جنگ جهانی دوم در جهان اسلام (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جنگ جهانی دوم در جهان اسلام، در سالهای آغاز جنگ، قدرتهای اروپایی، به سبب نیاز به مواد خام و بازار فروش و داشتن رقابتهای سیاسی و اقتصادی با یكدیگر، بر بیشتر مناطق جهان اسلام سیطره داشتند؛ هلند در جنوب شرق آسیا، شوروی در آسیای مركزی، بریتانیا در هند و مالایا و افریقای شرقی و غربی، فرانسه در افریقای شمالی و غربی و خاورمیانه، و آلمان و ایتالیا در بخشهای كوچكی از قاره افریقا حكمرانی میكردند. (لاپیدوس، ص ۵۵۱) این امر خود زمینهساز كشیده شدن دامنه جنگ به كشورهای اسلامی شد؛ بهویژه آنكه سیاست طرفداری گروههای مختلف سیاسی این كشورها از قدرتهای درگیر جنگ، به شكلگیری اتحادیهها و سپس موضعگیریهای متفاوت انجامید. مثلاً، در عراق، رشید عالی گیلانی، نخستوزیر وقت، طرفدار سیاستهای آلمان بود، در حالی كه واحدهای نظامی كوچك در مناطق گوناگون عراق مطیع و سرسپرده متفقین بودند. در مصر، علی ماهر، نخستوزیر وقت، با طرفداری از متحدین سیاستی بر ضد دولتهای متفق در پیش گرفت و جمعیت جوانان مسلمان و حزب سوسیالیست اسلامی را، كه از گروههای فعال سیاسی بودند، با خود همراه نمود. در سوریه، حزب خلقِ این كشور، كه نفوذ گستردهای در سیاستهای كشور داشت، هماهنگ با سیاستهای متحدین حركت كرد. در الجزایر، شماری از ملیگرایان در طرفداری از حكومت ویشی فرانسه فعالیت داشتند. (شولتسه، ص ۱۱۴ـ ۱۱۵(
در بین مناطق گوناگون جهان اسلام، خاورمیانه و افریقای شمالی و شرقی و تا اندازهای هند و اندونزی مستقیماً در معرض جنگ قرار گرفتند.در خاورمیانه در زمان شروع جنگ، اوضاع تقریباً به نفع دولتهای محور بود. مصر پایگاه نیروهای آلمانی به شمار میرفت؛ سوریه و لبنان تحت قیمومت حكومت ویشی فرانسه بودند؛ در عراق، با كودتای رشیدعالی گیلانی، حكومتی طرفدار آلمان روی كار آمده بود و در ایران، اگر چه رضا شاه بیطرفی خود را اعلام كرده بود، احساسات شدیدی در میان دولتمردان ایرانی به نفع آلمانها وجود داشت. انگلیس برای خاتمه دادن به این وضع، در بهار ۱۳۲۰ ش/ ۱۹۴۱ نیروهای مقیم مصر را به همراه نیروهای فرانسه آزاد به سوریه و لبنان فرستاد و پس از جنگی شدید با قوای ویشی فرانسه، این دو كشور را تسخیر كرد. در عراق، حكومت در قبال جنگ سیاست دوگانهای داشت؛ رشید عالی گیلانی سیاست طرفداری از آلمان را دنبال میكرد، در حالی كه نایبالسلطنه (شاهزاده عبداللّه) و نوری سعید (وزیر خارجه) از متفقین حمایت میكردند. به هنگام جنگ بین نیروهای رشیدعالی و قوای تحت حاكمیت بریتانیا، كه از سوریه عازم عراق شده بودند، آلمان و ایتالیا از حمایت دولت عراق دست كشیدند و هم زمان با پیروزی متفقین در سایر نقاط، نیروهای رشیدعالی متحمل شكست سنگینی شدند. در پی شكست رشیدعالی، بریتانیا در ۹ خرداد ۱۳۲۰/ ۳۰ مه ۱۹۴۱ حكومت جدیدی را به ریاست شاهزاده عبداللّه و نخستوزیری نوری سعید در عراق تشكیل داد و تا ۱۳۲۳ ش/۱۹۴۴ بر آنجا نفوذ نظامی داشت. (مهدوی، ۱۳۷۳ ش، ص ۶۶ ـ ۶۸)
