زندگی و سرگذشت ابنسینا (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِ سینا، ابوعلى حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰- ۴۲۸ق/۹۸۰- ۱۰۳۷م)، بزرگترین فیلسوف مشایى و پزشك نامدار ایران در جهان اسلام.
۱- زندگى و سرگذشت: ما درباره زندگى و سرگذشت ابن سینا آگاهى بس بیشتری داریم تا درباره هر فیلسوف مسلمان دیگر. این نیز به بركت زندگى نامهای است كه ابوعُبید جوزجانى (د ۴۳۸ق/۱۰۴۶م) شاگرد وفادار وی به نوشته آورده است و بخش نخست آن تقریر ابن سینا و بخش دوم آن گزارش و نوشته خود جوزجانى است. این نوشتهها بعدها به «سرگذشت» یا «سیره» مشهور شده است. كهنترین متنى كه از این سرگذشت در دست است، كتاب تَتِمة صِوان الحكمه اثر ظهیرالدین ابوالحسن على بن زید بیهقى است كه همچنین مطالب تازهای درباره ابن سینا در بر دارد. در كنار این گزارش، ما دو گزارش دیگر را از زندگى ابن سینا نزد ابن ابى اصیبعه در عیون الانباء وی و در تاریخ الحكماء اثر ابن ابى قفطى مىیابیم. گزارشهای هر یك از این دو منبع دارای اختلافاتى است. هر چند منبع مشترك آنها همان روایت جوزجانى به نقل از خود ابن سینا و سپس بقیه گزارش جوزجانى از سرگذشت است.
ابن خلّكان نیز در وفیات الاعیان (وفیات الاعیان، ج ۲، ص۱۵۷- ۱۶۲) گویا از روایت بیهقى بهره گرفته و نكاتى را آورده است كه در آثار ابن ابى اصیبعه و ابن قفطى یافت نمىشود. متنى هم از سرگذشت ابن سینا، سالها پیش از سوی احمد فؤاد اهوانى در حاشیه دست نوشتهای از نُزهَه الارواح شهرزوری كشف شده بود كه به دست یحیى بن احمد كاشى در ۷۵۴ق/ ۱۳۵۳م نوشته شده بوده است. اهوانى این سرگذشت را نوشته كاشى پنداشته است و آن را به مناسبت هزاره تولد ابن سینا در مجموعه ذِكری ابن سینا در ۱۹۵۲م در قاهره، با عنوان «نُكَتٌ فى احوال الشیخ الرئیس ابن سینا» منتشر كرده است. در۱۹۷۴م ویلیام گُلمَن این سرگذشت را بر پایه چندین دست نوشته به شیوهای انتقادی تدوین و با عنوان «زندگانى ابن سینا» با ترجمه انگلیسى آن منتشر ساخت. این متن تاكنون بهترین متنى است كه از سرگذشت ابن سینا در دست است، هر چند در آن لغزشها و اشتباهاتى در خواندن و ترجمه برخى عبارات یافت مىشود كه مانفِرِد اولمان آنها را در نقدی كه بر آن كتاب در مجله آلمانى «اسلام« (۱۹۷۵م)، نوشته، یادآور شده است.
ما در اینجا زندگانى ابن سینا را برپایه روایت خودش و سپس دنباله آن را به روایت جوزجانى مىآوریم. ابن سینا در حدود ۳۷۰ق/۹۸۰م در بخارا زاییده شد. پدرش از اهالى بلخ بود و در دوران فرمانروایى نوح ابن منصور سامانى (۳۶۶-۳۸۷ق/۹۷۷-۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در یكى از مهمترین قریهها به نام خَرمَیثَن در دستگاه اداری به كار پرداخت، او از قریهای در نزدیكى آنجا، بهنام اَفشَنَه زنى (ستاره نام) را به همسری گرفت و در آنجا اقامت گزید. ابن سینا در آنجا به جهان چشم گشود. ۵ سال پس از آن برادر كهترش به نام محمود به دنیا آمد. ابن سینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و ۱۰ ساله بود كه همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبى را فراگرفته و انگیزه شگفتى دیگران شده بود. در این میان پدر وی دعوت یكى از داعیان مصری اسماعیلیان را پذیرفته بود و از پیروان ایشان به شمار مىرفت. برادر ابن سینا نیز از آنان بود. پدرش ابن سینا را نیز به آیین اسماعیلیان دعوت مىكرد، اما وی هر چند به سخنان آنان گوش مىداد و گفتههایشان را درباره عقل و نفس مىفهمید، نمىتوانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفاء را مطالعه مىكرد و ابن سینا نیز گاه به مطالعه آنها مىپرداخت. سپس پدرش وی را نزد سبزی فروشى به نام محمود مَسّاحى كه از حساب هندی آگاه بود، فرستاد و ابن سینا از وی این فن را آموخت.
