ماکس وبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ماکس وبر، جامعهشناس، استاد اقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاستمدار بود و به گونهای ژرف نظریه اجتماعی و جامعهشناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
ماکس وبر در ۲۱ آوریل ۱۸۶۴ در شهر ارفورت
آلمان در خانوادهای پروتستانی به دنیا آمد.
وی در یک خاندان بورژوای با فرهنگ پرورش یافته و پدرش یکی از مهمترین اعضای
حزب لیبرال ملی بود. وبر جوان به حرفه پدریاش روی آورد و رشته پدرش را که حقوق بود، بهعنوان رشته اصلیاش برگزید.
وبر پس از خدمت سربازی، در سال ۱۸۸۴ برای تحصیل در دانشگاه
برلین، به خانه پدریاش باز گشت. وی در سالهای اقامت در برلین، بسیار پرکار بود. پایاننامه دکترای وبر با درجه عالی پذیرفته شد و بهدنبال آن، در سال ۱۸۹۱، اثر مهمش درباره "تاریخ ارضی رم" معادل رساله فوقدکترا شناخته شد.
وبر در ۱۸۹۳
ازدواج کرد و به استادی کرسی اقتصاد دانشگاه فرایبورگ منصوب شد. آوازه وبر باعث شد که در
سال ۱۸۹۶، به استادی کرسی اقتصاد در دانشگاه هایدلبرگ منصوب شود و دیری نگذشت که وبر جوان، شمع محفل شبکه وسیع روشنفکران و همفکرانش گشت.
وبر گذشته از علایق پژوهشی، علایق سیاسیاش را نیز دنبال میکرد و در محافل سیاسی سوسیالمسیحی، نقش فعالی داشت و یادداشتها و مقالات گوناگونی را درباره مسائل روز منتشر مینمود. او میکوشید تا در هر دو عرصه علمی و سیاسی شرکت فعالانه و خلاقانهای داشته باشد و بهنظر میرسید که در زندگی روشنفکری آلمان شخصیت برجستهای خواهد شد.
دیری نگذشت که وبر از نظر روانی یکسره فرو ریخت و تا پنج سال بعد بهبود نیافت. بالاخره بعد از شش و نیم سال دوری و عزلت اجباری، در ۱۹۰۴، برای سخنرانی به انجمن هنرها و علوم در سنت لوییس
آمریکا دعوت شد و سه ماه در آنجا ماند.
وبر پس از بازگشت به هایدلبرگ، توانایی کامل خویش را در نوشتن آثار تحقیقی بازیافت؛ ولی تنها در چند سال پایانی عمرش توانست به کار تدریس برگردد. در این زمان، بازده فکری وبر دوباره شگفتافزا شده بود. نوشتههای روششناختی او که مهمترین مباحث آن تحت عنوان "ماکس وبر و روششناسی علوم اجتماعی" به انگلیسی برگردانده شده است، به همین سالها باز میگردد.
وبر در سالهای آخر عمرش ۱۹۲۰-۱۹۱۸، بهگونه بیسابقهای به فعالیت سیاسی روی آورد تا اینکه سرانجام در چهارم ژوئن ۱۹۲۰ بر اثر سل درگذشت.
اندیشه وبر بهمیزان زیادی از سنتهای فلسفی و تاریخی آلمان متاثر است. او هم به تعالیم کانت وفادار است، هم از فلاسفه تاریخ آلمان تاثیر گرفته است.
در میان معاصران وبر، سه شخصیت عمده بر تفکر او تاثیر گذاشته بودند:
ویلهم ویندلباند (Wilhelm Windleband: ۱۸۴۸-۱۹۱۵) و
وهاینریش ریکرت (Heinrich Rickret: ۱۸۹۳-۱۹۳۶)، فیلسوفانی که نمایندگان اصلی مکتب فلسفی ماربورگ یا مکتب نوکانتی جنوب غربی آلمان بودند و فیلسوف و مورخ فرهنگی، ویلهلم دیلتای (Wilhelm Dilthey: ۱۸۳۳-۱۹۱۱) که در دانشگاه برلین تدریس میکرد. او بیش از همه تحت تاثیر تاریخگرایی و بهویژه مفهوم تفهم دیلتای است. وبر بهشدت تحت تاثیر این ایده دیلتای است که علوم انسانی چون به کنشهای معنادار انسانها میپردازد و برخلاف پدیدههای مادی، نمیتوان آنرا با مشاهده، آزمایش و فرمولهکردن شناخت، بنابراین علوم انسانی از اساس با علوم طبیعی متفاوت خواهد بود.
