• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سعادت و شقاوت

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سعادت و شقاوت، دو معنا دارند، یکی خوشی و نیکویی و ضد آن به معنای نحس و نکبت و دیگر مساعدت و یاری کردن و ضد آن به معنای عدم یاری کردن است که متناسب با عدم توفیق الهی است.



در این مقاله، نخست‌ ‌به دو نکته اشاره شده است: اهمیت مبحث فلسفه اخلاق و اهمیت‌ سعادت و شقاوت. در اصل مسئله سعادت و شقاوت ابهامی وجود ندارد، زیرا هر انسانی فطرتا طالب و گریزان از شقاوت است، اما شناخت‌ حقیقت‌ سعادت و شقاوت و عوامل آن، مشکل است و در این باره نظریه‌های مختلفی وجود دارد.
مطالب اصلی مقاله در سه مرحله ارائه شده است: مرحله اول به معنای لغوی سعادت و شقاوت پرداخته؛ مرحله دوم درباره دیدگاه فلاسفه بحث کرده و موضوع بحث را از دیدگاه فلاسفه بزرگی، مانند ارسطو، ابن‌سینا و صدرالمتالهین بحث و بررسی کرده است. در مرحله سوم نیز سعادت و شقاوت از منظر آیات شریفه قرآن و روایات مورد توجه قرار گرفته و نتیجه گرفته شده است که دیدگاه فلاسفه و آنچه مستفاد از قرآن کریم است، نه تنها با هم منافاتی ندارند، بلکه مکمل یکدیگرند. بنابراین، مستفاد از همه کلمات این است که حقیقت‌ ‌سعادت قرب‌ الی‌الله است که محل بروز و ظهور آن در جهان آخرت است و هدف از آفرینش انسان هم رسیدن به آن مقام بلند است و انبیای الهی و ادیان آسمانی نیز به همین منظور نازل شده‌اند.


اگرچه به ‌دست آوردن حقیقت‌ سعادت، که شرح آن خواهد آمد، در گرو شناخت مفهوم لغوی آن نیست، از آن‌جا که همیشه در هر بخشی با الفاظ و معانی سروکار داریم و معانی هم دارای حدود و تعریفاتی است و بسیاری از اشتباهات هم در اثر عدم تعیین حدود و معانی و یا اشتراک لفظی به‌وجود می‌آید، لازم است قبل از بحث از حقیقت و ماهیت‌ سعادت و شقاوت، آن را از لحاظ لفظی و مفهومی مورد بحث قرار دهیم.

۲.۱ - معجم مقائیس‌اللغة

احمد بن فارس (متوفای ۳۹۵) در کتاب معجم مقائیس‌اللغة می‌گوید:
سعد اصل یدل علی خیر و سرور خلاف النحس والسعد الیمن فی الامور؛ کلمه سعد، یعنی سین و عین و دال، اصلی است که دلالت‌ بر سرور می‌کند، برخلاف نحس، پس سعد به معنای نیکی و خوبی در کار است.
هم‌چنین دانشمند نامبرده در کتاب مجمل اللغه می‌گوید:
السعد الیمن و الساعد ساعد الانسان.

۲.۲ - لسان العرب

در لسان العرب نیز آمده است:
السعد الیمن و هو نقیض النحس والسعودة خلاف الغوسة والسعادة خلاف الشقاوة یقال یوم سعد و یوم نحس والاسعاد المعوفة والمساعدة المعاونة؛ سعد به معنای نیکو و خوش یمن نقیض نحس و سعادت خلاف شقاوت است، چنان‌که گفته می‌شود: روز سعد (نیک) و روز نحس و اسعاد نیز به معنای کمک و معونه آمده است.
هم‌چنین در مجمع‌ ‌البحرین آمده است:
و السعادة خلاف الشقاوة و منه سعدالرجل بالکسر فی دین او دنیا خلاف شقی فهو سعید والجمع سعدا.
نتیجه کلام لغویین این است که سعادت و شقاوت دو معنا دارند؛ یکی خوشی و نیکویی و ضد آن به معنای نحس و نکبت و دیگر مساعدت و یاری کردن و ضد آن به معنای عدم یاری کردن است که متناسب با عدم توفیق الهی است، چنان‌که در المعجم الوسیط آمده است:
السعادة معاونة الله للانسان علی نیل الخیر و تضاده الشقاوة.
تا این‌جا معنای لغوی سعادت و شقاوت روشن شد، ولی مهم‌تر از آن به‌ ‌دست آوردن معنای اصطلاحی است، زیرا این معنا در نظر هر گروهی متفاوت است، چرا که هر گروهی سعادت را در چیزی و شقاوت را نیز در چیزی دیگر می‌داند، لذا می‌توان گفت که سعادت و شقاوت بر اساس جهان‌بینی‌ها مختلف می‌شوند، اما به‌ طور اجمال می‌توان گفت که اعمال سعادت‌مندانه عبارت است از اعمالی که انسان را به کمالم طلوب برساند، کمالی که استعدادش را خدای متعال در نهاد انسان قرار داده است و چون انسان از راه اعمال خاصی که با اراده‌اش انجام می‌دهد، به سعادت می‌رسد، می‌توان گفت که این معنا با معنای لغوی سعادت که به معنای یاری و مساعدت است، متناسب است، چنان‌که در بحث‌های آینده روشن خواهد شد.
بنابراین، سعادت‌مند کسی است که به کمال مطلوب خود رسیده باشد، از این‌رو، سعادت انسان عبارت است از کمال واقعی او، لذا کمال حقیقی برای انسان همان هدف واقعی است که او به منظور رسیدن به آن آفریده شده و آن وصول انسان به خیر مطلق است و چنان‌که فلاسفه گفته‌اند: خیر مطلق، مقصود و غایت همه موجودات عالم است.
بدون تردید، پایه و اساس اخلاق، تهذیب، تزکیه نفس از رذایل و تکمیل آن به فضایل و سجایای انسانی است، هم‌چنین هدف از افعال، گفتار و رفتار اختیاری انسان وصول به خیر و سعادت است و این مطلبی است که عقل و نقل در آن اتفاق نظر دارند. فلاسفه اسلامی و غیر اسلامی در اصل این مطلب شک و تردید ندارند، اگرچه، همان‌طور که اشاره شد، در تفسیر سعادت و شقاوت و عوامل آن اتفاق نظر ندارند و هرکدام بر اساس جهان‌بینی خود در تفسیر آنها، نظریه خاصی را ابراز کرده‌اند. ما در این بحث‌ ‌به نظریه بزرگان فلاسفه اسلامی می‌پردازیم.


فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو و هم‌فکرانش از فلاسفه اسلامی گفته‌اند که خیر دو قسم است‌ خیر مطلق و خیر مضاف. خیر مطلق، هدف همه موجودات است و در حقیقت، حرکت هر موجودی از انسان و غیر انسان به منظور رسیدن به آن است، زیرا هر موجودی شوق فطری و غریزی دارد به این‌که خود را به خیر مطلق که غایة‌الغایات است، برساند و قطعا غایت همه غایات، یعنی هدف نهایی هر موجودی وصول به خدای متعال است که هستی و خیر مطلق است.
خیر مضاف عبارت است از هر وسیله‌ای که انسان و یا هر موجودی را به خیر و کمال مطلق می‌رسانده چه امور معنوی، مانند علم و معرفت و چه امور مادی، مانند مال و مکنت.
اما سعادت عبارت است از این‌که هر فردی با اعمال، حرکت ارادی و افعال اختیاری خود، به همان کمالی که خداوند متعال در فطرت و ذات او قرار داده است‌برسد؛ یعنی همان کمال نوعی که مخصوص نوع انسان است. بنابراین، باید گفت که فرق بین خیر و سعادت در این است که خیر بالنسبه به افراد مختلف نیست، بلکه یکسان است؛ یعنی تمام افراد، اعم از عالم و جاهل خیر را به یک معنا می‌دانند و از این‌که هدف نهایی آنهاست، تفاوتی ندارد، اما سعادت نسبت‌ ‌به افراد متفاوت است، زیرا هر انسانی با روش خاص خود می‌خواهد به آن برسد و سعادت خود را در چیزی می‌داند که دیگری سعادت خود را در غیر آن می‌پندارد.
[۶] نراقی، احمد، جامع السعادة، ج۱، چاپ نجف اشرف ص۳۹.

این کلام از ارسطوست که غالب مردم درباره نام خیر اعلا توافق دارند. در افواه و اقوال عوام و خواص (مردم با فرهنگ) معنای بهتر زیستن و توفیق یافتن با مفهوم سعادت‌مند شدن یک چیز است، ولی درباره آنچه متضمن ماهیت‌ سعادت است، تفاهم ندارند. جواب عوام درباره ماهیت‌ سعادت با پاسخ دانشمندان مشابه نیست. برخی سعادت را امر ظاهری و مشهود می‌دانند و آن را در لذت، ثروت و یا در شرف جویند. خلاصه این‌که سعادت برای یک فرد یک چیز و برای فرد دیگر چیز دیگری است، حتی فرد واحد هم در موضوع سعادت گاهی دیدگاه‌های مختلفی می‌یابد؛ هنگام بیماری سعادت را در صحت و هنگام فقر آن را در غنا می‌جوید.
[۷] حسین بن عبدالله، بوعلی‌سینا، اخلاق نیکو ماخس، ترجمه دکتر سید ابوالقاسم پورحسینی، انتشارات دانشگاه تهران، ص۵.


۳.۱ - سعادت از دیدگاه صدرالمتالهین

صدرالمتالهین سعادت را عبارت از وصول نفس انسان به‌ کمال، سرور و به‌ جتی می‌داند که نفس بعد از وصول به‌ ‌کمال به آن نایل می‌شود و در این‌باره می‌گوید: «اعلم ان الوجود هوالخیر و السعادة‌». به‌نظر ایشان اصل وجود و هستی و درک آن خیر و سعادت است، لکن از آن‌جا که حقیقت وجود، از نظر کمال و نقص دارای درجات و مراتب مختلف است‌ باید گفت هر موجودی که از لحاظ وجودی تمام‌تر و کامل‌تر باشد و از عدم خالص‌تر باشد، سعادت‌مندتر است. در مقابل، هر وجودی که ناقص‌تر باشد، شر و شقاوت هم در آن زیادتر خواهد بود. در این راستا، در مرتبه اول، اتم وجودات و اشرف آنها وجود باری تعالی است و در مرتبه بعدی، وجودات مجرد و عقلیه سپس نفوس انسانی قرار دارند که نازل‌تر از مجردات تامه‌اند و در مراتب بعدی هیولای اولی، صور جسمیه و موجودات طبیعی و مادی قرار دارند.
بر این اساس، باید دانسته شود که نفوس انسانی اصل حقیقت وجود است و برای آنها ادراک هر وجودی لذت‌بخش است، البته لذت‌بخش‌تر از آن درک خود وجود است. از آن‌جا که وجودات گوناگون و دارای درجات مختلف‌اند، سعادت و لذت نفس هم مختلف است و همان‌گونه که موجودات عقلی و مجرد از وجودات حیوانی دارای شهوت و غضب قوی‌ترند، سعادت آنها نیز قوی‌تر خواهد بود. بنابراین، هرگاه نفوس انسانی به کمال حقیقی و نهایی خود برسند، رابطه‌شان با این بدن عنصری مادی قطع می‌شود و به همان حقیقت وجودی خود، یعنی آفریدگار رجوع می‌کنند، آن‌گاه به قرب‌ الی‌الله نایل شده، دارای سعادت، بهجت و سروری می‌شوند که برای کسی قابل توصیف نیست. این لذت عقلی و حقیقی از همه لذت‌ها قوی‌تر، کامل‌تر، بیشتر و برای انسان لازم‌تر است.
[۸] محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، اسفار، ج۹، چاپ مصطفوی قم، ص۱۲۱.

