ابوالاسود دولی(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبو الاَسْوَدِ دَؤَلی، شاعر و تابعی مشهور که بیشتر، از او به عنوان صحابی امام علی(ع) و واضع علم نحو نام برده میشود. آگاهیهای ما از زندگی ابوالاسود بسیار اندک و در موارد بسیاری آمیخته به تناقضات تاریخی است؛ چنانکه بیگمان بخش بیشتری از دوران زندگی او بر ما پوشیده مانده است. افزون بر این، شخصیت وی را در محیط فرهنگی و سیاسی بصره و روزگار پرآشوبی که او در آن میزیست، هالهای از افسانه فرا گرفته است. ابوالاسود با فضای پر هیاهوی که در بصره پدید آمده بود، پیوندی چنان ناگسستنی خورده که تقریباً هیچگونه پژوهش تاریخی در باب پیدایش علوم و رشد دانشها و بررسی طبقات اجتماعی در بصره بیحضور این شخصیت امکانپذیر نیست و به همین سبب به سختی میتوان گزارش دقیقی از زندگی او ارائه داد.
از کتابی که با عنوان اخبار ابیالأسود الدؤطی به عبدالعزیز بن یحیی جلّودی ــ شیخ اخباریان بصره ــ نسبت داده شده است ٠نجاشی، ۲۴۳)، ظاهراً اکنون نشانی در دست نیست. از مورخان کهن تنها گزارش بلاذری را در انساب الاشراف ــ بجز اخبار پراکندۀ دیگر از همو ــ در دست داریم. سپس میتوان به گزارش مرزبانی اشاره کرد. ابوالفرج اصفهانی نیز کوشیده تا بیشتر حوادث مربوط به زندگی و اشعار او را در الاغانی گرد آورد. ابن عساکر و ابن خلکان نیز اخبار او را از بسیاری مآخذ دیگر ــ که اکنون دردسترس نیستند ــ گرد آوردهاند. انبوه مآخذ دیگر، غالباً جز تکرار گفتهها و افزودن افسانهها، آگاهی چندان مفیدی به دست نمیدهند. در اشعار باقیمانده از او نیز مواردی که به ترسیم گوشههایی از زندگی او یاری کند، اندک و ناچیز است؛ خاصه که در باب برخی اشعار او شائبۀ جعل و خلط وجود دارد (نک : دنبالۀ مقاله).
نام و نسب ابوالاسود را به چند گونه آوردهاند. این چندگونگی باعث شده است که بسیاری از محققان براساس منابع، فهرست گونهای از نامهای احتمالی او یا اجدادش به دست دهند (دجیلی، ص۳؛ دجنی، ص۹۸ به بعد).
مشهورترین نام و نسب او ظالم بن عمرو بن سفیان است. بجز ظالم، او را عثمان و عمرو نیز نامیدهاند (کلبی، ص۱۵۲؛ ابن حبیب، ص۴۷؛ بخاری، ص۳ (۲)، ص۳۳۴؛ بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۵ ب) که هیچ کدام قابل اعتماد به نظر نمیرسند. نام ظالم بن سارق (ابن قیسرانی، ج۱، ص۲۳۶؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۰) نیز به احتمال بسیار، بر اثر خلط با نام دیگری به وجود آمده است (ابن ابی حاتم، ج۲ (۱)، ص۵۰۳؛ طوسی، ص۴۶).
نسبت دؤلی او نیز به گونهای شگفتآور از سوی گذشتگان چون هشام و ابن سلام و ابن سعد و نی زابوالفرج اصفهانی و ابوالطیّب و سیرافی، سپس منابع متعدد متأخر مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است. تنها بحثی که به زبان فارسی میتوان یافت. از آن زریاب خویی است (زریاب خویی، ص۱۱۸).