در این هنگام دانشمندی به نام ابوعبدالله (حسین بن ابراهیم الطبری) ناتِلى كه مدعى فلسفلهدانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سینا وی را در خانه خود جای داد و ابن سینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت. وی پیش از آمدن ناتِلى به بخارا، نزد مردی به نام اسماعیل زاهد فقه آموخته و در این زمینه سخت پویا و با همه شیوههای اعتراض، به روش فقیهان آشنا شده بود. آنگاه ابن سینا نزد ناتَلى به خواندن «مدخل منطق ارسطو» (اَیساگوگِه = ایساغوجى) اثر پُرفوریوس۵ فیلسوف نوافلاطونى (۲۳۴-۳۰۱ یا ۳۰۵م) پرداخت و در این راه تا بدانجا پیش رفت كه نكات تازهای كشف مىكرد و سبب شگفتى بسیارِ استادش مىشد. چنانكه وی پدر ابن سینا را وادار ساخت كه فرزندش را یكباره و تنها در راه دانش مشغول كند. ابن سینا بخشهای ساده منطق را نزد ناتَلى فراگرفت، اما او را درباره دقایق این دانش ناآگاه یافت، از این رو به خواندن كتابهای منطق ارسطو و مطالعه شرحهای دیگران بر آنها پرداخت، تا اینكه در این دانش چیره دست شد. وی همزمان كتاب «عناصر یا اصول هندسه« اثر اُقلیدس (یوكلایدِس) ریاضىدان مشهور یونانى (سده ۴و ۳ق م) را اندكى نزد ناتلى خواند و سپس بقیه مسائل كتاب را نزد خود خواند و آنها را حل كرد. سپس خواندن كتاب معروف المجسطى (مِگیسته سونتاكسیس) اثر بطلمیوس (كلاودیوس پتولِمایوس) ستارهشناس بزرگ یونانى (ثلث دوم سده ۲ق م) را نزد ناتلى آغاز كرد و پس از خواندن مقدمات و رسیدن به شكلهای هندسى آن، ناتلى به وی گفت كه بقیه كتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل كند و مشكلات را از وی بپرسد، اما به این كار نپرداخت و ابن سنیا نزد خودش مسائل آن را حل كرد، چنانكه بسیاری از مشكلها را ناتِلى نمىدانست، مگر پس از آنكه ابن سینا آنها را برای وی توضیح مىداد.
در این هنگام، ناتلى بخارا را به قصد گُرگانْجْ و رسیدن به دربار ابوعلى مأمون بن محمد خوارزمشاه، ترك كرد. در این میان سینا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهای كتابهایى در طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفته خودش «درهای دانش به رویش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشكى گرایش یافت و خواندن كتابهایى را در این زمینه آغاز كرد. وی پزشكى را دانشى مىشمارد كه دشوار نیست و بدینسان مىگوید كه وی در اندك زمانى در آن مُبرّز شده، چنانكه پزشكان برجسته نزد او آموختن پزشكى را آغاز كردند. خود ابن سینا نیز به درمان بیماران مىپرداخت و در این رهگذر شیوههایى درمانى، برگرفته از تجربه، بر وی آشكار مىشد كه به گفته خودش نمىتوان آنها را وصف كرد. وی همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با دیگران در این زمینه ادامه مىداد.
وی در این هنگام ۱۶ ساله بوده است. پس از آن، ابن سینا یك سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت. بار دیگر خواندن كتابهای منطق و همه بخشهای فلسفه را از سرگرفت. وی در این میان حتى یك شب را در سراسر آن نمىخوابید و روزها نیز جز به كار خواندن و آموختن نمىپرداخت. انبوهى از دستههای كاغذ در برابر خود مىنهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح مىكرد و در هر مسألهای مقدمات قیاس و شروط آن را در نظر مىگرفت. هرگاه نیز با قیاسى روبهرو مىشد كه نمىتوانست به «حد اَوسط» آن دست یابد، برمىخاست و به مسجد مىرفت و نماز مىگزارد و از خداوند حل مشكلِ خویش را خواستار مىشد تا بر وی گشوده مىگشت. آنگاه شب هنگام به خانه باز مىگشت، چراغ پیش روی مىنهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مىشد؛ هرگاه كه خواب بر چشمانش چیره مىشد یا احساس ناتوانى در تن خود مىكرد، پیالهای شراب مىنوشید (برخى معتقدند كه در اینجا شراب مطلق نوشیدنى است) و توان خود را باز مىیافت و بار دیگر به خواندن مىپرداخت. به گفته خودش «هرگاه خوابش مىبرد، خود آن مسائل را در خواب مىدید و بسیاری از آنها بر وی روشن و آشكار مىشد».
ابن سینا بدین شیوه پیش مىرفت تا برهمه دانشها آگاهى یافت و به اندازه توانایى انسانى، بر آنها چیره گردید، چنانكه خود مىگوید: «آنچه در آن زمان مىدانستم، به همان گونه است كه اكنون مىدانم و تابه امروز چیزی بر آن نیفزودهام». ابن سینا در این هنگام نزدیك به ۱۸ سال داشته، در منطق، طبیعیات و ریاضیات چیره دست بوده است و آنگاه بر الهیات روی آورده و به خواندن كتاب متافیزیك (مابعد الطبیعه) ارسطو پرداخته و حتى به گفته خودش ۴۰ بار آن را خوانده بوده، چنانكه متن آن را ازبرداشته، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمىفهمیده است. وی از خود ناامید شده و به خود مىگفته است «این كتابى است كه راهى به سوی فهمیدن آن نیست» تا اینكه روزی در بازار كتاب فروشان، مردی كتابى را به بهای ارزان بر او عرضه مىكند كه وی پس از تردید آن را مىخرد؛ این همان كتاب ابونصر فارابى درباره اغراض ما بعد الطبیعه بوده است. پس از خواندن آن مقصود و محتوای آن كتاب بر وی روشن مىشود.
