• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

بجلیه خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



بَجَليّه‌، نام‌ فرقه‌ای شيعى‌ مذهب‌ كه‌ بيش‌ از دو قرن‌ در محدوده جغرافيايى‌ كشور مغرب‌ كنونى‌ وجود داشته‌ است‌.
به‌ گزارش‌ ابن‌حوقل‌ (د بعد از ۳۶۷ق‌/۹۷۸م‌) در منتهى‌اليه‌ قلمرو سرزمين‌های اسلامى‌ در مغرب‌ زمين‌ كه‌ به‌ كرانه‌های اقيانوس‌ اطلس‌ ختم‌ مى‌شد، در منطقه‌ای به‌ نام‌ سوس‌ دور (السوس‌ الاقصى‌) گروهى‌ از شيعيان‌ موسوی مى‌زيستند كه‌ از شخصى‌ به‌ نام‌ على‌ بن‌ ورصند پيروی مى‌كردند (۱/۹۱ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱). بسيار محتمل‌ است‌ كه‌ اين‌ گروه‌ همان‌ باشد كه‌ طبق‌ گزارش‌های مؤلفان‌ پس‌ از ابن‌حوقل‌، از شخصى‌ به‌ نام‌ ابن‌ورصند بجلى‌ پيروی مى‌كردند و به‌ بجليه‌ معروف‌ بودند، با اين‌ تفاوت‌ آشكار كه‌ آنان‌ از نظر ابن‌حوقل‌ و ديگرانى‌ كه‌ از او نقل‌ كرده‌اند (ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۸؛ ياقوت‌ حموی، ج۱، ص۳۲۰)، جريان‌ امامت‌ را به‌ موسى‌ بن‌ جعفر(ع‌) مى‌رسانده‌اند (نوبختى‌، ص۶۷_۶۹؛ سعد، ص۹۱_۹۳؛ بغدادی، ص۳۹_۴۰؛ شهرستانى‌، ج۱، ص۱۴۹_۱۵۰)؛ اما از نظر ابن‌حزم‌ (ابن‌حزم‌ ، ج۵، ص۴۱) كه‌ گويا نخستين‌ بار او آنان‌ را بجليه‌ خوانده‌ است‌، فرقه‌ای منشعب‌ از كيسانيه‌ (ه م‌) بوده‌اند كه‌ امامت‌ را در فرزندان‌ امام‌ حسن‌(ع‌) منحصر مى‌دانسته‌اند. البته‌ ابوعبيد بكری نيز با ارائه گزارشى‌ كه‌ ترديد وی در انتهای آن‌ نمايان‌ است‌ (ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۳)، به‌ گونه‌ای به‌ تكرار قول‌ ابن‌حزم‌ پرداخته‌ است‌. در اين‌ ميان‌، پاره‌ای ديگر از منابع‌، درباره اين‌ فرقه‌، تنها به‌ اطلاق‌ عنوان‌ «رافضى‌» اكتفا كرده‌اند (ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹؛ سلاوی، ج۲، ص۱۴). گفتنى‌ است‌ كه‌ نظر ابن‌حوقل‌ در حدود يك‌ قرن‌ پيش‌ از ديگران‌ ابراز شده‌، و مستند به‌ ديده‌ها و شنيده‌های خود اوست‌، به‌ ويژه‌ آنكه‌ از گفته وی به‌ روشنى‌ برمى‌آيد كه‌ او پس‌ از اواخر دهه ۳۰ از سده ۴ق‌ (ابن‌حوقل‌ ، ج۱، ص۸۳؛ ابن‌حوقل‌ ، ج۱، ص۱۰۴) بار دوم‌ به‌ آن‌ ديار سفر كرده‌، و به‌ بازبينى‌ و تأييد گزارش‌ قبلى‌ خويش‌ پرداخته‌ است‌. اين‌ نكته‌ای است‌ كه‌ نقل‌ نخست‌ وی را تأكيد مى‌كند و بر استحكام‌ آن‌ مى‌افزايد.
