ابنکرامه خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِكَرّامه، ابوسعد حاكم محسّن بن محمد بن كرّامه جُشَمى بيهقى (۴۱۳- مق ۴۹۴ق/۱۰۲۲-۱۱۰۱م)، متكلم معتزلى و شخصيت برجسته زيدی بود. كنيه او را ابوسعيد نيز آوردهاند (ابنشهر آشوب، ص۹۳). وی از اعقاب حضرت على(ع) و سيزدهمين پشت از محمد حنفيه (بيهقى، ص۳۶۹) و از ناحيه بيهق (فارسى، ص۶۹۲)، از قصبه جشم، از توابع نيشابور بوده است (بيهقى، ص۳۶۷؛ ياقوت حموی، ج۲، ص۱۴۱).
جشم نام قبيلهای از عرب هم بوده و احتمال مىرود كه قبيله مزبور در خراسان ساكن شده بوده است. از آنجا كه حاكم بنابر نسبنامهاش عرب بوده و مورخان او را از قبيله جشم گفتهاند، بسا كه مقصود از انتساب حاكم به جشم، انتساب او به اين قبيله بوده باشد و قصبة جشم نيز به سبب سكناي اين قبيله در آنجا چنين ناميده شده باشد (زرزور، ص۶۷_۶۸). امری كه بيهقى بودن حاكم را تأييد مىكند، اين است كه او تفسيری مبسوط و نيز تفسيری موجز به زبان فارسى نوشته (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳) و نيز شاهدی در دست است كه بعضى كتابهايش را به فارسى تصنيف كرده بوده است (زرزور، ص۹۵).
حاكم در خراسان نشو و نما يافت، سپس از آنجا مهاجرت كرد و به مكه رفت. زمان اين مهاجرت دانسته نيست و معلوم هم نيست كه آيا از ابتدا به مكه رفته بوده است يا به جای ديگر؟ البته اين حقيقتى است كه در اواسط سده ۵ق منازعات بين شعيه و سنى در نيشابور بالا گرفت (زرزور، ص۶۸ -۶۹). در واقع پس از انحطاط دولت آل بويه و زوال قدرت آنان وضع معتزله به خطر افتاد و در معرض آزار و تضييق قرار گرفتند. در ۴۵۶ق در جامع منصور، معتزله را لعن كردند و از آن پس لعن و ضرب و شتم و حمله به آنان كاری متداول و پسنديده شد (زرزور، ص۳۷). در چنين اوضاع و احوالى طبيعى بود كه معتزله از جاهايى كه بر ايشان خطر ايجاد مىكرد، به نواحى امن مهاجرت كنند. بدين لحاظ بسياری از علمای معتزل از نيشابور و خراسان خارج شدند. آرامش مكه و اينكه بسياری از بزرگان زيديه در اين شهر مقيم بودند، آنجا را تبديل به مركزی برای جذب زيديه كرده بود و اگر حاكم نيز به آنجا رهسپار شده باشد، تعجبى ندارد، ولى در مورد او نكته پذيرفتنىتر اين است كه در اواخر عمرش به مكه رفت و دلايلى نيز وجود دارد كه اين فرض را تأييد مىكند (زرزور، ص۶۹ -۷۰).
ابنكرامه بر اثر سوءقصدی در مكه به قتل رسيد و كسانى كه به قتل او اقدام كردند، احتمالاً دايیهای او و گروهى از جبريه بودند و اين به سبب كتابى بود كه با نام رسالة الشيخ ابى مره يا من ابى مرة الى اخوانه المجبره نوشته بود (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۴؛ جنداری، ص۳۲؛ زرزور، ص۷۳). وی اين رساله را در طعن مجبّره نوشته و آنان را از اتباع ابليس انگاشته بود. بعضى نيز سبب قتلش را اعتزال او و يا غلوّش در اعتزال و حب اهل بيت دانستهاند وليكن به اغلب احتمال، عنوان تحريك كننده رساله مذكور و اينكه دايیهايش نيز در معرض تيغ انتقاد او قرار گرفته بودند، باعث قتلش شده بود (زرزور، ص۷۳-۷۴).
