• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

جان در عرفان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



جان، اصطلاحی در ادبیات عرفانی است.



اغلب زبان شناسان واژه جان را از ریشه اوستایی گَیَه gaya به معنای زندگی دانسته‌اند و این همان ریشه‌ای است که به شکل «زی» در «زیستن» مانده است. بنا بر این نظر، واژه‌ جان در پهلوی به شکل گَیان n gaya یا n gya بوده است. این شکل هنوز هم در کردی به کار می‌رود
[۱] مکنزی، ص ۳۹.
[۲] محمدجواد مشکور، فرهنگ هزوارشهای پهلوی، ج۱، ص۸۱.
[۳] جلال الدین کزازی، نامه باستان: ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی، ج۱، ص۱۶۸.
[۴] پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ج۱، ص۵۲۶، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان).
به عقیده هرن،
[۵] پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ج۱، ص۵۲۵، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان).
جان با واژه اوستایی دَئِنا a ¤daen به معنای دین و وجدان هم ریشه است. در مقابل، هوبشمان بر آن است که صورت اوستایی دَئِنا را نمی‌توان هم با صورت فارسی جان و هم با صورت فارسی دین رتبط دانست، بلکه جان با ریشه سنسکریت ذیانه na dhya به معنای تأمل و فکر کردن پیوند دارد،
[۶] پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ج۱، ص۵۲۶، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان).
اما زبان شناسان دیگر در ریشه شناسی این واژه، به هیچ‌یک از این دو نظریه چندان اعتنایی نکرده‌اند.
همچنین باید افزود که در نگارش واژه جان از هزوارشِ (اندیشه نگارِ) , HY استفاده می‌شده است، ازاین رو می‌توان گفت واژه جان با واژه های , y ¢h در آرامی، ¦ayye ¢h و ayyin ¢h در سریانی، ayyim ¢h در عبری و حیات در عربی پیوند معنایی داشته است.
[۷] محمدجواد مشکور، فرهنگ هزوارشهای پهلوی، ج۱، ص۸۱.



ایرانیان باستان انسان را دارای تن مادّی و نیروهای مینوی می‌دانستند. در اوستا این نیروها جان (اَهو)، وجدان (دَئِنا)، دریابنده حسی (بَئوذه)، روان (اورْوَن) و خودِ آسمانی (فْرَوَشی) معرفی شده اند.
[۸] یشت ها، فروردین یشت، بند ۱۴۹
[۹] یشت ها، فروردین یشت، بند ۱۵۵
[۱۰] یشت ها، فروردین یشت، ج ۱، ص ۵۸۷ ـ۵۸۹

در این هستی شناسی، جان نیروی نهادی و باطنی زندگی است و وظیفه آن نگهداری تن و تنظیم زیست طبیعی آن است. مینویِ باد، به هنگام پیدایش تن، این نیرو را برای تن می‌آورد تا جنباننده آن باشد و هنگام مرگ، آدمی جان خود را به باد پس می‌دهد. بدین گونه، جان نیرویی مینویی اما میرنده و غیرجاودانه است، برخلاف چهار نیروی دیگر که جاودان‌اند و با مرگ میان نمی‌روند. جان جدا از روان است. روان نیرویی نامیراست که مسئول کردار انسان ست و گزینش خوب و بد برعهده آن است و پاداش بهشت و پادافره دوزخ به آن می‌رسد.
[۱۱] مهرداد بهار، ج۱، ص۴۳ـ ۴۵.
[۱۲] جان راسل هینلز، شناخت اساطیر ایران، ج۱، ص۲۰۰.
[۱۳] هاشم رضی، دانشنامه ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانی، ج۳، ص۱۵۳۲ـ۱۵۳۳.
با این همه، برخی مؤلفان جان را معادل اَهو ندانسته، بلکه با اورْوَن یکی دانسته اند.
[۱۴] هکزازی، ج ۱، ص ۱۸۲.
این آشفتگی در تفاسیر، ظاهراً ناشی از اصطلاحات متعددی است که در هستی شناسی زردشتی بر مفهوم روح دلالت دارد بر مفهوم روح دلالت دارد.
[۱۵] خالقی مطلق، ص ۱۱۷۲ـ۱۱۷۳.



