ادیب الممالک فراهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نام و زایچه
ابوعیسی
محمدصادق (میرزا صادقخان)
پروانه (ادیب در آغاز شاعری «پروانه» تخلّص میکرد؛ درباره ی تخلصهای او بعداً سخن خواهیم گفت.) ، امیرالشعرا، ادیب الممالک، حسینی (ادیب غالباً در آغاز یا پایان اشعارش، نام خود را محمدصادق الحسینی الفراهانی امضاء میکند)،
امیری قائم مقامی فراهانی (نامها و القاب وی به طرق مختلف در کتابها و نشریههای صد سال اخیر آمده است: امیری فراهانی، در: فرهنگ سخنوران، دکتر خیامپور، تبریز، ۱۳۴۰. امیری، در: سبک شعر در عصر قاجاریه، بانو دکتر نصرت تجربه کار، تهران ۱۳۵۰، ص۱۴۱. امیری فراهانی قائم مقامی، در: تذکره ی مدینه الادب، نوشته ی عبرت نایینی، نسخه خطی، مجلس شورای ملی، با شماره ی ۲۶۴۴۹ ج۱، ص۹۸. ادیب الممالک فراهانی امیرالشعراء، در: گزیده ی اشعار ادیب الممالک، به کوشش احمد رنجبر، تهران، زوار، ۱۳۵۵.) ، فرزند حاجی میرزا حسین،اندکی پیش از طلوع
آفتاب روز پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۲۳۹ شمسی
برابر با چهاردهم محرّم الحرام سال ۱۲۷۷ هجری قمری مطابق با ۱۸۶۰ میلادی در قریه ی گازران (در زندگینامه ادیب در آغاز دیوان به اشتباه کارزان، با کاف عربی و با تقدم راء بر زاء چاپ شده که غلط چاپی است، صحیح آن گازران است. دکتر معین تلفظ آن را در فرهنگ معین، گازُران به ضمّ زاء مینویسد و لغتنامه ی دهخدا تلفظ آن را گازِران به کسرِ «زاء» میداند. (در سطرهای بعد از زادگاه او باز سخن خواهیم گفت). ) از بلوک «شَرّا» ی فراهان اراک، به دنیا آمد.
خود در زندگینامه ی کوتاه خویش مینویسد که پس از تولد، یکی از دوستان با ذوق پدرش، تاریخ ولادت وی را در لفظ مبارک «پیغمبر پاک» در یک رباعی، سروده بوده است:
فرخنده نژاد، صادق، آن اخترِ پاک• • • دارای نژادِ فرّخ و گوهرِ پاک
«پیغمبر پاک» سال میلادش شد• • • چون هست ز خاندان پیغمبر پاک
کودکی و نوجوانی
قدیمترین نشانههایی که از دوران کودکی ادیب در دست داریم (به جز ولادت خواهرش فاطمه سلطان، (متخلّص به «شاهین» همزمان با ۵ سالگی ادیب در ۶ رجب ۱۲۸۲ هجری قمری
و نیز تولّد برادر کهترش سید علی اصغر بصیرالعداله حسینی قائم مقامی در ۱۲۸۴ هجری قمری)
مطلبی است که وحید دستگردی، در دیباچه ی دیوان قدیم ادیب (چاپ وحید دستگردی)، صفحه ی «کد» مینویسد
و به سالهای ۱۲۸۵ و ۱۲۸۶ هجری قمری باز میگردد:
«... در سن هشت نه سالگی ادیب شعر میگفته و به تواتر از اهل سلطان آباد مسموع افتاد که پدرش روزی میهمان مرحوم حاجی آقا محسن عراقی بوده، آقا میگوید به پدر وی که من امروز یک مصراع شعر گفتهام بقیه را تو بگو، مصراع آقا این است: «زیبست عجب رویت زیباتر از آن مویت» پدر ادیب میگوید طبع من خمود است، از اجازت دهید صادق بگوید؛ همه از این سخن تعجب میکنند زیرا ابداً در آن سنّ شاعری در حقِّ او تصور نمیشده. پس آقا برای امتحان بدان کودک مراجعه میکند و فوری جواب میدهد: «نبود عجب ار افتد دل در خَمِ گیسویت». .. ادیب بعدها، یعنی در ۱۳۲۵ هجری قمری (سال وفات همین آقا سید محسن عراقی) قطعهای در سوک و ماده ی تاریخ وفات وی سروده است:
امیری از پی تاریخ سال گفت: «ببین• • • که محسن بن ابوالقاسم بن احمد رفت».
بعد از آن دیگر هیچ ردّ و اثری از زندگانی کودکی و نوجوانی او در کنار پدر و مادر و در روستای گازران نداریم جز آنچه ادیب در زندگینامه ی شیرین اما کوتاه، بلکه ابتر خود نوشته و مرحوم وحید تمام آن را در دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، آورده است.
ادیب، در این زندگینامه ی بسیار کوتاه، با نثری که کم و بیش میخواهد از شیوه ی نثر قجری خلاص شود و پوست بیندازد و بر روی هم شیواست، تصویری روشن از مصائب خود را در نوجوانی (۱۴ و ۱۵ سالگی) پس از فوت ناگهانی پدرش در روز عید فطر سال ۱۲۹۱ هجری قمری، ترسیم و سپس نوشتن را قطع میکند.
