بایدها و نبایدها (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بى گمان پيشرفت و توسعه هر علم از گذر نقد و بررسى انجام مىپذيرد. اگر علم را از عنصر نقد و بررسى تهى سازيم، حيات خود را از دست مىدهد و توقف و ركود آن را فرا مىگيرد.
فقه نيز دانشى است كه حيات خود را مرهون نقد است. اما حساسيت آن باعث شده است تا نقد فقهى اهميتى ويژه داشته باشد. از اين رو، آگاهى كافى و كامل از نقد فقهى براى مطالعه فقه و يا حضور در درس خارج، ضرورى است و بدون آن بهره گيرى از مباحث فقهى به خوبى و به صورت مفيد انجام نخواهد پذيرفت، بلكه مىتوان قدمى فراتر گذاشت و گفت مطالعه عارى از نقد و يا برخوردار از نقد ولى بدون روش علمى، فقيه و يا متفقّه را در مسير نادرست و نتيجه گيرى غلط قرار خواهد داد. سرنوشت فقه به شدت با پويايى و تنقيح نقد فقهى گره خورده است.
تعريف و تبيين نقد فقهى
نقد فقهى به معناى نقد ديدگاه فقيهان در مسائل فقهى و استدلال هاى آنان براى اثبات اين ديدگاههاست. اين نقد در دو عرصه مطالعات استنباطى و درس خارج فقه بروز مىيابد. با توجه به اين تعريف، نقد فقهى رويهای عادى و تجربهای تكرار شونده در عرصه فقه است.
اقسام نقد
اذعان بايد داشت به رغم تكرار مدام جريان نقد فقهى، بسيارى از ضوابط آن هنوز در هالهای از ابهام و ناشناختگى قرار دارد. نقد فقهى هنگامى خواهد توانست مطالعات فقهى را سامان دهد كه خود موضوع و مورد مطالعه قرار گيرد و محك هاى همه پذير و معيار هاى فراگير آن به صورت عالمانه و شفاف تبيين و ارائه گردد. تقسيم زير راه را براى ورود در بحث از نقد فراهم مىآورد.
نقد به دو گونه مىتواند انجام گيرد: ۱. ارتكازى؛ ۲. علمى و تفصيلى.
در نقد ارتكازى، ناقد صرفاً بر اساس يك رويه عادى كه متكى بر مهارت هاى ارتكازى است، ديدگاهى را نقد مىكند. اكثر نقدهاى فقهى از اين سنخ است.
نقد علمى و تفصيلى، يعنى نقد برآمده از آگاهى به تفاصيل، محورها، و سرفصل هاى شفاف و تعريف شده در موضوع نقد.با شكل گيرى چنين روندى دانش فقه دچار تحولات مثبت و رو به جلو مىشود؛ چرا كه علم چيزى فراتر از ديدگاهها در مسائل نيست. نقد مدام و مؤثر مانند خونى مىماند كه تنها جريان آن حيات پيكره ارائه نظريه را تضمين مىكند.
اشكالات نقد ارتكازى: در فضاى آشفته نقد فقهى غير منقح، بسيارى از تلاش هاى پردامنه و وقت هاى گسترده به هدر مىرود و ديدگاههاى فقهى ـ كه در اثر نقد نشدن و يا درست نقد نشدن ، فرصت رويش بى رويه و انبوه پذيرى گسترده پيدا كردهاند ـ خود به حجمى جاگير و دردسر ساز بدل مىشوند و استدلال ورزى فقيه را در مسيرى پر پيچ و خم و پر دست انداز قرار مىدهند. افزون بر اين كه نقد ارتكازى معيار هايى محدود و كم تحرك را در اختيار فقيهان قرار مىدهد، اين ايراد ها را نيز دارد: اولاً، چنين نقدى در معرض خطا قرار دارد.ثانياً، در اين نقد، بسيارى از قابليت هاى نهفته در نقد استحصال نمى شود و تنها بخشى از آن مورد استفاده قرار مىگيرد، اما در نقد فقهى تفصيلى و علمى، درصد خطاپذيرى كمتر و امكان بهره مندى از ظرفيت هاى نقد، بيشتر و ارتقا يافته تر است.
