• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تاثیر المیزان بر پژوهش های شیعی ظریفی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عنوان موضوع اصلي: قرآن
عنوان موضوع فرعي اول: علوم قرآن
عنوان موضوع فرعي دوم: تفسير و مفسران قرآن
عنوان موضوع فرعي سوم: تعاريف و كليات
زبان: فارسي
نام خانوادگي نويسنده: سيد حسين هاشمى
عنوان مقاله: تاثير الميزان بر پژوهش هاى شيعى
چكيده مقاله: متن مقاله: تـفـسـيـر الـمـيـزان, در پـرتـو جـامعيت و روح معنوى و تحقيقى نويسنده آن, به امتيازهايى دست يافت كه كم تر تفسيرى در قرآن اخير, بدان دست يافته است.
در كـنـار ژرفكاويهاى تفسيرى و ارائه نظرگاههاى كلامى, اجتماعى, تاريخى, اخلاقى, سـياسى و فـلـسفى در مجالهاى مختلف, بدون در آميختن تفسيرى وحى با ساير آراى عـلـمـى, يكى از موفقيتهاى مهم ((الميزان)), طرر عالمانه قرآن در محافل فكرى و علمى و حوزوى است.
سـك نـيست كه پيش از آن نيز قرآن از كرامت و اهميت برخوردار بوده است, ولى گاه تـكـريـمى كه از حد تبرك و تيمن و استشهاد فراتر نمى رفته است و نقل حديث, محور اصـلـى شناخت اصول و فروع به شمار مىآمده است, ولى علامه طباطبايى با اهتمام به شناخت وحى و باز شناسى معارف دين در پرتو آيات قرآن, نگاههاى بسيارى را متوجه اين منبع نورانى كرد, تا در تيرگى فتنه ها و نابسامانى انديشه ها و ابهام نقلها, بدان رو آورند.
اكـنـون بـا گـذشـت دهـهـا سال از تدوين ((الميزان)), مى توان شاهد تحول رويكرد حـوزه هـاى عـلـمى به قرآن بود و البته علامه اين توفيق را ارزان به دست نياورد, بلكه پشتوانه او در اين راه, تلاش و جديت و صبر و شكيبايى بود.
از مـهـم تـرين تاثيرهايى كه ((الميزان)) بر پژوهشهاى قرآنى شيعه بر جاى گذاشته اسـت, مـى تـوان به موارد زير اشاره كرد: ۱. سپردن نقش محورى و اصلى در تبيين و تفسير مفاهيم و آيات قرآن, به خود قرآن (تفسير قرآن با قرآن).
۲. پايه گذارى تفسير موضوعى و جست و جوى نظر قرآن نسبت به رويدادها, موضوعات و دستاوردهاى فكرى جديد بشرى.
۳. در آمـيـختن تفسير نقلى و عقلى و ارائه روشهاى ويژه براى كاربرد خرد در فهم معرفت دينى و تعيين قلمرو حضور عقل و نقل در تفسير.
۴. جدا سازى بحثهاى تفسيرى سره از مباحث جنبى و پيرامونى در تفسير قرآن.
۵. پـيرايش روايات تفسيرى صحير,از اخبار و روايات اسرائيلى كه در تفاسير روايى پـيشينيان, كم تر به اين مهم توجه مى شد و همچنين محك زدن ارزش روايات با قرآن و عقل,و جرات يافتن پژوهشگران دوره بعد برجرر و تعديل روايات تفسيرى.
۶. پرهيز از دخالت دادن گرايش عملى خاص مفسر در تفسير قرآن و بيش تر تكيه داشتن بر خود قرآن در فهم قرآن.
۷. خـارج شـدن مـباحث تفسيرى از دايره فهم گروهى معين و كوشش در بيان مفاهيم و موضوعات قرآنى و دينى با روشن ترين و روان ترين بيان.
۸. كشف نيازها و مقتضيات زمانى و برجسته نمودن بعد اجتماعى و سياسى قرآن.
۹. دورى از تـفـصيل و زياده گويى در مبهمات قرآن و در پيش گرفتن روش خاموشى در برابر ناگفته هاى وحى (سكوت عما سكت الله عنه).
۱۰. نماياندن توانايى قرآن در حل مسائل فكرى و عملى جوامع انسانى.
۱۱. ارائه ديدگاهها و آرا تفسيرى نو, در زمينه مبانى ابزار و مفاهيم تفسيرى و عـلـوم قـرآنـى, مـانند مرزبندى ميان تفسير, تطبيق, تاويل,مفهوم, محكم, متشابه و... .
دانـشـهـاى ضرورى در قلمرو و تفسير وحى هر كسى كه به منظور دريافت پيام وحى بر آسـتـانه قرآن مى نشيند, بايد پيشاپيش, به يك دسته آگاهيها آراسته باشد. چه اين كـه هر كس به فراخور دانش و يافته هاى علمى خويش به نكته هاى معرفتى قرآن دست مى يابد.
نظريه پردازانى چون محمد عبده و رشيد رضا به پيروى از پيشينيان, شمار دانشهايى را كـه دانـسـتـن آنـهـا براى مفسر قرآن ضرورى است, به سيزده علم رسانده اند كه عـبـارت هـسـتند از: ((علم لغت, صرف, اشتقاق, نحو و اعراب, اسلوب, قرات, كلام, اصـول فـقـه, اسـبـاب نـزول, نـاسخ و منسوخ, درايه, روايات تفسيرى و احوال بشر و...)) ولـى عـلامـه طـبـاطبايى از اين پا را فراتر نهاده و افزون بر آنها, علم عرفان, كلام و فلسفه را نيز جزو مبادى تفسير قرار داده است.
بـديـن گونه است كه تفسير الميزان, تراويده ذهنى است كه عرصه هاى مختلف عرفانى, كـلام و فـلـسـفه و حديث را در نور ديده و با طى اين طريق, به آستانه قرآن عروج كرده است.
