• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تبیین فصاحت و بلاغت قرآن کریم ظریفی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



كلام فصيح و بليغ آن است كه از ضعف تاليف، تنافر كلمات و تعقيد خالى باشد و به مقتضاى حال ايراد شود. وجوه امتياز قرآن با ساير كلامها عبارتند از: اسلوب ويژه، شمول فصاحت و بلاغت در سراسر قرآن، تكرار آيات بدون كاهش فصاحت و بلاغت. ملاحظه معارضه‌هاى امرءالقيس شاعر فصيح عرب در عصر نزول زاوياى روشنى از وجوه امتياز فصاحت و بلاغت قرآن بر ساير كلامها را آشكار مى‌سازد.

مقدمه:

طبق اظهارات اهل فن رسول خداصلى الله عليه وآله جهت اثبات صدق دعوت خود شمار فراوانى قضاياى خارق‌العاده داشته‌است كه معجزه ناميده مى‌شود. شاخص‌ترين آنها كه جنبه جاودانگى هم دارد، قرآن كريم است.

اين كتاب بزرگ آسمانى از جهات گوناگون خارق‌العادگى دارد كه وجوه اعجاز قرآن خوانده مى‌شود (۱) .

يكى از آن وجوه هنرنمايى از نظر زيبايى كلام قرآن است كه در اصطلاح اهل تخصص به آن فصاحت مى‌گويند.

سعى نگارنده در اين مقاله بر اين است كه در اين‌باره بحث كرده و هاله‌هايى از ابهام را از چهره اين وجه از اعجاز بزدايد.

موضوعاتى كه در اين امر محور بحث قرار خواهد گرفت، عبارتند از:

۱. هنر در خدمت وحى;

۲. تعريف واژه‌هاى فصاحت‌» و بلاغت‌»;

۳. نقل دو گواه بر برترى فصاحت قرآن كريم.

۲. هنر در خدمت وحى

شكى نداريم كه قرآن كريم در زمينه زيبايى و آرايش سخن هنرنمايى كرده است; در حدى كه با هيچ سخن زيبا و فصيحى قابل مقايسه و رقابت نيست. آنچه محل كلام است، اينكه آيا نظر قرآن فقط بر اين بوده‌است كه سخن نيكو گفته، هنرنمايى كند يا خواسته‌است، پيامهاى ارزنده خود را القا كند، منتها با بيان شيرين و شيوا؟ ما بر نظر دوم هستيم. يعنى وقتى خداوند مى‌فرمايد: و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب‌» (بقره:‌۱۷۹) يا لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» (انبياء:۲۲) يا انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هوالابتر» و صدها آيات فصيح ديگر، در همه اينها قرآن حامل پيامهاى بسيار مهم است; منتها آنها را در قالب زيباترين اسلوب و هنرمندانه‌ترين تعابير القا كرده است; بطوريكه از كلمات و سخنان مخلوق نمى‌توانيم، برايش مشابهى نقل كنيم و آيات را به آن‌ها تشبيه نماييم.

۳. تعريف لغوى فصاحت و بلاغت

فصاحت‌» در لغت‌به چند معنا اطلاق مى‌گردد كه يكى از آنها روشنى و ظهور است. در اين آيه كريمه نيز به همين معنا آمده است: و اخى هارون هو افصح منى لسانا (قصص:۳۴) ; يعنى ايشان از من روشن گفتارتر است‌».

بلاغت‌» به معناى وصول و انتهاست. بلغ فلان مراده ; يعنى به مراد خود رسيد. بلغ الراكب المدينة; يعنى بآنجا منتهى شد (۶) .

۴. تعريف فصاحت و بلاغت در علم بلاغت

فصاحت در علم بلاغت‌سه شاخه دارد: فصاحت در مفرد، فصاحت در كلام، فصاحت در متكلم; ولى بلاغت‌يا در كلام است و يا در متكلم، و در مفرد بلاغت معنا ندارد و صحيح نيست‌بگوييم: كلمة بليغة‌».

پس از آنچه گفته شد، پنج قسم حاصل مى‌شود:

۱- كلمه فصيح;

۲- كلام فصيح;

۳- متكلم فصيح;

۴- كلام بليغ;

۵- متكلم بليغ.

۴. ۱. فصاحت كلمه

در تعريف فصاحت در مفرد چنين گفته‌اند: آن كلمه‌اى است كه از تنافر حروف و غرابت و مخالفت‌با معيار زبان خالى باشد».

