• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حجیت عمومی روایات شیعه(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



چکیده: بر خلاف آنچه که برخى گمان برده‌اند، اصولى بودن و نفى اخبارى‌گرى به معناى رد اعتبار عمومى روایات شیعه نبوده است. برخى از ایشان، گرچه قطعیت روایات را نپذیرفته‌اند، اما ادله اخبارى‌ها را در قطعیت اعتبار پذیرفته‌اند. به همین دلیل نیز خود را از بررسى‌هاى رجالى جز در موارد تعارض و موارد مشابه، بى‌نیاز دانسته‌اند. در میان فقهاى سده اخیر شاید هیچ فقیهى به اندازه سید کاظم یزدى)ره(، به صراحت در این باره اظهار نظر نکرده است. در این نوشتار در تأیید و تقویت دیدگاه وى، ادله‌اى را در دو بخش عمده آورده، بقیه ادله را به نوشتار دیگرى مى‌سپاریم.
کلیدواژه‌ها: سید کاظم یزدى)ره(، رجال، حدیث شیعه، اعتبار روایات شیعه، کتب اربعه، تاریخ حدیث.
مقدمه
مشهور علماى شیعه اعم از اصحاب ائمه(ع)، متقدمان بر شیخ طوسى و متأخران از وى تا زمان شیخ انصارى)ره( و پس از او تا عصر ما، وثوق خبرى را ملاک پذیرش دانسته‌اند. یعنى ملاک آن‌ها موثق بودن مخبر نبوده است و وثوق به خبر را از هر راه عقلایى که حاصل شود، مى‌پذیرند. به همین سبب وجود روایت در کتب معروف و شناخته شده شیعه یا شهرت عمل به آن و یا موافقت مضمون آن با عقل یا قرآن، براى پذیرش روایت کافى است. خواه سند آن مطابق تقسیم احمد بن طاوس حلى و شاگردش علامه، صحیح یا ضعیف بوده باشد. یکى از فقهایى که با جسارت در این باره اظهار نظر کرده و ایمان خود را به قابل اعتماد بودن روایات شیعه بى‌پروا اظهار داشته، مرحوم آیت الله العظمى سید کاظم یزدى صاحب »عروة الوثقى« است. وى پس از نقل اجمالى ادله علماى اخبارى در قطعیت روایات، قطعیت روایات را نمى‌پذیرد، اما اعتبار آن‌ها را بر اساس ادله ایشان قطعى مى‌داند:
و الانصاف انه مع ذلک لایحصل القطع بصدور جمیع ما فى الکتب مع علمنا بدسّ الدساسین فى الجملة فى کتبهم، و تبین فسق بعض هذه الرواة فى آخر امره بل فساد معتقده ایضا.
نعم لو استشهد بهذا الوجه و سائر الوجوه التى انهاها فى آخر الوسائل فى الفائدة الثامنة الى اثنین و عشرین على کون هذه الاخبار قطعى الاعتبار لم یکن بعیداً مؤیداً، بشهادة اصحاب الکتب الاربعة بانهم لم یودعوا فى کتبهم الا ما کان حجة بینهم و بین ربهم، فلو کان خبر العادل المزکى بتزکیة الکشى او النجاشى حجة، لیس مطلق اخبار الکتب الاربعة قاصرا عن هذه المرتبة قطعا بعد ان حکم اصحابها بصحتها.(اليزدى، ج۱)
آیا سید کاظم یزدى تنها کتب اربعه را مى‌پذیرد؟
از بیان آغازین وى بر مى‌آید که ایشان همه روایاتى را که صاحب وسائل قطعى الصدور دانسته، قطعى الاعتبار مى‌داند. زیرا سخن در ادله صاحب وسائل است و روشن است که ادله ایشان به کتب اربعه ناظر نیست، بلکه ناظر به فضاى عمومى روایات شیعه و دست کم، ده‌ها کتاب است که از آن‌ها نقل حدیث مى‌کند. اما بیان پایانى ایشان، به کتب اربعه ناظر است و چنین مى‌نماید که ایشان قطعیت اعتبار را تنها در آن‌ها مى‌پذیرد. اگر غرض ایشان همین باشد، معاصرانى مانند آیت الله نائینى نیز با وى همراهى مى‌کنند؛ اما اگر بخش اول سخن او را به اطلاق بپذیریم، وى متفرد در میان معاصران خود خواهد بود و همین نیز به صواب نزدیک‌تر است. زیرا وى ادله صاحب وسائل را در قطعیت اعتبار مى‌پذیرد و ناظر به آن، سخن مى‌گوید. پس به صرف تطبیق ادله بر قدر متیقن کتب شیعه، استدلال عام وى تخصیص نمى‌خورد. در ادامه و در دفاع از نظریه وى، به تبیین برخى ادله اعتبار مى‌پردازیم. در آغاز، ادله صاحب وسائل را با بیانى دیگر و در ساختارى نو، تقدیم داشته، در ادامه به ضرورت توجه به روش تحلیل تاریخ خواهیم پرداخت.
یکم: ضرورت تفکیک میان روایات شیعه و اهل سنت
یکى از نکات مهمى که باعث گردید تا اعتبار روایات شیعه مورد بى‌مهرى قرار گیرد و انگشت اتهام متوجه آن شود، خلط دو جریان روایى کاملا متفاوت است که هیچ مناسبتى نیز میان آن‌ها وجود ندارد. روایات شیعه که در دامن اهل‌بیت(ع) نشو و نما پیدا کردند، چه مناسبتى با روایات اهل سنت داشتند که پس از پیامبر اسلام مورد بى‌مهرى و سوء استفاده قرار گرفت! غفلت از تفاوت‌هاى فاحش میان این دو جریان، گرفتارى‌هاى زیادى را فراهم آورده است. نکته‌اى که امثال سید کاظم یزدى)ره( را به این نتیجه مى‌رساند که روایات شیعه اگر قطعى الصدور هم نباشند، قطعى الاعتبارند، تفطن و عنایت به همین تفاوت‌هاست.
در ادامه آنچه را که ایشان به عنوان تفاوت‌هاى دو جریان حدیثى متفاوت مى‌پذیرد و صاحب وسائل آن‌ها را در خاتمه »وسائل الشیعه« آورده، با بیانى دیگر که مناسبت‌تر به نظر مى‌رسد، مى‌آوریم.
اشتباه بزرگ در تحلیل تاریخ حدیث
اشتباه بزرگ زمانى رخ داد که برخى از فقهاى شیعه به دلیل فاصله گرفتن از عصر معصوم و غفلت از فضاى حاکم بر آن دوره، و تأثر از فضاى حدیثى اهل سنت، به اشتباه افتاده، تاریخ حدیث را که در واقع دو دوره بود، یکى دانستند: تاریخ حدیث پیامبر اسلام(ص)؛ و تاریخ حدیث ائمه(ع).
یکم: تاریخ حدیث پیامبر(ص)
۱. در زمان حیات ایشان
پیامبر اسلام مادام که در میان امت حضور داشتند، کسى جسارت جعل و تحریف سازمان یافته را نیافت. جعلى که بتواند در جریان علمى جامعه تأثیر گذاشته، در کتاب‌هاى مطرح و معمول به نفوذ کند. زیرا اشخاص تأثیرگذار همگى در اطراف رسول خدا(ص) بودند. حتى منافقان بزرگ که بعد از ایشان نقاب از چهره انداختند، از اصحاب نزدیک ایشان به شمار مى‌آمدند. اگر آن‌ها دست از پا خطا مى‌کردند و حدیث مى‌ساختند، برخورد شدیدى با آن‌ها مى‌شد و این‌ها چیزى نبود که از حاکم مقتدرى مانند پیامبر اسلام(ص) که مؤید به روح القدس نیز بود، مخفى بماند. اما حدیث:
وَ قَدْ کذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِیباً فَقَالَ أَیهَا النَّاسُ قَدْ کثُرَتْ عَلَی الْکذَّابَةُ(الكذابة - بكسر الكاف و تخفيف الذال مصدر كذب يكذب أى كثرت على كذبة الكذابين و يصحّ أيضا جعل الكذاب بمعنى المكذوب و التاء للتأنيث أى الأحاديث المفتراة أو بفتح الكاف و تشديد الذال بمعنى الواحد الكثير الكذب و التاء لزيادة المبالغة و المعنى كثرت - على اكاذيب الكذابة أو التاء للتأنيث و المعنى كثرت الجماعة الكذابة و لعلّ الأخير أظهر و على التقادير الظاهر أن الجار متعلق بالكذابة و يحتمل تعلقه بكثرت على تضمين أجمعت و نحوه)مرآة العقول(.) فَمَنْ کذَبَ عَلَی مُتَعَمِّداً فَلْیتَبَوَّاء مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ کذِبَ عَلَیهِ مِنْ بَعْدِه.(ابن بابویه،ج۱، ص۲۵۵)
نه تنها نقض این مطلب نیست، بلکه نشان‌دهنده واکنش سریع آن حضرت است. اما این که ایشان نام کسى را نمى‌برد و از نوشته‌هاى شخص خاصى منع نمى‌نماید، نشان‌گر آن است که جعل حدیث به مرحله‌اى نرسیده است که وارد جریان علمى جامعه شود؛ وگرنه ایشان همچنان که از آینده خبر داده بودند و از بدعت‌گذاران در دین نام برده بودند، قطعا از جاعلان حرفه‌اى حدیث نیز نام برده، آن‌ها رسوا مى‌کردند.
به عبارتى، جریان جعل اگر در گوشه و کنار کشور اسلامى انجام بگیرد، به طور طبیعى براى ایشان قابل پیگیرى نیست. اما اگر در میان علما و بزرگان انجام گرفته بود و جریان علمى را تهدید مى‌کرد، ایشان قطعا متوجه شده و با آن مبارزه مى‌کرد. نکته مهم‌تر این‌که، آنچه به عنوان تراث گذشتگان براى آیندگان باقى مى‌ماند، همان آثارى است که در مجامع علمى تدوین شده است. آنچه در شهرهاى خرد و روستاهاى دور و نزدیک جعل مى‌گردد، براى آیندگان باقى نمى‌ماند. شاهد بر این مطلب روایتى است که حاکم در مستدرک صحیحین از رسول خدا(ص) نقل مى‌کند:
عن عبدالرحمن بن عوف، انه قال: خذوا عنى من قبل أن تشاب الأحادیث بالأباطیل، سمعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله یقول: أنا الشجرة، و فاطمة فرعها، و على لقاحها، و الحسن و الحسین ثمرتها، و شیعتنا ورقها، و أصل الشجرة فى جنة عدن، و سائر ذلک فى الجنة.(حاكم، ج۳، ص۱۶۰)
این حدیث بدان معناست که هنوز احادیث آلوده نشده‌اند، اما پس از من این اتفاق مى‌افتد.
۲. پس از ایشان
پس از رحلت رسول خدا(ص)، اتفاقاتى افتاد که شگفتى هر انسان منصفى را برمى‌انگیزد و تکرار تاریخ بنى اسرائیل را در درخواست بت از حضرت موسى(ع) تداعى مى‌نماید.(وَ جاوَزْنا بِبَنى إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمً يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامً لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَّنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةُ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمُ تَجْهَلُونَ)(اعراف:۱۳۸) یک جریان سازمان‌یافته ظاهر شد و تمام امور را به دست گرفت. جریانى که حاضر نشد، غصب خلافت را تا تدارک مراسم کفن و دفن رسول خدا(ص)، به تأخیر بیندازد! تمام مطلب در این نکته متمرکز است که دشمنان رسول خدا(ص)، بر مسند خلافت نشسته، مدعى استمرار راه و سیره و مرام او شدند! خلیفة الله اعظم امیرمؤمنان نیز با همه افتخارات، به یک‌باره فراموش گردید و دختر رسول الله در شهر پدرش، غریب شد! در خانه‌اش آتش گرفت و تن مبارکش آسیب دید و فرزند عزیزش سقط شد و شوهر در میان کوچه‌ها طناب بر دست به خود پیچید!