ابوالاسود از تیرۀ بنی کنانۀ مُضَر بود که در بصره جزء «اهل العالیه» شناخته میشدند (پلا، ص۱۲۵). رهط او به «دُئل» شناخته میشد و چون بجز دئل بنیکنانه، تیرۀ دُوَل در قبیلۀ حنیفه و دیل در بنی عبدالقیس نیز وجود داشته است، چنانکه اصمعی اشاره کرده است (ابوالطیب، ص۷)، هرگونه تغییر در تلفظِ نسبت او، وی را به یکی از دو تیرۀ دیگر منسوب میکند (یغموری، ص۷؛ سمعانی، ج۵، ص۴۰۶-۴۰۷) و نیز چون در «دؤلی» تلفظ دو کسره (کسرۀ همزه و کسرۀ لام) بعد از حرف مضموم ثقیل است (ابن قتیبه، ادب الکاتب، ص۶۱۱؛ سمعانی، ج۵، ص۴۰۶)، همزه را به فتح خواندهاند (ابوالطیب، ص۷؛ نووی، ج۱ (۲)، ص۱۷۵). با اینهمه در لهجۀ حجاز، این واژه را «دیلی» تلفظ کردهاند (ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۲). بنودیل که در حجاز و حوالی شهر مکه مسکن داشتند، در مآخذ معمولاً به عنوان، رهط ابوالاسود شناخته میشوند (ابن قتیبه، المعارف، ص۶۶؛ابن قتیبه، المعارف، ص۱۱۵)، و در برخی حوادث تاریخ صدر اسلام و به زمان پیامبر(ص) از آنان نام برده شده است (واقدی، ج۲، ص۷۸۱؛واقدی، ج۲، ص۸۲۳).
مادر ابوالاسود از تیرۀ بنی عبدالدار بود (ابن قتیبه، المعارف، ص۴۳۴؛ بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۵ ب؛ ابن ماکولا، ج۳، ص۳۴۸). ابن حجر (ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۴) بیاشاره به مأخذی، احتمال داده است که پدر ابوالاسود در یکی از غزوات حضرت رسول(ص) به همراه مشرکان، کشته شده باشد؛ اما به احتمال بسیار در این باب خلطی پیش آمده است (واقدی، ج۱، ص۱۵۱؛ ابن هشام، ج۲، ص۷۱۲). تاریخ تولد ابوالاسود معلوم نیست. ابوحاتم سجتانی با عبارتی تردیدآمیز گفته است که در جاهلیت به دنیا آمد (ابوالطیب، ص۸) و از قول خود او آوردهاند که در «عام الفتح» به دنیا آمده است (یغموری، همانجا). بحث تولد ابوالاسود با مسألۀ درک پیامبر(ص) ارتباط پیدا کرده است. برخی او را در شمار صحابیان آوردهاند، ولی چنانکه ابن اثیر (اسدالغابه، ج۳، ص۷۰) اشاره کرده، موضوع صحابی بودن ابوالاسود از تصحیف در متن یک خبر پیدا شده است (ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۵). این گفتۀ ابوعبیده معمر بن مثنبی که ابوالاسود در روز بدر در شمار مسلمانان بوده، نیز بخشی از افسانههایی است که دربارۀ او بر ساختهاند (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۷).
افزون بر اینها، گفتهاند که او به هنگاممرگ ۸۵، یا حتی ۱۰۰ سال داشته است (یغموری، ص۲۱؛ ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۳۴؛بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۷ آ) که باتوجه به تاریخ مشهور برای فوت وی، باید گفت که سن او برای درک پیامبر(ص) چندان نامناسب نبوده است (ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۵). به هر روی، هیچکدام از این تاریخها آن اندازه موثق و دقیق نیستند که بتوان بر آنها اعتماد کرد.
پس از فتوحات اسلام در ناحیۀ مشرق، مُضَریان، بیشتر در عراق و خاصه در بصره ساکن شدند و این با آن روایت که گوید ابوالاسود در زمان عمر به بصره کوچید، سازگاری دارد (یغموری، ص۷؛ حُصری، ص۲۰۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۴)، اما این داستان که عمر، به ابوموسی اشعری، والی وقت بصره، امر کرده باشد که ابوالاسود را به کار آموزگاری عربی بگمارد (یغموری، ص۸؛ قفطی، ج۱، ص۱۶)، احتمالاً تحت تأثیر شخصیّت ادبی او به وجود آمده است.