اختلاف بر سر دوگانگی یا اتحاد معنایی واژه های جان و روان، بر اساس چنین پیشینه ای، به فارسی نو نیز راه یافته است. ابوشکور بلخی، شاعر حکیم سده چهارم، این دو واژه را دو نام یک حقیقت دانسته است؛
[۱۶] روان نام می‌گیرد، حنظله بادغیسی تا دقیقی.
[۱۷] اشعار پراکنده قدیمترین شعرای فارسی زبان، ج ۲، ص ۸۳
اما فخرالدین اسعد گرگانی که زبان پهلوی می‌دانسته و داستان ویس و رامین را از این زبان به فارسی در آورده، نسبت روان و جان را همچون نسبت جان و تن معرفی کرده است.
[۱۸] فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، ج۱، ص۱۶۵.
این دوگانگی در یکی از سروده های مولوی نیز پیداست.
[۱۹] مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۲، بیت ۲۹۸۷
شمس الدین ابراهیم ابرقوهی ، عارف سده هشتم،
[۲۰] شمس الدین ابراهیم ابرقوهی، مجمع البحرین، ج۱، ص۴۲۱.
نیز جان را جسمی لطیف و روان را قوّتی لطیف دانسته است. برخی پژوهشگران برآن‌اند که نویسندگان و شاعران استانهای نیمروزی ایران ، همچون فارس و اصفهان و سیستان ، جان را مطابق برداشت اوستایی واژه، به معنای زندگی و گویندگان و سرایندگان خراسان بزرگ، به ویژه پس از سده چهارم، آن را به معنای روان بی مرگ و جاودان انسان به کار می‌برده اند.
[۲۱] کیوان نجم آبادی، جان، ج۱، ص۴۴ـ ۴۵، تن، روان.
اگرچه این داوری تا حدی درست است، عمومیت داشتن آن پذیرفتنی نیست.
[۲۲] علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، ج۱، ص۲۸۸: «به خدمت ملکی بوده‌ام که با تو به دل/ یکی است همچو به معنی یکی است جان و روان».



جان در معنای اولیه‌اش بر نیروی فناپذیر و میرای زندگی دلالت دارد و روان امری جاودانه و فناناپذیر به شمار می‌آید.
این دوگانگی معنایی زمانی مانع از به کار بردن جان در معنای روان بوده است. از این رو نویسندگان و سرایندگان فارسی زبان معنای جان را وسعت دادند و در برابر این "جان اول"، به پروردن مفهوم دیگری از جان پرداختند. ظاهراٌ نخستین اشاره بر جای مانده به این "جان دوم"، بیتی از مرثیه رودکی است: "جان دوم را که ندانند خلق/ مصقله ای کرد و به جانان سپرد". مولوی تقابل این دو جان را با تعابیری گوناگون‌تر از دیگران نمایانده است، از جمله: جان اول و جانِ جان
[۲۳] مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۶، بیت ۱۵۲
؛ جان شور و جان شیرین
[۲۴] مولوی، دفتر ۱، بیت ۲۲۴۶.
جان حیوانی و جان ربانی
[۲۵] مولوی، دفتر ۴، بیت ۴۵۵.
؛ و جان ناری و جان نوری
[۲۶] مولوی، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۵ ش، ج ۱، ص ۱۱۱، بیت ۱۹۷۹.
جان در دومین بخش هر یک از این تعابیر باقی و نامیراست
[۲۷] مولوی، ج ۱، ص ۱۵، بیت ۲۰۳.