به طور كلی، جهان اسلام در این جنگ، در مقایسه با جنگ جهانی اول، فعالانه درگیر نشد. با وجود این، نزاع نیروهای طرفین خسارات فراوانی بر ساكنان مناطق درگیر وارد نمود. در لیبی، بهویژه در برقه، مردم بیدفاع شاهد عملیات نظامی نیروهای ایتالیایی و آلمانی و متفقین در تخریب منابع انسانی و غیرانسانی بودند. نیروهای ژاپنی در آذر ۱۳۲۰/ دسامبر ۱۹۴۱ شبهجزیره مالی و در اواخر ۱۳۲۰ ش/ اوایل ۱۹۴۲ اندونزی را كاملاً اشغال كردند و برای اجرای سیاستهای خود تلفات جانی و خسارات مالی بسیاری به ساكنان آنجا وارد نمودند. قوای فرانسوی و امریكایی در آبان ۱۳۲۱/ نوامبر ۱۹۴۲ الجزایر را به طور كامل اشغال كردند. در روسیه، استالین جمعیت كثیری از تركهای كریمه و قبایل قفقاز را، به اتهام همكاری با دولتهای محور، تبعید كرد. به همین دلیل، در طول جنگ بسیاری از غیرنظامیان مسلمان بر اثر قحطی و گرسنگی تلف شدند. تنها در الجزایر، بیش از یك میلیون نفر (یعنی ۱۱۰ جمعیت آن) در جنگ با فرانسه جان سپردند، به طوری كه درصد كشتهشدگان آن با درصد قربانیان كشور روسیه تقریباً برابری میكرد.ساكنان برقه (از مناطق اصلی جنگ) حتی پس از بیش از نیم قرن از پایان جنگ، در معرض مشكلات ناشی از میدانهای مینِ به جای مانده از آن دوره هستند. (شولتسه، ص ۱۱۳ـ۱۱۴؛شولتسه، ص ۱۲۴(
اهم پیامدهای اقتصادی و سیاسی گسترده جنگ جهانی دوم در كشورهای جهان اسلام به این شرح است:
الف)بحران اقتصادی.
جنگ و بحران اقتصادی در بیشتر مناطق جهان اسلام، دو روی یك سكه بودند. در واقع، حیات اقتصادی بسیاری از كشورهای اسلامی در دست قدرتهای استعماری بود و بهویژه، نیازهای عمده و ضروری آنها را كشورهای درگیر جنگ تأمین میكردند. شروع جنگ هم موجب اختلال در روابط تجاری و هم زمینهساز بروز بحرانهای درونی شد. بسته شدن راههای آبی، از یك سو صدور مواد خام را ناممكن یا دشوار كرده بود و از سوی دیگر، به علت افزایش قیمتهای بینالمللی، واردات كالاهای ضروری، جوامع اسلامی را با مشكل و از نظر هزینه با تورم چشمگیری مواجه كرد، به طوری كه در فاصله ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۸ ش/ ۱۹۳۹ـ۱۹۴۹ میزان تورم در مصر ۳ برابر، در ایران ۵ر۷ برابر، در تركیه ۵ر۳ برابر و در الجزایر ۵ر۵ برابر افزایش یافت. همراه با كاهش صادرات، كِشت محصولات اساسی، مانند پنبه و گندم و ذرت، به شدت كاهش یافت؛مثلاً در مصر كشت این محصولات به ترتیب تا حدود ۵۰%،۴۰% و ۱۶% كاهش داشت. در نتیجه، ارزش این محصولات در داخل كشور چنان بالا رفت كه قدرت خرید طبقات كم درآمد شهری بسیار محدود شد و دامنه فقر گسترش یافت. در حالی كه بخش كشاورزی شدیداً تحت فشار بود، در بیشتر كشورهای اسلامی، به انگیزه تلاش برای تولید كالاهای جانشینِ كالاهای وارداتی، شهرها گسترش یافتند. از پیامدهای این امر، ملی شدن سرمایههای داخلی، رشد