اکمال دین خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اکمال دین کامل کردن دین با اعلام ولایت امیرمؤمنان، علی بن ابیطالب (علیه السلام) است.
«اكمال» مصدر باب افعال و از ریشه «ك ـ م ـ ل» است. کمال در لغت به معنای تمامیت و تحقق همه اجزای یک شیء
[۱] است، بهگونهای که آنچه غرض از شیء در آن است حاصل شود
[۲] ؛ نیز به معنای آراسته شدن به صفات در حدّ خود و رسا شدن
[۳] دانسته شده است. غالب لغویان کمال را به معنای تمام دانستهاند
[۴] ؛ ولی میتوان گفت گرچه معنای کمال و تمام به هم نزدیک و هر دو به معنای تحقق همه اجزای چیزی هستند؛ اما تمام در جایی بهکار میرود که اجزای شیء به تنهایی اثری نداشته و اثر بر مجموع اجزای مترتب است؛ مانند یک روز روزه که اجزای آن همه یک روز را فرامیگیرد و اگر یک جزء آن مفقود شود یعنی شخص در بخشی از روز مرتکب مفطرات گردد، کل روزه باطل شده و بخشهای دیگر آن نیز بیاثر میشود، و کمال در جایی بهکار میرود که هر یک از اجزا اثر خود را دارند و مجموع اجزا نیز اثر خود را دارد؛ مانند روزههای ماه رمضان که هریک از آنها و همچنین مجموع آنها، هر یک اثر ویژه خود را دارد.
[۵] برخی گفتهاند: اختلاف کمال و تمام با یکدیگر اختلاف کیفی و کمی است، زیرا تمام مربوط به کمیت و کمال مربوط به کیفیت است
[۶] و ابتدا شیء با فراهم شدن اجزائش تمام شده و سپس با افزوده شدن خصوصیات و محسنات دیگری کامل میشود، بنابراین، کمال مرتبهای پس از مرتبه تمامیت اجزاء است.
[۷] برخی نیز گفتهاند: کمال شیء این است که مقصود از آن حاصل شود و تمام شیء این است که به چیزی خارج از خودش نیاز نداشته باشد.
[۸]
«دين» در اصطلاح، جمیع آنچه خدا به قیام بر آن امر کرده
[۹] و مجموع عقاید و احکام تشریع شده از سوی خداوند است
[۱۰] و «اكمال دين»، کامل کردن آن با افزودن فریضهای به آن است و مقتضای باب اِفعال آن است که این کامل کردن به صورت دفعی باشد؛ نه تدریجی.
[۱۱]
به عقیده دانشمندان شیعه عامل اکمال دین خداوند است که با جعل ولایت اهل بیت (علیهم السلام) دین مسلمانان را کامل کرد و به این ترتیب اسم شریف «مكمّل الدين» به منصه ظهور رسید.
[۱۲] به موضوع اکمال دین در قرآن تنها یک بار و در آیه ۳ مائده:۵: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم ...» تصریح شده است، گرچه در آیات متعددی مانند ۵۵ و ۶۷ مائده (مائده:۵۵)(مائده:۶۷) و ۵۹ نساء (نساء:۵۹) ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام) و دیگر اهلبیت (علیهم السلام) بیان شده است.
بر پایه مبانی پذیرفته شده در عرفان و حکمت اسلامی میتوان گفت دین دارای دو وجهه ظاهری و باطنی است: وجهه باطنی دین که جنبه «يلى الحقى» آن است، فراتر از زمان و مکان و امری غیر تدریجی است، ازاینرو همواره کامل بوده و نقصی در آن راه ندارد؛ ولی وجهه ظاهری دین که جنبه «يلىالخلقى» آن است امری تدریجی بوده و در ابتدا ناقص است و با نزول همه معارف و احکام آن کامل میگردد، تا بین ظاهر و باطن دین مطابقت حاصل شود. وجهه باطنی دین که نزد خداست، یکی بیش نیست و آن همان اسلام است: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» (آلعمران:۱۹) و در زمانهای مختلف به صورت شرایع گوناگون ظهور مییابد، بنابراین، بحث اکمال دین در خصوص وجهه ظاهری دین و در دو جهت قابل پیگیری است: ۱. در مقایسه شرایع با یکدیگر. ۲. در شریعت خاص؛ مانند اسلام، با توجه به نزول تدریجی معارف و احکام آن. این مطلب را احتمالا بتوان از تعابیر «لكم» «دينكم» و «عليكم» در آیه محوری بحث استفاده کرد.