شـهـيـد دكتر بهشتى كه از شاگردان علامه است و خود به كار تفسير و تدبر در قرآن تـوجـه ويژه داشته, از ثرم بخشى و درستى اين مبنا بدين گونه دفاع كرده و نوشته است: ((در كتابهاى فلسفه و كلام معمولا از چهار گونه توحيد در باره خدا صحبت شده اسـت: (توحيد ذاتى, توحيد صفاتى, توحيد افعالى و توحيد عبادى) از اين چهار نوع تـوحـيـد, توحيد افعالى و توحيد عبادى مستقيما و به سادگى از آيات قرآن فهميده مـى شـود. تـوحيد ذاتى و صفاتى را به اين سادگى نمى توان به قرآن مربوط كرد. اگر بـدون آشـنـايـى با بحثهاى ظريف فلسفه و عرفان در قرآن بنگريم, شايد حتى به يك آيـه هـم بر نخوريم كه مستقيما اين مفاهيم دقيق توحيدى را به ذهن آورد,ولى اگر پس از آشنايى با اين معانى بس ظريف فلسفه و عرفانى به آيات قرآن رو آوريم و در آنـهـا تـدبـر كـنـيـم, در مـى يابيم كه قسمتى از آيات با اين معانى پيوند جالب دارنـد.)) آثـار اسـتـادانى چون شهيد مطهرى, جوادى آملى, مصبار يزدى, حسن زاده آمـلـى, كـه جـملگى از شاگردان علامه به شمار مىآيند, پر است از تاملات در زمينه عـرفـان, كـلام, فـلـسـفـه و قرآن, بى آن كه قرآن را در خدمت ديدگاههاى فلسفى و عـرفـانـى خـويـش گرفته باشند, چه اين كه آنان همواره اين سخن استاد را به ياد داشـتـه انـد كـه مـى فـرمـود: ((فيلسوفان به سان متكلمان در ورطه تطبيق و تاويل افـتـاده اند و آياتى از قرآن را كه ظاهرشان با مسلمات فلسفه- به معناى عام آن- سـازگـار نبود تطبيق و تاويل كرده اند... .)) شهيد بهشتى در تاييد اين كه دخالت دادن پـيـش فـرضـهاى كلامى, عرفانى و فلسفى در تفسير قرآن, ناروا مى باشد, نوشته اسـت: ((در بسيارى از كتابهاى فلسفه و عرفان اسلامى, اين آهنگ به چشم مى خورد كه انـديشمندان مسلمان در مباحث مختلف فلسفى, كم يا بيش در صدد آن بوده اند كه راى عـمومى فلاسفه يا احيانا راى خاصى را كه خود در يك موضوع فلسفى دارند, با تعليم قـرآن هـمـاهنگ معرفى كنند, گويى مى خواسته اند به اين وسيله بر اعتبار مطلب خود بـيـفزايند, يا لااقل آن را از تهمت مخالفت با دين تبرئه كنند, ولى اين تطبيقها يـا اسـتـنـادهـا غالبا با معنى متعارف آيات قرآن سازگار نيست.)) در نظر علامه, فـلـسفه و كلام, معارف بيرونى اند كه در كار زايندگى و آرايندگى عقل و ذهن مفسر, نـقـش مـوثر دارند و نه فراتر از اين, بدين سبب علامه و پيروان او آموزه هاى اين عـلوم را نيز جز حوزه داورى و قضاوت قرآن دانسته و درستى يا نادرستى آن را با عـيـار قـرآنـى مـحـك زده اند كه به نقل دو نمونه در اين مورد مى پردازيم: ۱. در تـفـسير آيه:((الذين يومنون بالغيب...و بالاخره هم يوقنون)) (بقره/ ۳-۴), علامه, نـظـر پاره اى از فلاسفه غرب را, كه ابزار شناخت را تنها حس و تجربه مى دانند, با پـنـج دلـيـل رد كـرده و سـپس ديدگاه قرآن را با استفاده از آيه ياد شده, چنين ابـراز داشـته است: ((قرآن به پيروى از عقل سليم و خرد ناب, بر اين نكته ترغيب مـى كند و تاكيد دارد كه به حسن تنها نبايد بسنده كرد.)) ۲. شهيد دكتر بهشتى در كـتـاب خـدا از ديـدگـاه قـرآن, پـس از نقل راههاى ارائه شده از سوى متكلمان و فـيلسوفان براى شناخت خدا, در جست و جوى نظر قرآن بر مىآيد, تا در پرتو آن سره و نـاسره اين آرا را محك بزند. او مى نويسد: (( از راههايى كه براى اثبات وجود صـانع در فلسفه ذكر كرديم, راه ارسطو و همفكران او, با راهى كه از آن به عنوان راه قـرآن يـاد كـرديـم, هـم آهنگ است... .)) وى سپس به بررسى ديدگاه ملا صدراى شـيـرازى مـى پردازد و استدلال او به پاره اى از آيات قرآن در اثبات برهان صديقين را نـادرسـت مـى شمارد, زيرا ملا صدراى شيرازى براى اثبات وجود خداوند به اين سه آيـه مـبـاركـه اسـتـدلال كرده است: ۱. ((شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولـوا الـعـلـم قـائما بالقسط لا اله الا هو العزيزالحكيم)) آل عمران/ ۱۸ خدا و فـرشـتگانش و همه دانايان, عادلانه گواهى مى دهند كه به جز او خدايى نيست, جز او كه گرانقدر و كاردان است.
۲. ((الـلـه نـور الـسـمـوات و الارض...)) نور/ ۳۵ خداوند روشنى آسمانها و زمين است...
۳. ((سـنـريـهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بـربـك انـه عـلى كل شى شهيد)) فصلت/ ۵۳ به زودى نشانه هاى خود را در كرانه هاى جـهـان و در خـود آنـان, بـه آنان نشان خواهيم داد, تا براى آنها آشكار شود كه ((او)) حـق است. آيا همين اندازه كافى نيست كه خداى تو بر هر چيز گواه است؟ وى پـس از بـيـان شيوه استدلال فيلسوف شيرازى به اين سه آيه, سومين آيه را به دليل سـياق آيات, براى استناد و ادعاى صدر المتالهين مناسب نمى داند و مى نويسد: ((در آيـه ۵۳ سـوره فصلت اصولا جاى اين سوال هست كه آيا اين آيه مى تواند به مساله ما مـربـوطـ باشد, يا براى روشن شدن اين مطلب بايد به رديف آياتى كه آيه مزبور در مـيـان آنها قرار دارد, توجه كنيم... با توجه به رديف آيات, اينك اين سوال هست كـه آيـا ضـمير در جمله ((انه الحق)) به قرآن بر مى گردد, يا به چيز ديگر؟ رديف آيات ايجاب مى كند كه ضمير او به قرآن برگردد...
بـنـابر اين اصولا اين آيه در مورد حق بودن و از جانب خدا بودن قرآن است, نه در بـاره حق بودن خدا... به اين ترتيب, آيه مزبور, اصولا به مباحث ديگرى از تعاليم اسـلامـى مـربـوط مى شود و ديگر جاى آن نمى ماند كه بگوييم, به كدام يك از راههاى مـبدا شناسى مربوط شود.)) ايمان به غناى معرفتى قرآن يكى از مبانى قرآن شناختى عـلامـه طـبـاطبايى اين است كه قرآن در فهم خود مستقل است, زيرا: ((قرآن خود را تـبـيـان و بيانگر همه چيز معرفى كرده است:(انا انزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شـى)پـس نـشايد كه قرآن تبيان و بيانگر همه چيز باشد,ولى بيانگر خويش نباشد و نـيـز قـرآن كتاب ((هدايت)),((فرقان)) (جدا كننده حق از باطل) و ((نور)) معرفى شـده اسـت: (هـدى لـلـناس و بينات من الهدى و الفرقان).(انا انزلنا اليكم نورا مـبـينا...) چگونه مى شود كه قرآن هدايتگر, برهان,فرقان و نور روشنگر براى مردم باشد, ولى نياز مردم به فهم خودش را كه مبرم ترين نيازهاست بر آورده نسازد.
