توسل بلال به قبر پیامبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
توسل به
انبیاء،
ائمه و صالحان (صلواتاللهعلیهماجمعین)، یکی از باورهایی است که تمام
مسلمانان در طول تاریخ بر آن
اجماع و اتفاق داشتهاند و عملاً نیز بر این باور پایبند بودهاند؛ اما وهابیها به پیروی از
ابنتیمیه، فریاد سر دادهاند که هر نوع توسل به
اموات شرک است و انجامدهنده آن مشرک و مهدور الدم میباشد.
وهابیت میگویند هر نوع
توسل به
اموات شرک است و انجامدهنده آن
مشرک و مهدورالدم میباشد. ولی در
سیره مسلمانان اتفاق وجود دارد. برای اثبات این مطلب به ذکر چند سخن از سران این گروه و پیروانشان اکتفا میکنیم:
ابنتیمیه حرانی در کتاب
زیارةالقبور خود مینویسد:
من یاتی الی قبر نبی او صالح او من یعتقد فیه انه قبر نبی او رجل صالح ولیس کذلک ویساله ویستنجده فهذا علی ثلاث درجات احدهما ان یساله حاجته مثل ان یساله ان یزیل مرضه او مرض دوابه او یقضی دینه او ینتقم له من عدوه او یعافی نفسه واهله ودوابه ونحو ذلک مما لا یقدر علیه الا الله (عزّوجلّ) فهذا شرک صریح یجب ان یستتاب صاحبه فان تاب والا قتل؛
کسانی که به سوی
قبر پیامبر و یا فرد صالحی یا جایی که اعتقاد دارد در آن قبر پیامبر و یا فرد صالحی وجود دارد اما در واقع نیست، بیاید و از او درخواست نماید، درخواست او سه نوع است:
اول این که از او درخواست نماید تا مریضی خود و یا چهارپایان او را برطرف کند، یا دینش را اداء کند، یا از دشمنانش انتقام بگیرد، و یا برای خود و اهل و چهار پایانش عافیت دهد و مثل این درخواستها که تنها
خداوند متعال بر آن قدرت دارد، این درخواستها شرک آشکار است و
واجب است که این شخص
توبه داده شود و اگر توبه نکند باید کشته شود.
محمد بن عبد الوهاب، مجدد و ناشر افکار ابنتیمیه، درخواست
شفاعت و
توسل به قصد تقرب به خداوند را مجوز ریختن خون و مباح شدن اموال توسل کنندگان میداند و میگوید:
وان قصدهم الملائکة والانبیاء والاولیاء یریدون شفاعتهم والتقرب الی الله تعالی بهم هو الذی احل دماءهم واموالهم؛
اگر کسی از
فرشتگان،
پیامبران و اولیاء درخواست شفاعت کند و هدفشان تقرب به خداوند باشد، او کسی است که خون و مالشان را حال و مباح ساخته است.
و در جای دیگر تصریح میکند که
اسلام یک شخص جز با برائت از کسانی که انبیاء و صالحان را میخوانند و تکفیر کردن آنان، صحیح نمیشود:
وانما کان شرکهم انهم یدعون الانبیاء والصالحین ویندبونهم وینذرون لهم ویتوکلون علیهم یریدون منهم انهم یقربونهم الی الله...
لا یصح دین الاسلام الا بالبراءة من هؤلاء وتکفیرهم؛
دین اسلام صحیح نیست مگر با
برائت جستن از آنها «کسانی که انبیاء و صالحان را میخوانند... و آنها را مایه تقرب به سوی خدا میدانند» و تکفیر کردن آنها.
در قسمت دیگر از کتابش آورده است، بندهای که خداوند را
عبادت میکند؛ اما در کنارش پیامبر و یا ولی خدا را میخواند، برایش دوخداوند گرفته و معتقد به وحدانیت خداوند نیست و کار مشرکان در گذشته و امروز همین بوده و هست:
فمن عبدالله لیلا ونهاراً ثم دعا نبیاً او ولیا عند قبره فقد اتخذ الهین اثنین ولم یشهد ان لا اله الا الله لان الاله هو المدعو کما یفعل المشرکون الیوم عند قبر الزبیر او عبد القادر او غیرهم وکما یفعل قبل هذا عند قبر زید وغیره؛
کسی که خداوند را در
شب و
روز عبادت میکند؛ اما پیامبر و یا اولیاء را نزد قبرش میخواند؛ دو خدا برایش گرفته و به وحدانیت خداوند شهادت نداده است؛ زیرا خداوند خوانده میشود. همچنانکه امروزه مشرکان در نزد قبر
زبیر و یا
عبدالقادر و یا غیر آنها انجام میدهند؛ همانگونه که پیش از این در نزد قبر زید و غیره انجام میدادند.
