الفاظ خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَلْفاظ، عنوان بخشى از بدنه اصلى اصول فقه كه به عنوان مقدمهای برای استنباط احكام شرع از ادله، به بررسى مباحث لفظى مىپردازد. مبحث الفاظ در كتب اصول فقه همواره به عنوان بخش آغازين مطرح بوده، و چگونگى ارتباط آن با علم اصول و گنجيدن آن در تعريفهايى كه از علم اصول ارائه شده، مورد بحث بوده است. با وجود تأخری كه احساس مىشود مباحث الفاظ از نظر رتبه نسبت به مباحث ادله داشته، و تنها به عنوان يك ضرورت به دانش اصول افزوده شده است، در نگاه تاريخى مباحث الفاظ از كهنترين مباحث علم اصول بوده، و پيدايى آن تأخر زمانى نسبت به مباحث ادله نداشته است.
در نگرشى گذرا بر پيشينه اين اصطلاح بايد گفت كه در آغاز سده نخست هجری، لفظ به معنای مورد نظر، شناخته نيست و چنين كاربردی نه در قرآن كريم و نه در احاديث نبوی مضبوط در متون اصلى حديث ديده نمىشود (نهج البلاغه، خطبه ۷۶). كاربرد الفاظ در معنای اصطلاحى و تقابل آن با معانى از سده ۲ق رواج يافته است و نمونههايى از آن در عبارات منقول از عمرو بن عبيد، محمد بن مناذر و بشر بن معتمر ديده مىشود (جاحظ، ج۱، ص۳۱؛ جاحظ، ج۱، ص۹۱؛ جاحظ، ج۱، ص۱۰۴_۱۰۶).
پيش از آنكه دانش اصول به عنوان دانشى با حوزه معين تدوين گردد، و قبل از آنكه اصطلاح «الفاظ» كاربرد يافته باشد، نفس مباحث الفاظ از همان سده نخست هجری، پيوندی مستقيم با برداشتهای عالمان از متون دينى داشته است، به ويژه در برخورد با كتاب، عالمان سده نخست هجری، در صورت وجود احاديثى معتبر در تخصيص و تفسير، استناد به عمومات و ظواهر كتاب را روا نمىشمردهاند و اين نكته در قالب نظرياتى كوتاه، ولى رسا از برخى تابعان چون سعيد بن جبير و نيز از ائمه (ع) نقل شده است (دارمى، ج۱، ص۱۴۵؛ كلينى، ج۲، ص۲۸). در نگاهى گذرا بر تاريخ شكلگيری مبحث الفاظ، بايد يادآور شد كه اينگونه مباحث در مراحل نخستين، ارتباط مستقيمى با دليل كتاب داشته، و به تدريج جای خود را در كاربردهای مربوط به سنت نيز گشوده است. پس از تدوين علم اصول نيز، در طول مدتى افزون بر ۱۲ قرن، اصول فقه در سير تحول خود، بارها در طبقهبندی مباحث و تعريف نسبت بخشها با يكديگر با تغييراتى مواجه بوده، و همين تغييرات تا اندازهای فلسفه وجودی مباحث الفاظ در علم اصول را با پرسش مواجه نموده، و گاه برخى از مباحث پديد آمده در دامان مباحث الفاظ را به بخشهايى ديگر از دانش اصول واگذار كرده است.
در حد فهرستى غير تاريخى از موضوعات مطروح در مباحث الفاظ، مىتوان به مسائلى چون وضع، مشتق، اوامر و نواهى، عام و خاص، مطلق و مقيد و مجمل و مبين اشاره كرد، اما بايد توجه داشت كه تمامى اين مباحث، به طور همزمان به دانش اصول راه نگشودهاند. مبحث وضع، تنها بخش از مباحث الفاظ اصول است كه با مباحث الفاظ در منطق مشابهتهايى دارد، اگرچه در برخى ابعاد مانند تشخيص حقيقت و مجاز توسعهای دور از مقايسه يافته است. اين مبحث در اصول نسبت به مجموعه مباحث الفاظ گونهای مدخل تلقى مىشود، اما ديگر مباحث لفظى علم اصول را بدون اينكه به صراحت چنين تقسيمى وجود داشته باشد، مىتوان به دو بخش تقسيم كرد: بخش نخست مباحث مربوط به تفسير برخى از گونههای لفظى است كه لفظ را به طور مستقل مورد مطالعه قرار مىدهد و مسائلى چون مشتق، اوامر و نواهى را شامل مىگردد؛ و بخش دوم مباحث مربوط به تفسير تطبيقى الفاظ است كه در آنها رابطه بين الفاظ مرتبط موضوع گفتوگوست و مسائلى چون عام و خاص، مطلق و مقيد و مجمل و مبين را در برمىگيرد.
فلسفه مباحث الفاظ در اصول فقه: در تاريخ معارف بشری، زبان به عنوان ابزاری برای انتقال و تدوين آموزشها نقش مهمى ايفا كرده، و از همين رو به خصوص در علوم انسانى، مطالعه زبان جايگاهى مهم را به خود اختصاص داده است. افزون بر زبانشناسى كه به طور مستقيم مطالعه زبان را موضوع خود قرار داده، بررسى مسائل مربوط به زبان در رشتههای ديگر علوم انسانى نيز به گونههای مختلف جايگاهى داشته است و در اين ميان معارف دينى نيز نبايد از اين قاعده مستثنا تلقى گردد.
اگرچه دين را در نگاه نخست با الفاظ و پديدههای زبانى كاری نيست، اما از آنجا كه مهمترين راه برقراری ارتباط برای نوع بشر زبان است، برای آورندگان دين نيز راهى جز اين نبوده است كه پيامهای وحيانى را در قالب زبان به مردمان فروخوانند. بدينترتيب، آنچه از وحى در اختيار عموم پيروان قرار مىگيرد، گونهای «نزول يافته» يا فرود آمده در قالب لفظ به زبانى چون عربى، عبری يا سريانى است. اين نكته، مسألهای است كه از روزگار كهن مورد توجه عالمان مذاهب بوده است و از متكلمان مسلمان، كسانى چون ابنكُلاّب در سده ۳ق به بررسى آن پرداختهاند (اشعری، ص۵۸۴_۵۸۵).