پـى آمـد اين مبنا پايه گذاارى روش تبيين قرآن با قرآن است كه نمونه آن را فقط در اخبار خاندان رسالت مى توان سراغ گرفت.
عـلامـه خـود در بيان روشهاى تفسيرى و روش بايسته اى كه خود از اين ميان برگزيده اسـت, چـنـيـن مـى نويسد: ((تفسير واقعى قرآن, تفسيرى است كه از تدبر در آيات و اسـتمداد در آيه به آيات مربوط ديگر به دست آيد. به عبارت ديگر, در تفسير آيات قـرآنـى يـكـى از دو راه را در پيش داريم: الف: تفسير آيه به تنهايى با مقدمات علمى و غير علمى كه نزد خود داريم.
ب: تفسير آيه به يارى رواياتى كه ذيل آيه از معصوم رسيده است.
ج: تـفـسـير آيه با استمداد از تدبر و استنباط معنى آيه از مجموع آيات مربوط و استفاده از روايات در حد امكان.
قرآن با قرآن تفسير مى شود, نه با راى تفسير كننده و من اين روش را از استادمان ((قـاضـى)) فـرا گـرفـتم...)) پس از علامه, شاگردان و پيروان مكتب تفسيرى او با الهام از همين روش به تفسير قرآن تداوم بخشيدند.
اسـتـاد جـوادى آمـلـى عـلاوه بر اين كه روش ياد شده را در كار تفسير قرآن مورد اسـتفاده قرار داده است, در تاييد آن مى نويسد: ((قرآن كريم در تفسيرش روش خاصى را نـشـان مـى دهد كه مى شود با آن روش خاص و ممتاز, محتواى قرآن را بررسى كرد و فـهـمـيـد و آن روش ايـن است كه از خود قرآن پى به خود قرآن ببريم. او به خارج نـيـازى
ندارد كه امور ديگرى آن را روشن كند, به چيزى غير از خودش محتاج نيست, تـا آن چـيـز محتواى قرآن را آشكار كند. نه نيازى به چيز ديگر دارد و نه مى شود چيزى را بر او تحميل كرد....
اما سر اين كه قرآن نيازى به چيز ديگرى در تفسير و روشن شدن ندارد, اين است كه خـداى مـتـعال قرآن را به عنوان نور معرفى كرده است. فرمود: ما نور فرستاديم و اين كتاب, نور و روشن است...
هـمـچـنين خداى متعال قرآن را شفاى آنچه در دلها و افكار است, معرفى كرده است:
((و نـنـزل مـن القرآن ما هو شفا...)) (اسرا/ ۸۲) پس اگر چيزى خودش ذاتا شفا بـاشـد, يـعـنـى هم منزه از بيمارى است و هم بيمارى را درمان مى كند...)) استاد مـصـبـار يـزدى, علامه را آغازگر راهى مى داند كه به وسيله نگارش تفسير الميزان, فـرا روى قـرآن پـژوهان گشوده است و با الهام از همين روش علامه, پيشنهاد مى كند كـه تمام معارف قرآن بايد بر اساس علمى و به گونه اى موضوعى, سازواره منظم پيدا كـنـد و تمامى آيات مربوط به آن موضوع در يك جا گردآورى شود: ((براى دسته بندى معارف قرآن بايد نظام خاصى را براى موضوعات در نظر بگيريم.
آن گـاه بـراى هر موضوعى آياتى را پيدا كنيم و در كنار يكديگر قرار دهيم و بعد در بـاره آنـهـا بينديشيم و از همديگر براى روشن شدن نقطه هاى ابهامى كه احيانا وجـود دارد كـمـك بـگـريـم, يـعـنى (تفسير القرآن بالقرآن), همان راهى كه علامه بـزرگـوار طـبـاطبايى در تفسير الميزان نشان داده اند و عمل كرده اند.)) از ديگر تـفـاسـيـرى كه با الهام از روش علامه به كار تفسير پرداخته اند, تفسير ((كاشف)) اسـت كه مى نويسد: ((از آنجا كه پاره اى از قرآن, پاره ديگر را تفسير مى كند, سعى مـا بر آن خواهد بود كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم و در پذيرش نظريه ها و آرا تـفـسـيـرى در مـعـانـى ظاهرى و باطنى, قرآن قرار دهيم, چرا كه قرآن خود ميزان اسـت.)) در تـفـسـير ((الفرقان فى تفسير القرآن)) نيز تاثير اين روش تفسيرى را شـاهـديم و نحوه استدلال تفسير فرقان براى اثبات بايستگى و درستى تفسير قرآن به قرآن, به قدرى نزديك به استدلال علامه در تفسير الميزان است كه ما را از ياد كرد آن بى نياز مى كند.
نـمـونه هاى از تاثير الميزان بر تفاسير اكنون نمونه هايى از تاثير پذيرى مفسران را از روش تفسيرى علامه, مورد توجه قرار مى دهيم.
o شهيد مطهرى, ذيل آيه:((و قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الآخر...)) كـه بـيـانگر حكم جهاد با اهل كتاب است, پرسشهايى را در مفهوم و تفسير اين آيه طـرر مـى كـنـد. از جـمله اين كه: آيا منظور از جهاد, جهاد ابتدايى است يا جهاد دفـاعـى؟ وى براى پاسخ به پرسش ياد شده, از آيات قرآن مدد گرفته است, مانند: # ((و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين)) بـقـره/ ۱۹۰ # ((... و قـاتـلوا المشركين كاف= كما يقاتلونكم كافه و اعلموا ان الـلـه مع المتقين)) توبه/ ۳۶ # ((قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوا...)) آل عمران/ ۶۴ # ((و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله...)) انفال/ ۳۹ # ((و مـا لـكـم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النسا و الـولـدان...)) از اين آيات چنين نتيجه مى گيرد كه اسلام تنها در چند مورد اجازه جـنـگ و جهاد داده است: ۱. در صورتى كه مسلمانان مورد حمله و تهاجم واقع شوند, ((چون او با شما مى جنگد شما با او بجنگيد)).