و در نهایت سخن و عقیده او این است که تمام مذاهب، کسانی را که بین خدا و خلق خدا قائل به واسطه هستند،
کافر و
مرتد میدانند و مال خون آنها حلال است:
و اما کلام اهل العلم فقد ذکر فی (الاقناع) فی باب حکم المرتد اجماع المذاهب کلهم علی ان من جعل بینه وبین الله وسائط یدعوهم انه کافر مرتد حلال المال والدم.
نوه محمد بن عبد الوهاب نیز قائل شدن واسطه بین خدا و مخلوق را بدگمانی نسبت به خداوند میداند:
ومن ظن ان له ولدا او شریکا او ان احدا یشفع عنده بدون اذنه او ان بینه وبین خلقه وسائط یرفعون حوائجهم الیه او انه نصب لعباده اولیاء من دونه یتقربون بهم الیه ویجعلونهم وسائط بینه وبینهم فیدعونهم ویخافونهم ویرجونهم فقد ظن به اقبح الظن واسوءه؛
کسی که گمان دارد برای خداوند فرزند یا شریک است و یا فردی بدون اجازه خداوند میتواند شفاعت کند و یا گمان داشته باشد که بین خدا و مخلوقش واسطه است که حاجات را به سوی خدا میبرند و یا خداوند برای بندگان اولیائی را غیر از خودش منصوب نموده که بندگان به وسیله آنها تقرب بجویند و آنها را واسطه بین خدا و خود قرار دهند و آنها را بخواند، اگر کسی این چنین گمانهایی داشته باشند، زشتترین گمان را به خداوند دارد.
این گروه بدترین و زشتترین فتاوا را درباره شیعیان تا هنوز صادر کرده و یکی از فتاوای آنها این است که ازدواج دختران اهل سنت با یک فرد
شیعه جایز نیست و عقد آنها باطل است؛ چرا که شیعیان اهل بیت را میخوانند و مشرک هستند. نمونهای از این گونه فتاوا را مرور میکنیم:
خانمی از اهل سنت کرد از گروه فتاوای عربستان سعودی سؤال کرده است، من با مردی که ظاهرا خودش را سنی معرفی کرد، ازدواج کردم؛ اما بعد از عقد فهمیدم که او سنی نیست بلکه یک شیعه متعصب است. خواهشمندم راهنمایی فرمایید که وظیفه من چیست و من چه کار کنم؟
پاسخ گروه فتاوا این است:
لا یجوز تزویج بنات اهل السنة من ابناء الشیعة، ولا من الشیوعیین، واذا وقع النکاح فهو باطل؛ لان المعروف عن الشیعة دعاء اهل البیت والاستغاثة بهم، وذلک شرک اکبر، ولان الشیوعیین ملحدون لا دین لهم، وعلیک ایتها السائلة الذهاب الی اهلک وعدم تمکینه من نفسک، مع الرفع الی الجهة المسئولة لدیکم.
(الرئیس: عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، نائب الرئیس: عبدالعزیز آل الشیخ، عضو: عبدالله بن غدیان، عضو: صالح الفوزان، عضو: بکر ابو زید.)
ازدواج دختران اهل سنت با پسران شیعه و کسانی که کمونیست هستند، جایز نیست؛ اما اگر ازدواجی صورت گرفت و عقد انجام شد، باطل است؛ زیرا معروف این است که شیعه
اهل بیت را میخواند و به آنها
استغاثه میکنند و این شرک بزرگ است. و کمونیستها نیز
ملحد هستند و دینی ندارند.
در پاسخ سؤال ذیل که یکی از اهل سنت درباره ازدواج قبیله خود با
شیعیان و خوردن ذبیحه آنان سؤال کرده، میگوید: اگر آنها
علی (علیهالسلام) و
حسن (علیهالسلام) و
حسین (علیهالسلام) را میخوانند، مشرک هستند و از ملت اسلام خارجاند:
السؤال
انا من قبیلة فی الحدود الشمالیة ومختلطین نحن وقبائل من العراق ومذهبهم شیعة وثنیة یعبدون قِبباً ویُسمّونها بالحسن والحسین وعلی، واذا قام احدهم قال: یا علی. یا حسین، وقد خالطهم البعض من قبائلنا فی النکاح وفی کل الاحوال... وقد سمعت ان ذبحهم لا یؤکل وهؤلاء یاکلون ذبحهم
الجواب
اذا کان الواقع کما ذکرت من دعائهم علیّاً والحسن والحسین ونحوهم فهم مُشرکون شرکاً اکبر یُخرج من ملّة الاسلام، فلا یحل ان نـُـزوّجـهــم المسلمات، ولا یحلّ لنا ان نتزوّج من نسائهم، ولا یحلّ لنا ان ناکل من ذبائحهم.