دین اسلام (در وجهه ظاهری آن) پیوسته مورد تهدید کافران بوده است: «اليَومَ يئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم» (مائده:۵،۳) روز نزول این آیه، چنانکه از خود آن برمیآید زمان ناامیدی کافران و ایمن شدن مسلمانان از آنان است، بنابراین تا آن روز کافران به نابودی اسلام امیدوار بوده و برای آن نقشه میکشیدند، بهگونهای که شایسته بود مؤمنان ازاین نقشهها برحذر باشند. (آلعمران:۶۹؛ بقره:۱۰۹؛ صفّ:۹) این نقشهها از تلاش برای رخنهکردن در اراده و همت رسولاکرم (صلی الله علیه وآله) و تضعیف آن آغاز شد: «ودّوا لَو تُدهِنُ فَيُدهِنون» (قلم:۹؛ اسراء:۷۴؛ کافرون:۱ ـ ۳) و همچنان ادامه داشت تا نوبت به آخرین امید آنان برای نابودی دین رسید.
کافران با تصوراینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرزندی ندارد و با مرگ وی دوران دعوت و دین او نیز سپری خواهد شد. در آیه ۳ کوثر (کوثر:۳) به این امید آنان اشاره شده است: «اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبتَر» قدرت و شوکت اسلام، کافران را در همه آرزوهایشان ناکام و ناامید کرده بود، به جز واپسین خواسته آنان که هنوز به آن امید بسته بودند و تنها در صورتی این آرزو نیز به یأس میگرایید که خداوند برای دین خود امامی نصب کند که در حفظ و تدبیر امر دین و ارشاد امت اسلامی جانشین رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) باشد تا بدین وسیله دین از مرحله قیام به حامل شخصی به مرحله قیام به حامل نوعی خارج شده و با تبدیل شدن صفت حدوث آن به صفت بقاء کامل گردد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم ...» (مائده:۳)
[۱۳]
نکته شایان توجه در امام آن است که دین و قرآن، برنامه زندگی انسانها و راه سعادت آنهاست و هر برنامهای به مجری نیاز دارد؛ ولی هرکسی نمیتواند مجری قرآن و دین باشد، بلکه تنها کسی میتواند چنین امر خطیری را بر عهده گیرد که تکویناً با قرآن و دین پیوند عمیقی داشته و در حقیقت، خود، قرآن و دین مجسّم باشد. چنین شخصی در زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) خود ایشان بود و پس از آن حضرت، تنها امیرمؤمنان، امام علی (علیه السلام) و فرزندان معصوم ایشان از چنین خصوصیتی برخوردارند، ازاینرو براساس روایات قطعی و متواتر، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) علی بن ابیطالب (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی کرد
[۱۴] و به اتفاق جمیع مسلمانان، کسی به جز امیرمؤمنان (علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نصب نشده است،
با توجه به خصوصیت باب اِفعال که دفعی بودن است، اکمال دین بهمعنای افزودن فریضهای بهمجموعه معارف و احکام دین است که با آن دین الهی کامل گشت و آن فریضه ولایت امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) است که در ادامه آیه با تعبیر «اتمام نعمت» به آن اشاره شده است: «... و اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى» (مائده:۳) توضیح آنکه نعمت امری نسبی و عبارت از چیزی است که با طبع شیء سازگار باشد و براساس دستهای از آیات قرآن، بیشتر اشیا یا همه آنها نسبت به یکدیگر نعمت هستند، زیرا میان آنها در نظام تدبیر، سازگاری و هماهنگی است: «و اِن تَعُدّوا نِعمَتَ اللّهِ لا تُحصوها» (ابراهیم:۳۴؛ لقمان:۲۰) از سوی دیگر برخی آیات بعضی از اشیا را شرّ دانسته است: «ولا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ...» (آلعمران:۱۷۸؛ عنکبوت:۶۴؛ آلعمران:۱۹۷)
جمع میان این دو دسته آیات باتوجه به آیاتی دیگر، آن است که هرچه موافق با غرض الهی از آفرینش انسان بوده و وی را در مسیر عبودیت: «وماخَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدون» (ذاریات:۵۶) و رسیدن به سعادت یاری کند نعمت است و همان چیز اگر انسان را از سعادت و عبودیت دور کند نقمت است، بنابراین، اشیا بهخودی خود نه نعمت محسوب میشوند و نه نقمت و نعمت بودن آنها از جهت اشتمال آنها بر روح عبودیت و دخول در ربوبیت الهی (ولایت) است، پس نعمت حقیقی همان ولایت است و هر چیزی با اشتمال بر درجهای از ولایت، نعمت میشود. ولایت الهی نسبت به تدبیر امور دینی انسانها، بدون ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و ولایت اولواالامر (علیهم السلام) ناقص است (نساء:۵۹؛ مائده:۵۵)، ازاینرو و با توجه به معنای لغوی «تمام» و تفاوت آن با «كمال»، ولایت الهی که همان تدبیر امور دین است، امری واحد و دارای سه جزء ولایت خدا، ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)، ولایت اهلبیت (علیهم السلام) است. این امر تا پیش از نزول آیه ۳ مائده (مائده:۳)، ناقص بود و با اعلام ولایت امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) تمام شد، زیرا ولایت خدا و ولایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) تنها تا زمان نزول وحی کافی بود و برای دورانهای بعدی کفایت نمیکرد.
