• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابولولو(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابولؤلؤ (د ۲۳ق/۶۴۴م)، قاتل عمربن خطاب از زندگي او هيچ دانسته نيست و شهرت او تنها به دليل قتل عمر است. بيشتر منابع نام او را فيروز ضبط كرده‌اند (حسان بن ثابت، ج۱، ص۲۷۳؛ ابن حبيب، «اسماء»، ص۱۵۵؛ ابن قتيبه، ص۱۸۳). دربارة اصل و نسب و اعتقاد او ميان منابع، اشتراك اندكي ديده مي‌شود. منابع متأخرتر نيز جز تكرار گفته‌هاي منابع پيشين كمتر اطلاع سودمندي به دست مي‌دهند. بنابر خبر مشهوري، او از مردم نهاوند بود كه در جنگ به دست مسلمانان اسير شد و به غلامي مغيره بن شعبه فرمانرواي كوفه درآمد (ابن سعد، ج۳، ص۳۴۱؛ابن سعد، ج۳، ص۳۴۷؛ ابوالعرب، ص۶۷، به نقل از ابن اسحاق).
در منابع كهن‌تر او را مجوسي شمرده‌اند (ابن حبيب، المحبر، ص۱۴؛ ابن شبه، ج۳، ص۹۱۳؛ مسعودي، ج۲، ص۳۲۹). با اين همه گروهي ديگر از مورخان او را مسيحي دانسته‌اند (طبري، ج۴، ص۱۹۰؛ ابن عبدريه، ج۴، ص۲۷۲). بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبري (طبري، ج۴، ص۱۳۶) از سيف بن عمر، ابولؤلؤ نخست به اسارت روميان درآمد و سپس مسلمانان او را اسير كردند.
دربارة انگيزة قتل عمر به دست ابولؤلؤ همساني چنداني در منابع تاريخي وجود ندارد .بنا بر كهن‌ترين روايات، مغيره بن شعبه از كوفه نامه‌اي به عمر در مدينه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدينه بيايد و مردم از فنون او مانند نقاشي، آهنگري، و درودگري بهره‌مند شوند. عمر با آنكه ورود غيرعرب را به مدينه ممنوع شمرده بود، موافقت كرد.
پس از چندي، ابولؤلؤ نزد عمر از مولاي خود مغيره شكايت كرد كه خراجي سنگين بر او بسته است، ولي خليفه شكايت او را روا ندانست و ابولؤلؤ كه از بي‌اعتنايي خليفه در خشم شده بود، كلمات تهديدآميز بر زبان راند، چندي پس از آن گفت‌وگو، ابولؤلؤ در مسجد كمين كرد و هنگام نماز صبح عمر را از پاي درآورد و پس از آنكه چند نفر ديگر را هم زخم زد، خودكشي كرد (ابن سعد، ج۳، ص۳۴۵؛ ابن شبه، ج۳، ص۸۹۶-۸۹۹؛ طبري، ج۴، ص۱۹۰-۱۹۱؛ابن شبه، ج۳، ص۸۹۳؛ ابن اعثم، ج۱، ص۳۲۳).
از ديگر نظراتي كه دربارة انگيزة قتل عمر گفته شده اين است كه برخي از بزرگان صحابه كه از سختگيريهاي عمر ناراضي بودند، نقشة قتل خليفه را طرح كردند و ابولؤلؤ تنها وسيلة اجرا بوده است.
شواهدي نيز دردست است كه نشان مي‌دهد كساني از پيش در اين‌باره به خليفه هشدارهايي داده بوده‌اند (احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۵؛ ابن شبه، ج۳، ص۸۹۱)، با اين همه به رواياتي كه ماجراي قتل عمر را افسانه‌آميز كرده است نمي‌توان اعتماد كرد (ابن اعثم، ج۱، ص۳۲۵؛ طبري، ج۴، ص۱۹۱؛ ابوالعرب، ص۷۳؛ ابن عساكر، ج۱۳، ص۱۶۹).