حقيقت اين است كه در برخورد با متون دينى مبتنى بر وحى، مانند هر متن ديگر فهم مطالب در گرو آن است كه معنای لفظ فهميده شود؛ به عبارت ديگر تا ميان لفظ و معنا رابطهای قابل فهم برقرار نشود و به اصطلاح «دلالت» صورت نگيرد، چيزی از عبارت فهميده نخواهد شد. اين نكته كه لفظ با متن و با معنای فهميده شده در ذهن خواننده پيوستگى مستقيم دارد، موجب مىگردد تا در مسأله دلالت و فهم متون گونهای از نسبيت پديد آيد و همين فرايند است كه زمينه را برای پيدايى «هرمنوتيك»، يا مطالعه اصول روششناختى تفسير (به خصوص درباره كتاب مقدس ) ايجاد كرده است.
به طور مشخص، همان انگيزهای كه در مقام فهم متون دينى، در جوامع غربى منجر به شكلگيری هرمنوتيك شده است، در جهان اسلام نيز در پديداری مباحث الفاظ اصول مؤثر بوده است، اگرچه اين دو حوزه معرفتى تمايزهای آشكاری نيز با يكديگر داشتهاند. يكى از بارزترين اين تمايزها اين است كه الفاظِ اصول فقه، افزون بر چهره تفسير متون دينى، از آن رو كه ابزاری برای دانش فقه بوده، در حقيقت وظيفه «تفسير قانون» را نيز برعهده داشته است؛ در حالى كه هرمنوتيك در محيط غرب، در دامان مباحث اعتقادي پديد آمده، و مستقيماً به مباحث حقوقى راه نداشته است.
فارغ از نگرشى تطبيقى، در يك نگاه درونساختاری به معارف اسلامى، بايد گفت ارتباط مباحث الفاظ با دانش اصول در اين است كه اصول فقه با اين غايت كه راهگشای استخراج احكام شرع از ادله تفصيلى آن باشد، افزون بر نياز به طرح مباحثى در خصوص شناخت ادله، نيازمند آن نيز بوده است كه مباحثى را برای چگونگى فهم از ادله مطرح سازد. در واقع «فقه» به معنای نخستين خود در دوره آغازين شكلگيری علوم اسلامى، روشى مبتنى بر فرارفتن از «قرائت» و پرداختن به «تفسير» در جستوجوی «فهم» (معنای لغوی فقه) متون دينى، به خصوص قرآن كريم بود و از همين روست كه در منابع مربوط به دوره صحابه و تابعين، واژه «فقه» بارها در برابر «قرائت» قرار گرفته است (دارمى، ج۱، ص۵۱؛ دارمى، ج۱، ص۶۴؛ ابونعيم، ج۲، ص۸۵)؛ فقه در اين معنا اگرچه دايرهای گستردهتر از علم به احكام شرع داشته، ولى بخش مهمى از آن همين شاخه از علم دين بوده است.
در هر مطالعهای نسبت به تاريخ ادله فقهى، اگر برای آغاز سخن از برخى از ادله بتوان تاريخى را معين كرد، بىشك تاريخ استناد به دو دليل نخستين، يعنى كتاب و سنت به نخستين مرحله شكلگيری دانش فقه بازمىگردد و هيچگونه تأخر تاريخى برای استناد به سنت نسبت به دليل كتاب ديده نمىشود. با اين وصف، وجود تفاوتهايى اساسى ميان دو دليل كتاب و سنت، در نخستين مراحل تدوين دانش فقه و ظهور مباحث اصولى، موجب گشته است تا مباحث الفاظ عمدتاً درباره دليل كتاب مصداق يابد.
اگر رشته سخن به آن بحثهای سنتى كشيده شود كه قرآن كريم لفظ به لفظ مكتوب بوده، و سنت تا پايان سده نخست هجری تنها به صورت ملفوظ و سينه به سينه انتقال مىيافته است، جای گفتوگوهای تاريخى گشوده مىشود و هر دو بخش اين گفتار مورد پرسش قرار مىگيرد، اما فارغ از اين مباحث گسترده، آنچه به عنوان تفاوتى اساسى و مرتبط با بحث الفاظ بايد مورد توجه قرار گيرد، نيازمند ورود در اين مباحث پرپيچ و تاب نيست. اين نكته كه لفظ در مورد قرآن كريم اصالت و موضوعيت دارد و درباره حديث كه آيينه بازتابنده سنت نبوی است، چنين موضوعيتى دركار نيست، باوری است كه در سراسر تاريخ اسلام گاه به صراحت و بيشتر به طور ضمنى مورد اتفاق نظر بوده است.
در توضيح بايد يادآور شد كه از ميان سه گونه بيان سنت: قول، فعل و تقرير، تنها قول از لفظى صادر شده از پيامبر (ص) برخوردار است و در مورد همين گونه قول نيز، بسياری از صحابه و تابعين كه عاملان انتقال سنت نبوی به نسلهای پسين بودهاند، عدول از لفظ و نقل به معنا را برخود جايز مىشمردهاند (دارمى، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ ابنحجر، ج۳، ص۱۲۱_۱۲۲). در عمل نيز مقايسه بين احاديث نقل شده از سوی صحابيان و تابعين مختلف، نشان از آن دارد كه ايشان بر نقل عين الفاظ شنيده شده، تأكيدی نداشتهاند. بر اين پايه، در برخورد با دليل سنت، اغلب الفاظ آن نوع موضوعيت را كه الفاظ قرآنى از آن برخوردارند، دارا نيستند و الفاظ آنها جنبه توقيفى ندارند.
از سده ۲ق، با رويكرد گسترده اهل حديث به تدوين سنت بر پايه مكتوبات و مسموعات، و فراهم آمدن امكان بررسى تطبيقى اخبار، لفظ اخبار نيز موضوعيت يافت، به طوری كه مباحث لفظى نه تنها در اقوال نبوی، كه در صورت مضبوط افعال و تقريرات نبوی نيز مطرح مىگشت. با توجه به محدود بودن نمونههای تطبيقى در علم حديث در عصر آغازين تدوين، به سختى مىتوان درباره سده دوم هجری اظهار نظر كرد، اما مىدانيم كه در سده ۳ق، موضوعيت لفظ در ضبط سنت به ديده اهميت نگريسته مىشد و در منابع مدون حديث مورد توجه قرار مىگرفت. برخى مجاميع حديثى بازمانده از سده ۳ق، همچون صحيح مسلم و سنن نسايى، از جمله منابعى هستند كه در گردآوری اسانيد و تطبيق احاديث، نسبت به اين نكته كه لفظ مضبوط دقيقاً مستند به چه اسنادی است، حساسيت ويژهای نشان دادهاند (مسلم، ج۱، ص۲۰۵_۲۰۷).
