ابیبن خلف(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اُبىّبنخَلَف: ابوعامر،(۱) اُبىبن خلفبن وهببن حذافة بنجمح،(۲) از قبيله قريش، تيره بنىجمح و از دشمنان سرسخت پيامبر
اُبىبن خلف و برادرش اميه، از اشراف قريش در جاهليت بودند كه در دشمنى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان، گوى سبقت از ديگران مىربودند. او از دليران عرب بود; چنانكه عمرو•بن عاص در مشاجرهاى با عمارةبن وليدبن مغيره مىگويد: من از همه بزرگان بهرهاى بردهام، از اُبى دليرى را.(۳)
آنچه در زندگانى اُبى ديده مىشود، سراسر تكبُّر و سركشى است. امام على(عليه السلام) در احتجاج با دانشمندى يهودى، اُبى را از فرعونهايى مىشمارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بهسوى آنان برانگيخته شده است.(۴) به روايتى، سبب پيدايش پيمانِ جوانمردان (حلفالفضول) كه رسول خدا حتى پس از اسلام بدان مباهات مىكرد،(۵) ستم اُبى در معامله با «قيسبنشيبه» يا «لميسبنسعد» بود. شعر لميس نيز بر آن گواه است.(۶) همچنين آوردهاند: وقتى اميه• يكى از بردگانش را شكنجه مىكرد، اُبى مىگفت: عذابش را افزونكن.(۷)
كينهورزى و دشمنى اُبى با رسولخدا(صلى الله عليه وآله)از ابتداى بعثت آشكار است. وى و گروهى از سران شرك به ديدار ابوطالب• شتافته، خواستار بازايستادن رسولخدا از دعوت به توحيد شدند.(۸) وى همچنين ديگران را از گرايش به اسلام بازمىداشت. آوردهاند كه «عقبة•ابنابىمعيط» دوستِ صميمى اُبى كه مراوده اندكى نيز با رسول خدا داشت،(۹) حضرت را به ضيافتى دعوت كرد; امّا پيامبر دست به طعام نبُرد تا عقبه شهادتين بر زبان جارى سازد و او نيز چنان كرد. وقتى اُبَى ازاينروىداد آگاه شد، بر عقبه سخت عتاب كرد و عذر نپذيرفت جز آنكه بر چهره پيامبر(صلى الله عليه وآله)آب دهان اَفكَنَد.(۱۰) برخى گفتهاند: او به اين كار موفق نشد;(۱۱) امّا عدهاى بر اين باورند كه عقبه براى جلب رضايت اُبى، خواستِ او را برآورد و به سزاى ارتداد• خويش، در نبرد بدر به فرمان پيامبر سر از كف بداد.(۱۲) پس از نزول آيات اوّل سوره روم كه از پيروزى روم• بر ايران خبر مىداد، اُبى از سرستيز با ابوبكر، بر عدم تحقّق وعده الهى شرط بست; امّا با تحقّق آن، ابوبكر، صد شتر ماده به چنگ آورد.(۱۳)
دشمنى اُبى با رسولخدا(صلى الله عليه وآله) بدان پايه بود كه او را سرسختترين و آزار دهندهترين دشمنان رسول خدا دانستهاند;(۱۴) چنانكه هرگاه در مكّه به پيامبر مىرسيد، مىگفت: اسبم را نيك پرورش مىدهم تا سوار بر آن تو را بكشم.(۱۵) وى در توطئه دارالندوه شركت داشت(۱۶) و در پى آن در «ليلة•المبيت» كمر به قتل پيامبر بست.(۱۷)چون پيامبر مورد پذيرش مردم مدينه قرار گرفت، او و ابوسفيان ضمن نامهاى از آنان خواستند تا از حمايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست بردارند.(۱۸) اُبى، جان و مالش را بر سر دشمنى با رسول خدا نهاد و ازجمله اطعامكنندگان سپاه شرك در غزوه بدر• بود.(۱۹)
او كه بر كشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوگند يادكرده بود،(۲۰) وقتى در جنگ اُحد•، ياران رسولخدا را پراكنده ديد، فرياد برآورد: اى محمد! زنده نمانم اگر تو زنده بمانى; سپس خشمگينانه بهسوى پيامبر تاخت و چون برخى اصحاب، خواستار رويارويى با حمله او شدند، پيامبر فرمان داد همه كنارى بايستند; امّا مصعب خود را به پيش انداخت و به ضربه ابى، به شهادت رسيد. در اين هنگام، پيامبر خدا عصاى نوك تيز حارث بنصمه را برداشت و بر گردن اُبى فرود آورد. اين ضربت اعجازگونه پيامبر بانگى سخت از او برآورد. ياران اُبى گفتند: اثر اين خراش نه جاى آن همه فرياد است. اُبى گفت: اگر اين ضربت به همه اهل بازار «ذىالمجاز» وارد آيد، تحمل نتوانند كرد; زيرا سخن او حق است كه گفت: من به خواست خدا، اُبى را خواهم كشت. وى پس از آن در راه مكّه بر اثر همان ضربت به هلاكت رسيد،(۲۱) و بدين طريق به نفرين پيامبر، گرفتار سختترين عذاب الهى شد.