• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابو زمعه انصاری خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابوزَمعه‌اسدى: اسودبن‌مطّلب (عبدالمطّلب)(۳۱) بن‌اسد بن‌عبدالعزّى(۳۲) از تيره بنى‌اسد(۳۳) از مشركان مكه
وى از بزرگان قريش(۳۴) و از كسانى است كه در واقعه نصب حجرالاسود، يكى از چهارگوشه رداى محمد امين را گرفت تا سنگِ نهاده در آن را بر جاى خود بگذارند.(۳۵) از هم‌نشينى و مصاحبت هميشگى او با سران كهن‌سال مشرك مكّه، چون وليدبن مغيره، عاص‌بنوائل و اسودبن‌عبديغوث كه در بيش‌تر قضاياى صدر اسلام باهم هستند،(۳۶) مى‌توان حدس زد كه ساليانى پيش از عام‌الفيل زاده شده است.
وضعيّت ابوزمعه پس از بعثت نيز چندان روشن نيست. تاريخ از دشمنى عميق او با پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اسلام حكايت دارد،(۳۷) نمونه‌اى از آن، ريشخند بر پيامبر در نماز بود(۳۸) كه نفرين حضرت را در پى داشت.(۳۹) مورّخان، علّتِ نابينايى(۴۰) و مرگ فجيع او را (افراط در نوشيدن و تركيدن) ناشى از نفرين پيامبر مى‌دانند.(۴۱) ابوزمعه براى بازدارى پيامبر از ابلاغ رسالت، نقشى فعّال داشته است(۴۲) وهنگام تقاضاى سران مشرك از حضرت براى مصالحه و پرستش خدايان يك‌ديگر، او نيز در بينشان بود.(۴۳) در پى بهانه‌جويى‌هاى مشركان براى جلوگيرى از هدايت‌گرى پيامبر، ابوزمعه از كسانى بود كه مى‌خواستند، براى اثبات صدق گفته‌هاى خويش، ماه را دو نيم كند تا بدو ايمان آورند؛ گرچه با ظهور معجزه، هم‌چنان بر شرك خويش استوار ماندند.(۴۴) ابوزمعه در توطئه دارالندوه كه براى قتل پيامبر تصميم گرفته شد نيز حضور داشت.(۴۵) از زندگى وى پس از هجرت پيامبر، فقط از مشورت صفوان‌بن اميّه با او در ارسال كاروان تجارى از بيراهه به شام(۴۶) و نيز پافشارى‌اش بر گريستن ابوزمعه در عزاى سه فرزندش زمعه، عقيل و حارث كه در بدر كشته‌شدند، آگاهى داريم.(۴۷) درباره زمان مرگ ابوزمعه، در جامع‌البيان(۴۸) آمده كه همه مسخره‌كنندگان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيش از بدر، از بين رفتند كه او را نيز شامل مى‌شود؛ ولى صدوق مرگ وى را پس از بدر ذكر مى‌كند(۴۹) كه با ديگر داده‌هاى تاريخ سازگارتر است.(۵۰)
ابوزمعه در شأن نزول:
مفسّران در ذيل چند آيه از ابوزمعه نام برده‌اند:
۱. ابن‌عبّاس مقصود از انسان در آيات «والعَصرِ • إنّ الإنسـنَ لَفِى خُسر» ((عصر: ۱‌- ۲) را گروهى از مشركان، از جمله اسودبن‌عبدالمطّلب دانسته‌است.(۵۱)
۲. برخى معتقدند: سوره كافرون آن‌گاه نازل شد كه گروهى از سران مشرك مكّه از جمله ابوزمعه، هنگام طواف پيامبر، به او نزديك شده، از او خواستند تا خدايان يك ديگر را بپرستند:(۵۲)«قل يأيُّها الكفِرونَ • لا أعبُدُ ما تَعبدونَ • وَلا أنتم عـبِدونَ ما أعبُدُ • وَ لا أنا عابِدٌ ما عَبَدتُّم • وَ لا أنتم عـبدونَ ما أعبُدُ • لَكُم دينُكم وَلِىَ دينِ.» ((كافرون:۱‌۶)
۳. ابن‌كثيروسيوطى، درذيل‌آيات۱و۲قمر/۵۴(قمر:۱-۲ (اقتَربَتِ السّاعَةُ وَ انشَقَّ القَمرُ • وَ إن يَرَوا ءَايةً‌يُعرِضوا و يقولوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ = قيامت نزديك و ماه دو پاره شد و اگر معجزه‌اى ببينند، روى برتابند و گويند جادويى دنباله‌دار است) نقل كرده‌اند كه مشركان، از جمله ابوزمعه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستندكه ماه را بشكافد؛ سپس به وى تهمت ساحرى زدند.(۵۳)