صنایع شهری و در نتیجه گسترش پدیده شهرنشینی بود. رشد سرمایه شهری در بیشتر كشورهای اسلامی با كاهش شدید سرمایهگذاری در بخش كشاورزی همراه بود. در مصر تا قبل از جنگ، سرمایههای ملی در اختیار شركتهای محدودی بود. در دوره جنگ، تعداد این شركتها تا حدود دو برابر افزایش یافت كه پیامد آن افزایش چشمگیر تعداد مقاطعهكاران و كارگران شهری در صنایع بود. در ایران، سوریه و الجزایر نیز پدیده مشابهی رخ داد. با وجود این، در مرحله مقدماتی توسعه صنعتی، مخاطرات بسیاری وجود داشت و بنابراین در بیشتر كشورهای اسلامی، تغییرات اندكی در الگوی كلی اقتصادِ سرمایه ایجاد شد. رشد پدیده شهرنشینی در جوامع اسلامی، برجستهتر شدن هویتهای شهری را ــ كه عموماً با زبان ملیگرایی بیان میشد ــ در پی آورد و متعاقباً به ایجاد جنبشهای استقلالطلب انجامید. (شولتسه، ص ۱۱۲ـ۱۱۳(
ب)شكلگیری سیاست عربی.
از اهم مسائل سیاسی جهان اسلام در دوره پس از جنگ، نیاز به شناسایی بینالمللی و جذب جهان اسلام در درون نظام بینالملل از سوی قدرتهای پیروز بود. متفقین از همان ابتدا تلاش كردند با تأكید بر هویت عربی و اسلامزدایی از جامعه سیاسی، كشورهای اسلامی خاصه دولتهای عرب را به جرگه سیاسی خود بكشانند.
نظم سیاسی پس از جنگ در بخش عربی جهان اسلام، بر پایه دو محور اساسی قرار داشت: از طرفی، قدرتهای پیروز طرفدار تشكیل یك جبهه منطقهای در جهان عرب بودند، به ترتیبی كه دولتهای مستقل عربی با قرار گرفتن در نظام امنیتی بینالمللی، ائتلاف منطقهای به وجود آوردند. از طرف دیگر، ملیگرایان در كشورهای عربی، و بهویژه مصر، در این اندیشه بودند كه یك جامعه سیاسی عرب تشكیل دهند تا در آن هر یك از اعضا حاكمیت سیاسی خود را مستقلاً حفظ كند. نظام بینالملل، به خصوص بریتانیا، در قبال تشكیل یك ائتلاف منطقهای در جهان عرب با دو گزینه روبهرو بود: اتحاد كشورهای سوریه و لبنان و فلسطین و اردن با حاكمیت هاشمیها، و اتحادیه هلال خصیب متشكل از كشورهای عراق و سوریه. در بین دولتهای عرب نیز در این موضوع اختلافات شدیدی پدید آمد؛
مصر همچنان مدعی رهبری جهان عرب بود و حاكمیت هاشمیها را كاملاً رد میكرد، عربستان و یمن بر حفظ حاكمیت هاشمیها تأكید داشتند و سوریه و لبنان رهبری هاشمیها را نمیپذیرفتند. در ۱۳۲۲ ش/بهار ۱۹۴۳، مصطفی نَحاس پاشا، نخستوزیر وقت مصر، كه با بریتانیا مناسبات خوبی داشت، نمایندگان دولتهای عرب را برای بحث در این زمینه به قاهره دعوت كرد، اما هیچ توافقی حاصل نشد. (شولتسه، ص ۱۲۵ـ۱۲۶(
در معاهده فرهنگی اتحادیه عرب، كه در ۶ آذر ۱۳۲۴/ ۲۷ نوامبر ۱۹۴۵ امضا شد، فقط بر تمدن عربی تأكید گردید و عربستان سعودی تنها دولتی بود كه با اصول مخالف شریعت اسلام مندرج در این معاهده مخالفت و با همین قید نیز آن را امضا كرد. تأسیس اتحادیه عرب پیش شرط لازم برای عضویت كشورهای عربی در سازمان ملل بود. (لاپیدوس، ص ۶۵۱ـ ۶۵۸؛ شولتسه، ص ۱۲۵ـ۱۲۶(
د) تأسیس دولتهای جدید.