از مجموع کلمات این فیلسوف عظیم‌الشان این‌گونه استفاده می‌شود که حقیقت‌ سعادت عبارت است از همان لذات و سروری که نفس کمال یافته انسانی به آن نایل می‌شود. در بحث‌های آینده خواهد آمد که کمال برای انسان هنگامی حاصل می‌شود که نفس او در دو بعد حکمت نظری و عملی به‌کمال برسد و در نتیجه، به معرفت‌خدای متعال نایل شود و در اثر معرفت و ایمان به قرب الی‌الله برسد.
ملاصدرا در کتاب شواهد‌الربوبیه در تبیین حقیقت‌سعادت می‌گوید: همه حکما معتقدند که حقیقت لذت و خیر و سعادت، ادراک امری است که با طبع انسان سازگار باشد و الم، شر و شقاوت، ادراک امری است که با حقیقت او ناسازگار باشد. این ادراک قوه‌ای است از قوای نفس در انسان. آن‌گاه وی به لذات قوای حسی و غیرحسی پرداخته و مراتب لذت‌ها را براساس مراتب وجود بیان فرموده است.
[۹] محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، شواهد الربوبیه، ص۲۵۱.

وی درباره کمال انسان می‌گوید: کمال ویژه نفس ناطقه انسانی در این است که در اثر استکمال وجودی با عقل فعال اتحاد پیدا کند، به صور کلی موجودات و نظام اتم عالم شود و به همه طبایع اجسام و عناصر این عالم تا آخرین مرتبه از مراتب وجود، علم پیدا کند و در ذات او نقش بندد، در نتیجه اتحاد با عقل فعال و ارتسام صور کلی موجودات در وی، نفس او عالم عقلی و جهان علمی شود که همه ماهیات و حقایق کلی اشیا در وجود او تحقق پیدا کند و سرانجام، به سرای ابدیت و مقر اصلی خویش باز گردد.

۳.۱.۱ - بزرگی کمال انسان

ایشان درباره عظمت و بزرگی کمال انسان می‌نویسد: اگر این کمال با سایر کمالاتی که مطلوب و معشوق سایر قوای نفسانی هستند، مقایسه شود، نسبت آن در عظمت، شدت و دوام مانند نسبت‌ خود عقل با قوای حسی و وهمی و قوه غضب و شهوت در وجود انسان است.
این متفکر بزرگ درباره این‌که چرا انسان وقتی در عالم ماده زندگی می‌کند، تمایلی به کمال حقیقی و واقعی خود ندارد و به لذایذ زودگذر و غیر واقعی توجه دارد، می‌گوید: علت این امر آن است که نفس ناطقه انسان در این عالم وابسته به بدن است و با این عالم طبیعت ارتباط پیدا می‌کند، در نتیجه، گرفتار هوا و هوس و تمایلات خود می‌شود. قهرا این امور مادی، سبب می‌شود که انسان نتواند به امور معنوی و کمال حقیقی تمایل نشان دهد، مگر انسان‌هایی که از شهوات و تمایلات دنیایی صرف‌نظر کرده، امور مادی را از خود دور می‌کنند، شبهات علمی و معرفتی خود را برطرف می‌کنند و دریچه حقایق عالم را بر قلب خود باز می‌نمایند.
[۱۰] محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، اشراق ششم از مشهد سوم.

در جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از کلمات صدرالمتالهین و سایر فلاسفه اسلامی و الهی می‌توان گفت که سعادت و لذت حقیقی انسان هنگامی تحقق می‌یابد که به کمال واقعی و هدف نهایی که قرب‌ الی‌الله است، نایل شود. استکمال وجودی انسان می‌تواند در دو بعد حکمت نظری و عملی به صورت گیرد. در بعد حکمت نظری، استکمال وجودی انسان هنگامی محقق می‌شود که به خداوند و توحید ذات، صفات و افعال، اعتماد جازم و راسخ پیدا کند، خدا را به عظمت و بزرگی بشناسد، به انبیای الهی و واسطه‌های فیض تشریعی الهی ایمان و معرفت‌ یابد، در شناخت‌ حقایق و موجودات جهان خلقت‌ بکوشد، آنها را، آن‌گونه که هستند، بشناسد و سرانجام، پرده جهل و نادانی را از خود دور سازد و عالمی علمی و جهانی عقلی شود که همه عالم در او قرار گیرد، یعنی نمونه عالم شود. مولی العارفین، علی (علیه‌السّلام) درباره عظمت و بزرگی انسان فرموده است:
اتزعم انک جرم صغیر - و فیک انطوی العالم الاکبر.
[۱۱] شیخ صدوق، محمد بن علی، من لایحضره الفقیه، دارالکشف الاسلامیه، ج۴، ص۲۷۲.