قال تعالی: (وَلاَ تَنکِحُواْ الْمُشْرِکَات حَتَّی یُؤْمِنَّ وَلاَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکَةٍ وَلَوْ اَعْجَبَتْکُمْ وَلاَ تُنکِحُواْ الْمُشِرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکٍ وَلَوْ اَعْجَبَکُمْ اُوْلَـئِکَ یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ وَاللّهُ یَدْعُوَ اِلَی الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِاِذْنِهِ وَیُبَیِّنُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُون)
پاسخ: اگر واقعیت همان باشد که شما ذکر کردهاید، که آنها (شیعیان) علی و حسن و حسین... را میخوانند، آنها به واسطه شرک اکبر مشرک هستند و از ملت مسلمان خارج هستند؛ پس ازدواج دختران مسلمان به آنها جایز نیست و ازدواج با زنان آنها نیز جایز نیست و ذبیحه آنان نیز حلال نیست.
خدای متعال فرموده است: ...
(الرئیس/ عبد العزیز بن عبدالله بن باز، نائب رئیس الجنة/ عبد الرزاق عفیفی، عضو/ عبدالله بن غدیان، عضو/ عبدالله بن قعود)
اینها نمونهای از فتاوای این هیئت است که دائما به پیروی از ابنتیمیه، شیعیان را مشرک و کافر و واجبالقتل میدانند و همواره اهل سنت را بر علیه شیعه تحریک میکنند.
اما اگر تاریخ و روایات اهل سنت را بررسی کنیم، به مواردی دست مییابیم که
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از رحلتش به آن حضرت و یا یکی از اهل بیت و امامان معصوم (علیهمالسّلام) توسل کرده و حاجت هم گرفتهاند.
در این نوشتار، یکی از این موارد را با سند صحیح بررسی کرده و تقدیم طالبان راه حق و حقیقت میکنیم تا باشد که سستی بنیان عقیده وهابیت و تضاد فکری و اعتقادی آنان با سیره و روش صحابه بزرگوار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بزرگان علمای اهل سنت بیش از پیش برای همگان روشن شود.
با توجه به سخنان صریح علمای اهل سنت،
بلال بن حارث یکی از صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
در یکی از سالهای خلافت
عمر بن خطاب، در
مدینه قحطی آمد و به شدت مردم را دچار مشکل ساخت، و تمامی گیاهان و درختان خشک شد. این صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اعتقاد راسخی که به آن حضرت داشت، نزد قبر مطهر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و به حضرت متوسل شد و درخواست باران نمود. رسول خدا در خواب این صحابی آمد و پیام داد که به عمر سلام بگوید: طلب باران کند، مطمئن باشد که باران میآید و امت از قحطی نجات مییابد.
عمر بن خطاب با شنیدن این خبر، گریه کرد و قول مساعدت با امت را داد.
متن این روایت را
ابن ابی شیبه؛ استاد
بخاری با سند صحیح اینگونه نقل کرده است:
حَدَّثَنَا اَبُو مُعَاوِیَةَ، عَنِ الْاَعْمَشِ، عَنْ اَبِی صَالِحٍ، عَنْ مَالِکِ الدَّارِ، قَالَ: وَکَانَ خَازِنَ عُمَرَ عَلَی الطَّعَامِ، قَالَ: اَصَابَ النَّاسَ قَحْطٌ فِی زَمَنِ عُمَرَ، فَجَاءَ رَجُلٌ الَی قَبْرِ النَّبِیّ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، اسْتَسْقِ لِاُمَّتِکَ فَاِنَّهُمْ قَدْ هَلَکُوا، فَاَتَی الرَّجُلَ فِی الْمَنَامِ، فَقِیلَ لَهُ: ائْتِ عُمَرَ فَاَقْرِئْهُ السَّلَامَ، وَاَخْبِرْهُ اَنَّکُمْ مَسْقِیُّونَ وَقُلْ لَهُ: عَلَیْکَ الْکَیْسُ، عَلَیْکَ الْکَیْسُ "، فَاَتَی عُمَرَ فَاَخْبَرَهُ، فَبَکَی عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: یَا رَبِّ، لَا آلو الَّا مَا عَجَزْتُ عَنْهُ.
