• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابوبصیر میمون ین قیس اعشی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف






نامش میمون بن قیس بن جندل بن شراهیل بن عوف بن سعد بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه،
[۱] ابن حزم، جمهرة انساب العرب، تحقیق لجنة من العلماء، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ص۳۱۹.
[۲] ‌یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج‌۱، ص۲۶۲.
از تیره ثعلبه و از قبیله‌ی بکر
[۳] ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۴۰۴/۱۹۸۴، ص۴۴.
و تخلصش «ابوبصیر» بود. چون در شب چشمانش دید کافی نداشت و کم‌سو می‌شد به اعشی معروف شد، زیرا در لغت عرب «الاعشی» به کسی گفته می‌شود که در شب، چشمانش قادر به دیدن نیست.
[۴] ابن منظور، لسان العرب‌، بیروت، دار الصادر، ۱۴۱۴، چاپ سوم‌، ج۱۵، ص۵۶.
وی که دارای عمری طولانی بود، اواخر عمرش به طور کامل بینایی‌اش را از دست داد.
[۵] الزرکلی، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، ط الثامنة، ۱۹۸۹، ج‌۷، ص۳۴۱.

وی از مشهورترین شاعران طبقه‌ی اوّل در جاهلیّت و یکی از اصحاب معلقات نه‌گانه است،
[۶] زرکلی، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، ط الثامنة، ۱۹۸۹، ج‌۷، ص۳۴۱.
امرؤ القیس بن حجر، نابغه ذبیانی، زهیر بن ابی‌سلمی، عنترة بن شداد، طرفة بن عبد، علقمة بن عبده را از دیگر اصحاب معلقات بر شمرده‌اند.
[۷] ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشان الاکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ج‌۱، ص۸۰۳.

درباره‌ی زمان ولادت و وفات او اخبار متناقضی مطرح شده‌ است، از این رو تنها می‌توان گفت که اعشی در روستای منفوحه در «الیمامة» متولد شد
[۸] حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۳۲.
[۹] حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۱۴.
[۱۰] حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۳۸.
و در سن نود و چهار سالگی در همان زادگاهش چشم از جهان فرو بست.
[۱۱] حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۳۲.
[۱۲] حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۱۴.
[۱۳] حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۳۸.


پدرش قیس بن جندل، معروف به قتیل الجوع بود. وی هنگام عبور از کوهستان از شدّت گرمی هوا خواست لحظاتی در پناه غاری بیاساید، از قضا پاره سنگی از کوه کنده شد و بر در آن غار جای گرفت و قیس در آن‌جا از گرسنگی مرد. از این رو عمرو شاعری از قبیله قیس بن ثعلبه که "جهنام" لقب داشت، در هجو اعشی چنین سرود: ابوک قتیل الجوع قیس بن جندل. ‌
[۱۴] سهیلی، ‌عبدالرحمن، ‌الروض الانف فی شرح السیرة النبویة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲، ج‌۳، ص۳۷۸.

دایی او شاعر معروف زهیر بن علس ابن مالک... بن عنس بوده که احتمالاً اعشی شعر را از او آموخته است.
[۱۵] جمهرة انساب العرب، پیشین، ص۲۹۲.

اعشی همسری از قبیله‌ی عنزه اختیار کرد، که طلاقش گفت.
[۱۶] اصفهانی، ابوالفرج.
[۱۷] الاغانی، قاهره، بی نا، ۱۹۶۳، ج۹، ص۱۲۱ - ۱۲۲.
دختری هم داشته که در روزگار نابینایی او را در بازار عکاظ همراهی می‌کرده ‌است.
[۱۸] اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، قاهره، بی نا، ۱۹۶۳، ج۹، ص۱۱۱.
از آن جا که اعشی لقب چند تن از شاعران از جمله اعشی همدانی است، برای مشخص کردن نام وی از القابی؛ هم چون: «الاعشی الکبیر»، «اعشی بکر بن وائل» و «اعشی قیسی» استفاده شده است.
[۱۹] الاعلام، پیشین، ج‌۷، ص۳۴۱.



اعشی راویه‌ای مسیحی به نام یحیی بن متی داشت که تا روزگار معاویه زنده بود و از عبّاد بسیار کهنسال حیره محسوب می‌شد. بنا بر گفته‌ی راویه اعشی قدری مذهب بود و این آیین را از مسیحیان حیره آموخته بوده است.
[۲۰] اصفهانی، پیشین، ج۹، ص۱۱۲ - ۱۱۳.