در اولین سالهای پس از جنگ، علاوه بر استقلال كشورهای اسلامی تحت سلطه، چهار دولت جدید پایهگذاری شد: پاكستان در ۱۳۲۶ ش/۱۹۴۷، اندونزی در ۱۳۲۸ ش/۱۹۴۹، لیبی در ۱۳۳۴ ش/۱۹۵۵ و جمهوری یمن در ۱۳۴۱ ش/۱۹۶۲.
از اولین روزهای پس از جنگ، احزاب و جنبشهای ملیگرا و مذهبی كشورهای اسلامی، با توجه به وعدههای سران قدرتهای پیروز در منشور آتلانتیك در مورد استقلال كشورهای تحت سلطه، فعالیتهای ضداستعماری خود را تشدید كردند. در جنوب آسیا، جنبشملی هند به رهبری جواهر لعل نهرو كه از ۱۳۱۷ش/ ۱۹۳۸ مبارزات ضداستعماری خود را برضد دولت انگلیس آغاز كرده بود ــ بر پایه وعدههای منشور آتلانتیك، در مبارزات خود راسختر شد. همزمان با تلاشهای استقلالطلبانه ملیگرایان هندی، حزب مسلملیگ به رهبری محمدعلی جناح برای تأسیس دولت اسلامی مستقلی در شمالغربی هند فعالیت میكرد. سرانجام، در ۲۳ مرداد ۱۳۲۶/ ۱۴ اوت ۱۹۴۷، تأسیس پاكستان به عنوان كشوری اسلامی تأیید و این كشور به رسمیت شناخته شد.
جنگ جهانی دوم همچنین زمینهساز شكلگیری رژیم اسرائیل، به عنوان یك دولت یهودی، در خاورمیانه شد. دولت انگلیس كه در ۱۳۳۵/۱۹۱۷ با اعلامیه بالفور از شكلگیری دولت یهود در خاورمیانه حمایت كرده بود، در اردیبهشت ـ خرداد ۱۳۱۸/ مه ۱۹۳۹، با انتشار دادن كتاب سفید، كه براساس آن مهاجرت یهودیان اروپا به فلسطین به شدت محدود میشد، در سیاست خود تجدیدنظر كرد، اما حوادث ناشی از جنگ جهانی دوم، مهاجرت به فلسطین را شدت بخشید. با بروز درگیریهای خشونتآمیز بین یهودیان و اعراب فلسطینی و تحت فشار دولتهای عربی، در ۱۳۲۶ ش/۱۹۴۷ انگلیس موافقت كرد كه حل مسئله به سازمان ملل موكول شود و متعاقب آن در آبان ـ آذر ۱۳۲۶/ نوامبر ۱۹۴۷، سازمان ملل كشور فلسطین را به سه قسمت دولت یهود، دولت عرب، و اورشلیم به عنوان منطقه بینالمللی تقسیم كرد. بلافاصله دولت انگلیس اعلام كرد كه در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۲۷/ ۱۵ مه ۱۹۴۸ قیمومت خود را بر خاك فلسطین پایان خواهد داد، اما یك روز زودتر (۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۷/ ۱۴ مه ۱۹۴۸) تأسیس رژیم اسرائیل رسماً در تلآویو اعلام شد و دولت امریكا بلافاصله آن را به رسمیت شناخت. (لنچوفسكی، ص ۳۱ـ۳۶؛ لاپیدوس، ص ۶۶۲؛
برون و لی، ص ۱۴۸) تشكیل حكومت اسرائیل در خاورمیانه، از همان آغاز، بحران سیاسی عظیمی به وجود آورد، كه همچنان اصلیترین مسئله بینالمللی منطقه است.