در حقیقت، ابوالاسود تنها در دوران کوتاهی از خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) در حوادثی نقش داشته است: پس از آغاز جنگ جمل و هنگامی که عایشه به سوی بصره روان شد، میبینیم که ابوالاسود به همراهی کس دیگری، اط سوی عثمان بن حُنیف برای مذاکره نزد او میرود. یک روایت از این ماجرا را جاحظ (البیان، ج۲، ص۲۳۵) به نقل از نوادۀ ابوالاسود، از قول خود او آورده است. گونههای دیگر از این روایت نشان میدهد که ابوالاسود در گفت و گو با عایشه اندکی درشتی کرده است (بلاذری، چاپی، ج۲، ص۲۲۵؛ طبری، ج۴، ص۴۶۱-۴۶۲، به روایت سیف بن عمر تمیمی؛الامامه والسیاسه، ج۱، ص۶۵-۶۶) و در برخی مآخذ دیگر، آن گفت و گو به صورت مفصلتر نقل شده است (مفید، ص۱۴۸). سپس به شرکت او در جنگ جمل به همراهی علی(ع) تصریح شده است (ذهبی، ج۴، ص۸۲). پس از آن با آغاز جنگ صفین، ابن عباس به امر امیرالمؤمنین علی(ع)، ابوالاسود را به بسیج نیروها فرمان داد (طبری، ج۵، ص۷۸-۷۹) و خود به سوی امام به راه افتاد و گفتهاند که ابوالاسود را به جای خویش در بصره گمارد (کلبی، ص۱۵۲؛ نصر بن مزاحم، ص۱۱۷؛ بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۵ ب؛ دینوری، ص۱۶۶).
ماجرای جانشینی ابوالاسود از سوی ابن عباس در بصره و سپس انتصاب او به سمت قضا در مآخذ به گونهای آشفته نقل شده است. بر مبنای یک گزارش (بلاذری، چاپی، ج۲، ص۱۶۹) تصدی بیتالمال بصره توسط ابوالاسود، همزمان با گزینش ابن عباس به ولایت بصره از سوی علی(ع) آغاز شده بوده است و گماشته شدن ابن عباس به ولایت بصره، پس از پیروزی در جنگ جمل صورت گرفت (ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۵). به هر روی، این گزارش ممکن است به روایت دیگری باز گردد که بر مبنای آن ولایت ابوالاسود به جای ابن عباس با تأیید امام علی(ع) بوده است (ابن سعد، ج۷، ص۹۹؛ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۷)؛ از اینرو، شرکت ابوالاسود در جنگ صفین ــ که در برخی مآخذ یاد شده ــ درست به نظر نمیرسد (ابن قتیبه، الشعر، ج۲، ص۶۱۵؛ بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۵ ب). بنابر گزارشی دیگر (بلاذری، خطی، ج۴ (۱)، ص۱۶۹-۱۷۰)، زمانی که ابن عباس در بصره، ابوالاسود را به اقامۀ نماز و کار قضا و زیاد را به سرپرستی امور دیوان و خراج گمارده بود، میان آن دو دشمنی بروز کرد و همین امر موجب شد که ابوالاسود در هجو زیاد اشعاری بسراید (یغموری، ص۸؛ ابوالفرج، ج۲، ص۳۱۱-۳۱۲). ابن عباس، پس از جنگ به بصره بازگشت و با آغاز فتنهانگیزیهای خوارج، در مقام ولایت بصره، ابوالاسود را به مقابلۀ آنان فرستاد (دینوری، ص۲۰۵؛ طبری، ج۵، ص۷۶-۷۷). بر مبنای روایت نه چندان قابل اعتمادی، امام در جنگ صفین قصد داشت نخست، ابوالاسود را برای حکمیت برگزیند (ابن عبدربّه، ج۴، ص۳۴۶، ۳۴۹؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۲۹).
رابطۀ ابن عباس با ابوالاسود، چندان دوستانه نبوده است: گفتهاند که ابن عباس را به دستاندازی به بیتالمال متهم کرد و امام، ابن عباس را توبیخ کرد (یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵؛ طبری، ج۵، ص۱۴۱؛ بلاذری، چاپی، ج۲، ص۱۶۹-۱۷۰؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۳۵۴-۳۵۵؛ ابن جوزی، ص۱۵۰-۱۵۱). به هر روی در اثر این اتهام، چه درست چه نادرست، ابن عباس بصره را ترک کرد و به سوی حجاز شتافت (بلاذری، چاپی، ص۲/۱۶۹-۱۷۰؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۳۵۴-۳۵۵؛ ابن جوزی، ص۱۵۰-۱۵۱). به هر روی در اثر این اتهام، چه درست چه نادرست، ابن عباس بصره را ترک کرد و به سوی حجاز شتافت (بلاذری، چاپی، ج۲، ص۴۰۵) و ابوالاسود را که از او در خشم بود، به کاری نگماشت (بلاذری، چاپی، ج۲، ص۴۲۶). ابوالاسود در نامهای ماجرا را با امام(ع) در میان گذاشت و امام او را بر بصره گماشت (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۷؛ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۰۱؛خلیفه بن خیاط، ج۱، ص۲۳۳). در برخی مآخذ، این ماجرا که ابن عباس، ابوالاسود را به کار قضا و نماز و زیاد را بر خراج و دیوان گماشت، در این زمان آورده شده است (طبری، ج۵، ص۱۳۶). بر مبنای خبر ابوالفرج اصفهانی (ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۰۱). ابوالاسود به همراه قومش نخست مانع خروج ابن عباس شد، ولی چون نزدیک بود نزاع برخیزد، به شهر بازگشت (ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۸۷).