در میان جامعهشناسان دیگر معاصر وبر،
زیمل (George Zimmel: ۱۸۵۸-۱۹۱۸) و
تونیس (Ferdinand Tonnise: ۱۸۵۵-۱۹۳۶) بیشتر از همه بر او تاثیر گذاشته بودند. وبر در پیشگفتار اقتصاد و
جامعه، توجه خاصی بهکار جالب تونیس، نویسنده "اجتماع سنتی و جامعه نوین" مبذول داشت. او تمایز قائل شدن میان رابطه اشتراک اجتماعی و تجمع مدنی را مستقیما از تونیس فرا گرفت.
نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche: ۱۸۴۴-۱۹۰۰) و
مارکس (Karl Heinrich Marx: ۱۸۱۸-۱۸۸۳) نیز پیوسته ذهن وبر را تحت تاثیر داشتند؛ نفوذ این دو نویسنده بهویژه در جامعهشناسی، افکار و علایق وبر بهروشنی نمایان است.
از وبر مقالات و رسالههای فراوانی منتشر شده اما در این بین چهار کتاب اصلی او اهمیت فراوان دارد؛ که در ذیل میآید:
۱. اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری؛ این کتاب یکی از مهمترین متنهای کلاسیک جامعهشناسی است و میتوان گفت هیچ اثر جامعهشناختی بیش از این کتاب ردّ و تفسیر نشده و موضوع بحث قرار نگرفته است. هدف او در این کتاب، نشان دادن "پیوندهای ویژه" موجود میان
اخلاق پروتستانی (از سنت کالون) و روحیه سرمایهداری است. این اثر در دو قسمت (قسمت اول در سال ۱۹۰۴ و بخش دوم در ۱۹۰۵) در نشریه "آرشیو علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی" منتشر شد و بلافاصله بحثهای زیادی را در محافل آکادمیک برانگیخت. انجمن بینالمللی جامعهشناختی این کتاب را مهمترین اثر
قرن بیستم دانسته است. شکل کنونی کتاب، حاصل مجموعهای است که پارسونز در ۱۹۳۰ به چاپ رساند. وی با اجازهی ماریان وبر _همسر ماکس وبر_ مجموع دو مقاله را بههمراه مقدمهی ۱۹۲۰ وبر بر جلد اول جامعهشناسی دین در قالب کتابی به انگلیسی ترجمه و چاپ کرد.
۲. تاریخ کشاورزی روم و معنای آن از نظر حقوق عمومی و خصوصی؛ این کتاب رساله دکتری وبر در دانشگاه برلین بود؛ که بهعنوان معادل رساله فوقدکتری پذیرفته شد و در سال ۱۸۹۱ منشر شد.
۳. جامعهشناسی دین؛ وبر در طی سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ در سه مقاله، اخلاق اقتصادی مذاهب
جهان را واکاوی کرد؛ ابتدا به بررسی
هندوایسم و
بودیسم پرداخت، سپس به
کنفسیوس و
تائوایسم و پس از آن اخلاق اقتصادی یهودیت باستان را کنکاش کرد.
۴. اقتصاد و جامعه؛ پروسه این کتاب حدود ۱۰ سال (از ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۹) طول کشید؛ با این حال ناقص ماند؛ زیرا وبر دیگر در قید حیات نبود. همسر وبر در سال ۱۹۲۲ این کتاب را منتشر کرد.
کتابهای دیگری که بهنام وبر منتشر شدهاند؛ مقالات و یا سخنرانیها و یا قسمتی از کتابهای چهارگانه او میباشند.