حاكم كه عالمى ذوفنون بود، تصانيف بسياری از خود برجای گذاشت، به ويژه در علم تفسير كه او را فريد زمانش خواندند (بيهقى، ص۲۱۶؛ بيهقى، ص۳۶۷؛ ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ جنداری، ص۳۲؛ سيد، ايمن فؤاد، ص۹۵). در اين زمينه زمخشری، مفسر معروف، از جمله شاگردانِ او بود (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳) و گفتهاند كه تفسير كشاف او از تفسير حاكم گرفته شده است، بجز اينكه زمخشری در آن با تعقيد سخن گفته است (جنداری، ص۳۲).
رابطه استادی و شاگردی حاكم و زمخشری بر محققان و عالمان قديم و جديد تا حدود بسياری پوشيده مانده است. برخى گفتهاند اولين تفسير مبسوط معتزلى، تفسير زمخشری است با نام الكشاف عن حقايق التنزيل، ليكن حقيقت اين است كه زمخشری در اثر خود به تفسير استادش حاكم، نظر داشته و بر آن مبنا به تفسير اقدام كرده است (سيد، فؤاد، حاشيه بر العقد الثمين فى تاريخ البلد الامينِ امام تقىالدين فاسى، ج۶، ص۲۱۸). از ديگر شاگردان حاكم، قاضى اسحاق بن عبدالباعث بوده كه در ۴۴۱ق نزد وی رفته و از او كسب علم و حديث كرده است (جنداری، ص۳۲).
اولاد و اعقاب ابنكرامه نيز در علم و معرفت از پايگاه ويژهای برخوردار بودند و لقب «حاكم» كه داشتند، مىتواند دليلى بر مقام علمى آنان باشد. از حاكم فرزندی به نام محمد و معروف به حاكم باقى ماند. حاكم عفيف القضاة هادی و حاكم موفق از فرزندان حاكم محمد بودند، از ابنعفيف القضاة هادی نيز فرزندی به نام جدش حاكم ابوسعد محسن باقى ماند كه در ادب و شعردستى داشت (بيهقى، ص۳۶۸-۳۶۹).
از استادان حاكم ۳ تن از همه مهمترند: ابوحامد احمد بن محمد بن اسحاق نجار (يا نجاری، د ۴۳۳ق) كه اولين استاد او بود و بيشترين اثر را بر وی گذاشت، على بن عبدالله بن احمد نيشابوری (ابنابى الطيب، د ۴۵۷ق) كه ساكن بيهق بود و پس از ابوحامد مهمترين مربى او شمرده مىشد و قاضى القضاة ابومحمد عبدالله بن حسين ناصحى (د ۴۴۷ق) كه حاكم فقه را نزد او خوانده بود. وی همچنين از ابوعبدالرحمان سلمى، ابوالحسين عبدالغافر بن محمد فارسى، قاضى ابوالحسن حافد، ابوالحسين وخشى، ابوعلى وخشى و امير ابوالفضل ميكالى نيز حديث آموخت (بيهقى،ص۳۲۰؛ بيهقى،ص۳۶۷- ۳۶۸؛ فارسى، ص۶۹۲ -۶۹۳؛ زرزور، ص۷۶- ۷۸).
آراءِ حاكم: مربيان اصلى او از شاگردان با واسطه يا بىواسطه قاضى عبدالجبار، از اهل عدل (معتزله) بودند (زرزور، ص۷۶- ۷۸) و در شكل دادن به تفكر معتزلى وی سهم اساسى داشتند. به ويژه كه در روزگار حاكم فكر شيعى و معتزلى بر نيشابور غالب بود (زرزور، ص۳۸).
مورخان به اتفاق آرا او را متكلم معتزلى و از مذهب زيديه دانستهاند (فارسى، ص۶۹۲؛ ابنشهر آشوب، ص۹۳؛ ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ جنداری، ص۳۲)، تا جايى كه از ائمه زيديه معتزله در عصر خويش شمرده شده است (سيد، فؤاد، حاشيه بر العقد الثمين فى تاريخ البلد الامينِ امام تقىالدين فاسى، ج۶، ص۲۱۸).