۲. اگـر كـسانى نسبت به گروه و افرادى از انسانها ظلم كنند, مسلمانان مى توانند از آن سـتم جلوگيرى كنند و افراد را از زير سلطه و ستم آزاد كنند كه اگر اقدام به آزادى آنها نكنند, كمك به ظالم به شمار مىآيد.
۳. براى جلوگيرى از فتنه و نيرنگهاى دشمنان در درون مسلمانان.
o اسـتـاد مـصـبار يزدى در تفسير آيه مباركه: ((و ما خلقنا السما و الارض و ما بـيـنـهـمـا لاعـبين. ما خلقناهما الا بالحق)) (دخان/ ۳۸ و ۳۹) مى نويسد: ((اكنون بـبينيم منظور از اين كه جهان به حق آفريده شده و آفرينش آن باطل نيست چيست؟)) سـپـس مـوارد كاربرد واژه حق را بررسى مى كند و مى نويسد: ((در ميان معانى((حق)) آنـچه متناسب با اين جا هست و شواهدى هم از آيات دارد, اين است كه آفرينش جهان كـارى اسـت كه داراى هدف شايسته, در مقابل كار لعب و لهو و باطل كه هدف شايسته ندارد.
دلـيل اين مـطلب چيست؟ اولا, معانى مختلف كلمه حق را يكى پس از ديگرى بررسى كـرديـم, ديـديـم هيچ كدام با مورد آيه تناسب ندارد و فقط اين معناست كه تناسب دارد, ولـى دليل بالاتر آن, اين است كه خود آيه, حق را در مقابل لهو و لعب قرار داده, مـى گـويـد: ((از روى بـازيچه نيافريديم, بلكه از روى حق خلق كرديم.)) آن گـاه بـراى اثبات اين مطلب كه دو واژه ((لهو و لعب)) به معناى كار بيهوده و بى هـدف اسـت, از آيه مباركه: ((و ما خلقنا السما و الارض و ما بينهما لا عبين. لو اردنـا ان نـتـخـذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان كنا فاعلين)) (انبيا/ ۱۶ و ۱۷) و آيـه مـبـاركـه:((انما الحيوه الدنيا لعب و لهو...)) (محمد/ ۳۶) و آيه: ((و ما الـحـيـوه الـدنيا الا لعب و لهو...)) (انعام/ ۳۲) سود مى جويد و در فرجام نتيجه مـى گـيـرد: ((بـنابر اين منظور از اين كه آفرينش جهان حق است, نه باطل و لهو و لـعـب و عـبث, اين است كه داراى هدف شايسته اى مى باشد كه بر آن مترتب مى شود, نه ايـن كـه خـداى متعال, جهان را بى هدف و از سربازى و سرگرمى آفريده باشد, زيرا در بحث از معجزات پيامبر و موضوع ((شق القمر)) از ميان دو نظر, احتمال وقوع چنين استاد ناصر مكارم شيرازى,چنين كارى در شان حكيم على الاطلاق نيست.)) حـادثـه اى را بـه عنوان يكى از معجزات پيامبر, موافق ديدگاه قرآن مى داند و اين سـخـن را از طـريـق تـفـسير قرآن به قرآن اثبات مى كند و مى نويسد: ((در خود اين آيـات, قـرايـن روشـن بر اين معنا وجود دارد, از جمله: ۱. ((و انشق القمر)) به صورت ماضى ذكر شدذه است كه دليلى بر وقوع چنين كارى است.
۲. آيـه دوم كـه مـى گويد: ((و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر)) بهترين گـواه ايـن مـعناست, زيرا مشاهده آيه و اعراض كردن از آن و نسبت سحر به پيامبر دادن, همه اينها نشان مى دهد كه معجزه اى در كار بوده است.
۳. از جـمـلـه:((و كذبوا و اتبعوا اهوا هم)) كه در آيه سوم بود, خبر از تكذيب آنـهـا نـسبت به پيامبر اسلام حتى بعد از مشاهده اين معجزه مى دهد كه اگر اعجازى در كار نبوده, اين تعبيرها به هيچ وجه درست نبود...
تـنها چيزى كه در اينجا ممكن است به عنوان قرينه اى بر وقوع اين حادثه در آينده ذكر شود, قرار گرفتن نزديكى قيامت در كنار شق القمر است كه مى فرمايد: ((اقتربت الـسـاعـه و انشق القمر)) به خصوص اين كه هر دو به صورت فعل ماضى ذكر شده است, ولـى هـمـان گـونه كه جمعى از مفسران گفته اند, نزديك شدن قيامت با ظهور پيامبر اسلام حاصل شد...
و لـذا در آغـاز سـوره انـبـيـا مى خوانيم: ((اقترب للناس حسابهم و هم فى غفله مـعـرضـون)) حساب مردم نزديك شده است در حالى كه آنها در غفلتند و روى گردان)) عـبـد العلى بازرگان در كتاب ((نظم قرآن)) در بحث مفهوم حروف مقطعه قرآن و سيد على اكبر قرشى در كتاب ((نگاهى به قرآن)) و مبحث مفهوم عالم((خلق)) و ((امر)), از ديـگـر پـژوهندگانى هستند كه به صراحت, آرا تفسيرى علامه را نقل و به عنوان نظر برتر انتخاب كرده اند.
روى آورى به قرآن در مطالعات علمى-اجتماعى از فراگيرترين آثارى كه الميزان, بر حـوزه قـرآن پـژوهى شيعى بر جاى نهاد, رهيافت قرآن به درون اجتماع و متن داد و ستدهاى فرهنگى حوزه هاى معرفت دينى بود.
هـر ـند نهضت جديد تفسيرى كه ويژگى آشكار آن وارد كردن قرآن در عرصه زندگى و عـينيت جامعه و اثبات توانايى دين در ارائه راهكارهاى زندگى و نظام دنيوى بود, در حـوزه هـاى ديگر آغاز شده بود, اما پيش از ورود الميزان در عرصه فرهنگ شيعى, اقـبـال چـنـدانـى بـه دستاوردهاى اين نهضت صورت نگرفته بود. از اين رو, تفسير الميزان, نردبانى براى آمدن بر بام نهضت جديد تفسيرى به شمار مىآيد.
بـحثهايى چون:اسباب رويكرد انسان به زندگى اجتماعى, ماهيت اجتماع, اثر اخلاق در هـنجارها و نابهنجاريهاى اجتماعى, اصالت فرد يا جامعه, نقش اصلى عقيده دينى در تـكـون مـلت و امت, حقوق زن در گذر زمان و در اسلام, آزادى اسلامى و آزادى غربى, عـوارض نـفى دموكراسى غربى و... از جمله بحثهايى است كه در تفسير الميزان مطرر گرديده و پس از آن به وسيله پيروان مكتب تفسيرى علامه, به صورت موضوعات و مباحث جداگانه دنبال شد.
