بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، نخست از یاران نزدیک حجاج بن یوسف در جنگ او بر ضد عراقیان بود
و شاید به همین سبب بود که سپس به ریاست شُرطۀ کرمان منصوب شد، اما در ۸۶ق/۷۰۵م که یزیدبن مهلب از حکومت عزل شد و به زندان رفت، عبدالملک نیز از آن مقام برکنار شد
و ظاهراً به زندان افتاد، زیرا در ۹۰ق/۷۰۹م از وی و عبدالملک و یزید به عنوان زندانیان حجاج یاد شده است که به پایمردی برادرشان مروان که در بصره بود، گریختند و به فلسطین نزد سلیمان بن عبدالملک رفتند. چون سلیمان به خلافت نشست، نخست خواست که عبدالملک را امارت خراسان دهد (۹۷ق/۷۱۵م). سپس به رایزنی عبداللـه بن اهتم که حکومت آنجا را برای یزید ابن مهلب میخواست، از آن عزم بازگشت.
از آن پس تا ۱۰۱ق/۷۱۹م که یزید بن مهلب بر خلیفه شورید و به بصره تاخت، خبری از عبدالملک در دست نیست. در آن سال عدی بن ارطاه حاکم بصره، عبدالملک را با تعدادی از برادرانش به زندان افکند. وی در زندان به عدی پیشنهاد کرد که او را ازاد سازد تا یزید را از حمله به بصره باز دارد. ولی عدی نپذیرفت تا آنکه بصره به دست یزید افتاد و عبدالملک آزاد شد.
عبدالملک پس از شکست و قتل یزید بن مهلب، همراه باقیماندۀ مهلبیان به سرکردگی مفضل بن مهلب به قندابیل در سند رفت و در واپسین جنگ با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز مازنی کشته شد.
۹. محمدبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م). وی در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک، از سوی برادر خود یزید حکومت مرو داشت.
وی پس از گریز یزید از زندان عمربن عبدالعزیز، به بصره آمد و با لشکری به یزید پیوست. سپس سپاه مغیره بن عبداللـه ثقفی را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و راه یزید را به بصره گشود. وی در جنگ یزیدبن مهلب با مسلمه بن عبدالملک شرکت کرد و در همان جنگ کشته شد.
۱۰. سعیدبن مهلب (؟). از او خبری در دست نیست. فقط گفتهاند که در ۷۲ق/۶۹۱م خلیفه عبدالملک او را حکومت ارجان و شاپور داد.
۱۱. قبیصه بن مهلب (؟)، در جنگ پدرش مهلب با خوارج شرکت داشت. ابن اثیر
از او در رویدادهای ۷۷ق/۶۹۶م نیز یاد کرده است.
۱۲. مدرک بن مهلب (زنده در ۱۰۱ق/۷۱۹م). او را مدرکه نیز گفتهاند.
از سوی برادرش یزید به حکومت بلخ منصوب شد
و در ۸۵ق/۷۰۴م برادر دیگرش مفضل که به امارت خراسان رسیده بود، او را فرمان داد تا برای جنگ با موسی بن عبداللـه بن خازم به سپاه عثمان بن مسعود ملحق شود.
مدرک به او پیوست و آن دو موسی را درهم شکستند و نصربن سلیمان بن عبداللـه جانشین موسی در ترمذ، شهر را به مدرک تسلیم کرد.
از اقامت او در آن شهر یا خروج وی از آنجا خبری در دست نیست، ولی گفتهاند که در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک حکومت سیستان یافت
و در ۱۰۱ق/۷۱۹م برادرش یزید او را برای جنگ با عبدالرحمن بن نعیم و تصرف خراسان به آن سامان فرستاد. ولی وی به وساطت اَزدیان دست به جنگ نزد و بازگشت.
از این پس خبری از او در دست نیست.
۱۳. ابوعُیَیْنه بن مهلب (د پس از ۱۰۲ق/۷۲۰م)، او نیز در ۹۲ق/۷۱۰م مانند تعدادی دیگر از پسران مهلب در دست حجاج بن یوسف اسیر بود، ولی به شفاعت سلیمان به عبدالملک و فرمان خلیفه، ولیدبن عبدالملک، حجاج دست از او برداشت.
در ۹۸ق/۷۱۶م که یزیدبن مهلب بر صول در جرجان پیروز شد، ابوعیینه را با سپاهی برای تسخیر قلمرو اسپهبد طبرستان به آن سامان فرستاد. ابوعیینه نخست پیروز شد و اسپهبد را به ارتفاعات راند، ولی سپس در تنگنا افتاد و گریخت. از آن پس تا ۱۰۲ق/۷۲۰م که واپسین جنگ میان آل مهلب و مروانیان در قندابیل درگرفت از او در منابع یاد نشده است. ابوعیینه از این جنگ جان سالم به در برد
و به رُتبیل
با ورتبیل
امیر ختل پیوست. اگرچه چندی بعد خواهر خود هند را به شفاعت نزد خلیفه، یزیدبن عبدالملک، برانگیخت و بخشوده شد،
با اینهمه پایان کار او دانسته نیست.
۱۴. ابوخداش مخلدبن یزیدبن مهلب (د ۱۰۰ق/۷۱۸م). نخستینبار در وقایع سال ۹۷ق/۷۱۵م از او یاد شده است. در این سال پدرش حکومت خراسان یافت و مخلد را پیشتر به آن سامان فرستاد.
در ۹۸ق/۷۱۶م چندی پس از آنکه یزید به جرجان و طبرستان تاخت، مخلد را به جانشینی خود بر خراسان گمارد.
در ۱۰۰ق/۷۱۸م خلیفه عمربن عبدالعزیز، یزیدبن مهلب را به زندان افکند و مخلد از خراسان به نزد خلیفه آمد تا مالی را که خلیفه بر ذمۀ یزید میدانست تأدیه کند، ولی کار به مصالحه نینجامید.
به روایت دیگر، جراح بن عبداللـه حکمی امیر جدید خراسان، در ۹۹ق/۷۱۷م به فرمان خلیفه، مخلد را گرفت و به نزد او فرستاد.
مخلد سرانجام در ۲۷ سالگی به مرض طاعون درگذشت و عمربن عبدالعزیز که او را گرامی میداشت و جوانمرد عربش میخواند بر او نماز گزارد.
از همین معنی میتوان دریافت که مخلد در ۱۰۰ یا اوایل ۱۰۱ق/۷۱۹م درگذشته است، زیرا پس از دستگیری پدرش در ۱۰۰ق/۷۱۹م زنده بود و خلیفه عمربن عبدالعزیز در رجب ۱۰۱ق/ژانویۀ ۷۲۰م درگذشته است.
مخلدبن یزید دوستدار شعر و ادب بود. شاعران را مینواخت و صلههای گران میداد. کُمیت شاعر معروف از ستایشگران او بود.
از شعر حمزه بن بیض که در رثای مخلد سروده بر میآید که وی در دابق از توابع حلب درگذشته است.
۱۵. خالدبن یزیدبن مهلب (د پس از ۱۰۲ق/۷۲۰م). در ۹۸ق/۷۱۶م در حملۀ یزیدبن مهلب به طبرستان، خالد فرماندهی بخشی از سپاه پدر را به عهده داشت،
ولی کاری از پیش نبرد.
از آن پس تا ۱۰۱ق/۷۱۹م خبری از او در دست نیست. در آن سال وی در کوفه بود که پدرش یزید سر به طغیان برداشت و به بصره تاخت. عبدالحمید بن عبدالرحمن بن زید در کوفه، خالد را دستگیر کرد و به نزد خلیفه یزیدبن عبدالملک فرستاد. او در زندان خلیفه ماند تا درگذشت.
۱۶. منجاب بن یزیدبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، به گفتۀ ابن اثیر
و در واپسین جنگ میان آل مهلب و سپاه خلیفه یزیدبن عبدالملک، به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل اسیر شد و به قتل رسید.