فرمانروای بخارا در این زمان نوح بن منصور سامانى بوده است. وی دچار یك بیماری مىشود كه پزشكان در درمان آن درمانده بودند. در این میان نام ابن سینا به دانشوری مشهور شده بود. پزشكان نام او را نزد آن بر نواحى به میان آوردند و از او خواستند كه ابن سینا را به حضور بخواند. ابن سینا نزد بیمار رفت و با پزشكان در مداوای وی شركت كرد و از آن پس در شمار پیرامونیان و نزدیكان نوح بن منصور درآمد. ابن سینا روزی از وی اجازه خواست كه به كتابخانه بزرگ و مشهور وی راه یابد، این اجازه به او داده شد و ابن سینا در آنجا كتابهای بسیاری را در دانشهای گوناگون یافت كه نامهای بسیاری از آنها را كسى نشنیده و خود وی نیز، هم پیش و هم پس از آن، آنها را ندیده بود. وی به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهرههای فراوان گرفت. پس از چندی آن كتابخانه آتش گرفت و همه كتابها سوخته شد. دشمنان ابن سینا مىگفتند كه خود وی عمداً آن را به آتش كشیده بود تا دیگران از كتابهای آن بهرهمند نشوند. (مقاله ماكس و ایزوایلر، «ابن سینا و كتابخانههای ایرانى زمان وی» در «یادنامه ابن سینا»، ص ۶۳ -۴۸ ، به ویژه ۵۶ ، كه نویسنده حدس مىزند كتابخانه در ذیقعده ۳۸۹ق/ اكتبر۹۹۹م آتش گرفته است) ابن سینا در این هنگام، به گفته خودش به ۱۸ سالگى رسیده و از آموختن همه دانشهای زمانش فارغ شده بود. وی مىگوید: «در آن زمان حافظه بهتری در علم داشتم، اما اكنون دانش من پختهتر شده است، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چیز تازهای دست نیافتهام».
ابن سینا به ۲۲ سالگى رسیده بود كه پدرش درگذشت. (بیهقى، على، ص ۴۴) وی در این میان برخى كارهای دولتى امیر سامانى عبدالملك دوم را برعهده گرفته بود. از سوی دیگر، در این فاصله، سركرده خاندان قراخانیان ایلَك نصر بن على به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف كرد و در ذیقعده ۳۸۹/ اكتبر ۹۹۹ عبدالملك بن نوح، یعنى آخرین فرمانروای سامانى را زندانى كرد و به اوزگَند فرستاد. بدینسان ابن سینا بایستى ظاهراً در حدود دو سال در دربار عبدالملك بن نوح به سر برده باشد، یعنى از زمان مرگ نوح بن منصور (۳۸۷ق/۹۹۷م) تا پایان كار عبدالملك. (بارتولد، ص ۲۶۸؛ بارتولد، ص ۲۶۷ (
این دگرگونیهای سیاسى و سقوط فرمانروایى سامانیان در بخارا، انگیزه آن شد كه ابن سینا بار سفر بربندد و به گفته خودش «ضرورت وی را بر آن داشت كه بخارا را ترك گوید».
وی در حدود ۳۹۲ق در جامه فقیهان با طیلسان و تحت الحَنَك از بخارا به گرگانج در شمال غربى خوارزم رفت و در آنجا به حضور على بن مأمون بن محمد خوارزمشاه، از فرمانروایان آل مأمون (تا ح ۳۸۷- ۳۹۹ق/۹۹۷-۱۰۰۹م) معرفى شد. در این هنگام ابوالحسین سهیلى كه به گفته خود ابن سینا «دوستدار اینگونه دانشها» بوده مقام وزارت را برعهده داشته است. نام این مرد در متن گزارش ابن سینا و نیز متن على ابن زید بیهقى (بیهقى، على، ص ۴۵) ابوالحسین آمده است، اما ثعالبى در یتیمةالدهر (ثعالبى، ج۴، ص۲۵۴) نام وی را ابوالحسن احمد بن محمد سهیلى آورده است و مىگوید وی در ۴۰۴ق/۱۰۱۳م به بغداد رفت و در آنجا در ۴۱۸ق/ ۱۰۲۷م درگذشت. در گرگانج حقوق ماهیانهای برای ابن سینا مقرر گردید كه به گفته خودش برای «معاش كسى چون او كفایت مىكرد».
پس از چندی، به گفته ابن سینا، بار دیگر «ضرورت وی را بر آن داشت» كه گرگانج را ترك كند. وی درباره چگونگى این ضرورت چیزی نمىگوید، اما از سوی دیگر، نظامى عروضى (نظامى عروضى، ص ۷۷) داستانى را مىآورد كه بنابر آن، سلطان محمود غزنوی (حك ۳۸۸-۴۲۱ق/ ۹۹۸-۱۰۳۰م) از خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون درخواست كرد كه چند تن از دانشمندان دربار خود، از جمله ابن سینا را به دربار وی گسیل دارد. تنى چند از ایشان، از جمله ابوریحان بیرونى، به این سفر رضایت دادند، اما ابن سینا و دانشمند دیگری به نام ابوسَهل مسیحى از رفتن سرباز زدند و ناگزیر شدند كه گرگانج را ترك گویند.
در این داستان مىتوان بذری از حقیقت را یافت. محمود غزنوی سنى مذهب متعصبى بوده است، در حالى كه ابن سینا، بنابر سنت خانوادگیش شیعى مذهب بوده است (چنانكه دیدیم پدرش به اسماعیلیان گرویده بود). محمود غزنوی همچنین با فلسفه و فیلسوفان میانه خوشى نداشته است، چنانكه وی را در هجوم به ری در ۴۲۰ق مىیابیم كه در آن شهر «مقدار ۵۰ خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه، از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درختهای آویختگان (یعنى كسانى كه ایشان را بر درختان به دار آویخته بودند) بفرمود سوختن». (مجمل التواریخ و القصص، ص ۴۰۴) با وجود این نمىتوان انگیزه اصلى ابن سینا را برای ترك گرگانج معین كرد و به حقیقت تاریخى این «ضرورت» پى برد.