رويـكرد مفسران به تفسير موضوعى چنان كه گذشت, نوانديشى, جست و جوى نيازهاى اجـتـمـاع در پـرتـو قرآن, دفاع از دين و اثبات كارآيى آن در اداره نظام زندگى بـشرى و هدايت جامعه انسانى به سوى كمال و سعادت, از خطوط برجسته و روشن تفسير الميزان است.
گذشته از اين كه اصل تفسير قرآن به قرآن را تفسير موضوعى بدانيم يا نه, در جاى جـاى تـفـسير الميزان مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مى خورد كه به تناسب مفهوم آيات, در جهت حل پيچيدگيهاى فكرى, فرهنگى و اجتماعى عنوان شده است و تفسير موضوعى با هدف عرضه پرسشهاى بيرونى به قرآن, صورت گرفته است.
ايـن روش تفسيرى در الميزان, رويكرد به تفسير موضوعى قرآن را رونق بخشيد و سبب شـد تـا پـژوهـشـهاى قرآنى پسينى, از تفسير تجزيه اى و ترتيبى, به تفسير موضوعى تـمـايـل يـابـد اقبال پژوهندگان, بويژه پارسى نويسان, به تفسير موضوعى به طور دقيق, پس از نگارش الميزان در نيمه دوم قرن چهاردهم صورت گرفته است.
نـمـونـه هـايـى از ايـن رويكرد: ۱. كتاب ((خدا از ديدگاه قرآن)) كه پژوهشى است مـوضـوعـى در بـاره خداوند و صفات و نامهاى او, دربحث از نامها و صفات اليه به صـفـت سـلـبـى ((مـكـان نداشتن خدا)) مى پردازد و در آغاز به پاره اى از آيات كه دستاويز اهل باطل قرار گرفته, اشاره كرده است.
ويـژگـى عـمده اين تحقيق, تكيه بر آيات متعدد قرآن براى شناخت ذات و صفات الهى است.
۲. كـتـاب ((آيـات اصـول اعـتـقادى)) نوشته شهيد دكتر مفتر كه خود يكى از آثار مـوضـوعـى در قـرآن پـژوهـى است, در تحقيق اين مساله از ديدگاه قرآن, كه چگونه حاكمـيت حق جانشين حاكميت باطل مى گردد و در اين رهگذر چه مراحلى بايد پيموده شـود, بـه بـررسى پرداخته است: نويسنده با توجه به ديدگاه قرآن, سپرى شدن چهار مـرحـلـه را بايسته مى داند و مى نويسد: ((از ديدگاه قرآن, تغيير نظام طاغوتى به نـظـام توحيدى, ضمن چهار مرحله انجام مى گردد: ۱. ظلم. ۲. ارسال رسل. ۳. نابودى نـظـام (بـاطـل). ۴. اسـتخلاف قوم ديگر (صالحان) و نظام جديد.)) نويسنده در اين تحقيق, با تكيه بر آيات گوناگون به تبيين موضوع پرداخته است.
۳. آثـارى هـمـچون: تفسير موضوعى قرآن مجيد, نگاشته عبدالله جوادى آملى, باد و بـاران از مـهـدى بـازرگـان, مفاهيم قرآن, تاليف آية الله جعفر سبحانى, معارف قرآن, اثر مـحـمـد تقى مصبار يزدى, پيام قرآن, نوشته ناصر مكارم شيرازى و كتابهايى مانند مـقـدمـه اى بـر جـهان بينى اسلامى, فطرت, جهاد, سيره نبوى, خاتميت و... از شهيد مطهرى, از جمله اين كاوشهاى موضوعى در قرآن هستند.
مفسران و ديدگاههاى تفسيرى الميزان.
هـر مـفسرى كه به تفسير قرآن مى پردازد, مى كوشد تا روزنه جديدى بگشايد و راهكار تـازه اى بـا اسـتـفاده از قرآن عرضه بدارد و تنها به نقل گفته هاى ديگران بسنده نـكند, مگر در مواردى كه راى و نظرى را چنان محكم بيابد, كه جز پذيرش آن گريزى نداشته باشد.
بـه هـر حـال, قـرآن پـژوهان پس از علامه طباطبايى, تحت تاثير آرا و ديدگاههاى تـفـسـيـرى الـمـيـزان در بـسـيارى از موارد, نظرى فراتر ارائه نكرده اند, زيرا ديـدگـاهـهـاى تـفسيرى الميزان بر گرفته از خود آيات است, تا آن جا كه به سختى مى توان آن را ناديده گرفت.
نمونه ها:
۱. پـژوهـشگر معاصر, استاد جعفر مرتضى عاملى در كتاب ((الصحير من سيره النبى)) بـه تـناسب بحث از جنگ احد و اين كه افرادى از كفار قريش, خبر تهاجم كفار قريش را بـه پـيـامـبـر رسـانـيـدند و در مسير بازگشت از مدينه به مكه, مورد سو ظن ابـوسـفـيـان قـرار گرفتند, اين سوال را پيش مى كشد كه چرا كافران و منافقان به يـكديگر اعتماد و صميميت ندارند, ولى در بين مومنان, پيوستگى, مهربانى, صميميت و وثوق, حاكم است.
پـس از بـيـان روايتى امام صادق(ع) كه مويد همين واقعيت است, چكيده اى از گفتار عـلامه را در بيان سر اين مطلب مىآورد و مى نويسد: ((فشرده سخن در سر اين تفاوت, هـمـان است كه علامه طباطبايى به آن پرداخته و ما چكيده آن را مىآوريم... كوتاه سـخن آن كه چون امور مادى را نزد مومنان ارزشى نيست, اسباب كينه و عقده از بين مـى رود و در پرتو نعمت خداوند, چونان برادران يكديگر و با دلهاى خالى از حسد و كـينه و زنگار به سر مى برند.)) ۲. استاد شهيد مرتضى مطهرى در داستان قضاوت داود كه در آيات ۲۳ تا ۲۶ سوره صاد, مطرر شده است, قصه عشق داود به زن اوريا)) را ساخته يهود و از دسـيـسه هاى اين قوم مى داند و در پاسخ اين كه افرادى كه نزد داود براى قضاوت آمـدنـد, فـرشـته بودند يا انسان؟ اگر فرشته بودند, چگونه براى امتحان داود به صحنه سازى متوسل شدند؟مى نويسد: ((اين جا من همان مطلبى را عرض مى كنم كه علامه طـبـاطـبايى در تفسير الميزان فرموده اند (اگر چه بيان ايشان را چون در سطر بالا اسـت, نـمـى تـوان بـه سادگى گفت) ايشان مى گويند: ((اولا قضيه مسلم نيست كه آنها فـرشـتـه بـوده انـد, بـر فرض اين كه فرشته بوده اند, تمثل فرشته بوده اند و تمثل فـرشـتـه غـيـر از ايـن است كه در عالم مادى افرادى بر داود وارد شوند؟))ايشان مـى فـرمايند: ((اين مساله كه ما وظيفه داريم راست بگوييم و دروغ نگوييم, مربوط به اين است كه در عالم مادى و عينى, دو موجود, در مقابل داود مىآمدند و سخنشان را مى گفتند و دروغ مى گفتند, ولى مساله تمثل, مساله ديگرى است.