در این شرایط که تکرار آن براى نگارنده بسیار تلخ و دردناک است، چه بر سر احادیث و گفتار و سیره آن حضرت خواهد آمد. وقتى که »على« یعنى جان پیامبر و »فاطمه« پاره تن پدر در میان آتش مى‌سوزد، آیا نباید انتظار آن را کشید که روزى کتاب‌هایى که مملو از احادیث رسول خدا(ص) بود به بهانه تحفظ بر قرآن، آتش بگیرند! وقتى که خلیفه مسلمین)!( اولین حدیث را جعل کرد و دخترى را از ارث پدرى محروم ساخت، نباید انتظار داشت که افرادى با سابقه هم صحبتى چند روزه با پیامبر، هزاران حدیث از آن حضرت نقل کنند؟! وقتى که جاعلان حرفه‌اى مانند ابوهریره براى جعل حدیث، مقرب درگاه خلفا مى‌شوند، چگونه مى‌توان به اعتبار حدیث فکر کرد! همه این‌ها در برابر دیدگان على(ع) انجام گرفت. او نه مى‌تواند چشم خود را بر تاراج ثمره عمر رسول الله ببندد و نه مى‌تواند خیره بدان نگاه کند؛ نه مى‌تواند فریاد بزند و نه مى‌تواند دم بَر بندد.(در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان‌زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى‌دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‌تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. با ديدگان خود مى‌نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‌برند!)(نهج البلاغة، خطبه شقشقیه، ص۴۸)
علامه طباطبايى)ره( درباره شدت جعل و تحريف در دوره خلفا مى‌نويسد:
و اين اعراض از اهل‌بيت(ع) بزرگ‌ترين شكافى بود كه در نظام تفكر اسلامى پديد آمد و باعث شد علم قرآن و طريقه تفكرى كه قرآن به سوى آن مى‌خواند در بين مسلمانان متروك و فراموش شود، شاهد بسيار روشن آن اين است كه در جوامع حديث كمتر به احاديثى بر مى‌خوريم كه از امامان اهل‌بيت روايت شده باشد. آرى اگر شما خواننده محترم از يك سو مقام و منزلتى كه اهل حديث در زمان خلفا داشتند، و حرص و ولعى كه مردم در اخذ و شنيدن حديث از خود نشان مى‌دادند در نظر بگيرى، و از سوى ديگر در بين ده‌ها هزار حديثى كه در جوامع حديث گردآورى شده، احاديث منقوله از على و حسن و حسين در ابواب مختلف معارف دين و مخصوصا در تفسير نقل شده بشمارى، آن وقت انگشت حيرت به دندان خواهى گزيد)كه خدايا چطور شد فلان صحابه كه بيش از دو سه سال رسول خدا(ص) را نديد ده‌ها هزار حديث دارد، ولى اهل‌بيت رسول خدا(ص) كه در خلوت و جلوت و در كودكى و جوانى، در سفر و حضر با آن جناب بودند حديث چندانى در جوامع ندارند؟!!( و چرا صحابه حتى يك حديث از اهل‌بيت نقل نكردند؟ و چرا تابعين يعنى طبقه دوم مسلمين رواياتى كه از آن حضرات نقل كرده‌اند از صد تجاوز نمى‌كند؟ و چرا حسن بن على)با اين‌كه خليفه ظاهرى نيز بود( احاديثش به ده عدد نمى‌رسد؟ و چرا از حسين بن على حتى يك حديث ديده نمى‌شود؟ با اين‌كه بعضى‌ها تنها روايات وارده در خصوص تفسير را آمار گرفته‌اند به هفده هزار بالغ شده، كه تنها جمهور آن‌ها را نقل كرده‌اند، كه سيوطى آن‌ها را در كتاب اتقانش آورده و گفته اين عدد رواياتى است كه در تفسير ترجمان القرآنش كه الدر المنثور خلاصه آن است آورده و روايات وارده در ابواب فقه نيز همين نسبت را دارد، و بعضى از آمارگران از اين قبيل احاديث تنها به دو حديث برخورده‌اند كه در ابواب مختلف فقه از حسين(ع) روايت شده، و چرا بايد چنين باشد؟.
آيا علتى جز اين مى‌تواند داشته باشد كه مردم از اهل‌بيت دورى كردند، و از حديث آنان اعراض نمودند؟ و يا اگر از آنان حديث گرفتند و بسيار هم گرفتند ليكن در دولت اموى به دليل دشمنى كه امويان با اهل‌بيت داشتند آن احاديث از بين رفت و به فراموشى سپرده شد؟نمى‌دانيم. اما اين قدر هست كه كنار زدن على(ع) و شركت ندادن آن جناب در جمع قرآن در اوائل رحلت رسول خدا(ص)، و در اواخر عهد عثمان و نيز تاريخ حسن و حسين احتمال اول را تأييد مى‌كند.
اين حق‌كشى‌هايى كه امت اسلام و يا حكومت اموى درباره على(ع) نمودند كار را بدان جا كشانيد كه نه تنها تمامى احاديث آن جناب مورد اعراض واقع شد، بلكه بعضى‌ها حتى نهج البلاغه را نيز انكار كردند، كه كلام آن جناب باشد; آرى خطبه‌هاى برجسته و غراى نهج البلاغه مورد سؤال و ترديد قرار گرفت، ولى خطبه بتراء زياد بن ابيه و اشعارى كه يزيد درباره شراب سروده جاى هيچ اختلافى نبود و حتى دو نفر هم درباره آن‌ها اختلاف نكردند.)(طباطبایی، ج۵، ص۲۷۴؛ سید محمد حسین طباطبایی، ج۵، ص ۴۴۸)
دوم: تاریخ حدیث ائمه(ع)
۱. زمان حیات ایشان
حضرات ائمه(ع) در زمان حیات خود مانند رسول خدا(ص)، محافظ شریعت بودند و بر سر آن با هیچ کس وارد معامله نشدند. شواهد بسیارى بر این مطلب در اصالت محافظت دین، آورده شده است. همین تلاش‌ها بود که سلامت فضاى روایى شیعه را تضمین کرد. هر کدام از ایشان که شربت شهادت را مى‌نوشید، امام بعدى از آثار او مراقبت مى‌نمود. به عبارتى، شیعه دوازده امامى همچنان ادامه دارد و قطع نشده است تا در آن اختلاف شود. فِرَقى که از شیعه دوازده امامى جدا شدند، از جریان علمى آن حذف گردیدند.
خلاصه سخن این‌که به باور ما، تفاوت فضاى حدیث شیعه با اهل سنت، به اندازه تفاوت حدیث زمان حیات رسول الله با زمان پس از ایشان است!
۲. پس از ایشان
پس از ایشان و در عصر غیبت، فقها و محدثان بزرگ شیعه که مورد وثوق همگان بودند، اقدام به جمع‌آورى احادیث کرده، مجامع روایى را درست کردند. اساساً امروزه علماى دین، نگرانى چندانى نسبت به عصر غیبت ندارند. زیرا مجموعه‌هاى روایى را کسانى نوشته‌اند که سنگینى تقوایشان بر سنگینى آسمان‌ها مى‌چربد.
مقایسه احادیث رسول الله(ص) و ائمه(ع)
عمده تفاوت‌هاى احادیث نبوى و ائمه از این قرارند:
۱. پیامبر امکان دفاع از خود را نداشت.
ایشان از دنیا رفته بودند و نمى‌توانستند از خودشان دفاع کنند. جاعلان حدیث را معرفى کرده، غاصبان حقشان را به سزاى اعمالشان برسانند. همین مسأله، بهترین فرصت را براى مخالفان و منافقان فراهم آورد.
۲. پیامبر پایه‌گذار اسلام بود.
پیامبر(ص) پایه‌گذار اسلام بود. بنابراین حتى کسانى که از صمیم قلب با آن حضرت دشمنى داشتند، ناچار باید اظهار اسلام و ارادت مى‌کردند تا در میان جامعه اسلامى که به دست ایشان شکل یافته بود، مشروعیت پیدا کنند. از این رو خلفا علاقه وافرى نشان مى‌دادند تا احادیث بسیارى در تأیید آن‌ها یا احکام دلخواهشان توسط محدثان جعل و منتشر شود. همچنین انگیزه‌هاى قوى‌اى در کار بود تا هر آنچه از مسائل عقیدتى، حکومتى و یا عبادى مخالف طبعشان بود، از میان برود. در غیر این صورت، از قدرت مانور آن‌ها به شدت کاسته مى‌شد.
در حالى که ائمه(ع) پایه‌گذار اسلام نبودند، بلکه استمراربخش آن بودند. از این رو مخالفان مى‌توانستند آن‌ها را به بهانه‌هاى مختلف کنار گذاشته، از صحنه سیاست حذف کنند و البته این کار را کردند. به عبارتى، ائمه(ع) براى اصحاب زر و زور مشروعیت‌بخش نبودند و آن‌ها از ابراز دشمنى و حتى اقدام به قتل ایشان، ابایى نداشتند. همین امر باعث شد تا جعل حدیث در شیعه به کانون‌هاى قدرت و ثروت گره نخورد و در سطح اشخاص باقى بماند و تفاوت این دو بسیار روشن است. اگر حکومت‌ها عهده‌دار تحریف شوند، نه کسى قدرت بر جلوگیرى و مخالفت دارد و نه مخالفتش سودى خواهد داشت. همچنین دامنه آن به سرعت و قدرت، افزایش مى‌یابد و ریشه پیدا مى‌کند.
۳. منافع مالى
به تبع تفاوت پیشین، منافع مالى تحریف حدیث از پیامبر، با تحریف احادیث ائمه، قابل مقایسه نخواهد بود. احادیث ایشان خریداران زیادى دارد در حالى که احادیث ائمه(ع) تنها در میان اقلیت رانده‌شده، ارزش و اعتبار دارد. البته ائمه در میان اهل سنت نیز به عنوان علماى بزرگ شناخته شده بودند؛ از این رو، گاه به نام ایشان نیز حدیث جعل مى‌کردند. این نوع احادیث توسط اهل سنت و مرتبط با آن‌ها بوده و در مجامع شیعى منعکس نشده است. نمونه آن را پیش‌تر آوردیم.
