ابنمعتز خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنمُعْتَزّ، ابوالعباس عبدالله (۲۲ شعبان ۲۴۷-۲ ربيعالثانى ۲۹۶ق/ ۳۱ اكتبر ۸۶۱ -۲۹ دسامبر ۹۰۸م)، شاعر، اديب، راوی و نقاد بزرگ شعر و ادب عرب در عصر دوم عباسى بود. وی در سامرا كه در آن روزگار مركز حكومت عباسيان بود، از مادری ظاهراً رومى نژاد به دنيا آمد. تقريباً ۵ ساله بود كه پدرش با لقب المعتزبالله، به عنوان سيزدهمين خليفه عباسى، زمام امور را به دست گرفت (حك ۲۵۲- ۲۵۵ق/۸۶۶ -۸۶۹م). معتز شيفته شعر و موسيقى بود و در اين دو فن دستى داشت و بيشتر اوقات خود را با شاعران و خوانندگان و نوازندگان سپری مىساخت (ابوالفرج، ج۹، ص۳۱۸-۳۲۰؛ خطيب، ج۲، ص۱۲۵؛ مرزبانى، معجم، ص۴۰۰-۴۰۱)، از اين رو شگفت نمىنمايد كه طبع شعر ابنمعتز از اوان كودكى و نوجوانى شكوفا شود و در همان روزگار اشعاری نيز بسرايد. (ابنجوزي، ج۶، ص۸۵؛ فراج، ص۹) او خود اعتراف مىكند كه تحت تأثير قصايد بحتری قرار مىگرفته و نفوذ كلام اين شاعر در خليفه و ديگران او را سخت به اعجاب وا مىداشته است. (صولى، اخبار البحتری، ص۱۰۴- ۱۰۵؛ صولى، اخبار البحتری، ص۱۰۸) به ويژه كه مديحهسرايان گاه در مدايح معتز او را نيز در كنار پدر مدح مىگفتند. (بحتری، ج۱، ص۶۱۴ -۶۱۶) عبدالله نزد پدر چندان عزيز بود كه دستور داد به نام وی دينارهایی زر ضرب كنند و بحتری در مديحهای كه به همين مناسبت سرود، به معتز پيشنهاد كرد كه او را وليعهد خويش گرداند. (بحتری ، ج۲، ص۶۷۰_۶۷۳؛ صولى، اخبار البحتری، ص۱۰۷)
ابنمعتز ۸ سال بيشتر نداشت كه اميران ترك پدرش را از مقام خلافت عزل كرده، به قتل رسانيدند (يعقوبى، ج۲، ص۵۰۴) و او را همراه مادربزرگش و چند تن ديگر از فرزندان خلفا به مكه تبعيد كردند. حدود يك سال بعد، المعتمد بالله (حك ۲۵۶-۲۷۹ق/۸۷۰ -۸۹۲م) به خلافت رسيد و آنان را به سامرا بازگردانيد. (يعقوبى، ج۲، ص۵۰۵) از آن پس جدهاش زير نظر معتمد، سرپرستى او را برعهده گرفت و ابوالحسن احمد بن سعيد دمشقى كه به تعليم و تربيت فرزندان معتز گماشته شده بود، مربى و استاد اختصاصى او گرديد. (ياقوت، ادبا، ج۳، ص۴۶-۴۹؛ صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۷) رفته رفته، خانه وی مركز تجمع علما و ادبا گرديد و دانشمندان به نام آن سامان از جمله محمد بن عمران بن زياد، حسن بن عليل عنزی، احمد بن صالحه بن ابى فنن، پيوسته به مجلس او آمد و شد داشتند و علوم و فنون مرسوم آن زمان را به اميرزاده عباسى تعليم مىدادند. مبرد، نحوی بزرگ مكتب بصره، بسيار در مجلس او حاضر مىشد و گاه چندين روز نزد وی اقامت مىكرد. فصحای عرب و علمای لغت نيز كه وارد سامرا مىشدند، نزد ابنمعتز مىرفتند و او آنان را به گرمى مىپذيرفت و از ايشان نكات بسياری مىآموخت. (صولى، اخبار البحتری، ص۱۰۷؛ اخبار ابىتمام، ص۹۶؛ اخبار ابىتمام، ص۲۰۲؛ خطيب، ج۱۰، ص۹۵؛ فراج، ص۹-۱۰)
اين محافل علمى و ادبى كه در منزل ابنمعتز تشكيل مىيافت، چنان جاذبهای داشت كه بلاذری (ه م) را واداشت مصرانه برای تعليم اين اميرزاده اعلام آمادگى كند. (مرزبانى، نورالقبس، ص۳۴۰؛ ياقوت، ادبا، ج۳، ص۴۷- ۴۸؛ كراچكوفسكى، ج۱، ص۱۶۱) ابنمعتز در اشعاری كه در ۱۳ سالگى خطاب به استادش دمشقى سروده، ادعا كرده است كه علوم و فنون مرسوم را چندان فراگرفته كه در هر رشته و زمينهای كه اراده كند، مىتواند سرآمد اقران و يگانه دوران گردد (مرزبانى، نورالقبس، ص۳۴۰-۳۴۱؛ ياقوت، ادبا، ج۳، ص۴۷- ۴۸؛ حسين، ج۲، ص۳۹۵-۳۹۶).
ابنمعتز در ۱۷ سالگى، جده خويش را از دست داد و از آن پس به مَطيره كه گردشگاهى در نزديكى سامرا بود (ياقوت، بلدان، ج۴، ص۵۶۸)، نقل مكان كرد. اقامت وی در مطيره حدود ۱۵ سال طول كشيد. بيشتر تأليفات ابنمعتز يادگار همين دوران بوده و در اشعاری كه در سالهای واپسين عمر سروده، از اين دوران بسيار ياد كرده است.
ابنمعتز كه از حادثه مرگ پدر سخت متأثر بود و همه عموها، عموزادگان، اعيان و رجال را مسئول قتل او مىدانست ( ديوان، ج۲، ص۳۴۰؛ صابى، ص۱۳۱)، خويشتن را مكلف به خونخواهى او مىپنداشت. از اين رو، جانشينان المعتز بالله همواره سعى داشتند، با تأمين انواع وسايل رفاه و سرگرمى و خوشگذرانى برای وی و تشويق و ترغيب به دانشاندوزی و كمال و ادب، او را از مداخله در سياست و ادعای خلافت باز دارند. (ابوالفدا، ج۲، ص۶۲) ابنمعتز نيز از اين وضع خشنود به نظر مىرسيد و مراتب امتنان خود را در مدايحى كه به ويژه برای معتمد و موفق مىسرود، ابراز مىداشت. (ديوان، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۳) اما از وقتى كه مركز خلافت به بغداد منتقل گرديد (۲۷۶ق)، در مطيره به شدت اظهار دلتنگى مىكرد و چون پسر عمش، المعتضد بالله (حك ۲۷۹- ۲۸۸ق/۸۹۲ -۹۰۱م) به خلافت رسيد، مكرر در مدايحش برای رفتن به بغداد اذن مىطلبيد. (ديوان، ج۱، ص۴۹۲- ۴۹۵؛ ديوان، ج۱، ص۵۰۶ -۵۰۷) المعتضد بالله همينكه پايههای حكومت خويش را استوار يافت و كاخ ثريا را كه به فرمان او در نزديكى بغداد ساخته بودند، افتتاح كرد، رسماً از ابنمعتز برای نقل مكان به بغداد دعوت كرد. ابنمعتز اين دعوت را مشتاقانه پذيرفت و به بغداد رفت. (ديوان، ج۱، ص۴۵۲) معتضد از او پيشوازی درخور كرد و او را در يكى از بناهای كاخ ثريا جای داد و از آن پس ابنمعتز در رديف نديمان معتضد قرار گرفت. وی در وصف كاخ ثريا و باغستانهای پيرامون آن اشعار بسياری سروده و آن را حتى در مقايسه با قصر بلورين حضرت سليمان(ع) بىهمتا دانسته است. (ديوان، ج۱، ص۴۷۷-۴۷۹؛ ديوان، ج۱، ص۵۲۰ -۵۲۱) در بغداد نيز ابنمعتز درس و بحث و گفت و شنودهای علمى و ادبى را رها نكرد و سرای خود را بار ديگر پناهگاه اهل علم و ادب قرار داد. (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۷) چنانكه ابوسعيد محمد بن هبيره اسدی، معروف به صعوداء كه از اصحاب فَرّاء نحوی و از بزرگان و دانشمندان كوفه بود، پس از ورود به بغداد، به كاخ ابنمعتز هدايت شد و پس از چندی از نديمان خاص او گرديد. (قفطى، ج۲، ص۸۵؛ سيوطى، ج۱، ص۲۵۶) ابنمعتز با ثعلب نيز ارتباط داشت و مسائل مهم لغوی، نحوی و ادبى را از او مىپرسيد. (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۷؛ خطيب، ج۱۰، ص۹۵-۹۶)
با مرگ معتضد، دوران آسايش و آرامش ابنمعتز نيز به پايان رسيد، زيرا وی ديگر ياوری برای خود نمىديد. (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱) اميران ترك پسر خردسال معتضد را با لقب المكتفى بالله (حك ۲۸۸- ۲۹۵ق/۹۰۱- ۹۰۸م) به خلافت برداشتند و عبدالله بن معتز را با دو تن ديگر از اميرزادگان، تا آمدن مكتفى از رقه به بغداد، به زندان افكندند. (تنوخى، ج۲، ص۹-۱۰؛ خطيب، ج۱۰، ص۹۸) ابنمعتز كه اوضاع را چنين يافت، از زندگى درباری فاصله گرفت و در خانهای قديمى و نيمهويران در كنار رودخانهالصراة (ياقوت، بلدان، ج۳، ص۳۷۷- ۳۷۹) مسكن گزيد. (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۱۷۲؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۰۶؛ صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۱۶) وی در اين دوره پايانى زندگى از حضور در اجتماعات و حتى مراسم نماز جمعه و مانند آن خودداری مىكرده و شايد هم در خانه تحت نظر مأموران دولت بوده است. (خطيب، ج۱۰، ص۹۶) آن دسته از اشعار ابنمعتز كه حاكى از احساس غربت شديد و نكوهش بغداد و ستايش سامره است، ظاهراً مربوط به همين دوران است. (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۸-۴۷؛ صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۳۷- ۱۳۸) در اين اشعار، وی به ياد ايام خوش مطيره و برخى جاهای ديگر، اشك حسرت مىريزد. (صولى، الاوراق، اشعار، ج۲، ص۵۵)