در آن‌ روزگار، سوس‌ منطقه‌ای پر آب‌ و حاصل‌خيز بود كه‌ در آنجا محصولات‌ بسيار به‌ عمل‌ مى‌آمد و به‌ ديگر نقاط روانه‌ مى‌شد. همين‌ امر باعث‌ شده‌ بود كه‌ ساكنان‌ شهرهای متعدد آن‌ خطه‌، همواره‌ در رفاه‌ زندگى‌ كنند (ابن‌حوقل‌ ، ج۱، ص۹۱؛ ابن‌حوقل‌ ، ج۱، ص۱۰۳؛ ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۳؛ ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۷_۲۲۹؛ ابن‌عبدالمنعم‌، ص۳۲۹_۳۳۰). در حوزه‌ای كه‌ مركز سوس‌ را تشكيل‌ مى‌داد، دو شهر تارودنت‌ (رودانه‌) و تويوين‌ وجود داشت‌ كه‌ ساكنان‌ شهر اول‌ مذهب‌ مالكى‌، و اهالى‌ شهر دوم‌ (كه‌ همان‌ قبيله بنى‌ لماس‌ بوده‌اند)(ابوعبيد بکری، ص۸۵۲)، تشيع‌ موسوی داشته‌اند (ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۷_۲۲۹؛ ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹). اما دور افتادگى‌ آن‌ سامان‌ از مناطق‌ شهری و مراكز دانش‌ و تمدن‌ در قلمرو شرقى‌، موجب‌ انزوا و بى‌خبری ساكنانش‌ را فراهم‌ آورده‌ بود. اين‌ خصيصه ناآگاهى‌ و رفاه‌طلبى‌ ساكنان‌ مغرب‌ِ دور، چنان‌ سياحان‌ و جغرافى‌دانان‌ شرق‌ اسلامى‌ را به‌ شگفت‌ آورده‌ بود كه‌ در مجموع‌، از آنان‌ به‌ عنوان‌ مردمى‌ يكسره‌ بدوی و بى‌فرهنگ‌ ياد كرده‌اند (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱_۹۲؛ ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۷_۲۲۹؛ ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۲۲). اين‌ توصيف‌ها را كه‌ به‌ طور مشخص‌ در روايات‌ مربوط به‌ نزاع‌های مذهبى‌ ميان‌ بجليان‌ و مالكيان‌ قوت‌ بيشتری مى‌گيرد (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱؛ ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۷_۲۲۹)، لزوماً نبايد بسيار جدی گرفت‌. در واقع‌ نوع‌ رفتار بجليان‌ را نمى‌توان‌ از الگوی جامع‌ رفتاری در آن‌ خطه‌ مستثنى‌ دانست‌. مى‌توان‌ چنين‌ انگاشت‌ كه‌ مردم‌ آن‌ منطقه‌ بيشتر به‌ توسعه امر زراعت‌ و داد و ستد اهتمام‌ داشته‌اند و بيشتر مردمى‌ اقتصاد مدار بوده‌اند، تا دين‌ مدار. در اين‌باره‌، اين‌ نكته‌ را كه‌ مركز منطقه ثروتمندی چون‌ سوس‌، تنها يك‌ مسجد داشته‌ است‌ (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱) مى‌توان‌ مدنظر قرار داد.
افزون‌ بر آنچه‌ گذشت‌، بايد گفت‌ كه‌ اصولاً خصيصه رفاه‌ مادی و برخورداری از مواهب‌، نه‌ تنها به‌ طور طبيعى‌ با روحيه جنگاوری چندان‌ سازگاری ندارد، بلكه‌ خود نوعى‌ انگيزه همزيستى‌ و تمايل‌ به‌ آبادانى‌ و توسعه‌ نيز هست‌. درك‌ اين‌ واقعيت‌ مى‌تواند گره‌ از اين‌ نكته‌ بگشايد كه‌ چگونه‌ سوس‌نشينان‌، قبيله‌ به‌ قبيله‌ و شهر به‌ شهر، هر يك‌ مذهب‌ و آيينى‌ برای خود برگزيده‌ بودند، چندان‌ كه‌ بجز تشيع‌ و تسنن‌ رسمى‌، مى‌توان‌ از تمايلات‌ اعتزالى‌ و خارجى‌ نيز در آنجا نشانه‌هايى‌ يافت‌ (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۱۰۲_۱۰۳). همچنين‌ آمده‌ است‌ كه‌ در همان‌ حوالى‌ گروهى‌ از مجوسيان‌ - بدون‌ آنكه‌ از هرگونه‌ تعرض‌ به‌ آن‌ها گزارشى‌ در دست‌ باشد - از دير زمان‌ تا حدود سال‌ ۴۴۸ق‌/۱۰۵۶م‌ مى‌زيسته‌اند (ابوعبيد بکری، ص۸۵۲؛ ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۲۱؛ ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹). سرانجام‌ جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ در جريان‌ سقوط سوس‌ به‌ دست‌ مرابطون‌، با آنكه‌ گزارش‌هايى‌ از كشتگان‌ بسيار از بجليان‌ هست‌، اما از سر سختى‌ و مقاومت‌ آنان‌ و همچنين‌ تلفات‌ بسيارِ طرف‌ مقابل‌، خبری نيست‌ (ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹)، و دور نيست‌ كه‌ سپاه‌ فاتح‌، تنها رنج‌ عبور از مسيرهای كوهستانى‌ و نفوذ در استحكامات‌ را برخود هموار كرده‌ باشد (ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۹_۲۳۰). از اين‌رو، مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ چرا ميان‌ بجليان‌ و همسايگان‌ مالكى‌ آنان‌، كه‌ از قضا پرخاشگر وصف‌ شده‌اند، نوعى‌ مدارا در رفتار ديده‌ مى‌شده‌ است‌، تا آنجا كه‌ در مسجد جامع‌ شهر ۱۰ مرتبه‌ نماز بر پا مى‌داشته‌اند و هر گروه‌ نمازهای پنجگانه خود را به‌ نوبت‌ مى‌خوانده‌اند (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱_۹۲).
بجليان‌ همچون‌ ديگر ساكنان‌ منطقه سوس‌ دور، مردمى‌ اُمى‌ بودند كه‌ به‌ دور از دغدغه‌های دينى‌ و تمايلات‌ سياسى‌، شادمانه‌ از خاك‌ حاصل‌خيز و طبيعت‌ غنى‌ سرزمين‌ خويش‌ بهره وافى‌ مى‌بردند و نيز از عيش‌ و عشرت‌ و باده‌گساری پرهيز نمى‌كردند (ادريسى‌، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن‌عبدالمنعم‌، ص۳۲۹_۳۳۰). آنان‌ اهل‌ دانش‌ و فرزانگى‌ نبودند، تا دفاع‌ از عقيده‌ای را وجهه نظر خود قرار دهند يا به‌ رد و نقض‌ عقيده‌ای ديگر بپردازند. شايد به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ منابع‌ موجود از ارائه عقايد كلامى‌ آنان‌ و بحث‌ درباره آن‌، عاجز مانده‌اند. اهتمام‌ ابن‌ورصند همان‌ قدر بود كه‌ اين‌ مردم‌ را به‌ لباس‌ تشيع‌ درآورد تا ولايت‌ امامى‌ را بر گردن‌ گيرند و شايد كه‌ مقصود او جز اين‌ هم‌ چيزی نبود.
رمز دوام‌ اين‌ مذهب‌ در اين‌ نقطه‌ هم‌ همين‌ بود كه‌ فراگيری پاره‌ای آداب‌ دينى‌، مستلزم‌ ايجاد تغيير و تحول‌ در الگوی زندگى‌ اين‌ مردم‌ نبود. اينان‌ نيز نسل‌ اندر نسل‌، چيزی بر آن‌ نيفزودند و چيزی بيشتر نخواستند (ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹؛ سلاوی، ج۲، ص۱۴)؛ گويى‌ كه‌ مى‌پنداشتند دنيا تا ابد چنين‌ تواند بود و بر همين‌ منوال‌ خواهد گرديد (ابن‌حزم‌، ج۵، ص۴۱).
وصف‌ ابوعبيد بكری (ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۲) از بغض‌ دينى‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ صحابيان‌ پيامبر(ص‌)، چندان‌ مقرون‌ به‌ صحت‌ نيست‌، زيرا اين‌ موضوع‌، پيش‌ از هر چيز، حق‌ تعامل‌ با همسايگان‌ مالكى‌ مذهب‌ را از آنان‌ سلب‌ مى‌كرد.
