تخلل و تکاثف خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تخلخل و تکاثف
جلد: ۱۴
شماره مقاله:۵۸۲۵
تَخَلْخُل وَ تَکاثُف، دو اصطلاح در فلسفۀ طبیعی بهمعنی رقیق شدن و غلیظ شدن.
تخلخل و تکاثف در لغت به معنای کاهش و افزایش پیوستگی میان ذرات چیزی است ( قاموس، ۳/۲۷۴؛ شرتونی، ۱/ ۲۹۹، ۲/ ۱۰۶۸) و در اصطلاح آن را به فزونی یا کاستی حجم چیزی بدون انضمام شیء خارجی و یا جدایی چیزی از آن، بر اثر عللی مانند حرارت و برودت، تعریف کردهاند (فارابی، ۲۸۰؛ ابن سینا، الشفاء، الٰهیات، ۷۷، ۴۱۳). با همین تعریف، تخلخل و تکاثف از نموّ و ذُبول متمایز میشود، با آنکه هر یک نوعی از حرکت در کمیت به شمار میروند، در تخلخل و تکاثف مقدار جسم بدون پیوستگی یا جداییِ چیزی زیاد و کم میشود، اما نمو و ذبول همراه با پیوستگی یا جدایی است (کاتبی قزوینی، ۴۳۴؛ بیضاوی، ۱۲۸؛ ابن کمونه، ۳۲۱).
تخلخل و تکاثف معادل واژۀ یونانی τό μανόν χαί τό πυχνόν است (افنان، ۹۰). نخستینبار آناکسیمنس فیلسوف یونانی در سدۀ ۶قم در تبیین نظریۀ خود در این باره که هوا مادۀ نخستینِ همه چیز است، گفت که هوا بر اثر فشردگی دگرگون میشود، یعنی به سبب تخلخل به آتش، و به سبب تکاثف به آب و خاک تبدیل میشود. او تخلخل و تکاثف را تغییری میدانست که موجب شکلپذیری اشیاء میشود و این تبدیلها، در صورت و مقدار مادۀ نخستین تأثیر نمیکند (گاتری، ۱۱۹-۱۲۷؛ گمپرتس، ۱/۷۶، ۳۴۱-۳۴۲). چنانکه ابن رشد (د ۵۹۵ق/ ۱۱۹۹م) میگوید، در نظریههای کهن دیگری نیز که آب یا آتش را مادۀ نخستین میشمردهاند، تبدیل مادۀ نخستین به عناصر دیگر در قالب تخلخل و تکاثف تبیین میشده است (نک : تفسیر...، ۱/۸۲-۸۳).
ارسطو (۳۲۲- ۳۸۵قم) تخلخل و تکاثف را گونهای حرکت در مکان میدانست که موجب اجتماع و افتراق و نیز کون و فساد اشیاء میشود (نک : گ ۲۶۰ b، سطر ۱۲-۱۳). یحیی بن عَدی (د ۳۶۴ق/۹۷۵م) و ابوالفرج بن طیب (د ۴۳۵ق/۱۰۴۴م) در توضیح نظر ارسطو تخلخل و تکاثف را موجب سنگینی و سبکی و سختی و نرمی جسم دانستهاند (نک : ارسطو، ۲/۸۸۵). وجود تخلخل و تکاثف را برخی دلیل اثبات خلأ میدانند (همو، ۱/۳۴۴، ۳۸۸- ۳۸۹؛ ابوحیان، ۳۲۱). فارابی (د ۳۳۹ق/۹۵۰م) و ابن رشد بر مبنایی ارسطویی، تخلخل و تکاثف را از مقولۀ وضع به شمار آوردهاند (فارابی، همانجا؛ ابن رشد، تلخیص...، ۱۲۶).
تخلخل بنا به تعریف دقیقتر ابن سینا (د ۴۲۸ق/۱۰۳۷م) و غزالـی (د ۵۰۵ق/۱۱۱۱م) اسم مشترکی است که چند معنا دارد: ۱. در مقولۀ کیف: نخست به معنای حرکت جسم است از مقداری به مقدار بزرگتر که باعث رقیقتر شدن قوام شیء به رغم پیوستگی آن میگردد، و دوم به معنای کیفیت چنین قوامی است. ۲. در مقولۀ وضع: نخست به معنای جنبش اجزاء یک جسم است که پس از نزدیک بودن به یکدیگر، از هم فاصله میگیرند، و دوم به هیئت وضع اجزاء دلالت میکند. تکاثف نیز به همین گونه هم به حرکت در کم و کیف و حرکت در وضع، و هم بر وضع اطلاق میگردد (ابن سینا، «الحدود»، ۲۵۸؛ غزالی، ۲۹۸- ۲۹۹؛ نیز نک : بهمنیار، ۶۷۹).
به نظر ابن سینا تخلخل و تکاثف، گاه بالذات است و موجب تبدیل ذات جسم میگردد، مانند تبدیل آب به هوا، و گاه بالعرض، مانند هوا که در روز متخلخل و در شب متکاثف است (ابن سینا، التعلیقات، ۵۵).