اگر كلمه‌اى از تنافر حروف و غرابت و مخالفت قانون لغوى سالم باشد، فصيح است و اگر از يك جهت از اين جهات سالم نبود، فصيح نخواهد بود; پس در حصول معناى مراد همه شرائط بايد باشد و اما در عدم تحقق آن معنا لازم نيست، همه شرايط مفقود باشد; بلكه اگر يكى از آنها هم نباشد، كلمه غير فصيح خواهد بود; يعنى مثلا كلمه‌اى كه تنافر حروف و غرابت ندارد، ولى مخالف قاعده لغوى است، غير فصيح است.

الف. تنافر حروف‌» آن است كه كلمه سنگين باشد و انسان نتواند آن را به آسانى در زبان جارى كند. اگر نظم يا نثرى مشتمل بر اينگونه واژه‌ها باشد، بايد گفت كه نه‌تنها آن كلمه بلكه آن نظم يا نثر از فصاحت‌خواهد افتاد; مانند واژه مستشزرات‌» در شعر امرء القيس كه گويد:

غدائره مستشزرات الى العلى

تضل العقاص فى مثنى و مرسل (مستشرزات الى العلى؛ يعنى مرتفع شده به طرف بالا،

غدائر مفردش غديره است؛ يعنى دسته‌مو

تضل؛ يعنى پنهان مى‌كند

عقاص بر وزن كتاب‌»؛ يعنى مجموعه‌اى از مو

مثنى‌» بر وزن مجزا»؛ يعنى موى بافته شده

مرسل؛ يعنى موى بافته نشده و باز.)

گيسوهاى او بالا زده شده‌است؛ طورى كه دسته‌اى از آنها در موهاى بافته شده و بافته نشده، پنهان مى‌گردد.

اين شعر از قصيده امرء القيس است و اتفاقا يكى از معلقات سبعه او همين قصيده مى‌باشد. او مردى بسيار فصيح بوده است; مع ذلك در اين شعر از واژه معيوب مستشزرات‌» استفاده كرده است كه تنافر حروف دارد و به آسانى بر زبان جريان نمى‌يابد و با فصاحت منافى است (۸) .

ب. غرابت‌» آن است كه كلمه از نظر استعمال غير مانوس و از لحاظ مفهوم و معنا خيلى روشن نباشد. اگر واژه‌اى چنين عيب‌هايى را داشته باشد، فصيح نيست; مانند: كلمه مسرج‌» در شعر عجاج. وى گويد:

و مقلة و حاجبا فرججا

و فاحما و مرسنا مسرجا (مقلة‌»؛ يعنى چشم

مرحج‌»؛ يعنى ظريف و كشيده

فاحما»؛ يعنى موى سياه مثل ذغال

مسرج‌»؛ يعنى مانند شمشير سريجى كه در نهايت دقت و استوار باشد يا مانند چراغ از جهت نورافشانى و لمعان) محل شاهد مسرج‌» است كه كلمه به علت غرابت و نامانوسى و نيز به جهت عدم وضوح معنا فصيح نيست (۱۰) .

ج. مخالفت قياس لغوى; يعنى واژه بر خلاف مقررات الفاظ موضوعه باشد; مانند كلمه اجلل‌» در جمله الحمدالله العلى الاجلل‌» كه با فك ادغام است; درحالى كه مى‌بايست، دو لام آن در يكديگر ادغام مى‌شدند; چون در تجانس دو حرف، قاعده اين است كه حرف اول ساكن و در حرف دوم ادغام‌شود; اينچنين: الحمدلله العلى الاجل‌» (۱۱) .

در قرآن واژه‌اى كه يكى از اين ايرادها و ضعفهاى مذكور را داشته‌باشد، پيدا نمى‌شود; لذا همه كلماتش فصيح است (۱۲) .

۴. فصاحت كلام

در تعريف فصاحت در كلام چنين گفته‌اند: آن كلامى است كه از ضعف تاليف و تنافر كلمات و تعقييد خالى و از فصاحت‌برخوردار باشد».

الف. ضعف التاليف: و آن عبارت از اين است كه كلام بر خلاف قانون نحو كه در ميان جمهور نحات مشهور است، تاليف شده‌باشد; مثل اضمار قبل از ذكر لفظى و معنوى و حكمى (۱۳) ; مانند: ضرب غلامه زيدا». اين كلام فصيح نيست; چون اضمار قبل از مرجع ذكر شده‌است: مرجع ضمير در غلامه‌» زيد است كه متاخر آمده‌است; البته در بعضى مآخذ اضمار قبل از ذكر حكمى را از ضعف تاليف محسوب نكرده‌اند و اين درست‌به نظر مى‌رسد (۱۴) .