این زندگینامه که ادیب الممالک درباره ی خود و خانواده ی خویش نوشته و ناتمام رها کرده، در دیباچه ی وحید کمتر از ۹ صفحه را اشغال کرده است.
او ظاهراً باید همین زندگینامه ی کوتاه را اواخر عمر نوشته باشد زیرا در آن تصریح دارد که هنگام نگارش زندگینامه یک برادر (ظاهراً میرزا علی) و یک خواهر را از دست داده بوده است.
خاندان
پدرش حاج میرزا حسین، پدربزرگش صادق و جدش میرزا معصوم نام داشتهاند. میرزا معصوم شعر میسروده و «محیط» تخلص میکرده است. ادیب در زندگینامه ی خود در مورد او میگوید:
«... میرزا معصوم متخلص به «محیط» از معاریف ادبا و بلغای صدر سلطنت قاجاریه است که ذکرش در دفاتر آن عصر از قبیل کتاب انجمن خاقان تالیف فاضل خان گروسی و گنج شایگان اثر خامه ی میرزا طاهر دیباچه نگار با مختصری از شعر شیرینش درج شده...»
ادیب در همین زندگینامه ی خویش شعری لطیف از میرزا معصوم نقل میکند که امیر نظام گَرّوسی بر سر دَرِ خانه ی پدری خود، روی سنگ کنده بوده است:
مرا خانهای نیست در خورد دوست• • • اگر باشد از یمنِ تشریف اوست
بگو پا نهد دوست تا سر نهیم• • • ز خاک رهش بر سر افسر نهیم
در این خانه هر کس که پا مینهد• • • قدم بر سر و چشم ما مینهد
این میرزا معصوم، برادر میرزا قاسم قائم مقام، وزیر ادیب و دانشمند و مشهور محمدشاه، است که هم به دست وی، در نگارستان خفه شد.
عبرت نائینی در تذکرة مدینة الادب
شجره ی کامل ادیب را به نقل از تذکره ی قدسی میرزا تقی خان دانش (مرحوم وحید در شماره ۸ و ۹ مجله ارمغان، س ۱۰، ص۴۷۸، این تذکره را تذکره صدر اعظمی مینامد.) ، سی و شش پشت به حضرت امام همام، سید الساجدین علی بن الحسین علیه الصلوة و السلام، میرساند.
ادیب نیز در زندگینامه ی خویش، در آغاز دیوان، نسب جدّ خود میرزا عیسی را تا امام سجاد (علیهالسّلام) سی و شش پشت میداند:
«... چون "خاتَم" حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهمالسّلام) که امام چهارم اثنی عشریه و جدِ اعلای این سلسله میباشد، در نزد اکابر این خاندان بوده و اکنون نیز در این خانواده مضبوط است. لهذا اجداد قائم مقام را در هر دوره، با وجود وزارت، «میرِ مُهردار» میخواندند و نسب میرزا عیسی بر طبق شجرهای که نزد نگارنده موجود است به سی و شش پشت، تا علی بن الحسین پیوسته میشود...» .
اما این اشتباه است و از خود او تا آن امام همام، سی و شش پشت و از جد او میرزا عیسی تا امام سجاد (علیهالسّلام)، سی و دو پشت است.
ادیب در قطعهای نیز (به مناسبت نقاشی میر زین العابدین، معروف به میر آقا، از چهره ی شاعر)، به زبان شعر از نسب خود، سخن میگوید: (برای دیدن صورت کامل این چکامه رجوع فرمایید به: زندگی و شعر ادیب الممالک
گر ندانی کیستم بشنو که گویم• • • نام خود با نسبتِ اجداد و آبا
نام میمونم محمدصادق آمد• • • بِنْ حسینِ بِنْ محمد صادق، اما
در حقیقت گر نژادم بازخواهی• • • شِبْلِ احمد، سبطِ (سبط: نوه.) حیدر، نَجلِ (نَجل: فرزند، نسل.) زهرا
مسکنم «داین» شد از مُلک «فراهان» • • • مولدم در «گازُران» از مُلک «شَرّا»
گاه میلادم شب نیمه ی محرم• • • کوکبم شمس است و طالع: بُرجِ جوزا
زاده ی قائم مقامم لیک باشد• • • خامهام قائم مقامِ کِلک قُسطا
(قُسطا: فرزند لوقای بعلبکی رومی الاصل، فیلسوف و مترجم مشهور (وفات ۳۱۰ ه ق) معاصر «مقتدر» خلیفه ی عباسی بود و در زبانهای عربی و یونانی مهارت داشت و برخی کتب طب و ریاضی و فلسفه را از یونانی به عربی ترجمه کرد. (نگاه کنید به فرهنگ اعلام معین). )
(شِبْل در لغت، بچه شیر است. گاه به صورت «شبل الاسد» هم به کار میرود. حافظ میفرماید: شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من• • • گر صید لاغرم وگرنه شکار غضنفرم.)