وی نخست حنفى مذهب بود، ولى از حنفيه بريد و به شيعه زيديه پيوست (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳). اما در تاريخ بيهق خبری از حاكم نقل شده كه روايت آن با چند واسطه از مالك بن انس است (بيهقى، ص۲۵۱) و اين مىتواند حاكى از تسامح نسبى او در تشيع باشد - چنانكه زيديه غالباً از چنين تساهلى برخوردار بودند.
حاكم را برجستهترين مورخ معتزله از بعد از ابوهاشم جبائى (د ۳۲۱ق) تا اواخر سده ۵ق و يكى از مهمترين مورخان زيديه شمردهاند. در واقع بعد از قاضى عبدالجبار وی برجستهترين فرد از مكتب جبائيه شمرده مىشود. موفقيت او در تلخيص دقيق كتب قاضى و آراءِ جبائيه و استفاده از عباراتواضح و دوری از طرزبيان مغلق قاضى، بهخصوص چشمگير است؛ به طوری كه بعد از قاضى از مشهورترين متكلمان جبائيه و شايد آخرين رجل اين گروه بود. يحيى بن حميد در نزهة الا´نظار در ستايش حاكم، او را «رأس عدليّه»، «ناصرِ عدلى مذهبان»، «قاطع»و«قاصم» مىخواند (زرزور، ص۸۳ -۸۴؛ زرزور، ص۴۵۱-۴۵۳). از جمله خدمات علمىِ كمسابقه حاكم در اين زمينه، نگارش فصلى است در باب «خروج اهل عدل» كه آن را بر طبقات افزوده، و در آن از جنگهای معتزليان و كسانى كه بر بنى اميه خروج كرده بودند، ياد كرده است. در اين فصل وی پيوند بين شيعه و معتزله و عدم اعتزال معتزله در امر سياست را شرح داده است (زرزور، ص۴۵۲). او در طريق اهل اعتزال پيروی ابوعلى جبايى را مىكرد، اما سند مذهب اعتزال زمان خود را با چند واسطه به محمد حنفيه مىرساند كه او نيز مستقيماً از پدر خود حضرت على(ع) و وی از رسول اكرم(ص) آن را اخذ كرده بود. به عقيده حاكم و ديگر معتزله محمد حنفيه در علم كلام از منزلتى عظيم برخوردار بود و حتى از امام حسن و امام حسين (ع) نيز پيشتر مىرفت (ابنمرتضى، ص۲۶؛ ابنمرتضى، ص۱۲۵-۱۲۶؛ ابنمرتضى، ص۱۳۱).
حاكم اعتقاد راسخ به نظر و تفكر و تدبر داشت، اما به شرطى كه به معرفةالله منتج شود. اتخاذ نظر به انديشه و تعقل شخصى را لازم مىدانست و ايمانى را كه به تقليد حاصل آمده باشد، فاسد مىشمرد. بدينسان برهان و استدلال را در امر دين ضروری مىدانست. به رغم او هر مذهبى كه دليلى برايش نباشد، باطل است (زرزور، ص۱۹۷-۲۰۲). به عقيده حاكم برای معرفت نبوات و شرايع، قول به عدل و توحيد از اولِ ضروريات است: «واجب است اولاً خداوند تعالى به صفات و عدلش شناخته آيد، سپس تعلم نبوات و سپس دانستن فقه و شرايع و حديث و تفسير، زيرا معرفت شرع جز به معرفت كتاب و سنن تمام نمىشود و با اين ترتيب اين علوم واجب مىگردد» و نيز از اوست كه «هيچ علمى از علوم صحيح نيست، مگر بعد از معرفت خداوند و توحيد و عدل او» (زرزور، ص۱۷۵).