ب. تنافر كلمات: مراد از آن اين است كه وقتى كلمات را در كنار هم مى‌چينند در مجموع، عبارت سنگينى را تشكيل بدهند كه در اين صورت، عبارت فصيح نخواهد بود; هر چند واژه‌ها جداگانه فصيح باشند; مثلا گفته‌اند: اين بيت فصيح نيست:

و قبر حرب بمكان قفر

و ليس قرب قبر حرب قبر

قبر حرب در محلى بى‌آب و علف واقع شد. حتى در كنار قبر او قبرى هم نيست. قفر» يعنى بى‌آب و علف.

حرب‌» نام شخصى است كه برايش حرب بن اميه‌» مى گفتند. او را كسى كشت و سپس با بيت فوق برايش نوحه‌سرايى كرد. گفته‌اند: اين بيت فصيح نيست; زيرا واژه‌هايش در اثر قريب المخرج بودن حروف آنها در زبان به سختى و سنگينى جارى مى‌گردد، بطوريكه اگر يك نفر بخواهد، سه‌بار اين بيت را پشت‌سر هم بخواند، بدون اشتباه ممكن نخواهد شد (۱۵) .

ج. تعقيد»: مراد از تعقيد اين است كه دلالت كلام بر معناى مراد به‌جهت پاره‌اى از خلل و اشكالات، روشن نباشد. چه اين خلل از ناحيه ناحيه نظم الفاظ باشد يا از ناحيه تركيب معانى. در صورت اول آن را تعقييد لفظى و در صورت دوم آن را تعقييد معنوى گويند.

تعقيد لفظى; مانند:

و ما مثله فى الناس الا مملكا

ابو امه حى ابوه يقاربه

اين شعر از فرزدق شاعر معروف و فصيح عرب زبان است. در اين شعر دايى هشام‌بن‌عبدالملك يعنى ابراهيم بن‌هشام بن اسماعيل مخزومى را تعريف مى‌كند و مى‌خواهد بگويد كه هيچ كسى نظير او در فضائل و وارستگى نيست; مگر خواهرزاده‌اش مملك‌» كه همان هشام‌بن عبدالملك‌» باشد; منتها در اين شعر نه صراحتا نامى از هشام بن‌عبدالملك‌» برده و نه تصريح كرده‌است كه او خواهرزاده ابراهيم بوده‌است; بلكه با تعبير مملك‌» با صيغه مفعول از او ياد كرده‌است; يعنى مردى كه از ملك و ثروت فراوان برخوردار است. او با اين تعبير روشن كرده كه منظورش هشام بن عبدالملك است و با تعبير ابو امه ابوه‌» هم مشخص كرده كه هشام بن عبدالملك خواهرزاده اوست. ملاحظه مى‌شود كه شعر معقد و پيچيده‌است; در حالى كه اصل شعر چنين است:

و ما مثله حى يقاربه فى الناس

الا مملكا ابو امه ابوه

در ميان مردم شخصى مانند ابراهيم جز هشام خواهرزاده‌اش پيدا نمى‌شود (۱۶) .

تعقيد معنوى; مانند اين شعر:

ساطلب بعد الدار عنكم لتقربوا

و تسكب عيناى الدموع لتجمدا

اين بيت از شخصى به نام عباس بن الاضف‌» است. هدف وى گويا اين است كه در روزگار هر چه را انسان آرزو مى‌كند، به ضدش مى‌رسد و چون قانون روزگار چنين است، من دورى و مفارقت‌شما را مى‌خواهم تا به ملاقاتتان نائل گردم و گريه و زارى مى‌كنم تا فرج و مسرت براى ما حاصل گردد.

وى سكب‌» را بر وزن فلس‌» كه كنايه از غصه و حزن آورده، درست است; ولى جمود العين‌» را كه كنايه از شادى و مسرت آورده، درست نيست; زيرا جمودالعين‌» را در جايى مى‌آورند كه به انسان مصيبت رسيده، ولى هرچه مى‌خواهد گريه كند، از چشمهايش اشك جارى نمى‌شود و از كثرت و شدت غصه چشمايش خشكيده‌است; از اين رو انتقال از اين معنا به گريه نكردن به‌علت مسرت و شادى، به قرائن بسيار نيازمند است; لذا معنا معقد است و شعر از فصاحت افتاده است (۱۷) .