با اين‌همه‌، پاره‌ای گزارش‌ها، از آنچه‌ مى‌توان‌ به‌ حوزه احكام‌ عملى‌ آنان‌ مربوط دانست‌، در دست‌ هست‌. اين‌ احكام‌ عملى‌ چندان‌ اندك‌ و ابتداييند كه‌ تنها مى‌توانند رنگ‌ و بويى‌ از گونه‌ای گرايش‌ شيعى‌ را بنمايانند، وبه‌طورعمده‌ درافزودن‌ يك‌ - دو عبارت‌ در اذان‌ (ابوعبيد بكری، ص۸۵۲_۸۵۳) خلاصه‌ مى‌شوند، بسا كه‌ همين‌ اصرار بر افزودن‌ آن‌ دو جمله‌، بيشترين‌ گرانيگاه‌ تمايل‌ شيعى‌ آنان‌ را شكل‌ مى‌داده‌ است‌، تا آنجا كه‌ نمازهای خود را در مسجد، با اذان‌ و اقامه مستقل‌ شروع‌ كنند (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱_۹۲). بدين‌سان‌، به‌ نظر مى‌رسد كه‌ ابن‌حزم‌ (ابن‌حزم‌، ج۵، ص۴۱) در حكم‌ به‌ اينكه‌ نماز آنان‌ غير از نماز مسلمانان‌ (يعنى‌ اهل‌ سنت‌) است‌، قدری راه‌ افراط پيموده‌ است‌. ابوعبيد بكری نيز كه‌ ادعا كرده‌ بود كه‌ ابن‌ورصند محرمات‌ را بر پيروان‌ خويش‌ حلال‌ كرده‌ است‌ (ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۲)، تنها به‌ بيان‌ يك‌ مورد بسنده‌ مى‌كند كه‌ چيزی جز حكم‌ دادن‌ به‌ حليت‌ ربا، آن‌ هم‌ از طريق‌ داخل‌ دانستن‌ آن‌ در مصاديق‌ عنوان‌ بيع‌ محلل‌ نيست‌. اما بيش‌ از اين‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ آيا محافظه‌كاری ابوعبيد بكری مانع‌ بوده‌ است‌ كه‌ از ذكر ساير مصاديق‌ تحليل‌ حرام‌، برای مثال‌ در روابط زن‌ و مرد، خودداری ورزد، يا نه‌؛ هر چند كه‌ اصولاً مى‌توان‌ پنداشت‌ كه‌ ابوعبيد بكری خود به‌ آنچه‌ در اين‌ مجال‌ آورده‌، اشراف‌ كافى‌ و نيز بر صحت‌ استناد آن‌، اطمينان‌ كامل‌ نداشته‌ است‌.
اما اين‌ مسأله‌ كه‌ بجليان‌ از خوردن‌ ميوه درختانى‌ كه‌ ريشه آنها خشك‌ شده‌ بود، امتناع‌ مى‌كرده‌اند (ابن‌حزم‌، ج۵، ص۴۱)، مى‌تواند از جمله همان‌ افكار خرافى‌ باشد كه‌ در آن‌ منطقه‌ بسيار شايع‌ بوده‌، و ديگر گزارش‌ها و بررسی‌ها بر آن‌ صحه‌ گذارده‌ است‌ (ابن‌عبدالمنعم‌، ص۳۲۹_۳۳۰؛ نجار، ص۳۷؛ وداد قاضى‌، ص۱۸۳_۱۸۴).
اطلاعات‌ مندرج‌ در منابع‌ موجود درباره عقايد بجليان‌، از اين‌ حد فراتر نمى‌رود و اين‌ گزارش‌ها اصولاً چندان‌ كمكى‌ در زمينه شناخت‌ پايه‌گذار اين‌ فرقه‌ و ماهيت‌ آموزه‌های او ارائه‌ نمى‌كنند. منابع‌ دست‌ اول‌، ضمن‌ اتفاق‌ نسبى‌ بر اينكه‌ نام‌ پدر يا يكى‌ از اجداد او «ورصند» بوده‌ است‌، در نام‌ خود او هيچ‌ اشتراك‌ نظری ندارند و از وی به‌ صورت‌های «على‌»، «حسن‌ بن‌ على‌»، «محمد»، «عبدالله‌» و «على‌ بن‌ عبدالله‌» ياد كرده‌اند (ابن‌حوقل‌، ج۱، ص۹۱؛ ابن‌حزم‌، ج۵، ص۴۱؛ ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۲؛ ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹؛ سلاوی، ج۲، ص۱۴). اما اين‌ نكته‌ كه‌ قاضى‌ نعمان‌ (د ۳۶۳ق‌/ ۹۷۴م‌) در يكى‌ از آثار خويش‌ دو بار از ابن‌ورصند نام‌ برده‌، خود بر پيچيدگى‌ مسأله‌ افزوده‌ است‌، زيرا او هربار به‌ گونه‌ای از او ياد كرده‌ است‌: يك‌ بار «ابوالحسين‌ على‌ بن‌ فرصند» و بار ديگر «ابوالحسن‌ على‌ بن‌ الحسين‌ بن‌ ورصند بجلى‌»، آن‌ هم‌ در احاديثى‌ كه‌ اسناد آن‌ها يا مقطوع‌ است‌ و يا مجهول، به‌ گونه‌ای كه‌ مى‌توان‌ گفت‌ اين‌ موضوع‌ بر دانسته‌های قطعى‌ ما چيزی نمى‌افزايد. در هر صورت‌ نامى‌ از برخى‌ كتاب‌های منسوب‌ به‌ ابن‌ورصند و نيز اشاره‌ای به‌ اين‌ احتمال‌ كه‌ او احاديثى‌ را كه‌ گردآورده‌، در عراق‌ سماع‌ كرده‌ باشد، به‌ ميان‌ آمده‌ است‌.
