• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تسبیح موجودات از نظر قرآن کریم ظریفی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



يكى از معانى بلند و عميق قرآنى، مساله تسبيح نظام آفرينش در برابر خداوند متعال است. آيات و روايات فراوانى وجود دارد كه به صراحت‌ به تسبيح و حمد موجودات اعم از ذى روح و غير ذى روح اشاره مى‌كند.تسبح له السموات السبع والارض ومن فيهن و ان من شى‌ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا (اسراء:۱۷)
تسبيح‌» در لغت‌به معناى حركت‌سريع در آب و يا هوا است و در فرهنگ قرآن به معناى تنزيه و مبرا داشتن‌» خداى تعالى است از هر گونه نقص و عيب و حاجتى كه در ماسواى او فرض شود. (۱)
در قرآن كريم ۹۲ مورد مشتقات ريشه (س، ب، ح) به كار رفته و به چهار صورت مصدر، فعل ماضى، فعل مضارع، و فعل امر استعمال شده است. (۲) استعمال تسبيح در ساختهاى سه گانه فعل مى‌تواند نشانگر اين موضوع باشد كه تسبيح موجودات اختصاص به زمان خاصى ندارد، همان گونه كه ثابت‌خواهد شد اين نوع تسبيح اختصاص به موجود يا موجودات خاصى هم ندارد.
دو نظريه اساسى درباره تسبيح موجودات وجود دارد:
الف - تسبيح موجودات ذى روح و ذى شعور، حقيقى است ولى تسبيح موجودات غير ذى روح، مجازى مى‌باشد.
ب - هم تسبيح موجودات ذى روح و هم تسبيح موجودات غير ذى روح حقيقى است و هرگز به صورت مجازى در قرآن كريم استعمال نشده است.
توضيح اين كه گروه اول مرادشان آن است كه اين موجودات صرفا آيتى بر وجود خداوند هستند و قرآن كريم از اين آيت‌بودن‌» موجودات غير ذى شعور به تسبيح‌» تعبير كرده است. بنابراين در اين معنا تسبيح‌» به معناى تنزيه و منزه دانستن‌» نيست‌بلكه به معناى آيت و نشانه بودن‌» است، يعنى كاربرد لفظ تسبيح درباره موجودات ذى شعور با آنچه در باب موجودات غير ذى شعور به كار رفته كاملا متفاوت است. مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البيان (۳) و زمخشرى در كشاف (۴) و همچنين صاحب منهج الصادقين (۵) و ... بر اين اعتقادند.
گروه دوم كه تسبيح موجودات را اعم از - ذى شعور و غير ذى شعور - حقيقى مى‌دانند، بر اين نكته تاكيد دارند كه تمام موجودات علاوه بر اين كه آيت و نشانه‌» وجود حق تعالى هستند، همگى به صورت حقيقى مسبح خداونداند و با زبان مخصوص خود متناسب با بهره وجودى خود خداى تعالى را از هر نقص و عيبى منزه و مبرا مى‌دارند. بنابراين بر طبق نظر گروه اخير تفاوتى در استعمال لفظ تسبيح در موجودات غير ذى شعور و ذى شعور وجود ندارد.
ما در اين نوشتار بر آنيم كه با دلايل عقلى و نقلى، نظريه گروه اول را رد كنم و نظريه گروه دوم را تقويت نمايم و اثبات كنيم. (ان شاء الله)
در اين جا نخست‌به برخى از آياتى كه به مناسبت تسبيح موجودات نازل شده اشاره مى‌كنيم و سپس به تفصيل به بررسى آيات و روايات و تبيين و اثبات مدعا خواهيم پرداخت.
سبح لله ما فى السموات والارض وهو العزيز الحكيم. (حديد:۱)
هر چه در زمين و آسمان است همه به تسبيح و ستايش يكتا خدايى كه مقتدر و حكيم است مشغولند.
يسبح الرعد بحمده والملائكة من خيفته (رعد:۱۳)
رعد و جميع فرشتگان همه از بيم قهر خدا به تسبيح و ستايش او مشغولند.
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات والارض والطير صافات كل قد علم صلاته وتسبيحه (نور:۴۱)
آيا نديدى كه هر كس در آسمانها و زمين است تا مرغ كه در هوا پر گشايد همه به تسبيح و ثناى خدا مشغولند و همه آنها صلاة و تسبيح خود بدانند.
وسخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير (انبياء:۷۹)
و كوهها و مرغان را به آهنگ (تسبيح و نغمه) داود مسخر او گردانيديم.
الم تران الله يسجد له من فى السموات ومن فى الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر والدواب وكثير من الناس (حج:۱۸)
آيا مشاهده نكردى كه هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان و بسيارى از آدميان همه (با كمال شوق) به سجده خدا (و اطاعت او) مشغولند.
آيات مذكور كه تنها بخش اندكى از آيات مورد نظر است، بيانگر آن است كه مجموعه نظام آفرينش اعم از موجودات ذى روح و ذى شعور و جز آن مانند زمين و آسمان و كوهها و پرندگان و ماه و خورشيد و ستارگان و درختان و چارپايان و انسانها و ... همگى مشغول تسبيح خداوند متعال مى‌باشند و او را به پاكى مى‌ستايند.
همان طور كه گذشت گروهى از مفسران برآنند كه تسبيح موجودات غير ذى روح مانند كوه و درخت و زمين و آسمان و رعد و نجوم و ماه و خورشيد ... غير حقيقى ( مجازى) است‌يعنى از آن جا كه اين موجودات آيت و نشانه‌» وجود خداوند و دليل وحدانيت او هستند، لذا قرآن از اين آيت‌بودنشان از روى مجاز با تسبيح‌» تعبير نموده است و تسبيح حقيقى مختص موجودات ذى روح و ذى شعور است. در اين قسمت‌به بيان چند اشكال وارد بر نظريه اخير مى‌پردازيم.
