• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابومنصور اصفهانی(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابومنصور اصفهانی جلد: ۶شماره مقاله:۲۵۶۷
اَبومَنْصورِ اِصْفَهانی، مَعْمَر بن احمد بن محمد بن زیاد (د رمضان ۴۱۸ق/۱۰۲۷م)، صوفی و محدث حنبلی اصفهانی در سده ۴ و اوایل سده ۵ق. اینكه در بعضی از نوشته ها نام او را به صورت های«ابومنصور بن معمر»و«ابومعمر»آمده (مافروخی، ج۱، ص۳۰؛ هجویری، ج۱، ص۶۲)، به سبب اشتباه و مسامحه مؤلفان یا كاتبان بوده است.
از زندگانی ابومنصور آگاهی بسیار اندك است. از مندرجات اسناد و نیز از حدود سال های عمر و درگذشت برخی از مشایخ و استادان او برمی آید كه تولد وی در اواسط سده ۴ق در اصفهان بوده (ذهبی، العبر، ج۲، ص۲۳۶؛ ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، ج۱۶، ص۲۷۶؛ ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، ج۱۶، ص۲۷۷؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۸)و ظاهراً در همانجا نشو و نما یافته است (خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶). در ایام جوانی او، اصفهان یكی از مراكز فعالیت حنبلیان شده بود و گروهی در آنجا به نشر اصول این مذهب و مخالفت با تبلیغات مذاهب دیگر مشغول بودند. ابومنصور به سوی این گروه گرایش یافت و در مجالس درس محدثان آنجا با حدیث و آراء كلامی حنبلی آشنا شد. بر اساس اشاراتی كه خود در«المناهج» (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۸)دارد، وی نزد ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن حمزه (در۳۵۳ق) و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی (در۳۶۰ق) و شیخ مشور حنبلی عبدالله بن محمد بنِ جعفر بن حیان معروف به ابوالشیخ (در۳۶۹ق)، حدیث شنیده و از آنان سنت آموخته است (ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲؛ ذهبی محمد، العبر، ج۲، ص۲۳۶؛ابن عماد، ج۳، ص۲۱۱). علاوه بر اینان، وی در حدیث از مشایخ دیگری چون ابن مقری، ابوالحسن ابن مثنی، علی بن عمر بن عبدالعزیز نیز سماع داشته است (ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲)، اما شیخ و استادی كه ابومنصور بیش از دیگران با او انس داشته، ابوعبدالله محمد ابن منده(در۳۹۵ق) است كه او را بسیار بزرگ می داشته و به تعبیر«بقیة الوقت»از او یاد كرده است (ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲). بیشتر مشایخ ابومنصور از اصحاب حدیث بوده اند و برخی از آنان همچون ابوالشیخ در زهد و ورع نیز شهرت تمام داشته اند (ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، ج۱۶، ص۲۷۸؛ تذكرة الحفاظ، ج۳، ص۹۴۶). مسلم است كه ابومنصور در مجال آنان نه تنها حدیث می شنیده و با سنت و آراء كلامی حنبلی، آشنا می شده، بلكه از زهد و تقوای آنان نیز تأثیر و تعلیم می گرفته است. از این رو كار او به جایی رسید كه نه تنها در حدیث و كلام و فقه و علوم ظاهر، نزد ارباب رجال و سیر معروف شد و در ردیف استادش محمد ابن منده و همشهری هم عصرش ابو نعیم اصفهانی قرار گرفت (خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶؛ مافروخی، ج۱، ص۳۰؛ جامی، ج۱، ص۲۸۹؛ابن تغری بردی، ج۴، ص۲۶۸)، بلكه به سبب بهره هایی كه از مشایخ خانقاهی عصرش گرفته بود، در تصوف نیز مقامی بزرگ یافت ودر سده ۵ق و پس از آن به عنوان «شیخ» و«سید» اصفهان وبه تعبیری «شیخ و بزرگ صوفیه اصفهان» شناخته شد (خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶؛ ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲؛ ذهبی محمد، العبر، ج۲، ص۲۳۶؛ یافعی، ج۳، ص۳۳؛ جامی، ج۱، ص۲۸۹).
به درستی نمی دانیم كه ابومنصور در چه سن و سالی به تصوف روی آورده و نزد كدام یك از مشایخ خانقاهی سلوك داشته است. او در طریق سلوك خود را وابسته به مشایخی چون ابوعبدالله محمد بن یوسف بنا، ابوالحسن علی بن سهل و اصحاب آنان می داند (ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، ج۱، ص۴۱). البته وی روزگار محمد بنا (در۲۸۶ق/۸۹۹م) و علی بن سهل (در۳۰۷ق/۹۱۹م) را درك نكرده است(ابن جوزی، ج۴، ص۸۴؛ ابن جوزی، ج۴، ص۸۶)، از این رو می باید ابومنصور آراء عرفانی آنان را یا از طریق نوشته هایشان و یا چنانكه خود متذكر شده (ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، ج۱، ص۴۱)، به واسطه اصحاب آنان، همچون ابوعبدالله صالحانی، احمد بن جعفر بن هانی و ابو عبدالرحمان وذنكابادی دریافته باشد. از سرگذشت صالحانی اطلاعی در دست نیست، وذنكابادی نیز در۳۲۵ق درگذشته و ابومنصور روزگار او را درك نكرده است، اما احمد بن جعفر بن هانی از صوفیان مشهور و نیز از محدثان حنبلی اصفهان است كه معمر او را می شناخته و ظاهراً از او سماع داشته است، زیرا حدیثی در«المنهاج» (ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، ج۱، ص۴۲) نقل كرده است كه آن را صوفی معاصر او ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء (ابونعیم اصفهانی احمد، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۴۰۵) از طریق احمد بن جعفر بن هانی آورده است (پورجوادی نصرالله، «ابومنصور اصفهانی»، معارف، ج۱، ص۴۲ـ۴۳). ابومنصور غیر از اصحاب محمد بنا و علی بن سهل از مشایخ دیگری چون ابوالفتح فضل بن جعفر، ابومسلم سقا و ابوعبدالله بغدادی نیز اخبار صوفیه را روایت كرده (خطیب بغدادی، ج۴، ص۲۷۷؛ خطیب بغدادی، ج۶، ص۹؛ خطیب بغدادی، ج۷، ص۲۳۱) و ظاهراً با ابوالحسن ابن جهضم همدانی(در۴۱۴ق)، از مشایخ مشهور و مقیم مكه (ذهبی، دول الاسلام، ج۱، ص۱۸۰) نیز ارتباط داشته است. البته این ارتباط چنان كه از ظهرِ نسخه نهج الخاص محفوظ در كتابخانه احمد ثالث برمی آید از طریق نامه ای بوده است كه ابومنصور درباره كتاب خود به این جهضم نوشته است، هر چند این ارتباط می تواند این گمان را برانگیزد كه ابومنصور در سفری به مكه با ابن جهضم آشنا شده و با وی ملاقات كرده است (پورجوادی نصرالله، «ابومنصور اصفهانی»، معارف، ج۱، ص۵۳ـ۵۴).