مالکالدار که خزانهدار عمر بود، میگوید: در زمان عمر مردم گرفتار قحطی شدند مردی به سوی قبر شریف رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا برای امتت از خداوند باران بخواه؛ چرا که آنان نزدیک است هلاک شوند. رسول خدا در خواب او آمد و فرمود: نزد عمر برو و سلام مرا برسان و به او خبر بده که شما سیراب میشوید و بگو نسبت به مردم بخششهایت بیشتر باشد. این مرد نزد عمر آمد و از این خوابش خبر داد، عمر گریه کرد و گفت: ای پروردگار من قابل این سلام و اکرام نبودم هر خدمتی که از دستم بیاید از این مردم دریغ نخواهیم کرد.
اکنون که متن روایت را از نظر گذراندیم، بحث را با دو مطلب ذیل ادامه میدهیم:
علمای رجال اهل سنت، راویان سند این روایت را افراد موثق و مورد اطمینان معرفی کردهاند که به ترتیب، توثیق آنها را ذکر مینماییم:
اسم این راوی،
محمد بن خازم است.
ابن حجر در کتاب «
تقریب التهذیب» ایشان را موثق و حافظترین مردم در روایت معرفی کرده است:
محمد بن خازم بمعجمتین ابو معاویة الضریر الکوفی عمی وهو صغیر ثقة احفظ الناس لحدیث الاعمش وقد یهم فی حدیث غیره من کبار التاسعة مات سنة خمس وتسعین وله اثنتان وثمانون سنة وقد رمی بالارجاء ع
اسم اعمش، سلیمان است. ابن حجر وی را نیز
ثقه معرفی کرده است:
سلیمان بن مهران الاسدی الکاهلی ابو محمد الکوفی الاعمش ثقة حافظ عارف بالقراءات...
اسم ابوصالح، ذکوان است و ابنحجر این راوی را نیز ثقه معرفی کرده است:
ذکوان ابو صالح السمان الزیات المدنی ثقة ثبت وکان یجلب الزیت الی الکوفة من الثالثة مات سنة احدی ومائة ع
آخرین راوی در این روایت مالکالدار است که داستان توسل به قبر مطهر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از بلال بن حارث نقل کرده است.
علمای اهل سنت درباره این راوی دو نظر دارند.
برخی گفتهاند او تابعی و شخص موثق است.
ابو یعلی قزوینی درباره او مینویسد:
«مالکالدار مولی عمر بن الخطاب رضیالله عنه تابعی قدیم متفق علیه اثنی علیه التابعون ولیس بکثیر الروایة روی عن ابی بکر الصدیق وعمر...؛
مالک الدار، غلام عمر بن خطاب و تابعی سن گذشته، (یعنی بزرگان صحابه را درک کرده) است و مورد قبول همه بود که همه تابعین او را مدح کردهاند، اما روایت فراوان ندارد. وی از
ابوبکر و عمر روایت نقل کرده است....»
محقق این کتاب در پاورقی صفحه بعد، در باره «مالکالدار» مینویسد:
مالک الدار الذی علیه مدار الحدیث: سکت عنه البخاری و ابن ابی حاتم، فلم یبنا حاله، لکن بینه المصنف، ووثقه بقوله: «تابعی قدیم متفق علیه، اثنی علیه التابعون» فزالت عنه علة الجهالة التی تمسک بها بعض المعاصرین.
درباره مالکالدار که محور این روایت است،
بخاری و
ابن ابیحاتم ساکتاند و چیزی درباره او نگفتهاند، اما مصنف کتاب «خلیلی قزوینی» حال او را بیان کرده و با این تعبیرش: تابعی قدیم متفق علیه، اثنی علیه التابعون»، او را توثیق؛ پس علت جهالتی که برخی از معاصران آن را دستمایه خود قرار دادهاند، برطرف شد.
اما ابن حجر عسقلانی صحابهشناس، اسم مالکالدار را در کتاب «الاصابة فی معرفة الصحابه» آورده و او را از جمله صحابه شمرده است:
«مالک بن عیاض مولی عمر هو الذی یقال له مالک الدار له ادراک وسمع من ابی بکر الصدیق وروی عن الشیخین ومعاذ وابی عبیدة روی عنه ابو صالح السمان وابناه عون وعبدالله ابنا مالک واخرج البخاری فی التاریخ من طریق ابی صالح ذکوان عن مالک الدار ان عمر قال فی قحوط المطر یا رب لا آلو الا ما عجزت عنه؛
مالک بن عیاض، غلام عمر همان کسی است که به او مالکالدار گفته میشده است و او محضر پیامبر خدا را درک کرده و از ابوبکر و شیخین و معاذ، ابو عبیده روایت نقل کرده است. و از او ابوصالح سمان و دو پسرش عون و عبدالله روایت نقل کرده است. بخاری در «
تاریخالکبیر» این روایت را از طریق ابوصالح ذکوان از مالکالدار نقل کرده است....»