مادر
مادر ادیب دختر میرزا عبدالکریم (تنها منبعی که نامِ پدربزرگ مادری ادیب الممالک را ذکر میکند، میرزا غلامحسین خان افضل الملک در کتاب سفرنامه خراسان و کرمان است.
و او فرزند میرزا حسن برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم است. اگر قدری به عقب برگردیم: میرزا عیسی قائم مقام فراهانی اول (میرزا بزرگ) که در ذی الحجة ۱۲۳۷ هجری قمری در تبریز وقات یافته و در امامزاده حمزه ی تبریز، مدفون شده است،
(در تذکرة مدینه الادب عبرت نائینی، وفات او در صفر ۱۲۳۸ و مدفن او در امامزاده حمزه، کنار مرقد حضرت شاه عبدالعظیم ذکر شده که ظاهراً اشتباه و سخن عبدالوهاب قائم مقامی، درست تر است به دلیل آنکه گفتهاند: «اهل البیت آدری بِما فی البیت». ) دارای دو همسر بود. یکی همسری آذربایجانی که از این خانم، میرزا موسی خان و تاج ماه بیگم به وجود آمد. میرزا موسی که تولیت آستان قدس را عهده دار بود، در ۱۲۶۲ هجری قمری در مشهد وفات یافت و تاج ماه بیگم، مشهور به حاجیه عمّه،
همسر شاهزاده ملک قاسم میرزا فرزند فتحعلی شاه بود.
اما میرزا عیسی قائم مقام فراهانی اول، از همسر دیگر که دختر عموی وی و دختر مرحوم میرزا محمدحسین بود، سه فرزند پسر داشت:
- میرزا معصوم متخلص به «محیط» که در حیات پدر در ۱۲۲۷ در تبریز مرد و او جد پدری ادیب الممالک است.
- میرزا ابوالقاسم قائم مقامِ دوم که در ۱۲۵۱ قمری به امر محمد شاه خفه شد.
- میرزا حسن.
پدر
پدر ادیب الممالک (= میرزا حسین) حاصل ازدواج پسر میرزا معصوم (یعنی میرزا صادق) با دختر میرزا ابوالقاسم قائم مقام است. سپس خود ادیب الممالک محصولِ ازدواج پدرش میرزا حسین و نواده ی میرزا حسن، یعنی دختر میرزا عبدالکریم میباشد. بدین ترتیب، مادر ادیب الممالک و پدرش، هر دو از خاندان قائم مقامیاند.
برادران
بزرگترین برادرش میرزا علیخان (یا به قول برخی از اخلاف امروزین ادیب الممالک، میرزا علی اکبر خان) (آقای امجد رضا رسولی، از نوادگان دختری آقا میرزا مهدی سید الواعظین، برادر ادیب الممالک، در شجره نامهای قدیمی که رونوشت آن را به صاحب این قلم داده، نام میرزا علی خان را میرزا علی اکبر نوشته است. در حالی که ادیب الممالک خود در زندگینامه ی خود نوشت خویش (رجوع کنید به صفحه «یز» از دیباچه ی دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی) نام این برادر میرزا علی خان مینویسد: «چون به خانه ی خود بازگشتیم، عمم حاجی میرزا تقی، با برادر مهترم آقا میرزا علی خان...». ) است که اولاد اول خانواده است و از او اولادی باز نماند. (بنا به گفته ی آقای رسولی، نواده ی دختری میرزا مهدی، برادر دیگر ادیب.)
برادر دیگر، میرزا مهدی، مشهور به سید الواعظین است که ۸ فرزند از او ماند. پنج دختر و سه پسر.
از یکی از این پسران به نام میر مرتضی، دکتر عبدالمجید قائم مقامی به دنیا آمد که استاد من در درس قانون امور حسبی در دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران، در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۸ هجری شمسی بود.
برادر سوم، یعنی کوچکترین برادر ادیب، میرزا علی اصغر نام دارد. (در ۱۲۸۴ قمری متولد شده است).
بعدها به سید علی اصغر بصیر العدالة قائم مقامی شهرت یافت و دست کم تا سال ۱۳۱۲ هجری شمسی با همسر و دخترانش در رشت «مدرسه ی بنات اسلامی» را میچرخانده است.
او سه دختر و دو پسر داشته است.
خواهران
ادیب الممالک دو خواهر داشته است. یکی در حیات ادیب، وفات کرده و دیگری، شاعرهای نسبتاً توانا بوده و ادیب خود درباره ی وی در زندگینامه ی کوتاهی که نوشته است میگوید:
«این خواهرم که در قید حیات است، از زنان ادیبه ی ایران به شمار میرود. نامش «فاطمه خانم» است و «شاهین» تخلّص میکند. شعرش به طراوت و حلاوت مشهور شده و در خاتمه ی کتاب خیرات حسان قصیدهای از وی ثبت گشته...» .
تولد این بانو را که در تذکرهها به نام فاطمه سلطان آوردهاند؛ ششم رجب ۱۲۸۲ نقل کردهاند و وفاتش را پس از ۱۳۰۵؛
بنابراین، این خواهر پنج سال از ادیب کوچک تر بوده است.
