• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اجل(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اَجَل: سرآمد زمانى يا تمام مدّت هر پديده، کار يا موجود

اجل در لغت به‌معناى «مدّت هر پديده»(۱) و «انتهاى وقت»(۲) آمده و در قرآن کريم، ۵۶ بار در اين دو معنا به‌کار رفته است. کاربرد قرآنى اين واژه، در مواردى بدون هيچ قيدى (اعراف: ۳۴ ) و گاهى همراه با اوصافى چون «مسمّى»، «قريب»، «معدود»، (انعام: ۶۰؛ ابراهيم: ۴۴ ؛ هود: ۱۰۴ )، و در ۲ مورد، به‌صورت اضافه به لفظ جلاله اللّه (عنکبوت: ۵ )و در ساير موارد به‌صورت «مشتقّات اجل» آمده است. امورى که قرآن کريم، اين واژه را درباره آن‌ها به‌کار برده است، عبارتند از:
انسان (انعام: ۲ ؛ انعام:۶۰؛ هود:۳؛ ابراهيم:۱۰)، امّت‌ها (يونس: ۴۹؛ حجر: ۵)، پديده‌هاى طبيعى (رعد: ۲؛ لقمان: ۲۹؛ روم: ۸؛ احقاف: ۳ )، جنين (حج:۵)، دَين (بقره:۲۸۲)، عقد اجاره (قصص: ۲۸‌ـ‌۲۹)، عدّه طلاق (بقره:۲۳۱ و‌...)، عدّه وفات (بقره: ۲۳۴)، و منافع مناسک حج يا قربانى (حج: ۳۳). اين امور در دو دسته امور حقيقى و اعتبارى قابل تقسيم‌اند.
اجل در امور حقيقى:

مقصود از آن، سرآمد زمانى و مدّت معيّنى است که خداوند در عالم تکوين براى موجودات حقيقى اعمّ از انسان‌ها، حيوانات، آسمان‌ها، زمين، خورشيد، ماه، فرشتگان و جنيان و‌... قرار داده است که با فرا‌رسيدن و پايان يافتن آن، موجودات ياد‌شده منقرض مى‌شوند. امورى حقيقى که قرآن، اجل را درباره آن‌ها به‌کار برده است، عبارتند از:
۱. اجل انسان:

اجل درباره انسان به‌معناى مدّت عمر يا زمان پايان عمر آمده است و قرآن کريم از دو نوع اجل براى انسان ياد مى‌کند: يکى با قيد «مسمّى» و ديگرى بدون هيچ قيدى: «هُو الَّذى خَلَقکم مِن طين ثُمَّ قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسمًّى عِندَه‌...» (انعام:۲). براساس ظاهر آيه، مقصود از هر دو، زمان پايان عمر آدمى است، نه‌مدّت عمر او.(۳)
در جوامع روايى شيعه، «اجل مسمّى» را به «اجل حتمى» که غير قابل تغيير بوده و در شب‌قدر معيّن مى‌شود، تفسير و آيه شريفه «اِذا‌جاءَ اَجَلُهُم فَلايَستَـخرونَ ساعَةً و‌لا‌يَستَقدِمون» (يونس:‌۴۹) را به آن ناظر دانسته‌اند و نيز «اجل غير مسمّى» را به اجل موقوف و مشروط که قابل تغيير است، تفسير کرده‌اند.(۴)
در منابع اسلامى از «اجل مسمّى» با تعابيرى چون اجل «محتوم»،(۵) «قطعى»،(۶) «مقضى»(۷) و «طبيعى»(۸)و از «اجل غير مسمّى» نيز با واژگانى مانند «معلّق»،(۹) «موقوف»،(۱۰) «اخترامى»،(۱۱) و «مشروط»،(۱۲) ياد‌شده است.
علامه طباطبايى با ضميمه کردن آيه «لِکلِّ اَجَل کتابٌ يَمحوا اللّهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ و عِندَهُ اُمُّ الکتـب» (رعد:۳۸‌ـ‌۳۹) به آيات اجل، نتيجه مى‌گيرد که اجل مسمّى و حتمى همان است که در «امّ‌الکتاب » ثبت شده و به هيچ وجه تغيير نمى‌يابد و اجل غير مسمّى اجلى است که در «لوح محو و اثبات» نوشته شده و قابل تغيير است. «امّ‌الکتاب» قابل انطباق بر حوادثى است که با تمام علل و اسباب مؤثّر در آن لحاظ مى‌شوند؛ به‌گونه‌اى که قابل تخلّف نباشند؛ ولى «لوح محو و اثبات» قابل انطباق بر همان حوادث است؛ امّا از جهت انتساب به برخى از اسباب و علل، نه تمام آن‌ها؛ چرا که ممکن است در اثر برخورد با موانعى از تأثير بازمانند يا بدون برخورد با موانع، اين اسباب مؤثّر واقع شوند؛ بنابراين، هر انسانى اقتضا‌دارد به‌طور طبيعى مثلاً صد سال عمر کند. اين اجلى است که در لوح محو و اثبات ثبت شده؛ امّا بر اثر اسباب و موانعى ممکن است پيش از انقضاى اين مدّت، مرگ انسان فرا رسد که اين همان اجل اخترامى يا مرگ ناگهانى است و روشن‌است که آن‌چه وقوع آن در خارج حتمى است، همان اجل مسمّى است که ممکن است با عمر طبيعى موافق باشد يا نباشد. بديهى است در‌صورت دوم، اجل مسمّى و اجل اخترامى داراى يک مصداق خواهند بود.(۱۳)
برخى از قرآن‌پژوهان، اين دو نوع اجل را از مصاديق قضا و قدر دانسته و نتيجه گرفته‌اند: اجلى‌که قابل تغيير است، از مصاديق «تقدير» بوده که به آن اجل معلّق (معلّق بر شرايط) مى‌گويند و اجلى که حتمى و غير قابل تغيير است، از مصاديق «قضا» است که همان مرحله حتميّت و غير قابل برگشت است.(۱۴)
به گزارش فخر رازى،(۱۵) مفسّران در تفسير دو‌اجل در آيه شريفه «هُو الَّذى خَلَقَکم مِن طين ثُمَّ قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسَمًّى عِندَه» (انعام: ۲) اقوال ديگرى را نيز ذکر کرده‌اند:
اجل گذشتگان و اجل افراد باقى‌مانده بشر، مرگ انسان و زمان برپايى قيامت، مدّت زندگى دنيايى و مدّت زندگى برزخى، خواب و مرگ، مقدار طى شده از عمر آدمى و مقدار باقيمانده از عمر او، اجل اخترامى که مرگ انسان در اثر حوادث و اسباب خارجى فرا مى‌رسد و اجل طبيعى، (قول منسوب به حکيمان)؛ امّا علامه‌طباطبايى اقوال پيشين را اقوالى ضعيف برشمرده است.(۱۶)
عوامل تقديم و تأخير:

از آيات و روايات استفاده مى‌شود که امور ذيل در تقديم و تأخير اجل مؤثرند:
الف. ايمان:

«قالَت رُسُلُهُم اَفِى اللّهِ شَک فاطِرِ السَّموتِ والاَرضِ يَدعوکم لِيَغفِرَ لَکم مِن ذُنوبِکم و يُؤَخِّرَکم اِلى اَجَل مُسَمًّى». (ابراهيم:۱۰)
برخى مفسّران از اين آيه استفاده کرده‌اند که نتيجه دنيايى ايمان به خدا و پيامبران، تأخير مرگ انسان تا زمان معيّن شده و تخلّف‌ناپذير (اجل‌مسمّى) است.(۱۷)
برخى گفته‌اند: تأثير ايمان در افزايش عمر انسان از دو منظر قابل تبيين است.
اوّل، منظر الهى: تقدير الهى چنين است که ايمان را باعث طول عمر آدمى قرار داده است. دوم، منظر طبيعى: ايمان به خداوند و پيامبران و تقيد به حرام و حلال الهى و دستورهاى دينى، سبب افزايش امنيت فردى و اجتماعى و پيش‌گيرى از امراض و بيمارى‌ها و در نتيجه افزايش طول عمر آدمى خواهد شد.(۱۸)
ب. عبادت و تقوا:

«قالَ يقَومِ اِنّى لَکم نَذيرٌ مُبين اَنِ اعبُدوا اللّهَ واتَّقوهُ و اَطيعون يَغفِرلَکم مِن ذُنُوبِکم و يُؤَخِّرکم اِلى اَجل مُسَمًّى‌...». (نوح: ۲‌ـ‌۴)
اين آيه تأخير مرگ تا اجلى معيّن را نتيجه عبادت خدا و تقوا و اطاعت رسول دانسته و اين خود دليل بر اين است که انسان دو اجل دارد:(۱۹) مسمّى و غير مسمّى که اجل غير مسمّى قابل تغيير‌است.
افزون بر موارد پيش‌گفته در روايات نيز امور ديگرى مانند صدقه،(۲۰) صله رحم،(۲۱) روزه ماه‌شعبان،(۲۲) زيارت امام حسين(عليه‌السلام)(۲۳)، تخفيف دَين،(۲۴) شکر فراوان،(۲۵) قرائت سوره توحيد بعد از هر نماز(۲۶) و‌... را عوامل طول عمر و تأخير اجل، و امورى مانند قطع رحم،(۲۷) آلوده‌دامنى،(۲۸) عقوق والدين،(۲۹) ترک زيارت امام حسين (عليه‌السلام)(۳۰)، دروغ‌گويى،(۳۱) سوگند دروغ،(۳۲) بستن راه مسلمانان،(۳۳) ادّعاى امامت (به ناحق)(۳۴) و‌... را عوامل تقديم اجل و کاهش عمر آدمى نام برده‌اند.
۲. اجل مقتول:

درباره اجل مقتول اين پرسش مطرح است که «شخص مقتول، اگر کشته‌نمى‌شد، به حيات طبيعى خود ادامه مى‌داد يا‌خير».
متکلّمان در پاسخ به اين سؤال، آراى گوناگونى ارائه کرده‌اند: پاسخ جبرگرايان به اين سؤال منفى است، و دليل آن را تخلّف از علم الهى دانسته‌اند. برخى از معتزله بغداد به‌طور قاطع پاسخ را مثبت مى‌دانند و براى بيان خود چنين استدلال کرده‌اند که در غير اين صورت لازم مى‌آيد قصاص قاتل لازم نباشد (چون در واقع زمان مرگ مقتول فرا رسيده و اگر قاتل هم او را نمى‌کشت، زنده ‌نمى‌ماند)؛ ولى بيش‌تر متکلّمان پاسخ داده‌اند: امکان دارد زنده بماند و ممکن است بميرد. برخى از آنان مى‌گويند: اگر علم الهى به بقاى او تعلّق گرفته، اگر به‌وسيله قاتل کشته نشود، از اجل مشروط و معلّق رها شده و تا اجل مسمّى زنده خواهد ماند. گروه ديگرى از آنان مى‌گويند: اجل حقيقى مقتول، همان زمانى است که کشته مى‌شود؛ امّا در پاسخ اين اشکال که اگر کشته‌نمى‌شد و به حيات خود ادامه مى‌داد، گفته‌اند: اشکال مذکور فرضى بيش نيست و اجل ديگرى که در اين صورت براى مقتول تصوّر مى‌شود، تقديرى و فرضى است.(۳۵)
۳. اجل امّت‌ها:

قرآن کريم براى امّت‌ها نيز حيات و موت خاصّى قائل است. در آياتى از قرآن به أجل امّت‌ها اشاره شده است؛ از‌جمله: «لِکلِّ اُمَّة اَجَلٌ اِذا جاءَ اَجَلُهُم فَلايَستَـخِرونَ ساعَةً ولايَستَقدِمون» (يونس: ۴۹؛اعراف: ۳۴)، و «ما‌تَسبِقُ مِن اُمَّة اَجَلَها و‌ما‌يَستَـخِرون» (حجر:۵ ؛ مؤمنون:۴۳).
برخى انديشهوران از آيات پيشين براى اثبات «اصالت جامعه» استفاده کرده و گفته‌اند: جامعه اصالت دارد؛ زيرا به آن موت و حيات نسبت داده شده است؛(۳۶) بنابراين، اجل امّت‌ها را اجلى حقيقى دانسته‌اند.
برخى از قرآن‌پژوهان معاصر با ردّ ديدگاه پيشين بر اين باورند: حدّاکثر سخنى که (درباره اجل امّت‌ها)مى‌توان گفت، اين است که مرگ امّت به‌معناى از هم گسيختن نظام و شيرازه اجتماعى و سياسى آن امّت است، نه اين‌که امّت، موجود و واحد حقيقى باشد که همان‌گونه که روزى به دنيا آمده است، روز ديگر نيز رخت بربندد و از‌ميان برود(۳۷) که در اين صورت، اجل امّت‌ها، اجلى حقيقى نخواهد بود.
مؤيّد اين بيان، کلام برخى مفسّران است که از اجل امّت‌ها به «اجل معنوى» تعبير، و حيات امّت‌ها را به «عزّت»، و مرگ امّت‌ها را به «ذلّت» آن‌ها تفسير کرده و نتيجه گرفته که امّت‌ها با امتثال حدود شرعى و التزام به دستورهاى دينى و تمسّک به اخلاق و فضايل به عزّت مى‌رسند و با روى‌گردانى از قوانين شرعى و دور شدن از فضايل اخلاقى و انتشار رذايل اخلاقى و منکرات و ستم به شقاوت و ذلّت خواهند رسيد.(۳۸)
۴. اجل پديده‌هاى طبيعى:

قرآن کريم در آيات ۸ روم(روم:۸)، و ۳ احقاف(احقاف:۳)، به اجل آسمان‌ها و زمين و در آيات ۲ رعد(رعد:۲) و ۲۹ لقمان(لقمان:۲۹) و ۱۳ فاطر(فاطر:۱۳) و ۵ زمر(زمر:۵)، به اجل خورشيد و ماه اشاره، و از آن با «اجل مسمّى» (وقت معين شده) تعبير کرده است.
آيات پيشين بيان‌گر اين مطلب است که اين موجودات، دائم و سرمدى نبوده؛ بلکه در روز معينى که نزد خداوند روشن است، آن‌ها نيز فانى و منقرض خواهند شد که براساس آيات ديگر (تکوير: ۱‌ـ‌۳؛ انفطار: ۱؛ انشقاق: ۱‌ـ‌۵) آن روز، روز قيامت خواهد بود.
آيه‌۵ حج(حج:۵)«و‌نُقِرُّ فِى‌الاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمّىً ثُمَّ نُخرِجُکم طِفلاً» نيز زمان استقرار جنين در رحم مادر را مدتى مشخّص و از پيش تعيين شده مى‌داند.
اجل در امور اعتبارى:

مقصود از آن سرآمد زمانى و مدّت معينى است که به واسطه قرارداد، براى امور اعتبارى حاصل مى‌شود؛ خواه به‌صورت قوانينى باشد که از سوى شارع وضع مى‌شود؛ مانند عدّه طلاق و وفات، و خواه از ناحيه انسان‌ها وضع شده و شارع مقدس آن را جايز شمرده باشد؛ مانند اجل دَين. امور اعتبارى که قرآن، اجل را درباره آن‌ها به‌کار برده، عبارتند از:
۱. دَين:

يکى از موارد اجل اعتبارى، تعيين سرآمد معيّن براى دَين است که براساس آيه‌۲۸۲ بقره(بقره:۲۸۲)مورد تأييد و امضاى شارع مقدّس قرار گرفته است.
۲. اجاره:

تعيين اجل در عقد اجاره (اعمّ از اجير کردن شخصى براى انجام کارى يا اجاره شيئ خاص مانند خانه يا منافعى از شىء معيّن ديگر) نيز براساس آيات قرآن و عموم روايت «المؤمنون عند شروطهم»(۳۹) جايز است که نمونه آن در قرآن کريم اجير شدن موسى (عليه‌السلام)براى شعيب به مدّت ۸ يا ۱۰ سال در برابر ازدواج با يکى از دختران او است (قصص: ۲۸‌ـ‌۲۹).
۳. عدّه طلاق:

مورد ديگر اجل اعتبارى، اجل طلاق است که در آيات قرآن کريم از آن با تعبير «اجل» (بقره:۲۳۱ و طلاق:۲ ؛ طلاق: ۴) و در متون فقهى با تعبير «عدّه» ياد‌شده است و آن، مدّت زمانى است که زن مطلّقه پس از اجراى طلاق ، حقّ ازدواج با ديگرى را تا پايان آن ندارد. طول اين مدّت براساس آيه‌۲۲۸ بقره «سه بار پاک شدن» و براى زنان يائسه (در‌صورتى که احتمال مى‌دهند باردار باشند) سه ماه و براى زنان باردار تا پايان وضع حمل (طلاق: ۴) است.
۴. عدّه وفات:

از ديگر موارد اجل اعتبارى در قرآن کريم، اجل يا عدّه وفات است. از آن‌جا که پس از وفات شوهر، ازدواج فورى زن با مردى ديگر، با محبّت و دوستى و حفظ احترام شوهر پيشين سازگار نيست و از سويى سبب جريحه‌دار شدن عواطف بستگان متوفّا مى‌شود، قرآن کريم، ازدواج مجدّد زنان را به نگه‌داشتن عدّه مشروط مى‌کند که مدّت آن ۴ ماه و ۱۰ روز تعيين شده است (بقره: ۲۳۴). از سوى ديگر، خداوند با تشريع اين حکم به مبارزه با برخى عقايد خرافى که مخالف ازدواج مجدّد زنان شوهر مرده است، برخاسته و پس از گذشت اين مدّت، هيچ منعى براى ازدواج شايسته آنان نمى‌بيند.(۴۰)
۵. منافع مناسک حج يا شتران قربانى:

از ديگر موارد اجل اعتبارى، مفاد آيه‌۳۲‌ـ‌۳۳ حجّ (حج:۳۲-۳۳)است: «ومَن يُعَظِّم شَعـئِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِن تَقوَى القُلوب لَکم فيها مَنـفِعُ اِلى اَجَل مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها اِلَى البَيتِ العَتيق» که براساس آن اجل و سرآمدِ استفاده از «منافع مناسک حج»(۴۱) مانند تجارت و‌... (در‌صورتى که مقصود از شعائر، «مناسک حج» باشد) يا پايان بهره‌گيرى از «منافع شتران قربانى»(۴۲) مانند استفاده از شير آن‌ها و سوار شدن بر پشت آن‌ها، (در‌صورتى که مقصود از شعائر «شتران قربانى» باشد) زمان رسيدن به خانه کعبه تعيين شده است.
منابع

الاستبصار فيما اختلف من الاخبار؛ الامالى، طوسى؛ بحارالانوار؛ تاج‌العروس من جواهرالقاموس؛ ترجمه و تفسير نهج‌البلاغه؛ تفسيرالصافى؛ تفسير العياشى؛ التفسيرالکبير؛ التفسيرالمنير؛ تفسير نمونه؛ جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن؛ سفينة‌البحار و مدينة الحکم والآثار؛ الصحاح‌تاج اللغة و صحاح العربيه؛ عيون‌الحکم والمواعظ؛ الفصول المهمّه فى اصول الائمه(عليهم السلام)؛ قاموس‌المفاهيم القرآنيه؛ کتاب الخصال؛ کتاب المزار؛ الکشاف؛ کشف‌المراد فى شرح تجريدالاعتقاد؛ لسان‌العرب؛ المجتنى من دعاء المجتبى؛ مجموعه آثار، استادمطهرى؛ مستدرک الوسائل؛ المصباح المنير؛ المصنف فى الاحاديث والآثار، ابن‌ابى‌شيبه؛ معارف قرآن؛ معانى‌الاخبار؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ الميزان فى تفسيرالقرآن.