تا اینجا تک راویان این روایت را بررسی کردیم و وثاقتشان اثبات شد. اکنون صریح سخنان علمای اهل سنت را درباره تصحیح سند این روایت، ذکر مینماییم:
ابن کثیر، بعد از نقل روایت به صحت سند آن تصریح کرده و میگوید:
«وهذا اسناد صحیح؛
این سند صحیح است.»
ابنحجر در شرح صحیح بخاری بر صحت سند این روایت تصریح میکند و در پایان میگوید: آن شخصی که این خواب را دیده یکی از صحابه به اسم «بلال بن الحارث» بوده است:
وروی بن ابی شیبة باسناد صحیح من روایة ابی صالح السمان عن مالک الداری وکان خازن عمر قال اصاب الناس قحط فی زمن عمر فجاء رجل الی قبر النبی صلی الله علیه وسلم فقال یا رسول الله استسق لامتک فانهم قد هلکوا...
وقد روی سیف فی الفتوح ان الذی رای المنام المذکور هو بلال بن الحارث المزنی احد الصحابة.
ابنحجر هیتمی نیز در کتابش به صحت این روایت تصریح کرده و معتقد است که بلال بن حارث صحابی بوده است:
وقد صح فی حدیث طویل ان الناس اصاب قحط فی زمن امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب فجاء رجل الی قبر النبی فقال یا رسول الله استسق لامتک فانهم قد هلکوا...
وفی روایة ان رائی المنام بلال بن الحارث المزنی الصحابی رضی الله عنه.
ابنحجر در کتاب دیگرش مینویسد:
وقد صح فی حدیث طویل ان الناس اصابهم قحط فی زمن عمر فجاء رجل الی قبر النبی فقال یا رسول الله استسق لامتک فاتاهم فی النوم...
علامه سمهودی نیز بر صحت سند این روایت در کتابش اعتراف میکند:
ومنه ما رواه البیهقی وابن ابی شیبة بسند صحیح عن مالک الدار وکان خازن عمر رضی الله عنه قال اصاب الناس قحط فی زمان عمر بن الخطاب فجاء رجل الی قبر النبی صلی الله علیه وسلم فقال یا رسول الله استسق لامتک فانه قد هلکوا...
از جمله روایات، آن روایتی است که بیهقی و ابن ابی شیبه با سند صحیح از مالک الدار نقل کرده است...
یکی دیگر از علمای اهل سنت، ابوالفضل غماری حسینی است که در کتابش بعد از نقل روایت، بر صحت سند این روایت تصریح کرده است:
اسناد هذا الاثر صحیح.
ممکن است کسی اشکال کند که عمل بلال بن الحارث و خواب او برای ما حجت نیست و نمیتواند دلیل بر مشروعیت توسل به قبور باشد.
در پاسخ میگوییم: اگر عمل بلال بن الحارث برای شما حجت نباشد، تایید عملکرد او توسط عمر بن خطاب قطعا برای شما حجت است.
زیرا وقتی بلال بن الحارث نزد عمر بن خطاب آمد و ماجرای توسل به قبر رسول خدا و خواب دیدن آن حضرت را برای او تعریف کرد، عمر بن خطاب با گریه کردن و اشک ریختن عمل او را تایید کرد.
از علمای وهابی میپرسیم که آیا عمر بن خطاب به اندازه شما با عقائد اسلامی و قرآنی آشنا نبود؟
آیا عمر بن خطاب نمیدانست که توسل به قبر
شرک است؛ اما شما بهتر از او میفهمید و توسل به قبر را شرک میدانید؟
از آن جایی که
نهی از منکر بر هر مسلمانی
واجب است، اگر عمل بلال بن حارث شرک،
بدعت و گمراهی بود، باید عمر بن خطاب به او گوشزد میکرد.
حصنی دمشقی، یکی از بزرگان اهل سنت روی همین نکته تاکید کرده و گفته است که عدم نهی عمر، دلیل بر تایید عملکرد بلال بن حارث توسط او بوده است:
«فهذا رجل مبارک قد اتی قبره صلی الله علیه وسلم وطلب الاستسقاء منه صلی الله علیه وسلم فلو کان ذلک جهلا وضلالا وشرکا لمنعه عمر رضی الله عنه؛
این مرد مبارک، نزد قبر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوسلم) آمد و از آن حضرت طلب باران کرد؛ پس اگر این کار او
جهل، گمراهی و شرک بود، میبایست عمر آن را نهی میکرد.»
آیا علمای وهابی میتوانند بگویند که عمر بن خطاب نهی از منکر را ترک کرده و
مسلمانان را از شرک باز نداشته است؟
از طرف دیگر علمای وهابی تصریح کردهاند که بزرگترین گناه
بنیاسرائیل که سبب شد خداوند آنان را لعن کند، ترک نهی از منکر بود.