اشكال نخست آن است كه اگر تسبيح موجودات غير ذى روح چيزى جز همان آيت‌بودن‌» آنها نيست، چرا خداى سبحان در آيه ۴۴ سوره اسراء مى‌فرمايد: وان من شى‌ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم‌».
زيرا اين كه ما انسانها تسبيح آنها را نمى‌فهميم نشانگر آن است كه موجودات غير ذى روح به گونه‌اى مخصوص خود خداى تعالى را تسبيح مى‌گويند، ولى به گونه‌اى كه انسانهاى عادى، نمى‌توانند آن تسبيح را بشنوند و بفهمند، چه اگر مراد صرف دلالت آنها بر وجود خداوند بود، اين مساله به قدرى روشن و آشكار است كه لازم نبود بفرمايد ولى شما تسبيح آنها را نمى‌فهميد» زيرا بيشتر انسانها و بلكه همه آنها آيت‌بودن‌» موجودات را مى‌فهمند و درك مى‌كنند.
اشكال دوم بر اين راى، آن است كه قرآن كريم در موارد بسيار به صراحت مى‌فرمايد كه همه موجودات چه ذى روح و چه غير ذى روح خداى تعالى را تسبيح مى‌گويند مانند يسبح الرعد بحمده والملائكة و» سخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير و مانند» الم تر ان الله يسجد له من فى السموات ومن فى الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر و الدواب وكثير من الناس...» كه مى‌رساند داودعليه‌السلام و كوهها با هم و هماهنگ تسبيح مى‌گفتند و در كنار تسبيح انسانها، موجودات ديگر از قبيل حيوانات و نباتات و جمادات نيز همچون بسيارى از انسانها، خداى بزرگ را به پاكى و بى‌عيبى مى‌ستايند.
اشكال سوم (۶) بر نظريه مذكور اين است كه اگر منظور از تسبيح موجودات، صرف دلالت آنها بر وجود خداوند باشد چرا در مواردى تسبيح موجودات غير ذى روح را به ساعات خاصى اختصاص داده و فرموده است: (انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق) يعنى كوهها شب هنگام و صبحگاهان خداى تعالى را تسبيح مى‌گويند. (ص:۱۸)
تسبيح موجودات غير ذى‌روح از نظر قرآن حقيقى است نه مجازى
بسيارى از مفسران و حكماى گران قدر بر اين باورند كه تسبيح همه موجودات حقيقى است و با زبان مخصوص خودشان انجام مى‌گيرد، بدين معنا كه مجموعه نظام آفرينش، چه ذى روح و چه غير آن، علاوه بر آن كه با وجودشان دلالت‌بر وجود حق تعالى دارند، با زبان خود نيز خداى تعالى را تسبيح مى‌گويند و او را از جميع نواقص و شوائب ممكنات تنزيه مى‌كنند و به اين كار خود نيز علم و شعور دارند (كل قد علم و تسبيحه)
نكته قابل دقت و تامل در اين جا اين است كه تسبيح فرع بر شعور و ادراك است‌بدين معنا كه اگر بپذيريم تمام موجودات مسبح حق تعالى هستند، ناچار بايد پذيرفته باشيم كه تمام موجودات ادراك و آگاهى دارند و بالطبع تمام موجودات از نوعى حيات بهرمند هستند.
دلايل و شواهد عقلى و نقلى دال بر اين حقيقت است كه هر موجودى به حسب درجه وجودى خود، داراى علم و ادراك و حيات است ما در اين جا نخست دلايل و شواهد نقلى از آيات و روايات را ذكر مى‌كنيم، سپس به بيان دلايل و براهين عقلى مى‌پردازيم.
اندك تاملى در آياتى كه در اين جا ذكر خواهد شد ما را به اين نكته رهنمون خواهد شد كه تمام موجودات، حتى جمادات به عنوان موجوداتى كه داراى علم و ادراك هستند، مورد نظر قرار گرفته‌اند.
۱- وان منها لما يهبط من خشية الله (بقره:۷۴)
و پاره‌اى از سنگها از ترس خدا فرود آيند.
۲- قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان وجنوده وهم لايشعرون فتبسم ضاحكا من قولها... (نمل:۱۸_۱۹)
مورى گفت: اى موران، همه به خانه‌هاى خود اندر رويد مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند، سليمان از گفتار مور بخنديد.
۳- انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه كان ظلوما جهولا (احزاب‌:۳۳)
ما بر آسمانها و زمين و كوههاى عالم عرض امانت كرديم همه از تحمل آن امتناع ورزيدند و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در مقام آزمايش و اداى امانت) بسيار ستمكار و نادان بود.
۴- وحشر لسليمان جنوده من الجن والانس والطير فهم يوزعون (نمل‌:۱۷)
و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان هر سپاهى تحت فرمان رئيس خود در ركابش حاضر آمدند.
۵- لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (حشر:۵۹)
اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل مى‌كرديم مشاهده مى‌كردى كه كوه از ترس و عظمت‌خدا خاشع و ذليل و متلاشى مى‌گشت و اين امثال را براى مردم بيان مى‌كنيم باشد كه اهل فكرت شوند.
۶- تكاد السموات يتفطرن منه وتنشق الارض وتخر الجبال هدا (مريم:۹۰)
نزديك است از اين گفته زشت (و عقيده باطل) آسمانها از هم فرو ريزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشى گردد.
۷- يوم تشهد عليهم السنتهم وايديهم وارجلهم بما كانوا يعملون (نور:۲۴)
بترسند از روزى كه زبان و دست و پاى ايشان بر اعمال آنها گواهى دهند.