پس از عزل مكتفى، جمعى از اعيان و رجال بر آن شدند كه ابنمعتز را به خلافت بردارند، اما مخالفت دورانديشانه ابنفرات وزير موجب شد كه از اين كار چشم بپوشند و برادر مكتفى را كه ۱۳ سال بيشتر نداشت، با لقب المقتدر بالله (۲۹۵-۲۹۶ق/۹۰۸-۹۰۹م) برمسند خلافت نشانند. (صابى، ص۱۳۰-۱۳۱؛ ابناثير، ج۸، ص۹-۱۰؛ ذهبى، ج۱، ص۱۳۱) چند ماه بعد، بار ديگر جمعى از فرماندهان نظامى و كاتبان و قاضيان برای خلع مقتدر و بيعت با ابنمعتز همداستان شدند. (طبری، ج۱۰، ص۱۴۰-۱۴۱؛ مسعودی، التنبيه، ص۳۲۶-۳۲۷) ابنمعتز با آنكه خود با مقتدر بيعت كرده بود، پيشنهاد آنان را پذيرفت، مشروط بر آنكه خونى بر زمين ريخته نشود. بدينسان گروه كثيری از اعيان و رجال، با وی كه لقب المنتصف بالله (يا المرتضى بالله، الراضى بالله،...) برگزيده بود، مخفيانه بيعت كردند. ابنمعتز نيز وزير و اركان دولت خويش را تعيين كرد و در بيانيهای به مقتدر اخطار كرد كه دارالخلافه را ترك كند، اما طرفداران مقتدر نگذاشتند وی از دارالخلافه پای بيرون بگذارد، بر ياران ابنمعتز هجوم بردند و به دنبال كارزاری سخت، همه آنان را قلع و قمع كردند و خود ابنمعتز را نيز در نهانگاهش دستگير كردند و كشتند. (طبری، ج۱۱، ص۴۰۴- ۴۰۵؛ ابوعلى مسكويه، ج۱، ص۵_۹؛ ابنجوزی، ج۶، ص۶۹؛ابنجوزی، ج۶، ص۸۰ -۸۱؛ ابناثير، ج۸، ص۱۴-۱۹؛ ابنتغری بردی، ج۳، ص۱۶۴- ۱۶۵) گويند: وقتى ابنمعتز را بر مقتدر وارد كردند، دستور داد او را نيمه عريان روی يخ خوابانيدند و يخ بر پيكرش انباشتند و به همان حال رها كردند، تا جان داد (كبيسى، ص۳۶۵) و پيكرش را بدون هيچ تشريفاتى در ويرانه مجاور محل اقامتش به خاك سپردند. (ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴)
به اين ترتيب، خلافت ابنمعتز چند ساعتى بيش دوام نيافت و به همين جهت، بيشتر مورخان او را در شمار خلفای عباسى نياوردند (ابنطقطقى، ص۳۵۹؛ ابنكثير، ج۱۱، ص۱۰۹) و نام عبدالله بن معتز به عنوان «خليفه يك روزه» در فهرست نوادر روزگار ثبت گرديد. (قلقشندی، ج۱، ص۴۴۲؛ حسين، ج۲، ص۳۹۱) در سوك او هيچ سرو صدايى، جز صدای گريه چند زن بلند نشد و نالهای از سينه هيچ كس برنيامد. در رثای ابنمعتز تنها دو بيت شعر سروده شد كه به موازات ماجرای قتل وی در همهجا شهرت يافت و بر سينه تاريخ نقش بست. در آن دو بيت نيز سراينده آن (على بن محمد بن بسام) نخست نسبت به ابنمعتز اظهار ترحم و همدردی و سپس تعريض كرده است. (خطيب، ج۱۰، ص۱۰۱؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابوالفدا، ج۲، ص۶۲؛ ابنوردی، ج۱، ص۳۷۴؛ ابنفضلالله، ج۷، ص۲۵۸) گويند: ابنعلاف (ه م) نيز در مرثيه مشهورش كه به ظاهر در رثای گربه خانگيش كه همسايگان به انتقام خون ماكيانهايشان او را كشته بودند، سروده، دوست خود ابنمعتز را منظور داشته است. (ابنخلكان، ج۲، ص۱۰۷_۱۱۱؛ ثعالبى، ثمار، ص۱۵۲؛ صفدی، نكت، ص۱۴۲) البته اين بىمهری عباسيان نسبت به ابنمعتز، سخنگوی توانا و مدافع سرسخت اين خاندان در برابر علويان ، چندان دوام نيافت و خلفای پس از مقتدر ياد و شعر او را گرامى مىداشتند. (مسعودی، مروج، ج۴، ص۳۶۲_۳۶۳؛ زبيدی، ص۱۲۳-۱۲۴)
ابنمعتز مردی خوش سيما و سيه چرده بود. (ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۶؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰) زر و زيور و زی اشرافى نيز بر آراستگى او مىافزود. خلقوخوی خلفای عباسى و حضور در جشنها و شبنشينیها اقتضا مىكرد كه نسبت به زيبايى لباس و اندامش وسواس به خرج دهد. از وقتى كه موهای سر و رويش، بر اثر پيری زودرس، در آستانه ۳۰ سالگى، سپيد شد (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۵۳)، همواره با رنگ مشكى خضاب مىكرد (ابنخلكان، ج۲، ص۱۰۷_۱۱۱؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰) و آن را «گواه دروغين» مىخواند (ابوحيان، ج۴، ص۱۵۷) و سعى داشت به پيری كه در نظر وی دوران تلخ كامى بود، نينديشد. (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۵۳) از زندگى خانوادگى، همسر و فرزندانش، بجز مرثيهای در ۴ بيت كه در سوك دخترش سروده، اطلاعى در دست نداريم. (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۴۳_۳۴۴؛ حسين، ج۲، ص۳۹۴) وی طبعى بلند داشت و خود را بسى فراتر از آن مىديد كه با حاسدان فرومايه و كوته بين در آويزد و از بدگويى و بدخواهى اين و آن برآشوبد. در نتيجه هميشه از روحيهای آرام و ارادهای آهنين برخوردار بود. (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۵۶؛ ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۷۴؛ شريف، ص۱۷۰-۱۷۱) بسيار دست و دل باز بود و حتى اگر مدتى تنگدستى بر او عارض مىشد، دست از داد و دهش نمىكشيد (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۶۸).
ابنمعتز در فخريههای منثورش نيز خود را مردی از تبار هاشم، آراسته و وارسته، زيبا و پارسا، به جای آرنده واجبات و كنار گذارنده محرمات معرفى كرده است. مردم هم بيشتر با اين خصوصيات او را مىشناختهاند، حتى دشمنان و بدخواهانش به كمالات وی اذعان داشتهاند، چنانكه ابنفرات او را مردی فاضل، كامل، اديب، آگاه به مسائل كشوری و لشكری، اهل سنجش و دقت در امور وصف مىكند، و البته به استناد همين ويژگیها عقيده داشت كه سپردن خلافت به ابنمعتز به هيچ وجه عاقلانه نيست (صابى، ص۱۳۰-۱۳۱؛ ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۴_۲۷۶؛ شريف، ص۱۶۹-۱۷۰؛ حسين، ج۲، ص۳۹۴_۳۹۵).
ابنمعتز در پرتو اسلام از عزت نفس و قوت اراده برخوردار شده و از تبار خويش درس مروت و از تربيت مادربزرگ و مربيانش درس برادری و برابری و دادگری گرفته بود و سخت جانبدار زندگى مسالمتآميز همه مردم و طبقات با يكديگر بود (شريف، ص۱۶۹). اما از ديدگاه او، همه اين مبانى نظری و عملى، تحتالشعاع اعتقاد افراطى و تعصب آميز وی به برتری بنى هاشم و آل محمد (كه البته منظور از آلمحمد، بنى عباسند) نسبت به ديگر مردمان بود؛ چنانكه بيشتر اشعاری كه وی در زمينههای فخر و مدح و غيره سروده است، حكايت از اين امر دارد (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۸۵).
ابنمعتز با وجود ارادتى كه به حضرت على (ع) اظهار مىكرد و اشعار فراوانى كه در مدح آن حضرت مىسرود (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۹-۱۱۲) و نيز سرودههايى كه در رثای امام حسين(ع) داشت (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۵۲_۳۵۳)، از اختلافات و مشاجرات علويان با عباسيان و شورشها و قيامهای آنان برضد حكومت عباسيان، سخت دلآزرده بود و سوگند ياد كرده بود كه اگر روزی دستش برسد، طالبيان را يكسره از ميان بردارد (ابوالفدا، ج۲، ص۶۲. البته وی در مقام توضيح اين سوگند، طرحى را ارائه مىكرده است كه به موجب آن از طريق ازدواج اجباری مردان علوی با زن عباسى و بالعكس، به گونهای اين دو طايفه مىبايست با هم درمىآميختند كه تمايزشان برداشته شود و نزاعها از ميان برخيزد (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۹؛ تنوخى، ج۴، ص۱۱۱) و ظاهراً منظورش قتل عام علويان نبوده است.