۴. نزدیک شدن به مراکز قدرت
ریاست‌طلبى و نزدیک شدن به مراکز قدرت، یکى از خطرات همیشگى براى علم و علما بوده و هست.(وَ قَالَ(ع) الْفُقَهَاء أُمَنَاء الرّسُلِ فَإِذَا رَأَيْتُمُ الْفُقَهَأَ قَدْ رَكِبُوا إِلَى السَّلاطِينِ فَاتَّهِمُوهُمْ.)كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج۲، ص۱۸۴); وَ قَالَ(ص) إِنَّ مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِيُمَارِيَ بِهِ السّفَهَاء أَوْ يُبَاهِيَ بِهِ الْعُلَمَاء أَوْ يَصْرِفَ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ لِيُعَظِّمُوهُ فَلْيَتَبَوَّاء مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِنَّ الرِّئَاسَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لأَهْلِهَا وَ مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ فِى غَيْرِ الْمَوْضِعِ الَّذِى وَضَعَهُ اللَّهُ فِيهِ مَقَتَهُ اللَّهُ وَ مَنْ دَعَا إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ أَنَا رَئِيسُكُمْ وَ لَيْسَ هُوَ كَذَلِكَ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ حَتَّى يَرْجِعَ عَمَّا قَالَ وَ يَتُوبَ إِلَى اللَّهِ مِمَّا ادَّعَى.)(حرانی، ص۴۴) با توجه به دشمنى خلفا با اهل‌بیت و شیعیان، این انگیزه کم‌تر در راویان شیعه پیدا مى‌شد. در حالى که روات اهل سنت براى تقرب به خلفا و سلاطین با هم به رقابت مى‌پرداختند و در جعل روایت به نفع آنان مسابقه مى‌دادند؛ مانند حکایت غیاث بن ابراهیم. وى وقتى به نزد خلیفه وقت مهدى بن منصور وارد شد، مهدى را شیفته کبوترى یافت که از مناطق دور دست برایش آورده بودند. بلافاصله حدیثى در باب مجاز بودن مسابقه با کبوتر جعل کرد و هدیه هنگفتى به همین سبب به دست آورد.)(ميرداماد، ص۱۹۶)
۵. اخلاص و ارادت شیعیان
همیشه گروهى که در اقلیت است و براى باورهاى خود انزواى سیاسى و اجتماعى و حتى اقتصادى را به جان خریده، نسبت به آرمان‌هاى خود از اکثریت، پایبندتر است. تشیع در تاریخ اسلام، جرم بوده است و انتساب به ائمه، مجازات بزرگى به همراه داشت. چه بسیار از روات که به دلیل فشارهاى حکام، کتاب‌هاى خود را پنهان مى‌کردند و حتى از دست مى‌دادند.(مانند حكايت ابن ابى‌عمير. او به مدت چهار سال زندانى شد. خواهرش در طول اين مدت كتاب‌هاى برادرش را دفن كرد تا از گزند دشمنان مصون بماند. اما رطوبت باران آن‌ها را از بين برد. او وقتى از زندان آزاد شد، از حفظ شروع به نقل رواياتش كرد.)(رجال نجاشى، ص۳۲۶، ش۸۸۷) چه بسیار سادات که به جرم سیادتشان، از وطن مادرزادى خود آواره شده، به مناطق دور دست پناهنده شدند. چه بسیار شیعیان که به مظلومیت تمام به شهادت رسیدند و یا توسط همسایگان و آشنایان آزار و اذیت دیدند.(كار به جايى مى‌رسد كه امام(ع) زبان به بدگويى نسبت به برخى از اصحاب خود مى‌گشايد تا آنان را به ظاهر از خود براند و جانشان را محافظت كند.
عبدالله بن زراره نقل مى‌كند كه امام صادق(ع) به من فرمود كه از طرف من به پدرت سلام برسان و بگو من پشت سرت عيب‌تراشى مى‌كنم تا با اين كار از تو دفاع كنم. مردم و دشمنان ما نسبت به كسانى كه به خود نزديك كرده يا از آنان تجليل كنيم، حساسيت نشان داده و آن‌ها را اذيت مى‌كنند و آنان را به خاطر محبت ما نسبت به او و تقرب و نزديكيش با ما، سرزنش مى‌كنند و حتى اذيت و قتل او را جايز مى‌دانند. در مقابل، كسانى را كه ما از آنان عيب‌جويى كنيم، ستايش مى‌كنند. اگرچه واقعا نيز قابل‌ستايش باشند! اگر من از تو عيب‌جويى كردم به اين دليل است كه تو به محبت و تمايل به ما مشهور شده بودى و به سبب اين كار در ميان مردم مورد مذمت قرار مى‌گرفتى. به همين دليل خواستم از تو عيب‌جويى نمايم تا به دليل اين ايرادهايى كه از تو مى‌گيرم، تو را تمجيد كنند و با اين كار شرشان را از تو برطرف سازم. خداوند متعال مى‌فرمايد: »اما آن كشتى براى عده‌اى مسكين بود كه در دريا كار مى‌كردند. خواستم آن را معيوب سازم تا پادشاه ظالمى كه كشتى‌ها را توقيف و غصب مى‌كرد، با آن كارى نداشته باشد.« اين تنزيل از جانب خداوند صحيح است. به خدا قسم كه خضر(ع) كشتى را معيوب نكرد، مگر به دليل اين كه آن‌ها را از شر آن پادشاه ظالم حفظ كند تا در حال صحت و سلامت به دست او نيفتد. ستايش خدا را. اين مثال را به خوبى بفهم. خدا تو را رحمت كند. به خدا قسم كه تو محبوب‌ترين مردم در نزد من هستى. حتى محبوب‌ترين اصحاب پدرم در ميان مرده و زنده‌شان تو هستى. تو بهترين كشتى اين درياى بزرگ و متلاطم هستى و از پشت سر تو پادشاه ظالم و غاصبى است كه منتظر عبور كشتى‌هاى سالمى است كه از درياى هدايت مى‌گذرند تا آن‌ها را گرفته و خودش را با اهلش غصب نمايد. رحمت خدا بر تو در حال حياتت و رحمت و بهشتش بر تو در حال مرگت.)(رجال‌الكشى، ص۱۳۸، زرارة بن أعين؛ مجلسی، ج۲، ص۲۴۶، ح۵۹))اقلیتى که همه این مصائب را به جان مى‌خرد، زمینه کم‌ترى براى جعل و تحریف سخنان بزرگان مذهب خواهد داشت. این گروه قابل مقایسه با اکثریتى نیست که نان مسلمانى را مى‌خورد و براى اسلامش اذیت نمى‌شود. بى‌جهت نیست که برخى از بزرگان مانند علامه وحید بهبهانى اصل را در اصحاب امام صادق(ع) بر وثوق آنان قرار داده‌اند. یا برخى مانند علامه تسترى در »قاموس الرجال« روات مهمل و مجهول را به ممدوحین ملحق مى‌کند.(شوشتری، ج۱، ص۳۸)مانند انقلابى‌هاى قبل و بعد از انقلاب! آنان که در زمان حکومت ساواک انقلابى بودند، غیر از کسانى هستند که در دولت اسلام ادعاى انقلابى بودن دارند.
۶. تفاوت روش جعل در شیعه
به دلیل کنترل شدیدى که ائمه(ع) بر فضاى علمى شیعه داشتند، افراد حرفه‌اى اگر قصد تحریف نیز داشتند، به زودى رسوا مى‌شدند و کسى از آنان حدیث نقل نمى‌کرد. همچنان که وقتى واقفیه پدید آمد، تعبیرات بسیار تندى در ممنوعیت معاشرت با آنان صادر شد. همین امر باعث گردید تا اصحاب به کلى از آن‌ها فاصله بگیرند. بنابراین اگر این افراد به نام خود حدیث جعل مى‌کردند، سودى نداشت. بهترین شاهد آن، واقعیت خارجى روایات شیعه است؛ زیرا در مجامع ما، یا روایتى از این افراد نقل نشده و اگر شده بسیار اندک و انگشت‌شمار است و مضامین آن‌ها نیز جزو محکمات دین مى‌باشد.
پس این افراد اگر قصد جعل داشتند، ناچار باید به نام دیگران جعل مى‌کردند؛ به گونه‌اى که هیچ اثرى از خودشان باقى نگذارند و این کار تنها با دست بردن در کتب و اصول شخصیت‌هاى موجه امکان‌پذیر بود. روشن است که در این صورت، رجال نه تنها سودى ندارد که موجب اشتباه نیز شده و موجب وثوق به روایات باطل مى‌گردد. از این روست که حضرات ائمه(ع) با وجود علم به جعل آن‌ها و نام بردن از آن‌ها، نفرمودند »هر روایتى که از فلانى باشد، نپذیرید« بلکه محتواى روایات مجعول را بیان کرده و راهکار آن را در توجه به مضمون روایت و عرضه به کتاب، جستجو مى‌کردند.
مثلاً مغیرة بن سعید بزرگ غلات در زمان امام باقر(ع) بود. مورد لعن امام قرار گرفت و منزوى شد. به همین منظور تنها با دست بردن در کتب اصحاب به کار خود ادامه مى‌داد:
عَنْ یونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ(ع) یقُولُ کانَ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدً یتَعَمَّدُ الْکذِبَ عَلَى أَبِى(ع) وَ یأْخُذُ کتُبَ أَصْحَابِهِ وَ کانَ أَصْحَابُهُ الْمُسْتَتِرُونَ بِأَصْحَابِ أَبِى یأْخُذُونَ الْکتُبَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِى فَیدْفَعُونَهَا إِلَى الْمُغِیرَةِ فَکانَ یدُسّ فِیهَا الْکفْرَ وَ الزَّنْدَقَةَ وَ یسْنِدُهَا إِلَى أَبِى(ع) ثُمَّ یدْفَعُهَا إِلَى أَصْحَابِهِ فَیأْمُرُهُمْ أَنْ یبُثّوهَا فِى الشِّیعَةِ فَکلّ مَا کانَ فِى کتُبِ أَصْحَابِ أَبِى(ع) مِنَ الْغُلُوِّ فَذَاک مِمَّا دَسَّهُ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدً فِى کتُبِهِمْ.(الكشى، ص۲۲۵، فى المغيرة بن سعيد؛مجلسی، ج۲، ص۲۵۰، باب ۲۹ علل اختلاف الأخبار و كيفية، ح۶۳.)
توجه خوانندگان محترم را به تبیین دقیق روش کار وى توسط امام، جلب مى‌کنیم. او نه تنها به نام خود جعل نمى‌کرد که با واسطه، کتاب‌ها را جمع کرده، در میانشان احادیثى را اضافه مى‌کرد. امام(ع)، مبارزه با این روش را در توجه به محتوا مى‌داند.
ابوالخطاب نیز یکى از همین نمونه‌ها است:
عَنْ یونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا سَأَلَهُ وَ أَنَا حَاضِرُ، فَقَالَ لَهُ یا أَبَامُحَمَّدً مَا أَشَدَّک فِى الْحَدِیثِ وَ أَکثَرَ إِنْکارَک لِمَا یرْوِیهِ أَصْحَابُنَا فَمَا الَّذِى یحْمِلُک عَلَى رَدِّ الأَحَادِیثِ فَقَالَ حَدَّثَنِى هِشَامُ بْنُ الْحَکمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ(ع) یقُولُ لاتَقْبَلُوا عَلَینَا حَدِیثاً إِلاَّ مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِیثِنَا الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ سَعِیدً لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَّ فِى کتُبِ أَصْحَابِ أَبِى أَحَادِیثَ لَمْ یحَدِّثْ بِهَا أَبِى، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاتَقْبَلُوا عَلَینَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبِّنَا تَعَالَى وَ سُنَّةَ نَبِینَا(ص) فَإِنَّا إِذَا حَدَّثْنَا قُلْنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص).