(۲۲) از رسولخدا(صلى الله عليه وآله) نقل است كه سختترين عذابها در قيامت، از آنِ كسىاست كه پيامبرى را كشته باشد يا پيامبرى او را بكشد.(۲۳)
اُبىبن خلف در شأن نزول:
شمار آياتى كه مفسران، در ذيل آنها از اُبى يادكردهاند، بسيار است. در اين آيات، اُبَى گاه سبب انحصارى نزول آيه و گاه يكى از افراد آن است. گاهى نيز از باب تطبيق و ذكر مصداق، از او سخنى بهميان آمده است. اين آيات عبارتاند از:
۱. «اَولَم يَرَالاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن نُطفَة فَاِذا هُو خَصِيمٌ مُبين= آيا انسان نمىداند كه ما او را از نطفهاى آفريديم و ناگاه او دشمنى آشكار است.» (يس: ۷۷) بسيارى از مفسران گفتهاند: روزى اُبَى و جمعى از مشركان، نزد رسولخدا(صلى الله عليه وآله)آمده، با او محاجه كردند. در اين ميان اُبى درحالىكه استخوانى پوسيده را با فشار دست خردمىكرد و بر باد مىداد، به تندى گفت: آيا خداوند اين استخوان• پوسيده را زنده خواهد كرد؟ پيامبر پاسخ گفت: آرى، خداوند اين استخوان را زنده خواهد كرد; چنانكه تو را هم مىميراند و زنده مىكند و به آتش جهنم در مىآورد.(۲۴) پس از اين، آيهپيشين نازل شد. درباره آيات۴ نحل/۱۶(نحل:۴)(۲۵); ۶۶مريم/۱۹(مريم: ۶۶)(۲۶); ۱۰ سجده/۳۲(سجده:۱۰)(۲۷); ۴۹ اسراء/۱۷(اسراء:۴۹)(۲۸) نيز همين روايت را آوردهاند.
۲. «ويَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيهِ يَقولُ يـلَيتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبيلا • يـويلَتى لَيتَنى لَم اَتَّخِذ فُلانـًا خَليلاً...= و (به خاطر آور)روزى را كه ستمكار، دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مىگزد (و)مىگويد: اى كاش با رسول راهى برمىگزيدم! اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراهكننده) را دوست نمىگرفتم....» (فرقان:۲۷ـ۲۸) گفتهاند: مراد از «فُلانـًا» اُبىو «ظالم» عقبة ابنابىمعيط است(۲۹) و آيه، پس از آنكه عقبه به تحريك اُبى، رسولخدا(صلى الله عليه وآله)را مورد اهانت قرار داد، نازل شد و زبان حال و ندامت او را در قيامت بيان كرد;(۳۰) در نتيجه شايد از باب بيان مصداق گفتهاند: آيه۶۷اعراف/۷ (اعراف: ۶۷)كه از دشمنى برخى دوستان در قيامت حكايت مىكند و آيه۲۴ زمر/۳۹ (زمر:۲۴)كه حاكى از بهصورت در افتادن كسى در عذاب است، درباره او فرود آمده است.(۳۱)
۳. در آغاز بعثت، سران شرك ازجمله اُبى، نزد ابوطالب آمده، خواستار خوددارى رسولخدا(صلى الله عليه وآله) از دعوت شدند;(۳۲) امّا با نااميدى و شگفتى بازگشتند و خويشتن را به پاىدارى بر عبادت بتها فراخواندند. در اين باره، آيات ۵ـ۶ ص/۳۸(ص:۵-۶) فرود آمد: «اَجَعَلَ الألِهَةَ اِلـهـًا وحِدًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عُجاب • وانطَـلَقَ المَلاَُ مِنهُم اَنِ امشوا واصبِروا عَلى ءالِهَتِكُم اِنَّ هـذا لَشَىءٌ يُراد= آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده؟! اين بهراستى چيزى شگفت است! سركردگان آنان روان شدند و (گفتند) برويد و بر خدايان خويش ايستادگى كنيد كه اين امر به راستى هدف است».