توسع معنایی واژه جان، این واژه را رفته رفته به معادلی رایج و مناسب برای واژه‌های عربی روح و نفس بدل کرد. سنایی
[۲۸] مجدودبن آدم سنایی، دیوان، ج۱، ص۴۹۴.
«جان گویا» را به جای «نفس ناطقه» در شعر خود به کار برده است. هجویری
[۲۹] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۳۳۹ـ۳۴۰.
نیز عبارت «الارواح علی عَشَرة مقامات» از ابوبکر واسطی را چنین ترجمه کرده است : «جانها بر ده مقام قائم‌اند»
[۳۰] عبدالله بن محمد عین القضاة، نامه های عین القضات همدانی، ج۲، ص۵۳ ـ۵۶.
[۳۱] عطار، ۱۳۵۶ ش، ص ۳۵۴ـ۳۵۷
[۳۲] مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۵، بیت ۳۴۲۳



جان در معنای اول آن وابسته به قوت و غذای مادّی است. خوردن و آشامیدن سبب «جان گرفتن» آدمی می‌شود و بی غذا ماندن سبب «بی جان شدن» او. این مرتبه از جان میان همه جانوران مشترک است، اما تنها انسان است که سودای جاودان کردن آن را دارد. مولوی تعبیر «آب جان» را به معنای «آب حیات» به کار برده است. نزد او آب حیوان قبله جانْدوستان است اما آنان که به عشق او زنده‌اند دل از آب جان برکنده اند
[۳۳] مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۵، بیت ۴۲۲۱
عاشقان‌اند که جان خود را نثار معشوق می‌کنند و در پای او می‌افشانند. به تعبیر عطار
[۳۴] عطار ،۱۳۴۱ عطار، ش، ص ۱۳۳
، این «جان مادرزاد» شایسته دریای اسرار آمیز عشق نیست، زیرا «کسی این بحر را شاید که او جانی دگر دارد.»


غذای جان دوم یا روح انسانی، غذای جسمانی نیست، بلکه چیزی از جنس جان است و همان گونه که غذای جسمانی سبب رشد جسم می‌شود، غذای روحانی نیز سبب لطیف تر شدن جان می‌گردد.
[۳۵] محمدبن حسین باباافضل کاشانی، مصنفات، ج۱، ص۳۹.
در ادبیات عارفانه فارسی، قوتِ جان را «بو» دانسته اند. جان از یک سو دارای بویی است که به جسم زندگی می‌بخشد و آن را سبک و معطر می‌کند و از سوی دیگر خود نیز به بو زنده است و از «بویِ جان» های دیگر نصیب می‌برد. در اینجا بو لطیفه ای روحانی است که اهل معرفت در مقام تجرد آن را درک می‌کنند. این بو را باد برای جان به ارمغان می‌آورد و چون بویِ جانْ غیرجسمانی است، بادی که آورنده آن است نیز غیرجسمانی است.
[۳۶] پورجوادی، ۱۳۷۲ ش، ص ۲۰۷ـ۲۱۰.
عطار از زبان سالکی که در سیر روحانی‌اش با «بادِ جان پرور» هم سخن گشته است می‌گوید «زندگیِ هر که جان دارد زتوست» و از او تمنا می‌کند که بوی جانان را به جانش برساند.
[۳۷] عطار، ۱۳۵۶ ش، ص ۱۷۴ـ۱۷۵.
پیر سالک با استفاده از پیوند لفظی ریح و روح، باد را زندگی بخش و «خدمتکارجان» معرفی می‌کند.
[۳۸] عطار، ص ۱۷۵
[۳۹] پورجوادی، ۱۳۷۲ ش، ص ۲۰۶ـ۲۱۳.