«به نوشته ی مؤلف خیرات حسان، این بانو، در ادبیات فارسی و عرب و شعر فارسی مهارت کامل داشته و مقامش در شعر فارسی همانند خَنساء در شعر عربی است. دیوان او حدود دو هزار قصیده در مدح امام قائم (علیهالسّلام) و مظفرالدین شاه قاجار (۱۳۱۳-۱۳۲۴ ق) دارد. از اشعار اوست:
به من ده گوش را (کذا) ای دختر من• • • یگانه دختر نیک اختر من...»
«شاهین» خواهر ادیب الممالک فراهانی، با امیر نظام گروسی، مکاتبه و مجاوبه ی شعری داشته است.
همسران و فرزندان
ازدواج اول ادیب الممالک:
در ۱۲۹۸، یعنی در بیست و یک سالگی، با دختر حسن خان فراهانی است.
اگر این حسن خان فراهانی، پسر محمدرضا خان باشد، پدرش، پسرِ میرزاهادی و میرزاهادی پسر میرزا حسن وزیر و او فرزند میرزا عیسی قائم مقام فراهانی است و در این صورت ادیب با برادر بزرگ تر خود، میرزا علی باجناق میشود.
(آنجا که میگوید: «حسن خان، فرزند مرحوم محمدرضا خان بن حاجی میرزاهادی بن میرزا حسن بن میرزا عیسی، که پدرش پسر عمّ میرزا ابوالقاسم قائم مقام و دخترش در حباله ی آن برادر بود...» منظور او از «آن برادر»، برادر خود اوست.) نام این خانم احترام السیاده قائم مقامی است.
ازدواج دوم:
همسر دیگر ادیب خانم اقدس نام دارد که قبلاً ازدواج کرده بوده و از همسر قبلی خود، فرزندی به نام امیر میداشته است و در تاریخ ۲۱ ربیع الثانی ۱۳۳۱ در قاسم آباد بزرگ، ادیب الممالک، همسر او را، عروس خود مینامد:
ای تازه عروس مهربانم• • • وصل تو حیات جاودانم
در تاریخ یکشنبه ی ۸ محرم ۱۳۲۴، برابر با ۱۹ فوریه ۱۹۰۶، این غزل را طی مکتوبی به خانم اقدس، زوجه ی خود، نوشته و از بادکوبه ارسال کرده است به مطلعِ
از خاک ری در گوش جان، آواز اقدس میرسد• • • بانگ انااللهی از آن ارض مقدّس میرسد
ادیب در همین غزل به این که خانم اقدس از سادات قائم مقامی و با او هم دودمان است، اشاره میکند:
در این سپهرِ چنبری، او زهره شد من مشتری• • • چون پَروَر من و آن پری، بر آل افطس میرسد
ادیب از مجموع ۳۰ غزل خود، تنها ۴ غزل را برای همسرش خانم اقدس، سروده است.
ادیب الممالک علاوه بر دو همسری که از او سراغ کردهایم، معشوقهای به نام «بَدْرْ» نیز داشته است و در دیوان او بسیاری از اشعار وی، درباره ی اوست. ادیب الممالک از میان سی غزل ۱۱ غزل را برای معشوقه اش بدر گفته است.
تنها دختر ادیب الممالک، از ازدواج ادیب با خانم اقدس به وجود آمده بود و در بیست سالگی وفات یافت.
ادیب الممالک از دختر حسن خان فراهانی نیز ۴ فرزند داشته است؛ سه دختر و یک پسر به نام عیسی که در دو سالگی به آبله در بیجار در سال ۱۳۰۸ وفات یافته است.
در صفحه ی «ی» دیباچه ی دیوان چاپ وحید دستگردی، ادیب، در زندگینامه ی خویش، در مورد سنّ این فرزند خود، چنین مینویسد:
«... پوشیده نماناد که کنیت این بنده ابوعیسی است، به نام پسرم عیسی که در سن ده سالگی در قصبه ی بیجار گروس در سال ۱۳۰۸ هجری به مرض آبله وفات یافت...» که یقیناً از غلطهای چاپی دیوان قدیم ادیب، چاپ مرحوم وحید دستگردی است. یعنی به جای «دو»، «ده» چاپ شده است. زیرا: در صفحه ی ۳۸۸ همین چاپ، ادیب در مورد سن فرزند خود در همین سال ۱۳۰۸، او را دو سال و دو ماهه میداند:
«وقتی پسرم عیسی را که در ۲۵ صفر ۱۳۰۸، دو سال و دو ماه از سنّش گذشته بود... الخ».
نیز در آغاز چکامهای (ص ۳۲۵، دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی) باز به دو ساله بودن فرزند خود در سال ۱۳۰۸ اشاره میکند:
«در ۱۵ محرم ۱۳۰۸ در باغ شمال تبریز... من نیز این چکامه را... پرداختم، عنوان آن اشارت به پسرم عیسی است که در آن روز دو ساله بود».