معتزله پس از اعتقاد به عدل خداوند به قبول تفويض معتقدند و هر كه به تفويض بىاعتقاد باشد، از شناخت عدل خدا و معرفةالله قاصر آمده، گمراه و سرگردان است. پس مخالفت با جبر برای معتزله امری غير از دفاع از دين نيست. حاكم با مذهب جبر دشمنى تمام داشت، آن را مناقض قرآن و از نمونههای بارز كفر مىشمرد. او به فِرق مختلف چون مرجئه و خوارج نيز پرداخت و آنها را رد كرد، ولى هيچ يك چون جبريه دشمنى او را برنمىانگيختند. مذهب جبر در نظر او شامل هر عقيده مخالف مذهبى عدل و توحيد مىشد. وی حتى بزرگترين مناقض مكتب خود را قول به جبر مىدانست، تا جايى كه مىگفت «هر شری از مذهب جبر است». او و قاضى عبدالجبار مذهب اشعريه را جزئى از طايفه گسترده مجّبره مىدانستند و حاكم در ردّ شديد خود بر اين طايفه البته اشاعره را نيز در نظر داشته است (زرزور، ص۲۰۷-۲۱۲).
به هر تقدير اگر حاكم در ابتدای حال - زمانى كه حنفى مذهب بود - به مكتب اعتزال و يا شاخه بهشميّه آن پایبندی تمام داشت، پس از انتقال به مذهب زيديه قطعاً نمىتوانست با آنان موافقت تام داشته باشد، زيرا اگرچه زيديه در بيشتر اصول با متكلمان معتزلى متفقند، در قضيه امامت از آن جدا مىشوند، و حتى در فقه نيز با اينكه فقه زيدی بسيار نزديك به فقه حنفى است، ولى با آن مطابقت كامل ندارد. اينها همه مجموعاً هويت خاصى به زيديّه مىبخشد. حاكم نيز چون ديگر زيديه از قائلان به امامت زيد بن على بود و دليل حقانيت زيد را مانند همفكران خود، در رواياتى كه به رسول اكرم(ص) يا به ائمه(ع) نسبت مىداد، جستوجو مىكرد (ابنمرتضى، ص۹۳).
حاكم تعليم بنيادی زيديه را تفضيل حضرت على(ع) بر ديگر صحابه و اولويت او در امامت مىداند و نيز قبول اينكه امام پس از حسين عليهما السلام بايد از اولاد آنان باشد، و اين نه به وراثت بلكه به فضل و طلب ثابت مىشود و نيز اينكه بر امام خروج بر امرای جور واجب است (ابنمرتضى، ص۸۹). وی با اينكه شيعه بود، اما از شيعه اثناعشريه تحاشى مىكرد و اختلاف آنان را در تعيين هر امام پس از درگذشت امام سابق، با عقيده آنان درباره منصوص بودن امامت ناسازگار مىدانست (ابنمرتضى، ص۹۵-۹۶). افزون بر اين او مهدويّت خاصه را نمىپذيرفت و به مشروعيت خلافت خلفای پيش از حضرت على(ع) و لزوم انتخاب امام در هر زمان و انعقاد پيمان امامت باور داشت (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶-۳۵۷).
