حیصبیص خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حَيْصَ بَيْصَ، لقب امير سعد بن محمد بن سعد صَيْفى تميمى، شاعر، اديب، فقيه و دانشمند شيعى سده ششم بود. كنيهاش ابوالفوارس و لقبش شهابالدين ذكر شده است. لقب امير را نيز به عنوان صله براى شعرى كه در سرخس در مدح سلطانسنجر سلجوقى سروده بود دريافت كرد ( حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۲۲۸ـ ۲۳۱؛ حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، مقدمه مكى سيدجاسم و شاكر هادى شكر، ص۳۵). ديگر لقب او ملكالشعرا بود (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹). جد پدرى وى در منطقه كَرخ بغداد سكنا گزيد و حيصبيص در ۴۹۲ در ناحيه درب منصور كرخ زاده شد (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۲؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۷۱). او از نوادگان اَكْثَم بن صيفى، حكيم دوره جاهلى عرب، بود (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، ص۲۰۲) از اينرو او را صيفى (ابننقطه، ج۳، ص۶۴۳) و ابنصيفى (ابنصابونى، ص۳۷۱؛ دميرى، ج۱، ص۱۸۶) نيز ناميدهاند. هر چند برخى در اين انتساب ترديد كردهاند (ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۵؛ ابنحجر عسقلانى، ج۴، ص۳۵). مينوى (مينوى، ج۱، ص۱۶۱) با استناد به ابنخلّكان گفته كه حيصبيص ظاهراً ايرانى بوده است.
واژه حيصبيص در لغت به معنى گرفتارى، تنگنا و سختىِ گريزناپذير است و بنابر قول مشهور از نظر نحوى آخر هر دو جزء كلمه مبنى بر فتح است . در مثلهاى عربى نيز اين واژه بهكار رفته است (ميدانى، ج۱، ص۲۲۴). درباره سبب دادنِ اين لقب به اميرسعد بن محمد نوشتهاند كه او در اصفهان اين واژه را براى فردى به كار برد و سپس در بيتى به آن اشاره كرد و به همان لقب مشهور شد (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹؛ ابنحجر عسقلانى، ج۴، ص۳۵). برخى نيز برآناند كه او با ديدن مردمِ در سختى و فشار گفت: «مردم را چه شده كه در حيصبيص هستند؟» و سپس به همين لقب ناميده شد (ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۵؛ سبكى، ج۷، ص۹۱). به گفته ابن ابىاُصَيْبعه (ابن ابىاُصَيْبعه، ص۳۸۰)، اين لقب را ابنقَطّان، طبيب و شاعر هجوگو و مخالف سرسخت حيص بيص، به او داده است.
حيصبيص از سيزده سالگى به دانشاندوزى روى آورد و علم نحو را از فصيحى نحوى، مدرّس نظاميه بغداد، فراگرفت (ابنانبارى، ص۳۷۵؛ ياقوت حموى، ج۵، ص۱۹۶۴). سپس به رى رفت و فقه و مسائل خِلاف (= اختلاف آراى فقيهان) را از محمد بن عبدالكريم وَزّان آموخت و با فقها به مناظره پرداخت. ديگر استاد وى در فقه اسعد مَيْهَنى از مدرّسان نظاميه بغداد بود. استادان وى در حديث ابوطالب حسين زينبى، على بن طِراد زينبى و ابوالمجد محمد بن جَهْوَر واسطى بودند ( ابندبيثى، ص۱۹۵؛ ابندبيثى، ص۱۹۶؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۲؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹؛ ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۲). جمع كثيرى نيز از وى روايت كردهاند كه از مشاهير آنان شيخ الشيوخ ابنسُكَيْنه و عبدالكريم سمعانىاند (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۲). نام حيصبيص در سند برخى روايات نيز آمده است (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۲ـ۴۲۶۳). با اين مقام علمى، حيص بيص به شعر و ادب روى آورد و در دوران خود سرآمد ديگران شد (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، ص۲۰۲؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹؛ ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۲ـ۳۶۳).