از آنجا كه ابومنصور با احمدبن جعفر بن هانی آشنا بوده و هم از آنجا كه وی را از اصحاب و راوی محمد بنا خوانده است (پورجوادی نصرالله، «ابومنصور اصفهانی»، معارف، ج۱، ص۴۱؛ پورجوادی نصرالله، «ابومنصور اصفهانی»، معارف، ج۱، ص۴۳)، می توان استنباط كرد كه ابومنصور در حدود دهه های ۶و۷ از سده ۴ق به حوزه تصوف حنبلی اصفهان پیوسته است. با وجود این او در عین گرایش به تصوف از قلمرو اصحاب حدیث دور نشده است، زیرا پس از بازگشت ابوعبدالله محمد ابن منده (هـ م) به اصفهان در ۳۷۵ق، به او پیوست و ظاهرا تا پایان عمر او با وی مصاحبت داشت و پس از درگذشتن در ۳۹۵ق، با بیوه او وصلت كرد از او صاحب دو دختر شد (ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، ج۱۷، ص۳۹).
ظاهراً در همین اوان، ابومنصور، كه دوران میان سالی را گذرانده بود به عنوان محدثی صوفی در حوزه تصوف حنبلی اصفهان معروف شده بود و گویا اصحاب و اخوانی داشت و مجلس می گفت (خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶) و شاگردانی پرورد كه برخی از آنان همچون ابراهیم بن هبة الله جربادقانی، احمد بن محمد قرشی، قاسم بن فضل ثقفی و ابومطیع، بعدها احادیث و اخبار صوفیانه مجالس او زا روایت می كرده اند (ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲؛ خطیب بغدادی، ج۱، ص۳۳۲؛ خطیب بغدادی، ج۴، ص۲۷۷؛ خطیب بغدادی، ج۴، ص۴۳۱؛ خطیب بغدادی، ج۵، ص۱۳۶؛ خطیب بغدادی، ج۵، ص۱۷۹؛ خطیب بغدادی، ج۶، ص۹؛ خطیب بغدادی، ج۷، ص۲۲۸؛ خطیب بغدادی، ج۸، ص۳۹۷؛ خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۳۹۷).
با آنكه ابومنصور از دایره عرفان خراسان دور مانده بود و حتی سخنان پیران مشهور خراسان چون بایزید بسطامی را از طریق حوزه عرفانی بغداد و به واسطه عارفان بغداد شنیده بود (خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۴۲۴)، آوازه او توسط كسانی چون شیخ احمد كوفانی به خراسان رسید. هنگامی كه كوفانی به هرات آمد، ظاهراً نوشته ها و پاره ای از سخنان ابومنصور را ككه در اصفهان از مجالس او به یاد داشت، به خراسان آورد (خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶؛ جامی، ج۱، ص۲۸۹). در خراسان، در آن ایام صوفی هم مذهب او یعنی خواجه عبدالله انصاری بر مسند شیخی بود و با شنیدن اقوال و دیدن آثار هم مسلك و هم مذهب اصفهانی خود از او به بزرگی یاد كرد و آثارش را برخاسته از مواجید و ذوق عمیق دانست و نه تنها از آنها اخذ و اقتباس كرد(خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶؛ خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۴۳)، بلكه در تألیف منازل السائرین از نهج الخاص او تأثیر پذیرفت (خواجه عبدالله، ج۱، ص ۵۳۶؛ دبوركی، ج۱، ص۶۷ـ۷۱) و شاید در تألیف صد میدان نیز، لااقل در انتخاب واژه «میدان» از دیگر نوشته های ابومنصور متأثر شد، زیرا پیش از او، ابومنصور تعبیراتی همچون «میدان المحبین» و«میدان الصوفیة» و جز آنها را در آثار خود به كار برده بود (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۴۶؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۱).