حتی در متن همین چکامه هم دوبار به دو سالگی او تصریح دارد:
مرا به خانه درون کودکی به سنّ دو سال• • • بود خجسته و فرّخ رخ و بدیع جمال
دو هفته ماهی، کاندر دو سالگی او را• • • ز روی و ابرو باشد دو بدر با دو هلال
چگونه طفلی که در ۲۵ محرم ۱۳۰۸ در تبریز دو سال و دو ماهه بوده، در همان سال در بیجار، به سن ده سالگی به آبله میمیرد؟!
پس به جای ده سالگی، دو سالگی درست است و میتوان حدس زد که وفات آن پسر در همان سال ۱۳۰۸، هنگامی روی داده است که همسر و فرزندان ادیب همراه وی به بیجار سفر کرده بودهاند. (آنچه این فرض را تقویت میکند یادآوری همین مطلب در آغاز قصیدهای در صفحه ی ۴۰۶ دیوان قدیم ادیب، چاپ وحید دستگردی، به قلم خود ادیب است که او در ۲۲ ربیع الثانی ۱۳۰۸ در سفر ساوجبلاغ بوده است.)
زادگاه: گازران
گازران، زادگاه اصلی ادیب الممالک است. دهی ست از دهستان خُنداب، بخش خُنداب شهرستان اراک در استان مرکزی. طول جغرافیایی آن ۴۹ دقیقه و ۱۵ ثانیه و عرض جغرافیایی ۳۴ دقیقه و ۲۲ ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۷۲۰ متر است. موقعیت آن دشتی و معتدل خشک است و در ۷ کیلومتری جنوب خاوری خُنداب قرار دارد. رودخانه ی فصلی قره چای از جنوب باختری آن میگذرد. آن سوی این رودخانه، درست روبروی گازران، روستای اُستو قرار دارد. کوه قره داغ در ۲ کیلومتری و کوه قره یزاغ در سه کیلومتری جنوب خاوری گازران واقع است.
درگذشت ادیب
خان ملک حسینی ساسانی از بنی اعمام ادیب، در رساله ی آگاهی نامه که شش سال پس از مرگ ادیب، در برلین چاپ کرده بود؛ در صفحه ۶ مینویسد:
ادیب الممالک «... در ۱۳۳۵ به ریاست عدلیه ی یزد مامور شده، در آنجا سکته ناقص کرده، در سال ۱۳۳۶ در سن پنجاه و هشت سالگی در تهران وفات یافته است...»
اما همو بی درنگ مینویسد:
«... شاید در تعیین سنوات فوق، سهو و خطاهایی چند حادث شده باشد.»
هنگامی که یکی از پسر عموهای نزدیک ادیب الممالک در فاصله ی کمتر از ۵ سال، پس از مرگ او، چنین اشتباه فاحشی در مورد مرگ پسر عموی خود بکند، دیگر جای گله از دیگران باقی نمیماند.
استاد دکتر باستانی پاریزی در مورد پایان زندگانی ادیب الممالک به نقل از مقاله ی ابراهیم صفایی در مجله ی خواندنیها، شماره ی ۵۹، سال ۳۵، مینویسد:
«... این سخنور بزرگ و نوآور و خلاق، با فکر روشن و روح بزرگ و بینش اجتماعی که داشت به بادافراه وارستگی و پاکی و درستی، اسیر فقر و گرسنگی بود و همین ناراحتیها موجب شد که به تریاک پناه ببرد. رنج روحی و اعتیاد به تریاک و فقر و تنگدستی، او را به پیری و شکستگی زودرس مبتلا ساخت چنان که در پنجاه سالگی علیل بود و از هشتاد سالگان ناتوان تر مینمود. مرحوم دکتر علیرضا خان هوشی (فیلسوف الدوله) که از بزرگمردان و طبیبان حاذق زمان خود و از دوستان ادیب الممالک بود، میگفت: «ادیب گاهی ناهار مهمان من بود و من چون شدت اعتیاد او را میدانستم، قبل از هر چیز، بساط وافور را آماده میساختم، زیرا لدی الورود اگر یک بست تریاک نمیکشید، قادر به خوردن ناهار نبود و کارش به آنجا رسید که در دو سال پایان زندگی شخصاً به خود مرفین تزریق میکرد و رنج جسمی و روحی خود را تسکین میداد.»
سپس استاد دکتر باستانی پاریزی، خود رشته ی سخن را به دست میگیرد و مینویسد:
«ادیب الممالک در سال ۱۳۳۶ هجری قمری (۱۹۱۸ میلادی) به سن ۵۷ سالگی درگذشت و اکنون (در زمان نوشتن کتاب شاهنامه آخرش خوش است) قریب ۷۰ سال قمری از مرگ او میگذرد. خیابان (فرعی) ادیب الممالک در خیابان (اصلی) ری به نام اوست. زیرا سالهای پایان زندگی را در یک خانه ی کوچک گِلی در پشت یخچال صغیران (همین جایی که امروز خیابان ادیب الممالک نام دارد) منزل داشت.
