جامعهشناسی دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جامعهشناسی دین یعنی تحلیل
جامعهشناسی نهادهای دینی و مطالعه
روانشناسی اجتماعی پدیدههای دینی است. و
دین به عنوان یک پدیده و نهاد اجتماعی مورد بررسی جامعهشناسانه قرار میگیرد. تاریخ پیدایش جامعهشناسی دین را میتوان به تاسیس جامعهشناسی در قرن ۱۹ باز گرداند. که
ماکس وبر از نامدارترین جامعهشناسان کلاسیک است و با نظریهپردازیهای خود تأثیر بسیاری بر جامعهشناسی دین،
اقتصاد و
سلطه گذاشته است. بهویژه نظریات وبر در زمینه دین به تعاریف و صورتبندیهای ماندگاری در حوزه جامعهشناسی دین انجامیده است.
در
اسلام نیز چندی از دانشمندان، مثل:
ابوریحان بیرونی در «
تحقیق ما للهند» و
ابن خلدون در مقدمه کتاب «
تاریخ العبر»، به تحقیق و بررسی پیرامون تجزیه و تحلیل ادیان، نهادها و باورهای دینی، رابطه دین و
دولت و باورهای دین عامیانه و غیره پرداختهاند، که این امر بازگوی توجه و علاقه ایشان به مطالعه دین در عرصه جامعه را قرنها قبل از دانشمندان عصر جدید اروپا نشان میدهد.
از مسائل عمده جامعهشناسی دین را میتوان به: دین و دولت، دین و
قدرت، دین و تغییر اجتماعی، دین و گروه اجتماعی، منشا دین، رابطه علم و دین، رقابت مذهبی،
بنیادگرایی، دین عامیانه، دین و
خانواده، دین و
جنسیت و غیره اشاره کرد.
جامعهشناسی دین، علمی است که روی نقش
دین در اجتماع و همچنین تاثیر آن روی حالت شخص با
ایمان تمرکز میکند.
نگاه جامعهشناسانه به دین، متوجه چیستی و ماهیت دین بدون توجه به منشا اجتماعی آن نیست، بلکه بیآنکه وارد ساحت چیستی دین و امر دینی شود، به بررسی روابط متقابل بین اعتقادات دینی و سازمانها و نهادهای مذهبی از یک طرف، و سازمانها و نهادها و آداب و رسوم اجتماعی از سوی دیگر، میپردازد.
به همین خاطر میتوان گفت که جامعهشناسی دین نگاهش صرفاً معطوف به عملکرد دین در حوزه اجتماع و نهادهای اجتماعی است. لذا جامعهشناسی دین را میتوان «تحلیل جامعهشناسی نهادهای دینی و مطالعه روانشناسی اجتماعی پدیدههای دینی» دانست.
لکن باید توجه داشت که جامعهشناسی دین نگاهش صرفا معطوف به تاثیر دین در اجتماع نیست، بلکه تاثیر متقابل اجتماع را در دین نیز بررسی مینماید. در نتیجه جامعهشناسی دین دو محور اساسی دارد: نخست اینکه چرا باورداشتهای مذهبی چنین نقش تعیین کنندهای در
فرهنگ و
جامعه دارند و دیگر این که چرا این باورداشتها و عملکردها یک چنین صورتهای گوناگونی به خود گرفتهاند.
در این که منظور از دین در جامعهشناسی دین چیست، نظرات گوناگون و تعاریف مختلفی از دین ارائه شده است که از حوصله این بحث بیرون است، اما میتوان تعاریف دین را در این
علم به دو دسته تقسیم نمود: کنشگرا و محتوایی. تعاریف کنشگرا دین را از طریق فعالیتهای اجتماعی که محقق میسازد تعریف میکنند. اما در مقابل، تعاریف محتوایی روی مفاهیم عقاید مذهبی تمرکز میکنند.
امروزه محققان به جای اینکه وقت خویش را صرف تعریف دین نمایند از مجموعه ضوابط و معیارهایی استفاده میکنند تا بتوانند به تحقیقاتشان جهت بدهند.
بعضی دیگر نیز معتقدند که در آغاز بهتر است کوششی در جهت تعریف موضوع تحقیق جامعهشناسی دین به عمل نیاید و تنها پس از یک تحقیق مفصل است که شخص در موضعی قرار میگیرد که توانایی انجام این کار را پیدا میکند.