شهرت ابومنصور در خراسان به حوزه تصوف حنبلی پیرهرات محدود نمی شد، ظاهراً دیگر پیران خراسانی نیز در سده ۵ق به آثار او توجه داشته اند. نحوه ارجاعی كه هجویری (هجویری علی، كشف المحجوب، ج۱، ص۶۲ـ۶۳) به یكی از تألیفات او درباره«مرقعه»می دهد، حاكی از آشنایی خانقاهیان خراسان با ابومنصور و آثار اوست. با وجود این، از اواخر نیمه دوم سده ۵ق كه تصوف خراسان و روش خانقاهی پیران خراسان در نقاط مركزی ایران رواج یافت، تصوف حنبلی اصفهان را تحت الشعاع قرار داد و نه تنها ابومنصور در قلمرو تصوف ایران به فراموشی سپرده شد، بلكه آثار او نیز در میان متصوفه ایران ناشناخته ماند. اینكه در تألیفات عرفانی بعد از سده ۵ق نشانی از او و استادش دیده نمی شود، و هم اینكه نسخه برداری از آثار او بسیار نادر و محدود بوده است، بر همین نكته دلالت دارد. تنها اشاره ای مختصر به احوال او و نام برخی از نوشته هایش از طریق طبقات الصوفیة خواجه عبدالله انصاری (خواجه عبدالله، ج۱، ص ۵۳۶) به نفحات الانس جامی راه یافت و تا دورهای متأخر و حتی معاصر، اطلاعات درباره او در میان متصوفه از این حد چندان فراتر نرفته است (معصوم علیشاه، ج۲، ص۵۶۳؛ غلام سرور، ج۲، ص۲۱۷). با این همه، در سده های ۷ و ۸ق وی در میان دانشمندان حنبلی شام و دیگر نواحی عربی زبان به عنوان«امام عارف»شناخته بود. (ابن قیم، ج۱، ص۱۷۴)و به آراء و اقوالش اشاره می رفت (ابن تیمیه، ج۱، ص۲۲۰).
علت گمنامی ابومنصور در میان خانقاهیان ایران از اواخر سده ۵ق و نیز مهجور ماندن نوشته های او البته به سبب بینش مذهبی و كیفیت آراء كلامی اوست. تصوف خراسانی-كه به جنبه های باطنی و تأویلی بیشتر توجه داشته-با روحیه صوفیان حنبلی-كه تأویل و باطن گرایی را بدعت می دانسته اند-سازگار نبوده است. ابومنصور صوفی است، اما صوفی حنبلی كه اهل اثر یا اصحاب احمد بن حنبل را به عنوان پیشروان و امامان خود معرفی می كند (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۷-۲۰؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، ج۱، ص۴۰-۴۱؛ خواجه عبدالله، ج۱، ص ۵۳۶) و با وجود تعلق خاطر به تصوف و سلوك در عالم عرفان هرگز از اظهار آراء كلامی حنبلی تحاشی نمی كند. در نظر او ایمان عبارت است از قول، عمل، نیت و موافقت سنت كه با طاعت فزونی می یابد و با معصیت نقصان می پذیرد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۳؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، ج۱، ص۳۳). ایمان به صفات خدا را دور از هرگونه تشبیه، تمثیل، تعطیل و تأویل مقبول می داند (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۹؛ ابن تیمیه، ج۱، ص۲۲۰؛ ابن قیم، ج۱، ص۱۷۴).
هرچند كه وی در محیطی فارسی زبان زیسته و قطعاً زبان خود او نیز فارسی بوده است، با این همه، تفسیر صفات خداوند را به زبان فارسی دور شدن از سنت تصور می كند و بلكه گونه ای از بدعت می شمارد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، ج۱، ص۳۴). به اعتقادی هر چه قدر از خیر و شر، قلیل و كثیر و محبوب و مكروه هست، از جانب خداست. وی قرآن را كلام خدا و وحی و تنزیل او و الفاظ آن را قدیم و غیر مخلوق می داند و قائلان به خلق آن را كافر و جهنمی می شمارد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۳-۱۴). كرسی را موضع قدمین می داند و به نزول حق بر سماء دنیا بدون كیف و بی تشبیه و تأویل قائل است ومنكران یا تأویل گران آن را مبتدع و گمراه می شمارد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۹؛ ابن تیمیه، ج۱، ص۲۲۰؛ ابن قیم، ج۱، ص۱۷۴). شهادت را مقبول دین می بیند ومنكر آن را مبتدع. رزق را چه حلال باشد و چه حرام به عنوان رزق الله می شناسد و آنان را كه رزق حرام را غیر از رزق خدا می دانسته اند، قدری گمراه می خواند (ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، ج۱، ص۳۱) و درباره مسأله عدم و وجود، برپایه نظر مشایخ اهل اثر، سكوت را مرجح می شمارد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، ج۱، ص۳۲).
در المسائل المحدثة برخی از محدثات روزگارش را با آراء اهل اثر سنجیده و هرگونه عقیده تأویل آمیز را از دایره سنت بیرون رانده است. در دیگر نوشته های خود نیز هر جا كه مجال یافته، اصحاب و اقران را به ستیز با آراء قدریه و اهل كلام دعوت كرده است، تا جایی كه رأی و قیاس را مغایر با سنت رسول (صلی الله علیه و آله) دانسته و حتی نظر افكندن بر آثار كلامی و نجومی را مغایر با سنت به شمار آورده است (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۷؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۹). وی در انتقاد از اهل علم و فقیهان روزگار خود نیز تند و سختگیر و به آنان خرده می گیرد كه به سنت و ظواهر آن وقعی نمی گذارند، لباسشان مخالف با سنت رسول (صلی الله علیه و آله) و طعامشان رنگین است و با اغنیا مجالست دارند، تا حدی كه از فقرا احتراز می كنند و در جمع مال و برخورداری از خواسته های دنیایی و نفسانی می كوشند(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۳؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۶). وی اصحاب حدیث را نیز نكوهش می كند كه از علم حدیث به نقل و كتابت آن بسنده كرده و معانی حدیث را ترك گفته اند (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۶). قاریان نیز تنها به حفظ قرآن قناعت كرده و از روح آن بی خبر مانده اند و از قرائت قرآن به كسب متاع این جهانی نظر دارند و مصداق این حدیث نبوی گشته اند كه:«اكثر منافقی امّتی قُرّاؤها» (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۳-۴). وی به همین روش بر مفسران و لغت شناسان و اهل ادب می تازد و آنان را نیز به دنیاطلبی، تأویل گرایی، فخرفروشی، ریاكاری و تغییر دادنِ دین حق متهم می كند (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۳-۴). ابومنصور انقیاد از امرا و سلاطین را سنت می داند و حتی خروج بر سلطان جائر را نیز ناروا می شمارد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۶)، با این همه، عالمانی را كه از علم برای تقرب به سلاطین و كسب مال و مقام بهره می گیرند، نكوهش می كند و آنان را به ریاكاری و اكل حرام و تنعم از دنیا متهم می سازد (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۴؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۵).