[۱۵] در روایاتی از اهلبیت (علیهم السلام) ولایت آخرین فریضه الهی دانسته شده که پس از آن هیچ فریضه دیگری نازل نشده است.
[۱۶]
مفسران شیعه
[۱۷] براساس عمده روایات اهل بیت (علیهم السلام)
[۱۸] بر این اعتقادند که آیه اکمال دین در روز هجدهم ذیحجه سال دهم هجری، پس از آخرین حج رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)(حجةالوداع) و در غدیر خم، زمانی نازل شد که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) علی (علیه السلام) را به ولایت مسلمانان نصب کرد.
روایاتی از اهل سنت
[۱۹] و برخی از منقولات تاریخی
[۲۰] نیز این نظریه را تأیید میکند. در روایات شیعه، این روز بزرگترین عید مسلمانان شناسانده شده است.
[۲۱] پیش از این خداوند در آیهای به افراد با ایمان سه وعده داده بود: خلافت در روی زمین، امنیت و آرامش برای پرستش پروردگار و استقرار آیین مورد رضایت خدا: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم وعَمِلوا الصّــلِحـتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِىالاَرضِ ... ولَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم ولَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنـًا» (نور:۵۵) میتوان روز اکمال دین در غدیر خم را زمان تحقق این سه وعده دانست، گرچه تحقق کامل آنها در زمان قیام امام مهدی (علیه السلام) خواهد بود.
[۲۲]
در تبیین اکمال دین و عامل و زمان آن نظریههای دیگری نیز وجود دارد که به دلیل مخالفت با قرآن کـریم و روایات معتبر قابل پذیرش نیست
[۲۳] ؛
از جمله: ۱. با بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و ظهور اسلام دین کامل شد.
[۲۴] ۲. پس از فتح مکه، خداوند شوکت مشرکان را از میان برد و امید آنان را در مبارزه با اسلام ناامید کرد و بدین ترتیب دین کامل شد.
[۲۵] ۳. پس از نزول برائت از مشرکان، اسلام در جزیرة العرب گسترش یافت و با زوال آثار شرک دین کامل شد.
[۲۶] ۴. در روز عرفه سال دهم هجری، با نزول این آیه کامل شدن دین اعلام گشت.
[۲۷] این نظریه، قول بسیاری از مفسران اهل سنت است. آنان در بیان عامل اکمال دین اموری را ذکر کردهاند؛ مانند: نزول همه فرایض و حلال و حرام یا بخش عمده آن و تبیین قوانین قیاس و اجتهاد
[۲۸] ، کفایت امر دشمنان و غلبه مسلمانان بر آنان
[۲۹] ، اکمال حج و خالص شدن مکه برای مسلمانان و بیرون رفتن مشرکان از آن
[۳۰] ، داخل شدن عربها در اسلام
[۳۱] و ...
برخی گفتهاند: دین خدا هیچ گاه ناقص نبود، بلکه همواره کامل بود؛ ولی چون در معرض نسخ و زیاد شدن بود، زمانی که دیگر احتمال نسخ و زیادی منتفی شد، میتوان آن را به کامل شدن وصف کرد
[۳۲] . برخی دیگر با پذیرش اینکه دین در ابتدا ناقص بوده و در پایان کامل شده است گفتهاند: این مطلب درست نیست که همواره نقص، عیب است، زیرا بسیاری از نقصها عیب نیست؛ مانند نقصان ماه، نقصان نماز مسافر، نقصان دوران حیض، نقصان دوران بارداری و ... .