بن باز مفتی اعظم سابق
عربستان سعودی در اینباره مینویسد:
واصل المعروف توحید الله، والاخلاص له، واصل المنکر الشرک بالله، وعبادة غیره. وجمیع الرسل بعثوا یدعون الناس الی توحید الله، الذی هو اعظم المعروف، وینهون الناس عن الشرک بالله، الذی هو اعظم المنکر. ولما فرط بنوا اسرائیل فی ذلک واضاعوه، قال الله جل وعلا فی حقهم: {لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی اِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ}
[۱۶] ثم فسر هذا العصیان فقال سبحانه: {کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ}
، فجعل هذا من اکبر عصیانهم واعتدائهم، وجعله التفسیر لهذه الآیة: {ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ• کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ}، وما ذلک الا لعظم الخطر فی ترک هذا الواجب.
اصل معروف،
یکتاپرستی و
اخلاص در آن است، اصل منکر شرک به خداوند و عبادت غیر خدا است. تمام پیامبران فرستاده شدهاند تا مردم را به سوی یکتاپرستی که بزرگترین معروف است دعوت کرده و از شرک به خداوند که بزرگترین منکر است، نهی نمایند.
هنگامی که بنیاسرائیل در
امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی کردند و آن را ضایع نمودند، خداوند درباره آنان فرمود:
«کافران بنیاسرائیل، بر زبان
داوود و
عیسی بن مریم، لعن (و نفرین) شدند! این بخاطر آن بود که
گناه کردند، و تجاوز مینمودند.»
سپس خداوند این گناه را تفسیر کرده و فرمود:
«آنها از اعمال زشتی که انجام میدادند، یکدیگر را نهی نمیکردند چه بدکاری انجام میدادند! »
پس خداوند عدم نهی از منکر را بزرگترین گناه و سرکشی آنان معرفی کرده و آن را تفسیر این
آیه قرار داد.
آیا علمای وهابی میتوانند بگویند که عمر بن خطاب، با ترک نهی از منکر، مشمول این آیه شده که بن باز به آن استدلال کرده است؟
همچنین در سایت اسلام ویب که از سایتهای مرکزی وهابیها به شمار میرود در بخش مرکز الفتوا تحت عنوان «وجوب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر والالتزام بضوابطه» فتوای شماره: ۱۲۸۹۹۰ در تاریخ: السبت ۲۶ ذو القعدة ۱۴۳۰ - ۱۴-۱۱-۲۰۰۹ نوشته است:
الحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله وعلی آله وصحبه، اما بعـد:
فالامر بالمعروف والنهی عن المنکر اصل من اصول الدین، کما یقول الغزالی، وهو واجب فی الجملة، وحکی النووی وابن حزم الاجماع علی ذلک. فالسکوت عند رؤیة ارتکاب المنکر المتفق علی تحریمه حرام، والنهی عنه واجب.
امر به معروف و نهی از منکر، اصلی از
اصول دین است؛ همانطور که
غزالی گفته است. امر به معروف و نهی از منکر بالجمله واجب است.
نووی و ابن حزم اجماع بر آن را حکایت کردهاند؛ پس سکوت کردن در زمان ارتکاب یک عمل منکر که بر حرمت آن اتفاق شده باشد،
حرام و جلوگیری از آن واجب است.
آیا علمای وهابی میتوانند بپذیرند که عمر بن خطاب اصلی از اصول دین را که تمام علما بر آن اتفاق دارند، ترک کرده است؟!
بنابراین، عدم نهی عمر بن حطاب، بهترین دلیل بر این است که او از عمل بلال بن الحارث شرک نفهمیده است و توسل به قبر و درخواست حاجت از آن را شرک،
بتپرستی و قبرپرستی نمیدانسته است.
ابنتیمیه حرانی: درخواست حاجت از مرده، قبرپرستی نیست.
سخن ابنتیمیه که در بحث توسل خون و مال شیعه را مباح و خودشان را کافر و مشرک میداند، درباره روایت توسل بلال بن حارث، شنیدنی است. و باید دید که در اینجا چگونه ریشتههای بافته شده خود را پنبه میکند و چگونه به حقیقتی که باید ابتدا معتقد میشد، در اینجا اعتراف کرده است.
