ابیّ بن کعب(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اُبَىّبنكَعب: اُبىّبنكَعب بنقَيس بنعُبيد بنزيـد انصارى از كاتبان وحى
ابىّبنكعب، از قبيله خزرج، تيره بنىنجّار و كنيهاش ابومنذر(۵۶) يا ابوالطفيل(۵۷) بود و در جاهليّت از معدود كسانى بود كه نوشتن مىدانست.(۵۸) در بيعت• عقبه حضور داشت(۵۹) و پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، او در شمار كاتبان وحى•، نويسندگان نامهها و معاهدات پيامبر قرار گرفت(۶۰) و برخى از نامههاى رسيده به رسول خدا را براى حضرت مىخواند.(۶۱) او، در نخستين سريّه پس از هجرت، به فرماندهى حمزه شركت داشت(۶۲) و در ديگر غزوات نيز با پيامبر همراه بود. رسول اكرم، در عقد اخوت ميان مهاجر و انصار، بين او و سعيد•بن زيد يا طلحة•بنعبيدالله، برادرى بر قرار كرد.(۶۳) پس از رحلت رسولخدا(صلى الله عليه وآله) در شمار صحابيان بزرگى قرار داشت كه از بيعت با ابوبكر سرباز زده به خلافت علىبنابىطالب متمايل بودند.(۶۴) او در مقام احتجاج بر ابوبكر گفت: اى ابوبكر! حقى را كه خداوند براى غير تو قرار داده، انكار مكن و نخستين كسى نباش كه رسول خدا را در امر وصىّ و برگزيدهاش نافرمانى كرده، از امر او سرمىپيچد.(۶۵) برابر برخى روايات شيعى، اُبىّ در ضمن خطبهاى مىگويد: روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره وصىّ و جانشين بعد از خود برايم سخن گفت و على(عليه السلام)را هدايتگر هدايت شده خيرخواه امت، احياكننده سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امام و پيشواى مسلمانان پس از خود معرفى فرمود: «يا اُبّى عَلَيْكَ بِعلىّ فَاِنَّهُ الْهادِىُ الْمَهْدِى، اَلنّاصِحُ لاِمتى، اَلْمُحيى لِسُنَّتى وَ هُوَ اِمامُكُمْ بَعْدِىْ فَمَنْ رَضِىَ بِذلِكَ لَقِينى عَلى ما فارَقْتُهُ عَلَيه».(۶۶)از روايتى استفاده مىشود كه پيامبر، آينده امر خلافت پس از خود را و اينكه چه كسانى آن را قبضه خواهند كرد، به او خبر داده است.(۶۷) اُبىّ در نوشتن و جمعآورى، قرائت، تعليم، تفسير، و فقه قرآن، داراى مقام والايى بوده است. انسبنمالك و قرظى، او را از ۴ يا ۵ نفرى دانستهاند كه قرآن را در زمان رسولخدا(صلى الله عليه وآله)گردآوردند.(۶۸) بنابه نقلى، او يكى از ۱۲ نفرى است كه عثمان آنان را براى جمعآورى قرآن تعيين كرد.(۶۹) برپايه روايتى، گروهى كه مأمور جمع• قرآن بودند، از روى مصحف اُبىّ و با املاى خود او نوشتهاند(۷۰) كه به روايت ابننديم، مصحف وى با ديگر مصاحف، اندكى اختلاف داشته است.(۷۱)
وى، از قرّاء مشهور زمان رسول خدا بوده(۷۲) و براساس روايتى، حضرت او را آگاهترين فرد امت به قرائت دانسته(۷۳) و به او فرموده است: خداوند امر كرده كه بر تو قرآن بخوانم. اُبىّ از اين سخن كه خود را مورد عنايت خاصّ پروردگار ديد، متأثر و اشك شوق از ديدگانش جارى شد و پيامبر اين آيه را تلاوت فرمود: «قُل بِفَضلِ اللّهِ و بِرَحمَتِهِ فَبِذلِكَ فَليَفرَحوا هُوَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعون= بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه اين از (تمام) آنچه گردآوردهاند، بهتر است».