۱۷. مُغیره بن یزیدبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م). به گفتۀ ابن اثیر او در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه، یزیدبن عبدالملک، با جمعی دیگر در قندابیل اسیر شد و سپس به قتل رسید.
۱۸. عبداللـه بن یزیدبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ میان آل مهلب و سپاه خلیفه، یزیدبن عبدالملک، در قندابیل اسیر شد و به قتل رسید.
۱۹. معاویه بن یزیدبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در روزگار سلیمان بن عبدالملک یک چند از سوی پدرش یزید امارت سیستان یافت
و تا مرگ سلیمان در آنجا ماند
و سپس به پدر پیوست. در ۹۸ق/۷۱۶م که یزید به جنگ صول رفت، معاویه را امارت سمرقند و کش و نسف و بخارا داد.
در ۱۰۲ق/۷۲۰م یزید در جنگ با با مسلمه بن عبدالملک، معاویه را در واسط گمارد و خزانه و بیتالمال و اسیرانی را که در بصره گرفته بود به او سپرد.
معاویه نیز پس از آگاهی از شکست و قتل پدرش، همۀ اسیران و از جمله عدی بن ار چنین یزید چند ماه پس از استقرار در خراسان در ۹۸ق/۷۱۶م به جرجان و طبرستان تاخت و پسر خود مخلد را در خراسان گمlt;/refارد. میspan class=/pspan class="tag" light_tagطاtag light_tag/spanspan class="span" class="ptag" light_tagtag dark_taglighttag dark_taggt;ه امیر بصره و پسر او محمد را گردن زد
و خزاین پدر را برداشت و به بصره و از آنجا با سایر مهلبیان به قندابیل در سند رفت.
معاویه در قندابیل با عموها و برادران خویش در جنگ با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز مازنی شرکت کرد و در همان جنگ کشته شد.
۲۰. مُعارک بن یزیدبن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ میان آل مهلب و سپاه خلیفه یزیدبن عبدالملک، در قندابیل در ۱۰۲ق/۷۲۰م اسیر شد و سپس به فرمان خلیفه به قتل رسید.
۲۱. عمربن یزیدبن مهلب (د پس از ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه در قندابیل (۱۰۲ق/۷۲۰م) جان سالم به در برد و به رتبیل امیر ختل پیوست و در آنجا بود تا اسدبن عبداللـه قسری، امیر خراسان، او را امان داد و وی به خراسان رفت.
از پایان کار عمر اطلاعی به دست نیست.
۲۲. مروانبن یزیدبن مهلب (مق حدود ۱۲۰ق/۷۳۸م)، هنگامی که عمروبن محمد ثقفی از سوی هشام بن عبدالملک حکومت سند داشت، در سپاه وی بود، اما با گروهی از سرداران عمرو بر ضد او همداستانgt;خلیفه بن خیاط، تاریخ، ج۲، ص۴۸۲، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۸م، فهرست. /spanspan class= شد و مایملک او را غارت کرد. عمرو به مقابله آمد و مروان را درهم شکست و او گریخت، ولی عمرو به زودی او را به جنگ آورد و کشت.
۲۳. حمیدبن عبدالملکبن مهلب (؟). آنگاه که یزیدبن مهلب به بصره حمله برد (۱۰۱ق/۷۱۹م)، حمید همراه پدرش عبدالملک در آنجا بود. اندکی بعد برای شفاعت از یزید به نزد خلیفه، یزیدبن عبدالملک رفت و برای عمو و خاندانش اماننامه گرفت و همراه خالد ابن عبداللـه قسری و عمروبن یزید حکمی آهنگ بازگشت کرد. ولی خالدبن عبدالله و عمروبن یزید در راه به حواری بن زیاد بن عمروالعتکی که از مقابل یزیدبن مهلب گریخته بود، برخوردند و به تحریک او از بردن اماننامه خودداری کردند و حمیدبن عبدالملک را به عبدالرحمن بن سلیمان کلبی عامل خراسان تسلیم کردند. عبدالرحمن نیز حمید را به نزد خلیفه، یزیدبن عبدالملک فرستاد و خلیفه او را با خالد بن یزید به زندان افکند و هر دو تا هنگام مرگ در زندان بودند.
۲۴. مِنهال بن ابی عیینه بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
۲۵. عمروبن قبیصه بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه یزیدبن عبدالملک به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
۲۶. مغیره بن قبیصه بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
۲۷. حاتم بن قبیصه بن یزید (زنده در ۹۸ق/۷۱۶م). از او آگاهی چندان در دست نیست. در ۹۸ق/۷۱۶م که یزید به جنگ صول به جرجان رفت، حاتم را به امارت طخارستان گماشت.
وی ظاهراً از جملۀ راویان طبری در ذکر احوال آل مهلب بوده است.
۲۸. عثمان بن مفضل بن مهلب (د پس از ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در واپسین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه یزیدبن عبدالملک در قندابیل از قتل و اسارت جان به در برد و به نزد رتبیل امیر ختل رفت. وی در همانجا ماند تا اسد بن عبداللـه قسری امیر خراسان امانش داد و او به خراسان رفت.
از پایان کار او اطلاعی به دست نیامد.
۲۹. مهلب بن مغیره بن مهلب (؟). از او فقط نامش را میدانیم. اصفهانی به مناسبتی از وی یاد کرده است.
۳۰. سفیان بن معاویه) بن یزید (بن مهلب (اواسط سدۀ ۲ق/۸م)، از جمله طرفداران جنبش عباسیان بر ضد خلفای مروانی بود. در ۱۳۲ق/۷۴۹م در اوج جنبش، از سوی ابوسلمۀ خلال برای تصرف بصره که سلم بن قتیبۀ باهلی بر آن فرمان میراند، عازم آنجا شد. وی در بصره از سلم خواست که دارالاماره را تحویل وی دهد. ولی سلم، قیسیان و مضریان و امویان بصره را گرد آورد و سفیان نیز یمانیان و هم پیمانانشان را برای جنگ آماده ساخت. معاویه پسر سفیان دست به نبرد گشود، ولی چون کشته شد، سفیان نیز گریخت.
با اینهمه، پیداشت که از اهمیت او نزد عباسیان کاسته نشد، زیرا در ۱۳۹ق/۷۵۶م از سوی سفاح به حکومت بصره منصوب شد.
یکی از رویدادهای روزگار فرمانروایی او که بعدها اهمیت بسیار یافت، قتل عبداللـه بن مقفع بود.
ابن مقفع که منصب کتابت سلیمان و عیسی عموهای خلیفه منصور را داشت، سفیان را بسیار کوچک میشمرد و لقبهای ناخوشایند به وی و خانوادهاش داده بود.
سفیان که در پی فرصتی برای انتقامجویی بود، از تحریک خلیفه به قتل ابن مقفع فروگذار نمیکرد تا سرانجام خلیفه نیز از تندزبانی و خشونت ابن مقفع آزرده شد و فرمان قتل وی را داد. سفیان نیز از این موقعیت سود جست و با فجیعترین وضعی، ابن مقفع را از میان برداشت.
در ۱۴۵ق/۷۶۲م ابراهیم بن عبداللـه بن حسن بر منصور شورید و با یارانش در بصره، دارالاماره را به محاصره گرفت. چنین مینماید که سفیان گرایشی به ابراهیم داشت. زیرا بلافاصله امان خواست و ابراهیم نیز او را در قصر محبوس ساخت و قیدی سبک بر پای او نهاد تا خلیفه گمان کند که سفیان به قهر گرفتار شده است.
اگرچه دانسته نیست که آیا پس از قتل ابراهیم، سفیان همچنان بر حکومت بصره ابقا گردید یا نه، ولی آشکار است که چندان مورد غضب خلیفه واقع نشد، زیرا در اواخر سال ۱۴۵ق/۷۶۳م از او یاد شده است.
از پایان کار و مرگ او خبری در دست نیست.
