بستان افروز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بُستان اَفروز، نامی مهجور برای گیاهانی زینتی (و در قدیم، دارویی) از جنسِ آمارانتوس، کِلُزیا/سِلُزیا و غیره (خانواده تاج خروسیان)، که انواعی از آنها امروزه در
ایران بیشتر به «(گُلِ) تاج خروس» معروفاند.
گیاه شناسانِ معاصر یازده نوع و یک دورگه از جنس آمارانتوس و یک نوع از کلزیا در حوزه جغرافیایی فلورِ ایران (شامل ایران به معنای اخصّ،
افغانستان، بخشی از
باختر پاکستان، شمالِ
عراق،
جمهوری آذربایجان، و
ترکمنستان) باز شناخته و
وصف کردهاند.
قدیمترین وصفی که در منابع دوره اسلامی برای عصاره این گیاه پادزهر اَقونیطُن یا همان خانِق النَّمِر است. (گل تاج خروس به نظر نگارنده رسیده از آنِ
ابن جُلجُل، پزشک قُرطُبی (
قرن چهارم) است (با نامِ بُستان اَبروز به نقل
ابن بیطار در کتاب الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة
): «گیاهی است به بلندیِ بیش از یک ذراع، دارای ساقههای بلند و برگهایی مانند برگ خیار. در بالای ساقههای آن، وَشایعی (گلهای مرکّبی) ارغوانی و خوش منظر ولی بیبو هست.
«نخستین کسی که این گیاه دارویی را در اندلس شناخت یونسِ حَرّانی بود (وی در عهد
محمد بن عبدالرحمن (۲۳۸ـ۲۷۳) از
بین النهرین به
اندلس رفت)
وصف ابن جلجل، با معیارهای کنونیِ گیاهشناسی، مُبهم است؛ لذا نمیتوان قطعاً گفت که منظورِ او همان گیاه گلی است که امروزه «تاج خروس» نام دارد. در چند منبع قدیم فارسی نیز ذکری از بستان افروز رفته است.
رشیدالدین فضل الله (متوفی ۷۱۸) در «ذکر گُلِ مَنثور (گل شب بو) و
مرز نجوش و بستان افروز و امثال آن»
میگوید که «اکثر آن (مرجع ضمیر در متن چاپیِ حاضر مشخّص نیست) در ولایت گرمسیر میباشد و در
بغداد زرع کنند و آن سفیر و بنفش و ارغوانی باشد و در
پاییز و
تابستان گُل دهد و آن را (بستان افروز را) زیاده بوی نباشد (بلکه) جهت تفرّج گُل کارند.»
ابونصریِ هروی در
ارشاد الزراعة (تألیف در ۹۲۱)
سه گونه آن را با نامهایِ «خوله و تاجِ خروس و دُم روباه («تاج خروس رشتهای» در
اصطلاح کنونی)» ذکر کرده و سپس آیین کِشت آن را شرح داده است.
نامهای دیگری نیز در بعض منابع به عنوان
مترادفِ «بستان افروز» یافته میشود.
مثلاً، در
عربی: قَطیفَة،
دُجّ الامیر،
داح، دَیْسَم، عُرف الدّیک، مَخملیّة،
ضَوْمَر،
سالِف العَروس بستان افروز (گل تاج خروس)،
عَبهَر (نیز به معنای «نرگس»)،
زینة الریاحین
در گویشهای
فارسی: حَبَقِ بُستانی و گُل حَلوا،
گُلِ یوسف (نیز به معنای «گل زرد»)؛
زُلفِ عروس/ عروسان (در
مشهد اردهال و غیره)،
بارونَگ (در منظریّه در شمال
تهران) و سُرخ مَغز (در بَردسیرِ
کرمان) برای نوعِ «تاج خروسِ رشتهای»
در ترکی آذری: بُستانْ گولی (در آذربایجان) و آشکِنی و تولْکی اوتی (در
اردبیل) و چاووش تَرِه (در
خلخال) برای نوعِ آمارانتوس رِتُرفلکسوس
که چندان جنبه زینتی ندارد.
برای (برخی از انواعِ) بستان افروز خواص دارویی نیز ذکر کردهاند.