اين موضوع يعنى شهادت و گواهى اعضا و جوارح در روز قيامت، نشانگر آن است كه در دنيا با علم و شعور، شاهد اعمال فرد بوده‌اند، چه در غير اين صورت شهادت آنها معنا نخواهد داشت و شخص مجرم مى‌تواند اعتراض كند كه چطور اعضا و جوارحى كه در دنيا نمى‌توانستند به عمل من علم و آگاهى پيدا كنند، امروز عليه من شهادت مى‌دهند.
۸- اليوم نختم على افواههم وتكلمنا ايديهم وتشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (يس‌:۳۶)
امروز است كه بر دهان آن كافران مهر خموشى نهيم و دستهايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه كرده‌اند گواهى دهد.
۹- وقالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى‌ء (فصلت:۲۱)
و آنها به اعضاى بدن گويند، چگونه بر اعمال ما شهادت داديد آن اعضا جواب گويند خدايى كه همه موجودات را به نطق آورد ما را نيز گويا گردانيد.
۱۰- يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها (زلزله:۴_۵)
آن هنگام زمين مردم را به حوادث خويش آگاه مى‌سازد كه خدا به او چنين الهام كند (تا به سخن آيد و خلق را به اخبارش آگه نمايد).
۱۱- وقيل يا ارض ابلعى ماءك ويا سماء اقلعى (هود:۴۴)
و به زمين خطاب شد كه فورا آب را فرو بر، و به آسمان امر شد كه باران را قطع كن.
۱۲- فقال لها وللارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين (فصلت:۱۱)
فرمود اى آسمان و زمين همه به سوى خدا به شوق و رغبت‌يا به جبر و كراهت‌بشتابيد آنها عرضه داشتند ما با كمال شوق و ميل به سوى تو مى‌شتابيم.
۱۳- قلنا يا نار كونى بردا وسلاما على ابراهيم (انبياء:۶۹)
ما خطاب كرديم كه اى آتش سرد و سالم براى ابراهيم باش.
۱۴- انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (يس‌:۸۲)
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى كند به محض اين كه گويد موجود باش بلافاصله موجود خواهد شد.
۱۵- وسئل القرية التى كنا فيها والعير التى اقبلنا فيها (يوسف:۸۲)
و از آن شهر و از آن قافله مى‌توان چنين نتيجه گرفت كه تمام موجودات حتى جمادات كه نازلترين مرتبه از مراتب وجوداند، حظى و بهره‌اى از فهم و علم و ادراك دارند و مى‌توانند مخاطب قرار گيرند و از خود عكس العمل نشان دهند و حتى سخن بگويند. و بالاتر از اين مطلب حتى به آنچه مى‌كنند و مى‌گويند نيز علم و آگاهى دارند و در نتيجه به معناى حقيقى كلمه خداى تعالى را به پاكى مى‌ستايند و تسبيح مى‌گويند.
همچنين رواياتى وجود دارد كه بر تسبيح حقيقى موجودات غير جاندار دلالت دارد. از جمله تسبيح سنگريزه‌ها در كف حضرت رسول‌صلى الله عليه وآله و جريان استن حنانه كه مشهور است.(در حديث است كه رسول اكرم‌صلى الله عليه وآله فرمودند كه وقتى قبل از بعثت‌شبانى مى‌كردم، گاهى مى‌ديدم كه گوسفندان بى‌جهت رم مى‌كنند و وحشت زده مى‌شوند، پس از آمدن جبريل سبب را سؤال كردم، گفت اين وحشت از صداى ضربتى است كه به كافر مى‌زنند كه همه موجودات آن را مى‌شنوند و از آن رم مى‌كنند غير از ثقلين، و اهل معرفت گويند انسان محجوبترين موجودات از ملكوت است مادامى كه اشتغال به ملك و تدبيرات آن دارد، زيرا اشتغالش از همه بيشتر و قويتر است، پس احتجابش از همه بيشتر است و از نيل به ملكوت محرومتر است.
روايت در كافى شريف است، عن الباقرعليه‌السلام قال: قال النبى‌صلى الله عليه وآله انى كنت انظر الى الابل والغنم وانا ارعاها - وليس من نبى الا وقد رعى الغنم - فكنت انظر اليها قبل النبوة وهى متمكنة فى المكينة ما حولها شى‌ء يهيجها حتى تذعر فتطير، فاقول: ماهذا؟ واعجب حتى جاءنى جبرئيل فقال: ان الكافر يضرب ضربه ما خلق الله شيئا الا سمعها و يذعر لها الا الثقلين.)(۸)
در روايتى از عايشه نقل شده كه گفت رسول خداصلى الله عليه وآله وقتى بر من وارد شد فرمود: اى عايشه اين دو برد ( لباس) مرا بشوى عرض كردم يا رسول الله ديروز آنها را شستم. فرمود: مگر نمى‌دانى لباس آدمى خداى را تسبيح مى‌گويد و اگر چرك شود تسبيحش قطع مى‌شود». (۹)
برهان عقلى و فلسفى در اثبات اين كه تسبيح تمام موجودات حقيقى است
اين برهان مشتمل بر چهار مقدمه يقينى است كه نخست‌به اجمال آنها را ذكر مى‌كنيم و سپس به شرح و تبيين آنها مى‌پردازيم.
مقدمه اول: هر موجود ممكن، محتاج و نيازمند به خداى تعالى است.
مقدمه دوم: نيازمندى و احتياج موجودات از وجود موجودى مستقل و بى‌نياز حكايت مى‌كند.
مقدمه سوم: تمام ممكنات حتى جمادات، به حسب درجه وجودى خود داراى علم و ادراكند.
مقدمه چهارم: تسبيح چنانچه از سوى موجودات داراى علم و ادراك واقع شود و از بى‌نيازى ( تنزيه) خداوند حكايت كند، حقيقى خواهد بود.