زمان این ماجراها به ۳۸ق باز میگردد که عراق را دستاندازیهای معاویه و سرکشهای خوارج پس از حکمیّت به آشوب کشانده بود. زمانی که ابن حضرمی (ﻫ م) از سوی معاویه برای جلب حمایت قبایل مُضَری به بصره درآمد، ابن عباس در شهر حضور نداشت و زیاد جانشین او بود و در نزاعهایی که میان ازدیان و مضریان پس از ورود ابن حضرمی درگرفت، ظاهراً زیاد از دارالاماره گریخت و به اشارۀ ابوالاسود به ازدیان پناهنده شد (بلاذری، چاپی، ج۲، ص۴۲۶؛ثقفی، ص۲۶۸-۲۶۹). از اینرو، این گفته که خروج ابن عباس از بصره در ۴۰ق بوده است (ابن اثیر،الکامل، ج۳، ص۳۸۶)، دقیق نیست. از آن سوی زیاد بن ابیه در ۳۹ق از جانب امیرالمؤمنین علی(ع) به فارس گسیل شد و تا زمان شهادت امام در آنجا به سر میبرد (بلاذری، چاپی، ج۴ (۱)، ص۱۶۵؛ طبری، ج۵، ص۱۵۵). در این میان، احتمالاً ادارۀ شهر به صورتی نه چندان رسمی، مدت کوتاهی بر عهدۀ ابوالاسود بوده، یا او دست کم همچنان به اجرای وظایف پیشین خود مشغول بوده است.
بنابر خبری که ابوالفرج اصفهانی (ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۲۸-۳۲۹) نقل کرده و معلوم نیست تا چه حدّ میتوان به آن اعتماد کرد، چون خبر شهادت امام علی(ع) و بیعت با امام حسن(ع) به بصره رسید، ابوالاسود به منبر رفت و گفت که یکی «مارقین» خلیفه را به شهادت رسانده است و همگان را به بیعت با حسن بن علی(ع) فرا خواند و شیعیان با او بیعت کردند، ولی جماعتی عثمانی از بیعت سرباز زدند و نزد معاویه گریختند. در این میان، بنابر همان خبر، معاویه به فریب، کس نزد ابوالاسود فرستاد که حسن(ع) با من صلح کرده است و از او خواست که از مردم بصره برای وی بیعت بستاند و ابوالاسود در مرثیهای که در شهادت امام(ع) سرود، معاویه را تلویحاً مسئول آن معرفی کرد (ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۳۲۸-۳۲۹). این مرثیه در مآخذ بسیاری تکرار شده است (بلاذری، چاپی، ج۲، ص۵۰۸؛ طبری، ج۵، ص۱۵۰-۱۵۱؛ مسعودی، ج، ص۴۱۶؛ یغموری، ص۸) و محتوای آن موجب درنگ در انتساب قتل علی(ع) به خوارج نیز هست، ولی باتوجه به روابط بعدی ابوالاسود با امویان، مسألۀ انتساب آن مرثیه به وی اندکی تردیدآمیز به نظر میرسد (نک : دنبالۀ مقاله). این نکته هم گفتنی است که میان بخش نخست این روایت ــ درخواست معاویه ــ و بخش دوم آن ــ مرثیۀ ابوالاسود برای امام(ع) ــ پیوندی دیده نمیشود و این مسأله که در حقیقت، دو روایت مختلف در کنار یکدیگر نهاده شده باشند، متحمل به نظر میرسد.