تاریخ پیدایش جامعهشناسی دین را میتوان به تاسیس
جامعهشناسی در قرن ۱۹ باز گرداند. بعضی
ماکس وبر (Max Weber؛ ۱۸۴۶-۱۹۲۰) را نخستین صاحب نظری میدانند که به جامعهشناسی دین به صورت یک علم منظم نگاه کرد.
دین از آنرو که تاثیرات قابل ملاحظهای در زندگی
بشر دارد، مورد ملاحظه بسیاری از جامعهشناسان کلاسیک مطرح قرار گرفت. برای فهم اهمیت دین در جامعه، همین بس که در جامعهشناسی، دین یکی از پنج نهاد اصلی در جامعه بشری دانسته شده است.
مبانی
عقلگرایی و
اثباتگرایی این دوره نیز در رویکرد به دین به عنوان یک پدیده جامعهشناختی، بیتاثیر نبود. در این دوره برداشتهای دینی اموری وهمی و بیهوده تلقی میشدند و اندیشههای مذهبی در برابر خرد بشری و تبیینهای تجربی محکوم به زوال بودند، این لحاظ علمی باعث میشد تا اندیشمندان آن دوره، دین را بسان هر پدیده دیگر در معرض تبیین تجربی قرار دهند. چنین تبیینی از دین که تاثیر شگرف و جهانشمولی در جامعه بشری داشت، برای فهم روند تکاملی بشر، امری ضروری مینمود.
البته باید توجه داشت که در
اسلام نیز چندی از دانشمندان، مثل:
ابوریحان بیرونی در «
تحقیق ما للهند» و
ابن خلدون در مقدمه کتاب «
تاریخ العبر»، به تحقیق و بررسی پیرامون تجزیه و تحلیل ادیان، نهادها و باورهای دینی، رابطه دین و دولت و باورهای دین عامیانه و غیره پرداختهاند، که این امر بازگوی توجه و علاقه ایشان به مطالعه دین در عرصه جامعه را قرنها قبل از دانشمندان عصر جدید اروپا نشان میدهد.
به هر حال جامعهشناسی دین در ضمن
جامعهشناسی کلاسیک از آغاز قرن نوزدهم به وجود آمد، و تا سال ۱۹۶۰ عموما نظریات جامعهشناسان کلاسیک، یعنی تضاد دین با مدرنیته بر آن حاکم بود. از سال ۱۹۶۰ به بعد این عقیده طرد شد، و زمینه گرایش بیشتر جامعهشناسان را به تحقیق در زمینه فعالیت دین در اجتماع فراهم کرد.
از جمله جامعهشناسان کلاسیک که دین را در جامعهشناسی مورد بررسی قرار دادند میتوان به
ماکس وبر،
امیل دورکیم (دورکهایم) (Emile Durkheim؛ ۱۸۵۸-۱۹۱۷)،
کارل مارکس (Karl Heinrich Marx؛ ۱۸۱۸-۱۸۸۳) و
اگوست کنت (Auguste Comte؛ ۱۷۹۸-۱۸۵۷) اشاره نمود.
جامعهشناسی کلاسیک، از قرن نوزدهم کار خود را شروع نمود و تا سال ۱۹۶۰ به کار خویش ادامه داد. این دوره از جامعهشناسی را میتوان جامعهشناسی تکاملی نام نهاد، زیرا مستقیما تحت نفوذ تئوری زیستی تکاملی
داروین (Charles Robert Darwin؛ ۱۸۰۹-۱۸۸۲) بود.
در این دوره تلقی عمده از دین، یک نهاد بشری و اجتماعی بود که به وسیله
انسان و با یک دلیل خاص اجتماعی به وجود آمده بود،
و این نگاه هنوز هم در جامعهشناسی دین وجود دارد. برای مثال،
جورج ریتزر در تعریف جامعهشناسی دین، دین را قسمتی از جامعه انسانی میداند.
این نوع نگاه به دین نتیجهاش جز این نبود که جامعهشناسی وجود
خدا را انکار نمود.
خصیصه دیگر جامعهشناسان این دوره، داوری و ارزشگذاری درباره باورداشتهای دینی بود.
جامعهشناسان این دوره از آنرو که دین و باورداشتهای دینی را حاصل و هم بشر و بیمعنی میدانستند، در صدد برآمدند که جایگزینی برای دین بیابند که از یک سو منافع اساسی دین را در بر داشته باشد و از سوی دیگر خصلت ماوارء طبیعی و غیرمعقول نداشته باشد. جانشینی که بر اصول علمی استوار بوده و خودِ رشته جامعهشناسی عهدهدار بیان آنها باشد.