وبر بیشتر به جامعه نوین غرب پرداخته بود، یعنی همان جامعهای که بهنظر او، رفتار افراد آن هر چه بیشتر تحت سلطه معقولیت هدفدار در آمده است. کارل مانهایم (Karl: ۱۸۹۳-۱۹۴۷ Manheim) میگوید: کل کار ماکس وبر، بر محور این پرسش دور میزند که کدامیک از عوامل اجتماعی، معقولیت تمدن غرب را پدید آوردهاند.
وبر با کسانی که در پی یک اخلاق مبتنی بر علم بودند، موافق نبود. او عقیده داشت که یک دانشمند راستین میتواند پیامدهای احتمالی راههای عمل را ارزیابی کند، اما نمیتواند به داوریهای ارزشی دست یازد.
وبر جامعهشناسی را اینگونه تعریف میکند: «علمی که هدفش فهم تفسیری رفتار اجتماعی برای دستیابی به تبیین علل، مسیر و آثار این رفتار است». جامعهشناسی وبر همزمان هم تاریخی و هم تطبیقی است. جامعهشناسی او تحلیلی است از تمدنهای اصلی جهان و تکامل و تطوّر متفاوت آنها در خلال زمان.
موضع روششناختی وبر روشن است: وی از "استقلال نسبی حوزهاندیشهها" حمایت میکند. جامعهشناسی معرفت وبری حاوی اشاراتی به "وابستگیهای" میان ایدهها و پیکربندیهای اقتصادی و پیوند محصولات اندیشهای معین و نظام اجتماعی خاص است.
وبر، توجه اصلیاش به معانی ذهنیای است که انسانهای کنشگر به کنشهایشان میدهند؛ در حالیکه پیش از او تحلیل جامعهشناختی بیشتر بر صورتهای ساختاری_اجتماعی مبتنی بود. وبر با طرح مفهوم کنش اجتماعی (Social Activate) علاوهبر ساختها و نهادها بر معناسازی عامل انسانی نیز توجه میکند.
وبر، جامعهشناسی را علم مطالعه رفتار بشری، بهعنوان رفتاری اجتماعی میداند و در مطالعه رفتار بشری بر معنای تجربهشده یا حس شخصی تاکید دارد؛ داعیه وی این است که بفهمد چگونه آدمیان توانستهاند، با اعتقادهای متفاوت، در جوامع گوناگون زندگی کنند. کوشش جامعهشناسی، درک این مطلب است که چگونه آدمیان صور بیشماری از هستی را
تجربه کردهاند که فهم آنها جز در پرتو دستگاه خاص باورها و
دانش همان جامعه مورد نظر میسّر نیست.
او تاکید میکند که اگر علوم اجتماعی موضوع خاص خود را داشته باشند، آنگاه کنش معنادار اجتماعی، روششناسی خاص خود را نیز دارند. وبر این روششناسی را "فهم تفسیری" مینامد؛ از اینرو از تفسیرگرایی برای توضیح این رویکرد استفاده میکند. در نظر وبر تبیین تفسیری مقدمهای برای تبیین علّی در علوم اجتماعی است.
وبر در جامعهشناسی دینی خود میخواست راههای پیچیده و پر پیچ و خمی را پیگیری کند که "عقلایی شدن زندگی دینی" از طریق آنها، رابطه منظم و معقول
انسان با
خدا را جایگزین روشهای جادویی کرده است. او میکوشید تا نشان دهد که چگونه پیامبران با جاذبههای فرهمندانهشان توانستند قدرتهای کاهنان را که مبتنی بر سنّت بودند از اعتبار بیندازند؛ و چگونه با پیدایش "دین مبتنی بر کتاب" فراگرد عقلایی و نظامدار شدن پهنه دینی آغاز شد و در اخلاق پروتستانی به اوج خود رسید.