به هر تقدير، با وجود اينكه از سده ۲ق، مباحث لفظى تا اندازهای درباره سنت نيز مطرح بوده، ولى نزد فقيهان اين مباحث هيچگاه از اهميتى در حد مباحث لفظى كتاب برخوردار نبوده است.
كهنترين نمونههای طرحمباحثالفاظ: در ميان مباحث گوناگون الفاظ، مبحث عام و خاص پرسابقهترين مورد در تاريخ مباحث اصولى است و پيشينه گفتوگو از آن حداكثر به عصر تابعين و شايد به عصر صحابه بازمىگردد. در مورد عصر صحابه، روايتهای متعددی در دست است كه بر پايه آن، امام على (ع) در سخنان خود در باب فهم قرآن، در كنار مباحثى چون ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، از موضوع «عام و خاص» سخن آورده است. نمونههای اين بحث در روايات منقول از امام على (ع) به اندازهای متنوع است كه به سادگى نمىتوان درستى آن را به نقد گرفت. روايات موجود نشان مىدهند كه آن حضرت در مناسبتهای گوناگون، از جمله در مناظرهای با خوارج، به اين نكته اشاره داشته است (نعمانی، «تفسير»، ص۱۵؛ صفار، ص۲۱۸؛ نهج البلاغه، خطبه۱). نمونهای ديگر، حديث مشهور آن حضرت در تحليل علت اختلاف احاديث از پيامبر (ص) است كه در منابع گوناگون به نقل از كتاب سليم بن قيس آمده است كه در آن وجود عام و خاص در قرآن كريم يك اصل دانسته فرض شده، و از وجود عام و خاص در سنت نبوی همچون قرآن سخن آمده است (كلينى، ج۱، ص۶۲؛ نهج البلاغه، خطبه۲۰۸). آنچه بايد با احتياط بيشتری با آن برخورد كرد، مطالب تفصيلى و توضيحاتى است كه در كتاب مجهول المؤلف «تفسير نعمانى»، به نقل از امام على (ع) در باب توضيح عام و خاص و بيان حالات آن با ذكر مثال آمده است (نعمانی، ص۲۳_۲۶). اين عبارات كه هنوز درباره تاريخ دقيق ايراد آنها مطالعهای صورت نگرفته، با توضيحات موجود در الرساله شافعى بسيار قابل مقايسه است و نتيجه تحقيق هرچه باشد، از كهنترين نمونههای بحث نظری درباره مباحث الفاظ، به ويژه مبحث عام و خاص است.
فارغ از جايگاه قابل بررسىِ نظريه عام و خاص در آموزشهای امام على (ع)، اين نظريه در رواياتى از ديگر ائمه(ع) نيز مورد توجه قرار گرفته، و نمونههايى از توجه بدان در روايات پراكنده نمود يافته است. از آن جمله مىتوان به روايتى از امام باقر (ع) در رأس سده نخست هجری (صفار، ص۲۲۳؛ عياشى، ج۱، ص۱۶۴) اشاره كرد.
دو مبحث مطلق و مقيد، و مجمل و مبيّن نيز از سابقهای شايد تا عصر صحابه برخوردار بوده، و مهمترين نمونه ثبت شده آن، اختلاف نظری ميان امام على (ع) و ابنمسعود بوده است، بر پايه يك روايت در نقد برداشت ابنمسعود از آيه مربوط به محارم (نساء:۴)(نساء:۲۳)، امام على(ع)، مسأله مطلق و مقيد را مورد توجه قرار داده، و از مطلق با تعبير «مرسل» سخن آورده است (كلينى، ج۵، ص۴۲۲؛ سيوطى، الدر...، ج۲، ص۱۳۵). در روايات ديگری در تفسير همان آيه، بعضى از اصحاب چون زيد بن ثابت و عمران بن حصين، و برخى از تابعان حجاز و عراق چون عطاء بن ابىرباح و مسروق به مسأله توجه كرده، در اشاره به اطلاق، از تعبيراتى چون ارسال و ابهام بهره گرفتهاند (مالك، ج۲، ص۵۳۳؛ سيوطى، الدر...، ج۲، ص۱۳۵_۱۳۶).
افزون بر شروح مربوط به آيه محارم، در توضيحات عمومى درباره تقسيم آيات نيز از زبان امام على (ع) با تعبير «مرسل و محدود» و «مجمل و مفصل» از مطلق و مقيد و هم از مجمل و مبين سخن آمده است (نهج البلاغه، خطبه۱). ابنبابويه در رسالة الاعتقادات خود به حديثى به مضمون لزوم حمل مجمل بر مفسر (مبين) به نقل از امام صادق (ع) اشاره كرده، و متعرض لفظ آن نشده است (محمد بن بابویه، ص۱۱۴). گفتنى است كه در روايات منقول از صحابه، سخن از برخى ديگر از اصطلاحات زوج مربوط به مباحث لفظى قرآن نيز ديده مىشود كه بعدها در دانش اصول فقه جايگاه مستحكمى نيافتهاند، از آن ميان مىتوان به اصطلاحاتى چون مقدم و مؤخر و فصل و وصل اشاره كرد (برقى، ص۲۷۰؛ صفار، ص۱۵۵؛ سيوطى، الدر...، ج۱، ص۳۴۸).
نكته شايان توجه درباره اصطلاح زوج عام و خاص و زوجهای ملحق بدان، اين است كه برخلاف زوجهايى مانند ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، اين اصطلاحات الهام گرفته از تعبيرات قرآنى نبودهاند.