نتيجه: تمام ممكنات، خداى تعالى را به صورت حقيقى (نه مجازى) تسبيح مى‌گويند.
بنابراين اگر چنين است كه تسبيح حقيقى چيزى جز بيان بى‌نيازى خداى تعالى همراه با علم و ادراك نيست، و اگر چنين است كه تمام موجودات از بى‌نيازى و منزه بودن خداوند حكايت مى‌كنند و به حكايت‌خويش علم و آگاهى نيز دارند، به سهولت مى‌توان نتيجه گرفت كه تمام موجودات يعنى مجموعه نظام آفرينش، حتى جمادات، خداى تعالى را به معنى حقيقى كلمه تسبيح مى‌كنند. (۱۰)
بررسى و ارزيابى برهان
مقدمه اول مقدمه‌اى عقلى و يقينى است، بدين معنا كه نظام آفرينش بر طبق قاعده عليت نمى‌تواند به اتفاق و صدفه به وجود آمده باشد بلكه داراى علت هستى بخشى است كه با معلول خود سنخيت دارد و بر مبناى حكمت متعاليه معلول چيزى جز تجلى و تشؤن علت تامه نيست و عين ربط و نياز به او مى‌باشد.
مقدمه دوم نيز مقدمه‌اى عقلى و يقينى است و قابل انكار نيست، بدين معنا كه احتياج‌» وقتى مطرح است كه محتاج اليهى وجود داشته باشد همان طور كه ربط‌» وقتى معنا خواهد داشت كه مستقلى‌» در كار باشد. بنابراين عدم استقلال مجموعه نظام آفرينش و وابستگى شديد آن، حاكى و كاشف از وجود موجودى مستقل و بى‌نياز است.
مقدمه سوم به ادراك شعور موجودات غير ذى روح اشارت دارد كه گرچه در مبحث قبلى با بيان آيات و روايات آشكار گرديد كه همه موجودات داراى علم و ادراك و شعور مى‌باشند و متناسب با حيطه وجودى خود بهره‌اى از علم و ادراك دارند، نظر به اهميت‌بسيار زياد اين مقدمه در ادامه مقال از ديدگاه فلسفى، مستقل و جداگانه درباره آن سخن خواهيم گفت.
مقدمه چهارم تعريف تسبيح حقيقى در مقابل تسبيح مجازى است; چه تسبيح حقيقى به معناى تنزيه‌اى است كه همراه با علم و ادراك صورت پذيرد در حالى كه تسبيح مجازى به معناى آيت‌بودن و دلالت داشتن ... به كار رفته است.
از مقدمات مذكور در بالا چنين نتيجه مى‌گيريم كه مجموعه نظام آفرينش از جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها و فرشتگان و ... همگى حقيقتا مسبح حق تعالى هستند و نظر گروه مخالف نمى‌تواند درست‌باشد كه گفته‌اند تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤمنان از افراد انسان و ملائكه ربانى زبانى، و تسبيح بقيه موجودات حالى است و در مجاز تسبيح گفته مى‌شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى‌كنند به اين اعتبار آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است. (۱۱)
تمام موجودات حتى جمادات بهره‌اى از علم و ادراك دارند
همان‌طور كه قبلا بيان شد چنانچه يقينى بودن اين مطلب يعنى علم و ادراك داشتن تمام موجودات اثبات گردد، برهانى كه در اثبات مدعاى مورد نظر، اقامه گرديد، كاملا يقينى و غير قابل انكار خواهد بود.
در اين جا براى اثبات اين معنا، به چند مقدمه فلسفى اشارتى مى‌كنيم.
مقدمه اول: وجود اصيل است و منشا تمام خيرات مى‌باشد.
مقدمه دوم: حقيقت وجود، حقيقت واحد ولى ذو مراتب و مشكك است و از اين رو استعمال لفظ وجود براى همه مراتب آن از باب اشتراك معنوى است.
مقدمه سوم: وجود، چيزى جز كمال و صفات كمالى نيست. يعنى هر آنچه حظى و بهره‌اى از وجود داشته باشد مسلما حظى و بهره‌اى از صفات كماليه خواهد داشت.
مقدمه چهارم: حيات و علم و قدرت و تكلم و عشق و .... از صفات كمالى‌اند كه بنا به مصداق عين يكديگر و مفهوما متعدد هستند.