وبر برخلاف مارکس، نپذیرفت که ماهیت خاص
مذهب، کارکرد ساده موقعیت اجتماعی طبقهای است که ظاهرا حامل خصیصههای آن است؛ یا اینکه مذهب بازتاب موقعیت مادی یا علائق ایدهآلی طبقه خاصی است. بهعبارت دیگر، ماهیت مذهبی قشر و طبقهای خاص در هیچ کجا صرفا توسط شرایط اقتصادی تعیین نشده است. او معتقد بود، حتی زمانی که نفوذ و تاثیر عوامل اقتصادی در حوزههای مذهبی آشکار است، همچنان "استقلال بیهمتای حوزه مذهبی" اصل است. وبر هرگز پدیدههای مذهبی را بهعنوان محصولات اقتصادی یا برعکس تبیین نکرد.
بهنظر وبر، تفاوتهای چشمگیری میان ادیان بزرگ غربی و شرقی است. مذاهب جنوب و شرق
آسیا در اصل مذاهب اقشار روشنفکر بودهاند که هدفشان حل مسائل مربوط بهمعنای جهان در کلیتش بوده است و تکنیکهای رستگاریشان از مذاهب اروپایی کاملا متفاوت بوده است. او تفاوتهای میان مذاهب شرقی و غربی را برحسب شیوههای متفاوت طرد جهان در آنها مفهومپردازی میکند. شرقیها رو به
عرفان میآورند و غربیها زاهد میشوند.
در فصل "گروههای دینی" کتاب اقتصاد و جامعه، استدلال نموده است که «ذهن آدمی بهسوی طرح سوالات اخلاقی و دینی گرایش دارد، ذهن، به طرح سؤال درباره نیاز مادی تمایل ندارد؛ بلکه دارای وسواسی درونی به فهم جهان در قالب یک جهان معنادار است و شروع به گذارهسازی درباره آن میکند.»
وبر در مقالات گردآوری شده درباره جامعهشناسی
دین، قصد دارد تا از طریق جامعهشناسی تطبیقی، به مطالعه روابط بین ادیان بزرگ رستگاریبخش جهان (
مسیحیت،
یهودیت،
هندویسم، بودیسم،
ادیان چینی و
اسلام) و اقتصاد سیاسی جوامع بپردازد؛ که در آنها اکثریت عظیمی از افراد، جذب اعمال رستگاریبخش این ادیان شدهاند. وبر همواره با "تاریخ تکوینی" خاص هر یک از این سنتهای دینی کار میکرد؛ نه اینکه تلاش کند تا آنها را با مدل تحمیلی دین خاصی هماهنگ کند.
مطالعه تطبیقی وبر درباره ادیان جهان با این فرض انجام شده است که نگرشِ به جهان توسط پیروان نظام اخلاقی خاصی تغییر یافته است و این از تعصب درباره واقعیت اخروی ناشی شده است؛ که در نوع خاصی از رستگاری وجود دارد. فرض وبر بر این است که تنها نظام اخلاقی حاصل از
پیوریتانیسم (مسیحیان صهیونی) است که بهوجود آمدن سرمایهداری بورژوازی عقلانی را ممکن ساخته است؛ در حالیکه نظام اخلاقی سایر ادیان بزرگ از بهوجود آمدن
سرمایهداری ممانعت کردهاند.
شهرت ماکس وبر بیش از همه مدیون مطالعات وی درباره
اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری است. وبر تزی را مطرح کرد که پویایی شیوه تولید سرمایهداری را با ویژگی کار و خویشتنداری برگرفته از دین مرتبط ساخته و آنان را در یک حالت تبادلی با یکدیگر قرار میداد و به تبع آن، بحث و تحقیقات و پژوهشهای بیشماری آغاز شد و هنوز نیز نشانی از پایان آن نیست. وبر خویشتنداری را نوعی ریاضت خواند؛ که متوجه عمل و کنش در اینجا و اکنون است، وی این ویژگی را بهطور خاص، خصیصه اعضای
فرقه پروتستان دانست.