او یک اتاق اجارهای در خانهای داشت و دختری از او باقی ماند. روزهای آخر از بینوایی، تمام کاغذها و کتابها را به زن صاحبخانه داده وبد که برود به بقال سر کوچه بدهد و نان و قند و چای برایش بگیرد و او چنین کرد و همان روز ادیب مرد. مرحوم وحید دستگردی و آقای پارسا تویسرکانی، وقتی خبر شدند، به بقال مراجعه کردند. بقال گفت: آقا، قسمتی از کاغذ باطله را کار کردهایم (یعنی توی آن دارو پیچیدیم). بقیه را پس داد و مرحوم وحید، دیوان ادیب الممالک را از این کاغذ پارهها و اشعاری که قبلاً چاپ شده بود، ترتیب داد و چاپ کرد.»
این سخنان را استاد دکتر باستانی پاریزی از مقاله ی ابراهیم صفایی در یک شماره ی مجله ی خواندنیها نقل کردهاند.
این مورخ تاریخ قاجاریه، یعنی آقای صفایی، دست کم در این مورد بدون مدرک و سند این سخنان را ذکر کرده است و احتمالاً باید اشعاری از ادیب را در دیوان ادیب الممالک چاپ وحید دستگردی خوانده باشد و بخصوص این ابیات را،
گرچه از بهر ماست دیوانم• • • شد گرو در دکان بقالی
تو مده رایگان ز دست آن را• • • که بود قدر و قیمتش عالی
صاحبا دانی آن که سیم و زر است• • • اصل شادی و بیخ خوشحالی
خاصه آن زر که در بساط قمار• • • شد نصیب به پاچه ورمالی
و سپس در ذهن او سایهای از این مطلب که دیوان ادیب برای خریدِ ماست و قند و شکر به بقالی برده شده است مانده و بعدها، همان را در ذهن به عنوان یک واقعیت، پذیرفته است.
آنچه از منش و شخصیت ادیب الممالک، در آثار بازمانده ی از او یا در سخن دیگران درباره ی او درمی یابیم، اغلب خلاف مطالب بالا را اثبات میکند. از جمله میتوان به مقاله ی دکتر مهدی بیانی، در مجله ی راهنمای کتاب، جلد هفتم، صفحه ی ۳۸۹ تا ۳۹۱ اشاره کرد. او دو مکتوب از ادیب نقل میکند که نشان مناعت طبع و شرم و خویشتنداری او در عین فقر است. به قسمتی از توضیح دکتر بیانی و سپس گزیدههایی که از آن دو مکتوب و شعر همراه آن دو مکتوب توجه فرمایید:
«... ادیب الممالک مامول خود را در عین مناعت و بزرگ منشی، با شرم در این نامه نمود، و چون دو سه روزی از وصول جواب تاخیر شد. نامه ی دیگری به آن دوست نوشت و به تقریب از تقاضای خود که تا آن وقت به انجام نرسیده بود، اظهار ندامت کرد...
مکتوب اول
قربانت شوم، البته شنیدهاید که مجد کرمانی - وَفّقهُ اللهُ بِنَیلِ الآمانی - در زمانی که ارادتمند حقیقی به سفر رفته و جنابش را نایب و قائم مقام خود گفته بود، هستی این بنده را بر باد داد. خود نیز به کوزه در افتاد.
همچون ملخی که شاخساری بخورد• • • چون خورد، ورا به شاخ، ساری بخورد...
... چندانکه به محضر اولیای دولت، داوری بردم و در مجمع امنای ملت، زبان شکایت باز کردم...، نه کسی فریادم شنفت و نه منصفی عذرم پذیرفت. افسوس که به این بیداد صریح و بنیاد غیر صحیح، اکتفا نورزیده، حقوق دیوانیم مقطوع کردند...
غیر من در خانهام چیزی نماند• • • خود نماندی این هم ار کار آمدی
نظر به سابقه ی ارادت خود و کمال اطمینانی که به فتوّت و بزرگواری بندگان حضرت مستطاب عالی دارم، داروی این خستگی و گشایش این بستگی را از آن کفِ کریم و لطفِ عمیم و پنجه ی مشکل گشا و بازوی معجزنما منتظرم...
قطعه&
ایا خلاصه ی ارباب فضل و رای و حسب• • • که روزگار، همالت به یاد مینارد
ضمیر پاک تو طرح هنر دراندازد• • • دبیر فکر تو نقش صلاح بنگارد
تو آن کسی که دل مردمان به بند کنی• • • ولی به بند تو هرگز دلی نیازارد
ز حال بنده چو پرسی، یکی حدیث کنم• • • که چشم مردم دانش پژوه خون بارد
دهانِ تلخم، خون بصر همی نوشد• • • درون ریشم، لخت جگر همی خوارد
دل نژند مرا روزگار در کفِ غم• • • سپرد و کاش تنم را به خاک بسپارد
بُرید دیو ستمگر حقوق دیوانم• • • تو گویی آنکه مرا مَردِ مرده انگارد
جریده ی «ادبم» را قضا به دست ستم• • • دریده نامه و حلقوم خامه بفشارد
«ادب» نداشت گناهی چه شد که پا و سرش• • • گناهکار و دژم روی و زشت پندارد؟
غم درون منای خواجه! از شماره گذشت• • • اگرچه چرخ غمم را به هیچ نشمارد
کنون ز دست تقاضای وامخواهم، نیست• • • مجال اینکه سر خویشتن همی خارد
خمار غصه مرا عاقبت ز دست بَرَد• • • اگر نه لطف توام جام فضل بگسارد
نمانده جز شرف و آبرو، دگر چیزی• • • که در کف کرم و همّت تو، بسپارد
تفقّدی کن و نگذار اژدهای سپهر• • • مرا که یار توام بی گنه، بیوبارد (گندنا: تَره.)
