خندق بب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرار بر این شد که از احد تا راتج خندقی حفر شود.
پس رسولخدا برای هر یک از مهاجرین و انصار محدودهای را برای حفر معین کرد
و هر چهل ذراع را به ده نفر سپردواز جبل بنیعبید تا راتج را رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حفر کردند.
با تلاش و مجاهدت فراوان مسلمانان کار حفر خندق ظرف مدت شش روز به اتمام رسید.
زمانی که عدهای از منافقین مکرر برای امور غیرضروری و دروغی از رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه میگرفتند و کار را رها میکردند، خداوند آیه ذیل را در شان آنان نازل کرد: لَّا تجَْعَلُواْ دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضًا قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذًا فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یخَُالِفُونَ عَنْ اَمْرِهِ اَن تُصِیبهَُمْ فِتْنَةٌ اَوْ یُصِیبهَُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ.
صدا کردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید، خداوند کسانی از شما را که پشت سر دیگران پنهان میشوند و یکی پس از دیگری فرار میکنند، میداند! پس آنان که فرمان او را مخالفت میکنند، باید بترسند از اینکه فتنهای دامنشان را بگیرد، یا عذابی دردناک به آنها برسد!.
سال بیشتر نداشتند با اجازه رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جنگ شرکت کردند.
بعد از استقرار قریش نزدیک مدینه ابوسفیان بن حرب، حُیّ بن اخطب را خواست و به او گفت: اگر بتوانی یهودیان بنیقریظه را نیز حاضر به پیمانشکنی با محمد کنی خوب است.حیّ بن اخطب سراغ کعب بن اسد رئیس قبیله بنیقریظه رفت؛ اما ابتدا کعب او را راه نمیداد و از پیمانشکنی با رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هراس داشت؛ اما وی او را متقاعد به نقض پیمان با رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمود.
وقتی خبر به رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید، حضرت سعد بن معاذ و سعد بن عباده را برای تحقیق فرستادند و این دو نفر زمانی که به قلعه بنیقریظه رسیدند با دشنام کعب بن اسد به سعد بن معاذ و رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مواجه شدند و بازگشتند و پیمانشکنی بنیقریظه طبق فرمان رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به صورت رمز به حضرت اطلاع دادند.
نکته جالب این که مسلمانان برای حفر خندق بیل و کلنگ زیادی از بنیقریظه عاریه کردند تا بتوانند هر چه سریعتر خندق را حفر کنند.
منافقین از نقض پیمان بنیقریظه و ترس و وحشت مردم سوء استفاده کردند و سعی کردند تا مسلمانان را دلسرد و ناامید کنند تا آنجایی که مُعَتِّب بن قشیر از منافقین گفت: محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را به گنجهای کسری و قیصر وعده میدهد در حالیکه ما برای دستشویی رفتن در امان نیستیم، خدا و پیغمبر جز به فریب به ما وعده نمیدهند.
محمد بن سلمه میگوید: رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در چادر خود مشغول نماز شب بود که خالد بن ولید به همراه سه نفر از سربازانش نزدیک خندق شدند و به چادر رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشاره کردند و گفتند: این قبة محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، تیراندازی کنید پس ما با آنها مقابله کردیم تا هر یک از دو طرف لب خندق قرار گرفتیم و به هم تیراندازی کردیم تا هر دو عقبنشینی کردیم که در این درگیری افراد زیادی مجروح شدند.
مدینه در محاصره مشرکین بود؛ اما جنگی اتفاق نیفتاده بود تا اینکه برخی از جنگجویان مشرکین مانند: عمرو بن عبدود و عکرمة بن ابیجهل از خندق عبور کردند و مبارز طلبیدند.
هنگامی که عمرو سه بار مبارز طلبید، در هر سه بار جزء علی (علیهالسّلام) کسی جواب مثبت نداد
و زمانی که علی (علیهالسّلام) برای مقابله با عمرو بن عبدود به میدان میرفت، پیامبر شمشیرش را به او داد و برای او عمامه بست و از خدا برای او طلب کمک کرد
و فرمود: اللّهم آَعِنهُ علی یعنی: خدایا علی را بر عمرو نصرت بخش.
و به روایت دست برداشت و گفت: الهی عبیده را در بدر و حمزه را در احد از من گرفتی، این علی که برادر من و پسر عمّ من است.
اللّهم اَحفَظهُ مِن بَین یَدَیه و مِن خَلفِه وَ عن یَمینِهِ و عَن شِمالِه و مِن فَوقِ راسِه و مِن تحتِ قَدَمَیه، فلا تَذَرنی فَرداً وَ انتَ خَیرُ الوارِثینَ.