ابنمعتز به رغم ظاهر متين و رفتار ملايمى كه داشت، سخت كينهتوز بود. چنانكه به محض رسيدن به خلافت، ابنمنجم شاعر (د ۳۰۰ ق) را كه روزگاری با معارضه با وی اشعاری سروده و با ديدگاههای سياسى وی مخالفت ورزيده بود، به دشنام دادن پيامبر اسلام(ص) متهم كرد و بنای بدرفتاری با او را گذاشت و وقتى او و پسرانش برای بيعت آمدند، او را تهديد كرد كه مغز سرش را طعمه مرغان هوا گرداند (تنوخى، ج۴، ص۱۱۰_۱۱۱). در خطبه آغاز خلافتش گفت: «ديگر وقت آن رسيده است كه حق آشكار و باطل رسوا گردد!» (ثعالبى، ثمار، ص۱۵۰). اين سخن مبهمى بود كه نه تنها غرور فراوان و خودپسندی او را مىرسانيد، بلكه اشاره به كينههای كهن بود كه چون آتشى زيرخاكستر در سينهاش نهفته داشت. بنابراين به درستى معلوم نمىتوان كرد كه اگر خلافت وی بيش از يك روز ادامه مىيافت، در بغداد و ديگر شهرها و سرزمينهای اسلامى چه حوادثى روی مىداد.
گويند ابنمعتز حنفى يا حنبلى مذهب بوده است (ابنخلكان، ج۲، ص۱۰۷_۱۱۱؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۱؛ ابنفضلالله، ج۷، ص۲۵۵_۲۵۸)، اما ظاهراً وی برای خود آراء بخصوص و مذهب ويژهای داشته و نه تنها با فرقههای شيعى در ستيز بوده، بلكه با مذاهب عامه نيز كاملاً هم عقيده نبوده، هرچند نسبت به همه صحابه پيامبر اكرم(ص) ابراز احترام و از مقام آنان دفاع مىكرده است (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۷).
ابنمعتز را «شاعر بنى هاشم» و «شاعر بزرگ زمان» گفتهاند، زيرا هيچيك از شاعران معاصرش در تنوع شعر به پای او نمىرسيدهاند (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۱۳). وی در هر يك از زمينههای دهگانه فخر، غزل، مدح، معاتبات، طرديات، وصف، خمريات، رثاء، زهد و هجا قطعات و قصايدی سروده است.
در باب فخر (كه صولى آن را نخستين بخش ديوان ابنمعتز قرار داده) مايه اصلى اشعار همانا برتر نهادن عباسيان نسبت به علويان است. در اين دسته از اشعار، وی در مقام سخنگوی عباسيان، آل على(ع) را كه مغرضانه «آل طالب» مىنامد، مخاطب قرار داده، گويد: خاندان على(ع) با همه فضيلت و كرامتى كه دارند، نسبت به حكومت و خلافت كه از آغاز از آنِ عباسيان بوده و آن را با شمشير از چنگ امويان كه قاتلان حسين بن على(ع) و يارانش بودهاند، ستادهاند، هيچ ادعايى نبايد داشته باشند؛ نه تنها مردم حكومت ايشان را نمىپذيرند، بلكه خداوند نيز به فرمانروايى آنان راضى نيست؛ مگر نه آنكه مأمون سخاوتمندانه خلافت را به على بن موسى الرضا(ع) تفويض كرد و خداوند وی را پيش از مأمون از دنيا برد؟ بنابراين، چنانكه آنان در برابر زمامداران عباسى قيام كنند، ريختن خون شريف و ارجمندشان روا خواهد بود؛ خوب است ايشان بگذارند شيران شرزه عباسى، شكار گيرند و ايشان از گوشت آماده آنان تغذيه كنند! شايسته است كه ايشان به جای «بنى عم»، «بنى غم» نباشند ( ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۱۹؛ ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۲۱-۲۲۲؛ ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۳۷؛ ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۵۲؛ ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۲۵۴- ۲۵۵؛ صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۸_۱۰۹؛صولى، الاوراق، اشعار، ص۲۷۷؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۱_۲۴۲؛ صفدی، تمام المتون، ص۲۴۸-۲۴۹؛ ضيف، العصر العباسى، ص۳۴۰- ۳۴۱؛ شريف، ص۱۷۶-۱۷۷). ابنمعتز در پس اين مفاخرات، اين رؤيا را در سر مىپروراند كه روزی علويان، همچون برادران خطا كار يوسف، سرافكنده و پشيمان، از وی به عنوان خليفه عباسى تقاضای بخشش كنند (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۸۹).
در باب مدح، ابنمعتز اين خصوصيت را داشت كه چون خود اميرزادهای برخوردار از همه موهبتهای زندگى بود، هرگز به منظور كسب درآمد يا جلب توجه خلفا و امرا شعر نمىگفت و همين ويژگى، مدايح وی را از اعتبار ويژهای برخوردار مىگرداند. با اين وصف، اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه ترس بر جان خود و خانواده كه هيچگاه از او دست بردار نبوده است، چه بسا در بسياری موارد ابنمعتز را به مداحى عموها و عموزادگانش كه در رأس قدرت بودهاند، وا داشته باشد (كفراوی، ص۲۸۶). به هر حال، ابنمعتز همه خلفای عباسى همروزگار خود و نيز بعضى از رجال و اركان دولت عباسى و امرای لشكر را مدح گفته است و مىتوان پنداشت كه انگيزه اصلى وی در اين سرودهها، پيوند روحى شديد و تعصب زايدالوصفى است كه نسبت به خلافت خاندان عباسى داشته و حكومت عباسيان را حافظ اسلام و عربيت مىدانسته است. وی بيش از همه، معتضد را ستوده و به علاوه برای او ارجوزهای اختصاصى سروده است كه فتوحات او را يك به يك در آن شرح مىدهد و در تجليل از سياست و تدبير معتضد و دلاوریهای موفق داد سخن مىدهد. سبب فراوانى مدايح او برای معتضد، شايد آن باشد كه عهد خلافت معتضد دوران تجديد اقتدار خليفه و سركوب شورشيان بوده است و گويى ابنمعتز در دوران وی خود را شاهد خونخواهى جد و پدرش مىيافته و از اين بابت يگانگى و ارادت قلبى ويژهای نسبت به اين عموزاده خود احساس مىكرده است.
در مراثى او، به خصوص، اشعاری كه در رثای پدرش معتز و پسر عمويش معتضد سروده (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۶۰_۳۶۳)، عواطف عميق و انسانى او بروز و ظهور بيشتری دارد و مايه معنوی در آنها كه نسبت به نوع شعر او جنبه استثنايى دارد، محسوس است (شريف، ج۱، ص۱۹۹).
در زمينه هجا شعر ابنمعتز شهرتى به هم نرسانيده است. وی از سويى همه فضايل و كمالات را در خود جمع مىبيند و طبيعى است كه ديگران به نظر وی حقير و سزاوار هجا باشند و از سوی ديگر، روحيهای سرخورده و نااميد دارد كه قاعدتاً بايد بدبينى و نكوهش اين و آن را به دنبال داشته باشد. با اين حال، خصايص ديگر اخلاقى، به ويژه طبع بلند وی، مانع از آن مىشده است كه در هجا داد سخن بدهد. وی بيشتر با سكوت (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۴۳۰) يا پناه بردن به كتابخانهاش (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۴۱)، در برابر رفتار ناخوشايند ديگران واكنش نشان مىداده است. به هر حال، سرودههای ابنمعتز در باب هجا بخش مستقلى از ديوان وی را به خود اختصاص داده است (ضيف، العصر العباسى، ص۳۳۹-۳۴۰). همچنين مضامين هجايى فراوانى در آن دسته از اشعار وی كه در بخشهای فخر و مدح و معاتبات ديوانش جای داده شده، ديده مىشود. هجای بعضى شهرها مانند بغداد و كوفه و مردم آنها نيز در شعر ابنمعتز جايگاهى دارد (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۷؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۴۵۱-۴۵۲).
غزليات ابنمعتز به انواع وصفهای شيوا و تشبيهات زيبا آراسته است، اما در مقايسه با غزلهای شاعران ديگر چون ابنرومى و ابونواس (ه م م) فاقد آن عشق آتشين و آن طلب راستين است. انگيزه ابنمعتز در سرودن غزليات فراوانش صرفاً سرگرمى و جلب توجه كنيزكان و خشنود كردن آنان است و از حد عشقبازی يك اميرزاده خوشگذران با كنيزكان خواننده و نوازندهای كه بزمهای عشرتش را مىآراستهاند، در نمىگذرد (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۳۱۴؛ ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۸؛ مسعودی، مروج، ج۴، ص۲۹۳؛ ضيف، العصر العباسى، ص۳۴۱-۳۴۲؛ شابشتى، ص۷۷- ۷۸). در عين حال، ابنمعتز از معدود شاعرانى است كه به غزلياتشان شهرت يافتهاند. از اين گذشته، ابنمعتز از سرايندگانى است كه هم برای معشوق و هم برای معشوقه غزلسرايى كردهاند. وی در هر دو نوع غزل استادی به خرج داده است (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۱۴؛ ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۸۱).
ابنمعتز در سرودن خمريات چيرهدست بود و شايد در سده ۳ق هيچ شاعری به فراوانى ابنمعتز در باب شراب شعر نگفته باشد (ضيف، الفن، ص۱۰۸). وی گذشته از آنكه به شيوه معمول خلفا و امرا، در محافل و بزمهای درباری و اوقات خوشى كه با شاعران و خوانندگان و نوازندگان به سر مىبرده، با مى دمساز بوده است، به ميكدههای عمومى نيز كه مطلوبترين آنها ديرهای بنام، از جمله دير عبدون، دير سوسى و دير مطيره بوده و شراب در آنجاها عرضه مىشده، آمد و شد داشته، و شبها و روزهايى را سپری مىكرده است (شابشتى، ص۱۴۹-۱۵۰؛ ضيف، الفن، ص۱۰۸-۱۰۹) و چنانكه خود گويد (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۵۰) برای گريختن از غمهای فراموش ناشدنى به سراغ اين ديرها مىرفته است (كبيسى، ص۳۵۸؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۱۳؛ شريف، ج۱، ص۱۸۵_۱۸۸).