علاوه بر این، لازم است انسان در حکمت عملی و بعد اخلاقی به جایی برسد که اخلاق در وجود او ملکه شود و با به‌ دست آوردن فضایل و مکارم اخلاق از قید شهوات و تمایلات نفسانی رها شده، عشق به‌ خدا و اطاعت الهی در وجود او راسخ کرد شود. خلاصه این‌که باید پرده‌های شهوت و غصب را از خود دور کند و زمینه را برای ذکر و یاد خدا در وجود خود فراهم آورد تا بتواند به‌ تدریج‌ به کمال نهایی و مقام حب الهی برسد و خشیت و خوفی الهی قوام با حسب و معرفت در وجود او به‌ هم برسد. چنان‌که رسول خدا فرمود: «راس الحکمه مخافة الله‌» اگر سرآمد حکمت‌ خوف از خداست، این خوف وقتی برای انسان به ‌طور کامل به ‌وجود می‌آید که با معرفت تام، عظمت و هیئت الهی را درک کند.

۳.۲ - شقاوت از دیدگاه صدرالمتالهین

شقاوت نقطه مقابل سعادت و در حقیقت، ضد آن است، لذا می‌توان گفت که حقیقت‌ شقاوت عبارت است از محروم شدن از کمال حقیقی، نرسیدن به قرب الی‌الله و دور شدن از لذات و بهجت روحی در عالم آخرت و معذب شدن به عذاب الهی.
صدرالمتالهین و بوعلی سینا دو فیلسوف نامور جهان اسلام در کتاب شواهد الربوبیة و اشارات در این‌باره می‌گویند: شقاوت حقیقی برای انسان‌ها دارای اقسامی است: یا به علت نقصان و قصور فطرت شخص از ادراک مراتب عالیه وجود است، یا به علت طغیان و غلبه اوصاف و حالات مربوط به این بدن جسمانی است که از نوع معاصی و نافرمانی‌های صادره از طرف حواس ظاهری است، مانند فسق و فجور و ارتکاب ظلم و ستم به مردم، و یا به علت انکار حق و حقیقت است در اثر آرا و عقاید باطل و نادرست و نیز انکار حقایق عقلی و حکم عقل در اثر داشتن عقاید سفسطی یا جدلی و ترجیح دادن بعضی از مذاهب بر بعضی دیگر به وسیله جدل و تقلید برای کسب شهرت و ریاست‌ بر عوام و یا کسب افتخار در میان مردم.
شقاوت در قسم اول که ناشی از نقصان غریزه و فطرت است امری است عدمی، مانند موت برای بدن؛ این امر که باعث محرومیت از درک علوم و معارف است، موجب استحقاق عذاب و عقاب در حد تبه‌کاران نمی‌شود.
اما شقاوت در قسم دوم، از آن‌جا که توام است‌ با امری دردناک و خطرناک، مانند عضوی است از بدن که گرفتار دردی شدید شده است، زیرا اوصاف و ملکاتی که در اثر مقهور و مغلوب شدن روح و نفس انسان در اثر تمایلات و کشش‌های بدن و قوای حیوانی پدید آمده است، موجب رنج و الم نفس می‌شود، چرا که با حقیقت و فطرت اولیه او در تضادند.
چون نفس همیشه طالب تسلط و استیلا بر قوای غضبیه و شهویه است، هنگامی که مغلوب تمایلات و شهوات قرار می‌گیرد و تسلیم خواسته‌های بدن می‌شود، این حالت موجب شقاوت او شده، در قیامت و جهان آخرت او را گرفتار ندامت و پشیمانی می‌کند، به‌گونه‌ای که همواره در تالم و حسرت به سر می‌برد.
لکن از آن‌جا که این اوصاف و ملکات و لوازم آنها و خواهش‌های مختلف با اصل حقیقت و جوهر نفس امری غریب و بیگانه بوده‌اند، بعید نیست که بعد از مدتی رنج و عذاب، برحسب اختلاف حال افراد از حیت رسوخ و عدم رسوخ صفات رذیله، عذاب از او زایل شود. چنان‌که در حدیث آمده است:
«ان المؤمن الفاسق لایجلد فی النار: آن‌کس که به خدا و رسول ایمان آورده، ولی مرتکب فسق و فجور هم شده است، در جهنم مخلد نخواهد بود.»
اما قسم سوم از شقاوت در حقیقت، یک نقصان عملی است، زیرا نفس انسان در دنیا شوق و علاقه‌ای به اکتساب علوم و معارف داشته، ولی خود انسان جدیت و کوششی در راه تحصیل و طلب آنها نکرده و در نتیجه: قوه و استعداد درک و فهم آنها را از بین برده است و به‌جای آن فعلیت‌ شیطنت و انحراف در او پدید آمده و آرا و عقاید باطل در او رسوخ کرده است. این دردی است‌ بسیار سخت و آزار دهنده که اطبای نفوس از معالجه آن عاجز مانده‌اند، لذا این عذاب برای او ابدی خواهد بود.
[۱۲] محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، شواهد الربوبه، ص۲۵۲- ۲۵۳.
[۱۳] حسین بن عبدالله، بوعلی‌سینا، الاشارات والشبهات، ج۴، ص۲۷- ۳۱ نقل به مضمون، چاپ لبنان، تحقیق دکتر سلیمان دنیا.