۳۱. معاویه بن سفیان بن معاویه یزیدبن مهلب (مق ۱۳۲ق/۷۴۹م). از او آگاهی چندانی در دست نیست. گفتهاند که وقتی پدرش به فرمان ابوسلمۀ خلال به بصره تاخت، معاویه همراه او بود و در نخستین برخورد کشته شد.
۳۲. سلیمان بن حبیب بن مهلب (مق ۱۳۶ق؟/۷۵۳م)، در روزگار سفاح، حکومت فارس و اهواز داشت و منصور برادر خلیفه را در یکی از نواحی فارس امارت داد، اما چندی بعد او را به اتهام زراندوزی تازیانه زد. منصور کینۀ او را در دل گرفت و چون به خلافت نشست گفت تا سلیمان را کشتند.
سلیمان مردی دانشدوست بود و دانشمندان را مینواخت و در مقام حکومت فارس و اهواز برای خلیل بن احمد فراهیدی مقرری تعیین کرد.
۳۳. عبادبن حبیب بن مهلب (سدۀ ۲ق/۸م). از او فقط نامش را میدانیم. اصفهانی
به مناسبتی از او یاد کرده است.
۳۴. عبادبن عباد مهلبی (سدۀ ۲ق/۸م). نسب او به درستی معلوم نیست. شاید فرزند عبادبن حبیب بن مهلب بوده است. به نظر میرسد که وی از جمله دانشمندان روزگار خود بهشمار میرفته، زیرا سید مرتضی
او را واسطۀ ملاقات ابن مقفع با خلیل بن احمد فراهیدی دانسته و یعقوبی
از او به عنوان یکی از فقیهان روزگار هارونالرشید یاد کرده است. وی همچنین از جمله کسانی است که ابن خلکان
از او نقل کرده است. از پایان کار و درگذشت عباد خبری در دست نیست.
۳۵. ابوجعفر عمربن حفص بن عثمان بن قبیصه بن ابی صفره (مق ۱۵۴ق/۷۷۱م)، معروف به هزار مرد. وی با آنکه از فرزندان قبیصه بن ابی صفره برادر مهلب بن ابی صفره است، ولی او را نیز به این خاندان منسوب ساختهاند.
در ۱۴۲ق/۷۵۹م عیینۀ بن موسی بن کعب امیر سند بر خلیفه شورید و منصور نیز عمربن حفص را به سند فرستاد، اما عیینه از ورود عمر جلوگیری کرد و کار به جنگ کشید. چندی بعد عیینه به صلح گردن نهاد و عمر او را به نزد خلیفه فرستاد و خود در سند مستقر شد.
او تا ۱۵۱ق/۷۶۸م در آن سامان فرمان راند. در این سال پس از قتل اغلب بن سالم، امیر افریقیه، عمر حکومت آن سامان یافت. او ۳ سال در قیروان ماند و سپس حبیب بن حبیب مهلبی را در آنجا گمارد و خود به زاب رفت تا به دستور خلیفه شهر طُبنه را بنا کند. چون عمر افریقیه را ترک کرد بربرها سر به شورش برداشتند و حبیب را کشتند. سپس به طرابلس رفتند و به سرکردگی ابوحاتم اباضی سپاهِ جنیدبن بشار عامل آن دیار، و لشکر کمکی عمر را درهم شکستند. ابوحاتم که خود را پیروز مییافت به طبنه تاخت و عمر را به محاصره گرفت. در پی این حمله سراسر افریقیه به پشتیبانی از اباضیان برخاستند و سپاهی بزرگ به سوی طبنه به راه افتاد. عمر خواست دست به جنگ بگشاید، ولی یارانش مانع شدند و رای زدند که به حیله متوسل شوند. سرانجام توانستند برخی از سپاه دشمن را با مال بفریبند و برخی دیگر را با جنگ واپس رانند. اباضیان آنگاه روی به قیروان نهادند و آنجا را سخت به محاصره گفتند. عمربن حفص سپاهی در طبنه بر جای نهاد و خود به قیروان تاخت. اباضیان از گرد شهر برخاستند و عمر که نخست نشان داد به تونس میرود، به سرعت وارد قیروان شد و به دفاع پرداخت. اباضیان نیز دوباره قیروان را به محاصره گرفتند. در این میان عمر با آنکه دانست خلیفه منصور، یزیدبن حاتم بن قصیبه را با سپاهی به مدد فرستاده است، به جنگ رفت و به قتل رسید (۱۵۴ق/۷۷۱م) و قیروان به دست ابوحاتم سقوط کرد.
۳۶. یزیدبن مَجْزَأه (اواسط سدۀ ۲ق/۸م)، از سران سپاه یزیدبن حاتم بن قبیصه در افریقیه بود. در ۱۶۴ق/۷۸۰م یزید او را به جنگ ایوب الهواری در زاب فرستاد و یزیدبن مجزأه در این جنگ شکست خورد.
آگاهی بیشتری از او به دست نیامد.
۳۷. ابوخالد یزیدبن حاتم بن قبیصه بن مهلب (د ۱۷۰ق/۷۸۶م). نخستینبار در وقایع ۱۳۷ق/۷۵۴م از او یاد شده است. در این سال مُلَبَّدبن حرملۀ شیبانی در جزیره بر خلیفه منصور شورید. یزیدبن حاتم به سرکوب او گسیل شد، ولی شکست خورد.
از آن پس تا ۶ سال بعد خبری از او در منابع به دست نیامد. در ۱۴۳ق/۷۶۰م به حکومت مصر منصوب شد و تا ۱۵۲ق/۷۶۹م در آنجا فرمان راند.
در روزگار حکومت او در مصر، علی بن محمدبن عبداللـه بن حسن بن عبداللـه بن حسن علوی وارد آن سامان شد و بسیاری از مردم بر ضد یزیدبن حاتم با او بیعت کردند، اما یزید به سرعت از ماجرا آگاه شد و شورش را سرکوب کرد. در ۱۵۰ق/۷۶۷م قِبطیان بر یزید شوریدند و او چندی بعد نصربن حبیب مهلبی را به جنگ آنان فرستاد. نصر شکست خورد و به فسطاط بازگشت.
اندکی پس از آن در ۱۵۲ق/۷۶۹م یزید از حکومت مصر عزل شد
و با سپاهی به جنگ اباضیان در افریقیه که کار را بر امیر آنجا عمربن حفص مهلبی سخت کرده بودند، رفت. روایت ابن اثیر در اینباره از تناقض خالی نیست، چه از سخن او
بر میآید که وقتی منصور خلیفه، ابوخالد یزید را به افریقیه فرستاد، عمربن حفص زنده بود ، اما در جایی دیگر
بر آن است که چون خلیفه از قتل عمربن حفص آگاه شد، ابوخالد یزید را امارت افیرقیه داد و برای سرکوب اباضیان روانۀ آن دیار کرد. اما آشکار است که یزید بن حاتم پس از قتل عمربن حفص در ۱۵۴ق/۷۷۱م به قیروان رسید. ابوحاتم اباضی که یارای پایداری در برابر سپاه تازهنفس خلیفه را در خود نمیدید، به طرابلس رفت و یزیدبن حاتم سر در پی او نهاد. ابوحاتم طرابلس را نیز رها کرد و به ارتفاعات نفوسه واپس نشست. یزیدبن حاتم دست از تعقیب او بر نداشت تا سرانجام در ربیعالاول ۱۵۵ق/فوریۀ ۷۷۲م در جنگی که روی داد، ابوحاتم شکست خورد و کشته شد. یزید سایر اباضیان را تعقیب کرد و گروه بسیاری از آنان را کشت.
در ۱۵۶ق/۷۷۳م نیز ابویحیی بن فانوس الهواری در طرابلس بر یزید شورید و بسیاری را گرد خویش فراهم آورد، اما کاری از پیش نبرد و گریخت. ابوخالد یزید سراسر روزگار خلافت مهدی و یک چند در روزگار هارونالرشید بر افریقیه فرمان راند
و سرانجام در ۱۷۰ق/۷۸۶م درگذشت.
یزید مردی شعردوست و بخشنده بود و صلههای گرانبها میداد.