وی ابتدا روایات متعددی درباره حرمت سجده بر قبر پیامبران و صالحان بیان میکند؛ از جمله مینویسد:
ثم بنی عمر بن عبد العزیز علی ذلک هذا البناء الظاهر وعمر بن عبد العزیز زواه لئلا یتخذه الناس قبلة تخص فیه الصلاة من بین مسجد النبی وذلک ان رسول الله قال کما حدثنی عبد العزیز بن محمد عن شریک بن عبدالله بن ابی نمر عن ابی سلمة بن عبد الرحمن قاتل الله الیهود اتخذوا قبور انبیائهم مساجد وحدثنی مالک بن انس عن زید بن اسلم عن عطاء بن یسار ان رسول الله قال اللهم لا تجعل قبری وثنا یعبد اشتد غضب الله علی قوم اتخذوا قبور انبیائهم مساجد
فهذه الآثار اذا ضمت الی ما قدمنا من الآثار علم کیف کان حال السلف فی هذا الباب وان ما علیه کثیر من الخلف فی ذلک هو من المنکرات عندهم
سپس
عمر بن عبدالعزیز بر قبر آن حضرت این بنای بلند را ساخت. و عمر بن عبدالعزیز قبر آن حضرت را در یک زاویه قرار داد تا مردم آن را به عنوان قبله نماز خود در مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار ندهند.
این کار عمر بن عبدالعزیز به این دلیل بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده بود: خداوند
یهود را نابود کند که قبرهای پیامبران خود را
مسجد قرار دادند.
و
مالک بن انس از
زید بن اسلم از
عطاء بن یسار نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خدایا! قبر مرا بتی قرار نده که عبادت شود، غضب خداوند بر قومی که قبرهای پیامبران خود را مسجد قرار دادند، تشدید میشود.
اگر این آثار با آنچه که پیش از این بیان کردیم، در کنار هم قرار گیرند، وضعیت گذشتگان و کسانی که پس از آنها آمدند در این باب روشن میشود که از نظر آنها چنین کارهایی منکر بوده است.
سپس در ادامه وقتی میبیند که اگر این روایات درست باشد، باید عده زیادی از اصحاب که به قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسل کردهاند و از قبر آن حضرت حاجت خواستهاند، مشرک قلمداد شوند؛ بر این قانون کلی یک تبصره زده و تصریح میکند که توسل صحابه به قبر پیامبر و همچنین توسل عدهای از مسلمانان به قبور صالحان و مؤمنان، قبرپرستی و بتپرستی محسوب نمیشود؛ بلکه اگر پیامبر و صالحان به زائران خود حاجت میدادهاند، به این دلیل بوده که در صورت حاجت نگرفتن، ایمان زائران به خطر میافتاده است:
ولا یدخل فی هذا الباب ما یروی من ان قوما سمعوا رد السلام من قبر النبی صلی الله علیه وسلم او قبور غیره من الصالحین وان سعید بن المسیب کان یسمع الاذان من القبر لیالی الحرة ونحو ذلک فهذا کله حق لیس مما نحن فیه والامر اجل من ذلک واعظم وکذلک ایضا ما یروی ان رجلا جاء الی قبر النبی صلی الله علیه وسلم فشکا الیه الجدب عام الرمادة فرآه وهو یامره ان یاتی عمر فیامره ان یخرج فیستسقی الناس فان هذا لیس من هذا الباب ومثل هذا یقع کثیرا لمن هو دون النبی صلی الله علیه وسلم واعرف من هذه الوقائع کثیرا وکذلک سؤال بعضهم للنبی صلی الله علیه وسلم او لغیره من امته حاجته فتقضی له فان هذا قد وقع کثیرا ولیس هو مما نحن فیه.
وعلیک ان تعلم ان اجابة النبی صلی الله علیه وسلم او غیره لهؤلاء السائلین لیس مما یدل علی استحباب السؤال فانه هو القائل صلی الله علیه وسلم ان احدکم لیسالنی مسالة فاعطیه ایاها فیخرج بها یتابطها نارا فقالوا یا رسول الله فلم تعطیهم قال یابون الا ان یسالونی ویابی الله لی البخل.
واکثر هؤلاء السائلین الملحین لما هم فیه من الحال لو لم یجابوا لاضطرب ایمانهم کما ان السائلین له فی الحیاة کانوا کذلک وفیهم من اجیب وامر بالخروج من المدینة
آن روایاتی که میگویند، گروهی از قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا از قبور صالحان، پاسخ سلام را شنیدهاند و یا
سعید بن مسیب از قبر آن حضرت صدای اذان را شنیده، داخل در این باب «قبرپرستی و بتپرستی» نیست.
بلی این موارد حق است و ما در صدد بیان انکار آن نیستیم؛ بلکه سخن بالاتر از آن است.
و نیز این چنین است (حق است و قبرپرستی و بتپرستی نیست) آن روایتی که میگوید: در سال رماده، شهر
مدینه گرفتار خشک سالی شد، مردی به نزد قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و از خشکسالی و قحطی شکایت نمود، اما پیامبر (در عالم خواب) به وی دستور داد که نزد عمر بیاید و به او بگوید که برای طلب باران بیرون شود؛ زیرا این مورد نیز از این باب (قبرپرستی و بتپرستی) نیست.