چو روزگار مرا ناروا گذاشت ز کف• • • امیدم آنکه عطای تو خوار نگذارد
بکار تخم مروت درون مزرعِ خاک• • • که هر کسی ثمر از کشت خویش بردارد
نه گَندِنا (اوباردن: قورت دادن، بلعیدن.) دِرَوَد هر که زعفران کشته ست• • • نه زعفران دِرَوَد آن که گَندِنا کارد
امیدوار چنانم که جاودانه خدای• • • دلت ز رنج و تنت از بلا نگهدارد...
( «ادب» هم در بیت قبل و هم در این بیت، نام مهمترین و معروفترین جریدهای است که سالها ادیب آن را منتشر میکرد.)
نامهای و شعری است در کمال فصاحت و بلاغت و در همان حال در کمال مناعت، به دوستی که امید به یاوری او داشته است، اما چند روز بعد و به محض آنکه میبیند که آن دوست در برآوردن مامول او تاخیر ورزیده، از دادن همین نامه نیز پشیمان میشود و در نامه ی بعد از او میخواهد که دست کم این تقاضای او را جایی فاش نکند:
مکتوب دوم
قربانت شوم،
سه چهار شب قبل، شرحی که حاکی نفثه المصدور بود عرض کرده و خیلی منتظر بودم که جواب آن را زودتر زیارت کنم.
در واقع مطالب آن مکتوب را جز به مکارم اخلاق حضرت مستطاب عالی که حافظ نام و شرف و ناموس خادمان وطن و ملت هستید، با کس دیگر افشا و اظهار نمیتوان کرد و این عقیده ی ارادتمند باعث شد که بَثِّ شَکْوی به آن دایره ی مقدسه آورد و اگر خدای نخواسته، سهوی شده یا اشتباهی کرده و بی مناسبت لوازم تصدیع فراهم آورده است، مستدی ست که محرمانه بنده را متنّبه فرموده و راز پنهان را به احدی افشا نفرموده، یقین داشته باشید که از امتناع قبول این تکلیفات، نقصانی در ارادت این بنده بروز نخواهد کرد. دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی. جواب را به توسط حامل منتظرم. ایام جلالت مستدام باد.
محمد صادق بن محمد حسین
چنین روحیهای، آیا اصولاً با تریاکی بودن هماهنگی دارد؟
برخی از مورخان، مرگ ادیب را در سال ۱۳۳۶ دانستهاند. استاد باستانی پاریزی نیز مرگ ادیب را در سال ۱۳۳۶ میداند (اگرچه او را پنجاه و هفت و ساله مینویسد که اشتباه است، زیرا اگر در ۱۳۳۶ مرده باشد، ۵۸ ساله بوده است، نه ۵۷ ساله).
اما یحیی آرین پور مؤلف از صبا تا نیما؛ از قول علامه قزوینی وفات او را در ۱۳۳۵ میداند و مینویسد:
«در همه ی مآخذ، تاریخ وفات ادیب الممالک سال ۱۳۳۶ هجری قمری ضبط شده، ولی مسلماً قول محمد قزوینی که تاریخ وفات او را (روز چهارشنبه ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۳۵) با قید تاریخ روز و ماه و مدت آن ذکر کرده، درست تر است؛ رجوع شود به یادداشتهای علامه ی قزوینی، مجله ی یادگار، سال ۳، شماره ی ۳، آبات ۱۳۲۵ شمسی.»
ما نیز نظر علامه قزوینی را ترجیح میدهیم، زیرا مدرک متقن دیگری این نظر را تایید میکند و آن خبری است که روزنامه ی کاوه کمتر از دو ماه پس از فوت ادیب، در شماره ی بیست و دوم جمادی الاخر ۱۳۳۵ هجری (برابر با یکشنبه ۸ آذرماه ۱۲۸۶) آورده است (یعنی درست ۵۴ روز بعد از مرگ ادیب که آن هم برای رسیدن خبر در آن زمان از ایران به برلین و چاپ در روزنامه ی دو هفته یکبار کاوه، طبیعی است):
«روزنامههای اخیر که از ایران رسید خبر اسفناکی برای ما آوردند. یکی از ارکان مهمّه ی علم و ادب و ستارههای درخشان نظم و نثر، میرزا محمد صادق قائم مقامی، ملقب به ادیب الممالک فراهانی در ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۳۵ این جهانِ پُر قیل و قال را بدرود گفت.
ادیب الممالک به اعتقاد اکثری از اهل ذوق در ایران اولین شاعر عهد اخیر بود که بدون استثنا بر کافه ی معاصرین خود در نظم برتری داشت...»