[۳۳]
با توجه به تحلیل مفسران، میتوان دو اثر برای اکمال دین، از قرآن کریم استفاده کرد:
با اکمال دین و اعلام ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام)، کافران از نابود کردن اسلام ناامید شدند
[۳۴] و مسلمانان از این ناحیه ایمن گشتند و دیگر هراسی از کید آنان نبود: «اليَومَ يئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُم واخشَونِ» (مائده:۳) شایان ذکر است که در این آیه شریفه، پس از اعلام مطلب فوق به مسلمانان فرمان داده شده تا از خدا بترسند و این بدان معناست که گرچه دیگر کافران نمیتوانند در دین مسلمانان رخنه کنند، خود مسلمانان ممکن است به این فریضه الهی یعنی ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام) اهمیت نداده و در مورد این امر از خدا نترسند و در نتیجه در دین حق رخنه ایجاد شود و این تهدیدی برای مسلمانان و نوعی پیشگویی نسبت به آینده آنان و اعراض آنان از ولایت است.
[۳۵] آنگاه که دین الهی با اعلام ولایت امام علی (علیه السلام) کامل و نعمت حق تمام گشت، خداوند اسلام را به عنوان دین برای مسلمانان پسندید
[۳۶] : «... و رَضيتُ لَكُمُ الاِسلـمَ دينـًا» (مائده:۳) واضح است که مقصود از آیه این نیست که اسلام همان اسلام سابق است، ولی نظر خدا دگرگون شده، بلکه مقصود این است که چون اکنون اسلام به حد کمال و حد تمام رسید، این همان دین مورد رضایت الهی است.
[۳۷] [۳۸] . التحقیق، ج ۱۰، ص ۴۹؛ مقاییساللغه، ج ۵، ص ۱۷۲، «كره».
[۳۹] . التحقیق، ج ۱۰، ص ۴۹؛ المصباح، ج ۲، ص ۵۳۱، «كره».
[۴۰] . القاموسالمحیط، ج ۲، ص ۱۶۴۴؛ المعجمالوسیط، ص ۸۷۵، «كره».
[۴۱] . القاموسالمحیط، ج ۲، ص ۱۶۴۴؛ المعجمالوسیط، ص ۸۷۵، «كره».
[۴۲] . رسائلالمرتضی، ج ۲، ص ۲۶۳؛ جواهرالکلام، ج۳۲، ص۱۱.
[۴۳] . کشاف اصطلاحات الفنون، ج ۱، ص ۲۴۹؛ التعریفات، ص ۵۰.
[۴۴] . الموسوعة الفقهیة المیسره، ج ۴، ص ۴۴۱ ـ ۴۴۲؛ مصطلحات الفقه، ص ۸۴.
[۴۵] . مصطلحات الفقه، ص ۷۴.
[۴۶] . العروة الوثقی، ج ۲، ص ۲۱.
[۴۷] . العروة الوثقی، ج ۲، ص ۲۱.
[۴۸] . الموسوعة الفقهیه، ج ۴، ص ۴۴۲.
[۴۹] . مجمع البیان، ج ۷، ص ۲۲۱.
[۵۰] . جواهرالکلام، ج ۲۲، ص ۱۴۰.
[۵۱] . جواهرالکلام، ج ۳۵، ص ۱۸۷.
[۵۲] . جواهرالکلام، ج ۲۵، ص ۶۷.
[۵۳] . جواهرالکلام، ج ۲۶، ص ۳۳۹.
[۵۴] . جواهرالکلام، ج ۲۷، ص ۱۰.
[۵۵] . مستمسک العروه، ج ۱۳، ص ۱۶۶.
[۵۶] . جواهرالکلام، ج ۲۷، ص ۱۰.
[۵۷] . مصباح الفقاهه، ج ۳، ص ۳۳۰ ـ ۳۳۱.
[۵۸] . جواهرالکلام، ج ۳۲، ص ۱۲ ـ ۱۳.
[۵۹] . مواهبالرحمن، ج ۷، ص ۳۴۸؛ نمونه، ج ۳، ص ۳۲۰.
[۶۰] . مواهب الرحمن، ج ۷، ص ۳۴۸ ـ ۳۴۹.