وی اشعار اعشی را نقل کرده ‌است؛ اما دو قرن بعد، به تدوین اشعار اعشی در شهر بصره اقدام شد. در قرن سوم ابن سلام و سپس ابن قتیبه هر یک در طبقات خود، زندگی‌نامه‌ای به شیوه‌ی قدما از اعشی آوردند.
[۲۱] بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳، «اعشی»، ص۲۴۴ - ۲۴۵.
نخستین کسی که اشعار اعشی را در یک دیوان گرد‌آوری کرد، اصمعی بود، و گروهی دیگر به تکمیل آن پرداختند.
سپس در پایان قرن سوم هجری ثعلب و ابوبکر ابن انباری دو مجموعه‌ی دیگر فراهم آوردند. اما از این همه روایات، تنها روایت ثعلبی بر جای مانده ‌است.
[۲۲] همان، ص۲۴۶ - ۲۴۹.

سرانجام در قرن چهارم هجری، انبوهی روایات که راویان بصری (ابوعبیده، اصمعی، محمد بن عباس یزیدی) و راویان کوفی (حماد، سماک بن حرب) نقل کرده بودند، در اغانی گرد آمد.
[۲۳] همان، ص۲۴۵.
اشعار بازمانده از وی در دیوانی به نام «الصبح المنیر فی شعر ابی‌بصیر- ط» گردآوری شده و گایر مستشرق آلمانی بعضی از اشعار او را به آلمانی ترجمه کرده و فؤاد افرام البستانی رساله‌ای با عنوان «الاعشی الکبیر- ط» به چاپ رسانده است.
[۲۴] الاعلام، پیشین، ج‌ ۷، ص۳۴۱.

گونا‌گونی شعر اعشی، خواه از نظر شکل و یا مضمون، پیوسته نظرها را جلب کرده‌ است و از آن رو که در هر وزن و قافیه‌ای شعر سروده است، از همه برترش نهاده‌اند.
[۲۵] اصفهانی، پیشین، ج۹، ص۱۱۰.

اعشی را «صنّاجة العرب» گفته‌اند. چون شعر او دارای موسیقی و غناست و اولین کسی بود که صنج را در شعر به کار برد.
[۲۶] همان، ج۷، ص۳۴۱.
برخی نیز گفته‌اند اعشی را از این رو صنّاجة العرب و صنّاجة الطرب لقب داده‌اند، که شعر را با آوازی دل انگیز انشاد می‌کرد. علاوه بر موارد فوق چون در زمان جاهلیت اشعار او را همه به آواز می‌خواندند؛ او را صنّاجة الطرب لقب دادند.
[۲۷] اصفهانی، ابوالفرج.
[۲۸] پیشین، ج۹، ص۱۰۹.

برخی از معاصرین بر این عقیده‌اند که: اعشی را مردمان عرب از در جودت شعر و نیکوئی سخن صنّاجة- العرب می‌نامیدند. زیرا او نخستین کسی بود که برای شعر خویش صله و جایزه گرفت،
[۲۹] لسان العرب، پیشین، ج‌۲، ص۳۱۰.
و از پاداش مدح افراد مال‌اندوخت چندان که غنی شد و در سخن او اثری بود که هر که را مدح می‌گفت عزیز و ثروتمند، و هر که را هجو می‌کرد ذلیل و زبون می‌شد.
در دیوان اعشی گوشه‌هایی از تاریخ و فرهنگ ایران عصر ساسانی نمود، پیدا کرده‌است. از جمله نبرد ذی‌قار یا ذوقار که نام مکانی میان کوفه و واسط است. گویا این نبرد‌اندکی پس از بعثت میان یک دسته از سپاه ساسانی و مجموعه‌ی چند قبیله‌ی عربی رخ داده‌است.
[۳۰] آذرنوش، آذرتاش، راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، بی نا، ۱۳۷۴ش، ص۱۸۵.



ابن اسحاق مورّخ نیمه‌ی اول قرن دوم هجری (۱۵۱ق) ماجرای سفر اعشی را به مکّه همراه با مدیحه‌ی حضرت گرد آورده که ابن هشام شرح آن را روایت کرده است.
[۳۱] السیرةالنبویة، پیشین، ج‌۱، ص۳۸۶ - ۳۸۸.
اعشی اسلام را درک کرد؛ اما ایمان نیاورد و مسلمان نشد.
[۳۲] الاعلام، پیشین، ج‌۷، ص۳۴۱.
از مضمون اشعاری که در مدح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سروده ‌است، چنین بر‌می‌آید که اعشی شناخت عمیق و کافی از اسلام و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ندارد، و با بینش سطحی و محدود خود گمان می‌کند تنها صفت بخشندگی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) موجب شهرت او شده است. از این رو حضرت را مانند رئیسی بزرگ و بخشنده‌ توصیف می‌کند و چیزی از دین، تقوا، عدالت و اخلاق پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نمی‌داند.
[۳۳] ابن هشام الحمیری، عبد الملک.
[۳۴] السیرة النبویة، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفة، بی تا، ج‌۱، ص۳۸۶ - ۳۸۷.