به هر حال از این پس، حضور ابوالاسود، بسیار کمرنگ جلوه میکند. پس از صلح معاویه یا امام حسن(ع)، نخست حُمران بن ابان نامی بر بصره دست یافت و معاویه ابتدا بُسر بن ابی اَرطاه را به مقابلۀ او فرستاد (ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۴) و سپس ولایت بصره را در ۴۱ق به ابن عامر سپرد (همان، ۳/۴۱۶). در این دوره، ظاهراً ابوالاسود چندان مورد توجه ابن عامر نبوده است و این امر، گاه موجب گلهگذاری وی، از او میشده است (ابوالاسود، ص۱۳۵-۱۳۶؛ابوالاسود، ص۱۵۷-۱۵۸؛ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۱۷-۳۱۸؛ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۲۶).
در منابع، از حضور ابوالاوسد نزد معاویه یاد شده است: در ۴۴ق ابن عامر هیأتی را از بصره نزد معاویه فرستاد (ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۴۰). ابوالاسود احتمالاً در این هیأت حضور داشته است، چه گفته شده است که وی به همراهی احنف بن قیس (ﻫ م) نزد معاویه رفت و در حضور او سخنان درشت گفت (ابن عبدربه، ج۴، ص۳۴۹؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۲۷؛؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۲۹؛ابن عدیم، ج۳، ص۱۳۱۵؛ ذهبی، ج۴، ص۸۲). با اینهمه به اینگونه داستانها که حتی نام خلیفگان در آنها تغییر کرده و مثلاً در برخی به جای معاویه از سلیمان بن عبدالملک (ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۱۱؛زمخشری، ج۴، ص۹۸؛ ابشیهی، ج۲، ص۲۴۴) یا زیاد بن ابیه نام برده شده (ابن عبدربه، ج۳، ص۴۹؛ یغموری، ص۱۰؛ مبرد، الکامل، ج۲، ص۷۰۱)، نمیتوان اعتماد کرد، خاصه که برخی از آنها بیشتر جنبۀ نکتهپردازی داشتهاند (بلاذری، ج۴ (۱)، ص۲۱؛ ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۰۹-۳۱۰.
معاویه در ۴۵ق زیاد را به امارت عراق گمارد (ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۴۷) و ابوالاسود با وجود آنکه از گذشته روابط چندان دوستانهای با او نداشت، ظاهراً همچنان نزد وی رفت و آمد میکرد و گاه که از زیاد میرنجید، او را در شعری هجوگونه ملامت میکرد. افزون بر اینها، احتمالاً به سبب بستگی او به علی(ع) چندان مورد توجه نبوده است (بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۶ ب؛ یغموری، ص۱۰؛ ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۱۲؛ ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۱۳). داستانهایی هم در خصوص روابط با زیاد و موضوع بنیانگذاری نحو نقل شده است. برخی هم گفتهاند که آموزگار فرزندان زیاد بوده است (ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۶؛ ذهبی، ج۴، ص۸۲؛ صفدی، ج۱۶، ص۵۳۵؛افندی، ج۳، ص۲۷). در آن هنگام گویا ابوالاسود، در سایۀ آرامشی که استبداد زیاد در عراق به وجود آورده بود، به کار بازرگانی اشتغال داشته و یا به سرودن اشعار تغزلی میپرداخته است.
با پیش آمدن واقعۀ شهادت امام حسین(ع) گفتهاند که ابوالاسود شعرهایی در رثای امام(ع) سروده و ابن زیاد را هجو گفت (ابوالاسود، ص۱۸۰-۱۸۲؛ مسعودی، ج۳، ص۶۸؛ یغموری، ص۹؛ بلاذری، ج۳، ص۲۲۱). با اینهمه، در دوران حکومت ابن زیاد، ابوالاسود همچنان از او (ابوالاسود، ص۱۶۷-۱۶۸) و حتی از یکی دو عامل او در نواحی جنوبی ایران گاه درخواست کمک میکرده است و چنانکه از اشعار او بر میآید، بدین منظور به جندی پاشور و جی و اصفهان نیز سفر کرده، هرچند که باز هم توجهی به او نشده است (ابوالاسود، ص۱۶۴-۱۶۵؛ ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۱۴-۳۱۵).
واپسین نشانهای که از زندگانی ابوالاسود در دست است، به ماجرای قیام عبداللـۀ بن زبیر (ﻫ م) باز میگردد. در ۶۵ق ابن زبیر حارث بن عبداللـه مخزومی معروف به «قُباع» را بر بصره گماشت و ابوالاسود، در قطعه شعری، والی جدید را هجو گفت (ابوالفرج، ج۱، ص۱۱۰؛بلاذری، ج۵، ص۲۵۶؛بلاذری، ج۵، ص۲۷۷).