قَالَ یونُسُ: وَافَیتُ الْعِرَاقَ فَوَجَدْتُ بِهَا قِطْعَةً مِنْ أَصْحَابِ أَبِى‌جَعْفَرً(ع) وَ وَجَدْتُ أَصْحَابَ أَبِى‌عَبْدِاللَّهِ(ع) مُتَوَافِرِینَ فَسَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ أَخَذْتُ کتُبَهُمْ، فَعَرَضْتُهَا مِنْ بَعْدُ عَلَى أَبِى‌الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَأَنْکرَ مِنْهَا أَحَادِیثَ کثِیرَةً أَنْ یکونَ مِنْ أَحَادِیثِ أَبِى‌عَبْدِاللَّهِ(ع) وَ قَالَ لِى: إِنَّ أَبَاالْخَطَّابِ کذَبَ عَلَى أَبِى‌عَبْدِاللَّهِ(ع) لَعَنَ اللَّهُ أَبَاالْخَطَّابِ! وَ کذَلِک أَصْحَابُ أَبِى‌الْخَطَّابِ یدُسّونَ هَذِهِ الأحَادِیثَ إِلَى یوْمِنَا هَذَا فِى کتُبِ أَصْحَابِ أَبِى‌عَبْدِاللَّهِ(ع)، فَلاتَقْبَلُوا عَلَینَا خِلافَ الْقُرْآنِ، فَإِنَّا إِنْ تَحَدَّثْنَا حَدَّثْنَا بِمُوَافَقَةِ الْقُرْآنِ وَ مُوَافَقَةِ السّنَّةِ إِنَّا عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ، وَ لانَقُولُ قَالَ فُلَانُ وَ فُلَانُ فَیتَنَاقَضَ کلَامُنَا إِنَّ - کلَامَ آخِرِنَا مِثْلُ کلَامِ أَوَّلِنَا وَ کلَامَ أَوَّلِنَا مُصَادِقُ لِکلامِ آخِرِنَا، فَإِذَا أَتَاکمْ مَنْ یحَدِّثُکمْ بِخِلَافِ ذَلِک فَرُدّوهُ عَلَیهِ وَ قُولُوا أَنْتَ أَعْلَمُ وَ مَا جِئْتَ بِهِ! فَإِنَّ مَعَ کلِ قَوْلً مِنَّا حَقِیقَةً وَ عَلَیهِ نُوراً، فَمَا لا حَقِیقَةَ مَعَهُ وَ لَا نُورَ عَلَیهِ فَذَلِک مِنْ قَوْلِ الشَّیطَانِ.(الكشى، النص، ص۲۲۴، ح۴۰۱.)
ایشان در پایان روایت به نکته جالبى اشاره مى‌کنند و مى‌فرمایند:
فَإِنَّ مَعَ کلِّ قَوْلً مِنَّا حَقِیقَةً وَ عَلَیهِ نُورُ فَمَا لا حَقِیقَةَ مَعَهُ وَ لا نُورَ عَلَیهِ فَذَلِک قَوْلُ الشَّیطَانِ.
در روایتى که در مبحث قبلى گذشت، امام صادق(ع) براى تشخیص روایات جعلى این گونه مى‌فرماید:
فَکلّ مَا کانَ فِى کتُبِ أَصْحَابِ أَبِى(ع) مِنَ الْغُلُوِّ فَذَاک مِمَّا دَسَّهُ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدً فِى کتُبِهِمْ.
آن چه که از همه این روایات مى‌توان فهمید، این است که راه تشخیص روایات سره از ناسره در شیعه با اهل سنت، تفاوت زیادى دارد. در شیعه بیش از این‌که توجه به رجال کارساز باشد، توجه به محتواى روایت و فقه الحدیث است.
یونس بن عبدالرحمان نیز با توجه به همین محتوا، به جایى مى‌رسد که کتاب حدیثى او از تمام روایات جعلى خالص و پاک مى‌شود.(الكشى، النص، ص۲۲۴، ح۳۳۳۲۰)
بدگمانى به روایات شیعه
بدگمانى به روایات شیعه، نتیجه خلط مذکور است. جالب این است که اغلب این افراد در استشهاد به این که جاعلان بسیارى به روایت آسیب زده‌اند، از روات اهل سنت مثال مى‌زنند که حتى یک روایت در مجامع روایى شیعه وجود نداشته است و آن‌ها از جاعلان در احادیث اهل سنت هستند. به همین منظور به بررسى جاعلان هر دو گروه مى‌پردازیم.
۱. بیان شهید مطهرى در ضرورت نیاز به رجال
استاد مطهرى در موارد بسیارى، حمله‌هاى تندى به علامه محمد امین استرآبادى مى‌کند. از جمله در دفاع از علامه حلى و نقد علامه استرآبادى در ضرورت پرداختن به رجال، به چند نکته استناد مى‌کند که عبارتند از:
مردى است به نام ابى‌الخطاب. این مرد، ملحد و ضد اسلام بود. طشت رسوایى‌اش بالاخره از بام افتاد. وقتى مى‌خواستند اعدامش کنند، گفت: »وَ لَقَدْ وَضَعْتُ فى اخبارِکمْ ارْبَعَةَ آلافِ حَدیثً.« من چهار هزار حدیث در اخبار شما قاطى کردم. مجتهدین مى‌گویند وقتى یک چنین جریان‌هایى در تاریخ وجود داشته است، چطور ما مى‌توانیم بگوییم هرچه حدیث نقل شده است، درست است.( مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج۲۱، ص۱۰۷)
ما در هیچ کتابى این مطلب را از ابوالخطاب نیافتیم. او سرکرده غلات زمان امام صادق بود و البته جعل‌هایى نیز داشت. اما شما حتى یک روایت در کتب شیعه از او پیدا نمى‌کنید. یعنى به خاطر غلو و لعن‌ها و نفرین‌هاى امام صادق و سایر ائمه، وى رسوا شد و حتى یک حدیث نیز از او در کتب روایى شیعه وجود ندارد و همین معناى محافظت از دین است. اما مطلبى که ایشان از ابوالخطاب نقل مى‌کند، جمله‌اى است که از ابن ابى‌العوجاء پیش از اعدام نقل شده است.(المنصور، و أحضره للقتل، و أيقن بمفارقة الحياة: لئن قتلتمونى لقد وضعت فى أحاديثكم أربعة آلاف حديث مكذوبة مصنوعة.)(علم الهدی،ج۱، ص۱۲۸))مشروح داستان طبق نقل بحار چنین است.
ابوجعفر محمد بن سلیمان از سوى منصور دوانقى حاکم کوفه بود. وى بنا به دلایلى که در تاریخ نیامده است، عبدالکریم بن ابى‌العوجاء را دستگیر و زندانى کرد. ابن ابى‌العوجاء دایى معن بن زائده بود. به همین دلیل شُفَعاء زیادى در دربار داشت که با اصرار فراوان از منصور دوانقى، برات آزادى او را گرفتند. از طرفى عبدالکریم در انتظار آزادى خودش به سر مى‌برد و مى‌دانست که اقوامش در صدد آزاد کردن او هستند. به همین خاطر به ابى‌الجبار گفت که از فرماندار کوفه سه روز مهلت بخواهد و در عوض صد هزار درهم به او خواهد داد. ابى‌الجبار مسأله را با فرماندار کوفه در میان گذاشت. فرماندار به او گفت: اتفاقا او از یادم رفته بود. بعد از روز جمعه به یادم بینداز. بعد از جمعه به یادش انداخت. فرماندار بر خلاف انتظار، دستور داد تا گردنش را بزنند. زمانى که عبدالکریم یقین به مرگ خود پیدا کرد. گفت: به خدا قسم اگر شما مرا بکشید. در مقابل من چهار هزار حدیث جعل کردم که در آن‌ها حلال‌هایتان را حرام و حرام هایتان را حلال کرده‌ام. در روزى که باید روزه مى‌گرفتید، افطار کرده‌اید و در روزى که باید افطار مى‌کردید، بر اساس روایات من روزه گرفته‌اید. بعد از این که کشته شد، نامه منصور رسید!(مجلسی،ج۵۵، ص۳۷۵)
این روایت یکى از روایاتى است که به کثرت، مورد احتجاج و استناد قرار مى‌گیرد.(جوادی آملی، ج۱، ص۸۵)از این رو تذکر دو نکته لازم است.
یکم: ابن ابى‌العوجاء یکى از دشمنان اهل‌بیت بود و در موارد متعددى با امام صادق وارد بحث و مناظره علمى شده بود. به عبارتى همه شیعیان او را به عنوان معاند و دشمن مى‌شناختند که نمونه‌هاى مناظرات او در کتب حدیثى وجود دارد.(کلینی، ج۱، ص۷۶، ح۲)پس طبیعى است که حدیث او از امام پذیرفته نشود. براى همین نیز در کتب حدیثى روایاتى که در آن‌ها اسمى از ابن ابى‌العوجاء آمده است، همه در رد او هستند!
دوم: از سوى دیگر مجلس، مجلس شیعیان نبود، بلکه مجلس دشمنان اهل‌بیت بود. منصور دوانقى خلیفه عباسى و از دشمنان سرسخت ایشان بود و عامل او نیز طبعاً چنین است. در نتیجه اگر او از زبان امام صادق جعل حدیث مى‌کرد، نه تنها زیانى به عمال منصور وارد نمى‌شد که موجب تقویت آن‌ها نیز مى‌گشت. در حالى که ابن ابى‌العوجاء تصریح مى‌کند که من باعث شدم تا حلال شما حرام و حرامتان حلال شود. من باعث روزه‌خوارى شما شدم و همه مى‌دانیم که عمال عباسیان مقلد حضرات معصومین نبودند و به احکام ایشان عمل نمى‌کردند تا با جعل احادیث ایشان، آسیبى متوجه آنان شود.
۲. جعل حدیث قربة الى الله
در این باره نیز حکایات زیادى زبان به زبان نقل مى‌شود، اما توضیح داده نمى‌شود که تمام این افراد از محدثان اهل سنت هستند که نه تنها در میان شیعه که حتى در میان اهل سنت نیز جایگاهى براى آن‌ها نیست. در این بین، حکایت نوح بن ابى‌مریم معروف است.
ابى‌عصمة نوح بن ابى‌مریم انه قیل له من این لک عن عکرمة عن ابن‌عباس فى فضائل سورة سورة و لیس عند اصحاب ابن‌عبّاس هذا فقال انّى رایت النّاس قد اعرضوا عن القران بفقه ابى‌حنیفة و مغازى محمد بن اسحق فوضعت هذه الاحادیث حسبة.(ميرداماد، ص۱۹۴))
گرچه در رجال شیخ طوسى وى از اصحاب امام صادق(ع) ذکر شده، ولى این مطلب با عامى بودن وى منافاتى ندارد. این روایت گواه بر سنى بودن وى است. گذشته از این که میرداماد این مطلب را از کتب اهل سنت نقل مى‌کند. راوى در سؤال خود مى‌پرسد چرا از عکرمه روایت نمى‌کنى؟ در حالى که وى جز محدثان اهل سنت است. در پاسخ نیز وى جلوگیرى از گرایش مردم به فقه بزرگان اهل سنت را عذر خود مى‌داند. در حالى که روشن است شیعیان به دنبال فقه ابوحنیفه یا مغازى و... نبوده‌اند تا براى بازداشتن آن‌ها نیازى به این کارها باشد. از وى تنها دو روایت در مجامع روایى شیعه نقل شده که عبارتند از:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدً، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُوبَکرً مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِی، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ إِبْرَاهِیمَ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ سُلَیمَانَ أَبُومُحَمَّدً الْمَرْوَزِی، قَالَ: حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ التِّرْمِذِی، قَالَ: حَدَّثَنَا نُوحُ بْنُ أَبِى‌مَرْیمَ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ الصَّائِغِ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ کهَیلً، عَنْ عِیسَى، عَنْ عَاصِمً، عَنْ زِرِّبْنِ حُبَیشً، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودً، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ)صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ(: لایکونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى أَکونَ أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مِنْ وُلْدِهِ وَ مَالِهِ وَ أَهْلِهِ.(طوسی، الامالی، ص۴۱۶؛ طوسی، الامالی، ص۸۵ ؛ طوسی، الامالی، ص۹۳۷)
حَدَّثَنَا أَبُوعِصْمَةَ نُوحُ بْنُ أَبِى‌مَرْیمَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ أَبِى‌مَعْشَرً، عَنْ سَعِیدً الْمَقْبُرِی عَنْ أَبِی‌هُرَیرَةَ عَنِ النَّبِی(ص) قَالَ لَمَّا أُسْرِی بِی إِلَى السَّمَاء سَمِعْتُ ] نِدَاء مِنْ [ تَحْتِ الْعَرْشِ أَنَّ عَلِیاً رَایةُ الْهُدَى وَ حَبِیبُ مَنْ یؤْمِنُ بِى‌بَلِّغْ یا مُحَمَّدُ، قَالَ: فَلَمَّا نَزَلَ النَّبِی(ص) أَسَرَّ ذَلِک، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک فِى عَلِی بْنِ أَبِى‌طَالِبً، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ، وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ.(حسکانی، ج۱، ص۲۴۹)
همین مطلب نشان مى‌دهد که تا چه اندازه ائمه(ع) و اصحاب در تدوین روایات دقت نظر داشته‌اند و از افراد کذابى مانند وى تنها در مواردى که ایمان به حقانیت روایت و صدور آن داشته‌اند، روایت نقل مى‌کردند.
