حرف خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حرف ، به معناى حرف الفبا، واژه.
ابنجِنّى (ابنجِنّى، ج ۱، ص ۲۵)، در بررسى ریشه و اشتقاق این كلمه، معناى اصلى «حَدّ» را براى آن یافته و در تعریف حروف هجاء نیز گفته است كه حرف، حدّ مُنْقَطَع صوت است. (ابنجِنّى، ج ۱، ص ۲۶) این توضیحِ ابنجنّى مفهوم «مَقطَع» را براى نخستینبار به میان میآورد كه جزئى است از نظامى كه مدت مدیدى پس از او ساخته و پرداخته شد، ولى به سبب استعمال واژه «حدّ» مهم است. لسانالعرب حاوى مقاله مفصّلى درباره حرف است و ابنمنظور (ابنمنظور، ج ۹، ص ۴۱ـ۴۲) معناى «طرف و جانب» را در آن به عنوان معناى آغازین حرف ذكر كرده و نامِ «حرف» را در مورد حروف الفبا از این معناى اولیه مشتق دانسته است. ابنهشام (شرح شُذور الذّهب فى معرفة كلامالعرب، ص ۱۴) فقط «طَرَفالشىء» را ذكر كرده است. در زبانهاى سامى باستان، «حرف» عربى به معناى «طرف، جانب» با واژههاى سریانى herpa و harpa به معناى «لبه، نُك (چیزى)» مربوط است. این ارتباط در عبرى دورتر است. كلمه مربوط عبرى، (h) herpa است به معناى «سخن سختِ پرخاشآمیز، ناسزاگویى» كه میتوان آن را به معناى «كلمات تند و نیشدار» هم تعبیر كرد.
سیبویه (سیبویه، ج ۱، ص ۱۲) كتاب خود را با تقسیم كلمات به سه بخش كلى اسم، فعل و حرف آغاز كرده، و حرف را كلماتى دانسته است كه نه اسماند نه فعل. این تقسیم سه بخشى از منطق ارسطویى به صاحبنظران زبان عربى رسیده است. پراتوریوس حرف را به اصطلاح یونانى horos، كه در منطق ارسطویى به كار رفته، ربط داده است. برافمان نظر پراتوریوس را پذیرفته و انتقاد وایس از آن را رد كرده است. horos نیز در اصل به معناى «حدّ» بوده و سپس معانى دیگرى از آن مشتق شده است، از جمله «تحدید معناى یك واژه» كه سپس معناى «تعریف» از آن پدید آمده است. در عربى اصطلاحِ «حدّ» همین مسیر معنایى را پیموده است؛ اما حرف سه معناى مشتق دارد: در سه معنى به كار رفته است: كلمه، حرف الفبا، و آنچه غیر از اسم و فعل باشد.
تبیین فرایندهاى اشتقاق این معانى دشوار است، زیرا از سویى، اگر یونانى بر تحول معانى یك اصطلاح عربى (یعنى حرف) تأثیر كرده، كه معناى اولیه آن مطابق با معناى اصطلاح یونانى (یعنى horos) بوده؛ از سوى دیگر محیط فكرى كاملاً متفاوتى براى امكانات اشتقاق معنایى در جهان عرب وجود داشته است. شاید بتوان تحول مذكور را چنین توضیح داد: از «حرف» به معناى «جانب، طَرَف» (ابنمنظور، ج ۹، ص ۴۱) یا «حدّ» (ابنجنّى، ج ۱، ص ۲۵)، ممكن است معناى «كلمه» مشتق شده باشد، سپس تحلیلى بسیار ساده از سازههاى آوایى این واژه كافى بوده است كه نخستین متخصصان زبان عربى واژهاى را آهسته تلفظ كرده آن را به آنچه ما سیلاب میگوییم تقسیم كرده و در آنجا «حدودى»، یعنى «حروفى»، یافته باشند. واكه كوتاه (ــَـ) مشكلى براى آنان ایجاد نمیكرد، زیرا به نظر آنان هیچ استقلالى از خود نداشت و فقط نوعى عَرَض براى عنصر ثابت بود. بدینسان مفهوم «حرفِ» حروفِ هجاء شكل گرفت. سرانجام، در آنچه نه اسم بود نه فعل میشد به آسانى دریافت كه بسیارى از این واحدهاى زبانى و برخى از معمولترین آنها حاوى فقط یك حرف است. در اینجا كافى است به حروف عطف بسیار مستعملِ وَ، ف َ، حروفِ جرّ ب ِ، ل ِ، و حرفِ اَ پرسشى بیندیشیم یا به «حروفى» كه فقط یك «حرف صحیح» دارند، یعنى لا و ما (حروف نفى)، فى (حرف جرّ)، یا (حرف ندا)، یا دو «حرف صحیح» یعنى مِن، عَن و غیره. اینها همه «مَبنى» (= غیرمُعْرَب)اند. این بود گروه «حرف» (در برابر اسم و فعل).