د. فصاحت كلمات: علاوه بر خلوص از ضعف تاليف و تنافر كلمات و تعقيد به هر دو قسم آن، مفردات كلام نيز بايد فصيح باشد كه شرح آن آمد.

هرگاه همه اينها حاصل شد، كلام فصيح و گرنه غير فصيح خواهد بود و چون هيچ يك از اين عيوب در آيات قرآن كريم نيست، از فصاحتى كه در حد اعجاز و فوق طاقت‌بشرى است، برخوردار است.

۵. فصاحت متكلم

فصاحت متكلم آن است كه متكلم مقاصد خود را با تعابير و واژه‌هاى فصيح بيان نمايد و اين خصوصيت در او به صورت ملكه در آمده‌باشد; لذا در تعريف آن چنين گفته‌اند:

آن ملكه‌اى است كه به كمك آن مى‌توان مقصود را به لفظى فصيح باز گفت (۱۸) .

۶. بلاغت در كلام

در تعريف بلاغت در كلام چنين گفته‌اند:

آن عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاى حال همراه فصاحت آن.

يعنى علاوه بر اينكه كلام بايد فصيح باشد، بايد با مقتضاى حال نيز تطابق داشته‌باشد. مثال كلام بليغ چنين است كه اگر مثلا كسى سخن ما را در زمينه حضور شخصى به نام زيد در خانه باور نداشته، به او ميگوييم: ان زيدا فى الدار» يا والله ان زيدا فى الدار»; ولى اگر همچو كلامى را با اين همه تاكيدات به كسى بگوييم كه در قبال سخن ما شك و ترديدى ندارد و اگر برايش بدون تاكيد هم بگوييم، خواهد پذيرفت و مع‌ذلك از آن تاكيدات در جمله استفاده كنيم، در اين صورت كلام بليغ نخواهد بود.

۷. بلاغت در متكلم

شخصى كه داراى قدرت و ملكه‌اى باشد كه در اثر آن بتواند كلام بليغ بسازد، متكلم بليغ خوانده مى‌شود; به همين جهت در تعريف آن گفته‌اند:

آن ملكه‌اى است كه به سبب آن بتوان كلامى بليغ فراهم آورد (۱۹) .

نتيجه اينكه بعد از حصول معرفت كامل به هريك از تعاريف پنجگانه ادعا و عقيده ما اين است كه قرآن و وحى حتى يك مورد هم از اين گونه ضعفها نداشته، هم فصيح است و هم بليغ; آن هم به زبان كسى كه نه خطى نوشته و نه سطرى خوانده‌است:

و ماكنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (عنكبوت:‌۴۸)

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مساله‌آموز صد مدرس شد (۲۱)

۸. جلوه‌هاى اعجاز فصاحت و بلاغت قرآن

برخى از جلوه‌هاى برترى فصاحت و بلاغت قرآن كريم بر ساير كلامها به قرارى است كه در پى مى‌آيد:

الف. قرآن كريم در بيان مسائل گوناگون خود اسلوب و روشى ويژه دارد; غير از اسلوبهايى كه بشر و فصحا و بلغاى عرب دارند. حتى با اينكه شخص رسول‌خدا و حضرت اميرعليه السلام و ديگر ائمه از فصحا و بلغا عرب بودند و سخنان‌شان در اوج فصاحت و بلاغت‌بود، مع‌الوصف وقتى برخى از آيات درخلال سخنان آن بزرگواران قرار مى‌گيرد، كاملا از سخنان آنها ممتاز و مشخص است. اين روشن مى‌كند كه قرآن سخنى غير از سنخ سخنان بشر است.

ب. براى فصاحت و بلاغت افراد بشر معمولا حد و حدودى است كه هرگز از آن حد تجاوز نمى‌كند; مثلا كسى سخن حماسى را نيك ادا مى‌كند; ولى در مدح ضعيف است‌يا مداح فصيح و بليغى است; ولى در هجو ضعيف است‌يا در هجو تواناست; ولى قدرت رثاگرى ندارد يا رثاگر خوب و فصيحى است; ولى در عرفان ضعيف است. خلاصه هيچ كسى كه در همه اين ابعاد تسلط داشته‌باشد، يافت نمى‌شود; ولى قرآن كريم اين‌چنين است و از جامعيت فصاحت و بلاغت در تمام جهات برخوردار است.