[۶۱] . مستند العروه، ص ۲۳۱، «زكات»؛ مغنی المحتاج، ج ۱، ص ۳۶۸؛ اعانة الطالبین، ج ۲، ص ۱۶۹.
[۶۲] . جواهرالکلام، ج ۴۱، ص ۲۶۲؛ جواهرالکلام، ج ۴۱، ص ۲۶۷؛ جواهرالکلام، ج ۴۱، ص ۴۵۴ ـ ۴۷۶.
[۶۳] . تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۱۲۲.
[۶۴] . جواهرالکلام، ج ۴۱، ص ۶۰۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۱۱۹.
[۶۵] . جواهرالکلام، ج ۴۲، ص ۴۷، ۵۳ ـ ۵۵.
[۶۶] . تحریرالوسیله، ج ۲، ص ۴۶۳ ـ ۴۶۴.
[۶۷] . جواهرالکلام، ج ۳۲، ص ۱۱.
[۶۸] . جامعالبیان، مج ۴، ج ۵، ص ۳۲۰؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۶۴۶ ـ ۶۴۸؛ تفسیر نمونه، ج ۴، ص ۸۳.
[۶۹] . جواهرالکلام، ج ۳۲، ص ۱۱ ـ ۱۲.
[۷۰] . المیزان، ج ۲، ص ۳۴۲؛ اعراب القرآن، ج ۱، ص ۳۸۸.
[۷۱] . التفسیـر الکبیـر، ج ۷، ص ۱۵.
[۷۲] . المیزان، ج ۲، ص ۳۴۳.
[۷۳] . مجمع البیان، ج ۴، ص ۵۳۵ ـ ۵۳۶.
[۷۴] . التفسیر الکبیر، ج ۷، ص ۱۶.
[۷۵] . مواهب الرحمن، ج ۴، ص ۲۴۹.
[۷۶] . التفسیر الکبیر، ج ۷، ص ۱۶؛ حاشیه شیخ زاده، ج ۲، ص ۶۲۹.
[۷۷] . نمونه، ج ۲، ص ۲۸۳.
[۷۸] . اسباب النزول، ص ۲۳۶؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۱۱۸ ـ ۱۱۹.
[۷۹] . مجمـعالبیان، ج ۶، ص ۷۰۶.
[۸۰] . المیزان، ج ۱۳، ص ۲۶۱ ـ ۲۶۲.
[۸۱] . روض الجنان، ج ۱۴، ص ۱۳۹.
[۸۲] . تفسیر قرطبی، ج ۱۲، ص ۱۶۸ ـ ۱۶۹؛ الدرالمنثور، ج ۶، ص ۱۹۳.
[۸۳] . مسالکالافهام، ج ۳، ص ۱۶؛ التحریر والتنویر، ج ۱۸، ص ۲۲۶.
[۸۴] . کنزالعرفان، ج ۲، ص ۱۳.
[۸۵] . کنزالعرفان، ج ۲، ص ۱۳؛ اصولالفقه، ج ۱، ص ۸۶.
[۸۶] . جامعالبیان، مج ۳، ج ۴، ص ۴۰۴ ـ ۴۰۶؛ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص ۶۳.
[۸۷] . جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۴۰۸ ـ ۴۰۹.
[۸۸] . مجمـع البیـان، ج ۳، ص ۴۰.
[۸۹] . المیزان، ج ۲، ص ۲۵۵.
[۹۰] . المیزان، ج ۱۴، ص ۱۷۵.
[۹۱] . جامع البیان، مج ۹، ج ۱۶، ص ۲۳۶.
[۹۲] . المصباح، ص ۵۴۱، «كمل».
[۹۳] . مفردات، ص ۷۲۶، «كمل».
[۹۴] . نثر طوبی، ج ۲، ص ۳۴۶.
[۹۵] . لسان العرب، ج ۱۲، ص ۱۵۷؛ مقاییس اللغه، ج ۵، ص ۱۳۹؛ تاج العروس، ج ۱۵، ص ۶۶۷، «كمل».
[۹۶] . المیزان، ج ۵، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۰؛ نثر طوبی، ج ۲، ص ۳۴۶.
[۹۷] . مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۸۹ ـ ۸۹۰، «امامت».
[۹۸] . التحقیق، ج ۱۰، ص ۱۱۲ ـ ۱۱۳، «كمل».
[۹۹] . نثر طوبی، ج ۲، ص ۳۴۶؛ مفردات، ص ۱۶۸، ۷۲۶، «تمّ» و «كمل».