در بحث از تفسير گونههای لفظى چون اوامر و نواهى در عصر متقدم سخن گستردهای ديده نمىشود، تنها در برخى از روايات منقول از صحابه و تابعين، اشاراتى كوتاه در اين باره وجود دارد. به عنوان مثال، مىتوان به تعبيراتى به روايت از امام على (ع) اشاره كرد كه در ضمن بيان دشواریهای تفسير و تقسيمات آيات، از «فرائض و فضائل» و «رُخَص و عزائم» سخن آورده، و بدين ترتيب اوامر قرآنى را از نظر دلالت گاه دال بر وجوب و گاه دال بر فضيلت شمرده است (نهج البلاغه، خظبه۱). در روايتى از امام باقر (ع)، نمونهای كامل از يك بحث اصولى لفظى در باب اوامر ديده مىشود، در اين روايت سخن از آن است كه تعبير «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ» در آيات احكام، امری مستقيم است و دلالت بر وجوب دارد (محمد بن بابويه، من لايحضر...، ج۱، ص۲۷۸_۲۷۹). در همان عصر نخستين، سخن از اوامر به حوزه سنت نيز كشيده، و از مراتب اوامر در سنت نيز گفتوگو شده است؛ به عنوان نمونه، مكحول سنت را بر دو قسم دانسته است: قسمى كه عمل بدان فريضه، و ترك آن كفر است، و قسمى ديگر كه عمل بدان فضيلت است و ترك نكردنش اولى است (دارمى، ج۱، ص۱۴۵)؛ مكحول فقيهى از تابعان شام (د ۱۱۸ق/۷۳۶م) است كه افزون بر عام و خاص در برخى ديگر از مباحث الفاظ از نخستين سخنگويان بوده است.
سرانجام، بايد از مبحث مفهوم و منطوق سخن آورد كه نمونههايى از بحث درباره آن در روايات منقول از صادقين (ع) ديده مىشود؛ در اين ميان مىتوان به مواردی از تذكر به مفهوم وصف و مفهوم شرط اشاره كرد (كلينى، ج۶، ص۲۰۵؛ عياشى، ج۱، ص۲۹۵؛ كلينى، ج۴، ص۱۲۶). در اينجا همچنين بايد از مكحول دمشقى ياد كرد كه به مسأله مفهوم وصف توجه داشته است (سيوطى، الدر...، ج۲، ص۲۶۱).
مباحث الفاظ در آغاز تدوين علم اصول: چنين شهرت دارد كه شافعى را با تدوين كتاب الرساله، به عنوان نخستين تدوينكننده در علم اصول به شمار مىآورند، اين نكته از سوی برخى عالمان مورد خدشه قرار گرفته، و به شخصيتهايى به خصوص از اماميه اشاره شده است كه پيش از تدوين الرساله به تدوين اصولى پرداختهاند، اما اين گفتوگوها يك نتيجه مشترك دارد و آن اينكه نخستين كسان در اواخر سده دوم هجری به تدوين مباحث اصولى اقدام كردهاند.
در سخن از محافل اهل سنت، به طبع نخست بايد از محمد بن ادريس شافعى (د ۲۰۴ق/۸۱۹م) سخن گفت كه نخستين بحث گسترده در باب مباحث الفاظ از او برجای مانده است. وی در الرساله، در سخن از دليل كتاب، به تفصيل به بررسى مباحث لفظى، به خصوص عام و خاص و اقسام آن پرداخته است. شافعى در كتاب خود ابتدا انحاء بيان احكام شرع و نسبت تفسيری كتاب به سنت را بررسى كرده، و سپس به عنوان مقدمهای به بررسى زبان قرآن و عربى بودن آن پرداخته است. در اين بخش موضوعاتى كه در دورههای بعد به عنوان مباحث اشتراك و ترادف مطرح بوده، به طور گذرا آمده است. در ادامه سخن، شافعى به بررسى اقسام عام و خاص پرداخته، آن را در چند مقوله از نظر عموم و خصوص نزول و عموم و خصوص معنای مراد از آن طبقهبندی كرده است. به دنبال آن وی وارد بحث اوامر شده، و اوامر پيامبر (ص) در سنت را از نظر الزام ملحق به اوامر قرآنى نهاده است.
در سده ۳ق، برخى از مسائل مربوط به الفاظ، مانند مدلول صيغه امر مورد توجه يكى از علمای حنفى به نام عيسى بن ابان (د ۲۲۱ق/۸۳۶م) قرار گرفتهاست (سرخسى، ج۱، ص۲۵)، افزون بر آنكه شخصيتهايى از فقيهان و متكلمان در اين مباحث آثاری مستقل تأليف نمودهاند؛ نخست بايد از داوود اصفهانى (د ۲۷۰ق/۸۸۳م) ياد كرد كه ويژگى تكيه بر ظواهر كتاب و سنت در فقه ظاهری او، نياز به ريزبينى درباره مباحث الفاظ را افزايش داده بود. داوود در كنار آثار پراكنده اصولى خود، در دو تكنگاری با عناوين الخصوص و العموم و المفسر و المجمل به اين مباحث لفظى پرداخته است (ابننديم، ص۲۷۲). فرزند و مروج فقه داوود، محمد بن داوود با تأليف اثری جامع با عنوان الوصول الى معرفة الاصول (ابننديم، ص۲۷۲)، تكنگاریهای اصولى پدر را در مجموعهای مدون ساخت. موج ايجاد شده توسط ظاهريان، از نو نشاطى در محافل اصولى پديد آورد كه حاصل آن نگاشته شدن كتاب الخصوص والعموم در مباحث الفاظ، به دنبال اثری با هميننام از داوود، توسط ابواسحاق مروزی، عالم شافعى در اواخر سده ۳ق بود (ابننديم، ص۲۶۶) و در سده بعد، اثر اين موج در تأليف آثار متعدد جدلى در مذاهب فقهى گوناگون ديده مىشد. اين دو اثر از داوود و ابواسحاق كه اكنون نسخهای از آنها شناخته نيست، در واقع حلقه ارتباط ميان تحقيقات آغازين شافعى در مباحث الفاظ و نوشتههای سامان يافته دورههای بعدی بودهاند.
اثر شايان توجه ديگر در همين دوره از متكلم منشعب از معتزله، ابنراوندی با عنوان الخاص و العام است كه ميزان ارتباط آن با مباحث اصولى محقق نيست (ابننديم، ص۲۱۷)؛ از يك سو مىدانيم كه ابنراوندی به مباحث اصول فقه توجه داشته است (ابننديم، ص۲۲۵) و از دگر سو مىدانيم كه مبحث لفظى عام و خاص در پيوستگى با مباحث كلامى وعيد، و نه صرفاً در ارتباط با شرعيات، نيز مورد توجه متكلمان قرار داشته است (ابنحزم، «طوق...»، ص۲۷۸).