۴. «وانطَلَق المَلأُ مِنهم أنِ امشُوا وَاصبِروا على ءَالهَتِكم إنّ هـذا لَشىءٌ يُرادُ • ما سَمِعنا بِهـذا فِى‌المِلّةِ الأخِرةِ إن هـذا إلاّ اختِلـقٌ = و بزرگان آنان به راه خود رفتند (و گفتند)كه برويد و بر (عبادت)خدايان خود شكيبايى پيشه كنيد؛ چرا كه اين امر مطلوب است. ما چنين چيزى در آيين اخير نشنيده‌ايم. اين (ادّعا)جز دروغ‌بافى نيست.» (ص:۶‌-۷) جامع‌البيان، در ذيل آيات پيشين نقل مى‌كند كه ابوزمعه و ديگر مشركان، نزد ابوطالب از پيامبر شكايت كردند و از وى خواستند حضرت را از انكار خدايانشان باز دارد؛ امّا پيامبر، هم‌چنان بر شعار لا اله الا الله اصرار ورزيد. آنان با شگفتى و خشم گفتند: «به‌خدا سوگند! تو و خدايت را كه به چنين چيزى فرمان داده، ناسزا خواهيم گفت».(۵۴)
۵‌. سيوطى در ذيل آيه ۷ و ۸ فرقان / ۲۵ (فرقان:۷-۸(و‌قالوا مالِ هـذا الرَّسولِ يأكلُ الطَّعامَ وَ يَمشى فِى الأسواقِ لَولا أُنزِلَ إلَيهِ مَلَكٌ فَيَكونَ مَعه نَذِيراً... = و گفتند: اين پيامبر را چه شده كه غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ چرا فرشته‌اى با او فرستاده نشده كه همراه او هشداردهنده باشد؟) آورده است كه وقتى مشركان، از جمله ابوزمعه با پيامبر گفتوگو كردند تا شايد با پيشنهادهاى تطميعى خويش او را باز دارند، امّا موفق نشدند، خواستند از خدايش بخواهد كه فرشته‌اى بفرستد تا او را تصديق كند و در بهشت، قصرهايى از طلا و نقره برايش بسازد تا مانند ديگران در بازار به دنبال معاش نباشد.(۵۵)
۶‌. طبرى و طبرسى در ذيل آيات ۹۰ تا ۹۳ اسراء/۱۷ (اسراء:۹۰)آورده‌اند كه مشركان، از جمله ابوزمعه، انجام دادن كارهاى نامعقولى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌خواستند:(۵۶)«و‌قالوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حتّى تَفجُرَ لنا مِن الأرضِ يَنبوعاً • أو تَكونَ لَك جَنّةٌ مِن نَخيل و عِنَب فتُفَجِّر الأنهـرَ خِلـلَها تَفجيراً • أو تُسقِط السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلينا كِسَفاً أو تَأتِى بِاللّهِ و المَلـئِكةِ قَبيلاً • أو يَكونَ لَك بيتٌ مِن زُخرُف أو تَرقى فى السَّماءِ و لن‌نُؤمِنَ لِرُقيِّكَ حتّى تُنَزِّلَ عَلينا كِتباً نَقرؤه قُل سُبحانَ ربّى هَل كُنتُ إلاّ بَشراً رَسولاً = و گفتند هرگز به تو ايمان نمى‌آوريم، مگر آن‌كه براى ما از زمين چشمه‌اى بجوشانى يا باغى از خرما و انگور داشته‌باشى و لابه‌لاى (درختان)آن، جويباران جارى سازى، يا پاره‌هاى آسمان را چنان‌كه گمان دارى، بر (سر)ما بيندازى يا خدا وفرشتگان را نزد ماآورى، يا تو را خانه‌اى از زر و زيور باشد، يا به آسمان برشوى، و‌بالا رفتنت را باور نخواهيم كرد، مگر نوشته‌اى براى ما فرودآورى كه بخوانيمش. بگو پروردگارم پاك و منزّه است. آيا من جز بشرى پيام آورم؟»
۷. قمى در ذيل آيات ۹۴ و ۹۵ حجر/۱۵ ((حجر:۹۴-۹۵)فاصدَع بِما تُؤمَر و أعرِض عَن المُشرِكينَ • إنّا كَفَينك المُستَهزِءينَ = آن‌چه را فرمان يافته‌اى آشكار كن و از مشركان روى بگردان؛ ما (شرّ)ريشخندكنندگان را از تو باز مى‌داريم)، ابوزمعه را يكى از استهزا•كنندگان مى‌شمارد كه خداوند، شرّ آنان را از پيامبرش بازداشت.(۵۷)
منابع:
بحارالانوار؛ البداية والنهايه؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسيرالعيّاشى؛ تفسير القمى؛ جامع البيان عن تأويل آى‌القرآن؛ الجامع لأحكام‌القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى‌التفسير بالمأثور؛ روح‌المعانى فى‌تفسيرالقرآن العظيم؛ السيرة النبويّه، ابن‌هشام؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ مجمع‌البيان فى‌تفسيرالقرآن؛ مروج‌الذهب؛ المغازى.