كهنترين آگاهيها از زندگانى حيصبيص را سمعانى (ياقوت حموى، ج۳، ص۱۳۵۲ـ۱۳۵۳) و عمادالدين كاتب (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، ص۲۰۲) دادهاند كه هر دو اشعار و رسائل حيصبيص را نزد خود او خوانده بودند. حيصبيص سلاطين، خلفا، اميران و بزرگان را مدح مىكرد (حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۹۵؛ حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۱۰۱؛ حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۲۶۷)، ولى هيچگاه زبان به هجو نگشود (فرّوخ، ج۳، ص۳۶۹) و هميشه در سرودههايش ديانت و جوانمردى را مراعات مىكرد (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۲). او در مقدمه ديوانش (حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۷۱) به صراحت بيان كرده كه هيچگاه متعرض آبروى كسى نشده است. حيصبيص به غايت محترم، باوقار و بزرگمنش بود و هميشه به زبان عربى فصيح سخن مىگفت. وى جامه عربى مىپوشيد و شمشيرى بر كمر مىبست (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، ص۲۰۲؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج۲۱، ص۶۲). مردم بسيارى از دانش و فضل او بهره بردند، زيرا وى در زمان خود از آگاهترين افراد به شعر و گويشهاى عربى بود (ابندبيثى، ص۱۹۶؛ ياقوت حموى، ج۳، ص۱۳۵۲ـ۱۳۵۳). دانش فراوان او را در ادبيات، لغت، فقه و توانايىاش را در فن مناظره ستودهاند (ابندبيثى، ص۱۹۵؛ ذهبى، ۱۴۰۵، ج۳، ص۶۵). به گفته سبكى (سبكى، ج۷، ص۹۱) و ابنحجر عسقلانى (ابنحجر عسقلانى، ج۴، ص۳۴) در تمام دانشها سرآمد بود و خود نيز به اين مطلب اشاره كرده است (حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۳۶۱، بيت ۱۴).
ديوان حيصبيص از ديرباز مشهور بود و در بسيارى از منابع به شهرت وى در شاعرى و ديوان او اشاره شده است ( ذهبى، ۱۴۰۵، ج۳، ص۶۵؛
ابنكثير، ج۱۲، ص۳۰۱). ابنجوزى (ابنجوزى، ج۱۸، ص۲۵۳) حيصبيص را شاعر ناقد ناميده و سمعانى از فصاحت لهجه و خط خوش او ياد كرده است (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۸). به حُسن ابتداء و حسن تخلص اشعار او توجه كردهاند (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، ص۲۰۵؛
فرّوخ، ج۳، ص۳۶۹) و برخى نيز اشعار نيكوى او را نقل نمودهاند (ابنشاكر كتبى، ج۱، ص۳۷۲؛
ابنكثير، ج۱۲، ص۳۰۱). اخوانيات يكى از بخشهاى درخور توجه سرودههاى اوست (حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، مقدمه مكى سيدجاسم و شاكر هادى شكر، ص۵۶ـ۵۷). سرودههاى فىالبداهه او نيز در منابع ثبت شده است (ياقوت حموى، ج۳، ص۱۳۵۴ـ۱۳۵۵؛ابنخلكان، ج۶، ص۲۳۶ـ ۲۳۷). درخصوص آرايههاى ادبى (ابناثير، ج۲، ص۱۷۰ـ ۱۷۱؛
ابنابىالحديد، ص۲۰۴) و بحث مجاز عقلى در علم بيان (مراغى، ص۳۵۷؛عتيق، ص۳۴۵) از سرودههاى حيصبيص شاهد مثال آوردهاند. ملكالنُحاة ابونزار آرزو داشت كه به جاى تمامى سرودههايش دو بيت از سرودههاى حيصبيص از آنِ او باشد ( ياقوت حموى، ج۲، ص۸۷۳؛ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۷).
بيشتر سرودههاى حيصبيص در مدح، فخر و مرثيه است، ولى وصف، تغزل و حكمت نيز در اشعارش وجود دارد (فرّوخ، ج۳، ص۳۶۹). مضمون دو بيت از سرودههاى حيصبيص درباره بيمارى و درمان آن برمبناى مشابهت، كه دَميرى (دميرى، ج۱، ص۱۸۷) نقل كرده، با روش هومئوپاتى ــ كه پزشك آلمانى ساموئل كريستين هانمان (متوفى ۱۸۴۳/۱۲۵۹) پايهگذارى كرد.