خلاصه کلام این‌دو فیلسوف بزرگ این است که شقاوت ابدی مربوط به عقل نظری انسان است، در صورتی‌که دارای عقاید باطله باشد، حال آن‌که می‌توانسته عقاید حقه را کسب کند، اما در این امر کوتاهی کرده است.
بقیه اقسام، هرچند دارای شقاوت هستند، شقاوت ابدی نخواهند داشت و بعد از مدتی عذاب و پاک شدن به سعادت می‌رسند و از جهنم نجات یافته، به بهشت می‌روند.

۳.۳ - راه تحصیل سعادت

همان‌گونه که در مباحث گذشته روشن شد، سعادت و وصول به کمال این است که انسان با حرکت اختیاری خود به آن کمال که دست قدرت آفریدگار در باطن و نهاد او قرار داده است، برسد، زیرا انسان فطرتا طالب کمال و سعادت است، ولی رسیدن به آن بر پایه اختیار و انتخاب‌گری انسان نهاده شده است. صدرالمتالهین (قدس‌سره) راه تحصیل سعادت را مبتنی بر عمل اختیاری انسان قرار داده و می‌گوید: نفس انسان این سعادت و بهجت را از راه کوشش و تکرار عمل و کارهایی که موجب طهارت نفس از کدورات است، به‌ دست می‌آورد؛ یعنی باید با تکرار عمل و کارهای خوب، مانند عبادت خدا و صفات حسنه و اخلاق پسندیده، آینه دل را از زنگار گناه و پلیدی‌های برخواسته از اخلاق رذیله پاک کند.
دوم این‌که سعی کند در حرکات فکری و علمی خود، حقیقت و ماهیت اشیا را به‌ خوبی درک کند و در راه تحصیل شناخت اشیای عالم به‌ کمال برسد و از عقل هیولانی و قوه درک اشیا به عقل، بالفعل برسد و اگر انسان در این قوه نظری به کمال برسد، دیگر نیازی به این بدن و ابزار حسی ندارد.
لکن از آن‌جا که نفس انسان بدون بدن نیست تا زمانی که در این بدن عنصری است، اعضای حسی او مانع اتصال نفس به عالم مجردات است، لذا نمی‌تواند ارتباط تام و کامل با عالم مجردات برقرار کند. هر‌اندازه که انسان از اشتغالات بدن و وسوسه‌های قوای وهمی و خیالی خودش تنزل کند، حجاب از جلوی نفس برداشته می‌شود و اتصال و ارتباط بیشتری پیدا می‌کند، هم‌چنین به مبدا فعال مرتبط می‌شود، زیرا نفس جوهری است مجرد، باقی و جاودانه که هرگز نمی‌میرد. مبدا فعال نیز فیضش جاودانه و ابدی است، البته تا وقتی که انسان به‌طور کلی از این بدن و امور دنیایی قطع علاقه کند، تمام حجاب‌ها مرتفع شده، اتصال نفس به مبدا فعال تام و تمام می‌شود و همه‌چیز برایش منکشف خواهد شد.
ایشان در ادامه سخنانشان می‌گویند: اگر انسان بخواهد به سعادت برسد لازم است دو نوع حجاب را از خود دور نماید کند؛ حجاب داخلی و حجاب خارجی. حجاب داخلی همان قصور نفس است که باید در اثر قوه تفکر و‌ اندیشه از حالت عقل هیولانی بیرون آید، در شناخت اشیای عالم به‌ کمال برسد و به عقل فعال مرتبط شود. اما حجاب خارجی عبارت است از: اشتغال نفس به امر بدن و گرفتار شدن به قوای حسی و این اشتغالات برای نفس حجاب است. اگر انسان از این دو حجاب بیرون آید، همه‌ چیز برایش منکشف و ظاهر می‌شود.
بدن و حواس ظاهری، اگر‌ چه در ابتدای سیر انسان به‌ سوی کمال برای او ضرورت دارد و امری لازم است، تا جایی که گفته شده است: «من فقد حسا فقد علما»، اما در نهایت، وقتی انسان به‌ کمال لایق خود برسد، دیگر نیازی به این بدن و ابزار و آلات و حواس خود ندارد، بلکه تمام اینها موانعی هستند برای کشف حقایق برای او و در حقیقت، مانند شبکه‌ای است‌ برای صید.
[۱۴] محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، اسفار، ج۹، چاپ مصطفوی قم، ص۲۵- ۱۲۶.