به هر حال در حدود ۴۰۲ق/۱۰۱۲م ابن سینا از راه شهرهای نَسا، اَبیوَرد (یا باوَرد)، طوس، سَمَنگان (سمنقان) به جَاجَرْمْ سرحد نهایى خراسان رفت و سپس به شهر گرگان رسید. به گفته خود ابن سینا، قصد وی از این سفر پیوستن به دربار شمس المَعالى قابوس بن وشمگیر (حك ۳۶۷- ۴۰۲ق/۹۷۸-۱۰۱۲م) فرمانروای زیاری گرگان بوده است. اما در این میان، سپاهیان قابوس بر وی شوریده و او را خلع و زندانى كرده بودند. وی در ۴۰۳ق درگذشت. جانشین قابوس، پسرش منوچهر، خود را دست نشانده محمود غزنوی اعلام كرد و دختر او را به همسری گرفت. روشن است كه ابن سینا نمىتوانست با وی از در سازش درآید و بار دیگر ناگزیر شد كه گرگان را ترك گوید. در این میان ابوعُبَید جوزجانى، شاگرد وفادارش به وی پیوست و تا پایان عمر ابن سینا، یار و همراه او بود و نیز نخستین نویسنده سرگذشت ابن سینا به نقل از خودش بود.
از اینجا به بعد، جوزجانى به تكمیل بقیه زندگانى و سرگذشت ابن سینا مىپردازد و مىگوید كه در گرگان مردی بود به نام ابومحمد شیرازی كه دوستدار دانشها بود و در همسایگى خود، برای ابن سینا خانهای خرید و او را در آنجا مسكن داد.
در حدود ۴۰۴ق ابنسینا گرگان (جُرجان) را به قصد ری ترك كرد. وی در ری به خدمت سَیده (با نام شیرین دختر سپهید شروین و ملقب به اُمّالملوك (د ۴۱۹ق/۱۰۲۸م) بیوه فخرالدوله على بویه (د ۳۸۷ق/ ۹۹۷م) و مادر مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله) پیوست. مادر و فرزند ابن سینا را بنابر توصیههایى كه همراه آورده بود، گرامى داشتند. در این میان ابن سینا مجدالدوله را كه دچار بیماری سوداء (مالیخولیا) شده بود، درمانكرد. وی همچنان در ری ماند تا هنگامى كه شمسالدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله كه پس از مرگ پدرش در ۳۸۷ق/۹۹۷م فرمانروای همدان و قَرمیسَن (كرمانشاه) شده بود، در ۴۰۵ق/۱۰۱۵م به ری حمله آورد. این حمله پس از درگیری وی با هلال بن بَدر بن حسنویه روی داد. وی از دودمان كردهای فرمانروا بر نواحى جَبَل و قرمیسن بوده است. هلال بن بدر كه از سوی سلطان الدوله (د ۴۱۲ق/۱۰۲۱م) در بغداد زندانى شده بود، آزادی خود را باز یافته و از سوی سلطان الدوله لشكری در اختیارش نهاده شده بود تا با شمسالدوله كه در این میان بر سرزمینهای دیگری نیز دست یافته بود، به جنگ برخیزد. در نبردی كه در ذیقعده ۴۰۵ / مه ۱۰۱۵ میان ایشان درگرفت، هلال بن بدر كشته شد و سپاهیان سلطان الدوله ناچار شدند كه به بغداد بازگردند (ابن اثیر، حوادث سال ۴۰۵ق).
به گفته جوزجانى، در این هنگام «حوادثى روی داد كه ابن سینا را ناگزیر ساخت كه ری را ترك كند». اما وی درباره ماهیت این حوادث چیزی نمىگوید. به هر حال مىتوان گمان برد كه این بار نیز اوضاع سیاسى و اجتماعى ری چنان شده بود كه ابن سینا دیگر نمىتوانست بیشتر در آن شهر بماند. در این میان شاید تهدیدهایى كه از سوی محمود غزنوی به ری مىشد، در تصمیم ابن سینا به ترك آن شهر بىتأثیر نبوده باشد، زیرا در گزارشى از خواندمیر (خواندمیر، ص ۱۲۸-۱۲۹) آمده است كه «در آن وقت كه سلطان محمود غزنوی به طرف عراق رایت آفتاب اشراق برافراشت، شیخ (ابن سینا) از ری به قزوین و از قزوین به همدان شتافت«.
به هر روی، ابن سینا به همدان رفت. در این میان شمسالدوله به بیماری قولنج دچار شد. ابن سینا را به كاخ وی بردند و او به معالجه پرداخت تا شمسالدوله بهبود یافت. ابن سینا ۴۰ روز را در كاخ گذرانید و در پایان خلعتهای فراوان گرفت و به خانه خود بازگشت، در حالى كه درشمار نزدیكان و همنشینان شمس الدوله درآمده بود. پس از چندی شمسالدوله برای نبرد با عَنّاز به سوی قَرمیسَن لشكر كشید. حسامالدین ابوشَوك فارِس بن محمد بن عَنّاز سركرده قبیله كرد شاذَنجان بود كه در دو سوی رشته كوههای میان كرمانشاه و قصر شیرین كنونى فرمانروایى داشت. پس از شكست هلال بن بدر به دست شمسالدوله و از دست رفتن سرزمینهایش، عنّاز كه همسایه دورتر او بود، بر آن شد كه آن سرزمینها را تصرف كند. بنابراین شمسالدوله برای پیشگیری از دست اندازیهای عناز به جنگ وی رفت، در حالى كه ابن سینا نیز همراه او بود. در این نبرد، شمسالدوله شكست خورد و به همدان بازگشت. این واقعه در ۴۰۶ق/۱۰۱۵م بود. در این هنگام شمسالدوله ابن سینا را به وزارت خود گماشت. اما پس از چندی میان ابن سینا و سپاهیان شمسالدوله كه تركیبى از پیاده نظام دیلمى و سواره نظام ترك بودند، درگیری روی داد. سپاهیان كه شاید از شكست خوردن از عَنّاز ناآرامتر شده بودند و برای خود از سوی ابن سینا احساس خطر مىكردند، بر وی شوریدند، خانهاش را محاصره كردند و پس از دستگیری وی همه دارایى او را به تاراج بردند. افزون بر این از شمسالدوله خواستار كشتن وی شدند، اما شمسالدوله از این كار سرباز زد و برای آرام كردن سپاهیان، ابن سینا را فقط از دستگاه دولت دور كرد. ابن سینا متواری شد و ۴۰ روز را در خانه مردی به نام ابوسَعد (یا ابوسعید) بن دَخدول (یا دَخدوك) به سر برد. در این هنگام، شمسالدوله بار دیگر دچار بیماری قولنج شد و ابن سینا را احضار كرد و از وی بسیار پوزش خواست. ابن سینا به معالجه وی پرداخت تا بهبود یافت. شمسالدوله بار دیگر وزارت را به وی سپرد.