نحویان زبان عربى كوشیدند تعریف دقیقى براى «حرف» به معناى نوع سوم از تقسیم سهگانه كلمات كه در الكتاب سیبویه آمده بود، بیابند و دامنه شمول آن را معین كنند. در اثرى به قدمتِ الجُمَل (فیالنحو) زَجّاجى (عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجى، الجمل فى النحو، ص ۱) تعریف دیگرى یافته میشود كه بعداً نحویان بزرگ آن را پذیرفتند (زمخشرى، ص ۱۳۰) و حتى در كتابهاى جدید صرف و نحو بدون تغییر اساسى پذیرفته شد (اِدّه، قسم ۱، ص ۱۳۸). آن تعریف این بود كه «الحرفُ ما دَلَّ على مَعنىً فى غَیرِه» (حرف آن است كه دلالت كند بر معنایى در چیزى دیگر). یعنى «حرف» نمیتواند از این «غیره» (یعنى اسم، فعل یا ضمیر) بینیاز باشد، و معنایى را به این «غیره» میافزاید؛ ازاینرو، این حروف را «حروفالمَعانى» هم نامیدهاند. (عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجى، الایضاح فى علل النحو، ص ۵۴؛ ابنیعیش، ج ۸، ص ۲ـ۵؛ رضیالدین استرآبادى، ج ۱، ص ۳۰، ج ۴، ص ۲۵۹)
با چنین تعریفى، «حرف» را ( در انگلیسى) معمولاً به "Particle" ( ادات) ترجمه میكنند. ولى تا كجا میشد این مفهوم «حرف» را گسترش داد؟ البته بسیارى از «اَدَوات» (جمعِ اَدات؛ این اصطلاح را فَرّاء (فَرّاء، ج ۱، ص ۵۲) به كاربرده است) خودبهخود مشمول این تعریف میشدند، اما برخى موارد دیگر به این آشكارى نبودند. مثلا ابنسَرّاج، عسى و لَیسَ را «حرف» میدانست؛ ثَعْلَب در مورد اول با او موافق بود، و ابوعلى فارِسى در مورد دوم (عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، كتاب همعالهوامع: شرح جمع الجوامع، ج ۱، ص ۱۰)؛ زجّاجى (عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجى، الجمل فى النحو، ص ۴۱ـ۴۲) كانَ و اَخوات (نظایر) آن را جزو حروف میشمرد؛ سیوطى (عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، كتاب همعالهوامع: شرح جمع الجوامع، ج ۱، ص ۱۰) این مسئله را بررسى كرد و نظر عمومى را كه اینها فعلاند تأیید نمود.
زمخشرى (زمخشرى، ص ۱۳۰ـ۱۵۸) و ابنیعیش (ابنیعیش، ج ۸، ص۲ـ۱۵۸؛ ابنیعیش، ج ۹، ص ۲ـ۵۳) همه «حروف» مختلف را آورده و، برحسب كاربرد صرفى و نحوى آنها، گروهبندى كردهاند، مثلا حروف عطف، حروف نفى (حروف تنبیه، حروف استفهام، حروف شرط). اِدّه (اِدّه، قسم ۱، ص ۱۳۸ـ۱۴۳) نیز همین كار را كرده است، ولى مختصرتر. در كتابهاى صرف و نحو اروپایى این «حروف» را جزو اَدوات میآورند، ولى بدون تشریح نظاممندى كه عربها كردهاند. ابنهشام كتاب مُغْنیاللَّبیب عَن كتب الأَعاریب خود را به ترتیب الفبایى مرتب نموده و از «حروف» آغاز كرده است. این طبقهبندىِ «حروف» نیست، بلكه ابنهشام آنها را وسیلهاى براى بررسى عظیم خود درباره نحو عربى قرار داده است. معذلك ناچار شده است كلماتى مانند «كُلّ» را كه جزو حروف نیستند در اینجا بگنجاند. (مُغْنى اللَّبیب عن كتب الأَعاریب، ج ۱، ص ۱۹۳ـ ۲۰۳)
سیوطى (عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، كتاب الأشباه و النظائر فى النحو، ج ۲، ص ۱۷ـ ۱۸) همه حروف را برشمرده است: یك حرفى، ۱۳ تا؛ دوحرفى، ۲۴ تا؛ ثلاثى، ۱۹ تا؛ رباعى، ۱۳ تا؛ خماسى، یكى؛ در مجموع، ۷۰ تا. كلماتى چون خَلْفَ و وَراءَ (در پسِ)، أَمامَ و قُدّامَ (در پیشِ)، و بَینَ (در میانِ) را نگنجانده است. این واژهها را، كه صَرف و نحونویسان اروپایى «حروف اضافه» میشمارند، علماى صرف و نحو عرب جزو (اسمها) و «ظُروف» میگذاشتند (عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجى، الجمل فى النحو، ص ۳۳، ۶۱، ۶۳). در كتاب سیوطى (عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، كتاب الأشباه و النظائر فى النحو، ج ۲، ص ۱۶ـ۲۱) همه گروهبندیهاى صرفى و نحوى از هر دیدگاه ممكن یافته میشود (مباحثى از قبیل حروف معجم، حروف معانى، حروف عامل و غیرعامل و...).