جامعهشناسی مدرن برای میزان حساسیت عقاید مردم اهمیت قائل میشود، به همین خاطر کمتر روی ساختار عقاید دینی متمرکز شده و بیشتر روی معانی و انگیزهها تمرکز مینماید.
نسبیتگرایی را میتوان علت چنین رویکردی در دوره
جامعهشناسی مدرن دانست. سعی جامعهشناسی این است که
عدالت را میان همه اعمال و عقاید اجتماعی برقرار کند، اما از لحاظ اخلاقی هیچیک از این اخلاق و عقاید را در سطح بالاتر و یا پائینتری قرار ندهد.
این طرز تفکر میان اعتقاد به دین و درک آن تفاوت قائل شده، و اولی را از مقوله ایمان و دومی را یک عمل محققانه قلمداد مینماید.
امروزه لزومی ندارد که جامعهشناسان دین بیاعتقاد باشند و ممکن است خودشان به دین خاصی معتقد باشند، اما به هر حال علاقه اصلی آنها بالابردن فهم ما از نقش دین در جامعه، و تحلیل اهمیت و تاثیر دین در تاریخ بشری است.
تحقیق در جامعهشناسی اصولا به دو روش انجام میشود: اثباتگرایی (Positivism) و
تفسیرگرایی (Interpretationism). روش اثباتگرا بر جامعهشناسی کلاسیک مسلط بود و ادعا داشت که اطلاعات راجع به جهان باید فقط از طریق تحقیق و مطالعه علمی کسب شود و در غیر این صورت ارزش علمی نخواهد داشت. این روش از شیوههای معقول و اصولی مانند تهیه پرسشنامهها و مطالعات اجمالی در جمعآوری اطلاعات استفاده مینماید و به تمرکز بر سطوح کلان اجتماعی تمایل دارد.
در طرف مقابل
روش تفسیری بیشتر بر مفاهیمی تمرکز میکند که پشتوانه رفتارهای یک شخص است و به همین خاطر محور اصلی تحقیق در این روش رفتار اشخاص است تا ساختارهای اجتماعی، و بیشتر ذهنگراست تا عینگرا.
هر دو دیدگاه در جامعهشناسی مدرن رایج هستند اما روش تفسیری در سطح وسیعی روی چگونگی تحقیقات معاصر تاثیر گذاشته است.
در اینکه تفاوت جامعهشناسی دین و جامعهشناسی دینی در چیست، بحثهای زیادی صورت گرفته است. در یک نگاه، جامعهشناسی دینی علمی است که از مبانی متافیزیکی دین کمک میگیرد و بر این مبانی استوار شده است، در نتیجه جامعهشناسی دینی را میتوان رویکردی در جامعهشناسی دانست،
اما در جامعهشناسی دین، دین به عنوان یک پدیده و نهاد اجتماعی مورد بررسی جامعهشناسانه قرار میگیرد.
میتوان بر اساس آنچه که در تدوین و پیدایش این علم روی داده است، مسائل عمده جامعهشناسی دین را این موارد دانست: دین و دولت، دین و
قدرت، دین و تغییر اجتماعی، دین و گروه اجتماعی، منشا دین، رابطه علم و دین، رقابت مذهبی،
بنیادگرایی، دین عامیانه، دین و
خانواده، دین و
جنسیت و غیره.
چون مقاله حاضر قصد بررسی تفصیلی همه مسائل این علم را ندارد، به صورت مختصر اهم مسائل این علم را بررسی و از دیگر مسائل صرف نظر نموده و آن را به مجالی دیگر میسپارد.
شاید بتوان مهمترین و گستردهترین موضوع بحث شده در جامعهشناسی دین را
سکولاریسم (secularism) یا تز دنیوی شدن دانست.
زمینه پیدایش این بحث، پیشزمینه فکری بود که جامعهشناسان کلاسیک نسبت به دین داشتند. تحقیقاتی که این جامعهشناسان بر روی ادیان ابتدایی انجام دادند، به همراه پیشفرض
تکاملگرایی ادیان آنها را به این نتیجه رساند که دین محصول توهم بشر بوده و در جامعههای بدوی کاربرد دارد.
برای مثال دورکیم ماهیت دین را پرستش گروه اجتماعی دانست، و نظریه خود را بر پایه توتمپرستی قبایل بدوی استرالیایی منظم کرد. البته او بر خلاف سایر جامعهشناسان، دین را حاصل توهم بشر نمیدانست. دورکیم معتقد بود اگر دین بر پایه
خطا و
دروغ نهاده شده باشد، به مقاومتهایی برمیخورد که توانایی چیرهشدن بر آنها را نخواهد داشت؛ در نتیجه ادیان ابتدایی نیز ریشه در واقعیت دارند.