تـمثل يعنى حقيقتى به صورت ديگر ظهور پيدا كند, نظير روياى صادقانه,در رويا كه تـمثل است, صدق و فسق به اين معنا راه ندارد.)) ۳. نگارنده ((انوار العرفان فى تـفـسير القرآن)) در تفسير سوره محمد(ص),موارد كاربرد واژه ((صراط)) در قرآن و مـعـنـاى آن را از تفسير الميزان, به عنوان نظر برگزيده خود مىآورد و مى نويسد:
((مـرحـوم علامه در الميزان در معناى صراط گفته است: صراط, سبيل و طريق, معنايى نـزديك به هم دارند, چنانكه ((صحار)) و ديگران, آن را مطلق طريق گرفته اند, لكن در ضمن آيات قرآن به دو معنى آمده است:
- صـراطـ بـه معناى ((راه)), چنانكه در آيه ۲۳ سوره صافات مى فرمايد: ((فاهدوهم الى صراط الجحيم)),يعنى الى طريق الجحيم.
- صراط به معنى ((دين)), چنانكه خداوند متعال در آيه ۱۲۶ سوره انعام مى فرمايد:
((و هـذا صـراطـ ربك مستقيما)),يعنى دين ربك.)) ۴. استاد مصبار يزدى ضمن بررسى آراى ديـگـر مـفـسران, نظريه اى در تفسير اين آيه را بر مى گزيند كه به گفته خود وى, اصل آن نظر از علامه طباطبايى است.
وى مى نويسد: ((اين نظر كه ((تقرير برهان)) نام دارد, اين است كه از يك سو تمام اجـزا عالم به هم پيوستگى و ارتباط ارگانيك دارد, چه اين كه اجزا عالم را به صـورت اجزا يك كل فرض كنيم و يا اين كه عالم را متشكل از چندين سيستم بدانيم, زيـرا اگـر بـراى هـر سـيستمى خداى جداگانه قائل شويم, مفهوم آن اين است كه هر سـيـسـتـمى بايد به تنهايى بتواند دوام بياورد و اين بر خلاف آن نظم و ارتباط و هماهنگى است كه در خارج خداى واحد وجود داشته باشد.
اگر هر كدام از سيستمهايى كه در اين جهان موجود است, يك خدايى مى داشت, بايست خود آن خدا اين سيستم را به وجود بياورد, بدون احتياج به چيز ديگرى. اين سيستمى كه در دست اين خداست, سيستمى است كه در داخل خودش مكتفى بالذات است, به ماوراى اين سيستم و به ماوراى خداى خودش, احتياجى ندارد.
... امـا عالم اين طورى نيست, مى بينيم هيچ موجودى و هيچ سيستمى بدون ارتباط با مـوجودات ديگر, تحقق پيدا نمى كند و اگر هم تحقق پيدا كند, دوام پيدا نمى كند...
((لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا)) اگر فرض مى كرديم كه اين عالم, سيستمهايى اسـت كـه هر كدام را خدايى اداره مى كند, نظام اين عالم از هم مى پاشيد و از بين مـى رفـت و دوام نمىآورد...)) ۵. همان گونه كه پيش تر نيز گذشت, آقاى بازرگان در كـتـاب ((نظم قرآن)) در بحث از مفهوم حروف مقطعه قرآن و سيد على اكبر قريشى در كـتـاب ((نـگـاهـى به قرآن)) در بحث مفهوم ((خلق))و((امر)) از ديگر پژوهندگانى هـسـتـنـد كـه آرا و ديدگاههاى تفسيرى علامه طباطبايى(ره) را به عنوان نظر برتر برگزيده اند.
قـرآن پـژوهـان و آراى الميزان در علوم قرآن علامه طباطبايى در پاره اى از مباحث مـربوط به علوم قرآن, آراى ويژه اى ابراز داشته است كه مفسران و قرآن پژوهان پس از وى, نظر او را بر ساير نظريه ها ترجير داده اند.
از جمله اين موارد, مفهوم ((تاويل)) و نيز شيوه و مراحل نزول قرآن است كه علامه بـا اسـتـفـاده از كـاربـردهاى قرآنى دو واژه ((انزال)) و ((تنزيل)) به دو نوع نـزول: (نـزول دفـعـى و نزول تدريجى) قرآن قائل شده است و پس از وى مورد پذيرش بـسـيارى از پژوهندگان واقع شده است كه به دو نمونه از آن اشاره مى كنيم: ۱. در كتاب ((انوار الفرقان فى تفسير القرآن)) نظر علامه را در بيان حقيقت تاويل بدين شـرر آورده اسـت: ((در نـظر علامه تاويل,عبارت از حقيقت واقعى است كه تكيه گاه و سـنـد همه آيات قرآن است كه از حد افهام عمومى بالاتر و غير مفاهيم و الفاظ است و آيات قرآن نسبت به آن حقيقت متعاليه, جنبه مثال دارد و آن حقيقت بزرگ معنوى, بـالاتـر از آن اسـت كه در قالب الفاظ در آيد, چنانكه آيه ۳ سوره زخرف و آيه ۲۲ بـروج كـه مـى فـرمـايـد: ((انـا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون. و انه فى ام الـكـتاب لدينا لعلى حكيم)) و((بل هو قرآن مجيد. فى لور محفوظ)) به همين حقيقت بزرگ اشاره دارد.
پـس تـاويل آيه عبارت از آن امر خارجى و عينى است كه نسبتش به مدلول آيه, نسبت مـمـثـل به مثل مى باشد و همان حقيقت مسلم, موجب تشريع احكام و بيان معارف اصلى گـرديده است.)) استاد سبحانى در فروغ ابديت, در بحث چگونگى نزول قرآن از تعارض ابـتدايى كه ميان دسته اى از آيات قرآن, مبنى بر ((نزول قرآن)) در شب قدر و ماه رمـضـان و روايـات نـزول قرآن در ۲۷ ماه رجب ديده مى شود, چندين پاسخ گفته و سر انـجـام نـظـر عـلامه را به عنوان متين ترين پاسخى كه تاكنون از سوى دانش پژوهان ابراز شده, آورده است.