ابواُسامه ربیعه بن ثابت اسدی او را ستایش کرده
و بشّار شاعر معروف نیز او را مدح و سپس هجو گفته است.
ابومحمدحسن بن محمد مهلبی وزیر معزالدوله دیلمی، نوادۀ همین ابوخالد یزیدبن حاتم است.
۳۸. علاء بن سعید مهلبی (د ۱۷۹ق/۷۹۵م)، در ۱۵۱ق/۷۶۸م از سوی یزیدبن حاتم امیر افریقیه، در رأس سپاهی به کمک مهلب بن یزید امیر زاب رفت که با ایوب اللهواری میجنگید. علاء در این جنگ ایوب را بهسختی درهم شکست و بسیاری از کسان و یاران او را کشت.
اگرچه به نظر نمیرسد که وی از همان وقت حکومت زاب را در دست گرفته باشد، ولی در ۱۷۷ق/۷۹۳م که ابن جارود بر فضل بن روح امیرِ افریقیه شورید، وی امارت زاب داشت. در این میان هارونالرشید، هرثمه بن اعین و یحیی بن موسی را برای مقابله با ابن جارود که فضل را کشته و بر قیروان چیره شده بود، به افریقیه فرستاد. ابن جارود که در خود یارای پایداری نمیدید، از یحیی بن موسی خواست به نزد او رود تا قیروان را تسلیم کند. اما علاء پیشدستی کرد و پس از خروج ابن جارود، وارد قیروان شد و گروهی از یاران او را کشت. ابن جارود به نزد هرثمه بن اعین گریخت و هرثمه نامهای به هارونالرشید نوشت مبنی بر اینکه علاءبن سعید، ابن جارود را بر ضد خلیفه شورانیده است. با اینهمه، چون علاء ابن سعید در پی درخواست خلیفه به نزد او حاضر شد، عطایی گران یافت.
به نظر میرسد که وی سپس به مصر رفته باشد، زیرا گفتهاند که اندکی بعد در آنجا درگذشت.
۳۹. مهلب بن یزید مهلبی (زنده در ۱۵۱ق/۷۶۸م). پس از شکست یزیدبن مجزأه مهلبی در جنگ با ایوب الهواری و کشته شدن مخارق بن غفار امیرزاب، در ۱۵۱ق/۷۶۸م یزیدبن حاتم امیر افیرقیه، مهلب را به امارت زاب گماشت.
بیش از این خبری از او در دست نیست.
۴۰. داوودبن یزیدبن حاتم بن قبیصه بن مهلب (د ۲۰۵ق/۸۲۰م)، همراه پدرش یزیدبن حاتم در افریقیه بود. پس از مرگ پدر در ۱۷۰ق/۷۸۶م به جای او نشست، اما حکومتش بیش از ۹ ماه نپایید، زیرا در ۱۷۱ق/۷۸۷م
که روح بن حاتم عموی داوود از سوی هارون به حکومت افریقیه منصوب شد، داوود آن دیار را ترک کرد و به نزد خلیفه آمد.
داوود در همان اندک زمانی که فرمان راند، اباضیانِ ارتفاعات باجه بر او شوریدند و نخستین سپاهی را که داوود به سرکوب آنان فرستاد، درهم شکستند، ولی سپس از داوود شکست خوردند.
روایت یعقوبی دربارۀ بیرون رفتن داوود از افریقیه با گفتۀ ابن اثیر متناقض است. به گفتۀ یعقوبی، به سبب بدسیرتی داوود، مردم بر او شوریدند و او را گریزاندند.
داوود سپس از سوی رشید حکومت مصر یافت (۱۷۴ق/۷۹۰م)، ولی دولت او چندان به درازا نکشید،
زیرا در ۱۷۵ق/۷۹۱م که حُصین خارجی بر خلیفه در خراسان خروج کرد، داوودبن یزید به مقابلۀ او فرستاده شد. داوود پس از جنگی سخت حصین را درهم شکست و بسیاری از یارانش را کشت.
از آن پس تا ۱۸۴ق/۸۰۰م اطلاعی از او در دست نیست. در این تاریخ میان یمانیان و نزاریان در سند دشمنی سخت پدید آمد و هارونالرشید داوود را به امارت آن سامان گماشت. داوود نخست برادر خود مغیره را برای سرکوب نزاریان گسیل داشت، ولی، چون مغیره شکست خورد، خود به جنگ رفت و شمشیر در نزاریان نهاد و بسیاری را کشت. سپس به دیگر شهرهای سند رفت و همهجا رعب و وحشت پدید آورد تا کاملاً بر آن دیار چیره گشت.
او تا ۲۰۵ق/۸۲۰م
یا ۲۰۰ق/۸۱۵م
که درگذشت
، در سند فرمان راند. چنین مینماید که وی از جمله ممدوحان ابوعیینۀ شاعر بوده است.
۴۱. روحبن حاتم بن قبیصه بن مهلب (در رمضان ۱۷۴ق/ژانویۀ ۷۹۱م)، از کسانی بود که در اواخر روزگار مروانیان با کشتن ابواسحاق ضَبّی سر به شورش برداشت و به میسان گریخت.
سپس به جنبش عباسی گرایید و در جنگ میان ابوجعفر منصر با شامیان در واسط در ۱۳۲ق/۷۴۹م شرکت جست.
پس از پیروزی عباسیان، روح بن حاتم به سلک نزدیکان خلفای عباسی درآمد و در ۱۴۲ق/۷۵۹م از سوی منصور با خزیمه بن خازم تمیمی
به جنگ با اسپهبد طبرستان که مسلمانان را قتل عام کرده بود، رفت و او را سرکوب کرد.
از آن پس تا ۱۵۹ق/۷۷۵م که خلیفه مهدی او را به حکومت سند گماشت
از روحبن حاتم یاد نشده است. روح از ۱۵۹ تا ۱۶۷ق/۷۷۵ تا ۷۸۳م متناوباً حکومت سند و کوفه و بصره داشت.
تا سرانجام در ۱۷۱ق/۷۸۷م پس از وفات برادرش یزید بن حاتم امیر افریقیه، هارونالرشید او را به جای برادر به حکومت آن سامان گماشت.
روح در آن مقام بود تا در ۱۷۴ق/۷۹۰م در قیروان
برخی او را مکنّی به ابوخلف
و پارهای ابوحاتم
دانستهاند و گفتهاند از بخشندگان بزرگ روزگار خود بود،
اما اشارهای کردهاند که بشاربن برد او را هجو گفته است.
۴۲. نصر بن حبیب مهلبی (؟). در روزگار حکومت یزید بن حاتم بر مصر، نصر در خدمت او میزیست و در سرکوب شورشی که در آن هنگام روی داد شرکت کرد.
سپس از سوی یزید به حبشه رفت و پس از قتل شورشیانی که در آنجا خروج کرده بودند، سرِ آنان را نزد خلیفه منصور برد. او در اواخر حکومت یزیدبن حاتم برای خاموش ساختن آتش طغیان قبطیان بر آنها حمله برد، ولی غافلگیر شد و شکست خورد.
محمد بن یوسف کندی، کتاب الولاه، ج۱، ص۱۱۶، به کوشش روون گست، بیروت، ۱۹۰۸م. چنین مینماید که پس از عزل یزید از حکومتlt;ref۲۸. عثمان بن مفضل بن مهلب (د پس از ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در واپسین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه یزیدبن عبدالملک در قندابیل از قتل و اسارت جان به در برد و به نزد رتبیل امیر ختل رفت. وی در همان/spanspan class= مصر و ورد او به افریقیه، نصر نیز با او به آن سامان رفت. در ۱۷۴ق/۷۹۰م پس از مرگ روح ابن حاتم امیر افریقیه، هارونالرشید، نصربن حبیب مهلبی را امارت داد. نصر تا ۱۷۷ق/۷۹۳م فرمان راند و سپس جای خود را به فضل ابن روح بن حاتم داد. چنین مینماید که در /spangt;حدود ۱۸۰ق/۷۹۶م به حکومت ارمنستان که در آن هنگام دچار آشوبهای داخلی و حملات خزرها شده بود منصوب گشت، ولی اندکی بعد هارون او را عزل کرد.