ثالثاً، نقد ارتكازى ظاهرى كم هزينه دارد، اما به واقع پرهزينه است؛ چون خطاها و اشتباهات ناشى از اين نقد، مشكلاتى را در مطالعات فقهى فراهم مىآورد. بسيارى از طلاب، علما و فقها در طول تاريخ، به فهم مطالبى پرداختهاند كه محصول اشتباه در نقد بوده است؛ چون به دليل تعريف نشدن شيوه بررسى، هر كسى به هر شيوهای به نقد مىپرداخته است. هزينه اين روش نادرست اين بوده كه در پى فهم مطالب و آرائى بوده ايم كه نتيجهای دربر نداشته است؛ اما اگر نقد فقهى شفاف بود، اين آسيب ها متوجه جريان مطالعاتى و حتى درس هاى آموزشى حوزه نمى شد.
تاريخ تحول نقد
موضوع ديگر كه مهم تر و به بحث ما بيشتر مرتبط است، تاريخ نقد فقهى است. معروف است كه بعد از شيخ طوسى نقد فقهى كم رنگ شد و علما بيشتر به تقليد گرايش پيدا كردند.البته گاه برخى از عالمان، فقيهان و يا اصوليان نگاهى نقدشناسانه داشته اند. از باب مثال، به مرحوم وحيد بهبهانى مىتوان اشاره داشت. ايشان علاوه بر انديشه اخباريان، روش و كيفيت نقد آنان را هم نقد مىكند. وى همچنين از اين كه در دورههاى پيش از خود، كمتر نقد صورت مىگرفته و از تكرار طوطى وار اصطلاحات، شكوه كرده است.
پس در تاريخ تطور نقد بايد مراحل ضعف و ركود يا قوت و قدرت را شناسايى كرد. به عقيده راقم سطور، هيچ دورهای بهتر از دورانى نبوده كه انديشه اخباريان رو به زوال و موج انديشه اصوليان به رهبرى وحيد بهبهانى پيشتاز بود. بايد ويژگى هاى اين دوره طلايى شناسايى شود و كيفيت نقد و چگونگى بهره گيرى از روش هاى نقد در آن عصر، در اختيار نسل امروز قرار بگيرد. البته اكنون نيز نقد فقهى از قوت برخوردار است، ولى در آن دوره جريانى برجسته تر شكل گرفت. دوره ظهور شيخ طوسى هم كه با نقد فقهى، تحولى را رقم زد، دوره مهمى به شمار مىآمد.
گونههاى نقد
گونههاى مختلفى براى نقد وجود دارد كه فهرست وار بيان مىكنم:
الف) نقد بنايى و نقد مبنايى: گاهى انسان به لحاظ اين كه نوع نقد را نمى شناسد، هر يك را در جاى ديگرى به كار مىگيرد. نقد بنايى، جايى است كه مبناى ناقد و بررسى كننده با مبناى شخصى كه مورد نقد است، يكى است.مبنا درست است، اما چگونگى استفاده از مبنا غلط و چگونگى استدلال دچار اشكال است.
گاهى اختلاف در بنا ناشى از اختلاف در مبناست. اين جا معنا ندارد كه بر نقد بنايى متمركز بشويم. پس در هر مطالعه و بررسى فقهى، بايد ناقد ببيند كه در جايگاه نقد بنايى است يا مبنايى؛ اين دو بايد از هم تفكيك بشوند.
ب) نقد تاريخى: نقد تاريخى متأسفانه امروزه در حوزههاى علميه يا به كلى نيست يا بسيار كم رنگ و بى رمق انجام مىگيرد؛ در حالى كه نقد تاريخى، فوايد بسيارى دارد.
نقد تاريخى گاه به لحاظ انتساب غلط است. ممكن است فقيهى رأيى را به فقيه ديگرى كه در دورههاى قبل مىزيسته، نسبت دهد. در نقد تاريخى بايد ديد كه آيا فقيه آن دوره، داراى اين رأى بوده است. اين ساده ترين نوع نقد تاريخى است.
گاهى نيز نقد تاريخى به اين لحاظ است كه كسى ادعاى ابتكار در ارائه رأى مىكند، اما با نقد تاريخى ملاحظه مىشود كه ريشههاى سخن او در قرون گذشته شكل گرفته و تمام ابتكار مربوط به اين شخص نيست.
سومين مجال نقد تاريخى اين است كه فقيهى رأيى را به سبب عدم دقت در شرايط تاريخى صدور حديث ارائه مىكند. اما ناقد با بررسى دوره صدور آن حديث، مثلاً در مىيابد كه حديث در مدينه صادر شده و مدينه داراى اين شرايط اجتماعى بوده و از اين رو، مقصود امام چيز ديگرى است. اين نيز نقد تاريخى است و امروزه ما تشنه همين گونه نقديم؛ چنان كه مرحوم وحيد بهبهانى، شهيدصدر، امام خمينى (رحمةاللهعلیه) و بسيارى از فقها چنين روشى را داشته اند. بدون توجه به شرايط زمانى و مكانى، صدور حديث و مراد واقعى آن را كشف نمى كنيم و گمان مىكنيم كه تعبد داشته ايم.