در مورد تاریخ مرگ ابوالاسود، مانند غالب مورد احوال او، منابع یکسان نیستند. بیشتر مآخذ مرگ او را در ۶۹ق میدانند که طاعونِ کشندهای بصره را فرا گرفت و بسیاری در آن جان باختند (زبیدی، ص۲۶؛ یغموری، ص۲۱؛ ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۳۴؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۴۱؛ ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۹)، اما در مآخذ دیگری آمده است ــ ظاهراً بر مبنای گفتۀ مدائنی ــ که او اندکی پیش از آن درگذشته بوده، زیرا در قیام مختار نیز از او خبری نقل نشده است (ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۳۴؛ قفطی، ج۱ ص۲۰؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۴۱). برخی دیگر آوردهاند که وی در دوران حکومت عبیداللـه بن زیاد در گذشته (ابوبشر، ج۱، ص۱۰۷؛ ابن حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۱۰) و به زعم برخی دیگر، زندگی او تا حکمرانی حجاج و خلافت عمربن عبدالعزیز ادامه داشته است (بیهقی، ص۴۲۲؛ ابن خلکان، ج۲، ص۵۳۹؛ یافعی، ج۱، ص۲۰۳).
از فرزندان ابوالاسود، تنها از دو پسر نام برده شده: عطا و ابوحرب. از عطا نسلی بر جای نماند، ولی از ابوحرب که گفتهاند خود شاعر و نحودان بود و از سوی حجاج بر منطقهای حکم میراند، نسلش ادامه یافت (بلاذری، خطی، ج۲، ص۳۵۷ ب؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۴۳۴-۴۳۵؛ قفطی، ج۱، ص۲۱؛کشی، ص۲۱۴؛ ابن عدیم، ج۶، ص۲۶۸۳).
ابوالاسود را در شمار محدثان آورده و گفتهاند که از عمر و امام علی(ع) حدیث روایت میکرده است (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۷؛ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۰۰). همچنین روایاتی که او از ابوذر غفاری نقل کرده، در دست است (احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۶۶؛ بَحْشَل، ص۱۱۵).
روایتی هم در دست است که بر مبنای آن ابوالاسود، ابوذر را در ربذه به هنگام تبعید ملاقات کرده و با او دربارۀ تبعیدش گفت و گو کرده است (سیدمرتضی، الشافی، ج۴، ص۲۹۸، به نقل از واقدی). راوی این ملاقات، موسی بن میسره است که خود از طایفۀ دؤل بود (ابن حجر، تهذیب، ج۱۰، ص۳۷۳) و متن ضدعثمانی روایت نیز، آن را اندکی تردیدآمیز نشان میدهد. روایت او از معاذبن جبل (د ۱۷ یا ۱۸ق) نیز باتوجه به آنکه زمان دقیق تولد ابوالاسود دانسته نیست، چندان قابل اعتماد به نظر نمیرسد (بحشل، ص۱۷۳). از ابوالاسود، بیشتر فرزندش ابوحرب و یحیی بن یعمر، از تیرۀ بنی کنانۀ مضر، و عبداللـه بن بریده حدیث نقل کردهاند (مسلم بن حجاج، ص۸۲؛ سیرافی، ص۲۲؛ ذهبی، ج۱۲، ص۱۰).
پیوند صادقانۀ ابوالاسود، با امیرالمؤمنین علی(ع) و نیز شرکت او در جنگ جمل و چند قطعه شعری که در مدح یا مرثیۀ امام علی(ع) و امام حسین(ع) سروده، همه موجب آن شده است که وی را از شیفتگان علی(ع) بدانند (جاحظ، البرصان، ص۱۲۲؛جاحظ، البرصان، ص۲۷۹؛ صدر، ص۴۳-۴۶)؛ از برخی گزارشها نیز ــ چنانکه اشاره شد ــ چنین بر میآید که سبب بیتوجهی به او هم همین شیفتگی بوده است (ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۲۳-۳۲۴؛ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۲۶). با اینهمه دیوان او چنانکه باید گویای این پیوندها نیست و نیز منابع اصلی ما از رابطۀ مستقیم او با امام حسن و امام حسین و امام علی بن الحسین(ع) سخنی به میان نیاوردهاند و اگر برخی منابع دیگر، او را در شمار اصحاب این امامان نهادهاند (طوسی، ص۴۶؛طوسی، ص۶۹؛طوسی، ص۷۵؛طوسی، ص۹۵)، ظاهراً بیشتر به سبب همزمانی ابوالاسود با آنان بوده است. بیت شعری هم که کلینی (کلینی، ج۱، ص۴۶۷) از او در مدح امام سجاد(ع) نقل کرده، از استناد و انتساب دقیقی برخوردار نیست و احتمالاً جعلی نیست.