و جمله تاریخی خود را فرمود که بَرَزَ الایمانُ کُلُّه الی الشِّرکِ کُلُه یعنی همه ایمان مقابل همه شرک قرار گرفت
و عمرو بعد از کمی رجز خوانی مقابل علی و زمانی که علی (علیهالسّلام) در پاسخ به این کلام عمرو که دوست ندارم تو را بکشم فرمود؛ اما من دوست دارم که تو را بکشم عصبانی شد و از اسب پیاده شد و نقاب کناز زد و با علی به جنگ پرداخت تا اینکه علی او را به هلاکت رساند.
در این هنگام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند:
مُبارِزَةِ عَلِیٍّ بنِ اَبِی طالِب عَلیهِ السََّلام لِعَمرِو ابن عَبدِوَد یَومَ الخَندَق اَفضَلُ مِن اَعمالِ اُمَّتی الی یَومِ القِیامَة.
یعنی: مبارزه علی بن ابیطالب با عمر بن عبدود در روز خندق از همه اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: آنقدر (علی (علیهالسّلام) و عمر بن عبدود) به هم نزدیک شدند و گرد و غبار بلند شد که ما آن دو را ندیدیم تا اینکه صدای تکبیر شنیدیم و فهمیدیم که علی (علیهالسّلام) عمرو را کشته است.
در این جنگ دست سعد بن معاذ صحابی رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با نیزه ابن عرقة مجروح شد و رسولخدا ابن عرقة را نفرین کرد.
نُعَیم بن مسعود اشجعی که سه روز قبل مسلمان شده بود خدمت رسولخدا رسید و گفت قوم من از مسلمان شدن من با خبر نیستند پس هر دستوری دارید، بفرمایید تا من انجام دهم؛ پس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: اگر میتوانی برو و اینها را از ما دور کن که نیرنگ نیز جزئی از جنگ است او نیز این کار را به خوبی انجام داد، بنابراین نزد کعب رئیس بنیقریظه رفت و به او گفت که زندگی و زن و فرزند قریش دور از اینجاست و در مواقع حساس میتوانند، رها کنند و شما را تنها بگذارند؛ اما اینجا محل زندگی شماست و شما امکان دور شدن از اینجا را ندارید پس با آنها در جنگ همراهی نکنید؛ مگر اینکه تعدادی از اشراف آنها را در قلعه نگه دارید تا مطمئن شوید، آنها شما را در جنگ تنها نخواهند گذاشت، آنها نیز از حرف او استقبال کردند، سپس نزد ابوسفیان رفت و به او گفت اینها از همکاری با شما پشیمان شدهاند و پشیمانی خود را به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اطلاع دادهاند و گفتهاند ما برای اعلام وفاداری اشرافی از قریش را تحویل شما میدهیم تا شما گردن بزنید؛ پس اگر از شما خواستند تا بزرگانی از شما به عنوان تضمین ادامه جنگ در قلعه آنها بمانند، نپذیرید.ابوسفیان نیز حرف وی را پذیرفت.بنابراین بزرگان بنیقریظه در مذاکره با ابوسفیان این مسئله را مطرح کردند؛ اما آنها نپذیرفتند و بنیقریظه نیز با مشاهده خودداری قریش و غطفان از تسلیم تعدادی از اشراف سخنان نعیم بن مسعود را صحیح دانسته و از جنگ منصرف شدند.
عاملی که بقیه عوامل شکست را کامل کرد و تصمیم قریش را برای بازگشت حتمی کرد، طوفانی شدن ناگهانی هوا بود به گونهای که خیمهها را از جا میکند و دیگهای غذا را از روی آتش پرت مینمود، که این امداد غیبی الهی و سردی هوا نیز به سختی کار افزود.چنانکه خدای متعال میفرماید: یَاَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکمُْ اِذْ جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنَا عَلَیهِْمْ رِیحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا.
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشکرهایی (عظیم) به سراغ شما آمدند ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم) و خداوند همیشه به آنچه انجام میدهید بینا بوده است.
و همچنین این آیه نازل شد: وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُواْ خَیرًْا وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَ کاَنَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا.
خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند بیآنکه نتیجهای از کار خود گرفته باشند و خداوند (در این میدان)، مؤمنان را از جنگ بینیاز ساخت (و پیروزی را نصیبشان کرد) و خدا قویّ و شکستناپذیر است!.
در این هنگام رسول خدا حذیفه را به خارج از خندق فرستاد تا تحرکات شبانه دشمن را بررسی کند وی وارد لشگر شد و ابوسفیان را در حال سخنرانی مشاهده کرد که میگفت: ای گروه قریش نقطهای که ما در آن هستیم محل زندگی ما نیست چهارپایان ما هلاک شده و باد و طوفان خیمه و خرگاه و آتش برای ما باقی نگذاشته است و بنی قریظه با ما پیمان شکنی کردند صلاح در این است که از اینجا کوچ کنیم سپس بر شتر خود که دستش بسته بود، سوار شد و او را با تازیانه میزد و نمیدانست که دستهای شترش بسته است.