همچنین میرداماد در ادامه باز هم از علما و محدثان اهل سنت نقل مى‌کند.
ابن‌حیان نقل مى‌کند که ابومهدى گفت: از مسیرة بن عبد ربه سؤال کردم: تو از کجا این احادیث را نقل مى‌کنى که »من قرء کذا فله کذا« در پاسخ گفت: »وضعتها ارغّب النّاس فیها« ! یا حکایت کسى که در فضائل سور قرآن تردید کرده و به دنبال ناقلان آن که زنده بودند، مى‌افتد. هر کدام از آن‌ها به دیگرى ارجاع مى‌دهد تا در نهایت به یک صوفى سنى مذهب مى‌رسد و زمانى که از او درباره احادیث منقول مى‌پرسد، در پاسخ مى‌شنود: »لم یحدّثنى احد و لکنّا اجتمعنا هنا فرأینا النّاس قد رغبوا عن القرآن فزهدوا فیه فوضعنا لهم هذه الفضایل لیصرّفوا قلوبهم الى القران و یرغبوا فیه.«
وى در ادامه باز هم از کسانى نام مى‌برد که جعل حدیث مى‌کردند. مانند ابوهریره، عایشه و... که هیچ کدام از آن‌ها شیعه نبوده‌اند و در اسناد روایات شیعه قرار ندارند.(علامه امينى نيز پس از شمارش ۷۰۰ تن از جاعلان حرفه‌اى از روات اهل سنت مى‌نويسد:
اين‌ها كه بر شمرديم، قطره‌اى از دريا و مشتى از خروار بود كه شايد خواننده محترم آن را زياد و بزرگ بداند; غافل از اين‌كه، وضع حديث و كذب بر رسول خدا و ثقات از صحابة و تابعان، پيش بسيارى از علماء اهل سنت، منافاتى با زهد و پرهيزگارى ندارد بلكه آن را شعار صالحان و عامل تقرب به سوى خدا مى‌دانند! و از اين جا است كه يحى بن سعيد قطان گفته است: »صالحان را در چيزى دروغگوتر از آن‌ها در حديث نديدم«، و نيز او گفته است: »اهل خير را در چيزى دروغگوتر از آن‌ها در حديث نديديم«، و نيز از او نقل شده كه: »دروغ را در كسى بيش‌تر از آن كه منسوب به خير و زهد است نديدم.«
قرطبى در »التذكار« صفحه ۱۵۵ گفته است: »التفاتى به آن احاديث دروغ و اخبار نادرستى كه حديث‌سازان درباره فضيلت سوره‌هاى قرآن و ديگر اعمال، ساخته‌اند نبايد كرد; زيرا آن‌ها چنين عملى را به عنوان قصد قربت و پاداش آخرتى انجام داده‌اند كه از اين راه، مردم را ترغيب به اعمال نيك نمايند، چنان‌كه از ابى‌عصمه نوح بن ابى‌مريم مروزى و محمد بن عكاشه كرمانى و احمد بن عبداللّه جويبارى، و ديگران روايت شده است.
به ابى‌عصمه گفته شد: از كجا از عكرمة، از ابن عباس، در فضيلت يكايك سوره‌ها مطالب نقل كرده‌اى؟ او در جواب گفت: من ديدم مردم از قرآن اعراض كرده و سرگرم به فقه ابى‌حنيفه و مغازى محمد بن اسحاق شده‌اند، از اين رو، اين روايات را به عنوان عمل خداپسندانه ساخته‌ام!
باز قرطبى در صفحه ۱۵۶ همان كتاب چنين ادامه مى‌دهد: حاكم و ديگر از شيوخ محدثان، آورده‌اند: به مردى از زهاد كه اقدام به وضع حديث، در فضيلت قرآن و سوره‌هاى آن نموده بود، گفته شد: چرا چنين كردى؟ او در جواب گفت: ديدم مردم، از قرآن كناره گرفته‌اند خواستم بدين وسيله آنان را، به آن ترغيب نمايم. آن‌گاه به او گفته شد: پس با گفته رسول خدا: »كسى كه از روى عمد بر من دروغ بگويد جايگاهش آتش خواهد بود« چه كردى؟ در جواب گفت: من بر ضرر او دروغ نگفته‌ام، بلكه به نفعش حديث ساختم!!
و او در بر حذر داشتن مردم از حديث‌سازى گفته است: و بزرگ‌ترين آن‌ها از لحاظ ضرر كسانى هستند كه منسوب به زهد بودند، ولى به خيال اين‌كه حديث‌سازى كار خوبى است اقدام به آن نموده‌اند و مردم نيز به خاطر اطمينانى كه به آن‌ها داشته‌اند ساخته‌هاى آنان را پذيرفته‌اند، آنان گمراه بودند و ديگران را نيز گمراه كردند.
شما در سابق، گفتار »ميسرة بن عبد ربه« را شنيديد، هنگامى كه به او گفته شده بوده: از كجا اين احاديث را آورده‌ايد؟ او در جواب گفت: آن‌ها را به خاطر ترغيب مردم بدان، وضع كرده‌ام و در اين كار پاداش نيك را اميدوارم!
و حاكم گفته است: حسن)كسى كه از مسيب بن واضح روايت مى‌كند( از كسانى است كه براى رضاى خدا حديث مى‌ساخته است(۲) و نيز نعيم بن حماد به دليل تقويت سنت، حديث مى‌ساخته است!
بنابراين، گويا دروغ و تهمت و گفتار نادرست از كارهاى زشت نبوده و در آن كوچك‌ترين منقصتى وجود نداشته و با فضايل نفسانى و كرامت انسانى منافاتى ندارد!!
اين حرب بن ميمون، مجتهد و عابد است كه دروغ‌گوترين مردم مى‌باشد!!
و اين هيثم طائى است كه تمام شب را به نماز مى‌ايستاد. وقتى كه صبح مى‌شد جلوس مى‌كرد و دروغ مى‌گفته است!!
و اين محمد بن ابراهيم شامى است كه از زهاد بوده و در عين حال، كذاب و حديث‌ساز بوده است!!
و اين حافظ عبدالمغيث، حنبلى موصوف به زهد و اعتماد و دين‌دارى و صداقت و امانت و صلاح و اجتهاد و پيروى از سنت و آثار بوده، در عين حال از مطالب ساختگى، كتابى درباره فضائل يزيد بن معاويه نوشته است!!
و اين معلى بن صبيح، از عباد موصل بوده كه حديث مى‌ساخته و دروغ مى‌گفته است!!
و اين معلى بن هلال عابد است كه كذاب بوده است!!
و اين محمد بن عكاشه گريه‌كننده هنگام قرائت است كه حديث‌ساز ماهرى بوده است!!
و اين ابوعمر زاهد است كه از مطالب ساختگى، كتابى در فضائل معاوية بن ابى‌سفيان نوشته است!!
و اين احمد باهلى، از بزرگان زهاد است كه ابن جوزى درباره دروغ‌گويى و حديث‌سازيش گفته است: او پارسا و تارك دنيا بوده; اما شيطان، اين عمل قبيح را برايش نيكو جلوه داده است!!
و اين بردانى، مرد صالح است كه در فضيلت معاويه حديث ساخته است!!
و اين وهب بن حفص، از صالحان است كه حتى بيست سال با كسى سخن نگفته، ولى دروغ فاحشى مى‌گفته است!!
و اين ابوبشر مروزى فقيه است كه پاى‌بندترين مردم زمانش نسبت به سنت، و مدافع‌ترين آن‌ها نسبت به آن بوده، اما در عين حال حديث مى‌ساخته و آن را پائين و بالا مى‌كرده است!!
و اين ابوداود نخعى است كه شب زنده‌دارترين مردم و روزه‌گيرترين آن‌ها در روز بود اما در عين حال وضاع و حديث‌ساز بوده است!!
و اين ابويحيى وكار، از صالحان عباد و فقهاء است كه از دروغ‌گويان بزرگ است!!
و اين ابراهيم بن محمد آمدى، يكى از زهاد است كه احاديثش ساختگى بوده است!!
و اين ابراهيم ابواسماعيل اشهلى است كه عابد و شصت سال روزه‌دار بود ولى حديثش مورد پيروى قرار نمى‌گرفت و سندها را دگرگون مى‌كرد و مراسيل را مسانيد مى‌كرده است!!
و اين جعفر بن زبير، مجتهد در عبادت است كه وضاع و حديث‌ساز بوده است!!
و اين ابان بن ابى‌عياش، عابد و صالح بوده كه دروغ مى‌گفته است!!
در ميان اين حديث‌سازان، افراد مختلفى در شؤون گوناگون قرار دارند كه برخى امام مقتدى، و بعضى محدث شهير، و برخى ديگر فقيه حجت، و بعضى شيخ در روايت و برخى ديگر خطيب توانا هستند كه جمعى از آن‌ها به خاطر خدمت به دين يا تعظيم براى امام يا تأييد براى مذاهب، عمداً دروغ مى‌گفته‌اند.
از اين رو دروغ و نسبت‌هاى ناروا زياد شد و اختلاف و تناقض در مناقب و مثالب ميان رجال مذاهب به وقوع پيوست و اگر كسى نتوانست با حديث از رسول خدا به آن حضرت افترا بزند، مردم را با دروغ‌هاى ساختگى پيرامون مذاهب و مردان آن مبهوت مى‌ساخت.)(جمعی از مترجمان، ج۱۰، ص ۱۱۷))
۳. استدلال به کثرت روایات جعلى در اهل سنت و نتیجه گیرى ضرورت علم رجال در شیعه!