بی گمان بینش انتقادی ابومنصور در توجه او به اخلاق و آداب تصوف و پرداختن به سلوك صوفیانه مؤثر بوده است، زیرا او از اهل علم تنها گروه معدودی را می دید كه به احكام و اخلاق تصوف تحقق تخلق یافته اند و از این طریق احوال و اخلاقشان با نص كتاب و سیرت منطبق شده است (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۶-۷). وی مقامات سلوك صوفیه را مراعات راه اولیا می بیند (ابومنصور اصفهانی معمر، «الاختیارات…»، ج۱، ص۱۲-۱۳)و جایگاه اولیای صوفیه را در تقرب به حق بعد از انبیا قرار می دهد و اشاره به «صدیقین» را قرآن كریم(نساء/سوره۴، آیه۶۹)به«اهل تصوف»امت محمدی ناظر و ؟ می داند، زیرا كه خداوند مقام «صدیقیت» را به آنان متحقق نموده است (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۱)گرچه تصوف را در روزگار خود غریب و پیروان راستین آن اندك و ناچیز می دیده است (ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، ج۱، ص۳۴)، این همه، صوفیه را برتر از دیگر صالحان و مؤمنان تلقی می كرد (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۲۳؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۴۸؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۵)و از آنان به«ملوكیه»تعبیر می نموده است، زیرا در نظر او، اینان بر اثر زهد و اعراض از دنیا به استغنایی دست می یابند كه نه تنها در دنیا، بلكه در آخرت و در جنت نیز همچون ملوك هستند (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۸-۹).
ملوكیه یا صوفیه به نظر ابومنصور در جمیع شئون به اثر و حدیث پای بندی دارند و از آن تبعیت می نمایند (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۱۰؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، ج۱، ص۳۴)بنابراین در تصوف او از یك سو صبغه «حنبلیت» مشهود است، چنانكه تصوف را مذهب اهل اثر«حنبلی» می داند و دوری از آراء اهل اثر را عین بدعت برمی شمارد (ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، ج۱، ص۴۱؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، ج۱، ص۳۳-۳۴؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، ج۱، ص۱۲)، از سوی دیگر اخلاق و آداب صوفیه را آنگاه قابل قبول و توجیه می داند كه از حدیث و سنت رسول اكرم تأییدی بر آن بتوان یافت «احادیث الاربعین…»، كه اخلاق و آداب چهل گانه صوفیه را بر مبنای حدیث و سنت توضیح كرده است (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص ۷؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۲۳). وی صوف پوشی و خرقه پوشی صوفیه را نیز با نسبت دادن آن به رسول اكرم مقبول و موجه می شمارد، زیرا كه به گفته او آن حضرت صوف سیاه می پوشید و آن را با طراز سفید تزیین می كرد (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۲۶-۲۸). به هرحال ابومنصور می كوشد كه سایر آداب و آراء صوفیانه و خانقاهی را نیز به نحوی با آراء حدیثی و كلامی خود سازگار كند، چنانكه مثلاً رنگ ازرق را در مرقعه صوفیه از آن روی مقبول می شمارد كه به رنگ آسمان است و صوفی با دیدن آن به یاد حجاب «هفت آسمان» و بعد مسافت خود با حق تعالی می افتد و این انگیزه شوق او به سیر به سوی حق می گردد (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۲۹). چنین تصوری با توجه به مكان داشتن حق تعالی در نظر حنبلیان در خور تأمل است.
بر اثر همین غور در آراء اهل اثر است كه ابومنصور تصوف را دین و دیانت می داند و ظاهر آن«صدیقیت» و باطن آن را«معرفت»می شناسد. صدیقیت غلبه صدق بر همه احوال و حركات صوفی است و معرقت غلبه اخلاص بر جمیع سرایر و خطرات عارف است(ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، ج۱، ص۳۸-۳۹)، همچنین در نظر او ظاهر تصوف را حقیقتی است و آن اقتداست به سنت رسول (صلی الله علیه و آله) و اجتناب از محدثات و بدعت ها و جد و اجتهاد در طریق الله (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۴۰) و باطن تصوف را هم حقیقتی است و آن هدایت قلب است به حب الله و صدق اراده و ثبات در حقیقت و پرهیز از حظوظ نفس ومخالفت با آرزوها، چنانكه صوفی باید حقیقت باطن تصوف را از اسرار به شمار آورد و مخفی نگاه دارد تا جز خدای هیچ كس بر آن وقوف نیابد (ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۴۰). كسی كه تصوف را با حقیقت ظاهر و حقیقت باطن آن شناخته و به اخلاق صوفیه متخلق شده است، كسی است كه دین خدای را نصرت می دهد و اهل بدعت را ترك می گوید و صوفیه راستین چون به دنیا و به مال و جاه آن اعتنا ندارند، استوارترین مردم در خواركردن اهل بدعتند و به امر معروف و نهی منكر شهرت دارند(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۵۵-۵۶). البته در روزگار ابومنصور صوفیانی كه به حقیقت ظاهر و باطن تصوف آشنا باشند، اندك بوده اند(ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، ج۱، ص۳۵). وی برخی از مدعیان تصوف را می دیده است كه نه به ظاهر تصوف، كه دوام عبادت و اقامت عبودیت و استقامت در آن است، توجه داشته اند و نه باطن آن را كه دوام مراقبه و اقامت و استقامت در معرفت الله است، رعایت می كرده اند(ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، ج۱، ص۳۷-۳۸). اما صوفیان حقیقی كه به ظاهر و باطن تصوف رسیده باشند، به اخلاق انبیا متخلق شده و به فقر راستین كه اساس و مبنای تصوف است، متصف گردیده اند. او فقر و غنا را امری قلبی(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۱۵)و«فقیر» را«عزیز»می داند(خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶؛ جامی، ج۱، ص۲۸۳).