اين مجال سوم در مباحث ديگرى به جز حديث هم وجود دارد. به فرض، فقيه فهمى را از ديدگاه پيشينيان دارد، اما نقد كننده مىگويد: رأى آنان اين گونه نبوده و به شرايط اجتماعى آنها توجه نشده است.
ج) نقد فلسفى فقه يا نقد فقهى ـ فلسفى: گاه مجموعه و دورهای از فقه را بر پايهای روشمند نقد مىكردند و دانسته مىشد كه آنان با چه روشى به آن نتيجه رسيدند. اين گونه، نقد فلسفى ـ فقهى وبه اصطلاح، نقد پيش فرض هاست. در اين روش شما كاوش مىكنيد و مىگوييد فقيه در چنان جامعهای مىزيسته و داراى چنين ذهنيت ها بوده است و چون اين گونه ذهنيت ها را داشته، پس فلان رأى را ارائه كرده است. ذهنيت ها و پيش ذهنيت ها، همان نكتهها، حالت ها و افكارى اند كه ممكن است براى خود شخص هم خودآگاهانه نباشند، ولى كار خود را مىكنند و بر صدور رأى تأثير مىگذارند. اين پيش فرض ها گاهى حتى از دوران كودكى، مدرسه، محيط و شرايط فقر و غنا در ضمير انسان به جاى مانده است.
البته نقد فلسفى تازه رواج يافته و به نظر من چنين نقدى از ضروريات است؛ زيرا اين نقد فقهى، از منظر بيرون فقه است.
در اين جا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا مىتوانيم به كلى خالى از پيش فرض ها بشويم؟ اگر پيش فرض ها تأثير منفى داشته باشند، چه تضمينى وجود دارد كه در نقطهای قرار گيريم كه عارى از پيش فرض ها باشيم؟ آيا چنين امرى ممكن است؟
به نظر مىرسد كه مىتوان با تكيه بر معيار ها، پيش فرض هاى منفى را از ذهنمان دور كنيم و يا اين تأثيرپذيرى غلط را تقليل بدهيم. مهم اين است كه ما تا آن جا كه ممكن است، به تنقيح پيش فرض ها بپردازيم. در اين صورت، مىدانيم كه در صد بالايى ـ مثلاً هشتاد درصد ـ از احكام استنباط شده، درست است، اما بدون تنقيح پيش فرض ها، ممكن است بيست درصد آن درست باشد.
د) نقد ثبوتى و اثباتى: يكى از ظرفيت هاى بزرگ نقد، نقد ثبوتى و اثباتى است كه متأسفانه در فرايند مطالعات فقهى از آن بهره نگرفته ايم؛ در حالى كه نقد ثبوتى بسيارى از مشكلات مطالعات ما را حل مىكند؛ زيرا در نقد ثبوتى به نگاه شفافى دست پيدا مىكنيم و مىفهميم كه چه بايد كرد. البته حوزه ثبوت و اثبات نياز به تعريف دارد و بايد روشن شود كه در كجا مىتوان نقد ثبوتى كرد و آيا پس از نقد ثبوتى مىتوان به سراغ اثبات رفت؟ به نظر مىرسد كه بعد از نقد ثبوتى نمى شود نقد اثباتى كرد، مگر بر فرض تسليم.
معيارهاى نقد
در نقد بايد يك سلسله معيارها رعايت شوند كه بدون رعايت اين ضوابط، نقد ممكن است عليل و غيرمفيد ، بلكه مضر باشد. معيارهاى زير از باب نمونه است:
۱. توجه به اين كه صاحب قول در مقام افتا بوده است يا نه. اين به ويژه درمورد متقدمان كه فتوايشان براى ما بسيار ارزشمند است، مهم است. بسيارى از آنها در مقام افتا نبودهاند و از اين رو، اگر بين مقام افتا و غير افتا تفكيك نشود، راه پر اشتباهى را طى خواهيم كرد. اما چگونه بفهميم كه آيا آنان در مقام افتا بوده اند. اين نيز معيارهايى دارد كه بايد بررسى شوند.شهيد صدر، حضرت امام، مرحوم خويى و از فقهاى گذشته مرحوم حكيم، به اين معيار توجه داشته اند.