[۱۰۰] . التبیان، ج ۳، ص ۴۳۴.
[۱۰۱] . تفسیر المنار، ج ۶، ص ۱۶۶؛ التحریر والتنویر، ج ۶، ص ۱۰۳؛ المیزان، ج ۵، ص ۱۸۰.
[۱۰۲] . المیزان، ج ۵، ص ۱۸۰.
[۱۰۳] . اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۳۲۹؛ المقام الاسنی، ج ۱، ص ۹۸؛ جنة الامان، ص ۳۵۹.
[۱۰۴] . المیزان، ج ۵، ص ۱۷۵ ـ ۱۷۶؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۴ ـ ۲۶۵؛ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۹۸، «امامت».
[۱۰۵] . الغدیر، ج ۱، ص ۱۴ ـ ۲۹۳.
[۱۰۶] . المیزان، ج ۵، ص ۱۸۰ ـ ۱۸۱.
[۱۰۷] . الکافی، ج ۱، ص ۳۴۵؛ مجمعالبیان، ج ۳، ص ۲۷۴.
[۱۰۸] . الکاشف، ج ۳، ص ۱۳؛ الغدیر، ج ۱، ص ۲۳۰؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۴.
[۱۰۹] . الکافی، ج ۸، ص ۲۲؛ امالی، ص ۳۵۶؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۲.
[۱۱۰] . مناقب، ابن مغازلی، ص ۶۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۱۵؛ شواهد التنزیل، ص ۹۲ ـ ۹۸.
[۱۱۱] . تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۲۳۳ ـ ۲۳۷؛ تاریخیعقوبی، ج ۲، ص ۴۳؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۱۷۴.
[۱۱۲] . امالی، ص ۱۲۵؛ تهذیب، ج ۳، ص ۱۲۸؛ تفسیر فرات کوفی، ص ۱۱۸.
[۱۱۳] . المیزان، ج ۵، ص ۱۸۲؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۸ ـ ۲۶۹.
[۱۱۴] . المیزان، ج ۵، ص ۱۶۸ ـ ۱۷۴؛ المیزان، ج ۵، ص ۱۹۲ ـ ۲۰۱؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۳ ـ ۲۶۸؛ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۹۱ ـ ۸۹۸، «امامت».
[۱۱۵] . کشف الاسرار، ج ۳، ص ۲۶؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۴.
[۱۱۶] . تفسیر قرطبی، ج ۶، ص ۴۲؛ التحریر والتنویر، ج ۶، ص ۱۰۰، ۱۰۵ ـ ۱۰۶؛ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۹۲ ـ ۸۹۳، «امامت».
[۱۱۷] . المیزان، ج ۵، ص ۱۶۹؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۴.
[۱۱۸] . کشف الاسرار، ج ۳، ص ۱۷؛ التفسیر الکبیر، ج ۶، ص ۱۳۷؛ تفسیر قرطبی، ج ۶، ص ۴۲.
[۱۱۹] . الکشاف، ج ۱، ص ۶۰۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۶، ص ۴۲؛ التحریر والتنویر، ج ۶، ص ۱۰۳.
[۱۲۰] . الکشاف، ج ۱، ص ۶۰۵؛ التفسیرالکبیر، ج ۶، ص ۱۳۸.
[۱۲۱] . جامعالبیان، مج ۴، ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹؛ مجمعالبیان، ج ۳، ص ۲۷۴.
[۱۲۲] . جامع البیان، مج ۴، ج ۶، ص ۱۰۵؛ روض الجنان، ج ۶، ص ۲۴۳.
[۱۲۳] . التبیان، ج ۳، ص ۴۳۵؛ مجمعالبیان، ج ۳، ص ۲۷۴؛ التفسیر الکبیر، ج ۶، ص ۱۳۸.
[۱۲۴] . تفسیر قرطبی، ج ۶، ص ۴۲ ـ ۴۳.
[۱۲۵] . الکاشف، ج ۳، ص ۱۵؛ روضالجنان، ج ۶، ص ۲۴۴؛ اطیب البیان، ج ۴، ص ۲۹۸.
[۱۲۶] . المیزان، ج ۵، ص ۱۷۷ ـ ۱۷۹؛ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۹۰۱، ۹۱۴، «امامت».
[۱۲۷] . المیزان، ج ۵، ص ۱۸۲؛ من وحی القرآن، ج ۸، ص ۴۵ ـ ۴۶.
[۱۲۸] . مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۹۰، «امامت».