بنابر گزارش جوزجانى، شمسالدوله در این میان از ابن سینا خواسته بود كه شرحى بر نوشتههای ارسطو بنویسد، اما ابن سینا به وی گفته بود كه فراغتى برای این كار ندارد، اما اگر وی راضى شود، به نوشتن كتابى درباره دانشهای فلسفى (بىآنكه در آن با مخالفان مناظره یا عقاید ایشان را رد كند) خواهد پرداخت و بدین سان تألیف كتاب شفا را از «طبیعیات» آن آغاز كرد. وی كتاب اول قانون در پزشكى را پیش از آن تألیف كرده بود. در این میان چنین مىنماید كه ابن سینا از زندگانى آرامى برخوردار بوده است، زیرا بنابر گزارش جوزجانى، روزها را به كارهای وزارت شمسالدوله مىگذراند و شبها دانشجویان بر وی گرد مىآمدند از كتاب شفا و قانون مىخواندند.
چند سالى بدینسان گذشت، تا هنگامى كه شمسالدوله برای جنگ با امیر طارُم برخاست. طارم ناحیهای بود در كوهستانهای میان قزوین و گیلان. امیر آن در هنگام حمله شمسالدوله به آنجا (۴۱۲ق/۱۰۲۱م) ابراهیم بن مرزبان بن اسماعیل بن وَهْسودان بود كه پس از مرگ فخرالدوله (۳۸۷ق/۹۹۷م) شهرهایى را در ناحیه طارم به تصرف خود درآورده بود و آنها را تا ۴۲۰ق/۱۰۲۹م كه محمود غزنوی به جبال هجوم آورد، در دست داشت (ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۰ق). این فرمانروا از خاندان وَهسودان و از سلسلهای بوده است كه به آل افراسیاب (یا سالاریان یا كَنگَریان) معروف است. اما در نزدیكى طارم، شمسالدوله دوباره به سختى دچار بیماری قولنج شد كه بیماریهای دیگری را نیز به همراه داشت. سپاهیان از مرگ وی بیمناك شدند و او را در تخت روان به سوی همدان بازگرداندند، اما او در راه درگذشت (۴۱۲ق/۱۰۲۱م).
پس از مرگ شمسالدوله، پسرش سَماءالدوله ابوالحسن به جای او نشست و از ابن سینا خواست كه وزارت او را بپذیرد، اما ابن سینا از پذیرفتن این مقام سرباز زد. سماءالدوله از ۴۱۲ق دو سال مستقلاً فرمانروایى كرد و سپس زیر فرمانروایى علاءالدوله قرار گرفت و از ۴۲۱ق كه علاءالدوله فرمانداری برای همدان منصوب كرد، خبری از وی در دست نیست (ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۱ق). در این میان روزگار آلبویه به سر آمده بود و نشانههای انحطاط و فروریزش دولت آنان آشكار مىشد. ابن سینا صلاح خود را در آن دید كه كناره گیرد. جوزجانى گزارش مىدهد كه «روزگار ضربات خود را فرود مىآورد و آن مُلك به ویرانى مىگرایید. وی (ابن سینا) ترجیح داد كه دیگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد كه احتیاط در آن است كه برای رسیدن به دلخواه خود، پنهان بزید و منتظر فرصتى باشد تا از آن دیار دور شود». (جوزجانى، ص ۲)
بدینسان ابن سینا چندی متواری بود و در خانه مردی به نام ابوغالب عطار پنهان مىزیست و نوشتن بقیه كتاب شفا را از سرگرفت و پس از پایان دادن به همه بخشهای «طبیعیات» جز كتاب «الحیوان» و «الهیات» آن، بخش «منطق» را آغاز كرد و برخى از آن را نوشت. در این میان ظاهراً ابن سینا نهانى با علاءالدوله (بوجعفر محمد بن دشمنزار یا دشمنزیار معروف به ابن كاكویه) فرمانروای اصفهان مكاتبه مىكرده است. علاءالدوله را سَیده از ۳۹۸ق/۱۰۰۸م به حكومت اصفهان منصوب كرده بود. علاءالدوله خویشاوند دور آل بویه و پدرش دایى یا خالوی (كاكوی) سیده مادر مجدالدوله و شمسالدوله بوده است. وی تا سال مرگش (۴۳۱ق/۱۰۴۱م) - جز برای مدت كوتاهى كه چنانكه گفته خواهد شد، سرداران سلطان مسعود غزنوی، وی را از آنجا بیرون راندند - بر اصفهان حكومت مىكرد. از سوی دیگر، بنابر گزارش على بن زید بیهقى (بیهقى، علی، ص ۵۰) علاءالدوله خود مكاتبه با ابن سینا را آغاز كرده و از وی خواسته است كه به اصفهان و دربار وی برود. به هر روی، پس از چندی تاجالملك كوهى (ابونصر ابراهیم بن بهرام) كه بنابر گزارش ابن اثیر (حوادث سال ۴۱۱ق) ظاهراً پس از امتناع ابن سینا از پذیرفتن وزارت شمسالدوله برای بار دوم، وزیر وی شده بود، ابن سینا را متهم كرد كه با علاءالدوله نهانى نامهنگاری مىكند. سپس كسان را به جست و جوی وی برانگیخت.