(۱) المصباح، ص‌۶‌. الصحاح، ج‌۴، ص‌۱۶۲۱. لسان‌العرب، ج‌۱، ص‌۷۹.
(۲) مقاييس‌اللغه، ج‌۱، ص‌۶۴‌. تاج‌العروس، ج‌۱۴، ص‌۱۳. لسان‌العرب، ج‌۱، ص‌۷۹.
(۳) الميزان، ج‌۷، ص‌۹.
(۴) الفصول المهمه، ج‌۱، ص‌۲۲۱. بحارالانوار، ج‌۵، ص‌۱۳۹.
(۵) تفسير عياشى، ج‌۱، ص‌۳۵۴‌ـ‌۳۵۵.
(۶) ترجمه و تفسير نهج‌البلاغه، ج‌۱۳، ص‌۲۱.
(۷) الصافى، ج‌۲، ص‌۱۰۷.
(۸) بحارالانوار، ج‌۴، ص‌۱۱۷.
(۹) الميزان، ج‌۷، ص‌۹.
(۱۰) الفصول المهمه، ج‌۱، ص‌۲۲۱. البرهان، ج‌۲، ص‌۴۰۱.
(۱۱) بحارالانوار، ج‌۴، ص‌۱۱۷. التفسير الکبير، ج‌۱۲، ص‌۱۵۳.
(۱۲) الميزان، ج‌۷، ص‌۹.
(۱۳) الميزان، ج‌۷، ص‌۸‌ـ‌۱۰.
(۱۴) معارف قرآن، ص‌۲۱۳‌ـ‌۲۱۴.
(۱۵) التفسيرالکبير، ج‌۱۲، ص‌۱۵۳‌ـ‌۱۵۴.
(۱۶) الميزان، ج‌۷، ص‌۱۰.
(۱۷) الميزان، ج‌۱۲، ص‌۳۰.
(۱۸) قاموس المفاهيم، ج‌۱، ص‌۲۹۵.
(۱۹) الميزان، ج‌۲۰، ص‌۲۸.
(۲۰) بحارالانوار، ج‌۹۳، ص‌۱۳۰.
(۲۱) بحارالانوار، ج‌۹۳، ص‌۱۳۰.
(۲۲) المصنف، ج‌۲، ص‌۵۱۴.
(۲۳) المزار، ص‌۳۳.
(۲۴) الامالى، ص‌۶۶۷.
(۲۵) عيون الحکم، ص‌۲۷۵.
(۲۶) المجتنى، ص‌۹۰.
(۲۷) سفينة‌البحار، ج‌۲، ص‌۳۵۸.
(۲۸) الخصال، ص‌۳۲۰.
(۲۹) مستدرک الوسائل، ج‌۱۲، ص‌۳۳۴.
(۳۰) المزار، ص‌۳۳.
(۳۱) بحارالانوار، ج۷۰، ص‌۳۷۵. معانى‌الاخبار، ج‌۲، ص‌۱۵۳.
(۳۲) بحارالانوار، ج۷۰، ص‌۳۷۵. معانى‌الاخبار، ج‌۲، ص‌۱۵۳.
(۳۳) بحارالانوار، ج۷۰، ص‌۳۷۵. معانى‌الاخبار، ج‌۲، ص‌۱۵۳.
(۳۴) بحارالانوار، ج۷۰، ص‌۳۷۵. معانى‌الاخبار، ج‌۲، ص‌۱۵۳.
(۳۵) کشف‌المراد، ص‌۴۶۱‌ـ‌۴۶۲.
(۳۶) مجموعه آثار، ج‌۲، ص‌۳۳۹‌ـ‌۳۴۰، «جامعه و تاريخ».
(۳۷) جامعه و تاريخ، ص‌۹۵‌ـ‌۹۶.
(۳۸) المنير، ج‌۸‌، ص‌۱۹۶.
(۳۹) الاستبصار، ج‌۳، ص‌۲۸۴.
(۴۰) نمونه، ج‌۲، ص‌۱۹۳.
(۴۱) الکشّاف، ج‌۳، ص‌۱۵۷.
(۴۲) الميزان، ج‌۱۴، ص‌۲۷۴.



جعبه ابزار