در سده ۴ق/۱۰م، برخى از صاحبنظران حنفى، چون ابوالحسن كرخى (د ۳۴۰ق/۹۵۱م) و ابوبكر جصاص (د ۳۷۰ق/۹۸۰م) به بررسى در مباحث الفاظ پرداخته، و در آثار اصولى خود مسائلى مربوط به امر و نهى مانند مدلول صيغه امر، فور و تراخى، امر به شىء و نهى از ضد را مورد بحث قرار دادهاند (سرخسى، ج۱، ص۲۵_۲۶؛ سرخسى، ج۱، ص۹۴_۹۶؛ سرخسى، ج۱، ص۱۲۵؛ سرخسى، ج۱، ص۱۴۴_۱۴۵). از مالكيه نيز قاضى ابوبكر باقلانى (د ۴۰۳ق/۱۰۱۲م) در تحقيقات اصولى خود، مسائلى از مباحث الفاظ مانند استعمال مشترك در دو يا چند معنا، مسأله مدلول صيغه امر، فور و تراخى، نهى و اقتضای فساد را مورد بررسى قرار داده است (آمدی، ج۱، ص۴۵؛ آمدی، ج۱، ص۸۸؛ شوكانى، ص۱۶؛ شوكانى، ص۲۰؛ شيخالاسلامى، ص۲۰۳_۲۰۴). ابوهلال عسكری (د ح ۴۰۰ق) از اديبان اين دوره نيز در كتاب الفروق اللغويه، به مناسبت برخى از مباحث اصولى چون حقيقت شرعيه و حقيقت عرفيه، اقسام خطاب شامل فحوی الخطاب و دليل الخطاب، مباحث عام و خاص و تخصيص و نسخ را مطرح نموده است (ابوهلال عسكری، ص۴۴_۴۶؛ ابوهلال عسكری، ص۵۰_۵۱).
در گفتوگو از مباحث الفاظ در محافل اماميه در عصر آغازين تدوين اصول، افزون بر برخى گفتارهای منقول از امام رضا (ع) كه به طور پراكنده در منابع روايى به ثبت آمده است (محمد بن بابويه، عيون...، ج۲، ص۱۹؛ محمد بن بابويه، عيون...، ج۲، ص۱۲۰)، بايد به تكنگاریهايى در مباحث الفاظ اشاره كرد كه نزد برخى محققان، قديمترين نوشتهها در اين باره از جميع مذاهب اسلامى، شناخته شدهاند. نخست بايد تأليفى از هشام بن حكم را ياد كرد كه اكنون جز نامى از آن برجای نمانده است. ذكر اين اثر كه در منابع با عنوان كتاب الالفاظ از آن ياد كردهاند (ابننديم، ص۲۲۴؛ طوسى، الفهرست، ص۱۷۵؛ نجاشى، ص۴۳۳)، با توضيحى كه روشن كننده موضوع كتاب باشد، همراه نگشته است. اين احتمال درخور تأمل است كه كتاب الالفاظ هشام، تأليفى تحليلى، اما آغازين در باب شيوههای خطاب بوده باشد كه بعدها نيز با همين عنوانِ «مباحث الفاظ» بخش مهمى از مباحث كتب اصولى را تشكيل داده است. از باب بررسىِ پيشينه موضوع، گفتنى است كه مباحث الفاظ در كتابِ عالم معاصر هشام، يعنى در الرساله شافعى نيز به تفصيل مطرح گشته است و تأليف در چنين موضوعى از هشام نيز استبعادی نخواهد داشت.
از جمله متون كهن امامى كه بايد در اينجا به عنوان تأليفى مرتبط با مباحث الفاظ از آن ياد شود، متنى مجهول المؤلف و بىعنوان مشهور به «تفسير نعمانى» است كه زمان تأليف آن نبايد ديرتر از سده ۳ق بوده باشد (نعمانی، «تفسير»، ص۳؛ نعمانی، «تفسير»، ص۹۷). اگرچه در نظر اول، اين متن تأليفى در علوم قرآنى به شمار مىآيد و ارتباط آن با مباحث اصولى غريب مىنمايد، اما به نگاهى ژرفتر، بخشهايى از آن، نمونهای بىنظير از نوشتهای كهن و موشكافانه در برخى مباحث ريز الفاظ به شيوهای گاه سامان يافتهتر از الرساله شافعى است (نعمانی، «تفسير»، ص۲۵_۳۰).
در ميانه سده ۴ق/۱۰م، ابنجنيد اسكافى (د پيش از ۳۷۷ق/۹۸۷م)، در روند تاريخى مباحث الفاظ شخصيتى شايسته توجه است، اگرچه از آثار او تا كنون چيزی يافته نشده است. ابنجنيد كه در تاريخ فقه اماميه به دليل نگرش ويژه به قياس و رأی، به سان شخصيتى استثنايى شناخته شده است، در مباحث اصولى نيز به تأليف چند تكنگاری پرداخته است، در ميان آثار يافت نشده او مىتوان عناوينى چون استخراج المراد من مختلف الخطاب، در اقسام خطابها (ابننديم، ص۲۴۶؛ طوسى، الفهرست، ص۱۳۴) و الفسخ على من اجاز النسخ ...، در تحليل برخى از حالات نسخ (ابننديم، ص۲۴۶؛ طوسى، الفهرست، ص۱۳۴؛ نجاشى، ص۳۸۸) را مورد توجه قرار داد. همچنين پرداختن فقيهى چون ابنجنيد به برخى مسائل دلالت در كلام عرب در اثری با عنوان كتاب فى تفسح العرب فى لغاتها و اشارتها الى مرادها فى معنى الاشارات الى ما ينكره العوام و غيرهم من الاسباب (يا الاسلوب ) (ابننديم، ص۲۴۶؛ طوسى، الفهرست، ص۱۳۴)، با وجود ابهامى در عنوان از نظر مباحث اصولى الفاظ شايان تأمل و تحليل است.