دومین كشور تازه تأسیس اسلامی در دوره پس از جنگ، دولت اندونزی در جنوب شرقی آسیا بود، كه در آبان ـ آذر ۱۳۲۸/ نوامبر ۱۹۴۹ رسمیت پیدا كرد. در ۱۳۲۴ ش/ ۱۹۴۵، زمانی كه ژاپن جزایر مستعمراتی هلند، یعنی جاوه و سوماترا، را تخلیه كرد، فعالیت جنبشهای استقلالطلبانه در این كشور شدت گرفت. در ۲۶ مرداد ۱۳۲۴/ ۱۷ اوت ۱۹۴۵، یعنی دو روز پس از تسلیم نیروهای ژاپنی و قبل از ورود قوای انگلیسی، احمد سوكارنو، رهبر ملیگرایان اندونزی در جاكارتا، ضمن اعلام استقلال، حكومت جمهوری تشكیل داد. دولت هلند در آذر ـ دی ۱۳۲۷/ دسامبر ۱۹۴۸، با شكست دادن استقلالطلبان اندونزی، سوكارنو را دستگیر كرد. در فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۲۸/ آوریل ۱۹۴۹، هلند زیر فشار سازمان ملل و اعتراضات امریكا و هند، نیروهای خود را از اندونزی خارج كرد و متعاقب آن جمهوری ایالات متحده اندونزی تحت پادشاهی هلند در اجلاس لاهه به رسمیت شناخته شد و در دسامبر همان سال سوكارنو استقلال كامل اندونزی را اعلام كرد. (ریكلفس، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸؛ گرانت، ص ۲۶ـ۳۰؛ انصاری، ص ۱۹۸ـ۱۹۹)
تأسیس دولت لیبی در ۱۳۳۰ش/۱۹۵۱، از دیگر رویدادهای بعد از جنگ جهانی دوم در جهان اسلام بود. با شكست نیروهای متحدین در شمال افریقا، ایالات ساحلی طرابلس غرب و برقه و فزان تحت نظارت قوای متفقین درآمدند. با خروج نیروهای انگلیس و فرانسه از این ایالات، ملیگرایان شهری، كه از مدتها قبل تمهیداتی را برای تأسیس رژیمی ملی تدارك دیده بودند، بهرغم اختلافات داخلی در ۳ دی ۱۳۳۰/ ۲۴ دسامبر ۱۹۵۱ با پادشاهی سعید ادریس موافقت كردند و تأسیس دولت لیبی رسماً اعلام شد. (شولتسه،ص۱۳۵)
( ۳در ایران.
در آستانه شروع جنگ جهانی دوم، حیات سیاسی و اقتصادی ایران تحت تأثیر رقابتهای انگلیس و شوروی بود. رقابت دیرینه این دو دولت و تسلط نسبی آنها بر امور داخلی ایران، در عصر پهلوی اول نیز ادامه داشت و بارها ایران از این ناحیه آسیب دید. از اینرو، شماری از دولتمردان ایران، برای رهایی از فشارهای دو قدرت رقیب و برقراری موازنه قوا، به برقراری روابط با آلمان تمایل جدّی داشتند تا این كشور به مثابه نیروی سوم، وارد عرصه سیاسی و اقتصادی ایران شود. با همین دیدگاه، مناسبات اقتصادی ایران و آلمان، در فاصله دو جنگ رشد جدّی كرد و آلمان به صورت بزرگترین همكار ایران در آمد. (پهلوی، سلسله، بخش ۳)
هر چند جنگ جهانی دوم مستقیماً تلفات و ضایعات جانی اندكی در ایران به جای گذاشت، تأثیرات اقتصادی وخیم ناشی از حضور متفقین تا سالها پس از جنگ دامنگیر جامعه بود. در طول جنگ، تمام نواحی حاصلخیز كشور در شمال و جنوب در اشغال متفقین بود. علاوه بر این، دولت ایران به موجب پیمان اتحاد سه جانبه، كلیه وسایل حمل و نقل زمینی و راه آهن خود را برای حمل مهمات در اختیار متفقین قرار داده بود كه عملاً در توزیع محصولات ضروری به نقاط گوناگون كشور اختلال ایجاد میكرد. مقدار زیادی از محصولات ضروری كشور به مصرف نیروهای اشغالگر میرسید و مقداری به شوروی صادر میشد، در حالی كه مردم اكثر نقاط كشور در فقر شدید به سر میبردند.