قصیده «دالیه» او دربردارنده ۲۴ بیت است. شاعر پس از سرودن یک مقدمه غزلی (به رسم شعرای جاهلی) به مدح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌پردازد:

نبیّا یری ما لا ترون و ذکره اغار لعمری فی البلاد و انجدا
له صدقات ما تغبّ و نائل و لیس عطاء الیوم مانعه غدا
اجدّک لم تسمع وصاة محمد نبیّ الاله حیث اوصی و اشهدا
اذا انت لم ترحل بزاد من التّقی و لاقیت بعد الموت من قد تزوّدا
و....

«چیزهایی را می‌بیند و می‌داند که نمی‌دانید. شهرت و آوازه او در هر جایی پیچیده و نام او برده می‌شود. بخشش‌ها و عطایایی دارد که هرگز قطع نمی‌شود و بخشش و عطایای امروز او مانع بخشش فردای او نیست و....»
سپس به نبوت حضرت اشاره می‌کند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهی داده است.
[۳۵] ر. ک. همان، ص۳۸۶ - ۳۸۹ و ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر.
[۳۶] البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷/۱۹۸۶، ج‌ ۳، ص۱۰۱ - ۱۰۲.

او پس از سرودن این قصیده‌ در مدح رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رهسپار مکّه شد تا در حضور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اسلام آورد. قریشیان که از تاثیر کلام او آگاه بودند، در حوالی مکّه یکی از مشرکان قریش به نام عامر را برای بازگرداندن او از مقصودش فرستادند. پس او به اعشی گفت: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) زنا و میگساری را حرام می‌داند. گفت: مرا با اولی کاری نیست؛ امّا از دومی چشم‌پوشی نتوانم. اکنون باز می‌گردم و امسال را به آسودگی میگساری می‌کنم و سال آینده اسلام می‌آورم.
[۳۷] حمیری کلاعی، ابوالربیع.
[۳۸] الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و الثلاثة الخلفاء، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۰، ج۱، ص۲۲۷ و السیرةالنبویة، پیشین، ج‌ ۱، ص۳۸۶ - ۳۸۸.
برخی گفته‌اند: ابوسفیان صد شتر سرخ موی به او داد تا مدح پیامبر و گرویدن به او را به سال بعد واگذارد.
[۳۹] اصفهانی، ابوالفرج.
[۴۰] پیشین، ج۹، ص۱۲۵ - ۱۲۶.
وقوع این حادثه را در اثنای صلح حدیبیه دانسته‌اند.
[۴۱] ابن قتیبه، پیشین، ص۴۴.
«اعشی» به یمامه بازگشت و همان سال از اسب فرو افتاد و مرد و توفیق باز آمدن و اسلام آوردن نیافت.
[۴۲] اصفهانی، ابوالفرج.
[۴۳] پیشین.


سهیلی مؤلف روض الانف ورود اعشی به مکّه را به قصد اسلام آوردن نادرست دانسته و می‌نویسد: اگر خبر اعشی درست باشد، این واقعه در مکه نبوده، بلکه در مدینه بوده است، چون در قصیده نیز مطلبی وجود دارد که همین را ثابت می‌کند، آن جا که می‌گوید: «فانّ لها فی اهل یثرب موعدا»؛ بدان که در یثرب قراری دارم.

روایتی را از ابی‌حاتم از ابی‌عبیده دیده‌ام که در آن آمده است: اعشی عامر بن طفیل را در سرزمین قیس ملاقات کرد که قصد رفتن به نزد رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را داشت. در آن جا عامر به وی گفت که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شراب خواری را حرام می‌داند و به دنبال آن اعشی بازگشت.

همین قول به صواب نزدیک‌تر است و این غفلتی است که از ابن هشام و کسانی که حرف‌های او را نقل کرده‌اند، سر زده است؛ زیرا اجماع بر این است که آیات تحریم خمر بعد از جنگ بدر و احد در مدینه و در سوره مائده نازل شده است و مائده از آخرین سوره‌هایی بوده که نازل شده است. بلکه قبلا در سوره بقره تحریمش بیان شده بود، سپس بر تحریم تاکید شد، و سرانجام در سوره مائده مجددا و برای آخرین بار بر تحریم آن تاکید ‌شد.
[۴۵] سهیلی، عبدالرحمن.
[۴۶] الروض الانف فی شرح السیرة النبویة، بیروت، دار احیاء التراث العربی‌، ۱۴۱۲ق، ج‌ ۳، ص۳۷۸.