ج. اين كتاب الهى بعضى بحثها را تكرار كرده است و درباره موضوعاتى چون زجر، ترغيب، وعده، وعيد، موعظه، تاريخ، يادآورى نعمتهاى منعم، دنيا، آخرت، بهشت، جهنم، مرگ، حيات، مبدا، معاد، اعتقادات، اخلاقيات، سياست و غير اينها چندبار بحث كرده; ولى عليرغم تغيير در الفاظ و عبارات كوچكترين تغييرى در اصل معنا رخ نداده است‌يا فصاحت و بلاغت عبارت دوم از عبارت اول نكاسته‌است; در حالى كه خاصيت تكرار در كلام بشر اين است كه دومى از نظر جودت و فصاحت و سلاست‌بيان به پايه اولى نمى‌رسد; لذا دكتر طه حسين وقتى اين كتاب را تعريف و تمجيد مى‌كند، مى‌گويد:

نثر نيست; كما اينكه نظم هم نيست; بلكه قرآن است و امكان ندارد غير از آن، نام ديگرى داشته باشد (۲۲) .

۹. دو گواه عينى بر اعجاز فصاحت و بلاغت اين بزرگ كتاب الهى

در زمينه برترى فصاحت و بلاغت قرآن كريم دو داستان به شرح ذيل از امرءالقيس آورده‌اند:

گواه اول : امرء القيس از مشاهير فصحاى عرب بود; بطوريكه حتى در محاورات عادى هم واژه غير فصيح به زبان نمى‌آورد. هر واژه‌اى را بر زبان مى‌آورد، دليل مى‌شد به اين كه آن واژه فصيح است.

مى‌گويند: وى به سه واژه از قرآن خرده گرفته، گفت كه اين سه كلمه فصيح نيست و آنها عبارتند از: يستهزءون، كبار، عجاب‌» (انعام:۵؛ نوح:۲۲)(۲۳) . داستان را به عرض رسول خداصلى الله عليه وآله رساندند. حضرت از امرءالقيس دعوت كرد كه در روز معينى بيايد و گفته خود را اثبات كند. وى در روز موعود آمد و خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله رسيد. حضرت در اولين برخورد با او طورى رفتار كرد كه رسم رفتار اعراب آن دوران نبود; لذا ناراحت‌شد و بى‌اختيار به حضرت گفت:

اتستهزؤون و انا من كبار العرب ان هذا منك لعجاب; آيا مرا مسخره مى‌كنى; در حالى كه من از بزرگان عرب هستم. اين از شما خيلى تعجب است.

او با اينكه آن سه كلمه را غير فصيح مى‌شمرد، بر زبان جارى كرد و بدين‌وسيله بى‌اختيار و ناخودآگاه فصاحت آنها را پذيرفت (۲۴) .

گواه دوم : قرآن كريم در ضمن آيات چندى تحدى كرده و از كسانى كه درباره آن اظهار ترديد مى‌كنند مى‌خواهد كه اگر صدور آن را از سوى خدا قبول نداريد، شما هم مانند آن يا ده‌سوره و يا لااقل يك‌سوره نظير يكى از سوره‌هاى قرآن را بياوريد (اسراء:۸۸؛ هود:۱۳؛ بقره:۲۳) .امرءالقيس گفت: اشكال ندارد. من نظير آيه و لكم فى القصاص حياة‌» (بقره:۱۷۹) را به الفاظى ديگر مى‌آورم. گفتند: بياور! گفت: القتل انفى للقتل‌»; يعنى كشتن براى جلوگيرى از كشتن بهتر است.

اهل فن و متخصصين سخن وى را با آيه كريمه سنجيدند، دريافتند كه آيه شريفه از هشت جهت نسبت‌به كلام امرءالقيس مزيت دارد كه از اين قرارند:

۱. حروف سخن امرءالقيس بيش از حروف آيه شريفه است و سخن هراندازه كوتاهتر باشد، از نظر ايجاز كه يكى از وجوه فصاحت و بلاغت است، پسنديده‌تر است. آيه شريفه دوازده حرف، ولى كلام امرءالقيس چهارده حرف است.

۲. در گفتار امرءالقيس دوبار واژه قتل‌» آمده است و اين كلمه از كلمات غيرمطبوع و تنفرآور است; به‌خلاف كلمه حياة‌» كه در آيه آمده و از هستى و زندگى خبر مى‌دهد; نه از مرگ و نيستى.