تهانوى در كشّاف اصطلاحات الفنون (تهانوى، ج ۱، ص ۳۲۰ـ۳۲۴) هجده معناى جداگانه براى حرف ذكر كرده است. دو تا از این معانى (شمارههاى ۲ و ۳) مربوط به اصطلاح اهل جَفْرو سه تا (شمارههاى ۱ و ۴ و ۵) مربوط به كاتبان است. در شماره ۱ از حروف مُعْجَمه ـ مُهْمَله (حروف نقطهدار ـ بینقطه)، در شماره ۱۸ از حروف اصلى و زائد كه از مباحث علم صرف است، و در شماره ۶ از حروف مُصوِّت و صامت بحث كرده است. این تقسیم سودمند است، زیرا میتواند وسیله بیان مفهوم واكه و همخوان در عربى گردد. اصطلاح مصوّت در همان زمان هم سابقه داشته، یعنى المُصوِّتات در الفهرست ابنندیم (ابنندیم، ص ۱۸)، در ذكر واكههاى الفباى یونانى آمده است. (به گفته تهانوى (تهانوى، ج ۱، ص ۳۲۴ـ۳۲۶))، پس از این هجده تقسیم، حروف در اصطلاح صوفیه میآید.
«حرف» معناى قرائت قرآنى هم به خود گرفته است، یعنى واژهاى با قرائتهاى گوناگون (ابنمنظور، ج ۹، ص ۴۱)؛ ولى معناى «اَحْرُف» در این حدیث چیست: «نَزَلَ القرآنُ عَلى سَبْعَةِ اَحْرفٍ كُلُّها شافٍ كافٍ»؟ رایجترین توضیح از ابوعُبَید این است كه «احرف» در اینجا مترادف «لغات» (گویشها، لهجهها) است. (ازهرى، ج ۵، ص ۱۳ـ۱۴) در این مورد میتوان به (زركشى (زركشى، ج ۱، ص ۲۸۳ـ ۲۸۶)) «آنچه به غیر گویش حجاز در قرآن واقع شده» مراجعه كرد. بنابر سخنى كه از ابوعبید منقول است، منظور این حدیث واژههایى نیستند كه هفت قرائت داشته باشند، بلكه اشاره آن به «لغات» یعنى واژهها یا تعبیرات گویشى است كه در قرآن یافته میشود و برخى از آنها از گویش قریش و برخى دیگر از گویش اهل یمَن یا گویش هَوازِن یا هُذَیل و دیگران است. (ازهرى؛ ابنمنظور، ج ۹، ص ۴۱؛ زبیدى، ج ۲۳، ص ۱۳۰ـ۱۳۱)
منابع :
(۱) (ابنجِنّى، سِرُّ صناعة الإَعراب، چاپ احمد فرید احمد، قاهره، بیتا.؛
(۲) ابنمنظور؛
(۳) ابنندیم (تهران)؛
(۴) ابنهشام، شرح شُذور الذّهب فى معرفة كلامالعرب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، بیتا.؛
(۵) ابنهشام، مُغْنى اللَّبیب عن كتب الأَعاریب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره ۱۹۶۴؛
(۶) ابنیعیش، شرح المفصّل، بیروت: عالمالكتب، بیتا.؛
(۷) جبرائیل اِدّه، كتاب القواعد الجلیة فى علم العربیة، قسم ۱، بیروت ۱۸۹۹)؛
(۸) محمدبن احمد ازهرى، تهذیب اللغة، ج ۵، چاپ عبداللّه درویش، قاهره (بیتا.)؛
(۹) (محمداعلیبن على تهانوى، كتاب كشاف اصطلاحات الفنون، چاپ محمد وجیه و دیگران، كلكته ۱۸۶۲، چاپ افست تهران ۱۹۶۷؛
(۱۰) محمدبن حسن رضیالدین استرآبادى، شرح الرضى على الكافیة، چاپ یوسف حسن عمر، بیجا: جامعة قاریونس، ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۱۱) محمدبن محمد زبیدى، تاجالعروس من جواهر القاموس، ج ۲۳، چاپ عبدالفتاح حلو، كویت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۲) عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجى، الایضاح فى علل النحو، چاپ مازن مبارك، بیجا: دارالنفائس، بیتا.، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش؛
(۱۳) عبدالرحمانبن اسحاق زجّاجى، الجمل فى النحو، چاپ على توفیقالحمد، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن بهادر زركشى، البرهان فى علوم القرآن، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۵) محمودبن عمر زمخشرى، كتاب المفصّل فى النحو، چاپ ى. پ. بروخ، اسلو ۱۸۷۹؛
(۱۶) عمروبن عثمان سیبویه، كتاب سیبویه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ?۱۳۸۵/۱۹۶۶، چاپ افست بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۷) عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، كتاب الأشباه و النظائر فى النحو، چاپ فایز ترحینى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۸) عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، كتاب همعالهوامع: شرح جمع الجوامع، چاپ محمد بدرالدین نعسانى، بیروت، بیتا.، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛
(۱۹) یحییبن زیاد فَرّاء، معانیالقرآن، ج ۱، چاپ احمدیوسف نجاتى و محمدعلى نجار، مصر ۱۹۵۵، چاپ افست تهران، بیتا.)؛