۴. در جنگ بدر، ۱۲ تن از سران شرك ازجمله اُبى، تأمين غذاى سپاه را برعهده داشتند(۳۳) كه خداوند با نزول آيه۳۶ انفال/۸ (انفال:۳۶)اين بذل و بخشش را براى بازداشتن از راه خدا، مايه حسرت• آنان اعلام كرد: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ...». قرطبى، نزول آيه۱ محمد/۴۷(محمد:۱) را به نقل از ابنعباس، در همين باره دانسته است.(۳۴)
۵. «فَلَم تَقتُلوهُم و لـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم و ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ و لـكِنَّ اللّهَ رَمى= شما آنان را نكشتيد; بلكه خداوند آنان را كشت و تو تير نيفكندى; بلكه خدا انداخت ....» (انفال: ۱۷) بنا به نقلى، آيه درباره قتلاُبى بهدست رسولخدا(صلى الله عليه وآله)فرود آمده است;(۳۵) هر چند قول مشهور، سببنزول آيه را به روى دادى در جنگ بدر نسبت مىدهد.(۳۶)
۶. «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الكَريم= اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت فريفت؟» (انفطار:۶) «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ اِنَّكَ كـادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدحـًا فَمُلـقيه= اى انسان! تو با تلاش و رنج بهسوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد.» (انشقاق:۶) «فَاَمَّا الاِنسـنُ اِذا مَا ابتَلـهُ رَبُّهُ فَاَكرَمَهُ ونَعَّمَهُ فَيَقولُ رَبّى اَكرَمَن= امّا انسان، هنگامىكه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مىكند و نعمت مىبخشد، (مغرور مىشود) و مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است.» (فجر: ۱۵) گرچه مراد از انسان در آيات پيشگفته را معناى عام آن دانستهاند،(۳۷) قرطبى بنا به نقلى مىگويد: آنكه به پروردگار خويش فريفته شد و رنج بيهوده كشيد، و به نعمت•هاى الهى آزموده شد، اُبىبنخلف بود.(۳۸) شايد اين موارد نيز از باب ذكر مصداق باشد.
۷. به نقلى گفتهاند: آيات ذيل درباره اُبى نازل شده كه از روى نادانى به مجادله• با وحى برخاسته بود(۳۹): «... و كانَ الاِنسـنُ اَكثَرَ شَىء جَدَلا= ... و انسان، بيش از همه چيز در ستيز و چون و چراست». (كهف:۵۴) «وَمِنَ النّاسِ مَن يُجـدِلُ فِىاللّهِ بِغَيرِ عِلم ...= وگروهى از مردم بدون هيچ دانشى، به مجادله درباره خدا برمىخيزند...». (حج: ۳ ؛ لقمان:۲۰) اگرچه روايات، ترتيب نزولِ سوره حج را پس از سوره نور،(۴۰) يعنى بعد از غزوه اُحد و مرگ اُبى، مىدانند، الميزان با توجه به سياق آيات سوره حج، نزول آن را قبل از جنگ بدر دانسته است;(۴۱) بنابراين مىتواند درباره اُبى باشد.