ولی او نتیجه تحقیق خود را به همه ادیان سرایت داد و چنین نتیجه گرفت که هدف همه ادیان، از جمله
مسیحیت پرستش و مقدس نگاه داشتن گروه اجتماعی است.
از اینرو هر چه جامعه به سوی مدرنیته پیش برود و نظامهای اجتماعی پیچیدهتر شوند دین جایگاه خود را بیشتر از دست میدهد و نقش دین هماهنگ، با بالا رفتن سطح افکار منطقی به وسیله فرهنگهای غیرمذهبی جایگزین خواهد شد.
ماکس وبر نیز که جامعه مدرن را جامعهای بر پا شده بر مبنای
عقل میدید، قائل بود که در نتیجه پیشرفت عقلانیت در عصر مدرن، ساختهای غیر منطقی مثل دین، به قلمرو غیر عقلانی رانده شده و قدرت خود را از دست خواهند داد.
این تحلیل جامعهشناسان، با جریان
پوزیتویسم (positivism) و افول دیانت در غرب همراه بود؛ به همین خاطر چنین نظریههایی به عنوان اصلی اساسی در مجامع فکری آن دوران پذیرفته شد. اما آمار نشانگر این است که
مذهب، حتی پس از چند قرن چالش با مدرنیسم هنوز در کشورهای مدرن به زندگی خود ادامه میدهد و به همین خاطر بعضی جامعهشناسان معتقدند که باید از تمام رسالههایی که درباره دنیوی کردن و مرگ مذهب نوشته شده، دست کشید و به آنها توجهی نکرد.
از دیگر مسائلی که در جامعهشناسی دین مطرح شده است، بررسی تعامل میان دین و قدرت بود. شاید بتوان بیشترین تاثیر کارل مارکس را در این علم، کار او بر روی دین و قدرت دانست. او معتقد بود که دین، عاملی در دست طبقه سرمایهدار جامعه است و آنها از این طریق طبقه کارگر را تحت فشار قرار میدهند. دین در دست طبقه سرمایهدار باعث جلوگیری از اعتصابات کارگری و
انقلاب در قشر مستضعف جامعه میشود. همچنین گاهی مذاهب به اسم دین باعث خشونت علیه پیروان دیگر آئینها میشوند.
مارکس معتقد بود مبارزه علیه دین نهایتا متوجه امری میشود که در پشت آن خالق الهی قرار گرفته است. و به همین خاطر این مبارزات نوعا الحاد نامیده میشود.
او مدعی بود، دین که تلقیای از یک خوشبختی توهمی است باید به نفع خوشبختی واقعی نسخ شود.
در مقابل تجزیه و تحلیل مارکس از دین، بسیاری از جامعهشناسان نئومارکسیست نگاهی دوباره به ارتباط دین و قدرت و تغییر اجتماعی داشتهاند. آنها معتقدند که لازم نیست دین ابزار مطیعشدن در برابر قدرت باشد، بلکه دین در بسیاری مواقع میتواند نیرویی برای تغییرات مثبت در جامعه قلمداد شود. چنین تحلیلهایی به وسیله انقلابها و اعتراضهایی که عواملِ مذهبیِ موثر داشتند تقویت شد. همان خصوصیات دینی که مارکس به عنوان عوامل و ابزار اجبار کردن برمیشمرد، توانایی به حرکت درآوردن گروهها و اشخاص برای ایجاد تغییرات اجتماعی را داشتند.
دین برای یک گروه اجتماعی میتواند هویتبخش باشد؛ یعنی میتواند رابطه همبستگی را میان افراد یک گروه ایجاد نماید. نوعا عقاید مذهبی در بین جوامع، قویترین چیزی است که باعث احساس جدایی یا حاشیهای بودن نسبت به جوامع بزرگتر میشود. هویتی که دین به یک گروه میدهد، هویتی فرا قومی، ملی و زبانی است. دین توانایی جمعنمودن اقشار مختلف را تحت هویتی خاص به نام هویت دینی دارد. دین از طریق ارائه جهانبینی خاص گروهی را تحت یک عنوان جمع مینماید و
مشروعیت این
جهانبینی یک عامل همبستگی قوی برای جوامع میشود.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «جامعه شناسی دین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱۰/۱۶.