ابن‌ورصند خود اهل‌ نَفطه‌ از توابع‌ قفصه‌ و قسطيليه‌ (واقع‌ در كشور تونس‌ كنونى‌) بوده‌ كه‌ به‌ سوس‌ آمده‌، و به‌ تعبير ابن‌حزم‌ به‌ گمراه‌ كردن‌ مردم‌ پرداخته‌ است‌ (ابن‌حزم‌، ج۵، ص۴۱). نفطه‌ شهری است‌ كه‌ از ديرباز، دست‌كم‌ از نيمه قرن‌ ۲ق‌/۸م‌ به‌ تشيع‌ معروف‌ بوده‌ است‌ (قاضى‌ نعمان‌، ص۵۴_۵۸؛ وداد قاضى‌، ص۱۷۳). اينكه‌ ابن‌ورصند خود از نژاد بربر افريقا بوده‌، و نسبت‌ «بجلى‌» او (منسوب‌ به‌ قبيله عربى‌ بَجيله‌) صورت‌ ولايى‌ داشته‌ است‌، كاملاً محتمل‌ مى‌نمايد (وداد قاضى‌، ص۱۷۱_۱۷۲). ابن‌ورصند اگر پيش‌ از ابوعبدالله‌ شيعى‌ (د ۲۹۸ق‌/۹۱۱م‌) (ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۲) و يا مقارن‌ با مهدی فاطمى‌ (د ۳۲۳ق‌/۹۳۵م‌) (ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹)، به‌ آن‌ سامان‌ آمده‌ باشد، تاريخ‌ ورود وی را مى‌توان‌ پيش‌ از ۲۸۶ق‌/۸۹۹م‌ و يا در حوالى‌ سال‌ ۲۹۶ق‌/۹۰۹م‌ دانست‌ (وداد قاضى‌، ص۱۷۸).
چنين‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ ابن‌ورصند در اجتماع‌ سوسيان‌، بيش‌ از يك‌ مرشد اخلاقى‌، از آن‌ نوع‌ كه‌ در قلوب‌ عوام‌ جای مى‌گيرند، نبوده‌ است‌. سندی در دست‌ نيست‌ كه‌ او در آنجا، مجلس‌ درسى‌ به‌پا داشته‌، و يا شاگردانى‌ به‌ معنای خاص‌ تربيت‌ كرده‌ باشد. از اين‌ روست‌ كه‌ حتى‌ نام‌ و نسب‌ او در اذهان‌ آن‌ مردمان‌ و نسل‌های بعد، به‌ درستى‌ ثبت‌ نشده‌، و از شرح‌ احوالش‌ چيزی برجای نمانده‌ است‌. دور نيست‌ كه‌ همين‌ فقدان‌ منابع‌، به‌اين‌احتمال‌ كه‌ اصولاً بجليان‌ تنها ازطريق‌ آموزه‌های ابن‌ورصند با عقايد وی آشنا شده‌اند و او بايد بسيار پيش‌تر از زمان‌ مهدی فاطمى‌ به‌ نفطه‌ بازگشته‌، و در همانجا درگذشته‌ باشد، مجال‌ طرح‌ داده‌ باشد.