دشمنان ابن سینا نهانگاه وی (خانه ابوغالب عطار) را نشان دادند و وی را یافتند و دستگیر كردند و به قلعهای به نام فَردَجان فرستادند و در آنجا زندانى كردند. قلعه فردجان كه همچنین بَرَهان یا براهان (فراهان) نامیده مىشده است، به گفته یاقوت (یاقوت، ج ۳، ص۸۷۰) در ۱۵ فرسنگى همدان در ناحیه جَرّا قرار داشته و اكنون پَردَگان نامیده مىشود و در ۱۱۰ كیلومتری راه میان همدان و اصفهان قرار دارد (ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۱ق). ابن سینا ۴ ماه را در آن قلعه سپری كرد. بنابر گزارش ابن اثیر، در نبردی كه در ۴۱۱ق/۱۰۲۰م میان سربازان كرد و ترك شمسالدوله در همدان در گرفته بود، تاجالملك سركرده سربازان كرد بوده است (ابن اثیر، حوادث سال ۴۱۱ق). وی از علاءالدوله برای سركوب سربازان ترك یاری خواست، اما ۳سال بعد، یعنى در ۴۱۴ق/ ۱۰۲۴م، سَماءالدوله پسر شمسالدوله بروجرد را به محاصره درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداویج از علاءالدوله یاری خواست و هر دو همدان را محاصره كردند، اما كمبود خواربار ایشان را ناچار به عقب نشینى كرد. سپس در نبردی با تاجالملك، علاءالدوله نخست به جُرفاذقان (گلپایگان) عقب نشست، باردیگر به همدان هجوم برد. در نبردی سماءالدوله شكست خورد و تسلیم شد. اما علاءالدوله مقدم وی را گرامى داشت و تاجالملك به همان قلعه فردجان پناه برد (ابن اثیر، حوادث سال ۴۱۴ق). سپس علاءالدوله همراه سماءالدوله به قلعه فردجان رفت و تاجالملك تسلیم شد. و آنگاه همه ایشان همراه ابن سینا به همدان بازگشتند و ابن سینا در خانه مردی علوی سكنى گزید و به نوشتن بقیه بخش «منطق» شفا پرداخت.
ما درباره نام این مرد علوی چیزی نمىدانیم، اما از سوی دیگر، ابن سینا در همدان رساله ادویه قلبیه خود را به مردی به نام شریف السعید ابوالحسین على بن حسین الحَسَنى تقدیم كرده است كه چنانكه پیداست علوی بوده و احتمالاً همان مرد باشد. (مهدوی، ص ۳۳۵)
ابن سینا مدتى را در همدان گذرانید و تاجالملك در این میان وی را با مواعید زیبا سرگرم مىداشت. سپس ابن سینا تصمیم گرفت كه همدان را به قصد اصفهان ترك كند. وی به همراهى شاگردش جوزجانى و دو برده، با لباس مبدل و در جامه صوفیان روانه شد و پس از تحمل سختیهای بسیار راه، به جایى به نام طَیران (یا طهران یا طَبَران) در نزدیكى اصفهان رسید. این محل اكنون یكى از روستاهای حومه اصفهان و در سمت شمال محله آب بخشان، متصل به شهر است و بیدآباد و تیران (آهنگران) نام دارد. اصل نام آن از تیر فارسى به معنای سیاره عطارد با الف و نون نسبت است. (همایى، ص ۲۴۱، حاشیه) دوستان ابن سینا و نیز یاران و ندیمان علاءالدوله كه از آمدن ابن سینا آگاه شده بودند به پیشواز وی آمدند و جامهها و مركوبهای ویژه به همراه آوردند. وی در اصفهان در خانه مردی به نام عبدالله بن بى بى در محلهای به نام كوی گنبد فرود آمد. آن خانه اثاثه و فرش و وسایل كافى داشته است. از این هنگام به بعد (۴۱۴ق/۱۰۲۳م) دوران ۱۴ ساله زندگى آرام و خلاّق ابن سینا آغاز مىشود.
وی اكنون از نزدیكان و همنشینان علاءالدوله بود كه مردی دانش دوست و دانشمند پرور به شمار مىرفت. شبهای جمعه مجلس منظارهای در حضور وی تشكیل مىشد كه ابن سینا و دانشمندان دیگر در آن شركت مىكردند. ابن سینا در همه دانشها سرآمد ایشان بود. وی در اصفهان كتاب شفا را با نوشتن بخشهای «منطق«، «مجسطى»، «اُقلیدِس»، «ریاضیات» و «موسیقى» به پایان رسانید، جز دو بخش «گیاهان» و «جانوران» (كه آنها را هنگامى كه علاءالدوله به شاپور خواست، واقع در جنوب همدان و غرب اصفهان، حمله كرد و ابن سینا نیز همراه وی بود، در میان راه نوشت). كتاب النجاه نیز در همین سفر و در میان راه نوشته شده بود.