خمريات ابنمعتز را، قدما همپايه خمريات اعشى، اخطل، ابونواس و حسن بن ضحاك دانستهاند (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۱۴)، اما تفاوت عمدهای كه خمريات ابنمعتز مثلاً با خمريات ابونواس دارد، اين است كه ابونواس صادقانه به شراب عشق مىورزد، اما ابنمعتز هنگامى كه در باب شراب آن شعرهای ناب را مىسرايد، قصدش تنها هنرنمايى شاعرانه است. چنانكه برايش فرقى نمىكند كه مثلاً در ستايش «صبوح» (باده نوشى صبحگاهى) (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۳۲؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۵۹؛ صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۹۰؛ ضيف، العصر العباسى، ص۳۴۲-۳۴۳) شعر بگويد، يا در آن ارجوزه مشهورش با دليلهای متعدد در مقام مذمت آن برآيد (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۰_۳۷).
بعضى (ابنفضلالله، ج۷، ص۲۵۵) خمريات ابنمعتز را صرفاً از باب گسترش دامنه شعر و شاعری قلمداد كردهاند. محمد بديع شريف نيز (شريف، ج۱، ص۱۸۴_۱۹۰) ابنمعتز را دانشمندی معتكف بر قلم و دفتر وصف كرده كه به حكم شاعر بودن در ستايش شراب نيز مهارت و توان شاعرانه خويش را نشان داده است. اما بررسى آثار ابنمعتز كه در ميان آنها كتاب فصول التماثيل چشمگيرتر است، جايى برای چنين اظهار نظرهايى باقى نمىگذارد. ابنمعتز در خمرياتش انواع شراب و بزمهای گوناگون شراب و حالات مختلف ميگساران و ظروف و وسايل بادهنوشى را وصف كرده و با تشبيهات زيبا و فراوانش آنها را آراسته و از اين جهت خمريات خود را غير قابل رقابت گردانيده است.
ابنمعتز در زمينه طرديات (نخجبير افكنى) نيز مانند ابنرومى و ابونواس بسيار شعر گفته است. وی علاوه بر توانايى ويژهای كه در وصف و تشبيه دارد و در طرديات به نحو احسن از آن فنون مدد مىگيرد، با شكار كه سرگرمى معمول اميرزادگان بوده، از نزديك و از دوران كودكى آشنا بوده است (امين، عبدالقادر، ص۳۱۴-۳۱۶).
دايره وصف در شعر ابنمعتز به خمريات و طرديات وی محدود نمىگردد، بلكه همه پديدههای كوچك و بزرگ محيط زندگى او را، از گنجينههای موجود در كاخهای عباسيان تا موريانهای كه كتابهايش را جويده و سيلابى كه ديوارهای خانهاش را خراب كرده است، در بر مىگيرد. وصف ابنمعتز وصفى روشن و زيباست و در اين راه، قدرت و وسعت تخيل، اطلاعات عمومى گسترده، احاطه بر صرف و نحو و لغت، چيرهدستى در فن تشبيه و انواع استعارات و ريزبينى و هوش و ذكاوت سرشار، وی را مدد مىرسانند.
معاتبات دسته ديگری از سرودههای ابنمعتز را تشكيل مىدهند. در اين نوع شعر نگران كنندهترين مسألهای كه ابنمعتز را رنج مىدهد، اختلافات علويان و عباسيان است (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۴۶؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۶۲ -۶۳) و بعضى از اشعار هجايى وی در اين بخش از ديوان جای داده شده است.
در باب زهديات نيز سرودههايى دارد كه در آنها به وصف پيری و مقايسه دوران پيری و جوانى و مسائل حكمتآميز و عبرتآموز مىپردازد (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۷۶_۴۲۴). بررسى اين نوع شعر ابنمعتز آشكارا نشان مىدهد كه وی مىخواسته است، با شاعرانى چون ابوالعتاهيه (ه م) كه به زهديات شهرت يافتهاند، برابری كند.
در «شعر تعليمى» نيز ابنمعتز هنرآزمايى كرده است. اين نوع شعر را ابان بن عبدالحميد (ه م) ابتكار كرد. پس از وی على بن جهم (ه م) ارجوزهای در بيش از ۳۰۰ بيت سرود كه قسمت دوم آن در تاريخ اسلام و خلفا بود و نخستين بار به نظم درمىآمد. ابنمعتز اين ارجوزه را الگوی خويش قرار داد و ارجوزهای قویتر از آن را در تاريخ خلفای عباسى به خصوص معتضد سرود و آن را در ۲۸۹ق/۹۰۲م به اتمام رسانيد (ضيف، العصر العباسى، ص۲۵۱). ابنمعتز ارجوزه مشهور ديگری نيز در مذمت صبوح سروده است (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۳۰_۳۷). اين ارجوزه را «ارجوزه بستانيه» ناميدهاند (حصری، ج۲، ص۵۴۰) و از ديرباز، مانند ارجوزه تاريخى وی به صورت جداگانه استنساخ مىشده و دست به دست مىگرديده است (ابننديم، ص۱۳۰).
ابنمعتز به چيرهدستى در فن تشبيه شهرت يافته است و قدما تشبيهات وی را مانند مدايح بحتری و هجاهای ابنرومى ضربالمثل كردهاند (ثعالبى، التوفيق، ص۲۰۸-۲۰۹؛ ثعالبى، ثمار، ص۱۸۲). وی سوگند ياد كرده بود كه هرگاه واژه «كاْنَّ» بر ذهن يا زبانش بگذرد، از آوردن تشبيه و استعارهای وافى به مقصود فروگذار نكند (ابنشرف، ص۳۳؛ حصری، ج۴، ص۱۰۰۳_۱۰۰۵). ابنمعتز چندان در وادی تشبيه در افتاد و آنچنان قريحه شاعريش با تشبيه در آميخت كه در هر زمينه كه شعری مىسرود، با يك يا چند تشبيه همراه بود. به عبارتى بايد گفت كه شعر عربى با سرودههای ابنمعتز به مرحله نوينى گام نهاد و مىتوان وی را بنيانگذار مكتب نقاشى با شعر دانست (شكعه، ص۷۴۰؛ ضيف، العصر العباسى، ص۲۶۷_۲۶۸). شايد ابنمعتز مبانى نظری اين شيوه را از جاحظ (د ۲۵۵ق) و مبرد (د ۲۸۶ق) گرفته باشد. جاحظ نخستين شعرشناسى است كه شعر را نوعى رنگآميزی و نقاشى معرفى كرده است (جاحظ، الحيوان، ج۳، ص۱۳۱_ ۱۳۲؛ عباس، ص۹۸). مبرد، استاد ابنمعتز، نيز نخستين كسى است كه به تفصيل به بيان تحليلى فن تشبيه پرداخته و انواع و اقسام آن را مشخص ساخته است و تشبيهات شاعران نوخاسته را ارج نهاده و ابونواس را به چيرهدستى در تشبيه ستوده (مبرد، ج۳، ص۳۲؛ مبرد، ج۳، ص۵۷؛ مبرد، ج۳، ص۱۲۸_۱۵۴؛ عباس، ص۹۳) و قصيدهای از وی را موضوع شرح و تدريس قرار داده است (ابنمعتز، طبقات، ص۱۹۵_۲۰۰).
حصری قيروانى تنوع و فراوانى تشبيهات ابنمعتز را ستوده و پس از ذوالرمه (د ۱۱۷ق) در زيبايى و تنوع تشبيه، اشعار او را بىنظير دانسته است (حصری ، ج۱، ص۱۸۷). قلقشندی تشبيهات ابنمعتز را در وصف جواهرات، در نهايت زيبای و غايت كمال دانسته و در جای جای كتابش تشبيهات او را آورده است (قلقشندی ، ج۲، ص۹۸). كسانى هم كه اختصاصاً به گردآوری تشبيهات در شعر عربى پرداختهاند، بخش عمدهای از آثار خود را به اشعار ابنمعتز اختصاص دادهاند. اينهمه پرداختن به تشبيهات در شعر، با وضع روحى و روانى ابنمعتز بىرابطه نبوده است. وی كه به رغم زندگى بسيار مرفهى كه بيشتر سالهای عمر در كاخهای پرتجمّل داشته، از روزگار و جهان خرسند نبوده، در پرتو اين تشبيهات خواسته است يك جهان ذهنى و آرمانى برای خويش تدارك ببيند و در آن دنيای رؤيايى زندگى كند. از اين رو تشبيهات وی هرگز تصويرهايى كه صرفاً بازتاب محيط اطراف او باشد، نبوده، بلكه غالباً از نوع تشبيهات زنده و سراسر حاكى از خلاقيت هنری است و برای فهم درست آنها، شناختن دنيای رؤيايى وی نيز لازم و ضروری خواهد بود (كفراوی، ص۲۸۶_۲۸۷). ابنمعتز در ميدان تشبيه، حتى امروزه پس از ۱۱ قرن، همچنان بىرقيب است و بهترين تشبيهات و استعارات شاعران به پای تشبيهات بلند ابنمعتز نمىرسد (ضيف، العصر العباسى، ص۲۶۹). در ميان شاعران فارسى زبان، منوچهری دامغانى (د ۴۳۲ق) آشكارا تحت تأثير تشبيهات موجود در شعر ابنمعتز بوده است (منوچهری، ص۷۳؛ منوچهری، ص۱۱۳). شيخ بهايى نيز تشبيهات ابنمعتز را بسيارمىپسنديده و در كشكول خود فراوان نقل كرده است.