به‌ مجموعه اين‌ عوامل‌ مى‌توان‌ در بررسى‌ علل‌ اختلاف‌ نام‌ ابن‌ورصند، در ميان‌ مؤلفانى‌ كه‌ بعدها از وجود چنين‌ فرقه‌ای خبر داده‌اند، توجه‌ كرد. آنان‌ همگى‌ در نام‌ بردن‌ از او، تنها به‌ يك‌ برهه زمانى‌ و يك‌ شخص‌ خاص‌ اشاره‌ داشته‌اند و اختلاف‌، در واقع‌ بر سر يك‌ تن‌ بيشتر نمى‌توانسته‌ باشد. احتمال‌ اينكه‌ آن‌ اسامى‌ به‌ افرادی مختلف‌ از خاندان‌ «بنى‌ ورصند» ناظر باشد كه‌ در دوره حيات‌ بجليه‌، هر يك‌ از پس‌ ديگری به‌ پيشوايى‌ اين‌ فرقه‌ رسيده‌ باشند، چيزی جز يك‌ فرض‌ نيست‌ (وداد قاضى‌، ص۹۵_۹۲ ؛ وداد قاضى‌، ص۱۷۰؛ وداد قاضى‌، ص۱۸۷_۱۸۸).
آنچه‌ درباره بجليه‌ توجه‌ انظار را از ديرباز به‌ خود جلب‌ كرده‌، تنها وجود يك‌ مركز شيعى‌ در دورترين‌ نقطه‌ از قلمرو حكومت‌ اسلامى‌، با اكثريت‌ دارای تمايلات‌ سنى‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ شكل‌ يك‌ كانون‌ يكپارچه‌ برای مدتى‌ مديد دوام‌ يافت‌؛ نه‌ آنكه‌ اصولاً حضور اين‌ اجتماع‌ در آن‌ منطقه‌، منشأ اثری سياسى‌ و يا تحول‌ تاريخى‌ درخوری بوده‌ باشد. چنانكه‌ مى‌دانيم‌، بجليه‌ فاقد هرگونه‌ قدرت‌ سياسى‌ و نظام‌ حكومتى‌ و اداری ويژه خويش‌ بوده‌اند؛ و بر اين‌ موضوع‌، كلمه «قبيل‌» در گزارش‌ ابوعبيد بكری (ابوعبيد بكری، ص‌۸۵۲) به‌ نيكى‌ گواهى‌ مى‌دهد. اين‌ نكته‌ البته‌ از عدم‌ انسجام‌ آموزه‌های ابن‌ ورصند و فقدان‌ تبيين‌ يك‌ نظام‌ اداری در افكار عمومى‌ مردم‌ آن‌ نقطه‌ - كه‌ جز به‌ گذران‌ زندگى‌ به‌ چيزی ديگر نمى‌انديشيدند - نيز حكايت‌ دارد. بجليان‌ همواره‌ تابعيت‌ واليان‌ ادريسى‌ منطقه‌ را، احتمالاً حتى‌ در زمان‌ خود ابن‌ورصند، مى‌پذيرفتند و از ميان‌ خود رهبر يا امامى‌ نداشته‌اند. همين‌ امر باعث‌ شده‌ است‌ تا برخى‌ از صاحب‌نظران‌، به‌ تبع‌ پاره‌ای مصادر قديم‌ (ابن‌حزم‌، ج۵، ص۴۱؛ ابوعبيد بکری، ص۸۵۳) بپندارند كه‌ اينان‌ هم‌ شيعه حسنى‌ بوده‌اند (وداد قاضى‌، ص۱۷۵). از سوی ديگر، اين‌ مسأله‌ مى‌توانسته‌ است‌ برای حكام‌ ادريسى‌ منطقه‌، به‌ ويژه‌ پس‌ از آنكه‌ قلمرو تحت‌ تصرف‌ ادريس‌ دوم‌ (۱۷۷-۲۱۳ق‌/۷۹۳- ۸۲۸م‌) در ميان‌ فرزندان‌ وی تقسيم‌ شد، حائز اهميت‌ باشد؛ زيرا هر يك‌ خود را از جلب‌ حمايت‌ بجليان‌ به‌عنوان‌ يك‌ قبيله متحد و ثروتمند شيعى‌ ناگزير مى‌ديده‌ است‌ تا بتواند بخش‌ كوچك‌ تحت‌ تصرف‌ خويش‌ را در قبال‌ ديگر مدعيان‌ محافظت‌ كند. گزارش‌ ابن‌حوقل‌ حاكى‌ است‌ كه‌ بجليان‌، از توجه‌ عبدالله‌ بن‌ ادريس‌ بن‌ ادريس‌ بن‌ عبيدالله‌ بن‌ ادريس‌، بسيار برخوردار بودند و در رفاه‌ و ارزانى‌ مى‌زيستند (ابن‌حوقل‌ ، ج۱، ص۱۰۳_۱۰۴).