آثار: شمار تأليفات ابنكرامه به چهل و چند كتاب مىرسد، بعضی (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ جنداری، ص۳۲) شمار آنها را چهل و دو کتاب ذکر کردهاند:
۱. شايد مهمترين اثر او تفسير بر قرآن كريم باشد. بيهقى (بيهقى، ص۳۶۷) از تفسيری از او در ۲۰ مجلد سخن مىگويد و جنداری (جنداری، ص۳۲) آن را تفسيری مشهور و شاخص در بين تفاسير مىشمارد. نام آن بايد التهذيب فى التفسير يا التهذيب فى تفسير القرآن باشد كه به گفته ابنابى الرجال (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳) در ۹ جزء بزرگ نوشته شده بود. نسخههای ناقصى از آن در صنعا، قم و ميلان موجود است.(عيسوی، ص۱۰؛ مرعشى، ج۵، ص۱۰۷) تلخيصى از اين كتاب نيز موجود است كه مؤلف آن دقيقاً معلوم نيست و با عنوان التقريب المختصر من التهذيب در كتابخانه عمومى شرقى بانكيپور موجود است؛ ۲. رساله ابليس الى المجبره (ابنشهر آشوب، ص۹۳). اين كتاب با نامهای گوناگون ياد شده است: رسالة الشيخ ابى مره (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۴)، رسالة الشيخ ابليس الى اخوانه المناحيس (جنداری، ص۳۲)، من ابى مره الى اخوانه المجبره (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶؛ زرزور، ص۷۳). در فهرست ميكروفيلمها (مركزی، ج۳، ص۲۰۱)، اين كتاب با نام رساله ابليس الى اخوانه من المجبره و المشبهة فى الشكاية عن المعتزله آمده كه در ۱۶ باب است. نسخهای از آن را نيز مىتوان در صنعا با نام الدّرة على لسان الشيخ ابى مرّه الى اخوانه من المجّبره يافت (عيسوي، ص۱۶۲)؛ ۳. عيون المسائل، در علم كلام و شرح آن (بيهقى، ص۳۶۷؛ ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ جنداری، ص۳۲). نسخه خطى آن در كتابخانه دانشگاه ليدن موجود است ، شرح العيون هم در همان كتابخانه و نيز صنعا وجود دارد. آنچه هم در مجموعه فضل الاعتزال و طبقات المعتزله چاپ شده، طبقات ۱۱ و ۱۲ معتزله، برگرفته از شرح العيون است؛ ۴. كتاب تنبيه الغافلين فى (عن / على) فضائل الطالبين، كه گفتهاند در آيات وارده در شأن اميرالمؤمنين(ع) و اولاد اوست و در موضوع خود بىنظير است (جنداری، ص۳۲). به قول خود مؤلف، وی آياتى را كه اهل تفسير در باب اهل بيت(ع) ذكر كردهاند، در آنجا گرد آورده است (زرزور، ص۹۶). نسخههايى از آن در صنعا موجود است (عيسوي، ص۶۶)؛ ۵. كتاب التأثير و المؤثر فى علم الكلام (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۴)، كتابى است در اهمّ موضوعات كلامى و چنانكه مؤلف خود اشاره كرده، در آن به بحث از علل اشياء، حدوث افعال، كيفيت خلق و ايجاد، قديم يا محدث بودن جهان، قدرت و علم و حيات خداوند تعالى و نظاير آنها پرداخته است. وی اديان را برپايه شناخت اين امور مىداند: مؤثرات، آنچه بىتأثير است، كيفيت تأثير، صفات مؤثر و آنچه بر آن اثر مىگذارد (زرزور،ص۹۹)؛ ۶. جلاء الابصار فى متون الاخبار (ابنشهر آشوب، ص۹۳)، كه ابناسفنديار (ابناسفنديار، ص۱۰۱) و جنداری (جنداری، ص۳۲) فقط آن را جلاء الابصار خواندهاند. جنداری (جنداری، ص۳۲) اين كتاب را مسند مىخواند و مىگويد كه در حديث مثل آن كتابى نيست، وليكن كتاب ظاهراً به ترتيبى است كه نمىتوان آن را مسند دانست (زرزور، ص۱۰۷)، زيرا در آن كتاب به بيان فرق و اختلاف در آراء و ديانات پرداخته است (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶)؛ ۷. نصيحة العامه يا الرسالة فى نصيحة العامه، كتابى است كه در بيان مذاهب باطل و مذهب صحيح در عقايد تصنيف شده است. نسخى از اين كتاب در كتابخانههای صنعا، برلين و جاهای ديگر وجود دارد (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ عيسوی، ص۲۱۰)؛ ۸. كتاب السفينة فى علم التاريخ، در ۴ مجلد تأليف شده و در سيره انبيا، حضرت رسول (ص) و صحابه و عترت (ع) است. گفتهاند كه اين كتاب در زيديه اثر بسياری داشته و از آن بسيار نقل كردهاند (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ جنداری، ص۳۲؛ سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۵؛ زرزور، ص۱۱۱)؛ ۹. السفينة الجامعة لانواع العلوم، در ۴ مجلد و گفتهاند كه در آن بين زهد و فقه جمع كرده است. از اين كتاب نسخههايى در صنعا و جاهای ديگر موجود است (سيد، ايمن،ص۹۵؛ عيسوی، ص۴۰۷)؛ ۱۰. تنزيه الانبياء و الائمه (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳) كه نسخهای از آن در كتابخانه دانشگاه ييل وجود دارد.