۴۴. فضل بن روحبن حاتم مهلبی (مق ۱۷۸ق/۷۹۴م). در ۱۷۷ق/۷۹۳م هارونالرشید او را به جای نصربن حبیب به حکومت افریقیه گماشت. فضل پس از ورود به آن سامان، برادرزاده اش مغیره ابن بشربن روح را امارت تونس داد. شاید مغیره به تحریک فضل که از گرایش سپاهیان تونس به نصtag light_tagربن حبیب، امیر سابق افریقیه، آگاه بود با آنان بدرفتاری آغاز کرد و باعث شد که تونسیان به سرکردگی مردی از هرات به نام عبداللـه بن جا/plt;refspan class="lightlt";refgt;/spanspan class=محمد بن یوسف کندی، کتاب الولاه، ج۱، ص۱۱۶، به کوشش روون گست، بیروت، ۱۹۰۸م. رود، معروف به عبدویه انباری سر به شورش بردارند و از فضل بخواهند که مغیره را از فرمانروایی تونس عزل کند، اما فضل نپذیرفت و تونسیان مغیره را از شهر بیرون کردند. فضل به ناچار عبداللـه بن یزیدبن حاتم مهلبی را به امارت zwnj;آید که وقتی منصور/span ۳۳. عبادبن حبیب بن مهلب (سدۀ ۲ق/۸م). از او فقط نامش را می/spantag dark_tagzwnj;جا درگذشت. light خلیفه، ابوخالد یزید را به افریقیه فرستاد، عمربن حفص زنده بود، اما در جایی دیگر tag dark_tagdarkspan class=آنجا فرستاد، اما ناراضیان که میپنداشتند حیلهای dark/spanlt;reftag light_tagدر کار است، بر عبداللـه بن یزید تاختند و او را کشتند. فضل بن روح که میاندیشید دامنۀ شورش ممکن است بسیار گسترده شود، خود به سرکوب ابن جارود رفت، ولی از او شکست خورد و به قیروان گریخت. ابن جارود قیروان را محاصره کرد و به مدد مردمش شهر بر آن چیره شد (جمادیالثانی ۱۷۸ق/اوت ۷۹۵م). وی نخست فضل بن روح را با خانوادهاش به قابس تبعید کرد، اما پس از چندی او را گرفت و کشت.
۴۵. مغیرهبن بشربن روح (د پس از ۱۷۷ق/۷۹۳م)، برادزادۀ فضل بن روحبن حاتم امیر افریقیه. وی در ۱۷۷ق/۷۹۳م از سوی فضل به فرمانروایی تونس منصوب شد، اما با لشکریان تونس بدرفتاری آغاز کردو موجب شد که تونسیان به سرکردگی عبداللـه بن جارود بر فضل بشورند و خواستار برکناری مغیره شوند. فضل نپذیرفت و شورشیان مغیره را از تونس بیرون راندند. از پایان کار او اطلاعی در دست نیست.
۴۶. داوودبن روحبن حاتم (سدۀ ۲ق/۸م). از او آگاهی بسیار اندکی در دست است. گفتهاند که در ۱۶۶ق/۷۸۲م متهم به زندقه شد و خلیفه مهدی عباسی او را به نزد پدرش که در آن وقت امارت بصره داشت، فرستاد.
۴۷. مجزأه بن زیادبن مهلب (سدۀ ۲ق/۸م). از او آگاهی چندانی در دست نیست. فقط اصفهانی از او در داستان قتل کعبالاشقری یاد کرده است.
۴۸. ابوحرب محمدبن ابی عیینه بن مهلب (سدۀ ۲ق/۸م)، پدر ابوعیینۀ شاعر. وی از سوی خلیفه منصور امارت ری داشت. سپس خلیفه او را گرفت و اموالش را مصادره کرد و خود او را به زندان افکند. چنین مینماید که او در شعر نیز دستی داشته است، زیرا اسحاق موصلی شعر پسر او عبداللـه را از شعر خود وی بهتر دانسته است.
۴۹. قصیمه بن روح بن حاتم بن قبیصه بن مهلب (؟)، از او فقط نامش را میدانیم. اصفهانی از او به مناسبتی یاد کرده است.
۵۰. ابومنهال عیینه بن عبدالرحمن مهلبی (سدۀ ۲ق/۸م). با شاگرد خلیل بن احمد و مربی عبداللـه بن طاهربن حسین بود. وی عبداللـه وارد نیشابور شد و در همانجا درگذشت. او به اخبار و ایام بسیار آگاه بود و از امام صادق (ع) حدیث روایت کرده است.
۵۱. مغیره بن یزیدبن حاتم مهلبی (سدۀ ۲ق/۸م). در ۱۸۴ق/۸۰۰م که داوودبن یزید حکومت سند یافت، نخست برادرش مغیره را برای خاموش ساختن آتش دشمنی میان نزاریان و یمانیان به آن سامان فرستاد. نزاریان تصمیم داشتند سند را میان خود و قیسیان و قریشیان تقسیم کنند و یمانیان را بیرون رانند. چون مغیره از راه رسید، مردم منصوره دروازهها را بستند و او را از ورود به شهر مانع شدند و گفتند بدینجا در نیاید مگر آنکه عهد کند میان ایشان دشمنی و عصبیت نپراکند، یا بگذرد همگی از شهر خارج شوند و او به آنجا درآید. پس هرکس که میتوانست شهر را ترک کرد وغیره وارد شد و بر نزاریان بیدادها کرد تا آنکه سرانجام نزاریان بر او تاختند و بیرونش راندند. از پایان کار او خبری در دست نیست.
۵۲. سفیان بن عیینۀ مهلبی (سده ۲ق/۸م). در ۱۳۲ق/۷۵۰م از سوی سفاح، عامل بصره بود. بیش از این خبری از او در دست نیست.
۵۳. خالدبmistakemistakespan class=/spanspan class=ن یزیدبن حاتم بن قبیصه بن مهلب (زنده در ۱۹۰ق/۸۰۶م)، معاصر ابوعیینۀ شاعر. او خود از شاعران بود. یک چند امارت جرجان یافت و پدرش یزید با وعدۀ احسان و ولایت، از ابوعیینه خواست با او همراه شود. چون ابوعیینه به جرجان رسید و آنچه توقع داشت، یافت، از خالد جدا شد و به هجو او پرداخت. وی در ۱۹۰ق/۸۰۶م یک چند حکومت موصل داشت.
۵۴. بشربن داوود مهلبی (سدۀ ۳ق/۹م). برخی نام او را بشیر گفتهاند. پس از مرگ پدر در ۲۰۵ق/۸۲۰م از سوی مأمون حکومت سند یافت بر آن قرار که هر سال یک میلیون درهم نزد خلیفه فرستد، اما بشر چندی بعد بر مأمون شورید و وی محمدبن عباد مهلبی را به سند فرستاد و او بشر را به عراق گسیل داشت. با اینهمه مأمون با وی و خانوادهاش نیکی کرد و رهایشان ساخت.
۵۵. سعیدبن عبادبن حبیب بن مهلب (؟). خبری از او در دست نیست جز آنکه اصفهانی اشاره کرده که وی با دختر سفیان بن معاویه بن یزیدبن مهلب ازدواج کرده است.
۵۶. محمدبن عباد) بن عبادبن حبیب (بن مهلب (د ۲۱۶ق/۸۳۱م)، معروف به مُزیقیا. وی در روزگار هارون و مأمون میزیست امارت بصره داشت. آنگاه که بشربن داوود مهلبی امیر سند بر مأمون شورید، خلیفه، محمدبن عباد را که بزرگ بصره بود، به آن سامان فرستاد و او بشر را به عراق روانه کرد. محمد از جمله نزدیکان مأمون و مردی بخشنده بود. چنانکه بهرغم درآمد هنگفتش وقتی درگذشت ۰۰۰‘۵۰ دینار قرض داشت. اصفهانی از او روایاتی نقل کرده است. ابن اثیر فقط از تاریخ درگذشت او یاد کرده است.