اینک خوب است اشاره کنیم که شهر بصره، هیچگاه همچون کوفه، پایگاه چندان مناسبی برای دوستداران اهل بیت(ع) نبوده و هرگونه حمایت از قدرت مرکزی، به مصالح سیاسی قبایل ساکن در آن باز میگشته است (پلا، ص۱۹۴-۱۹۵). افزون بر اینها، ابوالاسود را در جریانات کلامی شهر بصره نیز دخالت دادهاند: مثلاً بغدادی (بغدادی، ص۳۱۶) رسالهای در ذمّ قدریان ــ که به طعنه بر معتزلۀ نخستین اطلاق میشد ــ به ابوالاسود نسبت داده است و اعتزالیان خود، ابوالاسود را در طبقات معتزله در شمار قائلان به عدل و توحید ــ که باور ایشان بود ــ آوردهاند (قاضی عبدالجبار، ص۳۱؛ ابن مرتضی، ص۱۶). پیداست که هر دو انتساب، به پیدایش قدریان و سپس معتزلیان در شهر بصره باز میگردد که روح عقلگرایی و نحوۀ تقسیمبندی دانشها و تنظیم و تفکر دربارۀ استنتاجات عقلی و کلامی بر آن سایه افکنده بود (پلا، ص۱۹۵).
منابع:
(۱) ابشیهی، محمدبن احمد، المستطرف، قاهره، ۱۳۰۶ق؛
(۲) ابن ابی حاتم رازی، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۲م؛
(۳) ابن اثیر، علی بن محمد، اسدالغابه، قاهره، ۱۲۸۰ق؛
(۴) ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل؛
(۵) ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، نجف، ۱۳۶۹ق؛
(۶) ابن حبیب بغدادی، محمد، مختلف القبائل و مؤتلفها، به کوشش ابراهیم ابیاری، قاهره، ۱۴۰۰ق؛
(۷) ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، قاهره، ۱۳۲۸ق؛
(۸) ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۷ق؛
(۹) ابن خلکان، وفیات؛
(۱۰) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۷۳م؛
(۱۱) ابن سلام، محمد، طبقات فحول الشعراء، به کوشش محمود محمد شاکر، قاهره، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م؛
(۱۲) ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقدالفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
(۱۳) ابن عدیم، عمربن احمد، بغیه الطلب، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۸م؛
(۱۴) ابن عساکر، علی بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، نسخۀ خطی کتابخانۀ احمد ثالث استانبول، شم ۲۸۸۷؛
(۱۵) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، ادب الکاتب، به کوشش ماکس گرونتر، لیدن، ۱۹۰۰م؛
(۱۶) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۹۶۴م؛
(۱۷) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، عیون الاخبار، قاهره، ۱۳۴۳ق/۱۹۲۵م؛
(۱۸) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۳۸۸ق؛
(۱۹) ابن قیسرانی، محمدبن طاهر، کتاب الجمع بین رجال الصحیحین، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۳ق؛
(۲۰) ابن ماکولا، علی بن هبهاللـه، الاکمال، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
(۲۱) ابن مرتضی، احمدبن یحیی، طبقات المعتزله، به کوشش زوزانادیوالد ـ ویلتسر، بیروت، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م؛
(۲۲) ابن هشام، السیره النبویه، به کوشش ابراهیم ابیاری و دیگران، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م؛
(۲۳) ابوالاسود دؤلی، دیوان، به کوشش عبدالکریم دجیلی، بغداد، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م؛
(۲۴) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه؛
(۲۵) احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ق؛
(۲۶) افندی، عبداللـه، هریاض العلماء، قم، ۱۴۰۱ق؛
(۲۷) الامامه والسیاسه، منسوب به ابن قتیبه، قاهره، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۷م؛
(۲۸) بحشل، اسلم بن سهل، تاریخ واسط، به کوشش کورکیس عواد، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
(۲۹) بخاری، محمدبن اسماعیل، التاریخ الکبیر، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۰ق/۱۹۷۰م؛
(۳۰) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج ۲، نسخۀ خطی کتابخانۀ عاشر افندی استانبول، شم ۵۹۸، ج ۲، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م، ج ۳، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م، بلاذری، احمد بن یحیی، ج ۴ (۱)، به کوشش ماکس شلوژینگر، بیتالمقدس، ۱۹۷۱م،بلاذری، احمد بن یحیی، ج ۵، به کوشش گوبتین، بیتالمقدس، ۱۹۳۶م؛