بنابر گزارش ابن اثیر، علاءالدوله چند بار به شاپور خواست حمله كرده بود، از جمله در سالهای ۴۱۷ق/۱۰۲۶م و ۴۲۱ق/۱۰۳۰م و ۴۲۳ق/ ۱۰۳۲م، اما از سوی دیگر جوزجانى مىگوید كه ابن سینا هنگام به پایان رساندن كتاب شفا ۴۰ ساله بوده است. (جوزجانى، ص ۳) اكنون اگر سال تولد ابن سینا را ۳۷۰ق بدانیم تاریخ پایان نوشتن شفا ۴۱۰ق مىشود، مگر اینكه فرض كنیم كه مقصود جوزجانى پایان بخشهای «نبات» و «حیوان» شفا بوده است كه چنانكه اشاره شد، ابن سینا نوشتن آنها را در همراهى علاءالدوله در یكى از حملههای او به شاپور خواست، و احتمالاً در ۴۲۱ق/ ۱۰۳۰م در میان راه به پایان رسانده بوده است. ابن سینا كتاب الانصاف را نیز در اصفهان تألیف كرده بود، اما این كتاب در حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و تصرف آن از میان رفت. مسعود غزنوی (حك ۴۲۱-۴۳۲ق/۱۰۳۱- ۱۰۴۱م) در ۴۲۱ق به اصفهان حمله كرد و شهر را به تصرف درآورد. سپاهیان وی، پس از كشتار فراوان به تاراج اموال علاءالدوله و نیز خانه ابن سینا دست زدند و اموال و كتابهای وی را غارت كردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند. این كتابها در ۵۴۵ق/۱۱۵۰م به دست سربازان علاءالدین جهانسوز غوری به آتش كشیده شدند. (بیهقى، ابوالفضل، ص ۱۲؛ بیهقى، ابوالفضل، ص ۱۴؛ بیهقى، ابوالفضل، ص ۱۵؛ مافَرّوخى، ص ۱۰۷؛ همایى، ج ۲، ص۲۶۵ به بعد) علاءالدوله، پس از حمله مسعود به اصفهان همچنان فرمانروای آنجا باقى ماند.
ابن سینا همچنان در اصفهان روزگار مىگذرانید، تا هنگامى كه علاءالدوله در ۴۲۷ق/۱۰۳۶م به نبرد با تاش فَرّاش سپهسالار سلطان مسعود در ناحیه كَرَج (یا كرخ) نزدیك همدان شتافت. ابن سینا كه در این سفر علاءالدوله را همراهى مىكرد، دچار بیماری قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در یك روز هشت بار خود را تنقیه مىكرد و در نتیجه دچار زخم روده شد. سپس در همین حال بیماری به اصفهان برده شد و همچنان به مداوای خود ادامه مىداد تا اندكى بهبود یافت، چنانكه توانست در مجلس علاءالدوله حضور یابد. تا اینكه علاءالدوله قصد رفتن به همدان كرد. ابن سینا نیز وی را همراهى كرد، اما در راه بیماریش عود كرد. پس از رسیدن به همدان، وی از معالجه خود دست كشید و پس از چند روز در نخستین جمعه رمضان ۴۲۸/ژوئن ۱۰۳۷، در ۵۸ سالگى درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد. (گلمن، «زندگانى ابن سینا»، متن عربى، ص ۱۶- ۸۸؛ بیهقى، على، ص ۳۸- ۵۸)
درباره سرگذشت ابن سینا، در آن بخشى كه خودش آن را برای شاگردش جوزجانى تقریر كرده است و مىتوان آن را «اتوبیوگرافى» وی نامید، نكات مبهمى وجود دارد كه شایسته است به آنها اشاره شود. از یك سو، ابن سینا هنگامى كه به یكى از رویدادهای زندگیش اشاره مىكند، به انگیزههای عینى و ذهنى آن نمى پردازد و زمینه تاریخى و زمانى آن را توضیح نمىدهد، بلكه با اشارهای كوتاه از كنار آن مىگذرد و به ویژه، گویى تعمّد دارد كه پیوند میان انگیزههای عینى، یعنى سیاسى - اجتماعى یك رویداد زندگیش را با انگیزههای درونى تصمیم خودش، برای خواننده مبهم گذارد و مكرراً به تعبیرهایى مانند «ضرورت مرا بر آن داشت كه...» اكتفا مىكند و نمىگوید كه آن چه «ضرورتى» بوده است. از سوی دیگر گویى زندگى و سرگذشت اندیشهای و علمى برای ابن سینا، برای او از زندگى بیرونیش از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است. بنابر این رویدادهای درونى و تاریخ روحى و عقلى او برایش از «بُعد زمان« بیرون بوده است. از اینجاست كه شاید بتوان گمان برد كه چرا وی از تصریح به «تاریخ« (سالهای) رویدادهای بیرونى زندگیش خودداری مىكرده است.