۵۷. داوودبن محمدبن ابی عیینه بن مهلب (سدۀ ۳ق/۹م). از او آگاهی در دست نیست. اصفهانی از داوودبن محمد به مناسبتی یاد کرده است.
۵۸. عبداللـه بن محمدبن ابی عیینه بن مهلب (سدۀ ۳ق/۹م)، شاعر خوش سخن که شعرش را از شعر پدرش محمد و برادرش ابوعیینه بهتر دانستهاند. اصفهانی او را به اشتباه عبداللـه بن ابی عیینه نامیده است. میان عبداللـه بن محمد و مروان بن سعیدبن عباد مهلبی مناظرۀ شعری بود.
۵۹. مروان بن سعیدبن عبادبن حبیب بن مهلب (سدۀ ۲ و ۳ق/۸ و ۹م). او از جمله شاعران و نحویان روزگار، و یار خلیل بن احمدفراهیدی بود. مروان بن سعید با عبداللـه بن محمدبنابی عیینه بن مهلب، مناظرۀ شعری داشت.
۶۰. ابوجعفر احمدبن یزید مهلبی (سدۀ ۳ق/۹م)، ادیب و راوی شعر و شاعر بود. ابوجعفر احمدبن یزید در قصیدهای موفق، برادر معتز خلیفه، را ستایش کرد و او را به خاطر تصرف مصر تهنیت گفت.
۶۱. احمدبن حرب مهلبی (سدۀ ۳ق/۹م). به استناد نسبنامۀ یکی از برادرزادههای او که خطیب بغدادی (۱۴/۳۴۸) آورده، نام او باید احمدبن حرب بن محمدبن مهلب بن مغیره بن احمد) مهلب؟ (باشد. آگاهی چندانی از او در دست نیست. گفتهاند که معاصر مُبَرّد بود و حمدونی شاعر به سبب صلۀ ناچیزی که از او یافت، احمد را در اشعارش هجو کرد.
۶۲. ابوعیینه بن محمدبن ابی عیینۀ مهلبی (سدۀ ۲ و ۳ق/۸ و ۹م). برخی او را ابوعیینه بن منجاببن محمد دانستهاند. ابوعیینه از شاعران معروف سدۀ ۳ققق/۹م و وابسته به مأمون بود. او در بصره در گوشهای از اقطاعات مهلبیان میزیست. وقتی خالدبن یزید ابن حاتم امارت جرجان یافت، پدرش ابوعیینه را با وعدۀ احسان و ولایت با وی به آنجا فرستاد. اما چون خالد به وعده وفا نکرد، ابوعیینه از او جدا شد و هجوش کرد. شاید مراد ابن اثیر که گفته است ابن ابی عیینه طاهربن حسین را ستایش کرد، همو باشد. اصفهانی شعر او را در ردیف اشعار بشار و ابوالعتاهیه برشمرده است.
۶۳. ربیعه بن قبصه بن روح بن حاتم بن قبیصه بن مهلب (سدۀ ۳ق/۹م). از او فقط نامش را میدانیم. ظاهراً دارای مقامی بوده که ابوعیینۀ شاعر او را به طمع صله ستوده است.
۶۴. یزیدبن محمد مهلبی، ابوخالد (د ۲۵۹ق؟/۸۷۳م). در سدۀ ۳ق/۹م به دو تن از افراد خاندان مهلب بر میخوریم که نه تنها نامشان به هم شبیه است، بلکه هر دو با متوکل عباسی همزمان بودهاند. ولی یکی دانستن آن هر دو تن هم خالی از اشکال نیست. مرزبانی از شاعری به نام یزیدبن محمدبن مهلب بن مغیره بن حبیب بن مهلب بن ابی صفره سخن گفته و شعری از او نقل کرده است. ابن اثیر از ابوخالد یزید در زمرۀ شاعران دورۀ متوکل یاد کرده که به گفتۀ حصری قیروانی در سوگ خلیفه شعر سروده است. زبیدی اندلسی از ابوخالد یزید بهسان یکی از راویان خود سخن گفته است. مرگ او را در ۲۵۹ق/۸۷۳م در بغداد دانستهاند. نیز ابن معتز بر آن است که ابوخالد یزیدبن محمد نخست در شام اقامت داشت و سپس به بغداد آمد. وی از راویان شعر بود و خود نیز به ندرت شعر میگفت، به روایت خطیب بغدادی (۱۴/۳۴۸) نام این شخص یزید ابن محمد بن مهلب بن مغیره بن حرب بن محمدبن مهلب بن مغیره بن) مهلب؟ (بصری و از جمله ندیمان خلیفه متوکل بوده است. از اینها گذشته، آنچه یکی دانستن آن دو را دشوار ساخته است آن است که بکری ارنبی از شاعر خوش سخنی به نام یزیدبن محمدبن مهلب بن مغیره بن مهلب مکنّی به ابوخالد بصری یاد کرده که دوستدار اهل بیت بوده است. از همینرو دور است که شاعری از جمله ندیمان متوکل که در رثای او شعر سروده است، در زمرۀ شاعران دوستدار خاندان پیامبر (ص) محسوب گردد.
۶۵. علی بن آبان مهلبی (مق ۲۷۲ق/۸۸۵م)، یکی از مشهورترین افراد آل مهلب است که در سدۀ ۳ق/۹م در جنبش زنگیان و بردگان واسط و بصره بر ضد نظام خلافت به سرکردگی صاحبالزنج نقش بس مهمی داشت. از روزگار او پیش از پیوستن به صاحب الزنج آگاهی در دست نیست. در ۲۵۵ق/۸۶۹م که علی بن محمدبن عبدالرحیم که سپس به صاحب الزنج معروف شد، از بحرین وارد بصره گشت، گروهی از جمله علی بن ابان و دو برادرش محمد و خلیل به او پیوستند. علی بن ابان ۱۵ سال در کنار صاحبالزنج به جنگ با نیروهای خلیفه پرداخت تا سرانجام در ۲۷۰ق/۸۸۳م پس از قتل صاحبالزنج به سپاه موفق عباسی تسلیم شد. او را به بغداد بردند و به زندانش افکندند. در ۲۷۲ق/۸۸۵م که زنگیان واسط دوباره به پا خاستند. علی بن ابان به دستور موفق در زندان به قتل رسید.
۶۶. خلیل بن ابان مهلبی (زنده در ۲۷۰ق/۸۸۳م)، برادر علی ابن ابان که همراه او از آغاز جنبش علی بن محمد صاحب الزنج در ۲۵۵ق/۸۶۹م در بصره به او پیوست و از جمله فرماندهان سپاه او بود. در ۲۷۰ق/۸۸۳م پس از شکست و قتل صاحب الزنج، خلیل بن ابان به اسارت سپاه موفق عباسی درآمد. از پایان کار او اطلاعی در دست نیست. احتمالاً همراه برادرش علی در ۲۷۲ق/۸۸۵م پس از قیام دیگربارۀ زنگیان در واسط به فرمان موفق کشته شد.
۶۷. ابوالحسن محمدبن ابان مهلبی (زنده در ۲۷۰ق/۸۸۳م)، برادر علی و خلیل بن ابان که همراه آن دو از آغاز جنبش علی بن محمد صاحبالزنج در ۲۵۵ق/۸۶۹م در بصره به او پیوست و مدت ۱۵ سال همراه دو برادرش در کنار صاحبالزنج با نیروهای خلیفه جنگ کرد تا سرانجام در ۲۷۰ق/۸۸۳م به اسارت رفت. ممکن است او نیز در ۲۷۲ق/۸۸۵م در زندان به فرمان موفق کشته شده باشد.