همچنان که تن پرده دیدار گنج جان است، جان نیز پرده دیدار عالم غیب است و همچنان که جان در میان تن پنهان است، در میان جان نیز جانی پنهان است و سالک باید این جانِ جان را بیابد
[۴۰] عطار، ۱۳۸۳ ش، ص ۲۳۹، بیت ۱۴۷ـ ۱۴۸.
ناصرخسرو
[۴۱] ناصرخسرو، دیوان، ج۱، ص۸۱.
جانِ جان را همان علم وحیانی می‌داند. از نظر مولوی نیز حقیقت جان، خبر و آگاهی است
[۴۲] مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۲، بیت ۳۳۳۵ـ ۳۳۳۸
جان حیوانی یا جان اول اگرچه مُدرِک بالذات است، به معرفت اللّه نمی‌رسد. این معرفت مرتبه جان انسانی است
[۴۳] مولوی، دفتر ۶، بیت ۱۵۲
وابستگی جان حیوانی و تن به یکدیگر دوسویه است: زندگی تن وابسته به جان است، جان نیز برای ادراک محسوسات نیازمند تن است
[۴۴] عبدالرحمان بن احمد جامی، ج۱، ص۳۶۳، بیت ۲۰، ، مثنوی هفت اورنگ.
اما جان انسانی در کسب معرفت نیازمند تن نیست، بلکه تن حجاب رسیدن به آگاهیِ الاهی است. عطار نسبت جسم را به جان همچون نسبت پشت آیینه به روی آن می‌داند؛ پشت این آیینه را باید زدود تا هر دو طرف آن روشن شود. او یکی از آثار فنا را امحای تن و تبدیل آن به جان می‌شمرد تنها در این مرتبه است که تن و جانِ یکی شده سالک «روشن می‌شود» و او به معرفت حقیقی اشیا نایل می‌آید.
[۴۵] هلموت ریتر، دریای جان: سیری در آراء و احوال شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ج۲، ص۲۳۸ـ۲۴۹.
سالک با عروج به مرتبه جان، از تنگنای شناخت قیاسی می‌رهد و به بینش و شهود می‌رسد.
[۴۶] مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۳، بیت ۳۱۹۲.
[۴۷] شمس الدین محمد حافظ، دیوان.



تعبیر جانِ جان، آن گونه که ذکر شد، به معنای جانِ دوم و علم به کار می‌رفته، اما عطار این تعبیر را برای بیان مضمونی تازه و پرمغز به کار برده است. او خداوند را جانِ جان معرفی کرده است. خداوند، درونِ جانِ جمله اشیا جا گرفته و ازاین رو در اوج پیدایی، پنهان است. جهان پر از اوست و او در جهان نیست.
[۴۸] عطار، ۱۳۸۳ ش، ص ۲۳۶، بیت ۷۰ـ۷۹
تنها راه رسیدن به او طریقِ جان است. عطار در مصیبت نامه
[۴۹] محمدبن ابراهیم عطار، مصیبت نامه، ج۱، ص۳۵۴ـ۳۵۷.
سلوک سالکی را بازگو می‌کند که برای رسیدن به خداوند از همه موجودات، بیهوده استمداد می‌جوید و سرانجام به راهنمایی حضرت محمد -صلی اللّه علیه وآله- وسلم به جستجو در درون خود می‌پردازد. سالک در می‌یابد که جانش «یک شعبه از دریای جان» است و اگر در این دریای ازلی غوطه زند و غرقه شود، خود اصل همه اشیا خواهد بود. عطار از تمثیل «دریای جان» همچون تمثیل «سیمرغ» در بیان این اندیشه بهره می‌برد که اصل عالم یا خداوند را باید در خویش جست.
[۵۰] هلموت ریتر، دریای جان: سیری در آراء و احوال شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ج۲، ص۲۹۳ـ۲۹۷.



تعبیر «جانِ جهان» نیز اگرچه به ظاهر استفاده ای تمثیلی از نسبت جان و تن برای تبیین چگونگی حضور خداوند در جهان به شمار می‌آید، در اغلب موارد به ویژه در کاربرد خطابی آن، باید صورت تحریف شده ای از تعبیر «جان و جهان» باشد که به سبب مسامحه ناسخان یا ناآگاهی مصححان نسخ خطی، واو عطف آن افتاده است. پورجوادی
[۵۱] پورجوادی، ۱۳۷۵ ش، ص ۱۶۱ـ ۱۷۸
با بررسی شواهد متعدد نشان داده است که مراد از تعبیر «جانِ جهان»، غالباً مفهوم نوافلاطونی «نفسِ عالم» نیست، بلکه همان «جان و جهان» است که تعبیری کنایی است برای خطاب شاعر به «عزیزترین کس» یا «عزیزترین چیز» خود.