افزون بر نکته مذکورِ ابن جلجل، قدیمترین ذکر این خواص در منابع ما از آنِ
محمد زکریای رازی (متوفی ۳۱۳) از قولِ جالینوس است
: «برگش همچون برگ حُمّاضِ برّی است اما به سیاهی میزند. قوّه برگ و دیگر اجزای آن قوه قبض است. آن را میپزند و سپس عصاره آن را میگیرند و نگه میدارند زیرا خُراجات (کورکها، دُمّلها) را میپزاند، برای زخمهای دهان سودمند است و قَرحههای متعفن را درمان میکند.»
وصف دیگری از آنِ
علی بن عباس مَجوسی است (
قرن چهارم)
: «نُوّار (گُل) آن سرد و خشک است. چون مطبوخِ گل آن را با
گلاب و سکنجبین بخورند، حرارت معده و جگر را فرو مینشاند.»
صاحب
اختیارات بدیعی (تألیف در سال۷۷۰) میگوید
که «بستان اَپروزنیز گویند؛ بهترین وی آن است که در سایه خشک کنند» و، پس از نقل خواصِ مذکور در مجوسی، میافزاید: «مقدار شرب طبیخ آن دَه دِرَم بوَد اسحق (
اسحق بن عِمران بغدادی (قرن سوم)) گوید که مُضر به مثانه است و مُصلح وی کُندُر بُوَد.»
حکیم مؤمن
بر مطالب پیشین چنین میافزاید: «گلش سرخِ مایل به بنفش ولی بیرایحه، و تخمش ریزه و برّاق و سیاه است. در (درجه) دویم سرد و خشک و قابض و رادع... تخمش جهت اسهال نایب منابِ تخم بارهنگ است. و چون کوبیده در یک رطل شیر خیسانده شب در مهتاب گذاشته (سه روز یا بیشتر) به قدر دو مثقال بنوشند، جهت حَرْقَة البول (سوزش مجرای بول یا سوزاک) مجرّب است.»
در روزگار ما، این موارد استعمال دارویی ظاهراً متروک شده است. مع ذلک، به گزارش ا. پارسا،
در
تربتِ حیدریّه (
خراسان) دَمکرده تاج خروس رشتهای برای درمان مخملک و حصبه به کار میرود.
(۱) ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق ۱۲۹۱.
(۲) قاسم بن یوسف ابونصری هروی، ارشاد الزراعة، چاپ محمد مشیری، تهران ۱۳۴۶ ش.
(۳) علی بن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی: قسمت مفردات، چاپ محمد تقی میر، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۴) محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۵) محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، تهران (۱۳۶۰ ش ؟).
(۶) محمد بن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ۱۹۷۱.
(۷) رشیدالدین فضل الله، آثار و أحیاء، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۸) عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، منتهی الارب فی لغة العرب، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۷ـ ۱۲۹۸، چاپ افست تهران ۱۳۷۷.
(۹) محمدحسین بن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویة، کلکته ۱۸۴۴، چاپ افست تهران ۱۳۷۱ ش.
(۱۰) احمد عیسی، معجم اسماء النبات، قاهره ۱۹۳۰.
(۱۱) ادوار غالب، الموسوعة فی علوم الطبیعة، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶.
(۱۲) علی بن عباس مجوسی، کامل الصناعة الطبیّة، بولاق ۱۲۹۴.
(۱۳) لویس معلوف، المنجد فی اللغة، بیروت ۱۹۸۶.
(۱۴) P Aellen، "Amaranthaceae"، Flora Iranica، ed K H Rechinger، no۹۱، Graz ۱۹۷۲.
(۱۵) Encyclopaedia Iranica، sv "Bosta nafruz" (by Ahmad Parsa).
(۱۶) Ahmad Parsa، Flore de l'Iran، IV، Tehran ۱۹۵۰، VIII، Tehran ۱۹۶۰.
(۱۷) Fuat Sezgin، Geschichte des arabischen Schrifttums، Band III: Medizin، Pharmazie، Zoologie، Tirerheilkunde bis ca ۴۳۰ H، Leiden ۱۹۷۰.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۱۳۱۴، برگرفته از مقاله «بُستان اَفروز».