۳.۴ - کلامی از امیرالمؤمنین

درباره این بحث که اشتغال نفس به امر بدن و سایر امور جسمانی و دنیوی برای انسان حجاب است، از کلام علی بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در نهج‌البلاغه بهره‌مند می‌شویم. حضرت در یکی از خطبه‌ها می‌فرماید:
«فانکم لو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریب ما یطرح الحجاب ولقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هدیتم ان اهتدیتم. بحق اقول لکم لقد جاهرتکم العبر و زجرتم بمافیه مزدجر. و مایبلغ عن‌الله بعد رسل السماء الا البشر؛ قطعا اگر شما ببینید آنچه را کسانی که از شما مردند دیدند حتما محزون و غمناک می‌شدید و ناله و فریاد می‌کردید و اوامر و نواهی الهی را شنیده و اطاعت می‌کردید، ولی آنچه را آنان دیده‌اند، از جلوی چشم شما محجوب است و به‌ زودی حجاب برداشته می‌شوید و شما هم همه‌ چیز را به‌ طور کامل مشاهده خواهید کرد، ولی شما را بینا کردند، اگر بینا شوید و شما را شنوا کردند، اگر بشنوید و شما را هدایت کردند، اگر هدایت را بپذیرید. به‌ طور جد و واقعیت‌ به‌ شما می‌گویم که همانا عبرت‌ها به‌ طور آشکار موجب عبرت شما شد و از آنچه باید شما متوجه شوید، [شما را] متوجه کرده‌اند و پیام خدا را جز پیامبرانش کسی به شما نمی‌رساند.‌»
آنچه از کلام امام امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) که ریشه در عالم غیب دارد و نیز از کلمات فلاسفه و دانشمندان اسلامی که خوشه‌چینان خرمن پرفیض امامتند، استفاده می‌شود این است که هر انسانی برای رسیدن به کمال و سعادت حقیقی باید سعی کند در دو قوه حکمت نظری و عملی به کمال برسد. کمال قوه نظری در این است که نفس انسان به علم واقعی برسد و حقایق موجودات را، آن‌گونه که هستند بشناسد و به آنها احاطه علمی پیدا کند و در اثر علم به کلیات، به جزئیات امور این عالم آگاه شود، هم‌چنین از موجودات این عالم طبیعت‌ بگذرد، خدا را به عظمت و جلالت‌ بشناسد، از شناخت ذات واجب‌الوجود به توحید الهی نایل آید دلش به‌ نور عرفان الهی منور شود. این شناخت همان حکمت نظری است که هر انسانی باید در این راه سعی و تلاش فراوان کند.
اما کمال انسان در حکمت عملی این است که خود را از صفات پست و رذایل اخلاق و دنائت نفس، پاک و مهذب کند، دل خود را از آلودگی‌های اخلاقی تخلیه نماید و در مقابل، به مکارم اخلاق آراسته شود تا موفق به تطهیر کامل باطن خود شود. این حکمت نظری کار علم اخلاق است که علم حقیقی و مفید است:
باید گفت که تکامل انسان در تکامل این دو نیروی بزرگ است که به منزله ماده و صورت برای حقیقت انسان است و هرکس در این دو قوه به کمال برسد، انسان کاملی خواهد شد که دلش به نور الهی منور شده، به لذت و کامیابی و سعادت بزرگی نایل خواهد شد که به مراتب از لذت مادی برتر و با دوام‌تر است. بنابراین، باید با سعی و کوشش پرده‌های جهل غرور و شهوات و هواهای نفسانی را از خود دور کند و با فضایل و مکارم اخلاق خودش را بسازد تا برای افاضه فیض الهی آماده شود.

۳.۵ - سعادت و شقاوت روح انسان

از آن‌جا که روح در وجود انسان موجودی است مجرد و بعد از مفارقت از بدن به طور مستقل زندگی می‌کند، آنچه سعادت او را تامین می‌کند، قطعا امور معنوی است که با او سنخیت دارد نه امور مادی. آنچه سعادت و کمال انسان را تامین می‌کند و در حقیقت، عامل سعادت است، چند چیز است که به اهم آنها در ذیل اشاره می‌کنیم:
۱. علم و معرفت و دانش و بینش صحیح: انسان با تحصیل آنها هم در بعد‌ اندیشه و شناخت‌ به‌ کمال می‌رسد و هم در بعد عمل و آنچه درباره اعمال و رفتار لازم است. این موضوع همان حکمت نظری و عملی است که فلاسفه اسلامی روی آن تکیه کرده‌اند، زیرا علم و معرفت موجب احیای نفس است، به خصوص معرفت‌ به آفریدگار و مبدا جهان آفرینش، همان‌گونه که از امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) روایت‌ شده است که فرمودند:
«العلم محیی النفس و منیر العقل و ممیت الجهل؛ دانش حقیقی زنده‌کننده جان و روشن‌کننده خرد و نابود کننده جهل است.»
علت تاکید فوق‌العاده اسلام بر تحصیل علم این است که احیای نفوس انسان‌ها جز در سایه آشنایی با علوم و حقایق اصیل امکان‌پذیر نیست، همچنان‌که انسان برای حفظ حیات ظاهری نیازمند غذاهای مادی است، برای حیات معنوی خود نیز محتاج غذایی است که روح را از لحاظ معنوی نیرو و طراوت بخشیده، او را زنده کند.
۲. ایمان و بارو قلبی به خداوند: این عامل که یک عمل اختیاری قلب است و شرط لازم آن علم و معرفت است، بدون علم رسیدن به باور قلبی غیر ممکن است، چرا‌که ایمان امری است که نیاز به متعلق دارد و تا متعلق آن شناخته نشود، ایمان تحقق پیدا نمی‌کند. و لازمه معرفت و ایمان به‌ خدا، ایمان به انبیای الهی و اوصیای آنان و ایمان به جهان آخرت است.
۳. عمل صالح و شایسته: که سومین عامل کمال و سعادت انسان و عالی‌ترین غذای روح انسان است. لازمه ایمان واقعی به‌ خدا عمل صالح به دستورات خدای متعال است، زیرا عمل از ایمان جدا نیست، چرا که حقیقت و روح ایمان چیزی جز تسلیم و انقیاد در برابر خدا و پیامبر نیست. معنا ندارد کسی به‌ خدا ایمان واقعی داشته و در مقابل خدا تسلیم باشد، ولی به‌ دستور او عمل نکند.
بنابراین، می‌توان گفت: از آن‌جا که خداوند متعال رسیدن به کمال و سعادت را در اختیار انسان قرار داده و به مقتضای آیه شریفه: «ثم السبیل یسره‌»، کار رسیدن به سعادت را سهل و آسان کرده است، حقیقت‌ سعادت روح انسان جز ایمان و عمل صالح و خالص به دستورات خداوند متعال که از روی اراده و اختیار از او صادر شود، چیز دیگری نیست.
شقاوت هم که در مقابل سعادت است، چیزی جز مخالفت‌ با دستورات الهی نیست از روی عناد و لجاجت‌خداوند و انکار وجود او و قیامت و انبیا و اوصیا الهی صورت گرفته است. این مطلب را خداوند متعال در سوره عصر چنین بیان فرموده است: «والعصر ان الانسان لفی خسر». خسران همان شقاوت است که در اثر ترک عمل و ایمان به‌ خدا به انسان می‌رسد. عناد، لجاجت و کفر به‌ خدا باعث‌ شقاوت و دخول در جهنم می‌شود، چنان‌که در بحث آیات و روایات هم به آن اشاره خواهیم کرد. قطعا برای روح و جان انسان چیزی بالاتر و ارزنده‌تر از ایمان به‌ خدا، عمل صالح، ترک گناه و مخالفت‌ با خدای متعال نیست.

