زمینههای اساطیر نامیدن قرآن (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نسبتهاى نارواى مشركان به قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)براساس برخى ويژگىهاى زبانى و محتوايى قرآن صورت مىگرفت; براى همين، در آغاز درست به نظر مىرسيد و عامّه مردم بهسبب عدم تشخيص، آن را باور مىكردند.
[۱] ازجمله فصاحت و بلاغت قرآن، مسجّع بودن پارهاى آيات و تأثير شگرف آن، زمينه ساز نسبت شاعرى (انبياء/۲۱، ۵) و ساحرى (مدثر/۷۴، ۲۴) به پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود.
[۲] اساطير الاولين نيز با توجه بهويژگىهاى زير به قرآن نسبت داده مىشد:
۱. پارهاى از باورها و آموزههاى دينى بهويژه اعتقاد به معاد و نيز گزارشهاى مربوط به سرگذشت زندگى پيامبران گذشته چون آدم، نوح، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى و عيسى(عليهم السلام)و... و خاندان و اقوام آنها، در تورات و انجيل
[۳] آمده است. رواج فراگير عناصر يادشده در ميان پيروان اديان ابراهيمى و نيز بازتاب آن در فرهنگهاى پيش از اسلام جزيرةالعرب از يك سو و تكرار هر چند متفاوت آن در قرآن از سوى ديگر، از زمينههاى عمده اساطير الاولين خواندن آن است.
توجه به سه مورد (مؤمنون/۲۳، ۸۲ـ۸۳; نمل/۲۷، ۶۷ـ۶۸; احقاف/۴۶، ۱۷) كه آن كافران با انگشت نهادن بر سابقه ديرين وعده حيات پس از مرگ، اساطير الاولين را بهطور مستقل بر آن اطلاق كردهاند زمينه بودن تشابه ميان قرآن و آثار پيشينيان براى اساطير ناميدن آن را بيشتر روشن مىسازد. قرآن پس از تخطئه منكران معاد (مؤمنون/۲۳،۷۴)، با اين بيان كه خداوند همان كسى است كه انسان و چشم و گوش و دل او را آفريد و هم اوست كه منشأ حيات و ممات است، براى اثبات آن استدلال و پس ازسرزنش تلويحى منكران بهسبب عدم انديشه و تعقل در اين امور (مؤمنون/۲۳، ۷۸ـ۸۰) منطق آنان را در برخورد با ايمان به معاد گزارش مىكند: «بَل قالوا مِثلَ ما قالَ الاَوَّلون• قالوا اَءِذا مِتنا وكُنّا تُرابـًا وعِظـمـًا اَءِنّا لَمَبعوثون • لَقَد وُعِدنا نَحنُ وءاباؤُنا هـذا مِن قَبلُ اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين» (مؤمنون/۲۳، ۸۱ـ۸۳) اين سخنان با اندكى تفاوت در سوره نمل/۲۷، ۶۷ـ۶۸ نيز از زبان كافران تكرار شده است. در آيات يادشده، منكران در انكار زنده شدن دوباره انسان و بدون تعقل در منشأ آفرينش و حيات و ممات او، آن را تنها بهسبب تبديل شدن انسان به خاك و استخوان كه به نظرشان قابليت حيات ندارند (اسراء/۱۷،۴۹ و ۵۱) ناممكن شمرده و به علت اينكه از ديرباز مطرح بوده است، اساطير پيشينيان مىنامند. در سوره احقاف نيز به گذشت هزارهها و درنتيجه مرگ نسلهاى متعدد بشرى و زنده نشدن آنان، در انكار حيات دوباره انسان استناد و اين وعده الهى، اساطير پيشينيان خوانده شده است: «والَّذى قالَ لِولِدَيهِ اُفّ لَكُما اَتَعِدانِنى اَن اُخرَجَ وقَد خَلَتِ القُرونُ مِن قَبلى وهُما يَستَغيثانِ اللّهَ ويلَكَ ءامِن اِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقولُ ما هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (احقاف/۴۶،۱۷)
با توجه به زمينه يادشده، مشركان، قرآن را دروغى ساخته و پرداخته پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىدانستند كه با كمك گروهى از افراد آن را از روى كتب دينى گذشتگان رونويسى كرده است.
[۴] آنان مىگفتند: قرآن جز همان نوشتههاى پيشينيان نيست كه بهسبب امّى بودن، آياتى را كه شب برايش مىخوانند، بامدادان و آياتى را كه صبحگاهان براى او خوانده مىشود، شامگاهان براى مردم بازمىخواند: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفكٌ افتَرهُ واَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ ءاخَرُونَ فَقَد جاءو ظُـلمـًا وزورا • و قالوا اَسـطيرُ الاَوَّلينَ اكتَتَبَها فَهِىَ تُملى عَلَيهِ بُكرَةً واَصيلا». (فرقان/۲۵،۴ـ۵) در شأن نزول اين آيه گفتهاند: مشركان به پيروى از نضربن حارث مىگفتند: محمد(صلى الله عليه وآله)به كمك عِداس، يَسار و جبر، سه غلام اهل كتاب، قرآن را از متون دينى آنان رونوشت كرده است و بدون كمك آنان يك روز هم نمىتواند بهكار خود ادامه دهد.