۸. گفتهاند: گروهى از سران شرك، ازجمله اُبى گرد هم آمده، به تلاوتِ قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله)گوش فرا مىدادند; امّا بىآنكه اثرى بر دلهاى ايشان بگذارد، هر يك درباره قرآن سخنى به باطل راندند كه آيه ۲۵ انعام/۶ (انعام:۲۵)پرده ازاين راز برگرفت: «ومِنهُم مَن يَستَمِعُ اِلَيكَ و جَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفقَهوهُ و فى ءاذانِهِم وقرًا ...= پارهاى از آنان به (سخنان) تو گوش فرا مىدهند; و(لى) بر دلهايشان پردهها افكندهايم تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم...».(۴۲)
۹. برخى، اُبى را ازجمله استهزاكنندگان مىدانند كه آيه۹۵ حجر/۱۵(حجر:۹۵) درباره آنها نازل شده است(۴۳): «اِنّا كَفَينـكَ المُستَهزِءين= ما شرّ استهزا•كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد».
۱۰. برخى از مفسران، اُبى را از مصاديق «اَمّا مَنِاستَغنى» در آيه۵ عبس/۸۰ (عبس:۵)دانستهاند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)به اسلام آنها اميد داشت; در نتيجه به گفتوگو با آنان پرداخت و آيات نخست اين سوره در اين باره فرود آمده است.(۴۴)
۱۱. «واِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ و يَمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ و اللّهُ خَيرُ المكِرين=(و به ياد آر) هنگامى (را) كه كافران نقشه مىكشيدند تو را به زندان افكنند يا به قتل برسانند يا (از مكّه)خارج سازند و آنان چاره مىانديشيدند و خداوند هم تدبير مىكرد، و خدا بهترين چارهجويان و تدبيركنندگان است.» (انفال: ۳۰) وقتى سران شرك در دارالندوه گرد آمدند تا در كار پيامبر(صلى الله عليه وآله)چارهاى بينديشند، اُبى يكى از آنان بود كه به همراه برادرش اُميه و عاص•بنوائل، پيشنهاد حبس رسولخدا را ارائهدادند.(۴۵) عبارت «لِيُثبِتوكَ» در آيه به آن اشارهدارد.(۴۶)
۱۲. «اِنّا اَنذَرنـكُم عَذابـًا قَريبـًا يَومَ يَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت يَداهُ و يَقولُ الكافِرُ يـلَيتَنى كُنتُ تُربا= ما شما را از عذابى نزديك بيم داديم. روزى كهانسان آنچه را از پيش با دستهاى خود فرستاده است، مىبيند و كافر مىگويد: اى كاش خاك• بودم!» (نبأ:۴۰) قرطبى ضمن بيان چند ديدگاه درباره اين آيه، بنابر قولى، مراد از «مرء» (مرد) را اُبىبنخلف و عقبة ابنابىمعيط دانستهاست.(۴۷)
۱۳. برخى بر اين عقيدهاند كه خطاب، عتاب و تهديد قرآن در دو آيه ذيل، متوجه اُبى است;(۴۸) اگرچه اطلاق و عموم لفظ، همه افراد مشابه را دربرمىگيرد: «فما يُكذِّبُكَ بَعدُ بِالدّين= پس چه چيز، تو را بعد (از اين همه ادلّه روشن) به تكذيب (روز) جزا وا مىدارد؟» (تين: ۷) «ويلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة= واى بر هر عيبجوى مسخرهكنندهاى.» (همزه:۱)
۱۴. گفتهاند: روزى اُبى و گروهى از مشركان در حال طواف بر گرد كعبه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشنهاد كردند كه هر يك از دو گروه، خدايان گروه ديگر را بپرستد كه در پاسخ آنان سوره كافرون نازل شد.(۴۹)
۱۵. سيوطى، به نقل از محمدبناسحاق آورده است: پس از كوششهاى فراوان رسول خدا در ابلاغ وحى و دعوت مردم به اسلام، گروهى، ازجمله اُبى نزد پيامبر آمده، بهانهاى ديگر گرفتند. گويا آنان منتظر بودند تا فرشته•اى را به چشم خويش ببينند.(۵۰) آيات ۸ـ۹ انعام/۶ (انعام:۸-۹)به اين واقعه اشاره دارد: گفتند: چرا فرشتهاى بر او نازل نمىشود؟ خداوند در پاسخ آنان فرمود: اگر فرشتهاى نازل مىكرديم، كار به پايان رسيده بود و مهلتى نمىيافتند، و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم، آن (فرشته) را بهصورت مردى درمىآورديم، و امر را همچنان بر آنان مشتبه مىساختيم: «وقالوا لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ ولَواَنزَلنا مَلَكـًا لَقُضِىَ الاَمرُ ثُمَّ لايُنظَرون • ولَوجَعَلنهُ مَلَكـًا لَجَعَلنـهُ رَجُلاً و لَلَبسنا عَلَيهِم مايَلبِسون».