۳.۶ - راه تحصیل سعادت و شقاوت

چه خوب است این مطلب را از زبان حکیم فرزانه محقق لاهیجی نیز بیان کنیم. ایشان در کتاب نفیس گوهر مراد بعد از اثبات تجرد نفس ناطقه انسان می‌گوید: چون روح از بدن مفارقت کرد قائم به ذات خود است، [البته] اگر در علم و عمل به کمال رسیده باشد، همان‌طور که از بدن مادی و عالم ماده مجرد شده است، از آثار و عوارض عالم ماده نیز مجرد شده در مقابل، آثار عالم مجردات را پیدا می‌کند و مانند علوم و فضایل حقیقی و ملکات و اخلاق حسنه، در سلک مجردات عقلیه قرار می‌گیرد و دارای لذات عقلی می‌شود، چون لذت حقیقی عبارت است از: درک هرچیزی که برای انسان ملایم و سازگار است و آنچه ملایم با روح مجرد انسان است و غذای اوست، امور عقلیه، انوار علمیه و مشاهده ذوات مجرده است که در حسن دل‌ها، چیزی بر پایه آنها نمی‌رسد، زیرا آنچه را مردم لذت می‌دانند، مانند شهوات و غضب، در حقیقت، لذت نیست، بلکه دفع الم است، زیرا اگر در هرچیزی از لذایذ مادی تکرار و استمرار صورت بگیرد، باعث ملالت و اذیت انسان می‌شود. بنابراین، لذایذ جسمانی لذت حقیقی نیستند و بر فرض هم که لذت باشند، در این عالم قطعا لذایذ مادی توام با مکاره و ناراحتی‌های زیادی است. در این عالم، لذت خالص و خالی از کدورات وجود ندارد و خداوند آن را خلق نکرده است.
بنابراین، چون نفس ناطقه مجرد شود و به آن لذایذ برسد، در آن لذایذ جاودانه خواهد ماند و این لذتی است که هیچ یک از لذایذ به پای آن نمی‌رسند و سعادت موعود برای مؤمنان نیز همین است که خداوند برای اهل تقوا مهیا کرده و بهشت جسمانی برای انسان محقق ساخته است.
اگر نفس از بدن مفارقت کند، در حالی‌که معرفتی تحصیل نکرده و تصورات و تصدیقات حقه در او حاصل نشده باشد، بلکه در مقابل، آرای باطله و عقاید فاسده در او ترسیم شده و در او رسوخ کرده باشد، گرفتار عذابی می‌شود که نسبت آن عذاب با عذاب‌های دنیوی، مانند نسبت آتش دوزخ به آتش دنیا است.
[۱۹] فیاض لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، چاپ کنگره لاهیجی، ص۱۸۱- ۱۸۳.

شقاوت حقیقی و آتش واقعی در جهان آخرت برای انسان همان کفر، الحاد، عناد، سرکشی و طغیان اوست که با عصیان و مخالفت‌ با اوامر و نواهی الهی توام شده است، هم‌چنین نیز اخلاق رذیله و صفات حیوانی است که به‌ صورت ملکه در او ظهور کرده و مانع رسیدن او به کمال و سعادت شده است. در جهان آخرت آنچه بالقوه بوده، به فعلیت رسیده، به‌ صورت مار و عقرب و حیوانات موزی درآمده و برای او جهنم سوزان شده است.