با آنكه در هیچ یك از آثار موجود ابومنصور مبحث خانقاه و متعلقان آن مورد بحث قرار نگرفته است و آنگاه نیز كه او از«اوطان و مساكن صوفیه»سخن می گوید، براساس سنت اهل صفه«مسجد»را مقام و مسكن صوفیه تلقی می كند(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۶۴-۶۵)، با این همه، موضوع سماع صوفیه كه بی گمان رشد و گسترش آن در خانقاهها و مراكز تجمع صوفیان بوده افكار او را به خود مشغول داشته است. توجه او به این رسم صوفیانه به حدی است كه نه تنها كتابی مستقل در این زمینه پرداخته بوده(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۳)، بلكه در چند تألیف دیگرش نیز باب، فصل یا بحثی را به آن مخصوص داشته و انواع و احوال و شرایط آن را بازگفته است(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۶۹؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۰؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۲؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «نهج الخاص»، ج۱، ص۱۴۱-۱۴۲؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۱-۱۸۴). وی سماع را به عنوان اصلی از اصول تصوف می نگرد، تا جایی كه آن را با«نوافل»در خور قیاس می بیند و فایده آن را اخذ اشارات و معانی غیبی می داند(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۶۹-۷۰)، زیرا صوفیه«اهل قلوب»اند، و قلوب منزه از شوائب و مملو از اسرار، البته از هرگونه نطق و كلام و صوت و هرگونه ذكری یا انگیزشی به وجد و تواجد درمی آیند(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۳).
ابومنصور قریحه شاعری داشته و نمونه هایی از شعر او در نوشته هایش درج شده است(«ذكر معانی…»، ۴۷-۵۰؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۹۰-۱۹۲). وی میان شعر حكمی و شعر مذموم فرق گذارده(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴)و شعری كه خواننده را به یاد حق بیندازد، عین ذكر دانسته است(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴).
در بینش صوفیانه ابومنصور، «محبت» یكی از اركان تصوف به شمار می آید، اما او هرگز محبت را چه در میان خالق و خلق باشد و چه در میان خواص خلق كه صوفیه اند با«عشق» تعبیر و تفسیر نمی كند. او محبت را صفت قدیم حق و اساس آفرینش او می داند، حب الهی از عهد الست در قلوب خاصان حق تعالی مركوز شده و اخوت صوفیه مربوط به«تعارف» ارواح آنان در همان عالم است و این عنایتی است از جانب حق تعالی كه آنان را چنان جمع كرده است كه اگر یكی در مغرب باشد و دیگری در مشرق، به احوال همدیگر آنگونه وقوف دارند كه گویی دارای روحی واحدند(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۷۹؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۵۲-۵۴).
اینكه معمر اصفهانی محبت را با واژه«عشق»یا مشتقات آن مطرح نمی دارد، البته به مذاق عرفانی وی بستگی دارد. او از صوفیه اهل صحو است و طریق صحویان را در سلوك و اشارات عرفانی معتبر می داند، از همین روست كه وی احوال و مقامات تصوف را در كردار و گفتار كسانی چون جنید از مشایخ بغداد و اصحاب و اتباع آنان كه یك رشته تصوف حنبلی را در اصفهان پرورده بودند، می جوید(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۳۴؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۳۶؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، ج۱، ص۴۱). هرچند كه او طرق سلوك صوفیه را بیشتر از«نجوم سماء»می داند و اختلاف صوفیان را در سلوك بر اختلاف راههای آنان حمل نمی كند(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۵۷-۵۸)، با این همه، وی روش اهل وجد یا طریق«محبین لله»را كه مبتنی بروجد و محبت و نسیان است، جز برای ارباب سكر توصیه نمی كند و حتی سلوك آن عده از صوفیه را كه وجد و محبت«حالِ»آنان نشده و به راه ارباب وجد رفته اند، ناروا می داند. وی در سلوك روشی را شایسته تبلیغ و ارشاد می داند كه بنای آن بر علم و حقیقت توحید و اقامه عبودیت باشد و او خود آن را«طریق مؤمنین»می خواند(ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، ج۱، ص۳۵)، از این روی وی هرگز به وحدت، یا اشتراك مقام خالق و خلق قائل نیست و تجرید توحید را در افراد مقام حق از مقام عبد می داند(ابومنصور اصفهانی معمر، «ذكر معانی التصوّف»، ج۱، ص۴۷؛ ابن قیم، ج۱، ص۱۷۴)و نیز از همین روست كه چون اصحاب ابومنصور شرح ابیات مشهور به منصور حلاج را«أانت ام انا…»كه وی آن را به عارفی ناشناخته به نام ابوعبدالله مرشدی نسبت می دهد، از او می طلبد(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۴؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۹)، وی در تفسیر خود رنگ وحدت سكرآمیز حلاجی را از آنها می زداید و گاهی الفاظ ابیات را به نوعی تغییر می دهد كه آنگونه معانی را القا نكنند(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۷؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۹۰). این ها همه از روش صحوآمیز او و اجتنابش از عرفان عاشقانه و سكرآمیز حكایت دارد. با وجود این، تصوف ابومنصور هر چند گونه ای از تصوف بغداد است، اما گونه ای است كه با آمیزش آراء كلامی حنبلی در قلمرو اصفهان با پشتوانه میراث مشایخ سده های ۳و۴ق در نقاط مركزی ایران نظام یافته و در آن اذواق و مواجید شخص ابومنصور نیز نمایان است(خواجه عبدالله، ج۱، ص۵۳۶).