سفرهای اعشی

سفرهای اغراق‌آمیز و افسانه‌ایی را برای دریافت صله به او نسبت داده‌اند که دور از واقعیّت است. چنان که گفته شده که وی از حیره (زیست‌گاه اصلی‌اش) به یمن، کنده، حضرت موت، نجران، عکاظ (حجاز)، عمان، ایران، حمص، اورشلیم و حتی به حبشه نزد "نجاشی" رفته‌است.
[۴۷] ابن بلهید نجدی، محمّد.
[۴۸] صحیح الاخبار، به کوشش محی الدین عبدالحمید، بی جا، بی نا، ۱۳۹۲ق، ج۱، ص۱۲.
ابن قتیبه حضور وی را در دربار کسری مورد تایید قرار داده است.
[۴۹] ابن قتیبه، پیشین، ص۴۴.
طه حسین مدح او درباره‌ی کسری را از ساخته‌های شعوبیان بعد از اسلام دانسته‌است.

اعشی و اسود عنسی

گویند: پس از آن که اسود عنسی ادعای پیامبری کرد و بر منطقه‌ی گسترده‌ای در یمن چیره شد، اعشی او را ستود و از این راه پانصد (۵۰۰) مثقال زر سرخ و پانصد (۵۰۰) حلّه و مقداری عنبر از او ستاند و چون در بازگشت می‌بایست از بلاد بنی‌عامر عبور می‌کرد، از بیم راه‌ زنان به علقمة بن علاثه پناه برد و گفت: مرا از جن و انس پناه ده؟ و او پذیرفت. اعشی پرسید: آیا مرا از مرگ نیز ایمن ساختی؟

گفت: چگونه از مرگ پناه توان داد؟

اعشی گفت: روا نیست به چنین کسی پناهنده شوم و نزد پسر عم او عامر بن الطفیل رفت که همواره میان وی و علقمه خصومت بود و خواسته خود را تکرار کرد. عامر گفت: تو را از مرگ نیز پناه دادم. اعشی پرسید: چگونه؟ عامر گفت: اگر هنگامی که در پناه منی مرگت فرا رسد، خونبهای ترا به وارثت خواهم داد، اعشی او را مدح و این شعر را در هجو علقمه سرود.

تبیتون فی المشتی ملاء بطونکم و جاراتکم غرثی تبتن حمائصا
[۵۰] شما شبهای زمستان در جای گرم با شکم سیر می‌خوابید اما زنان همسایه شما گرسنه و با شکم خالی می‌خوابند.


چون این خبر به علقمه رسید اعشی را لعن گفت. اعشی از بیم جان قصیده اعتذاریه‌ای تقدیم او کرد.
[۵۱] ابن قتیبه، پیشین، ص۴۵ و اصفهانی، ابوالفرج.
[۵۲] پیشین، ج۹، ص۱۲۰ - ۱۲۱.


واژه‌های فارسی در اشعار اعشی

او اگر چه با مردمان فارسی زبان قرابتی ندارد؛ امّا ارتباط فراوانی که میان عجم و عرب در دوران جاهلی وجود داشته است، به ویژه اهالی «حیره» (در جنوب عراق امروزی) که در آن دوره با زبان فارسی به خوبی آشنا بوده‌اند
[۵۳] ابن‌خلدون، پیشین، ج‌۱، ص۶۱.
و رفت و آمد بسیار وی در بارگاه‌های ملوک عرب و عجم موجب راه یافتن کلمات فارسی زیادی در بعضی از اشعارش شده ‌است. از این رو در دیوان اعشی که به دایرة‌المعارف شعر عربی مشهور است، واژگان فارسی فراوانی استعمال شده است.

بیتی از قصیده لامیه‌ی اعشی که از معلقات عشر است، در خطبه‌ی «شقشقیه» امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) آمده است.
[۵۴] نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۵، چاپ ۲۶، ص۱۰.


بعضی از قصائد طولانی وی هم چون قصیدهٔ «معلقه» توسط مستشرق آلمانی «گایر» ترجمه شده‌است، که با شرحی کامل در کتابی‌به نام «المعلقات العشر» به چاپ رسیده‌است.
[۵۵] الاعلام، پیشین، ج‌۷، ص۳۴۱.