از ديـگـر كـسـانـى كه در علوم قرآن, ديدگاههاى علامه را پذيرفته اند, مى توان از افـراد زيـر يـاد كرد: آقاى جلال الدين فارسى, در كتاب ((پيامبر و انقلاب)),دكتر سـيد محمد باقر حجتى و بى آزار شيرازى در ((ميثاق در قرآن)), استاد جعفر مرتضى عـامـلـى در كـتـاب ((الـصحير من سيره النبى)), استاد آيةالله محمد هادى معرفت در كتاب ((التمهيد فى علوم القرآن)) بحث محكم و متشابه و...
پـژوهـشـيـان و ديدگاههاى روايى الميزان علامه طباطبايى در عين قبول نقش سنت در تـفـسـير قرآن, كوشيده است تا از ورود اسرائيليات در تفسير قرآن جلوگيرى كند و تقديس عنوان سنت, سبب نشده است تا هر روايتى را مفسر قرآن بداند.
و بـه گـفـتـه استاد آية الله جعفر سبحانى: ((يكى از ارزشمندترين خدمات استاد در تفسير, داورى پـيـرامون اين نوع احاديث (اسرائيليات) است كه به صورت محققانه, صحيح را از بـاطـل جـدا كرده و حقايق را در اختيار خوانندگان قرار داده است.)) اين رور نـقـادانـه و اطـلاع گسترده علامه طباطبايى بر روايت و رجال حديث,سبب شده است كه پـژوهـنـدگـان بـسيارى نظر علامه را در درستى و نادرستى روايات, ملاك قرار دهند.
گـويـى سـنـجش الميزان را معيار اطمينان آور تلقى كرده اند: استاد شهيد مرتضى مطهرى در كتاب سـيـره نبوى, به تناسب رد اعتقاد به نحس بودن برخى روزها و سعد بودن برخى ديگر مـى گـويد,رواياتى در اين زمينه وجود دارد كه علامه طباطبايى آنها را در الميزان آورده و مـردود شـمرده است: ((على رغم يك سلسله روايت كه در اين زمينه هست, يك سـلـسـلـه روايـات ديگرى داريم كه در تفسير الميزان ذيل آيه:((فى ايام نحسات)) سـوره(فصلت)ذكر شده است, از مجموع رواياتى كه از اهل بيت اطهار رسيده است, اين مـطـلـب استنباط مى شود كه اين امور يا اساسا اثر ندارد و يا هم اگر دارد, توسل بـه پيغمبر(ص) و اهل بيت(ع), اثر آنها را از بين مى برد...)) پاره اى از مفسران, مـورخـان و سـيره نويسان همچون سيوطى در ((الدر المنثور)), حلبى, ترمذى, نسائى و... در سـبـب نـزول آيـه مباركه:((ليس لك من الامر شى و يتوب عليهم او يعذبهم فـانهم ظالمون))(آل عمران/ ۴) چند روايت نقل كرده اند از جمله اين كه: ((انس از پيامبر(ص) روايت كرده است كه (وقتى پيشانى پيامبر(ص) در جنگ احد مجرور شد,آن حضرت خون ازصورت خود مى گرفت ومى فرمود: چگونه رستگار خواهند شد آن گروه كه صـورت پـيـامـبـرى كـه ايـشـان را بـه سـوى پروردگارشان مى خواند, به خون رنگين مى كنند.)) پس اين آيه مباركه نازل شد:
((لـيس لك من الامر شى...)) در روايت ديگرى آمده است كه در آن هنگام كه پيامبر بـه طـور مشخص, ابوسفيان, صفوان بن اميه, سهيل بن عمرو و حرث بن هشام را نفرين مى كرد, اين آيه مباركه نازل شده و او را از اين عمل بازداشت.
اسـتاد جعفر مرتضى, ضمن نقل اين روايات, آنها را به چهار دليل, نادرست مى داند.
چـهـارمـيـن دلـيـل او, بر گرفته از علامه طباطبايى در تفسير الميزان است كه با اسـتـدلال بـه سـيـاق آيات, اين گونه روايات و گفته هاى تفسيرى متكى به آن را رد كـرده است: ((اگر اين آيه مباركه براى اعتراض ورد نفرين پيامبر نازل شده باشد, هـيچ مناسبتى ميان آن و آيات پيش از آن و پس از آن باقى نمى ماند و تفسير معقول و پـذيـرفـتنى پيدا نمى كند, بويژه با اين سخن خداوند:((اويتوب عليهم)),زيرا كه اين جمله عطف به آيه پيشين است...
(بر اساس سياق) معناى درست آيه اين است: يارى خداوند به شما مسلمانان در جنگ بـدر و مدد رساندن به وسيله فرشتگان, براى اين بود كه دست و پاى مشركان را قطع كـنـد و از شمار كافران با كشته شدن و اسير شدن آنان بكاهد, يا آنها را خوار و ذلـيل كند و يا توبه كنندگان شان را بپذيرد و يا ايشان را گرفتار عذاب كند (اگر توبه نكردند), اما قطع دست و پا و كوبيدن مشركان با خداست, نه با تو اى پيامبر تا مردمان تو را بر اين كار نكوهش يا ستايش كنند.
چنانكه توبه و عذاب كافران نيز با خداست, زيرا او مالك و فرمانرواى حقيقى است.
هر كه را بخواهد, مى بخشد يا عذاب مى كند.
بـنـابـر ايـن, آيـه مباركه هيچ ارتباطى با نفرين پيامبر ندارد.)) بازتاب آراى اجـتـماعى الميزان ديدگاههاى اجتماعى علامه طباطبايى در تفسير الميزان, از ديگر مواردى است كه مورد توجه محققان و قرآن پژوهان واقع شده است ودر تحقيقات شان از آن سود جسته اند.