۳. باز كلمه انفى‌» در كلام امرءالقيس از سلب و نيستى حكايت مى‌كند; ولى لحن قرآن اثباتى است و شكى نيست كه مثبت سبت‌به منفى امتياز دارد.

۴. در كلام امرءالقيس ميان دو قتل فرقى گذاشته نشده و هر دو را با يك تعبير بيان كرده‌است; در حالى كه اولى قتل قصاص و دومى قتل جنايى است; به‌خلاف تعبير آيه شريفه كه هرگز به قتل ابتدائى از جهت قبحى كه دارد، تفوه نكرده و قتل عوضى و جزائى را نيز با تعبير قصاص‌» آورده‌است.

۵. در كلام امرءالقيس وجود قتل علت عدم قتل معرفى شده است و اين جور برهان در نفوس چندان اثر ندارد; ولى آيه، قصاص را علت‌حيات اجتماعى معرفى كرده كه نسبت‌به تعبير امرءالقيس به مراتب قابل قبول‌تر است.

۶. در كلام امرءالقيس لفظ قتل تكرار شده و تكرار در عبارت مخل فصاحت است; به خلاف آيه كريمه كه تكرار ندارد.

۷. در آيه كريمه لفظ فى‌» آمده است و آن بر نگهدارى و حفاظت دلالت مى‌كند و مى‌رساند كه قصاص مثل ظرفى كه مظروف خود را حفظ كند، حيات و نظام عائله بشرى را حفظ مى‌كند; در حالى كه در كلام امرءالقيس از كلمه فى‌» خبرى نيست.

۸. در آيه كريمه لفظ حياة‌» نكره آمده تا دلالت‌بر فخامت و عظمت آن كند; يعنى مى‌فرمايد: در قصاص كردن براى شما يك نوع زندگى است كه آن زندگى ويژه و عاليترين گونه حيات است; در حالى كه كلام امرءالقيس هرگز معلوم نكرده است كه چه منزلت و مرتبه‌اى براى قصاص وجود دارد و اين را هم نرسانده‌است كه آيا قتل قصاص از قتل جنائى بهتر است‌يا نه؟ (۲۷)

(۱) مناهل العرفان، تاليف محمدعبدالعظيم زرقانى، ج‌۲.

(۶) سيد احمد هاشمى، جواهر البلاغه، ص‌۶ ؛ سيد احمد هاشمى، جواهر البلاغه، ص‌۳۲؛ تفتازانى، مختصر المعانى، ص‌۶-۷؛ مطول، ص ۱۵؛ مطول، ص‌۲۵.

(۸) محمدباقر شريف؛ جامع الشواهد، ج‌۲، ص‌۱۱۱، باب الغين بعده الدال‌».

(۱۰) مطول، ص‌۱۸؛ مختصر المعانى، ص‌۸؛ جواهرالبلاغة، ص‌۹.

(۱۱) مطول، ص‌۱۹؛ مطول، ص ۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص‌۱۱-۲۲.

(۱۲) مطول، ص‌۱۹؛ مطول، ص۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۳) مطول ص ۱۹؛ مطول، ص ۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۴) مطول، ص ۱۹؛ مطول، ص ۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۵) مطول، ص ۱۹؛ مطول، ص ؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۶) مطول، ص ۱۹؛ مطول، ص۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۷) مطول، ص ۱۹؛ مطول، ص ۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۸) مطول ص ۱۹؛ مطول، ص ۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۱۹) مطول، ص ۱۹؛ مطول، ص ۲۰؛ مختصرالمعانى، ص‌۸-۹؛ جواهر البلاغه، ص ۱۱-۲۲.

(۲۱) ديوان حافظ، نسخه فردين و دكتر قاسم غنى حرف دال، ص‌۱۰۴.

(۲۲) روح الدين الاسلامى، تاليف عفيف عبدالفتاح طباره، ص‌۲۲ به بعد؛خوئى، البيان، ص‌۵۱.

(۲۳) سيد على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج‌۶، ص‌۷۴.

(۲۴) سيدابوالفضل نبوى قمى تفسير لئالى منثور، ص‌۲۳۷.

(۲۷) سيدابوالفضل نبوى قمى، لئالى منثور تفسير سوره طور.

منابع: صحيفه مبين ، شماره ۲۴



جعبه ابزار