به عقیده وبر شیوه اندیشه سرمایهداری مشوق جهتگیری منحصر بهفردی نسبت به فعالیت اقتصادی است. این شیوه اندیشه، مثلا" با شیوه سنتگرایان اقتصادی در تقابل آشکار بود؛ که به کار کردن تنها برای گذران زندگی خرسند بودند و نیز با شیوه اندیشه کسانی که تنها انگیزهشان آزمندی یا میل به نمایش خودنمایانه
ثروت بود.
او اعتقاد دارد که آنچه محیط اجتماعی
اروپا را مهیای پرورش رژیم سرمایهداری کرده، همان طرز تفکر ناشی از مذهب پروتستان است. بدین نحو که پروتستانها بهعکس کاتولیکها که
زهد و
تقوی را در رهبانیت و ترک دنیا میدانستند، زهد و تقوی را در حمایت و حراست خود انسان و نفس انسان میدیدند و بر اثر همین اعتقاد، از تجمل و افراط در جلب لذّات خودداری میکردند و در نتیجه امکان ذخیره و بهکارانداختن سرمایه برای ایشان فراهم آمد.
ریمون بودن میگوید: وبر هرگز نخواسته است اخلاق پروتستانی را بهعنوان شرط لازم و کافی برای دستیابی به
مدرنیته اقتصادی بشمرد؛ بلکه نظرش بیشتر این است که اخلاق یادشده، شرط مساعد و تسهیلکننده آن است.
اهمیت لوتر (Martin Luther: ۱۴۸۳-۱۵۴۶) در نظریه اخلاق پروتستانی این بود که این عقیده را که عالیترین شکل شغل یا پیشه مذهبی مستلزم کنارهگیری از دنیا و گوشه خلوت گزیدن در
صومعه است، رد کرد. در الهیات لوتر، همه مشاغل دنیوی را میتوان پیشههای ملهم از مذهب در نظر گرفت. کار دنیوی، اهمیت مذهبی پیدا کرد. این گام مهمی در جهت فعالیت دنیوی بود؛ اما بهنظر وبر، برای تبیین تاثیر نهایی آیین پروتستانی بر ظهور سرمایهداری کافی نبود. بلکه باید مکمل آن، آموزههای رهبر دیگر اصلاحات مذهبی، جان کالون (John Calvin: ۱۵۰۹-۱۵۶۴) را نیز در نظر گرفت. طبق آموزههای او، مؤمنان تحصیل ثروت را نشانهای از لطف پروردگار میدانستند. نتیجه این بود که مردم از راه سختکوشی و ریاضتکشی انگیزهای برای تحصیل ثروت پیدا کردند.
نقد نظریه اخلاق پروتستانی وبر
اغلب به وبر ایراد گرفتهاند که
ژنو در دوره کالون و بهویژه تا
قرن هفدهم، از نمونههای جوامعی نیست؛ که الگویی برای مدرنیزاسیون و یک قطب توسعه اقتصادی باشد. در مورد اسکاتلند نیز چنین است و بهنظر میرسد که نمونه آشکاری است در مخالفت با وبر.
از جمله مثالهای نقض دیگر برای نظریه وبر، در قرن هفدهم، به قطبهای توسعهای برمیخوریم که در حوزه مذهبی کاتولیکی قرار دارند؛ مثل کلن یا ونیز. در همین قرن، و نیز کاتولیکی خیلی بیش از میلان، که مرکزی برای پیروان کالون شد، در رونق و رفاه بوده است.
نقد دیگر اینکه، نظریه وبر اگرچه برخی از امور واقع را تبیین میکند، ولی بسیاری از موارد واقعی هستند که یا به هیچوجه در قالب این نظریه تبیینپذیر نیستند (مثل این امر واقع که بانکداران پالاتینا از مهاجراناند)؛ یا با نظریه وبر تضاد دارند.
یکی از مهمترین انتقادات نسبت به وی این است که او نظریات خود را برپایهی تحقیقات تجربی استوار نساخته است. حتی آنجا که پروتستانیزم را با نظام سرمایهداری مرتبط میسازد، دادههای تجربی کافی ارائه نمیدهد.