۲. معيار دوم، بهره گيرى از حلقههاى واسطه است. اين معيار بيشتر در بررسى آراى متقدمان كارايى دارد با متقدمانى چون :شيخ طوسى، شيخ مفيد، سيدمرتضى، صاحب غنيه و ديگران. آنان در عصرى مىزيستند كه ادبيات خاصى متفاوت با عصر ما داشته است. پس نبايد بر اساس ذهنيت ها و ادبيات كنونى به سوى فهم مراد آنها برويم. بعضى از شخصيت هاى مهم در طول تاريخ مانند محقق حلى و علامه حلى وجود داشتهاند كه حلقههاى واسطه شمرده مىشوند و بدون عبور از آنان نمى شود آراى متقدمان را فهميد؛ زيرا آنان لسان متقدمان اند. زبان آنها كاشف راز و رمز و ناگفتههايى است كه نياز به تفسير دارد.
۳. معيار ديگر، تمييز بين رأى قديم و جديد است. گاهى فقيه در دو كتاب، دو رأى صادر كرده است. از باب مثال، اگر شيخ مفيد دو رأى داشته باشد، نمى توان فقط به يك رأى او تمسك جست؛ بلكه بايد رأى ديگر او را هم ديد. ملاك قرار دادن رأى جديد هم در صورتى درست است كه او در مقام افتا بوده باشد.
ادبيات نقد
در حوزه نقد بايد به ادبيات شكل گرفته نقد توجه داشت. گاهى در رد سخن ديگرى، بدون نقل كلام او گفته مىشود: (لاطائل تحته) يا (لا محصل له). در اين موارد بايد توجه كرد كه آيا واقعاً اين جا از مواردى است كه صاحب رأى، سخن بى ارزش و لاطائلى گفته است.
اخلاق نقد
چون نقد ممكن است با غرور و خودخوهى همراه شود، ناقد در معرض فرو غلطيدن به وضعيت هاى نادرست است و ممكن است او زبان به كلمات شنيع و ركيك بگشايد. در طول تاريخ فقه كم نبودند كسانى كه به بداخلاقى در نقد دچار شدند؛ مثلاً تعابير و واژگانى مانند (قلة الفهم)، (خبط) يا (قصوره عن درجة الاستنباط) را به كار بردند؛ حتى يكى از ناقدان اين عبارت را گفته است: (ان جهاد مثل هذا الرجل على الغلط و الاغلاط فى المسائل افضل من الجهاد بالسيف!)
توجه به اين اخلاق نقد تنها يك جنبه اخلاقى صرف نيست؛ بلكه ناقد خوش اخلاق و متواضع، مطلب را بهتر مىتواند بفهمد. ناقد مغرور مىخواهد به هر شكل ممكن حرف خود را به اثبات برساند و بدين ترتيب، نزاعى بر پا مىشود كه ديگران هم به اشتباه مىافتند. پس بداخلاقى در نقد، به جريان فهم و فعاليت علمى هم ضربه مىزند. با مطالعه تاريخ فقه از اين زاويه، دانسته مىشود كه بداخلاقى ها چه تحولاتى منفى را ايجاد كرده اند.
ما بايد مانند مقدس اردبيلى باشيم. او را صاحب مكتب دانستهاند و در طول تاريخ فقه كسانى كه صاحب مكتب بوده اند، اندك اند و مابقى، حرف هاى ديگران را زده اند. مقدس اردبيلى حقيقتاً صاحب مكتب و داراى انديشههاى بكر و سخنان دقيقى است. چرا اين گونه بود؟ زيرا به قداست بيان، ارج مىنهاد. او گاهى سخنى را با كمال دقت مطرح مىكرد و بعد خود مىگفت: (و الى الله شكواى من قلة الفهم و النقص الالة و عدم المعلم فى العلوم الدينية).
آنچه گفتيم، صرفاً از باب بيان ضرورت و اهميت نقد فقهى و نگاهى گذرا به ابعاد، محورها و سرفصل هاى آن بود. با وجود ضرورت نقدشناسى فقهى، كتابى در اين باب عرضه نشده؛ هر چند كتاب هايى وجود دارند كه تنها حاوى مطالب نقد آميز هستند. اين امر، توجه جدى تر به اين موضوع و ضرورت پركردن اين خلأ را نمايان تر مىسازد.