ازدواج پیامبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)، دختر
خویلد بن اسد، مشهور به خدیجه کبری و ام المومنین، اولین زن
مسلمان و همسر
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مادر
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) است.
ازدواج پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) از مباحث مهم تاریخ صدر اسلام محسوب میشود، چرا که منشاء پرسشهای زیادی درباره انگیزه آن حضرت از این ازدواج و موارد دیگر شده است که به بررسی آنها میپردازیم. درباره ازدواج خدیجه قبل از پیامبر اکرم، سن خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر، فرزندان پیامبر و خدیجه، بین تاریخنویسان اختلاف است و عدهای از تاریخنویسان در کتب تاریخ، بر ازدواج خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر، تصریح کردهاند.
خدیجه دختر "خویلد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب" بود و مادرش "فاطمه" دختر "زائر بن الاصم"، بود.
خدیجه از طرف پدر با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عموزاده است، چون نسب هر دو پس از سه واسطه به
قصی بن کلاب میرسد.
ایشان پانزده سال قبل از «
عامالفیل» مطابق با سال ۵۵۵ میلادی در
مکه چشم به جهان گشود.
به خاطر صداقت، پاکدامنی، دانش و عالم بودن وی به تاریخ و کتابهای مقدس و معنویت و فضایل انسانی که دارا بود، خدیجه را «سیده قریش» نامیدهاند.
خدیجه نخست با
نباش بن زاره معروف به ابوهاله تمیمی از قبیله «بنی اسید بن عمرو بن تمیم» که از شخصیتهای معروف
قریش بود،
ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام «هند» شد که در
جنگ جمل در صف سپاهیان
حضرت علی (علیهالسّلام) شرکت کرد و به
شهادت رسید.
همسر دوم خدیجه،
عتیق بن
عائذ بن عبدالله مخزومی بوده که از او نیز صاحب دختری گردید که نامش را هند گذاشتند و این همسر نیز عمر زیادی نداشت و با مرگ وی، خدیجه به تنهایی به زندگی ادامه داد.
خدیجه از لحاظ
نسب و شرف و ثروت، بهترین زن قریش بود و مردان زیادی از تجار آرزوی ازدواج با وی را داشتند، حتی حاضر بودن مهریه سنگینی بابت این ازدواج تقبل کنند.
حضرت خدیجه سرمایه و ثروت خویش را در اختیار بازرگانان تجار قرار میداد، تا با آن به داد و ستد تجاری بپردازند و سود حاصل از آن را نزدش بیاورند، در این حین به پیشنهاد
ابوطالب که در آن هنگام دارایی چندانی نداشت و به سختی روزگار خود را سپری میکرد،
یا به تقاضای خود خدیجه،
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرپرستی کاروان تجاری خدیجه را که راهی
شام بود به عهده گرفت و مسیره غلام خدیجه نیز، حضرت را همراهی میکرد.
در واقع راستگویی، امانتداری و خوشخلقی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که زبانزد خاص و عام بود، موجب شد که خدیجه، کسی را از طرف خود نزد آن حضرت بفرستد و به او پیشنهاد دهد که برای تجارت به شام برود و در مقابل این زحمات، مزدی چند برابر دیگران به وی بپردازد.
هنگامی که کاروان تجارتی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
بصره رسید، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد صومعه راهبی به نام "سنطورا"، زیر سایه درختی نشست،
راهب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاهی کرد و هراسان، به میسره که وی را میشناخت، گفت: آن مرد کیست؟ او گفت: مردی از قریش است. راهب گفت: «زیر این درخت پس از
عیسی (علیهالسّلام)، کسی ننشسته مگر اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد. راهب شتابان نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و سر و پاهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بوسید و به حضرت گفت: «من به تو
ایمان آوردم و گواهی میدهم که تو همان پیامبری هستی که
خدای متعال در
تورات نام تو را ذکر کرده است». میسره از این قضیه آگاه و شگفتزده شد،
همچنین ابری را دید که تنها بر سر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سایه میافکند، تا وی را از تابش گرمای خورشید نگاه دارد.
البته
طبری و
ابن اثیر و
ابن هشام به جای تکه ابر، دو
فرشته را ذکر کردهاند.
سرانجام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با کاروان به مکه بازگشت و در حالیکه میسره از آن معجزات و سودهای فراوانی که از این تجارت عاید آنها شده بود، شگفتزده شده بود. هنگامی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد مکه شد، خدیجه به استقبال ایشان آمد و به ایشان خوش آمد گفت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز با بیان رسا و فصیح خود درباره سودهایی که نصیب آنها شده بود، با خدیجه سخن میگفت که در پی آن بر علاقه و بزرگداشت او نسبت به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افزوده شد و یقین پیدا کرد که وی بزرگترین مصلح اجتماعی است.
مدتی بعد از ورود پیامبر به مکه، خدیجه، خواهش خود را برای ازدواج با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوسیله دوست صمیمی خود (
نفیسه دختر صفیه) آشکار کرد، وی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفت و به ایشان گفت: «چه چیز مانع ازدواج تو شده؟» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «سرمایهای در دست ندارم که بتوانم، ازدواج کنم.» "نفیسه" گفت: «اگر بینیاز گردی، و بانویی زیبا، ثروتمند و پاکدامن حاضر به ازدواج با تو باشد، میپذیری؟» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «آن بانو کیست؟»، نفیسه گفت: «خدیجه بنت خویلد»، پیامبر از این پیشنهاد خوشحال شد و ابراز رضایت کرد و بعد از همانگی نفیسه با خدیجه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه عموهایش برای
خواستگاری نزد
عمرو بن اسد، عموی خدیجه رفت،
چرا که پدرش خویلد، پیش از
جنگ فجار درگذشته بود.
عمرو بن اسد نیز رضایت خود را از این وصلت اعلام داشت و بدینترتیب بعد از اینکه یکی از عموهای خدیجه در مورد عظمت محمد و خویشاوندی با خدیجه خطبهای خواند، خدیجه نیز گفت: «زوجتک یا محمد نفسی و المهر علّی فی مالی»، سپس خدیجه دستور داد، شتری را کشتند و گوشت آن را میان مردم تقسیم نمودند، عدهای را هم غذا دادند و زندگی مشترک پر از صفا و صمیمیت خود را آغاز کردند.
در
طبقات ابن سعد از قول
هشام بن محمد کلبی از
ابن عباس روایت شده است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خدیجه پیش از
مبعث، صاحب چندین فرزند شدند که اولین آنها پسری به نام
قاسم بود (به همینخاطر کنیه ابوالقاسم داشت)، پس از او چهار دختر به نامهای
زینب،
رقیه،
فاطمه و
امکلثوم بودند.
پس از
بعثت نیز پسری به نام عبدالله به دنیا آمد که به طیب و طاهر نیز معروف بود. قاسم و عبدالله هر دو در مکه وفات یافتند و
عاص بن وائل سهمی (پدر
عمرو بن عاص) در اینباره گفت که نسل او (رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)) بریده شد و او مقطوع النسل (
ابتر) است و به همین مناسبت آیه ۳
سوره کوثر: («انّ شانئک هو الابتر؛
آنکه دشمن توست مقطوع النسل خواهد بود.») در حق او نازل گردید.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ازدواج پیامبر»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۰۷/۲۲.