در سالهای گذار از سده ۴ به ۵ق، بايد به جايگاه شيخ مفيد اشاره كرد كه در نوشته مختصر خود با عنوان التذكره، نخستين اثر مدون و جامع در اصول فقه اماميه را تدوين كرده است. روش نزديك شدن شيخ مفيد به مباحث الفاظ ويژه خود اوست و در هيچيك از آثار اصولى موجود نظيری ندارد. وی در مقدمه التذكره، طرق موصِل به دانستن حكم مشروع را سه چيز دانسته است: عقل، زبان (لسان) و اخبار (در اين كاربرد اعم از كتاب و سنت). وی سپس با سوق دادن سخن به معانى قرآن، مباحث لفظى را مطرح كرده، و با يك توالى منطقىِ غير تكراری كه خاص خود اوست، به موضوعاتى چون امر و نهى، مشترك، حقيقت و مجاز، عام و خاص، خطابات چون دليل الخطاب و فحوی الخطاب و غير آن پرداخته است (محمد مفيد، التذكره، ص۲۸-۴۳).
از سده ۵ق به بعد در آثار اصولى، مباحث الفاظ از حيث تنظيم و تدوين شكل سنتى و نسبتاً ثابت خود را يافته، و در نوشتههای مذاهب گوناگون اسلامى صورتى نسبتاً همگون يافته است. در حقيقت مباحث الفاظ بخشى از دانش اصول فقه است كه در بررسى تطبيقى ميان مذاهب گوناگون اسلامى كمترين اختلافات مذهبى در آن ديده مىشود. بخش عمده از اختلاف نظرهايى كه در مباحث الفاظ اصول پديد آمده است، ناشى از مذهبِ اختلافكنندگان نيست و صرفاً به تحليلهای شخصى بستگى دارد. در اينجا سخن از يك هماهنگى در درون مذاهب اهل سنت نيست و اين هماهنگى، مذاهبى خاص چون اماميه و اباضيه را نيز در برمىگيرد. بدين سان، جای شگفتى نيست اگر در نوشتههای اصولى چون الذريعه سيدمرتضى (سید مرتضی، الذريعه، ج۱، ص۷ ) به عنوان يك تأليف امامى، و كتابى چون العدل و الانصافِ ابويعقوب ورجلانى عالم اباضى (ورجلانى، ج۱، ص۳۱)، با آثاری از مذاهب اهل سنت در چگونگى پرداخت به موضوعات و حتى در موضعگيریها اتفاق روشى گسترده ديده مىشود. مباحث الفاظ طرح شده در اين آثار كاملاً با آثاری از اهل سنت چون اصول سرخسى از حنفيه (سرخسى، ج۱، ص۱۱)، التبصره ابواسحاق شيرازی از شافعيه (ابواسحاق شيرازی، ص۱۷)، التمهيد ابوالخطاب كلوذانى از حنبليه (كلوذانى، ج۱، ص۷) قابل تطبيق است، چنانكه اين امر درباره نوشتههای مذاهب خاصى چون الاحكام از ابنحزم ظاهری (ابنحزم، ج۱، ص۳۱) و المعتمد از ابوالحسين بصری معتزلى (ابوالحسين بصری، ج۱، ص۱۴) نيز صادق است.
بررسى تاريخى مباحث الفاظ در طول تاريخ هزار ساله از سده ۵ تا زمان حاضر، از آن روی پيچيده است كه تحولات رخ داده بيشتر از آنكه در پرداخت مباحث و پديد آمدن نظريههای نوين باشد، در ميزان اهميت دادن به مباحث الفاظ و در طبقهبندی موضوعى آن است. به عنوان نمونه در المحصول فخرالدين رازی (د ۶۰۶ق/۱۲۰۹م)، فقيه شافعى و متكلم اشعری مباحث الفاظ با گسترش كمنظيری مورد بحث قرار گرفته، و موضوعات آن كاملاً ريز شده است، در حالى كه شيخ طوسى (د ۴۶۰ق/۱۰۶۸م)، از عالمان امامى در كتاب عدة الاصول نه بر پايه باور خاصى برخاسته از اصول مذهب اماميه، بلكه بر پايه ذوق و نگرشى علمى و شخصى، به سادگى از مباحث الفاظ گذر كرده است (محمد طوسى، عدة الاصول، ج۱، ص۱۳۸).
در سدههای اخير نيز مىتوان در برخى تأليفات اصولى مانند ارشاد الفحول شوكانى (د ۱۲۵۵ق/۱۸۳۹م) شيوه خاصى را در جای دادن مباحث الفاظ مشاهده كرد؛ چنانكه وی مختصری از مباحث را در حد مقدمهای كوتاه در آغاز كتاب آورده، و عمده مباحث الفاظ را پس از مباحث ادله، البته به تفصيل در خاتمه اثر خود جای داده است.
در محافل شيعه در سدههای اخير مباحث الفاظ اهميت خود را حفظ كرده است، در اين محافل نه تنها در آثار عمومى علم اصول به مباحث الفاظ به طور گسترده بذل توجه شده، و در اثری چون قوانين الاصول ميرزای قمى (د ۱۲۳۲ق/۱۸۱۷م) بخش اعظم كتاب به الفاظ اختصاص يافته (ميرزای قمى، ص۹)، بلكه تكنگاریهايى نيز تأليف شده كه منحصراً به مباحث الفاظ اختصاص داشته است. در اين ميان بايد به تكنگاریهايى از مولى نورمحمد بسطامى (تأليف: ۱۲۵۶ق) و احمد بن محمد باقر تبريزی (تأليف: ۱۲۶۸-۱۲۷۱ق) به عنوان نمونه اشاره كرد (آقا بزرگ، ج۱۹، ص۳۸).