۶۸. ابراهیم بن یحیی مهلبی (زنده در ۲۵۷ق/۸۷۱م). از وی و نام کاملش آگاهی درستی نداریم، ولی به نظر میرسد که در بصره دارای موقعیت ممتازی بوده است، زیرا در ۲۵۷ق/۸۷۱م که زنگیان بر بصره چیره شدند و دست به کشتار و تاراج گشودند، ابراهیم از سوی مردم شهر به شفاعت نزد یحیی بن محمد بحرانی رفت و برای مردم امان گرفت و در دنبال آن اعلام شد که هرکس به خانۀ ابراهیم رود در امان است، اما یحیی بن محمد عهد بشکست و همۀ مردم را در گرد خانۀ ابراهیم قتل عام کرد. بیش از این خبری از او در دست نیست.
۶۹. حسن بن عثمان مهلبی (سدۀ ۳ق/۹م)، معروف به مُنْدَلِقَه. از یاران یحیی بن محمد بحرانی، سردار صاحبالزنج بود که در قتل عام فجیع بصریان به دست زگیان حضور داشت و خود از آن ماجرا برای محمدبن سمعان از راویان طبری سخن گفت.
۷۰. مغیره بن محمد مهلبی (؟)، از عالمان امثال و انساب بود. کتابهای الابیات السائره، المبائنات، الامثال السائره و کتاب السراب از اوست.
۷۱. ابوالمنهال عیینه بن منهال مهالبی (؟)، از عالمان امثال و انساب بود. کتابهای الابیات السائره، المبائنات، الامثال السائره و کتاب السراب از اوست.
۷۲. ابوالعباس احمدبن محمد مهلبی (؟)، معروف به الرجانی یا البرجانی. در مصر اقامت داشت و از نحویان و ادیبان روزگار خود بود. کتاب شرح علل النحو و المختصر فی النحو از اوست.
۷۳. ابوعبداللـه محمدبن یحیی بن عبدالسلام رباحی ازدی (؟)، منسوب به یزیدبن مهلب. از ادیبان و منطقیان روزگار خود بود و در فقه و کلام و نجوم و پزشکی هم دستی داشت.
۷۴. قبیصه بن عمر مهلبی (؟). از او فقط نامش را میدانیم. از قبیصه روایاتی دربارۀ یزیدبن مهلب و مخلدبن یزید نقل شده است.
۷۵. ابوعمران ابراهیم بن هانی بن خالدبن یزیدبن عبداللـه بن مهلب بن عیینه بن مهلب (د ۳۰۱ق/۹۱۳م)، دانشمند و فقیه شافعی مذهب اهل جرجان. وی از عبداللـه بن عبدالرحمن سمرقندی و اسماعیل بن زید جرجانی و احمدبن منصور رمادی روایت کرده است. شیخ ابوبکر اسماعیلی، فقیه معروف ا شاگردان او بود.
۷۶. ابراهیم بن محمدبن عرفه بن سلیrefrefspan class="zwnj";توانست شهر را ترک کرد وغیره وارد شد و بر نزاریان بیدادها کرد تا آنdark/spantag dark_taglt;/ref مان بن مغیره بن حبیب بن مهلب ازدی عتکی (۲۴۴-۳۲۳ق/۸۳۹-۹۳۵م)، مشهور به نفطویه، از نحویان و ادیبان بزرگ سدۀ ۳ و ۴ق/۹ و ۱۰م. وی در واسط زاده شد و در بغداد درگذشت. نزد ثعلب و مبرد ادب آموخت و به تاریخ و ایام الناس آگاه بود. او آثار بسیاری از خود بر جای نهاد.
۷۷. جندب بن احمدبن عبدالرحمن بن عبدالمؤمن بن خالدبن یزیspan class="tag" dark_tag/spanp dir=دبن عبداللـه بن مهلب بن ابی عیینه بن مهلب (در رجب ۳۳۶قp dir=/span/pspan class="lt";/ref/ژانویۀ ۹۴۸م)، از محدّثان معروف جرجان بود و از ابویعقوب بحری و محمدبن حسین بن ماهیار و گروهی دیگر روایت کرد.
۷۸. ابونصر منصوربن جعفربن علی بن حسین (حسن؟) بن منصوربن خالدبن یزیدبن مهلب (د ۳۵۲ق/۹۶۳م)، از فقیهان و پیشوایان حنفی و مفتی بزرگ سمرقند بود. او از احمدبن یحیی و فارس بن محمد /spantag light_tagو احمدبن حمر صفار و دیگران روایت کرد.
۷۹. علی بن احمد مهلبی، ابوالحسین یا ابوالحسن (د ۳۸۵ق/۹۹۵م). از نحویان و لغویان بزرگ روزگار خود بود. در مصر میزیست و معز و عزیز فاطمی او را گرامی میداشتند. یاقوت تاریخ درگذشت او را ۳۸۵ق/۹۹۵م دانسته و سیوطی به اشتباه ۳۳۵ق/۹۴۶م یاد کرده است. زیرا اگر تاریخ اخیر درست باشد، علیبن احمد نمیتوانسته در دربارهای معز و عزیز رفت lt;refspan class=و آمد داشته باشد.
۸۰. ابومحمدحسن بن محمدبن هارون بن ابراهیم بن عبداللـه ابن یزید بن حاتم (محرم ۲۹۱ ـ شعبان ۳۵۲ق/دسامبر ۹۰۳ ـ سپتامبر ۹۶۳م)، مشهورترین کس از آل مهلب در سدۀ ۴ق/۱۰م. وی در یکی از بحرانیترین ایام خلافت عباسی، وزارت معزالدوله احمد دیلمی را به عهده داشت. از چگونگی پیوستن ابومحمد حسن به معزالدوله آگاهی مستندی در دست نیست، اما گفتهاند که وی قبل از وزارتش در تنگدستی روزگار میگذراند. چنین مینماید که حسن از آن پس در دستگاه ابوجعفر محمدبن احمد صیمری وزیر معزالدوله به خدمت مشغول شد، زیرا در ۳۳۸ق/۹۴۹م که صیمری به سرکوب عمران بن شاهین به بطیحه رفت، ابومحمد حسن را به جای خود در دربار امیر دیلمی نهاد. حسن در این مقام به خوبی از عهدۀ وظایف خود برآمد و معزالدوله نیز او را بیش از پیش به خود نزدیک ساخت. تقرب او نزد امیر بر صیمری که میپنداشت حسن در پی اشغال منصب وزارت است، گران افتاد و از همانجا زبان به تهدید و طعن گشود، اما به زودی درگذشت و معزالدوله از ابومحمد حسن خواست که زمام امور را در دست گیرد. در ۳۳۹ق/۹۵۰م به دنبال ناتمام ماندن سرکوب عمران بن شاهین در بطیحه، ابومحمدحسن بر او تاخت، ولی از عمران شکست خورده بازگشت. این معنی باعث از دست دادن. وزارت نشد و او در ۳۴۱ق/۹۵۲م به جنگ با یوسف بن وجیه امیر عُمان که میخواست بصره را تصرف کند، رفت و او را درهم شکست. با اینهمه، آشکار است که ابومحمد حسن اهل جنگ نبود و همنشینی با ادیبان و دانشمندان را ترجیح می&zwtag dark_tagspan class=/spannj;داد. در ۳۵۲ق/۹۶۳م که معزالدوله بهرغم میل ابومحمد حسن، او را برای تصرف عمان روانه ساخت، وی درgt;محمد بن جریر طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۰۴۴، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۸۳-۱۸۸۵م، فهرست. gt; چنین میgt; بصره اقامت گزید و در حمله تعلل کرد. معزالدوله خشمناک شد و وزیر را متهم کرد که سپاه را به ایجاد آ/spandark/spanspan class="zwnj";بن منجابشوب تحریک میکند. دشمنان وزیر نیز در بغداد فشار خود را بر امیر دیلمی دستگیری ابومحمد حسن افزون کردند تا سرانجام معزالدوله از وی خواست که به بغداد بازگردد. ابومحمد حسن به بغداد بازگشت، ولی در راه بیمار شد و درگذشت. معزالدوله اموالش را مصtagt; که درگذشت، در سند فرمان راند. چنین می/pplt;/refzwnj;اند. lt;/refg dark_tagادره کرد و خانواده و یاران و حتی غلامانش را به زندان افکند. وزارت ابومحمد حسن ۱۴ سال (از جمادیالاول ۳۳۹ق/اکتبر ۹۵۰م تا مرگ) /span/spanspan class=به درازا کشید. پس از مرگ، پیکرش را به بغداد بردند و در مقبرۀ نوبختیا/spangt;lt;/refspan class=/spanlt;refspan class="tag" dark_tagن به خاک سپردند.