آثار:نوشته های ابومنصور اصفهانی نه تنها از لحاظ شناخت یك حوزه كلامی-مذهبی حنبلی در سده های ۳ تا ۵ق در خور توجه است، بلكه به اعتبار تطبیق آراء اهل حدیث با نظریات عرفانی و تأثیر مشایخ بغداد در تصوف آن ناحیه و نیز به سبب تأثیر آثار او بر بعضی از صوفیان خراسان(خواجه عبدالله، ج۱، ص ۵۳۶)در خور بررسی و تأمل می نماید. نوشته های ابومنصور از لحاظ موضوع بر دو نوع است:یكی آثاری كه مؤلف در آنها صرفاً به مباحث عرفانی و آداب خانقاهی پرداخته است، مانند ادب الملوك و نهج الخاص، دیگر نگارش هایی كه در آنها صبغه كلام حنبلی نمایان تر و مشهودتر است و آراء مذهب حنبلی به عنوان ظاهر تصوف مورد نظر قرار گرفته است، مانند المناهج و المنهاج.
نسخه های آثار موجود او نیز دو گونه است:یكی آثاری كه دارای ترتیب و ابواب منظم است و مؤلف مباحث كلامی و عرفانی را با نظمی علمی و مدرسی فراهم ساخته و در ارائه تعریفات مفاهیم و بیان آداب خانقاهی به صورتی روشن و محققانه عمل كرده است، مانند ادب الملوك، شرح الاذكار و نهج الخاص. گونه دیگر رساله هایی است كه از تدوین و تبویبی منظم و مدرسی برخوردار نیست و به وصایا و خطابه ها و امالی و یادداشت گونه ها مانندگی دارد، مانند المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا و شرح ابیات. نسخه های آثار او نیز بسیار نادر و كمیاب است و از برخی تألیفات وی تاكنون نسخه ای شناسایی نشده است، از این جمله است كتاب السماع كه خود در باب سماع كتاب«ادب الملوك»(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۳)به آن ارجاع داده است، یا كتاب غربت او كه خواجه عبدالله انصاری(خواجه عبدالله، ج۱، ص ۵۳۶)از آن یاد كرده، یا قصیده و كتاب او در باب«مرقعه»كه ذهبی(ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲)و هجویری(هجویری علی، كشف المحجوب، ج۱، ص۶۲-۶۳)به آنها اشاره كرده اند. به هر حال بیشتر آثار وی در یك مجموعه خطی كه به خط نسخ كهن در سده های ۷و۸ق كتابت شده و به شماره ۷۸ در كتابخانه خانقاه احمدی شیراز محفوظ است شناخته شده است(افشار، ج۱، ص۲۵۱؛ مركزی، میكروفیلم ها، ج۱، ص۷۴۱-۷۴۲؛ مایر، ج۱، ص۶۰-۱۰۶)و برخی از آنها براساس همین مجموعه به چاپ رسیده و پاره ای دیگر تاكنون طبع نشده است.
الف-چاپی:
۱. الاختیارات، منتخبی است از وصایای ابومنصور به اصحاب و مریدانش. این رساله كه برخی از معاصران آن را به نام رساله فی الشره و الحرص نامیده اند(مركزی، میكروفیلم ها، ج۱، ص۷۴۱-۷۴۲)، به كوشش نصرالله پورجوادی در تهران، مجله معارف«۱۳۷۰ش، شم۲»به چاپ رسیده است.
۲. ادب الملوك، تألیفی است در ۲۷ باب و مفصل تر از دیگر نوشته های ابومنصور. مؤلف كوشیده است كه سازگاری و انطباق احوال و آداب و اخلاق صوفیه را با سنت نبوی و اصول شریعت اثبات نماید و اختلافاتی را كه از این لحاظ و براثر ناآشنایی مردم ظاهر شده بود، برطرف سازد(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷). مؤلف در این اثر، ظاهر و باطن رسوم صوفیه را نشان داده و همچنان كه خود می گوید(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۵)، به اشارات و دقایق ملوكیه«صوفیه» نپرداخته است. در انتساب این اثر به ابومنصور برخی از معاصران تردید كرده و یا مؤلف آن را نشناخته اند(مایر، ج۱، ص۸۶-۹۱؛ افشار، ج۱، ص۲۵۴). پورجوادی باب سماع آن را به نام ابومنصور در تهران، مجله معارف«۱۳۶۷ش، شم۳» منتشر كرده است. نقد داخلی ادب الملوك و نیز سنجش آن با دیگر آثار مسلم ابومنصور نسبت آن را به او از هرگونه شك و تردید به دور می دارد، زیرا اغلب ابواب آن با بخش های آثار دیگر او، همچون حقائق الآداب و شرح اربعین حدیثاً فی التصوف شباهت تمام دارد. برخی از سخنان ابومنصور درباره معرفت و عصمت انبیاء نیز كه خواجه عبدالله انصاری بدانها اشاره كرده است(خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۵۳۷؛ خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۵۴۳)، در«ادب الملوك»(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۱۶؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۳۹)دیده می شود. ساختار زبانی و اسلوب نگارش آن با دیگر آثار ابومنصور همسان است و برخی از عبارات، مضامین و مثال ها نیز در«ادب الملوك»و دیگر آثار او مشترك است(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۵۷؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «نهج الخاص»، ج۱، ص۱۴۸). به كار بردن اصطلاح«ملوكیه»به معنای«صوفیه»كه در«ادب الملوك»( ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷)توضیح و توجیح شده است، در برخی از آثار ابومنصور نیز دیده می شود(ابومنصور اصفهانی معمر، «الاختیارات…»، ج۱، ص۱۳). اسامی و سخنان مشایخی كه در دیگر آثار او آمده است، در«ادب الملوك»نیز مشاهده می شود، جز اینكه مؤلف در این كتاب(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۴۵؛ ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۷۶)به اقوال علی(علیه السلام)و جعفرصادق(علیه السلام)توجه داده، در حالی كه نقل اقوال ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در دیگر نگارشهای موجود او دیده نمی شود. با این همه، كاتب نسخه كه در كتابت آثار دیگر ابومنصور غالباً به نام و نشان وی اشاره دارد، در ادب الملوك نه در صدر و نه در ترقیمه آن نام او را نیاورده است و از اینجا چنین برمی آید كه كاتب نیز نام و نشان مؤلف ادب الملوك را نمی شناخته است.