فخرالدین رازی (۵۴۳- ۶۰۶ق/ ۱۱۴۸- ۱۲۰۹م) با نقد نظر فلاسفه میگوید که تخلخل و تکاثف از فروع نفی جزء لایتجزى است، زیرا با فرض اثبات جوهر فرد، افزایش یا کاهش مقدار جسم و بنابراین تخلخل و تکاثف محال است ( المباحث...، ۱/۵۷۲، شرح...، ۲/۲۵، ۴۲، ۴۳). سهروردی (۵۴۹- ۵۸۷ق/۱۱۵۴-۱۱۹۱م) چون خلأ را در عالم محال دانسته، میگوید که تخلخل و تکاثف حقیقی محال است (۲/۷۷) و قطبالدین شیرازی (۶۳۴-۷۱۰ق/۱۲۳۷-۱۳۱۰م) در شرح این عبارت وی بر مجازی بودن آن استدلال کرده است (ص ۲۱۲).
صدرالدین شیرازی (د ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م) دلایل سهروردی را در این باره نپذیرفته است. به اعتقاد ملاصدرا تخلخل به لطافت، یعنی رقیق بودن همراه با بزرگی در حجم شباهت دارد (۴/۷۶، ۵/۹۸). وی میگوید برخی این اشکال را وارد کردهاند که مقدار یا کمیت یک جسم چیزی نیست جز پیوستگی یا همان اتصال جوهری که اساس جسمیت است. بنابراین پذیرفتن تخلخل و تکاثف به این معناست که جسم واحدی بتواند به دو کمیت متفاوت درآید و این مستلزم عرضی بودن کمیت است. وی در پاسخ به این اشکال، تخلخل و تکاثف را به داخل شدن و خارج شدن جسمی لطیف همچون هوا در میان اجزاء جسم مربوط میداند و حرکت جسم واحد را در بیش و کم شدن مقدارش نمیپذیرد (۵/۹۰- ۹۱). براین اساس پذیرفتن تخلخل و تکاثف حقیقی نیازمند اثبات هیولا برای جسم است و به همین سبب برخی از متقدمان جسم را، به جای ماده و صورت، مرکب از هیولا و صورت دانستهاند تا مقدار جسم در جوهریت آن دخیل
نباشد (همو، ۵/۹۱؛ کاتبی قزوینی، ۴۳۳؛ فخرالدین، همان، ۲/۲۵).
مآخذ: ابن رشد، محمد، تفسیر مابعدالطبیعۀ ارسطو، به کوشش موریس بویژ، بیروت، ۱۹۳۸م؛ همو، تلخیص کتاب المقولات، به کوشش محمود قاسم، قاهره، ۱۹۸۰م؛ ابن سینا، التعلیقات، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قم، ۱۴۰۴ق؛ همو، «الحدود»، المصطلح الفلسفی عندالعرب، به کوشش عبدالامیر اعسم، بغداد، منشورات مکتبة الفکر العربی؛ همو، الشفاء، به کوشش ابراهیم مدکور، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۰م؛ ابن کمونه، سعد، الجدید فی الحکمة، به کوشش حمید مرعید کبیسی، بغداد، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۲م؛ ابوحیان توحیدی، علی، المقابسات، تهران، ۱۳۶۶ش؛ ارسطو، الطبیعة، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۴۰۴ق؛ افنان، سهیل محسن، واژهنامۀ فلسفی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، به کوشش مرتضى مطهری، تهران، ۱۳۴۹ش؛ بیضاوی، عبدالله، طوالع الانوار، به کوشش عباس سلیمان، بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م؛ سهروردی، یحیى، مجموعۀ مصنفات شیخ اشراق، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۵۵ش؛ شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ۱۴۰۳ق؛ صدرالدین شیرازی، محمد، الاسفار الاربعة، تهران، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م؛ غزالی، «الحدود»، المصطلح الفلسفی عند العرب، به کوشش عبدالامیر اعسم، بغداد، منشورات مکتبة الفکر العربی؛ فارابی، اربع رسائل فلسفیة، به کوشش جعفر آلیاسین، تهران، ۱۳۷۱ش؛ فخرالدین رازی، شرح عیون الحکمة، تهران، ۱۳۷۳ش؛ همو، المباحث المشرقیة، حیدرآباد، ۱۳۴۳ق؛ قاموس؛ قطبالدین شیرازی، شرح حکمة الاشراق، قم، ۱۳۱۵ق؛ کاتبی قزوینی، علی، حکمة العین، شرح مبارکشاه بخاری، به کوشش جعفر زاهدی، مشهد، ۱۳۵۳ش؛ گمپرتس، تئودور، متفکران یونانی، ترجمۀ محمدحسن لطفی، تهران، ۱۳۷۵ش؛ نیز:
Aristotle, Physics ; Guathrie, W.K.C., A History of Greek Philosophy, Cambridge, ۱۹۶۷.
سیما نوربخش