چـنانكه در كتاب ((برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن)) نگاشته محمد جعفر نـجـفى علمى, در ادامه بحث از اين كه فرجام تاريخ به نفع صالحان مومن است, نظر عـلامـه را در ذيل آيه:((و عد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات...))(نور/ ۵۵) آورده اسـت و مـى نـويسد: ((ذيل اين آيه در تفسير الميزان (/۱۵ ۱۶۷) علامه اظهار داشـتـه اسـت كه ((مراد به جانشينى مومنان در زمين, شكل گيرى جامعه مومن و صالر اسـت كـه زمين را به ارث مى برند و ((استخلاف)) به جامعه صالر ايستادگى دارد, نه اين كه مختص به اشخاص باشد و مراد از تبديل خوف ايشان به امن, گسترش دين اسلام اسـت, آن چـنـانـكـه ديگر از دشمن نهراسند, نه در داخل و نه در خارج سرزمينهاى خـود.)) ۲. همو در بيان اين مطلب كه اعمال و كردار جوامع,در فرود آمدن خيرات و بـركـات و حـادثه هاى طبيعى اثر دارد, نظر الميزان ذيل تفسير آيه مباركه:((و يا قـوم اسـتـغـفروا ربكم ثم توبوا اليه...))(هود/ ۵۲) را چنين مىآورد: ((در صفحه ۳۱۱ جـلـد دخك تفسير الميزان ذيل اين آيه آمده است: ((...در آيه, اولا اشعار يا دلالـت است بر اين كه ايشان قبلا گرفتار قحطى بوده اند و ثانيا اين كه ارتباط تام بين اعمال انسـانـى و حوادث طبيعى است, پس اعمال صالحه, موجب فيضان خير و نـعـمتهاى طبيعى است و اعمال زشت, در پى دارنده بلاها و محنتهاست.)) دانشوران و ديـدگاههاى تاريخى الميزان از عرصه هايى كه تفسير الميزان مورد استناد دانشوران قـرار گـرفته است, آراى وى در زمينه مباحث تاريخى است و دليل آن را شايد بتوان در حساسيت و احـتياط پيشگى علامه نسبت به قصص و آيات تاريخى قرآن دانست, به گـونـه اى كـه در نـقـل تـاريخ, بيش از آنچه در قرآن آمده نپرداخته است. مگر در مواردى كه به صحت و درستى آن به طور كامل اطمينان داشته است.
نـمـونه ها: ۱. در داستان حضرت ابراهيم(ع) در قرآن, يكى از مسائل جنجال برانگيز مـيـان مـفسران, نسبت خويشاوندى ((آزر)) با ابراهيم است كه آيا او پدر ابراهيم بوده است يا خير.
علامه طباطبايى از كسانى است كه مى گويد, آزر پدر ابراهيم نبوده است.
اسـتـاد جـعـفر سبحانى نيز بر همين نظر است. وى در فروغ ابديت در اين زمينه از اسـتـدلال و نـظـر عـلامه كه در تفسير الميزان(/۷۱ ۱۷۰) آورده, سود جسته و نوشته اسـت: ((ابـراهيم در پايان عمر خود, عده اى را كه از آن جمله پدر و مادر خود او بـودند, از صميم دل دعا كرد, و در موقع دعا چنين گفت: ((رب اغفرلى و لو الدى و لـلمومنين يوم يقوم الحساب)) پروردگارا مرا, و پدر و مادرم را بيامرز, در روزى كه حساب بر پا شود.
اين آيات با صراحت مى رساند كه مراسم دعا, پس از اتمام بناى كعبه كه ابراهيم در آن روزهـا دوران پـيـرى را مـى گذراند, به وقوع پيوسته است, اگر فردى كه در اين آيـه, مـورد مـهـر و علاقه ابراهيم قرار گرفته و با دعاى خير ياد شده است, همان ((آزر)) بـاشـد, معلوم مى شود كه ابراهيم تا دم مرگ و تا آخرين ساعات زندگى, با آزر قـطع رابطه نكرده و گاهى براى او طلب مغفرت مى كرده است: در صورتى كه آيه اى كـه در پـاسـخ تـقـاضـاى مـشـركان وارد شده است: (ما ان للنبى و الذين آمنوا ن يـسـتـغـفـروا لـلـمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الـجـحيم. و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انـه عـدولـلـه تـبـر مـنه ان ابراهيم لاواه حليم) توبه/ ۱۱۳-۱۱۴ روشن نمود كه ابـراهيم پس از چندى در همان دوران جوانى روابط خود را با آزر قطع كرد و از او دورى جـست و مراد از دورى و بـى اعتنايى, ترك طلب آمرزش است.)) ۲. علامه جعفر مـرتـضى عاملى در ((الصحير من سيره النبى)) در تاريخ كعبه و بيان قداست تاريخى آن, نـظـر علامه را مىآورد. هر چند در پايان, نسبت به بعضى مواد آن تامل دارد و پـذيـرش آن را بـه شواهد تاريخى بيشترى نيازمند مى داند. ايشان مى نويسد: ((كعبه نـزد تمام امتها از قداست و عظمت برخوردار بوده است, آن گونه كه علامه طباطبايى مـى گـويـد: هندوان, بر اين باورند كه رور ((شيفا)) به هنگام سفر او و همسرش به سرزمين حجاز, در حجر الاسود حلول كرده است.
صـابئان و كلدانيان نيز, كعبه را يكى از خانه هاى هفتگانه داراى عظمت مى انگارند و گـاهى گفته مى شود كه آنها كعبه را به دليل پيشينه طولانى و عمر دراز آن, خانه ((زحل)) مى دانند.
يـهـود نيز كعبه را بزرگ مى شمارند و مدعى هستند كه آنها در كعبه خدا را به روش آيـيـن ابـراهـيـم مى پرستيده اند و مى گويند: تمثالهايى از ابراهيم و اسماعيل در كـعـبـه وجـود داشته است و نيز تمثال مريم عذرا و عيسى مسير, شايد به همين جهت است كه نصارا, همچون يهود به عظمت كعبه معتقدند.
اقـوام عـرب نـيـز هـمـاره تـاريـخ كـعـبـه را بزرگ داشته و آن را خانه خداوند مـى دانـسـتـه انـد.)) استاد شهيد مرتضى مطهرى در بيان سيره رسول اكرم(ص) در موارد بسيارى از ديدگاههاى الميزان سود جسته است و خوانندگان را به اين تفسير ارجاع داده است.
از جـمـلـه در پاسخ اين پرسش كه آيا پيامبران و رسول اكرم براى رسيدن به اهداف خـود از ابـزار و وسـائل نامقدس استفاده مى كرده اند يا خير, مى نويسد: ((آيا اين كـارهـا درست است كه انسان براى هدف مقدس از وسائل نامقدس استفاده بكند؟ نه, ايـن كـار غـلط است... تفسير الميزان را در همين زمينه مطالعه مى كردم, ديدم...
از جـمـله همين مطلب را ذكر كرده اند كه هرگز انبيا در سيره و روش خودشان براى رسـيـدن به حق از باطل استفاده نمى كنند و براى رسيدن به حق, از خود حق استفاده مى كنند.))
منابع: پژوهشهاى قرآنى شماره۱۰ –۹ص ۲۴۳ - ۲۲۴
پيوند مرتبط: تاريخ بارگذاري: ۱۳۹۱/۰۴/۱۴



جعبه ابزار