گزيدههايى از سرودههاى حيصبيص را براى نخستين بار عمادالدين كاتب به ترتيب الفبايى گردآورد (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، ص۲۰۶ـ ۳۵۰) و سپس مكى سيدجاسم و شاكر هادى شكر تمام سرودههاى او را در سه مجلد در ۱۳۵۳ـ۱۳۵۴ش/ ۱۹۷۴ـ ۱۹۷۵ در بغداد به چاپ رساندند. نثر حيصبيص نيز بسيار ممتاز بود تا بدانجا كه در ترسل كم نظير دانسته شده است (ابنكثير، ج۱۲، ص۳۰۱). رسالهها و نامههاى او بلاغت درخور توجهى داشت (ابندبيثى، ص۱۹۶؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج۲۱، ص۶۲) كه بخشهايى از آن نگاشتهها را عمادالدين كاتب (عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، ص۲۰۲ـ۲۰۴؛عمادالدين كاتب، ج۱، قسم شعراءالعراق، ص۳۵۱ـ۳۶۶)، ياقوت حموى (ياقوت حموى، ج۳، ص۱۳۵۳ـ ۱۳۵۴) و ابنخلكان (ابنخلكان، ج۵، ص۱۴۶) آوردهاند. در كتابهاى شرححال چندين حكايت از مخالفت و دشمنى ابنقَطّان با حيصبيص نقل شده است (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۷۰؛ابن ابىاُصَيْبعه، ص۳۸۰؛ ابن ابىاُصَيْبعه، ص۳۸۷؛ابنخلكان، ج۶، ص۵۴ـ۵۷). حيصبيص بسيار سفر مىكرد و در منابع از سفر وى به شام، حلب، واسط، اصفهان و حلّه ياد شده است (ابندبيثى، ص۱۹۶؛ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۲؛ ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۹ـ۴۲۷۱؛ابنحجر عسقلانى، ج۴، ص۳۴). در ديوان وى نيز به سفر او به مراغه، مرو، سرخس و همدان اشاره شده است (حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۲۲۸،؛ حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۲۳۲؛ حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۲۶۷؛ حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۳۵۵).
برخى حيصبيص را شافعى دانستهاند (ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۲؛
ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج۲۱، ص۶۲)، ولى مستنداتى تاريخى، بر تشيع وى دلالت دارند كه عبارتاند از: دفاع حيصبيص از ايمان عموى پيامبر، ابوطالب عليهالسلام، در محضر يحيى بن هُبَيْره، وزير دوره عباسى (موسوى، ص۴۱۰ـ ۴۱۲)؛سرودن ابياتى در فضائل حضرت على عليهالسلام (ابنشهرآشوب، ج۲، ص۹۵؛ ابنشهرآشوب، ج۲، ص۲۵۲)؛اشاره به واقعه غديرخم و برخى كرامتهاى اميرمؤمنان (حَيْصَ بَيْصَ، ج۱، ص۱۳۱)
سرودن قطعهاى كه در آن به كشتار علويان و خونريزى امويان سخت اعتراض شده است (ياقوت حموى، ج۳، ص۱۳۵۵؛ابنعديم، ج۹، ص۴۲۶۶ـ ۴۲۶۷؛ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۴ـ۳۶۵)
سرودن اشعارى در مرثيه امام حسين عليهالسلام؛
و سوگند خوردن به نام اهلبيت عليهمالسلام ( ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۳؛آقابزرگ طهرانى، ص۱۲۳). افزون بر اينها به امامى بودن حيصبيص تصريح نيز شده است (ابنحجر عسقلانى، ج۴، ص۳۴).
حيصبيص در ۸۲ سالگى و به اتفاق همه منابع در ۵۷۴ درگذشت. در نظاميه بر پيكر او نماز گزاردند و در باب تبن (ابنكثير، ج۱۲، ص۳۰۱)، در قسمت غربى مقابر قريش (شهر كاظمينِ كنونى)، به خاك سپرده شد (ابنعديم، ج۹، ص۴۲۷۱؛ ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۵). به تصريح اكثر منابع حيصبيص فرزند نداشت (ابندبيثى، ص۱۹۶؛ابنخلكان، ج۲، ص۳۶۵؛ابنكثير، ج۱۲، ص۳۰۱ـ۳۰۲) ولى ابنعماد (ابنعماد، ج۴، ص۲۴۷) از پسر و دختر حيصبيص و لقبهاى عجيب آنان ياد كرده كه در ديگر منابع اين لقبها براى خواهر و برادر وى آمده است ( ابنعديم، ج۹، ص۴۲۷۰؛ ابنحجر عسقلانى، ج۴، ص۳۴). ابنانبارى (متوفى ۵۷۷) كتابى درباره حيصبيص داشته (سيوطى، ج۲، ص۸۷) كه به دست ما نرسيده است. همچنين در ۱۳۶۶ش/ ۱۹۸۷ يك پاياننامه فوقليسانس درباره حيصبيص و سرودههايش در دانشگاه موصل تأليف شده است ( معجمالشعراء العباسيين، ص۱۴۶).