(۱) شمس الدین ابراهیم ابرقوهی، مجمع البحرین، چاپ نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۲) اشعار پراکنده قدیمترین شعرای فارسی زبان: از حنظله بادغیسی تا دقیقی (بغیررودکی)، با تصحیح و مقابله و ترجمه و مقدمه بزبان فرانسوی ژیلبر لازار، ج ۲، تهران: انستیتو ایران و فرانسه، ۱۳۴۱ ش.
(۳) اوستا، یشت ها، گزارش پورداود، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۴) محمدبن حسین باباافضل کاشانی، مصنفات، چاپ مجتبی مینوی و یحیی مهدوی، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۵) مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، ج ۱، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۶) نصرالله پورجوادی، بوی جان: مقاله‌هایی در باره شعر عرفانی فارسی، مقاله ۸ : «بوی جان»، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۷) نصرالله پورجوادی، «, جان و جهان، کیست یا چیست ؟»، معارف، دوره ۱۳، ش ۲ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۵).
(۸) عبدالرحمان بن احمد جامی، مثنوی هفت اورنگ، چاپ مرتضی مدرس گیلانی، تهران: کتابفروشی سعدی، (بی تا).
(۹) شمس الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران (۱۳۲۰ ش).
(۱۰) جلال خالقی مطلق، «در باره , رستم و سهراب، بنیاد شاهنامه (۱)»، سخن، دوره ۲۳، ش ۱۱ (مهر ۱۳۵۳).
(۱۱) هاشم رضی، دانشنامه ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانی، تهران ۱۳۸۱ ش.
(۱۲) جعفربن محمد رودکی، دیوان، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۱۳) هلموت ریتر، دریای جان: سیری در آراء و احوال شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ترجمه مهرآفاق بایبوردی، تهران ۱۳۷۹ ش.
(۱۴) مجدودبن آدم سنایی، دیوان، چاپ مدرس رضوی، تهران (۱۳۵۴ ش).
(۱۵) محمدبن ابراهیم عطار، دیوان، چاپ تقی تفضلی، تهران ۱۳۴۱ ش.
(۱۶) محمدبن ابراهیم عطار، مصیبت نامه، چاپ نورانی وصال، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۱۷) محمدبن ابراهیم عطار، منطق الطیر، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۸۳ ش.
(۱۸) عبدالله بن محمد عین القضاة، نامه های عین القضات همدانی، ج ۲، چاپ علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران ۱۳۵۰ ش.
(۱۹) فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، ج ۱، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۱۴ ش.
(۲۰) علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، چاپ علی عبدالرسولی، (تهران) ۱۳۱۱ ش.
(۲۱) جلال الدین کزازی، نامه باستان: ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی، تهران ۱۳۷۹ ش ـ.
(۲۲) محمدجواد مشکور، فرهنگ هزوارشهای پهلوی، تهران ۱۳۴۶ ش.
(۲۳) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، کلیات شمس، یا، دیوان کبیر، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۵ ش.
(۲۴) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی معنوی، بر اساس نسخه قونیه، چاپ عبدالکریم سروش، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۲۵) ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران ۱۳۵۳ ش.
(۲۶) کیوان نجم آبادی، جان، تن، روان، تهران ۱۳۸۳ ش.
(۲۷) علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ و ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
(۲۸) پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان)، ترجمه جلال خالقی مطلق، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۲۹) جان راسل هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۳۰) David N MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary , O.