۱. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، تحقیق لجنة من العلماء، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ص۳۱۹.
۲. ‌یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج‌۱، ص۲۶۲.
۳. ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۴۰۴/۱۹۸۴، ص۴۴.
۴. ابن منظور، لسان العرب‌، بیروت، دار الصادر، ۱۴۱۴، چاپ سوم‌، ج۱۵، ص۵۶.
۵. الزرکلی، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، ط الثامنة، ۱۹۸۹، ج‌۷، ص۳۴۱.
۶. زرکلی، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، دار العلم للملایین، ط الثامنة، ۱۹۸۹، ج‌۷، ص۳۴۱.
۷. ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشان الاکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ج‌۱، ص۸۰۳.
۸. حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۳۲.
۹. حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۱۴.
۱۰. حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۳۸.
۱۱. حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۳۲.
۱۲. حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۲۱۴.
۱۳. حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵، ج‌۵، ص۳۸.
۱۴. سهیلی، ‌عبدالرحمن، ‌الروض الانف فی شرح السیرة النبویة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲، ج‌۳، ص۳۷۸.
۱۵. جمهرة انساب العرب، پیشین، ص۲۹۲.
۱۶. اصفهانی، ابوالفرج.
۱۷. الاغانی، قاهره، بی نا، ۱۹۶۳، ج۹، ص۱۲۱ - ۱۲۲.
۱۸. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، قاهره، بی نا، ۱۹۶۳، ج۹، ص۱۱۱.
۱۹. الاعلام، پیشین، ج‌۷، ص۳۴۱.
۲۰. اصفهانی، پیشین، ج۹، ص۱۱۲ - ۱۱۳.
۲۱. بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳، «اعشی»، ص۲۴۴ - ۲۴۵.
۲۲. همان، ص۲۴۶ - ۲۴۹.
۲۳. همان، ص۲۴۵.
۲۴. الاعلام، پیشین، ج‌ ۷، ص۳۴۱.
۲۵. اصفهانی، پیشین، ج۹، ص۱۱۰.
۲۶. همان، ج۷، ص۳۴۱.
۲۷. اصفهانی، ابوالفرج.
۲۸. پیشین، ج۹، ص۱۰۹.
۲۹. لسان العرب، پیشین، ج‌۲، ص۳۱۰.
۳۰. آذرنوش، آذرتاش، راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، بی نا، ۱۳۷۴ش، ص۱۸۵.
۳۱. السیرةالنبویة، پیشین، ج‌۱، ص۳۸۶ - ۳۸۸.
۳۲. الاعلام، پیشین، ج‌۷، ص۳۴۱.
۳۳. ابن هشام الحمیری، عبد الملک.
۳۴. السیرة النبویة، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفة، بی تا، ج‌۱، ص۳۸۶ - ۳۸۷.
۳۵. ر. ک. همان، ص۳۸۶ - ۳۸۹ و ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر.
۳۶. البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷/۱۹۸۶، ج‌ ۳، ص۱۰۱ - ۱۰۲.
۳۷. حمیری کلاعی، ابوالربیع.
۳۸. الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و الثلاثة الخلفاء، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۰، ج۱، ص۲۲۷ و السیرةالنبویة، پیشین، ج‌ ۱، ص۳۸۶ - ۳۸۸.
۳۹. اصفهانی، ابوالفرج.
۴۰. پیشین، ج۹، ص۱۲۵ - ۱۲۶.
۴۱. ابن قتیبه، پیشین، ص۴۴.
۴۲. اصفهانی، ابوالفرج.
۴۳. پیشین.
۴۴. مائده/سوره۵، آیه۹۰.    
۴۵. سهیلی، عبدالرحمن.
۴۶. الروض الانف فی شرح السیرة النبویة، بیروت، دار احیاء التراث العربی‌، ۱۴۱۲ق، ج‌ ۳، ص۳۷۸.
۴۷. ابن بلهید نجدی، محمّد.
۴۸. صحیح الاخبار، به کوشش محی الدین عبدالحمید، بی جا، بی نا، ۱۳۹۲ق، ج۱، ص۱۲.
۴۹. ابن قتیبه، پیشین، ص۴۴.
۵۰. شما شبهای زمستان در جای گرم با شکم سیر می‌خوابید اما زنان همسایه شما گرسنه و با شکم خالی می‌خوابند.
۵۱. ابن قتیبه، پیشین، ص۴۵ و اصفهانی، ابوالفرج.
۵۲. پیشین، ج۹، ص۱۲۰ - ۱۲۱.
۵۳. ابن‌خلدون، پیشین، ج‌۱، ص۶۱.
۵۴. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۵، چاپ ۲۶، ص۱۰.
۵۵. الاعلام، پیشین، ج‌۷، ص۳۴۱.







جعبه ابزار