جاى شگفت است که برخى از معاصران در نوشته‌هاى خود، به تعداد کثیر خبرهاى جعلى به صورت کلى و بدون اشاره به این‌که این آمار مربوط به شیعه یا سنى است، به ضرورت علم رجال استدلال مى‌کنند:
در مطالعه روایات، توجه به رجال سند بسیار مهم است. احادیث جعلى و دروغ به قدرى زیاد است که علامه امینى)رضوان الله علیه( تعداد احادیث نادرست و جعلى را تنها از چند راوى ۴۰۸۶۸۴ حدیث مى‌داند.(استاد عابدى، ش۲۷، مقاله «شيوه شيخ در فقاهت»)
این در حالى است که وقتى به آدرس وى از الغدیر مراجعه مى‌کنید، با تعجب مشاهده مى‌کنید که علامه امینى در مقام دفاع از روایات شیعه و اثبات آلودگى روایات اهل سنت، اولاً هفتصد جاعل حرفه‌اى از روات اهل سنت را نام برده و آن‌گاه عده‌اى از مقدسان اهل سنت را که قربة الى الله حدیث جعل مى‌کردند، آورده است و در نهایت، براى نشان دادن عمق فاجعه به شمارش احادیث جعلى تعداد اندکى از آن‌ها مى‌پردازد:
الأعلام عدد الأحادیث
أبوسعید أبان بن جعفر: وضع أکثر من ۳۰۰؛
أبوعلی أحمد الجویبارى: وضع هو و ابنا عکاشة و تمیم أکثر من ۱۰۰۰۰؛
أحمد بن محمد القیسى: لعلّه وضع على الأئمّة أکثر من ۳۰۰۰؛
أحمد بن محمد الباهلى: أحادیثه الموضوعة ۴۰۰؛
أحمد بن محمد المروزى: قلّب على الثقات أکثر من ۱۰۰۰۰؛
أحمد أبوسهل الحنفى: أحادیثه المکذوبة ۵۰۰؛
بشر بن الحسین الأصبهانى: له نسخة موضوعة فیها ۱۵۰؛
بشر بن عون: له نسخة موضوعة نحو ۱۰۰؛
جعفر بن الزبیر: وضع على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم ۴۰۰؛
الحارث بن أُسامة: أخرج أحادیث موضوعة تعدّ ۳۰؛
الحسن العدوى: حدّث بموضوعات تربو على ۱۰۰۰؛
الحکم بن عبداللَّه أبوسلمة: وضع نحو ۵۰؛
دینار الحبشى: روى عن أنس من الموضوعات قریباً من ۱ ۱۰۰»؛
زید بن الحسن: وضع ۴۰؛
زید بن رفاعة أبوالخیر: له من الموضوعات ۴۰؛
سلیمان بن عیسى: وضع بضعة و ۲۰؛
شیخ بن أبى‌خالد البصرى: وضع ۴۰۰؛
صالح بن أحمد القیراطى: لعلّه قلّب أکثر من ۱۰۰۰۰؛
عبدالرحمن بن داود: له من الموضوعات ۴۰؛
عبدالرحیم الفاریابى: وضع أکثر من ۵۰۰؛
عبدالعزیز: موضوعاته و مقلوباته ۱۰۰؛
عبدالکریم بن أبى‌العوجاء: وضع ۴۰۰۰؛
عبداللَّه القزوینى: وضع على الشافعى نحو ۲۰۰؛
عبداللَّه القدامى: قلّب على مالک أکثر من ۱۵۰؛
عبداللَّه الروحى: روى من الموضوع أکثر من ۱۰۰؛
عبدالمنعم: أخرج من الحدیث الکذب نحواً من ۲۰۰؛
عثمان بن مقسم: له عند شیبان ممّا لایسمع ۲۵۰۰۰؛
عمر بن شاکر: له نسخة غیر محفوظة نحو ۲۰؛
محمد بن عبدالرحمن البیلمانى: حدّث کذباً ۲۰۰؛
محمد بن یونس الکدیمى: وضع أکثر من ۱۰۰۰؛
محمد بن عمر الواقدى: روى ممّا لا أصل له ۳۰۰۰۰ معلّى «۲»؛ بن عبدالرحمن الواسطى: وضع ۹۰؛
میسرة بن عبد ربّه البصرى: وضع ۴۰؛
نوح بن أبى‌مریم: وضع فى فضل السوَر ۱۱۴؛
هشام بن عمّار: حدّث کذباً ۴۰۰؛
فمجموع موضوعات هؤلاء المذکورین و مقلوباتهم: ۹۸۶۸۴؛
أضف إلیها ما ترکوا من حدیث عبّاد البصرى من ۶۰۰۰۰؛
و ما رُمى من حدیث عمر بن هارون من ۷۰۰۰۰؛
و ما رُمى من حدیث عبداللَّه الرازى من ۱۰۰۰۰؛
و ما تُرک من حدیث ابن زبالة من ۱۰۰۰۰۰؛
و ما رُمى من أحادیث محمد بن حمید من ۵۰۰۰۰؛
و ما أسقطوه ممّا کتبوه من حدیث نصر من ۲۰۰۰۰؛
فمجموع ما لایصحّ من أحادیث هذا الجمع القلیل فحسب یقدر بأربعمائة و ثمانیة آلاف و ستمائة و أربعة و ثمانین حدیثاً.(۴۰۸۶۸۴)
و لایعزب عن الباحث أنّ هذا العدد إنّما هو نزر یسیر نظراً إلى ما اختلقته أیدى الافتعال الأثیمة المتکثّرة، و کان لجلّ الکذّابین الوضّاعین - لو لا کلّهم - تآلیف تحوى شتات ما لفّقوه ممّا لایحدّ و لایقدّر، و التاریخ لم یحفظ لنا شیئاً منها غیر الإیعاز إلیها فى تراجم جمع من مؤلّفیها.(امینی، ج۵، ص۴۶۴)
۴. اسرائیلیات در روایات
اسرائیلیات به آن دسته از روایات گفته مى‌شود که درباره اخبار قوم یهود صادر شده است. که بخش مهمى از آن‌ها با دسیسه یهود در راستاى تأیید عقاید آن‌ها وارد روایات گردیده است. این واژه اغلب به معناى منفى آن به کار مى‌رود؛ مانندِ روایاتى که گناهان کبیره‌اى نظیرِ قطع نماز براى مشاهده یک پرنده، دنبال کردن او، نگاه به خانه همسایه، مشاهده زن خانه در حالى که استحمام مى‌کند، عاشق شدن حضرت داود به او که زن یکى از لشکریانش هست و توطئه‌چینى براى کشتن وى!!! - العیاذ بالله - و یا کشتى گرفتن خداوند متعال جل و علا - العیاذ بالله - با حضرت داود و شکست در برابر او!!! و امور زننده‌اى مانند این که دل هر انسان آزاده‌اى را به درد مى‌آورد.
وجود این دسته از روایات، دلیل بدگمانى به روایات شمرده مى‌شود؛ در نتیجه باید بحث‌هاى رجالى را جدى گرفت. این در حالى است که دامن روایات شیعه از چنین ننگى پاک است و نه تنها اسرائیلیات در آن وارد نشده، بلکه روایاتى از حضرات ائمه(ع) از جمله امام رضا(ع)، در ردّ و حمله شدید به چنین اتهاماتى نیز وارد گردیده است. از جمله در روایتى مى‌خوانیم:
عَنْ عَبْدِالأَعْلَى بْنِ أَعْینَ قَالَ: قُلْتُ لأَبِى‌عَبْدِاللَّهِ(ع) جُعِلْتُ فِدَاک حَدِیثُ یرْوِیهِ النَّاسُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ حَدِّثْ عَنْ بَنِى‌إِسْرَائِیلَ وَ لا حَرَجَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَنُحَدِّثُ عَنْ بَنِى‌إِسْرَائِیلَ بِمَا سَمِعْنَاهُ وَ لا حَرَجَ عَلَینَا قَالَ أَمَاسَمِعْتَ مَا قَالَ کفَى بِالْمَرْءِ کذِباً أَنْ یحَدِّثَ بِکلِّ مَا سَمِعَ فَقُلْتُ فَکیفَ هَذَا قَالَ مَا کانَ فِى الْکتَابِ أَنَّهُ کانَ فِى بَنِى‌إِسْرَائِیلَ فَحَدِّثْ أَنَّهُ کائِنُ فِى هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لاحَرَجَ.(شیخ صدوق، ص۱۵۹، ح۱)
۵. ضعف در فقه الحدیث و اتهام جعل
یکى از مشکلات شایع در حدیث، بدفهمى و کم دقتى در لطایف روایت است. همین امر باعث تفسیرهاى نادرست گردید، پذیرش خبر را دشوار ساخت و شائبه جعل حدیث را دامن زد. مثلاً در کتاب »لله ثم للتاریخ« نویسنده به روایاتى از کتب شیعى اشاره مى‌کند و مى‌کوشد تا اثبات کند که این روایات در مقام ذم و نکوهش حضرت امیر(ع) هستند و هدف اصلى وى، تردید در عصمت آن حضرت است. نکته‌اى که ما به دنبال آن هستیم، کیفیت نقد مطالب وى توسط علامه عسکرى)ره( است. ایشان در برخوردى منفعل، پیش از بررسى دقیق محتواى روایات، به سراغ سند آن‌ها مى‌رود و گویا نویسنده را در فهم غلط روایات تأیید مى‌کند. نویسنده به این روایات استناد مى‌کند:
عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ)صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ( قَالَ: أَتَیتُ النَّبِی)صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ( وَ عِنْدَهُ أَبُوبَکرً وَ عُمَرُ، فَجَلَسْتُ بَینَهُ وَ بَینَ عَائِشَةَ، فَقَالَتْ لِى عَائِشَةُ: مَا وَجَدْتَ إِلاَّ فَخِذِى أَوْ فَخِذَ رَسُولِ اللَّهِ. فَقَالَ: مَهْ یا عَائِشَةُ، لَاتُؤْذِینِى فِى عَلِی، فَإِنَّهُ أَخِى فِى الدّنْیا وَ أَخِى فِى الآْخِرَةِ، وَ هُوَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ، یجْعَلُهُ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ، فَیدْخِلُ أَوْلِیأَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَعْدَأَهُ النَّارَ.(طوسى، الامالی، ص۱۱( ۲۹۰) المجلس الحادى عشر، ح۹۵۶۲؛ زرکشی، ج ۵، ص ۱۱۴)
أَبَانُ عَنْ سُلَیمً قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ وَ أَبَاذَرًّ وَ الْمِقْدَادَ ] وَ سَأَلْتُ عَلِی بْنَ أَبِى‌طَالِبً صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ عَنْ ذَلِک فَقَالَ صَدَقُوا دَخَلَ عَلِی بْنُ أَبِی‌طَالِبً(ع) عَلَی رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ عَائِشَةُ قَاعِدَةُ خَلْفَهُ وَ عَلَیهَا کسَاء     وَ الْبَیتُ غَاصُّ بِأَهْلِهِ فِیهِمُ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الْکتَابِ وَ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الشّورَى فَلَمْ یجِدْ مَکاناً فَأَشَارَ إِلَیهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) هَاهُنَا یعْنِى خَلْفَهُ عَلِی(ع) فَقَعَدَ بَینَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ بَینَ عَائِشَةَ وَ أَقْعَی کمَا یقْعِی الأَعْرَابِی فَدَفَعَتْهُ عَائِشَةُ وَ غَضِبَتْ وَ قَالَتْ أَ مَا وَجَدْتَ لاسْتِک مَوْضِعاً غَیرَ حَجْرِی فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ قَالَ     مَهْ حُمَیرَأُ لَاتُؤْذِینِی فِی أَخِی عَلِی فَإِنَّهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ سَیدُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَاحِبُ لِوَاء الْحَمْدِ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ یوْمَ الْقِیامَةِ یجْعَلُهُ اللَّهُ عَلَی الصِّرَاطِ     فَیقَاسِمُ النَّارَ [ فَیدْخِلُ أَوْلِیأَهُ الْجَنَّةَ وَ یدْخِلُ أَعْدَأَهُ النَّارَ.(هلالی، ج۲، ص۷۴۷، ح۲۴)
قَالَ سُلَیمُ بْنُ قَیسً: سَأَلَ رَجُلُ عَلِی بْنَ أَبِى‌طَالِبً(ع) فَقَالَ وَ أَنَا أَسْمَعُ أَخْبِرْنِى بِأَفْضَلِ مَنْقَبَةً لَک... قَالَ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِى بِأَفْضَلِ مَنْقَبَةً لَک مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقَالَ نَصْبُهُ إِیای یوْمَ غَدِیرِ خُمًّ فَقَالَ لِی بِالْوَلایةِ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَوْلُهُ أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ سَافَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَیسَ لَهُ خَادِمُ غَیرِى وَ کانَ لَهُ لِحَافُ لَیسَ لَهُ لِحَافُ غَیرُهُ وَ مَعَهُ عَائِشَةُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ ینَامُ بَینِى وَ بَینَ عَائِشَةَ لَیسَ عَلَینَا ثَلَاثَتِنَا لِحَافُ غَیرُهُ فَإِذَا قَامَ إِلَى صَلاةِ اللَّیلِ یخُطّ بِیدِهِ اللِّحَافَ مِنْ وَسَطِهِ بَینِى وَ بَینَ عَائِشَةَ حَتَّى یمَسَّ اللِّحَافُ الْفِرَاشَ الَّذِى تَحْتَنَا - فَأَخَذَتْنِى الْحُمَّى لَیلَةً فَأَسْهَرَتْنِى فَسَهَرَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِسَهَرِى‌فَبَاتَ لَیلَتَهُ بَینِى وَ بَینَ مُصَلاَّهُ یصَلِّى مَا قَدَرَ لَهُ ثُمَّ یأْتِینِى یسْأَلُنِى وَ ینْظُرُ إِلَی فَلَمْ یزَلْ ذَلِک دَأْبُهُ حَتَّى أَصْبَحَ فَلَمَّا صَلَّى بِأَصْحَابِهِ الْغَدَاةَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْفِ عَلِیاً وَ عَافِهِ فَإِنَّهُ أَسْهَرَنِى اللَّیلَةَ مِمَّا بِهِ....(طبرسى، ج۱، ص۱۵۹)
نویسنده، نشستن حضرت امیر(ع) در میان رسول خدا و همسرش و خوابیدن او در کنار همسر پیامبر را تنقیص آن حضرت مى‌شمارد.