مارکسیستها در انتقاد از وبر کمی حریصتر هستند؛ زیرا وبر برخلاف آنها نقش عوامل فرهنگی و مخصوصاً
دین را در تحولات اجتماعی عمده میداند. مارکسیستها این نظریه وبر را نوعی به چالش طلبیدن تئوری
مارکسیسم قلمداد میکنند.
طبق دریافت وبر از "روح" سرمایهداری، شیوه اندیشه سرمایهداری مشوّق جهتگیری منحصر بهفردی نسبت به فعالیت اقتصادی است. این شیوه اندیشه، مثلا، با شیوه سنتگرایان اقتصادی که به کار کردن تنها برای گذران زندگی خرسند بودند و نیز با شیوه اندیشه کسانی که تنها انگیزهشان آزمندی یا میل به نمایش خودنمایانه ثروت بود، در تقابل آشکار است. وبر در نوشتههای
بن فرانکلین نمونه کاملی از آنچه که مراد وی از روح سرمایهداری بود یافت. ادعای اینکه "وقت، پول است" و یک پنی که پسانداز میشود، در واقع یک پنی بهدست آمده است، آنگونه که فرانکلین معتقد بود، یعنی تعریف انباشت سرمایه، که هدف فعالیت اقتصادی است و
ریاضت نفس و محاسبه عقلانی، که چیزهایی مطلوب و ضروری است، سرمایهدار را باید همچون خسیسی عاقل در نظر آورد؛ فردی که خود را وقف تولید ثروت کرده است، نه برای اینکه از ثمره آن بهرهمند شود، بلکه از آن برای تولید ثروت بیشتر سرمایهگذاری کند. سرمایهدار زاهد است؛ مانند راهبی که از لذتهای دنیا دست میکشد تا خود را وقف زندگی آن جهانی و زاهدانه و نیایش و تفکر کند.
آنچه وبر آنرا روح سرمایه داری میدانست، نگاه به تلاش بیوقفه برای کسب سود هرچه بیشتر از فعالیت اقتصادی همچون پیشه یا وظیفه و در نیفتادن به وادی بطالت و راحتطلبی بود. در آغاز، برای بسیاری، این بهمنزله رسالتی مذهبی و اطاعت از
اراده خداوند بود، اما بهتدریج که جهان غربی، عمدتا تحت تاثیر گسترش خود سرمایهداری مدرن، هرچه بیشتر دنیوی و غیردینی شد، حالت رسالتی آن هم هرچه بیشتر دنیوی و ضعیف شد. هرچند این حالت رسالتی، هرگز بهطور کامل محو نشد، اما بهعنوان عامل محرک و برانگیزاننده، جنبه ثانوی و در واقع غیرضروری برای اهل حرف پیدا کرد.
وبر این نکته را بسیار آشکار بیان میکند که سرمایهداری مدرن از نظر صوری سیستمی بسیار عقلانی است. بهنظر او این عقلگرایی مدرن غربی سبب شده، سرمایهداری قفسی آهنین شود که در آن کالاهای مادی، قدرتی تام و قطعی بر زندگی انسانها بهدست آورده است. علت این زندانی شدن در قفس، دو دلیل دارد:
نخست، از دست رفتن آزادی فردی؛ اغلب مردم گریزی ندارند مگر زیستن بر طبق احکام قطعی
نظام سرمایهداری.
دوم، پیروزی و چیرگی تقریبا تام و تمام ارزشهای مادی؛ وبر هرگز دست از حمله به لذتپرستی یا فایدهگرایی و یا مصرفگرایی، برنداشت.
وبر نخستین اندیشمندی بود که سازمانهای مدرن بوراکراتیک را، که جزء ضروری جامعه سرمایهداری صنعتی میدانست، تحلیل کرد. او معتقد بود که
بوروکراسی به اندازه ماشین برای اقتصاد مدرن اهمیت دارد؛ زیرا سرمایهداری برای موفقیت در
بازار، ناچار است بر پایه کارآیی، محاسبهپذیری، پیشبینیپذیری و کنترل، تصمیمگیری کند.