(۷۴)(يونس:۵۸) ذهبى، عدّهاى از قاريان صدر اوّل، ازجمله ابوهريره، ابنعباس و عبداللهبن سائب را در قرائت، شاگردان اُبىّ مىداند.(۷۵) شايد بدين جهت، برخى او را «سيّدالقرّاء» خواندهاند.(۷۶) از روايتى از امام صادق نيز استفاده مىشود كه قرائت او مورد تأييد آن حضرت بوده است.(۷۷) قرائت اُبىّ گاهى خشم عمر را برانگيخته،(۷۸) اظهار مىداشت كه اُبىّ، داناترين امّت به قرائت• است; ولى ما بعضى از قرائات او را ترك مىكنيم.(۷۹) سجستانى، مواردى از اختلاف قرائات اُبىّ را ذكر كرده، مىگويد: اُبىّ، جمله «اِلى اَجَل مُّسَمًّى» را در پى «فَمَا استَمتَعتُم بِهِ» در سوره نساء/۴ مىآورده(۸۰) و همين قرائت، صراحت آيه را در ازدواج• موقت بيشتر مىكند.(۸۱) او به امر پيامبر، به افرادى قرآن آموخته(۸۲) و يكى از ده صحابى نامدار در تفسير قرآن است.(۸۳) برخى، او را از فقيهان دوران خلافت ابوبكر و عمر شمرده(۸۴) و گفتهاند: وقتى به عمر گفت: چرا مرا بهكارى نمىگمارى؟ گفت: خوش ندارم حكومت، دينِ تو را آلوده سازد.(۸۵) با اين حال، در سال چهاردهم هجرت كه عمر، نماز تراويح را بنا نهاد و (چون در زمان رسول خدا و ابوبكر انجام نمىشد) مردم، آن را بدعت شمردند، از اُبىّ خواست كه امامت مردم را در نماز بر عهده گيرد.(۸۶) او ۲۰ شب براى مردم امامت كرد و ۱۰ شب آخر در جماعت حاضر نشد و در خانه نماز خواند، مردم گفتند: «اَبَقَ اُبَىّ = اُبىَّ از اين كار فراركرد»،(۸۷) برخى عبارت «اَبق اُبىَّ» را دليل بر آن مىدانند كه عمر او را به خواندن نماز تراويح وادار كرده بود.(۸۸) وى، در ميان صحابه• از شهرتى خاص برخوردار بود.(۸۹)تاريخ وفاتش سال ۲۲يا۳۰ هجرى دانسته شده; گرچه اقوال ديگرى نيز وجود دارد.(۹۰)
ابىّ در شأن نزول:
۱. از عكرمه و مقاتل نقل شده است كه دو نفر يهودى، به اُبى و جمعى از مسلمانان گفتند: دين ما بهتر از اسلام است و ما بهتر از شماييم كه آيه نازل شد:(۹۱)«كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و تَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ و تُؤمِنونَ بِاللّهِ...= شما، بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شدهايد. بهكار پسنديده فرمان مىدهيد و از ناپسند بازمىداريد و به خدا ايمان داريد...». (آلعمران:۱۱۰)
۲. واقدى(۹۲) درپى نقل داستان افك• با نقل روايتى مىگويد: پس از آن كه امالطفيل، شايعه مذكور را براى همسرش اُبىّ بيان داشت، اُبىّگفت: به خدا سوگند آنچه مىگويند، دروغ است. آيا تو خود چنين كارى انجام مىدهى؟ گفت: به خدا پناهمىبرم. اُبىّ گفت: به خدا سوگند او (=همسرپيامبر) از تو بهتر است، و امالطفيل نيز تأييد كرد; پس از اين واقعه، آيه نازل شد: «لَولا اِذ سَمِعتُموهُ ظَنَّ المُؤمِنونَ و المُؤمِنـتُ بِاَنفُسِهِم خَيرًا و قالوا هـذا اِفكٌ مُبين= چرا هنگامى كه آن (بهتان) را شنيديد، مردان و زنان مؤمن به خود گمان نيك نبردند و نگفتند اين بهتانى آشكار است؟» (نور:۱۲) بر اين اساس، مسلمانانى كه اين بهتان• را تكذيب نكردند، مورد نكوهش قرارگرفتهاند.