بجليه‌ سرانجام‌ در هجوم‌ مرابطون‌ كه‌ در ربيع‌الاخر ۴۴۸ق‌/ژوئيه ۱۰۵۶م‌ به‌ قصد تصرف‌ سوس‌ صورت‌ گرفت‌، از هم‌ پراكندند، (ابن‌ابى‌ زرع‌، ص۱۲۹؛ سلاوی، ج۲، ص۱۳_۱۴) هرچند مسلم‌ نيست‌ كه‌ بر اثر اين‌ حادثه‌ كاملاً از ميان‌ رفته‌ باشند.
درباره بجليه‌ دو تحقيق‌ مستقل‌ در دست‌ است‌: يكى‌ «نكاتى‌ درباره تشيع‌ غير اسماعيلى‌ در مغرب‌» نگاشته ويلفرد مادلونگ‌، و ديگری «الشيعة البجليه فى‌ المغرب‌ الاقصى‌» به‌ قلم‌ وداد قاضى‌.
فهرست منابع:
(۱) ابن‌ابى‌ زرع‌، الانيس‌ المطرب‌، رباط، ۱۹۷۲م‌؛
(۲) ابن‌حزم‌، الفصل‌، به‌كوشش‌ محمد ابراهيم‌ نصر و عبدالرحمان‌ عميره‌، رياض‌، ۱۴۰۲ق‌/۱۹۸۲م‌؛
(۳) ابن‌حوقل‌، صورة الارض‌، به‌ كوشش‌ كرامرس‌، ليدن‌، ۱۹۳۸م‌؛
(۴) ابن‌عبدالمنعم‌ حميری، الروض‌ المعطار، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، ۱۹۸۰م‌؛
(۵) ابوعبيد بكری، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ وان‌ لون‌ و ا. فره‌، تونس‌، ۱۹۹۲م‌؛
(۶) محمد ادريسى‌، نزهة المشتاق‌، بيروت‌، ۱۴۰۹ق‌/۱۹۸۹م‌؛
(۷) عبدالقاهر بغدادی، الفرق‌ بين‌ الفرق‌، به‌ كوشش‌ عزت‌ عطار حسينى‌، قاهره‌، ۱۳۶۷ق‌/۱۹۴۸م‌؛
(۸) سعد بن‌ عبدالله‌ اشعری، المقالات‌ و الفرق‌، به‌ كوشش‌ محمدجواد مشكور، تهران‌، ۱۳۶۱ش‌؛
(۹) احمد سلاوی، الاستقصاء، به‌ كوشش‌ جعفر ناصری و محمد ناصری، دارالبيضا، ۱۹۵۴م‌؛
(۱۰) محمد شهرستانى‌، الملل‌ و النحل‌، به‌ كوشش‌ محمد بدران‌، قاهره‌، مكتبه الانجلو المصريه‌؛
(۱۱) وداد قاضى‌، «الشيعة البجليه فى‌ المغرب‌ الاقصى‌»، اشغال‌ المؤتمر الاول‌ لتاريخ‌ المغرب‌ العربى‌ و حضارته‌، تونس‌، ۱۹۷۹م‌؛
(۱۲) قاضى‌ نعمان‌، افتتاح‌ الدعوه، به‌ كوشش‌ وداد قاضى‌، بيروت‌، ۱۹۷۰م‌؛
(۱۳) عبدالمجيد نجار، المهدی بن‌ تومرت‌، بيروت‌، ۱۴۰۳ق‌/۱۹۸۳م‌؛
(۱۴) حسن‌ نوبختى‌، فرق‌ الشيعه، به‌ كوشش‌ ريتر، استانبول‌، ۱۹۳۱م‌؛
(۱۵) ياقوت‌ حموی، بلدان‌؛



جعبه ابزار