در ساختار نوين اصول اماميه كه بنياد آن توسط شيخ انصاری (د ۱۲۸۱ق/۱۸۶۴م) نهاده شده، مباحث الفاظ نيز تا حدی مورد بازبينى قرار گرفته است. شيخ انصاری اگرچه در كتاب اصليش در علم اصول با عنوان فرائد، اساساً متعرض مباحث الفاظ نشده، اما در آموزشهای خود از اين مباحث غفلت نورزيده است. مجموعه بحثها و نظريههای شيخ انصاری در باب مباحث الفاظ به كوشش ابوالقاسم كلانتر طهرانى گردآوری شده، و در اثری با عنوان مطارح الانظار، مدون شده است (تهران، ۱۳۰۸ق). اصوليان مكتب شيخ انصاری، در گامهای بعدی مباحث الفاظ را به طور جدی مورد توجه قرار دادند و فروعى را بدان افزودند. در اين ميان به خصوص بايد از آخوند خراسانى ياد كرد كه در كتاب خود كفاية الاصول به تنقيح مباحث الفاظ پرداخت (آخوند خراسانى، ص۹). ريزبينیهای صورت گرفته در مباحث الفاظ در دو سده اخير موجب شده است تا تقسيم سنتى اصول به مباحث الفاظ و مباحث ادله مورد تجديد نظر قرار گيرد و مباحث الفاظ در دايرهای محدودتر تعريف گردد. در نوشتههای متأخر اصولى، برخى از موضوعاتى كه به طور سنتى در مباحث الفاظ مطرح بودهاند، از اين مباحث مستقل گرديده، و در بخشى جديد تحت عنوان «ملازمات عقليه» در عرض مباحث الفاظ و ادله،و بهعنوان واسطه پيوند طبقهبندی شدهاند، از جمله اين موضوعات مىتوان به مقدمه واجب، مسأله ضد، اجتماع امر و نهى و دلالت نهى بر فساد اشاره كرد.
مباحث الفاظ و پيوندهای ميانرشتهای: صرفنظر از اينكه شماری از متكلمان در زمينه اصول فقه مطالعاتى وسيع داشته، و به واقع در شمار اصوليان بودهاند، برخى از مباحث لفظى علم اصول به مناسبت در علم كلام نيز مورد توجه بوده، و در بوته بحث متكلمان قرار داشته است. در اين ميان به خصوص مىتوان از دو موضوع «وضع» و «عام و خاص» سخن به ميان آورد.
مسأله وضع كه از حكمت باستان تا زبانشناسى نوين، همواره در مطالعات مربوط به زبان يكى از مسائل مهم بوده، و در معرض پردازش نظريههای گوناگون قرار داشته است، در محافل متكلمان اسلامى نيز مورد توجه قرار گرفته، و مواضع گوناگونى نسبت به آن اتخاذ شده است، اما اين حقيقت كه مسأله وضع در كتاب الرساله شافعى مورد توجه بوده، و پس از فروكش كردن گفتوگوهای كلامى كماكان اهميت خود را در دانش اصول نگاه داشته، گواهى بر آن است كه اين مسأله از مسائل ريشهدار در دانش اصول بوده، اگرچه گفتار متكلمان بر پرداخت مباحث وضع در علم اصول تأثير نهاده است. از جمله متكلمانى كه نظريهای را در باب وضع مطرح نمودهاند، مىتوان عباد بن سليمان و ابوهاشم جبايى از مكتب معتزله، و ابوالحسن اشعری، ابنفورك و ابواسحاق از مكتب اشاعره را نام برد (عثمان بن جنى، ج۱، ص۴۰_۴۷؛ فخرالدين، ج۱، ص۲۴۳_۲۴۵؛ سيوطى، الاقتراح، ص۳۱_۳۳).
به عنوان ديگر مبحث مشترك ميان الفاظ اصول و دانش كلام، بايد به مبحث عام و خاص اشاره كرد كه به اقتضای نياز در مبحث وعيد، دست كم در سده ۴ق به محافل كلامى راه يافته بود. وجه نفوذ اين مبحث به كلام، اين است كه متكلمان مخالف وعيد تلاش داشتند با مطرح كردن مبحث عام و خاص، نشان دهند كه در برخورد با نصوص متضمن وعيد در قرآن كريم، لازم نيست ضرورتاً الفاظ عام به كار رفته در آنها بر عموم خود باقى تلقى گردند، بلكه اين عمومات با نصوص ديگری از قرآن كريم تخصيص يافتهاند. بدين ترتيب، راهى ارائه مىشد كه تعارض ميان پذيرش غفران و شفاعت با نصوص عام وعيد را از ميان برمىداشت و آنها را در قالب عام و خاص قرار مىداد (مفيد، اوائل ...، ص۳۱_۳۲؛ سيد مرتضى، الذخيره، ص۵۱۰_۵۱۱).
رابطه ميان مباحث الفاظ منطق و اصول نيز از ديرزمان توجه عالمان را به خود جلب كرده است. آنچه در منطق صوری با عنوان مباحث الفاظ شناخته مىشود، در واقع سلسله مباحثى است كه به عنوان «مدخل» در آغاز جوامع منطقى قرار مىگرفته، و مقدمهای برای ورود در مبحث «مقولات» تلقى مىشده است. اين «مدخل» كه معرّب اصطلاح يونانى آن «ايساغوجى» خوانده مىشد، نخست توسط فرفوريوس فيلسوف نوافلاطونى (د ح ۳۰۴م) به پيكره منطق افزوده شد و در اصل رسالهای مستقل به عنوان زمينه ورود به كتاب «مقولات» ارسطو بوده است. اين اثر كه اصل يونانى آن باقى است، در عصر ترجمه متون يونانى در سدههای ۲ و ۳ق، به عربى برگردانده شده (ابننديم، ص۳۰۵)، و از آن هنگام همواره موردتوجه محافل اهل منطق در سرزمينهای اسلامى قرار داشته (ابننديم، ص۳۱۶؛ ابننديم، ص۳۲۳)، و الهامبخش تأليفات مستقل در جهان اسلام، چون كتاب الالفاظ فارابى (فارابى، ص۴۱) بوده است.
اينكه ترجمه و شروح عربى ايساغوجىِ فرفوريوس و تأليفات عربى در باب مباحث الفاظ تا چه اندازه در تحول مباحث الفاظ علم اصول تأثير نهاده، هنوز آنگونه كه شايد مورد مطالعه قرار نگرفته است. به هر حال، به دور از هر گونه پيشداوری نخست بايد در نظر داشت كه همسانى مباحث الفاظ منطق و اصول فقه در سطحى محدود بوده، از حد موضوعاتى چون اقسام دلالت، وضع، مشترك و مترادف، حقيقت و مجاز، مفرد و مركب فراتر نمىرود و در همين موضوعات نيز گسترش مباحث همجهت نبوده است. به عنوان نمونه نحوه پرداخت اصوليان به مباحث وضع و مطرح كردن حقيقت شرعيه و متشرعه، پرداخت آنان به مسألهای چون استعمال مشترك در بيش از يك معنا، يا روشهای تشخيص حقيقت از مجاز از ويژگیهای مباحث اصولى است و در آثار منطقى چنين تفصيلى نيافته است.