منابع
الاتقان فى علومالقرآن; الاحتجاج; اسباب النزول، واحدى; الاستيعاب فى معرفةالاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; البداية و النهايه; تاريخ مدينة دمشق; تاريخاليعقوبى; التبيان فى تفسيرالقرآن; تهذيبالكمال فى اسماءالرجال; جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن; رجالالطوسى; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقات الكبرى; العقدالفريد; الكافى; كتاب الفهرست; كتاب المصاحف; المغازى.
(۱). المغازى، ج۱، ص۲۵۱.
(۲). السيرة النبويه، ج۱، ص۳۶۱.
(۳). الاغانى، ج۱۸، ص۱۲۹.
(۴). الاحتجاج، ج۱، ص۵۱۱.
(۵). الاغانى، ج۱۷، ص۲۸۹.
(۶). الاغانى، ج۱۷، ص۲۸۸ـ۲۹۹.
(۷). اسدالغابه، ج۶، ص۲۴۱.
(۸). غررالتبيان، ص۴۴۶; مجمعالبيان، ج۸، ص۷۲۵ـ۷۲۶.
(۹). جامعالبيان، مج۱۱، ج۱۹، ص۱۲; السيرة النبويه، ج۱، ص۳۶۱.
(۱۰). اسبابالنزول، ص۲۷۹; السيرة النبويه، ج۱، ص۳۶۱; الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱ و ۲۵۳.
(۱۱). الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱.
(۱۲). مجمعالبيان، ج۷، ص۲۶۱; الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱.
(۱۳). تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۴; الميزان، ج۱۶، ص۱۶۳.
(۱۴). انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۵۱; البدء والتاريخ، ج۳، ص۱۵۵.
(۱۵). المنمق، ص۴۰۸.
(۱۶). مناقب، ج۱، ص۲۳۳.
(۱۷). الطبقات، ج۱، ص۱۷۶.
(۱۸). المحبر، ص۲۷۱.
(۱۹). مجمعالبيان، ج۴، ص۸۳۲; المنمق، ص۳۸۹.
(۲۰). دلائل النبوه، ج۱، ص۴۸۳; المعارف، ص۴۷۲.
(۲۱). المغازى، ج۱، ص۲۵۱ـ۲۵۲; السيرة النبويه، ج۳، ص۸۴.
(۲۲). مسند احمد، ج۱، ص۶۸۸.
(۲۳). الحيوان، ج۴، ص۱۶۱.
(۲۴). جامعالبيان، مج۱۲، ج۲۳، ص۳۸.
(۲۵). تفسير قرطبى ج۱۰، ص۴۶.
(۲۶). مجمع البيان، ج۶، ص۸۰۸.
(۲۷). غررالتبيان، ص۴۱۳.
(۲۸). تفسير عياشى، ج۲، ص۲۹۶.
(۲۹). جامعالبيان، مج۱۱، ج۱۹، ص۱۱.
(۳۰). اسبابالنزول، ص۲۷۹; الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱ـ۲۵۳;مجمعالبيان، ج۷، ص۲۶۱.
(۳۱). غررالتبيان، ص۴۴۶.
(۳۲). مجمعالبيان، ج۸، ص۷۲۵ـ۷۲۶.
(۳۳). روض الجنان، ج۹، ص۱۱۳.
(۳۴). تفسير قرطبى، ج۱۶، ص۱۴۸.
(۳۵). المغازى، ج۱، ص۲۵۰; اسباب النزول، ص۱۹۲; جامع البيان، مج۶، ج۱۰، ص۲۷۲.
(۳۶). تفسير قرطبى، ج۷، ص۲۴۴; روضالجنان، ج۹، ص۸۶.
(۳۷). تفسير قرطبى، ج۱۹، ص۱۶۱ و ۱۷۸ و ج۲۰، ص۳۵.
(۳۸). تفسير قرطبى، ج۱۹، ص۱۶۱ و ۱۷۸ و ج۲۰، ص۳۵.
(۳۹). مجمعالبيان، ج۶، ص۷۳۷; مبهمات القرآن، ج۲، ص۲۳۱; غررالتبيان، ص۴۱۲.
(۴۰). التمهيد، ج۱، ص۱۳۹.
(۴۱). الميزان، ج۱۴، ص۳۳۸.
(۴۲). كشفالاسرار، ج۳، ص۳۲۶.
(۴۳). مبهمات القرآن، ج۲، ص۹۶.