(۳۵) بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن والمساوی، بیروت، دارصادر؛
(۳۶) ثقفی، ابراهیم ابن محمد، الغارات، به کوشش عبدالزهرا حسینی، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م؛
(۳۷) جاحظ، عمرو بن بحر، البخلاء، به کوشش احمد عوامری بک و علی جارم بک، بیروت، دارالکتب العلمیه
(۳۸) جاحظ، عمرو بن بحر، البرصان والعرجان، به کوشش محمد موسی خولی، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م؛
(۳۹) جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م؛
(۴۰) جاحظ، عمرو بن بحر، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
(۴۱) خلیفه بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکّار، دمشق، ۱۹۶۷م؛
(۴۲) دجنی، فتحی عبدالفتاح، ابوالاسود الدؤلی. کویت، ۱۹۷۴م؛
(۴۳) دجیلی، عبدالکریم، مقدمه بر دیوان (نک : هم ، ابوالاسود)؛
(۴۴) دینوری، احمدبن داوود، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م؛
(۴۵) ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
(۴۶) راغب اصفهانی، حسین بن محمد، محاظرات الادباء، بیروت، ۱۹۶۱م؛
(۴۷) زبیدی، محمدبن حسن، طبقات النحویین و اللغویین، قاهره، ۱۹۷۳م؛
(۴۸) زریاب خویی، عباس، «ابوالاسود الدؤلی»، بزم آورد، تهران، ۱۳۶۸ش؛
(۴۹) زمخشری، محمودبن عمر، ربیع الابرار، به کوشش سلیم نعیمی، بغداد، ۱۴۰۰ق؛
(۵۰) سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
(۵۱) سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الامامه، به کوشش عبدالزهرا حسینی، تهران، ۱۴۱۰ق؛
(۵۲) سیدمرتضی، علی بن حسین، الفصول المختاره من العیون و المحاسن، نجف، المطبعه الحیدریه؛
(۵۳) سیرافی، حسین بن عبداللـه، اخبار النحویین و البصریین، به کوشش فریتس کرنکو، بیروت، ۱۴۰۶ق؛
(۵۴) صدر، حسن، تأسیس الشیعه، بغداد، ۱۳۵۴ق؛
(۵۵) صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش وداد قاضی، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
(۵۶) طبری، تاریخ؛
(۵۷) طوسی، محمدبن حسن، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۰م؛
(۵۸) عجلی، احمدبن عبداللـه، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م؛
(۵۹) قاضی عبدالجبار، فرق و طبقات المعتزله، به کوشش علی سامی نشّار و عصامالدین محمد علی، قاهره، ۱۹۷۲م؛
(۶۰) قفطی، علی بن یوسف، انباه الرواه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م؛
(۶۱) کشی، محمد بن عمر، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛
(۶۲) کلبی، هشام بن محمد، جمهره النسب، به کوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۶م؛
(۶۳) کلینی، محمدبن یعقوب، الاصول من الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۴۰۱ق؛
(۶۴) مبرد، محمد بن یزید، الفاضل، به کوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م؛
(۶۵) مبرد، محمد بن یزید، الکامل، به کوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
(۶۶) مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
(۶۷) مسلم بن حجاج، الکنی و الاسماء، به کوشش مطاع طرابیشی، دمشق، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛
(۶۸) مفید، محمدبن محمد، الجمل، نجف، ۱۹۶۳م؛
(۶۹) نجاشی، احمدبن علی، الرجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛
(۷۰) نووی، محییالدین، تهذیب الاسماء و اللغات، قاهره، اداره الطباعه المنیریه؛
(۷۱) واقدی، محمدبن عمر، کتاب المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م؛
(۷۲) یافعی، عبداللـه بن اسعد، مرـه الجنان، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۸ق؛
(۷۳) یعقوبی، احمدبن اسحاق، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م؛
(۷۴) یغموری، یوسف بن احمد، نورالقبس، محمدبن عمران مرزبانی، به کوشش رودلف زلهایم، ویسبادن، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