ديگر آنكه بخش مهمى از مباحث مشترك ميان منطق و اصول فقه در منابع متقدم بر سده ۳ق، چون الرساله شافعى مطرح بوده است و ميزان تأثيرپذيری اين منابع از ترجمههای يونانى جای درنگ و بررسى دارد.
در پايان، بايد اشاره كرد كه مبحث وضع و دلالت كه در مطالعات سنتى اصولى به عنوان مقدمهای بر مباحث الفاظ همواره مورد توجه بوده ، در مطالعات نوين زبانشناختى و فلسفه زبانى نيز مورد توجه قرار گرفته است. ديدگاه سنتى مبنى بر دلالت وضعى و نقدهای زبانشناسانه كه بر آن وارد شده، اخيراً در سطح محدودی مورد توجه قرار گرفته است (طاهری، ص۲۰۱_۲۲۷).
فهرست منابع:
(۱) قرآن كريم؛
(۲) محمد كاظم آخوند خراسانى، كفاية الاصول، قم، ۱۴۰۹ق؛
(۳) آقا بزرگ، الذريعه؛
(۴) على آمدی، الاحكام، به كوشش سيد جميلى، بيروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛
(۵) محمد بن بابويه، الاعتقادات، قم، ۱۳۷۱ش؛
(۶) محمد بن بابويه، عيون اخبار الرضا (ع)، نجف، كتابخانه حيدريه؛
(۷) محمد بن بابويه، من لايحضره الفقيه، به كوشش حسن موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ق/۱۹۵۷م؛
(۸) عثمان بن جنى، الخصائص، به كوشش محمد على نجار، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م؛
(۹) ابنحجر عسقلانى، المطالب العاليه، به كوشش حبيب الرحمان اعظمى، كويت، ۱۳۹۳ق؛
(۱۰) ابنحزم، الاحكام، بيروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م؛
(۱۱) ابنحزم، «طوق الحمامه»، رسائل ابنحزم، به كوشش احسان عباس، بيروت، ۱۹۸۷م؛
(۱۲) ابننديم، الفهرست؛
(۱۳) ابواسحاق شيرازی، التبصره، به كوشش محمدحسن هيتو، دمشق، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
(۱۴) ابوالحسين بصری، المعتمد، به كوشش محمد حميدالله و ديگران، دمشق، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
(۱۵) ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م؛
(۱۶) ابوهلال عسكری، الفروق اللغويه، قاهره، ۱۳۵۳ق؛
(۱۷) ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلاميين، به كوشش ريتر، ويسبادن، ۱۹۸۰م؛
(۱۸) احمد برقى، المحاسن، به كوشش جلالالدين محدث ارموی، تهران، ۱۳۳۱ش؛
(۱۹) نعمانى، «تفسير»، ضمن بحار الانوار، بيروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
(۲۰) عمرو جاحظ، البيان و التبيين، به كوشش حسن سندوبى، قاهره، ۱۳۴۵ق/۱۹۲۶م؛
(۲۱) عبدالله دارمى، سنن، دمشق، ۱۳۴۹ق؛
(۲۲) محمد سرخسى، اصول، به كوشش ابوالوفا افغانى، حيدرآباد دكن، ۱۳۷۲ق؛
(۲۳) سيد مرتضى، الذخيره، به كوشش احمد حسينى، قم، ۱۴۱۱ق؛
(۲۴) سيد مرتضى، الذريعه، به كوشش ابوالقاسم گرجى، تهران، ۱۳۴۸ش؛
(۲۵) سيوطى، الاقتراح، به كوشش احمد محمد قاسم، قاهره، ۱۳۹۶ق/ ۱۹۷۶م؛
(۲۶) سيوطى، الدر المنثور، قاهره، ۱۳۱۴ق؛
(۲۷) محمد شافعى، الرساله، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م؛
(۲۸) محمد شوكانى، ارشاد الفحول، قاهره، مكتبة مصطفى البابى الحلبى؛
(۲۹) اسعد شيخ الاسلامى، «شرح حال، آثار و آراء باقلانى»، مقالات و بررسیها، ۱۳۵۲ش؛
(۳۰) محمد صفار، بصائر الدرجات، تهران، ۱۴۰۴ق؛
(۳۱) صدرالدين طاهری، «آيا دلالت الفاظ تابع اراده است؟»، مجموعه مقالات دومين كنفرانس زبانشناسى كاربردی و نظری، تهران، ۱۳۷۳ش؛
(۳۲) محمد طوسى، عدة الاصول، به كوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق؛
(۳۳) محمد طوسى، الفهرست، به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، كتابخانه مرتضويه؛
(۳۴) محمد عياشى، التفسير، قم، ۱۳۸۰- ۱۳۸۱ق؛
(۳۵) محمد فارابى، الالفاظ المستعملة فى المنطق، به كوشش محسن مهدی، تهران، ۱۴۰۴ق؛
(۳۶) فخرالدين رازی، المحصول، به كوشش طه جابر فياض علوانى، عربستان، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م؛
(۳۷) محفوظ كلوذانى، التمهيد، بهكوشش محمد بن على بن ابراهيم، مكه، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۵م؛
(۳۸) محمد كلينى، الكافى، به كوشش على اكبر غفاری، تهران، ۱۳۷۷ق؛
(۳۹) مالك بن انس، الموطأ، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره، ۱۳۷۰ق/ ۱۹۵۱م؛
(۴۰) مسلم بن حجاج، صحيح، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره، ۱۹۵۵م؛
(۴۱) محمد رضا مظفر، اصول الفقه، نجف، ۱۳۸۶ق/۱۹۶۷م؛
(۴۲) محمد مفيد، اوائل المقالات، به كوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۷۲ش؛
(۴۳) محمد مفيد، التذكره، قم، ۱۴۱۳ق؛
(۴۴) ميرزای قمى، قوانين الاصول، چ سنگى، ۱۳۰۳ق؛
(۴۵) احمد نجاشى، الرجال، به كوشش موسى شبيری زنجانى، قم، ۱۴۰۷ق؛
(۴۶) نهج البلاغه؛
(۴۷) يوسف ورجلانى، العدل و الانصاف، مسقط، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