اينك با توجه به مقدمات مزبور - كه هر كدام محتاج به بيان و شرح تفصيلى است - مى‌توان نتيجه گرفت كه هر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد، بهره‌اى از علم دارد» (۱۲) و بخصوص با توجه به اين كه حقيقت وجود مانند حقيقت علم عين ظهور و نور و كاشفيت است، مى‌توان گفت كه وجود چيزى جز علم و ادراك و قدرت و صفات كماليه نيست و هر موجودى به قدر سعه وجودى‌اش داراى علم و قدرت و حيات است كه در راس هرم هستى وجود خداوند متعال است و چون وجود مقدس او، فعليت محض و اشد مراتب وجود مى‌باشد، كاملترين مراتب صفات كمالى مانند حيات و علم و قدرت را به صورت ذاتى با خود دارد و موجودات ديگر كه چيزى جز تجليات او نيستند نيز به حسب ميزان قرب شان به وجود حضرت حق و به قدر بهره وجودى‌شان، از صفات كمالى بهره‌مند مى‌باشند. به گونه‌اى كه حتى پايين ترين مراتب وجود كه مرز هستى و نيستى است - يعنى همان عالم كائنات و جامدات - نيز به همان اندازه كه از وجود بهره‌مند است‌به همان اندازه از حيات و علم و قدرت نيز نصيب دارد و البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوييم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند و يا بگوييم علم در همه يك نوع است و يا همه آنچه را كه انسان مى‌فهمد مى‌فهمند و بايد آدمى به علم آنها پى ببرد و اگر نبرد معلوم مى‌شود علم ندارد... چون چنين است كه هيچ موجودى نيست مگر آن كه وجود خود را درك مى‌كند (البته مرحله‌اى از درك) و مى‌خواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار نمايد، احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است پس هيچ موجودى نيست مگر آن كه درك مى‌كند كه ربى غير از خداى تعالى ندارد. پس او پروردگار خود را تسبيح مى‌نمايد. و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى‌دارد. با اين بيان به خوبى روشن مى‌گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث‌حمل بر مطلق دلالت كنيم و مرتكب مجاز شويم، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود». (۱۳)
اين كه فلاسفه و عرفاى بزرگ معتقدند كه عشق و شوق در همه اشيا حتى در جامدات سريان و جريان دارد و به موجودات ذى روح اختصاص ندارد، نيز مبتنى بر اين معناست كه همه موجودات علم و شعور دارند: چه، عشق و شوق فرع بر شعور و ادراك است، منتها همان طور كه حقيقت وجود داراى مراتب و درجات است، علم و شعور نيز داراى مراتب و درجات است. بنابراين جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها و ... مطابق با بهره وجودى شان داراى علم و ادراك هستند. شيخ الرئيس ابن سينا در نمط هشتم اشارات و تنبيهات چنين فرموده است كه فاذا نظرت فى الامور و تاملتها وجدت لكل شى‌ء من الاشياء الجسمانيه كمالا يخصه و عشقا اراديا او طبيعيا لذلك الكمال....» (۱۴)
مرحوم صدر المتالهين شيرازى (ره) در اسفار اربعه تساوق وجود و صفات كماليه را مطرح مى‌كند و معتقد است ان الوجود على تفاوت درجاته عين العلم و القدرة والارادة و سائر الصفات الوجوديه لكن الوجود فى بعض الاشياء فى غاية الضعف لايظهر منه هذه الصفات لغايه قصورها و مخالطتها بالاعلام والظلمات والى ذلك اشار بقوله (و ان من شى‌ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون) (۱۵) مرحوم سبزوارى در شرح بيان ملا صدرا مى‌فرمايد: بيان ذلك ان الوجود الحقيقى هو النور الحقيقى لكونه ظاهرا بالذات مظهرا للماهيات، كما ان النور المجلى ظاهر بالذات مظهر للالوان و غيرها من المبصرات و هذا معنى معظم مراتب الوجود عند لاشراقيين بالنور كنور الانوار والانوار القاهره والانوار الاسفهبدية والانوار العرضيه فالوجود ما به الانكشاف ذاته و غيره لذاته بل هى عين الانكشاف و كل ما هو كذلك علم اذ ليس العلم الا هذا» (۱۶)
همچنين مرحوم سبزوارى در پاورقى اسفار به گونه‌اى ديگر ادراك موجودات را بيان كرده و اظهار مى‌دارد: فكيف يكون للموجودات ادراكات حتى للاجسام و الجسمانيات قلت لشعورها وجوه: منها ان الوجود عين الشعور والارادة والقدرة و نحوها و لاسيما عند الاشراق و منها معية ارباب انواعها و منها معية رب الارباب و كيف تصير معية النفس للجسم اياه شاعرا ولايجعله شاعرا معية روح الارواح معية اشد من معية النفس بالجسد». (۱۷)
استاد سيد جلال‌الدين آشتيانى (مدظله) نيز بيان حكيمانه‌اى در اثبات اين معنا آورده‌اند كه تمام موجودات بهره‌اى از صفات كماليه من جمله علم دارند عين كلام ايشان چنين است:
والدليل على عينية الوجود للعلم والقدرة والارادة والعشق والابتهاج: ان صريح ذاته عين الوجود و ان عليته للاشياء عين ذاته و اذا تجلى الحق بصريح ذاته فى المظاهر، يتجلى بجميع اسمائه و صفاته و الصفات الكماليه لاينفك عن الوجود السارى والا لزم ان لايكون صريح ذاته علة للاشياء» (۱۸)
بيان استاد آشتيانى خود برهانى جداگانه در اثبات اين معناست كه تمام موجودات حتى نازلترين مراتب وجودى مطابق با حيطه وجودى شان از علم و ادراك بهره دارند.
يعنى: اگر چنين است كه ذات مقدس حق تعالى عين وجود است و وجود ذاتى اوست و اگر چنين است كه عليت او براى اشيا عين ذات مقدس اوست، در اين صورت هرگاه ذات مقدس در مظاهر و مراتب وجودى تجلى كرد، طبعا تجلى او به جميع اسما و صفات مقدس خواهد بود و در نتيجه در تمام مراتب وجودى اثرى از صفات كماليه او مشاهده خواهد شد، چه در غير اين صورت لازم مى‌آيد كه ذات مقدس علت پيدايش اشيا نباشد و اين خلاف فرض است.
طرح دو اشكال و پاسخ آن
اشكال نخست: بودن علم و ادراك در عالم مجردات و موجوداتى كه بهره‌اى از تجرد دارند قابل پذيرش مى‌باشد، ولى در اشياى مادى كه بنا بر حركت جوهرى، عين سيلان و حركت‌بوده و لحظه‌اى ثبات ندارند، چگونه مى‌تواند علم و ادراك كه مقوله‌اى مجرد است وجود داشته باشد، چه علم و ادراك را با تغيير و عدم ثبات سازگارى نيست.