۱۶. خداوند در آيه ۷۶ نحل/۱۶(نحل:۷۶)، مَثَل بردهاى گنگ، ناتوان و كمخرد را آورده كه نه سخن كسى را مىفهمد و نه مىتوان سخنش را فهميد(۵۱) و سربار ديگران است. از «عطاءبنابىرباح» نقل است كه مراد از اين برده گنگ، اُبىبنخلف است.(۵۲)
۱۷. براساس روايتى كه قرطبى و بلنسى نقل كردهاند، اُبى، روزى همراه تنى چند از مشركان، نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمده، با استناد به آفرينش تدريجى انسانها، بر سخن پيامبر كه مىفرمود خداوند انسانها را يكباره برمىانگيزد، خُرده گرفت كه در پاسخ آنان، آيه۲۸ لقمان/۳۱ (لقمان:۲۸)فرود آمد(۵۳): «ما خَلقُكُم و لابَعثُكُم اِلاّ كَنَفس وحِدَة اِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ= آفرينش و برانگيختن (و زندگى دوباره)همه شما (در قيامت) همانند يك فرد بيش نيست. خداوند شنوا و بينا است.»
۱۸. «يـاَيُّهَا النَّبىُّ اتَّقِ اللّهَ و لاتُطِعِ الكـفُرينَ و المُنـفِقينَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليمـًا حَكيما= اى پيامبر! تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان فرمان مبر كه خداوند، عالم و حكيم است.» (احزاب:۱) بلنسى به نقل از ابنجريج، مراد از كافران را در آيه، اُبى دانسته است;(۵۴) امّا طبرسى، آيه را مربوط به زمانى پس از واقعه اُحد مىداند(۵۵) كه گويا اين سخن صحيحتر است.
منابع
الاحتجاج; اسباب النزول، واحدى; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الامالى، مفيد; انساب الاشراف; البدءوالتاريخ; تفسير العياشى; تفسيرمبهمات القرآن; التمهيد فى علوم القرآن; جامع البيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور; دلائلالنبوه; السيرةالنبويه، ابنهشام; الطبقاتالكبرى; غررالتبيان فى من لميسم فى القرآن; كتابالحيوان; كشفالاسرار و عدةالابرار; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، المحبر; مسند احمدبن حنبل; المعارف; المغازى; مفرداتالفاظ القرآن; مناقب آل ابىطالب; المنمّق; الميزان فى تفسيرالقرآن.
(۱). المغازى، ج۱، ص۲۵۱.
(۲). السيرة النبويه، ج۱، ص۳۶۱.
(۳). الاغانى، ج۱۸، ص۱۲۹.
(۴). الاحتجاج، ج۱، ص۵۱۱.
(۵). الاغانى، ج۱۷، ص۲۸۹.
(۶). همان، ص۲۸۸ـ۲۹۹.
(۷). اسدالغابه، ج۶، ص۲۴۱.
(۸). غررالتبيان، ص۴۴۶; مجمعالبيان، ج۸، ص۷۲۵ـ۷۲۶.
(۹). جامعالبيان، مج۱۱، ج۱۹، ص۱۲; السيرة النبويه، ج۱، ص۳۶۱.
(۱۰). اسبابالنزول، ص۲۷۹; السيرة النبويه، ج۱، ص۳۶۱; الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱ و ۲۵۳.
(۱۱). الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱.
(۱۲). مجمعالبيان، ج۷، ص۲۶۱; الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱.