علامه عسکرى در پاسخ وى، مى‌نویسد:
آیا رسول خدا مى‌پذیرد که على در دامن زوجه‌اش عایشه بنشیند؟ آیا پیامبر براى زنش و شریک زندگى‌اش غیرت نمى‌ورزد و او را در بسترى واحد با پسر عمویش که محرم او نیست، رها مى‌کند؟ به علاوه، امیرالمؤمنین چگونه آن را براى خود مى‌پسندد؟(«تهمت‌ها و دروغ‌پردازى‌ها در كتاب لله ثم للتاريخ»، ص ۱۰۲)
در ادامه مى‌نویسد:
در پاسخش مى‌گوییم: اولاً: راوى روایت اول که در تفسیر برهان آمده، بنا به تحقیق آیت الله العظمى خویى مجهول است و لذا این روایت فاقد اعتبار مى‌باشد. ثانیاً: روایت دوم از کتاب سلیم بن قیس نقل شده که آن کتاب نیز بنا به تحقیقى که کرده‌ایم وپس از این خواهد آمد، فاقد اعتبار است و لذا اخبارش قابل اعتنا نمى‌باشد. اما روایت سوم که مرحوم مجلسى در کتاب بحارالانوار به نقل از احتجاج طبرسى آورده است آن را تأیید نمى‌کنم چرا که مخالف سیره پیامبر و امیرالمؤمنین است و این حدیث شبیه احادیثى است که در کتب حدیثى مکتب خلفا درباره پیامبر اکرم و دیگر پیامبران الاهى آمده و موجب وهن به آن‌هاست. نکته دیگر آن‌که پیروان مکتب خلفا به دلیل نیازى که داشتند در پى فضیلت‌سازى براى ام‌المؤمنین عایشه بودند؛ لذا چنین احادیثى را ساختند و پرداختند و در کتب پراکندند که متأسفانه گاه به کتب پیروان مکتب اهل‌بیت هم راه یافته است لکن چون ما حضرت زهرا را داشتیم محتاج این‌گونه کارها نبودیم و نکردیم.(«تهمت‌ها و دروغ‌پردازى‌ها در كتاب لله ثم للتاريخ»، ص ۱۰۲)
این در حالى است که نه تنها هیچ کدام از این روایات، نکوهش آن حضرت نیست که تمجید او و مذمت دشمنان ایشان است. زیرا:
یکم: در روایت اول، اگر اشتباهى رخ داده باشد، از جانب رسول الله است و نه حضرت امیر! در حالى که آن حضرت نیز اشتباه نکرده‌اند. بلکه چون ایشان در میان رسول خدا(ص) و عایشه نشسته، حسادت زنانه وى تحریک شده و با بى‌ادبى آن حضرت را مى‌راند. شاهد بر این معنا، ناراحتى رسول خدا(ص) از عایشه است. کسى که از سابقه نامبرده در دشمنى با این خاندان کم‌ترین اطلاعى داشته باشد، این رفتار برایش قابل پیش‌بینى خواهد بود.
دوم: روایت دوم از حیث معنا، عین روایت اول است و یک حکایت و حادثه در دو بیان نقل شده و دو بار اتفاق نیفتاده است.
سوم: روایت سوم نه تنها به قرینه پیش و پس مطلب مورد نظر، تأیید مى‌شود. از نظر محتوا نیز هیچ عیب و ایرادى ندارد و با هیچ نکته‌اى از سیره آن حضرات برخورد ندارد. زیرا حضرت امیر(ع) تصریح مى‌کند که در آن شب سردى که نیاز به لحاف بوده، تنها یک لحاف همراه ایشان بوده است. گویا آن حضرت به سؤال برانگیز بودن حکایت توجه داشته و پیشاپیش و با دو بار تکرار آن را تأکید مى‌کند که تنها یک لحاف براى سه نفر وجود داشته است. اگر خواننده محترم تصور کند که به همراه همسر و برادرش در مسافرت است و شب ناچار در بیابان یا کنار جاده نیاز به استراحت باشد و در هواى سرد، تنها یک لحاف براى هر سه نفر داشته باشند، آیا او کارى جز کار رسول الله(ص) را مى‌کند. آیا این کار بى‌غیرتى است تا از انتساب به رسول الله(ص) بپرهیزیم و آن را خلاف سیره ایشان بدانیم! به ویژه که آن حضرت تصریح مى‌کند که رسول الله(ص) وسط لحاف را به زمین چسبانید.
در نهایت متذکر مى‌شویم که ادله بسیار دیگرى نیز بر تأیید سخن مرحوم سید کاظم یزدى مى‌توان اقامه کرد که از حوصله این نوشتار خارج است. در این مقاله به همین مقدار اکتفا مى‌کنیم.
دوم: روش تحقیق در جنبه تاریخى حدیث و سیره
ماهیت تاریخى حدیث و سیره
حدیث و سیره از آن جهت که فعل و قول معصوم در صدها سال پیش است، بخشى از تاریخ به شمار مى‌رود. تاریخ ناظر به جریانى است که تمام شده و آثارى از آن بر جاى مانده است.
آثار اتفاقات تاریخى دو گونه‌اند:
۱. آثار علمى و فرهنگى
مانند آگاهى از گذشته یک ملت یا یک جریان و الهام بخشى آن براى آیندگان یا عبرت گرفتن از آن یا افتخار کردن و امورى از این دست. این مسائل، اغلب نیازمند دقت‌هاى فنى نیست و خطوط کلى تاریخ نیز براى همین امر کافى است و نیاز به کار علمى سنگینى ندارد. مثل این که براى درس گرفتن از تاریخ صفویه یا سربداران به اثبات دقیق کلمات و الفاظ یا رفتارهاى جزئى اشخاص، نیاز نداریم؛ زیرا تنها نظر به جنبه‌هاى تربیتى تاریخ داریم و مى‌خواهیم چنین نتیجه بگیریم که اختلاف نظر و تفرقه در میان بزرگان سربداران، عامل شکست آن‌ها شد. یا صفویه به تشیع اهمیت دادند و به علماى آن ارج مى‌نهادند. یا عامل ضعف آن‌ها بر روى کار آمدن حکام ضعیف و سست عنصرى بود که اغلب به میخوارى مشغول بودند.
۲. آثار حقوقى
مثل این که با اثبات غاصب بودن یک کشور در مقطعى از تاریخ کشور دیگر، مشروعیت آن را در ادامه تسلطش از بین برده است و این اجازه را به مخالفان مى‌دهد که از حیث حقوقى پیگیر حقوق از دست رفته خود شوند. یا با اثبات تاریخ دین، وظایف و تکالیف شرعى فراوانى دامن‌گیر انسان گردیده، او را به انجام و ترک امور بسیارى ملزم مى‌کند.
آثار حقوقى نیز یا مربوط به مسائل کلان مى‌شود و یا مسائل خرد و بسیار. مسائل خرد مانند احکام شرعى و احادیث بسیارى که هر کدام از آن‌ها مى‌تواند تکالیف سخت و دشوارى را بر عهده افراد قرار دهد. مسائل کلان، اغلب شواهد و قرائن بیش‌ترى دارند و اثبات آن‌ها سهل‌تر است. اما اثبات مسائل خرد اما مهم، که تعداد آن‌ها ده‌ها هزار عدد است، کارى بس دشوار است و تاریخ حدیث و سیره با سایر تاریخ‌ها تا این اندازه با سایر تاریخ‌ها تفاوت دارد. کشف و اثبات این نوع مسائل، توجه به نکاتى را مى‌طلبد که از این قرارند:
۱. ما در مقام ساخت و طراحى نیستیم.
تنها قصد کشف چیزى را داریم که دیگران طراحى کرده‌اند و ساخته‌اند. تاریخ اتفاق افتاده و تمام شده است. بحث بر سر این نیست که چه باید مى‌کردند و چه نباید مى‌کردند، بلکه ما مى‌خواهیم بدانیم که با توجه به شرایط آن دوره، آن‌ها چگونه فکر کرده‌اند و عمل نموده‌اند. پس ما در تاریخ حدیث و سیره، سازنده و طراح نیستیم. یعنى ما در آن دوره زندگى نمى‌کنیم و ما از معصوم سؤال نمى‌کنیم. ما سؤالاتمان را ثبت و ضبط نمى‌کنیم. ما براى چگونگى ثبت آن‌ها و مستند ساختنشان اقدام نمى‌کنیم. ما تنها به دنبال کشف چیزى هستیم که رخ داده است.
۲. باید از روش‌هاى علمى متناسب با آن دوره بهره بگیریم.
علوم به مرور زمان، رشد مى‌کنند؛ پوست انداخته، در قالب‌ها و روش‌هاى بهتر و دقیق‌ترى قرار مى‌گیرند. با گذشت زمان به اندازه‌اى از بلوغ مى‌رسند که کارهاى بزرگان علم در گذشته‌هاى دور، براى آن‌ها بسیار کوچک و بى‌مایه مى‌نماید. مثلاً ریاضى در زمان ما اصلاً با ریاضى زمان ارشمیدس، خیام، آبل و لاپلاس و... قابل مقایسه نیست. پیچیده‌ترین ریاضیات یا فیزیک زمان ارشمیدس مانند مفهوم چگالى،(نسبت جرم به حجم را چگالى گويند.)امروزه در دوره‌هاى آغازین دانش‌آموزى فرا گرفته مى‌شود. در حالى که ارشمیدس وقتى این قانون را در حوض حمام کشف کرد، به قدرى ذوق زده شد که با تن عریان از حمام بیرون دوید و به پاى‌کوبى پرداخت!
علوم انسانى نیز بر همین منوال است. جامعه‌شناسى ابن خلدون(۷۳۲ ۸۰۸ ه ق( با آنچه که امروزه به این نام شناخته مى‌شود، تفاوت بسیارى دارد.
علم دین از این قاعده استثنا نشده است. فقه امروز شیعه با فقه هزار سال پیش در دوره شیخ مفید و یا شیخ طوسى قابل مقایسه نیست. امروزه حتى طلبه‌هاى تازه‌کار نیز حاضر نیستند به استدلال‌هاى شیخ طوسى در »مبسوط« تن دهند؛ یا هیچ فقیهى حاضر نیست مانند آنچه که ایشان در کتاب »خلاف« به نقض و ابرام ادله مى‌پردازد، استدلال کند.