بر اثر هجوم قوای بیگانه و اشغال مناطق غنی كشور، به ویژه پنج استان شمالی كه به طور معمول دوسوم درآمدهای مالیاتی كشور را تأمین میكردند، وضع مالی دولت نیز دچار اختلال شد. عقد قراردادهای مالی و تجاری با انگلیس و امریكا در طول دوره جنگ نه تنها وضع رضایت بخشی ایجاد نكرد، بلكه با فشار این كشورها به دولت ایران برای افزایش چاپ اسكناس و تهیه پول لازم برای قوای خارجی، ارزش پول تا حدود ۱۰۰% كاهش یافت و میزان تورم افزایش جدّی یافت. (باریر، ص ۶۹؛ كاتوزیان، ص ۱۸۷ـ ۱۸۸؛رزاقی، ص ۲۴(
منابع:
(۱) علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران: دولت دستنشانده،۱۳۲۰ـ۱۳۵۷، تهران ۱۳۷۶ ش؛
(۲) ریچارد آنتونی استوارت، در آخرین روزهای رضاشاه: تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور ۱۳۲۰، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و كاوه بیات، تهران ۱۳۷۰ ش؛
(۳) اطلاعات در یكربع قرن، تهران: روزنامه اطلاعات، ۱۳۲۹ ش؛
(۴) همایون الهی، اهمیت استراتژیكی ایران در جنگ جهانی دوم، تهران ۱۳۶۹ ش؛
(۵) مسعود انصاری، تشنجات سیاسی پس از جنگ دوم جهانی، تهران ۱۳۵۳ش؛
(۶) ایران در اشغال متفقین: مجموعه اسناد و مدارك ۲۴ـ ۱۳۱۸، بهكوشش صفاالدین تبرائیان، تهران: رسا، ۱۳۷۱ ش؛
(۷) مسعود بلغانی، مروری بر آفریقا، تهران ۱۳۷۳ ش؛
(۸) آلنجان پرسیوال تیلور، جنگ جهانی دوم، ترجمه بهرام فرداد امینی، تهران ۱۳۷۴ ش؛
(۹) ژان پیر درینیك، خاورمیانه در قرن بیستم، ترجمه فرنگیس اردلان، تهران ۱۳۶۸ ش؛
(۱۰) ژان پیر دیگار، برنار اوركاد، و یان ریشار، ایران در قرن بیستم: بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در یكصد سال اخیر، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران ۱۳۷۷ ش؛
(۱۱) ایرج ذوقی، ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم، تهران ۱۳۶۸ ش؛
(۱۲) ابراهیم رزاقی، اقتصاد ایران، تهران ۱۳۶۷ ش؛
(۱۳) محمدعلی كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و كامبیز عزیزی، تهران ۱۳۷۲ ش؛
(۱۴) نیكی كدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران ۱۳۶۹ ش؛
(۱۵) داود كریملو، جمهوری یمن، تهران: وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۴ ش؛
(۱۶) كنفرانس تهران: اعلامیه سه دولت راجع بایران، آذر ۱۳۲۲- دسامبر ۱۹۴۳، تهران: وزارت امورخارجه، ۱۳۲۲ ش؛
(۱۷) گزیده اسناد دریای خزر و مناطق شمالی ایران در جنگ جهانی دوم، بهكوشش مینا ظهیرنژاد ارشادی، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۵ ش؛
(۱۸) جورج لنچوفسكی، رؤسای جمهور آمریكا و خاورمیانه: از ترومن تا ریگان، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۱۹) عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم (۱۵۰۰ـ ۱۹۴۵)، تهران ۱۳۵۵ ش؛
(۲۰) عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی (۱۳۵۷ـ۱۳۲۴)، تهران ۱۳۶۸ ش؛
(۲۱) عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی ۱۳۵۷ـ۱۳۰۰، تهران ۱۳۷۳ش، احمد نقیبزاده، تحولات روابط بینالملل، تهران ۱۳۷۲ ش؛