آثار يافت نشده:
۱. كتاب المؤثرات در حديث (جنداری، ص۳۲)؛ بستان الشرف (زرزور، ص۱۱۳)؛ الرد على المجبره (جنداری، ص۳۲)؛۲. كتاب الامامة على مذهب الزيديه يا ... الزيدية الهادويه (سيد، ايمن،ص۹۵؛ سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۴)؛۳. تفسيری مبسوط و تفسيری موجز، هر دو به فارسى (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳)؛۴. كتاب فى الشروط و المحاضره (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳)، كه فؤاد سيد (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶) آن را با دو عنوان كتاب المحاضره و كتاب الشروط آورده است؛ برخلاف اين مورد، ابنابى الرجال (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳) از دو كتاب ترغيب المهتدی و تذكرة المنتهى به طور جداگانه ياد مىكند كه سيد (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶) دو كتاب را با هم تحت يك عنوان آورده است؛۵. كتاب العقل (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳)؛۶. كتاب الاسماء و الصفات؛۷. كتاب الحقائق و الوثائق؛۸. المنتخب فى كتاب الزيديه (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳) كه سيد (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶) آن را با عنوان كتاب المنتخب فى فقه الزيديه آورده است، اما زرزور (زرزور، ص۱۱۲) احتمال مىدهد كه عنوان آن المنتخب يا المنتخب فى الفقه بوده باشد؛۹. كتاب الانتصار لسادات المهاجرين و الانصار؛۱۰. كتاب تحكيم العقول فى الاصول (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳؛ بيهقى،ص۳۶۷)؛ رساله الباهرة فى الخاسره (سيد، «ترجمة الحاكم»، ص۳۵۶) كه به گفته زرزور (زرزور، ص۹۹) مقصود از آن فرقه باطنيه است؛۱۱. الرسالة الغرّاء (ابنابى الرجال، ج۴، ص۴۱۳).
فهرست منابع:
(۱) ابنابى الرجال، احمد، مطلع البدور و مجمع البحور، نسخه عكسى موجود در كتابخانه مركز؛
(۲) ابناسفنديار، محمد، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ش؛
(۳) ابنشهر آشوب، محمد، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م؛
(۴) ابنمرتضى، احمد، المنية و الامل، به كوشش محمد جواد مشكور، بيروت، ۱۳۹۹ق/ ۱۹۷۹م؛
(۵) بيهقى، على، تاريخ بيهق، به كوشش قاری سيد كليمالله حسينى، حيدرآباد دكن، ۱۹۶۸م؛
(۶) جنداری، احمد، تراجم الرجال المذكورة فى شرح الازهارِ ابنمرتضى، صنعا، ۱۳۴۱ق؛
(۷) زرزور، عدنان، الحاكم الجشمى و منهجه فى تفسير القرآن، بيروت، ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م؛
(۸) سيد، فؤاد، حاشيه بر العقد الثمين فى تاريخ البلد الامينِ امام تقىالدين فاسى، بيروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
(۹) سيد، فؤاد، «ترجمه الحاكم الجشمى»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله ابوالقاسم بلخى و ديگران، تونس، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۴م؛
(۱۰) سيد، ايمن فؤاد، مصادر تاريخ اليمن، قاهره، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛
(۱۱) عيسوی، احمد محمد و ديگران، فهرس المخطوطات المكتبة الغربية بالجامع الكبير بصنعاء، قاهره، ۱۹۷۸م؛
(۱۲) فارسى، عبدالغافر، تاريخ نيسابور، به كوشش محمد كاظم محمودی، قم، ۱۴۰۲ق؛
(۱۳) مرعشى، خطى؛
(۱۴) مركزی، ميكروفيلمها؛
(۱۵) ياقوت حموی، معجم البلدان؛