(۱۳). تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۴; الميزان، ج۱۶، ص۱۶۳.
(۱۴). انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۵۱; البدء والتاريخ، ج۳، ص۱۵۵.
(۱۵). المنمق، ص۴۰۸.
(۱۶). مناقب، ج۱، ص۲۳۳.
(۱۷). الطبقات، ج۱، ص۱۷۶.
(۱۸). المحبر، ص۲۷۱.
(۱۹). مجمعالبيان، ج۴، ص۸۳۲; المنمق، ص۳۸۹.
(۲۰). دلائل النبوه، ج۱، ص۴۸۳; المعارف، ص۴۷۲.
(۲۱). المغازى، ج۱، ص۲۵۱ـ۲۵۲; السيرة النبويه، ج۳، ص۸۴.
(۲۲). مسند احمد، ج۱، ص۶۸۸.
(۲۳). الحيوان، ج۴، ص۱۶۱.
(۲۴). جامعالبيان، مج۱۲، ج۲۳، ص۳۸.
(۲۵). تفسير قرطبى ج۱۰، ص۴۶.
(۲۶). مجمع البيان، ج۶، ص۸۰۸.
(۲۷). غررالتبيان، ص۴۱۳.
(۲۸). تفسير عياشى، ج۲، ص۲۹۶.
(۲۹). جامعالبيان، مج۱۱، ج۱۹، ص۱۱.
(۳۰). اسبابالنزول، ص۲۷۹; الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۱ـ۲۵۳;مجمعالبيان، ج۷، ص۲۶۱.
(۳۱). غررالتبيان، ص۴۴۶.
(۳۲). مجمعالبيان، ج۸، ص۷۲۵ـ۷۲۶.
(۳۳). روض الجنان، ج۹، ص۱۱۳.
(۳۴). تفسير قرطبى، ج۱۶، ص۱۴۸.
(۳۵). المغازى، ج۱، ص۲۵۰; اسباب النزول، ص۱۹۲; جامع البيان، مج۶، ج۱۰، ص۲۷۲.
(۳۶). تفسير قرطبى، ج۷، ص۲۴۴; روضالجنان، ج۹، ص۸۶.
(۳۷). تفسير قرطبى، ج۱۹، ص۱۶۱ و ۱۷۸ و ج۲۰، ص۳۵.
(۳۸). تفسير قرطبى، ج۱۹، ص۱۶۱ و ۱۷۸ و ج۲۰، ص۳۵.
(۳۹). مجمعالبيان، ج۶، ص۷۳۷; مبهمات القرآن، ج۲، ص۲۳۱; غررالتبيان، ص۴۱۲.
(۴۰). التمهيد، ج۱، ص۱۳۹.
(۴۱). الميزان، ج۱۴، ص۳۳۸.
(۴۲). كشفالاسرار، ج۳، ص۳۲۶.
(۴۳). مبهمات القرآن، ج۲، ص۹۶.
(۴۴). مجمعالبيان، ج۱۰، ص۶۶۳.
(۴۵). الطبقات، ج۱، ص۱۷۶; مناقب، ج۱، ص۲۳۳.
(۴۶). مجمعالبيان، ج۴، ص۸۲۶; روضالجنان، ج۹، ص۱۰۱ـ۱۰۳; جامعالبيان، مج۶، ج۱۰، ص۳۰۲.
(۴۷). تفسير قرطبى، ج۱۹، ص۱۲۳.
(۴۸). تفسير قرطبى، ج۲۰، ص۱۲۵; مبهمات القرآن، ج۲، ص۷۳۱.
(۴۹). الامالى، ص۲۴۶ـ۲۴۷.
(۵۰). الدرالمنثور، ج۳، ص۲۵۱.
(۵۱). مفردات، ص۱۴۰ـ۱۴۱، «بكم»; مجمعالبيان، ج۶، ص۵۷۸.
(۵۲). مجمعالبيان، ج۶، ص۵۷۸.
(۵۳). تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۵۲; مبهماتالقرآن، ج۲، ص۳۳۱.
(۵۴). مبهمات القرآن، ج۲، ص۳۳۷.
(۵۵). مجمعالبيان، ج۸، ص۵۲۶.