ابنمعتز نخستين بار روح اشرافىگری را در كالبد شعر عربى دميد و به همان اندازه كه جهان شعر و ادب عرب از بابت ورود مفاهيم مردمى در شعر عربى وامدار ابنرومى است، مضامين اشرافى را نيز در شعر عربى وامدار ابنمعتز است (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۴؛ بهبيتى، ص۵۱۷ _ ۵۱۸). عصر وی دوران ترجمه كتب يونانى و ايرانى به زبان عربى است و استادش بلاذری در زمره مترجمانى بود كه چندين كتاب را از فارسى به عربى برگردانيده بود (كراچكوفسكى، ج۱، ص۱۶۱؛ عبدالجليل، ص۱۵۴). از سوی ديگر به كار بردن واژگان و مصطلحات فارسى در شعر عربى نوعى نوآوری و تجدد مآبى تلقى مىگرديد. در اشعار ابنمعتز، به واژههای ايرانى بسياری بر مىخوريم كه به بهترين گونهای در بافت شعر ابنمعتز جای گرفتهاند، به طوری كه بيگانگى آنها به هيچوجه محسوس نمىگردد (ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۲۰۷؛ شريف، ص۱۶۸).
ابنمعتز علاوه بر آرايشهای گوناگون به پيرايش و اصلاح اشعار خود نيز همت مىگماشته است (صولى، الاوراق، اخبار الراضى، ص۱۵۴). به همين جهت، با همه توانايى كه در بديههسرايى داشته و نمونههای متعددی از اشعارش كه بالبداهه سروده، در دست است (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۸۰_۲۸۱)، اينگونه شعر گفتن را چندان نمىپسنديده است (ابنظافر، ص۸_۹). با اينهمه، ارزش هنری شعر ابنمعتز در مزايای ظاهری و زيباییهای لفظى است و ستايش مطلقى كه از اشعار او به عمل آمده و مقام امارت و صدارت شعرای زمان كه برای او قائل شدهاند، با نوعى مبالغه همراه بوده و بيشتر ناشى از شخصيت اجتماعى او بوده است. زيرا شعر او از نظر محتوای فكری و فلسفى هرگز به شعر ابوتمام و از حيث انسجام و استواری تعبيرات به شعر بحتری نمىرسد (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۴؛ ابنرشيق، ج۱، ص۱۳۰_۱۳۱؛ ضيف، الفن، ص۲۶۵- ۲۶۶؛ مقدسى، ص۱۰۰).
شعر ابنمعتز، از جهت ارزش تاريخى نيز قابل بررسى است. ارجوزه تاريخى او قديمترين و معتبرترين مأخذ تاريخى برای دوران خلافت معتضد عباسى است. وی در اين ارجوزه سندی برای بررسى فسادهای رايج در آن زمان به دست داده است (امين، احمد، ج۲، ص۲۳_۲۷).
نثر زيبا و آراسته ابنمعتز نيز دست كمى از شعر او نداشته است. ابوالفرج اصفهانى (ابوالفرج اصفهانى، ج۱۰، ص۲۷۶_۲۷۷) ستايش فراوان يكى از ادبای همروزگار ابنمعتز را از نثر شيوای او نقل كردهاست. صولى (صولى، الاوراق، اشعار، ص۲۸۷-۲۹۳) نمونههای متعددی از مكاتبات ابنمعتز را آورده است. در مجموعههای ادبى قديم و جديد نيز بسياری از رسايل و مكتوبات و سخنان وی آمده است (تنوخى، ج۱، ص۱۶۱؛ شابشتى، ص۱۱۳_ ۱۱۴؛ ابوحيان، ج۲، ص۶۳۷؛ حصری، ج۱، ص۱۸۵؛حصری، ج۱، ص۱۸۷؛ حصری، ج۲، ص۴۴۵؛ حصری، ج۱، ص۵۶۵_۵۶۷؛ صفوت، ج۴، ص۳۰۵_۳۱۳؛ صفوت، ج۴، ص۳۴۴-۳۵۱؛ مبارك، ج۱، ص۹۸_۹۹). همچنين ياقوت (یاقوت حموی، بلدان، ج۱، ص۶۹۰ _۶۹۱) نامهای را كه وی در ستايش سرّمن رأی و نكوهش بغداد به دوستش نوشته، نقل كرده است. در سده ۳ق، به خصوص اواخر آن، نوشتهها همه مسجع بوده و نثر ابنمعتز نيز نثر زمان اوست. اما ويژگى كمنظيری كه نثر ابنمعتز از آن برخوردار است، تشبيهات اوست، كه نثر وی را نيز همچون شعرش فرا گرفته است (ابنظهيره، ص۲۱۵). ابنمعتز با كاتبان بزرگ بنى وهب و بنى ثوابه دوستى و معاشرت داشته و طبعاً نمىخواسته است كه در هنر نگارش از آنان باز پس بماند (شكعه، ص۷۴۰).
ابنمعتز علاوه بر نوشتهها و رسايل، يك سلسله كلمات قصار نيز به شيوه حكما و بزرگان پرداخته است. ابوحيان (ابوحيان، ج۴، ص۱۵۷)، ثعالبى (ثعالبى، التوفيق، ص۱۴۱؛ ثعالبى، ثمار، ص۱۵۰؛ ثعالبى، غرر، ص۱۵۳)، حصری قيروانى (حصری ، ج۲، ص۵۶۵؛ حصری ، ج۳، ص۶۹۳_۶۹۴؛ حصری ، ج۳، ص۷۹۰-۷۹۱؛ حصری ، ج۳، ص۸۵۴ - ۸۵۵)، ابنجوزی (ابنجوزی، ج۶، ص۸۴_۸۵) و ديگران كلمات قصار او را نقل كردهاند. ابنمعصوم مدنى (ابنمعصوم، ج۲، ص۳۷۴) سخنى درباره قابل قياس نبودن بلاغت ابنمعتز با بلاغت حضرت على(ع) دارد كه بىاشاره به اين نكته نمىتواند باشد كه چه بسا ابنمعتز با فراهم آوردن بعضى قطعات منثور (ابوحيان، ج۲، ص۶۳۷) و ساختن كلمات قصار، جايگاهى در كنار شهرت بلاغت حضرت على(ع) برای خود مىطلبيده است.
ابنمعتز را در زمره شعرای دانشمند به حساب آوردهاند، (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۰۷؛ ابنفضلالله، ج۷، ص۲۵۵) اما شواهد موجود در اشعار بر جای مانده از او كه عبارت از اشاراتى به برخى مصطلحات فلسفى، نجومى و جز آن است (ابنمعتز، ديوان، ج۱، ص۴۹۸؛ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۵۶؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۱۱۷؛ ابنمعتز، ديوان، ج۲، ص۱۲۰)، از حد اطلاعات عمومى كه شأن اديبان بوده، فراتر نمىرود. بررسى مجموعه سرودههای ابنمعتز و مقايسه آن با آنچه از شرح حالات و افكارش مىدانيم، نيز بيانگر آن است كه وی را چندان دستى در علوم زمان نبوده است (ضيف، الفن، ص۲۶۲-۲۶۳).
ابنمعتز از ميان علوم و فنون گوناگون كه در آن زمان رايج بود، تنها به دانش موسيقى كه رابطه تنگاتنگ با شعر و شاعری داشت و او از كودكى با آن خوگرفته بود، دل سپرد و موسيقىدانى نيكو از كار درآمد (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۶ ). ابوالفرج اصفهانى (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۶_۲۷۷) بهرسالهای كه وی در باب موسيقى نوشته و سخت مورد تشويق يكى از ادبای همروزگارش قرار گرفته، اشاره دارد. ابنمعتز برای بيشتر اشعاری كه مىسروده، خود آهنگ مىساخته (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۷) و گاه به مناسبتى برای اشعار ديگران نيز، چنانچه مورد توجهش قرار مىگرفته، آهنگ مىساخته است (ابوالفرج، ج۱۰، ص۲۷۸_۲۸۲). ابنمعتز كتابى در شرح حال و احوال شاريه آوازهخوان كه از معشوقههايش بوده، پرداخته و ابوالفرج اصفهانى اخبار و آثار اين كنيزك را از همين كتاب موسوم به اخبار شاريه نقل كرده است. وی كتاب جامعى نيز در علم موسيقى تأليف كرده است.
ابنمعتز با عدهای از شعرا و اهل ادب مكاتبه و مراسله و دادوستد شعری و ادبى داشته است كه احمد بن خصيب (ياقوت، بلدان، ج۲، ص۲۲۷)، ابوالعباس احمد بن يحيى ثعلب (صولى، الاوراق، اشعار، ص۱۱۴-۱۱۶)، ابنمنجم (تنوخى، ج۴، ص۱۱۰)، على بن مهدی اصفهانى كسروی (مرزبانى، معجم، ص۱۴۹-۱۵۰؛ ياقوت، ادبا، ج۱۵، ص۹۰_۹۳)، قاسم بن احمد (مرزبانى، معجم، ص۲۱۹)، ابوطيب نميری (مرزبانى، معجم، ص۲۱۹-۲۲۰؛ شابشتى، ص۷۲-۷۷) و عبيدالله ابن طاهر (شابشتى، ص۱۱۲) از آن جملهاند.
ابنمعتز راويه بزرگ اشعار و اخبار عرب است (ابننديم، ص۱۲۹). از استادانش و ديگر شاعران و اديبان روايت كرده و خود نيز راويانى داشته است كه نامدارترين آنان دمشقى، معلم و استاد او، و صولى، شاگرد وفادار او بودهاند (خطيب، ج۱۰، ص۹۵). ابنمنجم نخستين روايت كننده كتاب البديع اوست (ابنمعتز، البديع، ص۵۸) و ابنطباطبا، صاحب عيار الشعر نيز راوی دلباخته اشعار اوست (ياقوت، ادبا، ج۱۷، ص۱۴۴). عموم مصنفان كتب و رسايل ادبى و تاريخى پس از ابنمعتز اشعار و اخبار و آراء ادبى او را به وفور در آثارشان آوردهاند كه شمشاطى ( الانوار و محاسن الاشعار )، عسكری ( المصون فى الادب )، تنوخى ( الفرج بعد الشده )، مرزبانى ( معجم الشعراء و نورالقبس )، رقيم نديم ( قطب السرور فى اوصاف الخمور )، ثعالبى (همه كتابهايش)، ابنعبدالبر ( بهجة المجالس )، ابوعبيد بكری ( سمط اللالى )، راغب اصفهانى ( محاضرات الادباء )، ابنصيرفى ( الافضليات )، نواجى ( حلبةالكميت )،عباسى ( معاهدالتنصيص ) وشيخبهائى ( الكشكول ) از آن جملهاند.