(۴۴). مجمعالبيان، ج۱۰، ص۶۶۳.
(۴۵). الطبقات، ج۱، ص۱۷۶; مناقب، ج۱، ص۲۳۳.
(۴۶). مجمعالبيان، ج۴، ص۸۲۶; روضالجنان، ج۹، ص۱۰۱ـ۱۰۳; جامعالبيان، مج۶، ج۱۰، ص۳۰۲.
(۴۷). تفسير قرطبى، ج۱۹، ص۱۲۳.
(۴۸). تفسير قرطبى، ج۲۰، ص۱۲۵; مبهمات القرآن، ج۲، ص۷۳۱.
(۴۹). الامالى، ص۲۴۶ـ۲۴۷.
(۵۰). الدرالمنثور، ج۳، ص۲۵۱.
(۵۱). مفردات، ص۱۴۰ـ۱۴۱، «بكم»; مجمعالبيان، ج۶، ص۵۷۸.
(۵۲). مجمعالبيان، ج۶، ص۵۷۸.
(۵۳). تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۵۲; مبهماتالقرآن، ج۲، ص۳۳۱.
(۵۴). مبهمات القرآن، ج۲، ص۳۳۷.
(۵۵). مجمعالبيان، ج۸، ص۵۲۶.
(۵۶). الطبقات، ج۳، ص۳۷۸; رجال الطوسى، ص۲۲.
(۵۷). اسدالغابه، ج۱، ص۱۶۹.
(۵۸). الطبقات، ج۳، ص۳۷۸.
(۵۹). همان; رجالالطوسى، ص۲۲.
(۶۰). يعقوبى، ج۲، ص۸۰; الاستيعاب، ج۱، ص۱۶۴.
(۶۱). المغازى، ج۱، ص۲۰۴ و ج۲، ص۴۹۲.
(۶۲). همان، ج۱، ص۹.
(۶۳). الطبقات، ج۳، ص۳۷۸.
(۶۴). يعقوبى، ج۲، ص۱۲۴.
(۶۵). الاحتجاج، ج۱، ص۱۹۷.
(۶۶). الاحتجاج، ج۱، ص۱۹۷ و ۳۰۳.
(۶۷). العقدالفريد، ج۴، ص۲۴۱.
(۶۸). الطبقات، ج۲، ص۲۷۲; الفهرست، ص۳۰.
(۶۹). الطبقات، ج۳، ص۳۸۱.
(۷۰). المصاحف، ص۳۸.
(۷۱). الفهرست، ص۳۰.
(۷۲). الاتقان، ج۱، ص۱۵۸.
(۷۳). الطبقات، ج۳، ص۳۷۹; صحيح مسلم، ج۸، ص۳۴۸.
(۷۴). اسدالغابه، ج۱، ص۱۶۹; الاستيعاب، ج۱، ص۱۶۲.
(۷۵). الاتقان، ج۱، ص۱۵۸.
(۷۶). تاريخ دمشق، ج۷، ص۳۰۸; البداية والنهايه، ج۷، ص۷۸; تهذيبالكمال، ج۲، ص۲۶۲.
(۷۷). الكافى، ج۲، ص۵۹۷.
(۷۸). المصاحف، ص۱۷۴.
(۷۹). الاستيعاب، ج۱، ص۱۶۴.
(۸۰). المصاحف، ص۶۳.
(۸۱). التبيان، ج۳، ص۱۶۶.
(۸۲). الطبقات، ج۱، ص۲۴۰.
(۸۳). الاتقان، ج۲، ص۴۱۲و۴۱۷.
(۸۴). تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۳۸ و ۱۶۱.
(۸۵). الطبقات، ج۳، ص۳۷۹.
(۸۶). تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۴۰.
(۸۷). سنن ابىداود، ج۱، ص۴۲۵.
(۸۸). قاموس الرجال، ج۱، ص۳۵۶.
(۸۹). الطبقات، ج۳، ص۳۷۹ـ۳۸۰.
(۹۰). الاستيعاب، ج۱، ص۱۶۴; اُسدالغابه، ج۱، ص۱۷۱.
(۹۱). جامعالبيان، مج۳، ج۴، ص۵۹; اسباب النزول، ص۱۰۱.
(۹۲). المغازى، ج۲، ص۴۳۴.