باری در نیمه ی مهرماه ۱۲۸۶ شمسی، برابر با ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۳۵، یکی از سخنوران بزرگ و شاعران فاضل و شیرین گفتار، روی در نقاب خاک کشید که بی گمان تنها کسی را که در صد ساله ی اخیر میتوان در سخن هماورد او دانست، ملک الشعراء بهار است، اگرچه در این مقایسه نیز، اگر بگوییم که علم حضوری ادیب به ادب عربی و تسلط او بر آیات، روایات و امثال سائره ی عرب و عجم و احاطه ی بی مانند او به لغات و واژگان فارسی و عربی بیشتر است، بی انصافی نکردهایم. هر چند آن بزرگوار نیز بسیار فاصل بود و شعرش از شعر ادیب رواج بیشتر یافت، اما ادیب دست کم فضل تقدم، دارد.
(۱) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، مقدمه، چاپ وحید دستگردی، تهران، ۱۳۱۲، ص «ی».
(۲) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، مقدمه، چاپ وحید دستگردی، تهران، ۱۳۱۲، ص «ی».
(۴) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک (قدیم)، چاپ وحید دستگردی ص۳۰۴.
(۶) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، آغاز دیوان (زندگینامه ادیب به قلم خودش)، چاپ وحید دستگردی، ص «ی».
(۷) فردیناند ووستِنْفِلْد، ادوارد ماهلر، تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله، نشر فرهنگسرای نیاوران، تهران، ۱۳۶۰.
(۹) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، ص «یب».
(۱۰) رجبی، محمد، مشاهیر زنان پارسیگوی ایران از آغاز تا مشروطه، ص ۷۷، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۷۴.
(۱۱) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، آغاز دیوان، چاپ وحید دستگردی، «کا».
(۱۲) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، آغاز دیوان، چاپ وحید دستگردی، «کا».
(۱۴) دیباچهنگار، میرزا طاهر، چاپ عکسی گنج شایگان، (از روی چاپ سنگی ۱۲۷۲ هجری قمری، پنج سال پیش از تولد ادیب) با مقدمه دکتر توفیق سبحانی، تهران، نشر روزنه، ۱۳۷۶، ص ۳۵۵.
(۱۵) نسخه منحصر خطی مجلس شورای ملی، با شماره ۲۶۴۴۹، ج ۱، ص ۹۲.
(۱۷) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، ص «یا».
(۱۸) موسوی گرمارودی، سید علی، زندگی و شعر ادیب الممالک، ج ۲، ص ۵۲، تهران، نشر قدیانی، چ ۲، ۱۳۸۶.
(۲۲) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، چاپ وحید دستگردی، ص ۴۰.
(۲۳) افضل الملک، میرزا غلامحسین خان، سفرنامه خراسان و کرمان، ص ۵۷، تهران، انتشارات توس، بی تا.
(۲۴) حسینی قائم مقامی، عبدالوهّاب، مقدمه دیوان قائم مقام فراهانی، ص۲۳، انتشارات ارمغان (ضمیمه سال دهم مجله ارمغان) بی تا.
(۲۵) مجمع الفصحا، چاپ سنگی، ج۲، ص۴۷۳.
(۲۸) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، ص «کا».
(۲۹) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، ص «یب».
(۳۰) رجبی، محمد، مشاهیر زنان پارسیگوی ایران از آغاز تا مشروطه، ص ۷۷، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۷۴.
(۳۱) رجبی، محمد، مشاهیر زنان پارسیگوی ایران از آغاز تا مشروطه، ص ۷۷، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۷۴.
(۳۲) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، چاپ قدیم، ص «یب».
(۳۳) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، چاپ قدیم، ص «یذ»، زندگینامه خودنوشت ادیب الممالک.
(۳۴) فراهانی، ادیب الممالک، دیوان ادیب الممالک، دیباچه، چاپ وحید دستگردی، چاپ قدیم، ص ۶۴۴؛ سید علی، موسوی گرمارودی، زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی، ج۲، چ دوم، تهران، انتشارات قدیانی، ۱۳۸۶، بخش مثنوی ها، مثنوی شماره ۳۱.
(۳۶) حسینی ساسانی، خان ملک، آگاهینامه، ص ۶، چاپ برلین، ۱۳۴۱ / ۱۹۲۳.
(۳۷) حسینی ساسانی، خان ملک، آگاهینامه، ص ۶، چاپ برلین، ۱۳۴۱ / ۱۹۲۳.
(۳۸) باستانی پاریزی، محمدابراهیم، شاهنامه آخرش خوش است، صص ۵۷۷-۵۷۸.
(۳۹) باستانی پاریزی، محمدابراهیم، شاهنامه آخرش خوش است، صص ۵۷۷ و ۵۷۸. به نقل از مقاله ابراهیم صفایی، مجله خواندنیها، ش ۵۹، س ۳۵.
(۴۳) مجله راهنمای کتاب، جلد هفتم، صص ۳۸۹-۳۹۱.
(۴۴) آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، ج ۲، ص ۱۳۸، تهران، ۱۳۵۰.
موسوی گرمارودی، سید عل، ادیب الممالک فراهانی، تهران:نشر خانه کتاب، چاپ اول.