نقد ادبى در سده ۳ق، به سر فصل استقلال از ديگر مقولات ادبى رسيده بود. نقادان بزرگ ادب، چون ابنسلام جمحى (د ۲۳۱ق)، ابوتمام (د ۲۳۱ق)، جاحظ (د ۲۵۵ق)، ابنمدبر (د ۲۷۹ق)، مبرد (د ۲۸۵ق)، ابنقتيبه (د ۲۸۶ق)، ثعلب (د ۲۹۱ق) و ابنشرشير (د۲۹۳ ق) كه هريك آثاری مشهور در زمينه نقد ادبى داشتند، همه در اين قرن ظهور كردند. مبرد و ثعلب كه به ترتيب كتابهای الروضه و قواعد الشعر را در نقد ادبى تأليف كردهاند (عباس، ص۸۲ -۸۳)، در زمره استادان ابنمعتز بودند. نقادان ادب در سده ۳ق، گواينكه ديگر از آن خشكى و سازش ناپذيری قرنهای اول و دوم درگذشته بودند، هنوز از دايره شعر كهن خارج نشده بودند (عباس، ص۷۷). در نيمه دوم سده ۳ق، چنانكه ابنمعتز خود توضيح داده است (ابنمعتز، طبقات، ص۸۶)، اهل شعر و ادب از بسياری روايت شعر كهن دچار ملال شده بودند و بيشتر خواهان و پيگير اشعار و اخبار نوخاستگان بودند. چنانكه الروّضه مبرد و البارع هارون بن على منجم اختصاصاً به اشعار و اخبار نوخاستگان پرداخته بود (فراج، ص۵).
تأليف ارزنده ابنمعتز در زمينه نقد ادبى، طبقات مشهور اوست. اين كتاب كه در سلسله طبقات نويسى بعد از طبقات ابنسلام جمحى قرار مىگيرد، از حيث اختصاص به اشعار و اخبار شاعران نوخاسته، با كتاب ابنسلام تفاوت عمده دارد و پيش از آنكه طبقات الشعراء باشد، نوعى كشكول و مجموعه نوادر است (ابنمعتز، طبقات، ص۴۷- ۴۸؛ ابنمعتز، طبقات، ص۸۰).
ابنمعتز اين كتاب را به انگيزه گردآوری گلچينى از اشعار و اخبار شاعران نوخاسته پرداخته (ابنمعتز، طبقات، ص۸۶) و بيشتر به شاعرانى توجه داشته است كه آنچنان شهرتى نداشتند و فقط نزد خواص اهل ادب شناخته بودند (ابنمعتز، طبقات، ص۴۷- ۴۸). وی برای هر يك از اين شاعران كه شمارشان به ۱۳۰ مىرسد، فصلى باز مىكرده و به تدريج اخبار و اشعار هريك را در فصل مربوط به او مىافزوده است (ابنمعتز، طبقات، ص۳۹۶). وی به اختصار اين كتاب نيز بسيار مىانديشيده و چنانكه خود گويد (ابنمعتز، طبقات، ص۸۰)، معمولاً از هر قصيده به آوردن يك يا دو بيت اكتفا مىكرده است. نام ديگر اين كتاب، الاختيار من شعر المحدثين (فراج، ص۱۳) نيز بيان ديگری از اين نقطه نظر مؤلف آن است. ظاهراً وی قصد داشته است، كتاب ديگری نيز درباره شاعران قديم بپردازد و نام طبقات الشعراء المتكلمين من الادباء المتقدمين را برای آن در نظر گرفته بوده است (ابنمعتز، طبقات، ص۱۸).
روش نقد ابنمعتز در طبقات بيش از همه تحت تأثير اين ديدگاه ابنقتيبه بوده است كه «شاعرترين سرايندگان، آن شاعری است كه چون خواندن شعرش را آغاز كنى، آن را از دست ننهى تا پايان يابد»، و شيوه نقد وی را مىتوان «نقد تأثری» ناميد (عباس، ص۱۱۵_۱۱۷). با توجه به معياری كه ابنمعتز در سنجش شعر شاعران همروزگارش به كار برده و اصولى كه بر شيوه او در تأليف طبقات حاكم است، شگفت نيست كه شرح حال و اشعار شاعرانى چون سيد حميری، منصور نمری و دعبل خزاعى را كه خاندان بنى عباس را هجو و علويان را مدح مىكردهاند، در كتابش درج كرده باشد (ابنمعتز، طبقات، ص۳۲_۳۶؛ ابنمعتز، طبقات، ص۲۴۱_۲۴۷؛ ابنمعتز، طبقات، ص۲۶۴_ ۲۶۸). با اين وصف، نمىتوان پذيرفت كه نام نبردن وی از ابنرومى در طبقات، چنانكه مشهور است، به انگيزه عناد با طالبيان بوده باشد (فراج، ص۱۰-۱۱).
شيوه نقد ابنمعتز در كتب و رسائل ديگرش جز طبقات كاملاً متفاوت است. وی در جاهای ديگر ناقدی فوقالعاده سختگير است، چندانكه مورد اعتراض ادبای معاصرش قرار مىگيرد (عسكری، ص۱۸۹). وی بر سرودههای امرؤالقيس، نابغه و اعشى انتقادات سختى داشته است (مرزبانى، الموشح، ص۳۲؛ مرزبانى، الموشح، ص۴۱؛ مرزبانى، الموشح، ص۵۱). همچنين به انگيزه آشكار كردن زشتیها و معايب اشعار ابوتمام كه خود در طبقات يكسره اشعارش را تحسين مىكند ، رساله مستقلى پرداخته است. به همين جهت، بعضى از محققان برآنند كه طبقات از تأليفات اواخر عمر ابنمعتز بوده و مربوط به آراء او در كهنسالى است كه ديگر از آن انتقادات گزنده دست برداشته و در برابر هر شعر لطيفى اختيار از كف مىداده است (عباس، ص۱۱۸_۱۱۹؛ اقبال، ص۵۸۵) و بعضى ديگر (شريف، ج۱، ص۲۰۶_۲۰۷) البته بنا به ادله ديگر انتساب طبقات را به ابنمعتز يكباره انكار كردهاند (اقبال، ص۵۸۷_۵۸۸).
ابنمعتز در تاريخ علوم بلاغت نيز با تأليف به نام خويش البديع، شهرت يافته است. اصطلاح «بديع» در آن روزگار تازگى نداشت و سابقه كاربرد آن در سرودههای شعرا و سخنان ادبا به سده ۲ق مىرسيد (ضيف، الفن، ص۱۷۸؛ ترجانى زاده، ص۱۱۸)، اما ابنمعتز نخستين كسى بود كه مستقلاً در زمينه بديع به تأليف پرداخت. وی در زمان تأليف البديع حدود ۲۷ سال داشت و يكپارچه شور و اشتياق نسبت به موضوع كارش بود (ابنمعتز، البديع، ص۵۸). مؤلف جوان كه خود شاعری توانا، و از سرودههای شاعران بزرگ سلف و سرايندگان چيرهدست همروزگارش بسيار اندوخته بود، خود را در سر فصل تحولى شگرف در علوم بلاغت و به تبع آن در شيوههای نقد ادبى مىديد كه بشار (د ۱۶۷ق)، ابونواس (د ۱۹۸ق) و مسلم بن وليد (د ۲۰۸ق) آن را آغاز كرده بودند و در شعر ابوتمام (د ۲۳۱ق) به كمال رسيده بود. ابنمعتز بر آن شد كه با تأليف مستقلى در باب بديع، اولاً محدوده بديع را مشخص گرداند، ثانياً با انتقاد از ابوتمام، بديع را وسعت و عموميت بخشد و ثالثاً روشن گرداند كه بديع اختراع شاعران جديد نيست و قدمت فراوان دارد (ابنمعتز، البديع، ص۳).
از ديدگاه ابنمعتز، «بديع» (سخن آرايى، به معنای اخص كلمه) تنها مشتمل بر ۵ فن (استعاره، جناس، طبقا، ردّ العجز و مذهب كلامى) است و مابقى آنچه به عنوان صناعات ادبى و بديعى شناخته مىشوند، محاسن كلامند و بس. در عين حال، روا مىدارد كه هر كس نمىخواهد نظر او را بپذيرد، ۱۲ فقره از محاسن شعر و زيورهای سخن را كه وی پس از پايان پذيرفتن مباحث بديع آورده است، در عداد فنون بديع محسوب گرداند (ابنمعتز، البديع، ص۵۸). نظر دقيق ابنمعتز در تعيين حدود بديع هيچگاه مورد توجه قرار نگرفت، اما تجويز وی مسموع افتاد و شيوهای معمول را به وجود آورد. دانشمند همروزگارش، قدامة بن جعفر و ادبای پس از وی چون ابوهلال عسكری، ابنرشيق، شرف الدين تيفاشى، ابنابى اصبع و ديگران مرتباً بر شمار صنايع بديع افزودند تا بر يك صد و پنجاه و چند صنعت بالغ گرديد (همايى، ص۱۶_۱۹).