بنابراین تمام علوم بالطبع رشد مى‌کنند و از گذشته خود جدا شده، به روش‌ها و دقت‌هاى بالاترى دست مى‌یابند و نمى‌توان از آن‌ها انتظار داشت که دست از توانمندى‌هاى بالفعل کشیده، به گذشته علم قانع باشند. یکى از دلایل گرایش به بحث‌هاى رجالى در اسناد احادیث، رشد روزافزون علوم اسلامى است. دقت‌ها در ثبت و ضبط افزایش یافته است و بشر امروز با دقت بیش‌ترى به ثبت و ضبط مطالب مهم مى‌پردازد. امروزه سخنان شخصیت‌ها، کلمه به کلمه عیناً ثبت مى‌شود. صدا و فیلم‌هایشان بایگانى مى‌گردد. شرایط تأثیرگذار در تفسیر کلام در جنب آن بیان مى‌شود تا خواننده تصور روشنى از شرایط پیدا کرده، مطالب را بهتر و درست‌تر درک کند. بنابراین نمى‌توان از نسل این دوره انتظار داشت که به ساده‌انگارى‌هاى هزار سال پیش پایبند بماند. مسامحه‌هایى را که راویان حدیث در نقل حدیث مرتکب مى‌شدند، برتابد! ذهن‌هاى دانشمندان عصر ما به اندازه‌اى قدرت یافته و دقت‌ها به اندازه‌اى عمیق شده که مسائلى که از نظر گذشتگان ساده و خرد مى‌نمود، از نظر اینان، بسیار بزرگ و مهم و تأثیرگذار مى‌نماید. به همین دلیل، ناچار چه در مقام تفسیر متن و چه در مقام پذیرش استناد مطلب یا رفتار به معصوم(ع)، به ظرافت‌هاى علمى روى آورده، از پذیرش بخش عمده‌اى از منابعى که در گذشته به آن‌ها اعتماد مى‌شد، سر باز مى‌زند.
غفلت از هماهنگى روش‌ها به حسب موضوعات علوم
یکى از مشکلات عمده حوزه دین در عصر ما، غفلت از مباحث کلان‌روشى است. به همین دلیل نیز خلط میان روش‌هاى علوم مختلف شده، اشتباهات فاحشى را رقم مى‌زند. به عبارتى، تمام علوم حوزوى از عقلى محض مانند ریاضى تا تعبدى محض مانند »فقه العباده«، همگى در کنار هم و در فضاى علمى واحدى به نام حوزه توسط افرادى که اغلب در تمام آن‌ها کار مى‌کنند، رشد مى‌یابند. وحدت همه آن‌ها در دین و این‌که همه آن‌ها تکمیل‌کننده پازل دین هستند، این تلقى را ایجاد مى‌کند که همه آن‌ها مثل هم بوده، با یک روش، تحلیل مى‌شوند.
در حالى که علوم عقلى، ماهیتى متفاوت با فقه دارند. در خود فقه نیز که علمى بسیار گسترده است، میان »فقه عبادت« با »فقه معاملات« تفاوت‌هاى روشى آشکارى وجود دارد. همچنان که علم حدیث از حیث اسنادى آن، تاریخ است و روش‌هاى خاص خود را مى‌طلبد. بنابراین دقت فلسفى در فقه یا تاریخ، عین بى‌دقتى است.
ملاک استناد روایات
نتیجه این که، حدیث در سده‌هاى آغازین اسلام شکل گرفته است؛ در زمانى که هم امکانات طبیعى ثبت و ضبط احادیث ضعیف بوده و هم فضاى سیاسى مناسبى براى ائمه(ع) و راویان فراهم نبوده و در نهایت، دقت علمى بسیار کم‌تر از دقت‌هاى امروزى بوده است. حال سؤال این است که ملاک توثیق روایت و حتى استظهار آن چیست؟ آیا روایت، تابع آینده است تا آیندگان هر کدام به حسب شرایط زمانى و علمى خود ملاکاتى براى رد و قبول آن معین سازند یا تابع دوره صدور حدیث است؟
مثال: نقل به معنا در حدیث معصوم(ع)، به حسب امکانات امروزى در مجامع علمى پذیرفته نیست؛ یعنى اگر امکان دسترسى به معصوم وجود داشته باشد، عین الفاظ او را باید در مقالات علمى و فضاهاى تخصصى نقل کرد. در غیر این صورت، به آن اعتماد نمى‌شود. مانند فقرات قانون که جز با نقل عین آن، پذیرفته نیست. برخى با همین انگاره، عصر معصوم(ع) را قیاس کرده و برایشان دشوار است که اجازه نقل به معنا را بپذیرند. از این رو معتقدند اکثر روایات نقل به لفظ شده‌اند! در حالى که خلاف بداهت و شهرت عظیم فقها و محدثان شیعه است.
در حالى که اگر معصوم(ع) در زمان خود، نقل حدیث را ولو در مجامع علمى به نقل الفاظ آن مشروط مى‌ساخت، بزرگ‌ترین ضربه را با دست خود بر نشر اسلام و احادیث خود وارد ساخته بود؛ زیرا باعث محدودیت بسیار شدید در نقل حدیث مى‌گردید. بنابراین امام(ع) میان بد و بدتر، باید یکى را انتخاب کند. از این رو طبعاً نقل به معنا را مشروط بر انتقال صحیح معنا، اجازه مى‌دهد. گرچه این اجازه آسیب‌هایى دارد اما ممانعت از آن، آسیب‌هاى بسیار بیش‌ترى دارد. از سوى دیگر، چون ما تابع هستیم و نه تولیدکننده، پس نباید از عصر معصوم پیشى بگیریم و سخت‌گیرى‌هاى بیش‌ترى نسبت به آن دوره از خود نشان دهیم.
مشابه این داستان در سند نیز وجود دارد. اثبات صدور حدیث که یک پدیده تاریخى است، بسیار مهم است. اما با کدام شاخص و کدام معیار! آیا بر اساس ظرفیت‌هایى که امکانات طبیعى زمان ما و پیشرفت‌هاى علوم اسلامى اقتضا مى‌کند یا بر اساس آنچه در عصر معصوم وجود داشته و به حسب آن، ائمه(ع) و راویان حدیث به یک جمع‌بندى رسیده‌اند و روش‌هاى متناسبى را برگزیده‌اند؟!
شرایطى که ائمه(ع) در آن قرار داشتند.
ائمه(ع) نه تنها از حیث سیاسى تحت مراقبت قرار داشتند، بلکه از نظر علمى نیز امام باقر(ع) در شرایطى کار خود را شروع کرد که علم همچون مار سرما دیده، در لانه خود خزیده بود و در برخى تواریخ آمده است که حتى بنى‌هاشم نیز نماز خواندن صحیح را بلد نبودند و اغلب تحت تأثیر فقه اهل سنت، طبق احکام آن‌ها عمل مى‌کردند! بنابراین امام(ع) در شرایط آکادمیک و استاندارد علمى قرار ندارد. او باید تربیت شیعه را از سر بگیرد و قدم به قدم با آنان همراهى نماید.
اگر امام(ع) در این شرایط در پذیرش حدیث خیلى سخت بگیرد مثلاً از آن‌ها بخواهد که حتى از ثقات غیرعادل هم حدیث نپذیرید)یعنى مثلاً شخص مورد اعتمادى که مثلاً چشم‌چران است یا غیبت هم مى‌کند( یا از عامى ثقه چیزى قبول نکنید و امثال این‌ها، کار بر شیعه سخت مى‌شد و نقل حدیث با دشوارى مواجه مى‌گردید. یا نقل از کتابى را که علم به نویسنده آن دارند، بدون اذن نویسنده تحریم مى‌کرد و منوط به اذن شخصى از آن مى‌نمود، با شرایط دشوار آن دوره، نمى‌ساخت. یا اگر از آن‌ها مى‌خواست به جاى این‌که کتاب حدیث را توثیق و تضعیف کنند، به طور موردى بر اساس سند روایت آن‌ها را رد یا قبول کنند، نشدنى بود. اساساً علم رجال پاى کندى داشته است و هیچ‌گاه نتوانسته پا به پاى حدیث رشد کند. کسانى هم که این کتاب‌ها را نوشته‌اند، به قصد آن نبوده که تک تک روایات بر اساس کتاب‌هاى آن‌ها رد یا قبول شود.
خلاصه سخن این‌که ظرفیت‌هاى دوره شکل‌گیرى حدیث با حوزه هزار ساله امروزى قابل مقایسه نیست و ما نمى‌توانیم بر اساس دقت‌هایى که امروزه به آن خو گرفته‌ایم - که البته تا حدود زیادى حق است - ملاک متفاوتى در سنجش احادیث قرار دهیم؛ احادیثى که در دوره‌اى کاملا متفاوت شکل گرفته است. به عبارت دیگر علماى پس از ظهور امام عصر)عج(، مى‌توانند بر اساس دقت‌هاى عصر خود از امام سؤال کنند و انتظار دقت‌هاى متناسبى داشته باشند. مى‌توانند بر همان اساس، احادیث را ثبت و ضبط کنند و نقل آن را نیز با همان دقت‌ها مطالبه کنند؛ اما نمى‌توانند نسبت به هزار و چند صد سال پیش، این رفتار را داشته باشند.
• مدیر مؤسسه فقاهت و تمدن سازى اسلامى، مدرس و پژوهشگر.
منابع:
(۱)قرآن کریم؛
(۲)سید محمد کاظم الطباطبایى الیزدى، حاشیة فرائد الاصول تقریراً لابحاث آیت الله العظمى سید محمد کاظم الطباطبایى الیزدى، ج۱، سه جلدى، دارالهدى، سال۱۴۲۶.
(۳)ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، قم، چاپ،اول، ۱۳۶۲ش؛
(۴)حاکم، المستدرک على الصحیحین؛
(۵)نهج البلاغة، خطبه شقشقیه؛
(۶)طباطبایی، المیزان فى تفسیر القرآن؛
(۷)سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن؛
(۸)ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم، چاپ،دوم، ۱۴۰۴ / ۱۳۶۳ق؛
(۹)میرداماد، الرواشح السماویة فى شرح الأحادیث الإمامیة؛
(۱۰)رجال‌الکشى،إختیار معرفة الرجال؛
(۱۱)قاموس الرجال؛
(۱۲)مجموعه آثار استاد شهید مطهرى؛
(۱۳)علم الهدی، علی بن حسین، أمالی المرتضی، قاهره، چاپ،اول، ۱۹۹۸ م؛
(۱۴)مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار (ط، بیروت)، بیروت، چاپ،دوم، ۱۴۰۳ ق؛
(۱۵)تسنیم، جوادی آملی عبدالله؛
(۱۶)کلینی، الکافی؛
(۱۷)طوسی، الامالی؛
(۱۸)حسکانی، عبید الله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ترجمه روحانی، قم، چاپ،اول، ۱۳۸۰ ش؛
(۱۹)جمعی از مترجمان، ترجمه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب؛
(۲۰)استاد عابدى، آینه پژوهش؛
(۲۱)عبدالحسین، امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب،
(۲۲)شیخ صدوق، معانی الأخبار؛
(۲۳)المجلس الحادى عشر؛
(۲۴)زرکشی، تفسیر برهان؛
(۲۵)سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس الهلالی؛
(۲۶)طبرسى، الإحتجاج على أهل اللجاج؛
(۲۷)تهمت‌ها و دروغ‌پردازى‌ها در کتاب لله ثم للتاریخ؛



جعبه ابزار