۳. حقائق الآداب، رساله ای است در آداب صوفیه چون صحبت، مرقعه، پوشیدن صوف و غیره. این رساله را به نام های مسائل فی التصوف و آداب المتصوفة نیز نامیده اند(مایر، ج۱، ص۸۱؛ پورجوادی نصرالله، مقدمه بر«نهج الخاص»، ج۱، ص۱۰۱)، در حالی كه در نسخه كامل آن از سده ۸ق نام آن مشخص شده است(مركزی، خطی، ج۸، ص۲۰-۲۱). نسخه ای دیگر از آن كه از آغاز افتادگی دارد در مجموعه كتابخانه خانقاه احمدی(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۱۰۶-۱۱۰)موجود است. این اثر در مجله معارف«دوره۹، شم ۳» با عنوان آداب المتصوفة و حقائق ها و اشارات ها به چاپ رسیده است.
۴. ذكر معانی التصوف، قصیده ای است در ۲۹بیت، متضمن آداب، رسوم و حقایق تصوف، براساس حروف معجم كه مؤلف یا كاتب آن را«قصیده»خوانده است(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۵۰)و ظاهراً اثری كه ذهبی(ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۲)به این نام به ابومنصور نسبت می دهد، همین قصیده است. این قصیده به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف«دوره۶، شم ۳»به چاپ رسیده است.
۵. شرح اربعین حدیثاً فی التصوف، رساله ای است كه ابومنصور در آن اخلاق و آداب صوفیه را در ۴۰باب براساس ۴۰حدیث نبوی توضیح و توجیه كرده است. این اثر را خواجه عبدالله انصاری(خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۵۳۶)دیده بود و از آن به صورت اربعین صوفیان یاد كرده است. این رساله با عنوان«احادیث الاربعین المحفوظة علی المتحققین من المتصوفة و العارفین»در مجله مقالات و بررسی ها«تهران، ۱۳۷۰ش، دفتر ۵۱-۵۲» به چاپ رسیده است.
۶. المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا. این رساله به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف«دوره۶، شمـ۳» منتشر شده است.
۷. المناهج بشاهد السنة و نهج المتصوفة، تألیفی است متضمن آراء اهل ظاهر و اصحاب حدیث و جمع آن با تصوف. این رساله را نباید با رساله دیگر او كه نامی همسان با آن دارد«شم ۸»، یكی دانست(مایر، ج۱، ص۷۷-۸۱). این رساله به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف«دوره۷، شم ۳» منتشر شده است.
۸. المنهاج بشاهد سنه و نهج المتصوفة، رساله ای است به لحاظ مفهوم همانند رساله پیشین و به اعتبار ساختار احتمالاً جدای از آن. ممكن است كه این رساله در اصل با المسائل المحدثة و امنهاج یك اثر واحد بوده و كاتب آن را به صورت جدا از هم و پراكنده كتابت كرده باشد. این رساله همراه با مسائل المحدثة به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف«دوره۷، شمـ۳» چاپ شده است.
۹. نهج الخاص، رساله ای است منظم و با ترتیب در مقامات و منازل صوفیه كه در سده ۵ق شهرت داشته و مورد توجه و اقتباس خواجه عبدالله انصاری قرار گرفته است(خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، ج۱، ص۵۳۶). این راسله نخست به اهتمام دبوركی در قاهره(۱۹۶۲م)در یادنامه طه حسین براساس نسخه موجود در كتابخانه احمد ثالث«شم ۱۴۱۶» چاپ شده و سپس همان چاپ به كوشش نصرالله پورجوادی با نسخه موجود در مجموعه كتابخانه خانقاه احمدی شیراز مقابله و در مجله تحقیقات اسلامی«س۳، شم ۱-۲» منتشر شده است.
ب-خطی:
۱. شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی، گزارشی است برپایه حدیث و استنباط های عرفانی از ۵بیت مشهور منصور حلاج كه با این بیت شروع می شود:أانت ام انا هذا الهَین فی الهَین/حاشاك حاشاك من اثبات اثنتین(مایر، ج۱، ص۷۵-۷۶). این رساله دیباچه ندارد و ممكن است كه از یادداشت هایی باشد كه ابومنصور به خواهش اخوان خود نوشته است. از آنجا كه شارح در متن گزارش خود(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۹)ابیات مذكور را به صراحت از عارفی ناشناخته-ابوعبدالله المرشدی-می داند، برمی آید كه او ابیات مذكور را از حلاج نمی دانسته است. شارح، نخست به اختصار هر بیت را شرح كرده و یادآور شده است كه مفهوم آنها صحیح است، اما اشارات و تعبیرات آنها نادرست و نابجاست(ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۹). به همین سبب او باردیگر به استناد به نصّ كلام الله و اخبار نبوی گزارشی مفصل تر از شرح قبل به آن الحاق می كند و با قصیده ای به پاسخ آنها می پردازد از این رساله یك نسخه در مجموعه كتابخانه خانقاه احمدی(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ص۱۸۴-۱۹۲)موجود است.