پاسخ اشكال بر طبق مبانى حكمت متعاليه كاملا روشن و آشكار است، زيرا در مبحث‌حركت جوهرى ثابت‌شده كه حركت و سيلان عين ذات اشياى مادى است‌به گونه‌اى كه حذف حركت از ماده مستلزم از بين رفتن عالم ماده است. بدين معنا كه نحوه وجود اشياى مادى به گونه‌اى است كه عين تصرم‌» و شدن‌» است و در حقيقت‌شدن و تصرم و تغيير اشياى مادى خود نوعى بودن‌» و ثبات و عدم تغيير است. بنابراين حركت چيزى نيست كه عارض بر اشياى مادى و زايد بر وجود ماده باشد بلكه مرتبه ضعيفى از مراتب وجود است كه در اشياى مادى ظهور پيدا كرده است لذا
با توجه به آنچه گفته شد در عالم ماده نيز ثبات و آرامش وجود دارد البته ثباتى كه متناسب با اين مرتبه از وجود است و با علم و ادراك سازگارى دارد. (۱۹)
اشكال دوم: اگر چنين است كه تمامى موجودات بدون استثنا تسبيح و حمد و ستايش خداى تعالى را حقيقتا انجام مى‌دهند پس چرا بعضى از انسانها و همچنين ابليس به او (جل و علا) كفر ورزيده و از سجده و ستايش او سرباز مى‌زنند.
پاسخ اين است كه همه موجودات بدون استثناء تسبيح و حمد و ستايش خداوند را انجام مى‌دهند جز اين كه بعضى از موجودات كه افكار آميخته با وهم و تخيلات شيطانى بر آنها غلبه دارد (۲۰) به ظاهر تسبيح خداى تعالى نمى‌گويند گرچه تمام تار و پود وجودشان مسبح حق تعالى است و به فرموده اميرمؤمنان على‌عليه‌السلام كسانى كه خداى تعالى را با گفتار و كردار انكار مى‌كنند، آثار و علائم موجود همگى گواهى مى‌دهد كه آن شخص در دل به وجود خداوند اقرار دارد (فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود) (۲۱)
مثل چنين افرادى مثل كسى است كه با تمام وجود فرياد مى‌زند كه در اين جهان هيچ فريادى نيست و هر چه بيشتر فرياد برآورد بيشتر سخن خود را نقض نموده است.
بنابراين مى‌توان انسانها را در اين زمينه به سه دسته تقسيم نمود: گروه اول كه اكمل اولياى الهى و مصداق بارز انسان كامل هستند، هم خود تسبيح خداى تعالى مى‌گويند و هم مى‌دانند: كه تمام موجودات تسبيح گوى حضرت حق هستند و هم تسبيح آنها را مى‌شنوند و مى‌فهمند. گروه دوم كسانى هستند كه علاوه بر آن كه خود تسبيح خداى مى‌گويند فقط مى‌دانند كه ديگر موجودات هم تسبيح گوى خداوند هستند ولى اين گروه تسبيح موجودات را نمى‌فهمند، و گروه سوم كسانى هستند كه نه تنها از تسبيح موجودات ديگر بى‌خبرند بلكه حتى نمى‌دانند كه خود نيز مسبح خداى تعالى هستند.
رابطه تسبيح و تحميد
همان طور كه گذشت تسبيح عبارت از منزه دانستن خداوند از نقايصى است كه در ممكنات است‌بدين صورت كه موجودات امكانى با اظهار حاجت و نقص وجودى خود از اين معنا پرده بر مى‌دارند كه خالق آنها از هر حاجت و نقصى پاك و منزه است.
ولى حمد عبارت از بيان صفات كمالى خداوند توسط موجودات از طريق اظهار كمالات و نعمت‌هايى كه خداوند به آنها عطا نموده است. به بيانى ديگر اگر اشيا و موجودات از جهت كشفشان از غنا و كمال خدايى و نقص و احتياج خود لحاظ شوند، وجودشان تسبيح خواهد بود و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خداست البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايى‌اند و از علم و شعورشان قطع نظر شود در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى‌كنند». (۲۲) كه در مباحث گذشته مساله علم و ادراك موجودات به تفصيل بيان شد.
نكته‌اى كه در اين جا شايان ذكر است اين است كه از آن جا كه شناخت‌خداوند به جهت عدم تناهى وجود او براى هيچ موجودى حتى ملائكه و پيامبران و اولياى الهى ميسور و ممكن نيست، تا جايى كه پيامبر اكرم‌صلى الله عليه وآله كه كاملترين مرتبه از مراتب شناخت و قرب را دارد فرمود: ما عرفتك حق معرفتك - لااحصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك‌» لذا به همين علت است كه از ديدگاه قرآن مجيد، تسبيح و تنزيه به عنوان اصل مطرح شده و سپس در پى آن مساله حمد و ستايش آمده و بدان امر شده است. آياتى از قبيل: وان من شى‌ء الا يسبح بحمده × فسبح بحمد ربك × والملائكة يسبحون بحمد ربهم × وتسبح بحمد ربك × نحن نسبح بحمدك ×، همگى دلالت‌بر اين معنا دارند كه مخلوقات به جهت محدوديت وجودى شان نمى‌توانند حمد و ستايش خداوند را آنگونه كه هست‌به جاى آورند، لذا خداوند خود را از حمد حامدان منزه داشته بدين‌صورت كه حمد آنها را همراه با تسبيح آورده است، البته در قرآن مواردى هست كه خداوند متعال بندگان مخلص خود را از اين جهت از ما بقى مخلوقات امتياز بخشيده است و در مواردى به صورت مستقيم مساله حمد را بدون تنزيه و تسبيح به آنها نسبت داده است كه توضيحش خواهد آمد، آن جا كه فرموده سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين‌» (صافات:۱۵۹؛ صافات:۱۶۰)(۲۳)
مرحوم علامه طباطبائى (ره) در تفسير ارزشمند الميزان چنين فرموده‌اند: خداوند سبحان خود را از توصيف واصفان از بندگانش منزه داشته و فرموده: (سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين، خدا منزه است از آنچه توصيفش مى‌كنند، مگر بندگان مخلص او) و در كلام مجيدش هيچ جا اين اطلاق را مقيد نكرده، و هيچ عبارتى نياورده كه حكايت كند حمد خدا را از غير خدا، بجز عده‌اى از انبياى مخلصش كه از آنان حكايت كرده كه حمد خدا گفته‌اند، در خطابش به نوح‌عليه‌السلام فرموده (فقل الحمدلله الذى نجينا من القوم الظالمين، پس بگو حمد آن خدايى را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد) و از ابراهيم‌عليه‌السلام حكايت كرده كه گفت (الحمدلله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل واسحق، سپاس خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من داد).