جامعه صنعتی زمانیکه به حرکت درآمد، دیگر نیازی به اتکای بر اخلاق پروتستان نداشت. بهجای آن، جامعهای که تولید ماشینی و سازمان بوروکراتیک بر آن حاکم است، پویایی درونی خود را پدید میآورد. مکانیزه شدن و بوروکراتیک شدن همزمان، نظام اقتصادی فوقالعاده مولدی را ایجاد میکند و فراوانی مادیای را پدید میآورد که در دورههای پیشین، تصورناپذیر بود. در همان حال، این دو پدیده در ساختن قفس آهنین هم داستان میشوند.
وبر کارکردهای نامطلوب بوروکراسی را نیز ندیده نگرفته بود. برای مثال، مزیت عمده بوروکراسی که همان قابلیت آن در ارزیابی نتایج است، این نظام را در برخورد با موارد فردی، کند و خرفت میسازد. بههمین دلیل است که نظامهای حقوقی عقلایی و بوروکراتیک نتوانستهاند ویژگیهای فردی را در نظر گیرند؛ حال آنکه نظامهای قضایی پیشین، بهخوبی میتوانستند با این ویژگیها برخورد کنند.
وبر، بیش از هر دانشور دیگری، غیر از مارکس و فروید، در مسائل جامعهشناسی سیاسی نقش مهمی داشته است. اصطلاحاتی نظیر
کاریزما، بوروکراسی،
عقلگرایی، الگوی نابپنداری، نگرش سهبعدی به لایهبندی اجتماعی و اخلاق پروتستانی و رابطه آن با خیزش سرمایهداری، سالهاست که سر زبانها افتاده است و همه دانشوران علوم اجتماعی با این قبیل واژگان وبری آشنایی دارند.
طبق آنچه گفته شده مهمترین کمکهای وبر به
سیاست، فعالیتهای سیاسی او نبوده، بلکه تفکرات او درباره پایههای اقتدار سیاسی، رهبری و تصمیمگیری، رابطه سیاست با اقتصاد و تقویت اخلاقی عمل سیاسی، بوده است. وبر در پرداختن به این مسائل، نکات بسیاری را درباره امکانات و کاستیهای بالقوه
دموکراسی مطرح کرد. مقاومت او در برابر خوشآیند جلوهدادن دموکراسی _مثلا، خودداری از تعریف آن بهمثابه "بهترین نظام سیاسی ممکن"_، بخشی از تلاش او برای ارزیابی واقعگرایانه نقاط قوت و ضعف آن بود.
هرشافت (Herrschaft)، اصطلاحی اساسی در جامعهشناسی سیاسی وبر است. این اصطلاح معمولا اقتدار یا سلطه ترجمه میشود و با اصطلاح اساسی دیگری، یعنی قدرت ارتباط دارد. قدرت به توانایی به انجام رساندن هدف، بهرغم هرگونه مقاومت، و وادار کردن دیگران به انجام دادن آنچه ما میخواهیم اشاره دارد. اقتدار به وضعیتی اشاره دارد که در آن، افراد از نظر عموم مردم دارندگان به حق مشروع قدرت پنداشته میشوند. وبر هرشافت را ویژگی اساسی و تغییرناپذیر جهان سیاست میدانست. این هم در مورد رژیمهای دموکراتیک صدق میکند و هم رژیمهای غیردموکراتیک.
وبر در اقتصاد و
جامعه، سه نوع آرمانی سلطه و اقتدار مشروع را بیان میکند:
اقتدار سنتی؛ که بر اساس توسل به رسم و عادات تاریخی است؛
اقتدار فرهمندانه؛ که وفاداری و سرسپردگی نسبت به رهبر را بههمراه دارد و بر ویژگیهای خارقالعاده و تواناییهایی استوار است که تصور میشود آن فرد دارد.
اقتدار عقلانی_قانونی؛ که وفاداری و اطاعت نسبت به حاکمیت غیرشخصی
قانون را توصیه میکند.
او معتقد است که در جهان معاصر، اقتدار عقلانی_قانونی نوعی اقتدار است که با بوروکراسی ارتباط دارد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله«ماکس وبر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۱۷.