همانند این قضیه برای کسانی دیگری که مقامشان از آن حضرت پایینتر هستند نیز اتفاق افتاده و ما از آنها مطلع هستیم.
و همچنین درخواست حاجت برخی از مردم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا از افراد دیگری از امت او، و برآورده شدن حاجات آنان، زیاد اتفاق افتاده و هیچ کدام از آنها شامل موضوع بحث ما نمیشوند (قبرپرستی و بتپرستی نیستند).
و تو باید بدانی که اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یا دیگران، حاجت مردم را برآورده کردهاند، دلیل بر استحباب طلب حاجت از آنان نیست؛ زیرا خود حضرت فرمود: اگر یکی از شما از من درخواستی بکند، من خواستهاش را بر آورده کنم و پس از آن بیرون رود، آتش زیر بغلش کرده است. گفتند: ای رسول خدا! پس چرا به آنها عطا میکنید؟ فرمود: آنها از اینکه از من درخواست بکنند ابائی ندارند و خداوند هم مرا
بخیل قرار نداده است.
بسیاری از این حاجتمندان، اصرار زیادی میکردند و اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاجت آنان را ندهد، ایمانشان متزلزل میشد؛ همانگونه که درخواستکنندگان از ایشان در زمان حیات ایشان این گونه بودهاند...
ازین کلام ابنتیمیه چندین نکته بسیار مهم قابل استفاده است:
۱. عمر بن عبدالعزیز بر قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنای بلندی ساخت؛ پس اگر بنا بر روی قبور، شرک، بدعت و حرام باشد، عمر بن عبدالعزیز که جزء خلفای راشدین اهل سنت و وهابیت محسوب میشود، باید مشرک، بدعتگذار باشد.
۲. پیامبران و حتی صالحان، بعد از مرگ صدای حاجتمندان را میشنوند و میتوانند حاجت آنان را برآورده سازند و اینکار بسیار اتفاق افتاده و خود ابنتیمیه نیز از این قضایا مطلع است.
۳. توسل به قبور و حاجت خواستن از صاحب قبر، اشکالی ندارد، قبرپرستی و بتپرستی محسوب نمیشود.
۴. اگر پیامبران و صالحان حاجت زائران خود را برآورده میکنند، به این دلیل است که این حاجتمندان بسیار اصرار میکردند و اگر حاجت خود را نمیگرفتند، ممکن بود که ایمانشان را از دست بدهند.
این استدلال ابنتیمیه هم اکنون نیز مصداق دارد،
مسلمانان با توجه به شناختی که از اشرف مخلوقات خداوند دارند، از او طلب حاجت میکنند و اگر حاجت خود را از آن حضرت نگیرند، به همه چیز شک میکنند و ممکن است ایمانشان متزلزل شود؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و صالحان هم اکنون نیز میتوانند حاجت بدهند و قطعا خواهند داد.
حال از ابن تیمیه باید سؤال نمود که اگر توسل صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به قبر آن حضرت و درخواست حاجت توسط آنها از قبر پیامبر و همچنین قبور صالحان، حق و مورد قبول شما باشد، و مقام و موقعیت رسول خدا و اولیای الهی نیز به گونهای است که هیچ کسی را دست خالی رد نمیکنند، چرا مسلمانان را در توسل به رسول خدا، ائمه طاهرین و صالحان کافر و مشرک میخوانید؟
به راستی دلیل این برخورد دوگانه ابنتیمیه و پیروان آن با نصوص تاریخی چیست؟
چرا صحابه با توسل به قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشرک نمیشوند؛ اما مسلمانان با پیروی از عملکرد صحابه مشرک میشوند؟
اگر از دیدگاه شما، صرف توسل به آنها شرکآور باشد، آیا این صحابه و خود خلیفه که متوسل شدهاند، به نظر شما کافر و مشرک نیستند؟
سخن
حصنی دمشقی را باید یکبار دیگر در پایان برای نتیجه این نوشتار تکرار کرد:
فهذا رجل مبارک قد اتی قبره صلی الله علیه وسلم وطلب الاستسقاء منه صلی الله علیه وسلم فلو کان ذلک جهلا وضلالا وشرکا لمنعه عمر رضی الله عنه؛
این مرد مبارک، نزد قبر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و از آن حضرت طلب باران کرد؛ پس اگر این کار او
جهل، گمراهی و شرک بود، میبایست عمر آن را نهی میکرد.
موسسه ولی عصر، برگرفته از مقاله «توسل بلال به قبر پیامبر»