(۳۱) مروج الذهب، ج‌۲، ص‌۲۹۵.
(۳۲) سيره ابن‌هشام، ج‌۱، ص‌۳۶۲.
(۳۳) الكافى، ج‌۴، ص‌۲۱۸؛ بحارالانوار، ج‌۱۵، ص‌۳۳۸.
(۳۴) مروج الذهب، ج‌۲، ص‌۲۹۵.
(۳۵) يعقوبى، ج‌۲، ص‌۱۹ و ۲۰.
(۳۶) قمى، ج ۱، ص ۴۰۹؛ التبيان، ج ۱۰، ص ۴۲.
(۳۷) عيّاشى، ج‌۲، ص‌۲۵۲.
(۳۸) روح المعانى، مج۸‌، ج‌۱۴، ص‌۱۲۷.
(۳۹) سيره ابن هشام، ج‌۲، ص‌۴۰۹.
(۴۰) جامع‌البيان، مج‌۸‌، ج‌۱۴، ص‌۹۵.
(۴۱) الخصال، ج۱، ص‌۲۸۰.
(۴۲) تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۵۴۳.
(۴۳) سيره ابن هشام، ج‌۱، ص‌۳۶۲.
(۴۴) البداية و النهايه، ج‌۳، ص‌۹۶؛ الدرّالمنثور، ج‌۷، ص‌۶۷۱ و ۶۷۲‌.
(۴۵) تاريخ طبرى، ج‌۱، ص‌۵۶۶‌.
(۴۶) المغازى، ج‌۱، ص‌۱۹۷ و ۱۹۸.
(۴۷) تاريخ طبرى، ج‌۲، ص‌۴۱.
(۴۸) جامع‌البيان، مج‌۸‌، ج‌۱۴، ص‌۹۶.
(۴۹) الخصال، ج‌۱، ص‌۲۸۰.
(۵۰) المغازى، ج‌۱، ص‌۱۲۲ و ۱۲۳؛ تاريخ طبرى، ج‌۲، ص‌۴۱.
(۵۱) قرطبى، ج‌۲، ص‌۱۲۳.
(۵۲) سيره ابن‌هشام، ج‌۱، ص‌۳۶۲؛ التبيان، ج‌۱۰، ص‌۴۲۰.
(۵۳) البداية و النهايه، ج‌۳، ص‌۹۶؛ الدّرالمنثور، ج‌۷، ص‌۶۷۱ و ۶۷۲‌.
(۵۴) جامع‌البيان، مج‌۱۲، ج‌۲۳، ص‌۱۵۲.
(۵۵) الدرالمنثور، ج‌۶‌، ص‌۲۳۶ و ۲۳۷.
(۵۶) جامع‌البيان، مج۹، ج۱۵، ص۲۰۵و۲۰۶؛ مجمع‌البيان، ج‌۶‌، ص‌۶۷۸‌.
(۵۷) قمى، ج‌۱، ص‌۴۰۹؛ جامع‌البيان، مج‌۸‌، ج‌۱۴، ص‌۹۵.



جعبه ابزار