ابنمعتز گذشته از تأليف در زمينه بديع و برخورداری از اطلاعات وسيع و حضور ذهن و شناخت دقيق از مسائل بديع، خود متحقّق در بديع بود و بديع با سخنان منظوم و منثور وی عجين گرديده بود (حصری، ج۴، ص۱۰۰۳_ ۱۰۰۵؛ عباس، ص۱۲۲). وی مانند ابوتمام (برخلاف بحتری و ابنرومى) شعر را منحصراً مجموعهای از صناعات و زيورها و پيرايهها مىدانست (ضيف، الفن، ص۱۷۹)، اما با اين تفاوت كه مانند ديگر اميرزادگان و كاخنشينان، در فهم بديع از حد زيورهای ظاهری فراتر نمىرفت و از آن درك عميقى كه ابوتمام در پرتو فراگيری فلسفه به آن دست يافت بود، بىبهره بود. به همين جهت، تمام نبوغ و توان خود را در فنّ تشبيه نشان داد و فقط در همين فن تخصص يافت (ضيف، الفن، ص۲۶۲؛ ضيف، الفن، ص۲۶۶). ابنمعتز خود را از در قلّههای دوردستى كه ابوتمام فتح كرده و بر قلمرو بديع افزوده بود، ناتوان مىديد، از اين رو، در عين تحسين همه اشعار وی در طبقات (ابنمعتز، طبقات، ص۲۸۵_۲۸۶) افراط در صنايع بديعى را بر ابوتمام خرده مىگرفت و نوعى تكلف قلمداد مىكرد. «مذهب كلامى» را نيز كه در كتابش به عنوان پنجمين فن بديع آورده بود، عيناً از جاحظ نقل كرده بود و به سبب آنكه رنگ فلسفى و جنبه تحليلى و اثباتى داشت و نمىتوانست به خوبى درك كند، آن را بدون توضيح رها كرد (ضيف، الفن، ص۲۶۶). انتقاد گزنده ابنمعتز از ابوتمام در مقدمه البديع مىتواند به اين انگيزه نيز بوده باشد كه ابنمعتز گويا مىديده است كه ابوتمام با آن نبوغ و ژرف نگری چنان احاطه و تسلطى در قلمرو بديع پيدا كرده كه بعيد نيست بديع را برای هميشه از دسترس ديگران دور سازد. اين بود كه بر آن شد تا بديع را به گونهای معرفى كند كه بتواند در اختيار عموم قرار بگيرد و همه شاعران به جای آنكه قصايد طولانى و تهى از بديع بسرايند، يكى دو بيت از هر قصيده را به زيور بديع بيارايند (ابنمعتز، طبقات، ص۱). مطلب سومى كه ابنمعتز با تأليف البديع خود در پى آن بود، اين بود كه مىخواست توضيح دهد كه بديع، هرچند در شعر شاعران سدههای ۲ و ۳ق ظهور كرده است، اما، ريشه در قرآن و حديث و شعر جاهلى دارد و پديده تازهای نيست. وی برای اين منظور در هر مبحث به ترتيب، سير بديع را در قرآن مجيد و احاديث نبوی و سخنان صحابه و شعرای جاهلى تا ظهور آن در سخنان منظوم و منثور نوخاستگان نشان مىدهد. اين اصرار از سوی ابنمعتز علاوه بر آنكه بر موضع معتدل وی در كشمكش ميان كهنه و نو در شعر و ادب روزگارش دلالت دارد، خالى از انى انگيزه نيز نيست كه ابنمعتز مىخواهد بر عربى و اسلامى بودن اين فنون تأكيد ورزد، تا مبادا روزی چنان تصور بشود كه فنون بديع از يونان به جهان اسلام راه يافته است (جاحظ، البيان، ج۳، ص۳۵۴؛ عباس، ص۱۸۶).
در سدههای اخير شخصيت و آثار و اشعار ابنمعتز مورد توجه خاورشناسان قرار گرفته است. كراچكوفسكى كتاب البديع او را در ۱۹۳۵م به چاپ رسانيد. ووستنفلد۱، كرمر۲، لوث۳ و ديگران نيز در احيای آثار ابنمعتز كوشش بسزايى از خود نشان دادند (بروكلمان، ج۲، ص۵۶_۵۸). لانگ آلمانى ارجوزه تاريخى او را به زبان آلمانى ترجمه كرد و در «نشريه انجمن خاورشناسان آلمان۴» (سالهای ۱۱ و ۱۲) به چاپ رسانيد. نظير اين كار را لوث انجام داد و اثر خود را در لايپزيگ (۱۸۸۲م) منتشر ساخت.
آثار:
الف - چاپى:
۱. الاداب، اين كتاب ابتدا در مجله «جهان شرق۵» به كوشش كراچكوفسكى منتشر گرديد و پس از آن در اوپسالا (۱۹۲۴م) مستقلاً به چاپ رسيد؛
۲. ارجوزه فى تاريخ المعتضد بالله، اين اثر نيز مستقلاً در قاهره، (۱۳۲۹ق/۱۹۱۳م) به چاپ رسيده است؛
۳. البديع، اين كتاب به كوشش كراچكوفسكى در ضمن سلسله كتابهای گيب در لندن (۱۹۳۵م) به چاپ رسيده است. بار ديگر در مصر (۱۳۶۴ق/ ۱۹۴۵م) با شرح محمد عبدالمنعم خفاجى منتشر شده است و همچنان پيوسته تجديد چاپ مىگردد؛
۴. ديوان، صولى اشعار ابنمعتز را در ۱۰ بخش گردآورد و سپس هر بخش را به ترتيب حروف الفبا تدوين كرد، و آن را ديوان اميرالمؤمن عبدالله بن المعتز نام نهاد. اين نسخه از ديوان طى ساليان، دستخوش تحريف و تصحيفهای فراوان گرديد و بارها تجديد چاپ شد و همچنان موارد تصحيف شده، در آن بر جای مانده بود. در جديدترين چاپ ديوان كه به كوشش محمد بديع شريف انجام يافته، به بيش از ۵۲۵ ،۱مورد از تحريفات و مسخ كلمات و عبارات اشعار ابنمعتز اشاره شده است (شريف، ص۴۱-۸۱). اين چاپ در دو جلد همراه با مقدمهای مفصل و نيز فهارس لازم تدارك ديده شده است. محقق ديوان، عنوان ديوان اشعار الامير ابى العباس را برای كتاب ترجيح داده است. ديوان ابنمعتز سخت مورد توجه ادبا و شعرای پس از وی قرار داشته است. فهرستى كه محمد بديع شريف از برگزيدههای اشعار ابنمعتز تدارك ديده، خود دليل مدعاست؛ از آن جمله مىتوان از اختيارات الصاحب بن عباد، مختارات ديوان ابنالمعتز و السفينة نام برد؛
۵. رسائل ابنالمعتز، اين كتاب را محمد عبدالمنعم خفاجى از چند رساله كوچك و بزرگ ابنمعتز فراهم آورده و در قاهره (۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م) به چاپ رسانيده است. از جمله رسالههای ابنمعتز كه در اين مجموعه گردآمده، رساله محاسن شعر ابى تمام و مساويه است كه به طور كامل در اين مجموعه آمده است؛
۶. طبقات الشعراء المحدثين، تاكنون چندين بار به چاپ رسيده است. مشهورترين چاپ آن همراه با تحقيقات عباس اقبال به زبان فرانسه است كه در لندن (۱۹۳۹م) منتشر شد. پس از آن بار ديگر همراه با تحقيقات مفصلتری توسط عبدالستار احمد فراج در قاهره (۱۹۵۶م) تجديد چاپ گرديد. وی تحقيقات عباس اقبال را نيز از فرانسه به عربى برگردانيده و در خاتمه چاپ جديد ضميمه كرده است. شرفالدين ابن مستوفى (د ۶۳۷ق/۱۲۳۹م) مختصری از اين كتاب تهيه كرده و آن را مختصر طبقات الشعراء المحدثين نام نهاده كه نسخهای از آن موجود است )؛
۷. فصول التماثيل فى تباشير السرور، اين كتاب كه جامع انواع دانستنیها درباره شراب است. نخستين بار در قاهره (۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م) به چاپ رسيده است؛
۸. محاسن شعر ابى تمام و مساويه، چنانكه گذشت، اين رساله به طور كامل نيز ضمن مجموعه رسائل ابنالمعتز به چاپ رسيده است. مرزبانى اين رساله را در كتاب الموشح (مرزبانى، الموشح، ص۲۷۷_۲۸۷) و ابوحيان توحيدی مقدمه آن را در كتاب البصائر و الذخائر (۲/۶۹۸ابوحيان توحيدی، على، البصائر و الذخائر، ج۲، ص۶۹۸ ) آوردهاند.
ب - خطى:
۱. اخبار شاريه، ابنمعتز اين كتاب را در شرح حال و آثار شاريه، خواننده و نوازنده معروف همروزگار خود ترتيب داده است. نسخهای از اين كتاب در اختيار ابوالفرج اصفهانى قرار گرفته و بيشتر اخبار آن در الاغانى (ابوالفرج، الاغانى ، ج۱۶، ص۴) نقل شده است. ابوحيان (ابوحيان، ج۲، ص۶۱۴) نام اين كتاب را اخبار ساريه المغنّيه آورده و بروكلمان با عنوان اخبار شاريه و عريب از آن ياد كرده است؛
۲. اشعار الملوك، نسخه خطى اين كتاب در كتابخانه برلين موجود است؛
۳. الفصول القصار (يا الفصول الصغار القصار)( ابنمعتز، البديع،ص۴۶)، از اين اثر ظاهراً تنها يك نسخه در شوروی موجود است؛
۴. قصيدهای در بحر متقارب، كه نسخهای از آن در كتابخانه برلين، موجود است؛
۵. مختارات من حكم ابن المعتز و اقواله، كه شايد از كتاب الفصول الصغار اقتباس شده باشد. بروكلمان به وجود نسخهای از اين كتاب در كتابخانه بريل اشاره مىكند.
ج - آثار يافت نشده:
۱. الجامع فى الغناء (ابننديم، ص۱۳۰؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰)؛
۲. كتاب الجوارح و الصيد (ابننديم، ص۱۳۰؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰)؛
۳. حلى الاخبار (الاخيار) (ابننديم، ص۱۳۰؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰)؛
۴. رساله فى مدح الدنيا، ابنمعصوم مدنى (ابنمعصوم، ج۲، ص۳۷۴_۳۷۵) از اين رساله نقل كرده است؛
۵. كتاب الزهر و الرياض (ابننديم، ص۱۳۰؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰؛ حاجى خليفه، ج۱، ص۹۶۰)؛
۶. سرقات الشعراء، آمدی نسخهای از اين كتاب را در دست داشته و در كتاب الموازنه (آمدی ، الموازنه، ص۶۹؛ آمدی ، الموازنه، ص۲۴۱؛آمدی ، الموازنه، ص۲۴۶؛ آمدی ، الموازنه، ص۲۶۸؛ آمدی ، الموازنه، ص۳۴۱) و كتاب ديگرش المؤتلف و المختلف (آمدی ، المؤتلف و المختلف، ص ۲۱۵) از آن نقل كرده است (ابننديم، ص۱۳۰؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰)؛
۷. مكاتبات الاخوان بالشعر (ابننديم، ص۱۳۰؛ ابنخلكان، ج۲، ص۲۶۴؛ ابنشاكر، ج۲، ص۲۴۰).