فهرست منابع:
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلامالشيعه: الثقات العيون فى سادسالقرون، چاپ علىنقى منزوى، بيروت ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) ابن ابىاصيبعه، عيونالانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بيروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابن ابىالحديد، الفلك الدائر علىالمثل السائر، چاپ احمد حوفى و بدوى طبانه، رياض ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابناثير، المثل السائر فى ادب الكاتب و الشاعر، چاپ احمد حوفى و بدوى طبانه، رياض ۱۴۰۳ـ ۱۴۰۴/۱۹۸۳ـ۱۹۸۴؛
(۵) ابنانبارى، نزهةالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۶) ابنجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۷) ابنحجر عسقلانى، لسانالميزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بيروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابنخلكان، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان؛
(۹) ابندبيثى، المختصر المحتاج اليه من تاريخ ابنالدّبيثى، اختصار محمد بن احمد ذهبى، در احمد بن على خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، چاپ صدقى جميل عطار، بيروت ۱۴۲۴/۲۰۰۴؛
(۱۰) ابنشاكر كتبى، فوات الوفيات، چاپ احسان عباس، بيروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۱۱) ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، چاپ يوسف بقاعى، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۲) ابنصابونى، تكملة اكمالالكمال فى الانساب و الاسماء و الالقاب، چاپ مصطفى جواد، (بغداد )۱۳۷۷/ ۱۹۵۷؛
(۱۳) ابنعديم، بغيةالطلب فى تاريخ حلب، چاپ سهيل زكار، بيروت ?(۱۴۰۸/ ۱۹۸۸)؛
(۱۴) ابنعماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب؛
(۱۵) ابنكثير، البداية و النهاية فى التاريخ، (قاهره )۱۳۵۱ـ۱۳۵۸؛
(۱۶) ابنمنظور، لسان العرب؛
(۱۷) ابننقطه، تكملة الاكمال، چاپ عبدالقيوم عبدربالنبى، مكه ۱۴۰۸ـ۱۴۱۸؛
(۱۸) اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربيه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بيروت ، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۹) حَيْصَ بَيْصَ، ديوانالامير شهابالدين ابىالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن الصيفى التميمى البغدادى، المعروف ب «حَيْص بَيْص»، چاپ مكى سيدجاسم و شاكر هادى شكر، (بغداد ۱۳۹۴ـ۱۳۹۵/ ۱۹۷۴ـ ۱۹۷۵)؛
(۲۰) محمد بن موسى دميرى، حياةالحيوان الكبرى، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش؛
(۲۱) محمد بن احمد ذهبى، سير اعلامالنبلاء، چاپ شعيب أرنؤوط و ديگران، بيروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۲) محمد بن احمد ذهبى، العبر فى خبر من غبر، چاپ محمدسعيد بن بسيونى زغلول، بيروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۳) عبدالوهاب بن على سبكى، طبقاتالشافعية الكبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، (قاهره) ۱۹۶۴ـ( ۱۹۷۶)؛
(۲۴) عبدالرحمان بن ابىبكر سيوطى، بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۲۵) عبدالعزيز عتيق، علمالمعانى، البيان، البديع، بيروت: دارالنهضة العربيه؛
(۲۶) محمد بن محمد عمادالدين كاتب، خريدةالقصر و جريدةالعصر، قسم شعراءالعراق، جزء۱، چاپ محمد بهجة اثرى، (بغداد )۱۳۷۵/ ۱۹۵۵؛
(۲۷) عمر فرّوخ، تاريخ الادب العربى، ج۳، بيروت ۱۹۸۹؛
(۲۸) احمد مصطفى مراغى، علومالبلاغه: البيان و المعانى و البديع، قاهره ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۲۹) معجمالشعراء العباسيين، اعداد عفيف عبدالرحمان، بيروت: دارصادر، ۲۰۰۰؛
(۳۰) فخار بن معد موسوى، ايمان ابىطالب، المعروف بكتاب «الحجة على الذّاهب الى تكفير ابىطالب»، چاپ محمد بحرالعلوم، بيروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۳۱) احمد بن محمد ميدانى، مجمعالامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۲) مجتبى مينوى، يادداشتهاى مينوى، به كوشش مهدى قريب و محمدعلى بهبودى، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۳۳) ياقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بيروت ۱۹۹۳؛