و در چند جا از كلام مجيدش به رسول گرامى‌اش محمدصلى الله عليه وآله فرمود كه (وقل الحمدلله) و از داود و سلمان حكايت كرده كه (وقالا الحمدلله) و از اهل بهشت‌يعنى پاك دلانى كه از كينه درونى و كلام بيهوده و فسادانگيز پاك‌اند، نقل كرده كه آخرين كلامشان حمد خداست و فرموده (و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمين)
و اما غير از اين موارد هر چند خداى تعالى حمد را از بسيارى مخلوقات خود حكايت كرده و بلكه آنها را به همه مخلوقات نسبت داده و فرموده (والملائكة يسبحون بحمد ربهم) و نيز فرموده (ويسبح الرعد بحمد) و نيز فرموده (وان من شى‌ء الا يسبح بحمده) الا اين كه به طورى كه ملاحظه مى‌كنيد همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده كه گفتيم، منزه مى‌دارد، هر جا سخن از حمد حامدان كرده حمد ايشان را با تسبيح جفت كرده و بلكه تسبيح را اصل در حكايت قرار داده و حمد را با آن ذكر كرده و همان طور كه ديديد فرموده تمامى موجودات با حمد خود او را تسبيح مى‌گويند. خواهى پرسيد چرا خداوند منزه از حمد حامدان است؟ و چرا نخست تسبيح را از ايشان حكايت كرده؟ مى‌گوييم براى اين كه غير خداى تعالى هيچ موجودى به افعال جميل او و به كمال و جمال افعالش احاطه ندارد، همچنان كه به جميل صفات و اسمائش كه جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است احاطه ندارد، همچنان كه خودش فرموده (ولا يحيطون به علما، يعنى احاطه علمى به او ندارد).
بنابراين، مخلوق به هر وضعى كه او را بستايد، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه يافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته و به آن تقدير اندازه‌گيرى كرده و حال آن كه خداى تعالى محدود به هيچ حدى نيست، نه خودش، و نه صفاتش و اسمائش و نه جمال و كمال افعالش.
پس اگر بخواهيم او را ستايش صحيح و بى اشكال كرده باشيم بايد قبلا او را منزه از تحديد و تقدير خود كنيم و اعلام بداريم كه پروردگارا تو منزه از آنى كه به تحديد و تقرير فهم ما محدود شوى همچنان كه خودش در اين باره فرموده (ان الله يعلم وانتم لاتعلمون) اما مخلصان از بندگان او كه گفتيم حمد آنان را قرآن حكايت كرده، آنان حمد خود را، حمد خدا و وصف او قرار داده‌اند، براى اين كه خداوند ايشان را خالص براى خود كرده است‌». (۲۴)
حاصل سخن
گفته شد كه يكى از معانى ارزشمندى كه در موارد زيادى در كلام الهى مطرح شده است مساله تسبيح موجودات در كل نظام آفرينش مى‌باشد، بدين معنا كه هر آنچه مخلوق و معلول خداست، خداى تعالى را به عظمت و پاكى مى‌ستايد و تسبيح مى‌كند.
معناى حقيقى تسبيح عبارت از تنزيه و به پاكى ستودن است، بدين معنا كه خداى تعالى از هرگونه نقص و عيبى (مانند امكان ذاتى - فقر وجودى - تركيب و ....) كه در ممكنات مشاهده گردد، پاك و منزه است.
از مجموعه مباحث مى‌توان نتيجه گرفت كه چون ماسواى خداوند همه معلول و ناقص‌اند و به نقص و كمبود خود علم و آگاهى دارند، لذا به هستى كاملى تكيه دارند كه از هرگونه نقص و احتياجى منزه و پاك است و هميشه و در همه حال او را از هرگونه نقص و عيبى منزه دانسته و به پاكى مى‌ستايند و چون تسبيحشان همراه با علم و ادراك و حمد و ستايش است. لذا به معنى حقيقى كلمه نيز خداى تعالى را تسبيح مى‌گويند، نه اين كه وجودشان صرفا دلالت‌بر وجود خداوند داشته باشد، كه تسبيح مجازى‌» به آن اطلاق گردد.
نكته قابل تامل اين است كه هر موجودى با زبان مخصوص خود خداى تعالى را تسبيح مى‌گويد يعنى علاوه براين كه هر موجودى دلالت‌بر وجود حضرت حق دارد، به معناى حقيقى كلمه با نوعى تكلم و سخن گفتن او را تسبيح مى‌گويد.
آنچه كه در حد و تعريف كلام‌» ماخوذ است، ارائه و كشف ما فى‌الضمير است و اين فهمانيدن و كشف‌» به هر طريقى كه صورت پذيرد كلام ناميده مى‌شود خواه از طريق قرارداد و وضع حروف و الفاظ باشد يا از طريق ايما و اشاره با علايم و ....
پس، اين تصور كه كلام را صرفا عبارت بدانيم از فهمانيدن مافى الضمير به وسيله حروف و الفاظى كه از طريق تموج هوا به وسيله حنجره صورت مى‌پذيرد، كاملا نادرست است، (۲۵) چه كلام از ماده كلم‌» به معناى جرح‌» است‌يعنى هر اثرى كه از جانب مؤثر صادر شود، نوعى كلام و كلمه محسوب مى‌گردد.