فهرست منابع:
(۱) آمدی، حسن، الموازنه، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، ۱۳۶۳ق/ ۱۹۴۴م؛
(۲) آمدی، حسن، المؤلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۸۱ق/ ۱۹۶۱م؛
(۳) ابنابى عون، ابراهيم، التشبيهات، به كوشش محمد عبدالعميد خان، كمبريج، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م؛
(۴) ابناثير، الكامل؛
(۵) ابنتغری بردی، النجوم؛
(۶) ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دكن، ۱۳۵۷ق؛
(۷) ابنخلكان، وفيات؛
(۸) ابنرشيق، حسن، العمده، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، بيروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م؛
(۹) ابنشاكر كتبى، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، ۱۹۷۳م؛
(۱۰) ابنشرف، قيروانى، رسائل الانتقاد، به كوشش حسن حسنى عبدالوهاب، بيروت، ۱۹۸۳م؛
(۱۱) ابنطقطقى، محمد، الفخری فى الاداب السلطانيه، به كوشش هرتويگ درنبورگ، شالون - سور - سون، ۱۹۸۴م؛
(۱۲) ابنظافر، على، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، ۱۹۷۰م؛
(۱۳) ابنظهيره، محمد، الفضائل الباهره، به كوشش مصطفى سقا و كامل مهندس، قاهره، ۱۹۶۹م؛
(۱۴) ابنفضلالله عمری، احمد، مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م؛
(۱۵) ابنكثير، البدايه؛
(۱۶) ابنمعتز، عبدالله، البديع، به كوشش كراچكوفسكى، لندن، ۱۹۳۵م؛
(۱۷) ابنمعتز، عبدالله، ديوان اشعار الامير ابى العباس، به كوشش محمد بديع شريف، قاهره، ۱۹۷۸م؛
(۱۸) ابنمعتز، عبدالله، رسائل ابنالمعتز، به كوشش محمد عبدالمنعم خفاجى، قاهره، ۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م؛
(۱۹) ابنمعتز، عبدالله، طبقاتالشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، مصر، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م؛
(۲۰) ابنمعتز، عبدالله، فصول التماثيل فى تباشير السرور، قاهره، ۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م؛
(۲۱) ابنمعصوم مدنى، صدرالدين على، انوار الربيع، به كوشش شاكر هادی شكر، كربلا، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م؛
(۲۲) ابننديم، الفهرست؛
(۲۳) ابنوردی، عمر، تتمة المختصر فى اخبار البشر، به كوشش احمد رفعت بدراوی، بيروت، ۱۳۸۹ق/۱۹۷۰م؛
(۲۴) ابوحيان توحيدی، على، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهيم كيلانى، دمشق، مكتبه اطلسى؛
(۲۵) ابوعلى مسكويه، احمد، تجارب الامم، به كوشش ه. ف. آمدرزا، قاهره، ۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م؛
(۲۶) ابوالفدا، المختصر فى اخبار البشر، بيروت، دارالمعرفه؛
(۲۷) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، قاهره، دارالكتب المصريه؛
(۲۸) اقبال آشتيانى، عباس، «دراسات الاستاذ عباس الاقبال»، طبقات الشعرا؛
(۲۹) امين، احمد، ظهرالاسلام، بيروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م؛
(۳۰) امين، عبدالقادر حسن، شعر الطرد عند العرب، نجف، ۱۹۷۲م؛
(۳۱) بحتری، وليد، ديوان البحتری، به كوشش حسن كامل صيرفى، قاهره، ۱۹۶۳م؛
(۳۲) بروكلمان، كارل، تاريخ الادب العربى، ترجمه عبدالحليم نجار، قاهره، ۱۹۶۸م؛
(۳۳) بهبيتى، نجيب محمد، تاريخ الشعر العربى، قاهره، بيروت، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م؛
(۳۴) ترجانى زاده، احمد، تاريخ ادبيات عرب، تهران، ۱۳۴۸ش؛
(۳۵) تنوخى، محسن، الفرج بعدالشده، به كوشش عبودشالچى، بيروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م؛
(۳۶) ثعالبى، عبدالملك، تتمة اليتيمه، به كوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۵۳ق؛
(۳۷) ثعالبى، عبدالملك، التوفيق للتلفيق، به كوشش ابراهيم صالح، دمشق، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
(۳۸) ثعالبى، عبدالملك، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر؛
(۳۹) ثعالبى، عبدالملك، غرر السير (منسوب)، تهران، ۱۹۶۳م؛
(۴۰) جاحظ، البيان و التبيين، به كوشش حسن سندوبى، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م؛
(۴۱) جاحظ، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بيروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م؛
(۴۲) حاجى خليفه، كشف الظنون؛
(۴۳) حسين، طه، من تاريخ الادب العربى، بيروت، ۱۹۸۲م؛
(۴۴) حصری قيروانى، ابراهيم، زهرالاداب، به كوشش زكى مبارك و محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م؛
(۴۵) خطيب بغدادی، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق؛
(۴۶) ذهبى، محمد، دول الاسلام، حيدرآباد دكن، ۱۳۶۴ق؛
(۴۷) زبيدی، محمد، طبقات النحويين و اللغويين، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م؛
(۴۸) سيوطى، بغية الوعاه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
(۴۹) شابشتى، على، الديارات، به كوشش كوركيس عواد، بغداد، ۱۳۸۶ق/۱۹۶۶م؛
(۵۰) شريف، محمد بديع، مقدمه بر ديوان اشعار ؛
(۵۱) شكعه، مصطفى، الشعر و الشعراء فى العصر العباسى، بيروت، ۱۹۸۶م؛
(۵۲) شيخ بهائى، محمد، الكشكول، بيروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
(۵۳) صابى، هلال، الوزراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۹۵۸م؛
(۵۴) صفدی، خليل، تمام المتون، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، ۱۳۸۹ق/۱۹۶۹م؛
(۵۵) صفدی، خليل، نكت الهمبان، به كوشش احمد زكى بك، قاهره، ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م؛
(۵۶) صفوت، احمد زكى، جمهرة رسائل العرب، بيروت، المكتبة العلميه؛
(۵۷) صولى، محمد، اخبار ابىتمام، به كوشش خليل محمود عساكر و ديگران، بيروت، المكتب التجاری؛
(۵۸) صولى، محمد، اخبار البحتری، به كوشش صالح اشتر، دمشق، ۱۳۷۸ق/۱۹۸۵م؛
(۵۹) صولى، محمد، الاوراق، اخبار الراضى بالله و المتقى لله، به كوشش ج. هيورث دن، لندن، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م؛
(۶۰) صولى، محمد، الاوراق، اشعار اولاد الخلفاء، به كوشش ج. هيورث دن، قاهره، ۱۹۳۶م؛
(۶۱) ضيف، شوقى، العصر العباسى الثانى، قاهره، ۱۹۷۳م؛
(۶۲) ضيف، شوقى، الفن و مذاهبه فى الشعر العربى، قاهره، ۱۹۶۰م؛
(۶۳) طبری، تاريخ؛
(۶۴) عباس، احسان، تاريخ النقد الادبى عندالعرب، بيروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م؛
(۶۵) عبدالجليل، ج. م.، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آ. آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ش؛
(۶۶) عسكری، حسن، المصون فى الادب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، كويت، ۱۹۸۴م؛
(۶۷) فراج، عبدالستار احمد، مقدمه بر طبقات الشعراء؛
(۶۸) قفطى، على، انباه الرواة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م؛
(۶۹) قلقشندی، احمد، صبحالاعشى، به كوشش محمد حسين شمسالدين، بيروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م؛
(۷۰) كبيسى، حمدان عبدالمجيد، عصر الخليفة المقتدر بالله، نجف، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م؛
(۷۱) كراچكوفسكى، ا. ي.، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ترجمه صلاحالدين عثمان هاشم، جامعة الدول العربيه، ۱۹۶۳م؛
(۷۲) كفراوی، محمد عبدالعزيز، تاريخ الشعر العربى، مصر، ۱۹۶۴م؛
(۷۳) مبارك، زكى، النثر الفنى فى القرن الرابع، بيروت، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۴م؛
(۷۴) مبرد، محمد، الكامل، به كوشش محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، ۱۳۷۶ق/۱۹۵۶م؛
(۷۵) مرزبانى، محمد، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م؛
(۷۶) مرزبانى، محمد، الموشح، به كوشش محبالدين خطيب، قاهره، ۱۳۸۵ق؛
(۷۷) مرزبانى، محمد، نورالقبس، به كوشش رودلف زلهايم، ويسبادن، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
(۷۸) مسعودی، على، التنبيه و الاشراف، بيروت، دارصعب؛
(۷۹) مرزبانى، محمد، مروج الذهب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
(۸۰) مقدسى، انيس الخوری، امراء الشعر العربى، بيروت، ۱۹۷۱م؛
(۸۱) منوچهری دامغانى، احمد، ديوان، به كوشش محمد دبير سياقى، تهران، ۱۳۵۶ش؛
(۸۲) همايى، جلالالدين، صناعات ادبى، تهران، ۱۳۳۹ش؛
(۸۳) ياقوت حموی، ادبا؛
(۸۴) ياقوت حموی، بلدان؛
(۸۵) يعقوبى، احمد، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دارصادر؛