۱. مکنزی، ص ۳۹.
۲. محمدجواد مشکور، فرهنگ هزوارشهای پهلوی، ج۱، ص۸۱.
۳. جلال الدین کزازی، نامه باستان: ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی، ج۱، ص۱۶۸.
۴. پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ج۱، ص۵۲۶، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان).
۵. پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ج۱، ص۵۲۵، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان).
۶. پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ج۱، ص۵۲۶، (با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان).
۷. محمدجواد مشکور، فرهنگ هزوارشهای پهلوی، ج۱، ص۸۱.
۸. یشت ها، فروردین یشت، بند ۱۴۹
۹. یشت ها، فروردین یشت، بند ۱۵۵
۱۰. یشت ها، فروردین یشت، ج ۱، ص ۵۸۷ ـ۵۸۹
۱۱. مهرداد بهار، ج۱، ص۴۳ـ ۴۵.
۱۲. جان راسل هینلز، شناخت اساطیر ایران، ج۱، ص۲۰۰.
۱۳. هاشم رضی، دانشنامه ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانی، ج۳، ص۱۵۳۲ـ۱۵۳۳.
۱۴. هکزازی، ج ۱، ص ۱۸۲.
۱۵. خالقی مطلق، ص ۱۱۷۲ـ۱۱۷۳.
۱۶. روان نام می‌گیرد، حنظله بادغیسی تا دقیقی.
۱۷. اشعار پراکنده قدیمترین شعرای فارسی زبان، ج ۲، ص ۸۳
۱۸. فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، ج۱، ص۱۶۵.
۱۹. مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۲، بیت ۲۹۸۷
۲۰. شمس الدین ابراهیم ابرقوهی، مجمع البحرین، ج۱، ص۴۲۱.
۲۱. کیوان نجم آبادی، جان، ج۱، ص۴۴ـ ۴۵، تن، روان.
۲۲. علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، ج۱، ص۲۸۸: «به خدمت ملکی بوده‌ام که با تو به دل/ یکی است همچو به معنی یکی است جان و روان».
۲۳. مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۶، بیت ۱۵۲
۲۴. مولوی، دفتر ۱، بیت ۲۲۴۶.
۲۵. مولوی، دفتر ۴، بیت ۴۵۵.
۲۶. مولوی، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۵ ش، ج ۱، ص ۱۱۱، بیت ۱۹۷۹.
۲۷. مولوی، ج ۱، ص ۱۵، بیت ۲۰۳.
۲۸. مجدودبن آدم سنایی، دیوان، ج۱، ص۴۹۴.
۲۹. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۳۳۹ـ۳۴۰.
۳۰. عبدالله بن محمد عین القضاة، نامه های عین القضات همدانی، ج۲، ص۵۳ ـ۵۶.
۳۱. عطار، ۱۳۵۶ ش، ص ۳۵۴ـ۳۵۷
۳۲. مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۵، بیت ۳۴۲۳
۳۳. مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۵، بیت ۴۲۲۱
۳۴. عطار ،۱۳۴۱ عطار، ش، ص ۱۳۳
۳۵. محمدبن حسین باباافضل کاشانی، مصنفات، ج۱، ص۳۹.
۳۶. پورجوادی، ۱۳۷۲ ش، ص ۲۰۷ـ۲۱۰.
۳۷. عطار، ۱۳۵۶ ش، ص ۱۷۴ـ۱۷۵.
۳۸. عطار، ص ۱۷۵
۳۹. پورجوادی، ۱۳۷۲ ش، ص ۲۰۶ـ۲۱۳.
۴۰. عطار، ۱۳۸۳ ش، ص ۲۳۹، بیت ۱۴۷ـ ۱۴۸.
۴۱. ناصرخسرو، دیوان، ج۱، ص۸۱.
۴۲. مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۲، بیت ۳۳۳۵ـ ۳۳۳۸
۴۳. مولوی، دفتر ۶، بیت ۱۵۲
۴۴. عبدالرحمان بن احمد جامی، ج۱، ص۳۶۳، بیت ۲۰، ، مثنوی هفت اورنگ.
۴۵. هلموت ریتر، دریای جان: سیری در آراء و احوال شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ج۲، ص۲۳۸ـ۲۴۹.
۴۶. مولوی، ۱۳۷۸ ش، دفتر ۳، بیت ۳۱۹۲.
۴۷. شمس الدین محمد حافظ، دیوان.
۴۸. عطار، ۱۳۸۳ ش، ص ۲۳۶، بیت ۷۰ـ۷۹
۴۹. محمدبن ابراهیم عطار، مصیبت نامه، ج۱، ص۳۵۴ـ۳۵۷.
۵۰. هلموت ریتر، دریای جان: سیری در آراء و احوال شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ج۲، ص۲۹۳ـ۲۹۷.
۵۱. پورجوادی، ۱۳۷۵ ش، ص ۱۶۱ـ ۱۷۸



دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جان».    



جعبه ابزار