اspan class=یاقوت، معجم الادباء، ج۱، ص۲۵۵، بیروت، ۱۴۰۰ق، فهرست. بومحمد حسن مردی نیکنفس و جوانمرد و بخشنده بود. در دورۀ وزارتش در حل مشکلات از جمله در رفع تعدیات بریدیان بصرspan class="tag" dark_tagspan class="span" class="gt";darkه توفیق یافت و گفتهاند خود برای کشف مظالم در شهرها میگشت. او مردی ادیب و شاعر بود. ابوعبداللـه حسین بن حجاج شاعر مشهور در رثای او شعر سرود. ابن ندیم دو اثر از او یاد کرده است: الرسائل و التوقیعات و دیوان شعر.
۸۱. ابوالحسن (یا ابوالقاسم) محمدبن هانی (د ۳۶۳ق/۹۷۳م)، از شاعران بزرگ اندلس و از فرزندان روحبن حاتم مهلبی است و احتمالاً نیاکانش از شاخۀ آل مهلب در افریقیه بودند که سپس به اندلس مهاجرت کردند. محمدبن هانی که مُتَنَبی غرب لقب یافته در اشبیلیه میزیست و چون او را به دوستداری فلسفه متهم ساختند، گریخت و به زاب رفت. مدتی بعد خواست با خانوادۀ خویش به نزد المعزلدین اللـه در مصر رود، ولی در برقه کشته شد. به روایت دیگر او در خدمت المعزلدین اللـه روانۀ مصر شد و در برقه مورد هجوم واقع گشت و به قتل رسید.
۸۲. ابوسعید خلیل بن احمدبن محمدبن یوسف مهلبی بُستی (د پس از ۴۰۰ق/۱۰۰۹م)، چنین مینماید که از دانشمندان و قاضیان بُست بوده است. در ۴۰۰ق/۱۰۰۹م در بازگشت از حج به نیشابور رفت. از قاضی ابوسعید خلیل بن احمدبن محمدبن خلیل سنجری و دیگران روایت کرده است.
۸۳. ابویعلی حمزه بن عبدالعزیز بن محمدبن احمدبن حمزه بن شبیب بن عبدالمجید مهلبی (د ذیحجۀ ۴۰۶ق/مۀ ۱۰۱۶م)، از محدّثان بزرگ روزگار خود در نیشابور بود و بسیار حدیث روایت کرد.
۸۴. محمودبن محمدبن قاسم ازدی مهلبی (د ۴۸۱ق/۱۰۸۸م)، از جمله راویان جامعتر ترمذی است و ابوالفتح کروخی از او روایت کرده است.
۸۵. ابوالعباس احمدبن علی بن معقل ازدی مهلبی حمصی (۵۶۷-۶۴۴ق/۱۱۷۱-۱۲۴۶م)، از ادیبان و شاعران معروف روزگار خود بود و نزد ابوالبقاء عکبری و وجیه واسطی در عراق و ابییمن کندی در شام دانش آموخت. او مردی دیندار و زاهد و شیعه مذهب بود و در آن مذهب پای میفشرد.
فهرست عناوین
(۱) عزالدین ابن اثیر، الکامل، بیروت، ۱۴۰۲ق، فهرست.
(۲) عزالدین ابن اثیر، اللباب، بیروت، دارصspan class="mistakelt";/refspan class= در مصر اقامت داشت و از نحویان و ادیبان روزگار خود بود. کتاب شرح علل النحو و المختصر فی النحو از اوست. refاspan class=یاقوت، معجم الادباء، ج۱، ص۲۵۵، بیروت، ۱۴۰۰ق، فهرست. بومحمد حسن مردی نیکtag dark_tagادر.
(۳) محمد بن حسن بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ش.
(۴) احمد بن علی ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، ۱۳۲۸ق.
(۵) ابن خلکان، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۹۸ق، فهرست.
(۶) احمد بن عمر ابن رسته، الاعلاق النفیسه، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۹۱م.
(۷) محمد بن سعد، الطبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر.
(۸) عبدالحی بن عماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۰ق.
(۹) عبداللـه بن مسلم ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۱۰) عبداللـه بن مسلم ابن قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۱۱) عبداللـه بن معتز، طبقات الشعراء،lt;refpgt;ابراهیم بن علی حصری قیروانی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۸، دارالکتاب العربی. lt;/ref به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۵ق.
(۱۲) علی بن معصوم مدنی، انوارالربیع، به کوشش شاکر هادی شاکر، کربلا، ۱۳۸۸ق.
(۱۳) ابن ندیم، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۴) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۳۸۵ق.
(۱۵) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، ۱۹۷۰م، فهرست.
(۱۶) یاقوت، معجم الادباء، بیروت، ۱۴۰۰ق، فهرست.
(۱۷) محمد بن محمد اندلسی، الحلل السندسیه، به کوشش محمد حبیب الهلیه، ۱۹۷۰م.
(۱۸) ابوعبید بکری ارنبی، سمط اللآلی، به کوشش عبدالعزیز المیمنی، قاهره، ۱۳۵۴ق.
(۱۹) شارل پلا، الجاحظ، ترجمه ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۹۸۵م.
(۲۰) تاریخ سیستان، به کوشش ملکالشعراء بهار، تهران، ۱۳۱۴ش.
(۲۱) ابراهیم بن علی حصری قیروانی، تاریخ بغداد، دارالکتاب العربی.
(۲۲) خلیفه بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۸م، فهرست.
(۲۳) شمسالدین محمد ذهبی، العبر، به کوشش محمدسعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ق.
(۲۴) محمد بن حسن زبیدی اندلسی، طبقات النحویین و اللغویین، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، ۱۳۷۳ق.
(۲۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانgt;عزالدین ابن اثیر، الکامل، ج۶، ص۱۳۷، بیروت، ۱۴۰۲ق، فهرست. zwnj;بن حاتم (سدۀ ۲ق/۸م). از او آگاهی بسیار اندکی در دست است. گفتهساب، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۱ق.
(۲۶) علی بن طاهر سیدمرتضی، امالی، قم، ۱۴۰۳ق.
(۲۷) جلالالدین سیوطی، بغیه الوعاه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق.
(۲۸) محمد بن جریر طبری، تاریخ، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۸۳-۱۸۸۵م، فهرست.
(۲۹) العیوp dir=gt;span class="zwnj";نامۀ یکی از برادرزادهmistakelt;refن و الحدائق، به کوشش یاد دخویه، لیدن، ۱۸۶۹م.
(۳۰) عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، تاریخ نیشابور، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، ۱۴۰۳ق.
(۳۱) محمد بن یوسف کندی، کتاب الولاه، به کوشش روون گست، بیروت، ۱۹۰۸م.
(۳۲) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۳) محمد بن عمران مرزبانی، الموشح، به کوشش محبالدین الخطیب، قاهره، ۱۳۸۵ق.
(۳۴) سید بن علی مرصفی، رغبه الامل، تهران، ۱۹۷۰م.
(۳۵) محمد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد بن محمد قباوی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۶) یاقوت، معجم البلدان، به کوشش فردیناند ووستفلد، لایپزیک، ۱۸۶۶-۱۸۷۰م.
(۳۷) ابن واضح یعقوبی، تاریخ، بیروت، دارصادر، فهرست.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آلمهلب»، ج۲، ص۴۷۳. f