بسيار پيش مى‌آيد كه ما با دست‌يا ابرو و يا با نشان دادن يك تابلو و علامت، بدون هيچ‌گونه لفظى، كلمه و يا كلامى را درك يا افاده مى‌كنيم. بنابراين با توجه به توسعى كه در معناى كلام‌» وجود دارد، اصل تكلم و تكليم حقيقى (نه مجازى) درباره تمام موجودات صدق مى‌كند و در قرآن كريم اين نوع كلام به خداوند و ملايكه و اجنه و انسانها و حتى موجودات بى‌جان نسبت داده شده است. همان طور كه به حقيقت، تسبيح خداى تعالى به تمام موجودات حتى موجودات بى‌جان نسبت داده شده است.
نكته پايانى اين است كه اگر آدمى توانست در اثر تزكيه درون، به بواطن و ملكوت اشيا راه يابد و هماهنگ و هم آواز با آنها گردد، در اين صورت به سهولت‌سخن گفتن و تسبيح اشيا را درك كرده و خواهد فهميد يعنى اثرى كه از اشيا صادر مى‌گردد، توسط آن شخص دريافت مى‌كند و سپس در درون او به صورت حروف و الفاظ تمثل مى‌يابد و قابليت‌شنيدن پيدا مى‌كند، به گونه‌اى كه طنينى از آن سخن توسط شخص مستعد شنيده مى‌شود، گرچه ديگران از طريق حس شنوايى خود قادر به شنيدن آن سخن نيستند. (به عنوان مثال مى‌توان علايم راهنمايى و رانندگى را مطرح نموده فى المثل اگر ما بخواهيم وسيله نقليه خود را كنار خيابان متوقف كنيم ناگهان چشمانمان به تابلويى با علامت توقف ممنوع برخورد كند، در اين هنگام غافل از اين كه اين تابلو يك جسم فلزى بى‌جان است در حالى كه هيچ گونه لفظى روى آن نوشته نشده است، گويى فريادى از آن مى‌شنويم كه مى‌گويد توقف ممنوع‌)
جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‌گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و خوشيم با شما نامحرمان ما خامشيم چون شما سوى جمادى مى‌رويد محرم جان جمادان كى شويد فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تاويلها بر بايدت چون ندارد جان تو قنديلها بهر بينش كرده‌اى تاويلها (۲۷) گر تو را از غيب چشمى باز شد جمله ذرات جهان همراز شد نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل (۲۸)
پى‌نوشت‌ها و مآخذ
(۱) راغب اصفهانى، مفردات، ذيل ماده سبح.
(۲) اصول كافى، ج‌۱، ص ۱۱۸.
(۳) طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج‌۹، ص‌۳۴۶، دارالمعرفة، بيروت - لبنان.
(۴) امحمود بن عمر زمخشرى خوارزمى، الكشاف عن حقائق التنزيل، ج ۲، ص ۳۶۲، دارالمعرفة - بيروت - لبنان.
(۵) مولى فتح الله كاشانى، منهج الصادقين، ج‌۳، ص ۱۱۴، كتابخانه اسلاميه تهران،۱۳۶۳.
(۶) آيت الله جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۲، ص ۱۹۱، انتشارات توحيد - قم - ۱۳۶۰.
(۸) امام خمينى، شرح چهل حديث، ذيل حديث‌بيست و ششم، ص‌۴۱۷.
(۹) عبدالرحمن السيوطى، الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۸۵.
(۱۰) علامه سيد محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج‌۱۳، ص‌۱۵۰، دفترانتشارات‌اسلامى وابسته به جامعه‌مدرسين‌حوزه‌علميه قم، آذرماه‌۱۳۶۳.
(۱۱) ملا فتح الله كاشانى، تفسير خلاصه منهج الصادقين، ج‌۳، ص ۱۱۴.
(۱۲) الميزان، ج‌۱۳، ص ۱۵۱.
(۱۳) الميزان، ج۱۳، ص ۱۵۲؛ الميزان، ج۱۳، ص۱۵۱.
(۱۴) ابن سينا، الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص ۳۶۲؛ الميزان، ج ۱، ص ۶۲۱.
(۱۵) صدرالدين شيرازى، الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه، ج‌۶، ص ۱۴۰، دارا حياء الترات العربى، بيروت، الطبعة الثالثه، ۱۹۸۱؛ صدرالدين شيرازى، الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه، ج‌۶، ص۱۳۹، دارا حياء الترات العربى، بيروت، الطبعة الثالثه، ۱۹۸۱.
(۱۶) صدر الدين شيرازى، الشواهد الربوبيه، ص‌۳۸۹.
(۱۷) الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه، ج ۱، ص‌۱۱۹_۱۱۸.
(۱۸) الشواهد الربوبيه، ص ۳۹۰.
(۱۹) الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعه، ج‌۳، ص ۱۰۴.
(۲۰) صدرالدين شيرازى، تفسير القرآن، ج‌۶، ص‌۱۴۷، به كوشش محمد خواجوى، انتشارات بيدار، قم،۱۳۶۶.
(۲۱) نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه‌۴۹.
(۲۲) الميزان، ج ۱۱، ص ۴۴.
(۲۳) تفسير موضوعى استاد آية الله جوادى آملى، ج ۱، ص ۲۳۸.
(۲۴) الميزان، ج ۱، ص ۳۱.
(۲۵) الميزان، ج ۲، ص‌۴۷۷؛ الميزان، ج‌۳، ص‌۱۴۹.
(۲۷) محمد تقى جعفرى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج‌۶، ص ۴۹۸.
(۲۸) محمد تقى جعفرى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج ۲، ص‌۵۱۶.
منابع: مجله مشكوه ، شماره ۵۹



جعبه ابزار