[۵] آن سه كه با خواندن تورات از آموزههاى آن براى مردم مىگفتند، پس از مسلمان شدن، پيامبر به ديدن آنان رفت.
[۶] قرآن در پاسخ، افزون بر ستمگرى و بهتان خواندن اين سخن: «فَقَد جاءوا ظُـلمـًا و زورا» (فرقان/۲۵،۴) قرآن را فرستاده خداى آگاه به سرّ و نهان آسمانها و زمين مىخواند: «قُل اَنزَلَهُ الَّذى يَعلَمُ السِّرَّ فِىالسَّمـوتِ والاَرضِ...» (فرقان/۲۵،۶) و در سوره نحل نيز در نفى تعليم پيامبر بهوسيله بشر با تأكيد بر تفاوت زبان آنها با زبان قرآن، دروغگويى را برخاسته از عدم ايمان به آيات خدا و در شأن خود مشركان معرفى مىكند: «ولَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِ اَعجَمىٌّ وهـذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين • اِنَّما يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِـايـتِ اللّهِ و اُولـئِكَ هُمُ الكـذِبون». (نحل/۱۶،۱۰۳ و ۱۰۵)
۲. گزارش قرآن درباره سرگذشت اقوامى از نياكان عرب، مانند قوم عاد (اعراف/۷،۶۵; فصلت/۴۱،۱۵)، ثمود (ابراهيم/۱۴،۹; نمل/۲۷،۴۵)، سبأ (نمل/۲۷،۲۲; سبأ/۳۴،۱۵)، اصحاباخدود (بروج/۸۵،۴ـ۸) و اصحاب فيل (فيل/۱۰۵،۱ـ۵)، ريشه داشتن آن در فرهنگ جزيرة العرب و آشنايى عربها با آن،
[۷] از ديگر زمينههاى اساطير ناميدن قرآن است.
۳. مسجّع بودن شمارى از آيات، روايت قرآن از ماجراى گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سليمان(عليه السلام)(نمل/۲۷، ۱۸ و ۲۰ـ۳۷) و مقايسه احتمالى آن بهوسيله نضربن حارث با سخنان مسجّع كاهنان و راهبان در هنگام عبادت و داستانهايى چون كليله و دمنه
[۸] نيز مىتواند زمينه ديگرى براى آن باشد.
[۹] اتهام تأثيرپذيرى قرآن از آثار پيشينيان به واسطه برخى اهل كتاب هم چون سلمان فارسى و نيز در طول سفرهاى تجارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى پارهاى خاورشناسان نيز مطرح شده كه واكنش دانشمندان معاصر مسلمان را در پى داشته است. برخى استدلالهاى آنان عبارت است از: اسلامآوردن سلمان در مدينه، عدم مراوده پيامبر(صلى الله عليه وآله) باديگر افراد مورد نظر، تفاوت جدى قرآن با ديگر كتابها و آثار مربوط به فرهنگهاى پيرامون اسلام در اسلوب و محتوا و نتيجهگيرى از گزارشها، ناتوانى عربها و نيز علماى اهل كتاب از آوردن همانندى براى قرآن و نگاه انتقادى، اصلاحى و تكميلى قرآن به آنها.
[۱۰] [۱۱] . فى ظلال القرآن، ج۶، ص۱۵۰۳.
[۱۲] . قرآنشناسى، ج۱، ص۱۸۲.
[۱۳] . كتاب مقدس، تكوين، ۲ و ۵۰.
[۱۴] . جامعالبيان، مج۶، ج۹، ص۳۰۵ و مج۱۰، ج۱۸، ص۲۴۲; مجمعالبيان، ج۴، ص۴۴۴; التفسيرالكبير، ج۲۴، ص۵۱.
[۱۵] . جامع البيان، مج۱۰، ج۱۸، ص۲۴۲; مجمع البيان، ج۷، ص۲۵۳; زاد المسير، ج۶، ص۷۲ـ۷۳.
[۱۶] . التفسير الكبير، ج۲۴، ص۵۱.
[۱۷] . المعارف، ص۱۵ـ۳۵; مروج الذهب، ج۲، ص۴۳ـ۵۸.
[۱۸] . جامع البيان، مج۶، ج۹، ص۳۰۵; التفسير الكبير، ج۱۵، ص۱۵۶.
[۱۹] . سيكولوجية القصة، ص۳۱۸; الميثولوجيا عندالعرب، ص۱۶۵ـ۱۸۶.
[۲۰] . سيكو لوجية القصه، ص۶۱ـ۶۳; قرآنشناسى، ج۱، ص۱۸۴.