۲. شرح الاذكار، رساله ای است كه دارای ابواب منظم است و براساس حدیث«الاسلام بنی علی خمس:شهادة ان لااله الا الله و انّ محمد رسول الله و اقام الصلاة و ایتاءالزكاة و صوم رمضان و حج البیت من استطاع الیه سبیلا»، ذكر را در جمیع اعمال عبادی مؤمنان تعلیل و تبیین می كند و در پی آن به توجیه ذكر از لحاظ عرفانی و ضرورت آن برای محلان می پردازد. از این رساله یك نسخه در مجموعه مذكور(ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، ج۱، ص۱۶۵-۱۸۴)موجود است.
بجز آثار یاد شده، معاصران رساله ای با عنوان الروضه نیز به ابومنصور اصفهانی منسوب داشته اند(افشار، ج۱، ص۲۵۴؛ مركزی، میكروفیلم ها، ج۱، ص۷۴۲)كه ظاهراً این انتساب اساسی ندارد و كتاب الروضه اثری است از ابوسعید حسن بن علی واعظ كه به نام ریاض الانس نیز شهرت دارد(مایر، ج۱، ص۶۱).
-------------------------------------------------------

فهرست مندرجات

۱ - فهرست منابع


(۱) ابن تغری بردی، النجوم؛
(۲) ابن تیمیه تقی الدین، مجموعه الرسائل و المسائل، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
(۳) ابن جوزی عبدالرحمن، صفة الصفوة، به كوشش محمود فاخوری، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
(۴) ابن عماد حنبلی عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۰ق؛
(۵) ابن قیم جوزیه محمد، اجتماع الجیوش الاسلامیة، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛
(۶) ابومنصور اصفهانی معمر، «احادیث الاربعین…»، به كوشش محمد تقی دانش پژوه، مقالات و بررسی ها، تهران، ۱۳۷۰-۱۳۷۷۱ش؛
(۷) ابومنصور اصفهانی معمر، «الاختیارات…»، به كوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۷۰ش، شم۲؛
(۸) ابومنصور اصفهانی معمر، «ادب الملوك»، نسخه خطی كتابخانه خانقاه احمدی شیراز، مجموعه شم ۷۸؛
(۹) ابومنصور اصفهانی معمر، «ذكر معانی التصوّف»، به كوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۳؛
(۱۰) ابومنصور اصفهانی معمر، «شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی»، «شرح الاذكار»، نسخه خطی كتابخانه خانقاه احمدی شیراز، همان مجموعه؛
(۱۱) ابومنصور اصفهانی معمر، «المسائل المحدثة الواقعة فی عصرنا»، به كوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۳؛
(۱۲) ابومنصور اصفهانی معمر، «المناهج بشاهد السنة»، به كوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۹ش، شم۳؛
(۱۳) ابومنصور اصفهانی معمر، «المنهاج»، به كوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش؛شم۳؛
(۱۴) ابومنصور اصفهانی معمر، «نهج الخاص»، به كوشش نصرالله پورجوادی، تحقیقات اسلامی، تهران، ۱۳۶۷ش، شم۳، شم۱-۲؛
(۱۵) ابومنصور اصفهانی معمر، «الوصیة»، به كوشش نصرالله پورجوادی، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۳؛
(۱۶) ابونعیم اصفهانی احمد، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م؛
(۱۷) افشار ایرج، «چند نسخه خطی در شیراز»، یغما، تهران، ۱۳۶۳ش، س۱۸، شم۵؛
(۱۸) پورجوادی نصرالله، «ابومنصور اصفهانی»، معارف، تهران، ۱۳۶۸ش، شم۱-۲؛
(۱۹) پورجوادی نصرالله، مقدمه بر«نهج الخاص»، تحقیقات اسلامی، تهران، ۱۳۶۷ش، شم۳، شم۱-۲؛
(۲۰) جامی عبدالرحمن، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش؛
(۲۱) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۵۰ق؛
(۲۲) خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیة، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۲ش؛
(۲۳) دبوركی سروژ، مقدمه بر نهج الخاص، ابومنصور اصفهانی، قاهره، ۱۹۶۲م؛
(۲۴) ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، نسخه عكسی موجود در كتابخانه مركز؛
(۲۵) ذهبی محمد، تذكرة الحفاظ، بیروت، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۸م؛
(۲۶) ذهبی محمد، دول الاسلام، حیدرآباد دكن، ۱۳۶۴ق؛
(۲۷) ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
(۲۸) ذهبی محمد، العبر، به كوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
(۲۹) غلام سرور لاهوری، خزینة الاصفیاء، لكهنو، ۱۲۹۰ق؛
(۳۰) قرآن مجید؛
(۳۱) مافروخی مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش جلال الدین تهرانی، تهران، مطبعه مجلس؛
(۳۲) مركزی، خطی؛
(۳۳) مركزی، میكروفیلم ها؛
(۳۴) معصوم علیشاه محمد معصوم، طرائق الحقائق، به كوشش محمد جعفر محجوب، تهران، ۱۳۱۸ش؛
(۳۵) هجویری علی، كشف المحجوب، به كوشش و. ژوكوفسكی، تهران، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م؛
(۳۶) یافعی عبدالله، مرآة الجنان، بیروت، ۱۳۹۰ق/۱۹۷۰م؛



جعبه ابزار