فهرست منابع:
(۱)ابن اثیر، الكامل؛
(۲)ابن خلكان، وفیات؛
(۳)محمد بن رشد، تفسیر ما بعدالطبیعه، به كوشش موریس بویژ، بیروت، ۱۹۴۲- ۱۹۴۸م؛
(۴)ابن سینا، الاشارات و...، به كوشش سلیمان دنیا، قاهره، ۱۹۵۸م؛
(۵)ابن سینا، التعلیقات، به كوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۹۷۳م؛
(۶)ابن سینا، «التعلیقات على حواشى كتاب النفس لارسطاطالیس«، «رسائل خاصه»، «شرح اثولوجیا»، «المباحثات»، ارسطو عندالعرب، به كوشش عبدالرحمان بدوی، كویت، ۱۹۷۸م؛
(۷)ابن سینا، حى بن یقظان، ترجمه و شرح فارسى منسوب به جوزجانى، به كوشش هانری كربن، تهران، ۱۳۶۶ش؛
(۸)ابن سینا، دانشنامه علایى، الهیات، به كوشش محمد معین، تهران، ۱۳۳۱ش؛
(۹)ابن سینا، دانشنامه علایى، طبیعیات، به كوشش محمد مشكوه، تهران، ۱۳۳۱ش؛
(۱۰)ابن سینا، رساله اضحویه، به كوشش سلیمان دنیا، قاهره، ۱۹۴۹م؛
(۱۱)ابن سینا، «رساله العروس»، به كوشش شارل كونس، مجله الكتاب، قاهره، ۱۹۵۲م، س ۷، شم ۴؛
(۱۲)ابن سینا، «رساله فى اجرام العلویه»، تسع رسائل، بمبئى، ۱۳۱۸ق؛
(۱۳)ابن سینا، الشفاء، الهیات (۱)، به كوشش جورج قنواتى و سعید زاید، همان (۲)، به كوشش محمدیوسف موسى و دیگران، قاهره، ۱۹۶۰م؛
(۱۴)ابن سینا، الشفاء، طبیعیات، سماع طبیعى، به كوشش سعید زاید، قم، ۱۴۰۵م؛
(۱۵)ابن سینا، الشفاء، النفس، به كوشش قنواتى و سعید زاید، قاهره، ۱۹۷۵م؛
(۱۶)ابن سینا، الشفاء، منطق، برهان، به كوشش ابوالعلاء عفیفى، قاهره، ۱۹۵۶م؛
(۱۷)ابن سینا، الشفاء، منطق، مدخل، به كوشش قنواتى و دیگران، قاهره، ۱۹۵۲م؛
(۱۸)ابن سینا، عیون الحكمه، به كوشش عبدالرحمان بدوی، كویت، ۱۹۸۰م؛
(۱۹)ابن سینا، القانون، بولاق، ۱۲۹۴ق؛
(۲۰)ابن سینا، منطق المشرقیین، قاهره، ۱۹۱۰م؛
(۲۱)ابن سینا، النجاه، به كوشش محیىالدین صبری كردی، قاهره، ۱۹۳۸م؛
(۲۲)ابن سینا، «النُّكَت و الفَوائد»؛
(۲۳)ارسطو، فى النفس، به كوشش عبدالرحمان بدوی، كویت، ۱۹۸۰م؛
(۲۴)ارسطو، متافیزیك، ترجمه شرفالدین خراسانى، تهران، ۱۳۶۶ش؛
(۲۵)ارسطو، منطق، به كوشش عبدالرحمان بدوی، كویت، ۱۹۸۰م؛
(۲۶)اسكندر افرودیسى، «مقاله فى العقل على رأی ارسطاطالیس»، شروح على ارسطو مفقوده فى الیونانیه، به كوشش عبدالرحمان بدوی، بیروت، ۱۹۸۶م؛
(۲۷)عبدالرحمان بدوی، التراث الیونانى، كویت، ۱۹۸۰م؛
(۲۸)ابوالفضل بیهقى، تاریخ بیهقى، به كوشش علىاكبر فیاض، تهران، ۱۳۵۰ش؛
(۲۹)على بن زید بیهقى، تَتّمه صِوان الحِكمه، به كوشش محمد شفیع، لاهور، ۱۳۵۱ق؛
(۳۰)ابومنصور ثعالبى، یتیمةالدهر، به كوشش محمد محیىالدین، قاهره، ۱۹۵۶م؛
(۳۱)جوزجانى، دیباچه بر الشفاء، منطق، مدخل (ابن سینا در همین مآخذ)؛
(۳۲)غیاثالدین خواندمیر، دستور الوزراء، به كوشش سعید نفیسى، تهران، ۱۳۵۵ش؛
(۳۳)یحیى بن حبش سهروردی، «المشارع و المطارحات»، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، به كوشش هانری كربن، تهران، ۱۳۵۵ش؛
(۳۴)شهمردان بن ابى الخیر، نزهت نامه علائى، به كوشش فرهنگ جهانپور، تهران، ۱۳۶۲ش؛
(۳۵)محمد فارابى، كتاب الحروف، به كوشش محسن مهدی، بیروت، ۱۹۸۶م؛
(۳۶)محمد فارابى، رساله فى العقل، به كوشش موریس بویژ، بیروت، ۱۹۳۸م؛
(۳۷)محمد فارابى، كتاب الفصوص، حیدرآباد دكن، ۱۳۴۵ق؛ قرآن كریم؛
(۳۸)ویلیام گلمن، «زندگانى ابن سینا»؛
(۳۹)مفضل مافروخى، محاسن اصفهان، به كوشش جلالالدین تهرانى، تهران، ۱۳۱۲ش؛
(۴۰)مجمل التواریخ و القصص، به كوشش ملك الشعراء بهار، تهران، ۱۳۱۸ش؛
(۴۱)محمد بن منور، اسرار التوحید، تهران، ۱۳۱۳ ش؛
(۴۲)یحیى مهدوی، فهرست نسخههای مصنفات ابن سینا، تهران، ۱۳۳۳ش؛
(۴۳)احمد نظامى عروضى، چهار مقاله، به كوشش محمد قزوینى، لیدن، ۱۹۰۹م؛
(۴۴)جلالالدین همایى، «رابطه ابن سینا با اصفهان»، جشن نامه ابن سینا، تهران، ۱۳۳۴ش؛
(۴۵)یاقوت، بلدان.