به هر روي، پس كشته شدن عمر، عبدالرحمن بن عوف (زبيري، ص۳۵۵)(عبدالرحمن بن ابي‌بكر) مدعي شد كه موضوع قتل عمر، توطئه‌اي ميان ابولؤلؤ و دو تن ديگر به نامهاي هرمزان و جفينه بوده است. به همين سبب عبيدالله بن عمر، آن دو و نيز دختر خردسال ابولؤلؤ را به خونخواهي پدر كشت (ابن سعد، ج۳، ص۳۵۰؛ ابن قتيبه، ص۱۸۷؛ يعقوبي، ج۲، ص۱۶۰-۱۶۱؛ طبري، ج۴، ص۲۴۰) و از آنجا كه چنين اتهامي ثابت نشده بود، مسأله بي‌اعتنايي عثمان خليفه جديد، در برابر قتل اينان (بلاذري، ج۵، ص۲۴؛ابوالعرب، ص۷۰)، بعدها به منازعات كلامي نيز كشيده شد (ابوالقاسم كوفي، ص۶۸-۶۹؛ سيد مرتضي، ج۴، ص۳۰۳-۳۰۴؛ابن عربي، ص۶۲؛ابن عربي، ص۱۰۶-۱۰۸).
گفتني است كه نه تنها برخي از منابع متأخر (خواندمير، ج۱، ص۴۸۹؛ شوشتري،ج۱، ص۸۷)، از وجود قبري منسوب به ابولؤلؤ در كاشان خبر داده‌اند، بلكه صاحب مجمل‌التواريخ و القصص (تأليف ح ۵۲۰ق) به نقل از مأخذي قديم‌تر، ابولؤلؤ را از مردم فين كاشان دانسته است (طبري، ص۲۸۰).
منابع:
(۱)احمد ابن اعثم كوفي، الفتوح، بيروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۶م؛
(۲) محمد ابن حبيب، الاسماء المغتالين، نوادر المخطوطات، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴؛
(۳) همو، المحبر، به كوشش ايلزه ليشتن ا شتتر، حيدرآباد دكن، ۱۳۶۱ق/۱۹۴م؛
(۴) محمد ابن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ابن شبه، عمر، تاريخ، المدينه المنوره، به كوشش فهيم محمد شلتوت، جده، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م؛
(۵) احمد ابن عبدربه، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، قاهره، ۱۹۴۰م؛
(۶) محمد ابن عربي،العواصم من الفواصم، ‌به كوشش محب‌الدين خطيب، قاهره، ۱۳۷۱ق؛
(۷) علي ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، نسخه خطي كتابخانه احمد ثالث استانبول، شم‌ ۲۸۸۷؛
(۸) عبدالله ابن قتيبه، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹۶۰من؛
(۹) محمد ابوالعرب، المحن، به كوشش يحيي جبوري، بيروت، درالمغرب الاسلامي؛
(۱۰)علي ابوالقاسم كوفي، الاستغاثه، قم، دارالكتب العلميه؛
(۱۱)احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ق؛
(۱۲) احمد بلاذري، انساب الاشراف، به كوشش گويتين، بيت‌ المقدس، ۱۹۶۳م؛
(۱۳) حسان بن ثابت، ديوان، به كوشش وليد عرفات، لندن، ۱۹۷۱م؛
(۱۴) خواندمير، غياث‌الدين، حبيب السير، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، ۱۳۳۰ش؛
(۱۵) مصعب زبيري، نسب قريش، به كوشش لوي پرووانسال، قاهره، ۱۹۵۳م؛
(۱۶) علي سيدمرتضي، الشافي، به كوشش عبدالزهرا، حسيني، تهران، ۱۰۷ق/۱۹۸۷م؛
(۱۷) نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، تهران، ۱۳۶۵ش؛
(۱۸) طبري، تاريخ، مجمل التواريخ والقصص، به كوشش ملك‌الشعراي بهار، تهران، ۱۳۱۸ش؛
(۱۹) علي مسعودي، مروج الذهب، به كوشش محمد محيي‌الدين عبدالحميد، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
(۲۰) احمد يعقوبي، تاريخ، بيروت، دارصادر؛



جعبه ابزار