۳.۷ - هماهنگی معنای سعادت و شقاوت

آنچه از آیات شریفه قرآن و بسیاری از احادیث و متون دینی استفاده می‌شود، این است که سعادت و شقاوت تنها اختصاص به روح انسان و عالم آخرت ندارند، بلکه مربوط به هویت انسان می‌شوند. انسان مرکب است از روح و جسم؛ جسم او از آن‌جا که از عناصر این عالم ماده تشکیل شده است، می‌میرد و زایل می‌شود، ولی روح او که مجرد است، به موت بدن نمی‌میرد، بلکه مستقل از این بدن زندگی می‌کند، و جاودانه می‌ماند. سعادت و شقاوت بین روح و بدن مشترک هستند، چون از نظر اسلام خداوند بین روح و بدن جمع کرده است. از این روح در قرآن سعادت و شقاوت را به انسان نسبت داده و در سوره هود فرموده است: «فمنهم شقی و سعید» چون مرجع ضمیر در کلمه منهم، کلمه ناس است که در آیه قبل آمده و اراده و مشیت الهی بر این تعلق گرفته است که انسان هم در دنیا و هم در آخرت به سعادت، کمال و فوز و فلاح برسد.
آری، کمال نهایی انسان که قرب‌ الی‌الله است، قطعا مربوط به جهان آخرت است، چرا که دنیا استعداد بروز و ظهور آن را ندارد، اما سعادت و کامیابی انسان که در حقیقت، کمال نسبی است، چنان‌که در کلمات فلاسفه هم به آن اشاره شده است، اختصاص به روح او ندارد، بلکه مشترک بین روح و بدن است.
علامه طباطبائی (قدس‌سره) در ذیل آیه سوره هود در معنای سعادت و شقاوت می‌گوید: سعادت و شقاوت دو امر متقابل و از باب عدم و ملکه است. سعادت هر چیزی این است که به چیزی که برای وجود او خیر است، نایل شود؛ یعنی به چیزی که وسیله و مقدمه کمال اوست، برسد. بنابراین، سعادت در انسان که مرکب از روح و بدن است، خیری است که مقتضای قوای روحی و بدنی اوست، یعنی چیزی که به آن متنعم می‌شود و از آن لذت می‌برد شقاوت نیز این است که از این خیر محروم شود. فرق بین سعادت و کمال در این است که سعادت خیری است مخصوص انسان، ولی کمال که همان خیر مطلق است، اعم از سعادت است.
[۲۱] طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیرالمیزان، ج۹، ص۱۸.

سعادت و شقاوت روح انسان که معلول ایمان، کفر، اطاعت و عصیان الهی است، همان کمال نهایی انسان است که یا به‌ صورت قرب الی‌الله و جنت و رضوان الهی برای مؤمنان بروز می‌کند و یا به‌ صورت ابتعاد و دوری از رحمت الهی برای کافران و اهل الحاد و عناد بروز می‌کند و مربوط است‌ به عالم آخرت نه دنیا، اما سعادت جسمانی چون مربوط به بدن و لذات قوای حسی است، جایگاه بروز و ظهورش در دنیا و رسیدن به امور مادی است. البته باید توجه داشت که رسیدن به امور مادی که سعادت جسمانی برای انسان است‌ باید مقدم بر کمال و سعادت حقیقی انسان در جهان آخرت باشد، چرا که کمال نسبی در آخرت مؤثر است وگرنه کمال نخواهد بود.


در آیات زیادی از قرآن، مسئله سعادت و شقاوت مورد توجه خدای متعال قرار گرفته است. گاهی به‌ طور مستقیم و با آوردن واژه سعادت و شقاوت و گاهی هم به طور غیرمستقیم و با الفاظی دیگر، چنان‌که در سوره هود می‌فرماید.
«یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه فمنهم شقی و سعید - فاماالذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها مادامت السماوات والارض الا ما شاء ربک‌؛ روزی که هیچ‌کس جز به فرمان خدا سخن نگوید، پس خلق به‌ دو دسته شوند: برخی شقی و بد روزگارند و بعض دیگر سعادت‌مند و خوشبخت، اما اهل شقاوت همه در آتش دوزخ در افکنند، در حالی‌که آه و ناله سر می‌دهند. آنان همیشه در آتش جاودانه‌اند تا زمین و آسمان باقی است، مگر آن‌که مشیت‌ خدا بخواهد نجاتشان دهد که البته خدا به‌قدرت و حکمت‌ خویش هرچه بخواهد می‌کند و اما اهل سعادت در بهشت ابدی‌اند تا آسمان و زمین پابرجاست، مخلدند، مگر آن‌که مشیت‌خدا بخواهد که عطایش ابدی و نامقطوع است.»
علامه طباطبائی می‌گوید: این آیه شریفه دلالت دارد بر این‌که هرکس که در روز قیامت نزد پروردگارش می‌آید، یا متصف به شقاوت می‌شود یا سعادت، اما این‌که این دو صفت‌ به چه وسیله‌ای برای انسان حاصل می‌شود و این‌که آیا سعادت و شقاوت ذاتی انسان است‌ یا به اراده ازلی خداست و یا این‌که از راه عمل اختیاری خود انسان کسب می‌شود و هرکسی خودش مسئولیت‌ سعادت و شقاوت را در دنیا و آخرت دارد، این آیات در مقام بیان آنها نیست، بلکه فقط می‌توان گفت، از آن‌جا که این آیات در سیاق آیاتی است که به عمل صالح و ایمان به‌ خدا دعوت می‌کند، دلالت دارد بر این‌که وصول به سعادت برای انسان آسان است، همان‌طور که در سوره عبس فرموده است: «ثم السبیل یسره‌». بنابراین، راه وصول به سعادت همان ایمان به‌ خدا و عمل صالح است که از روی اراده و اختیار انسان صادر شود و سعادت و شقاوت ذاتی انسان نیست، بلکه امری است اکتسابی و این انسان است که یا سعادت‌مند می‌شود، یا اهل شقاوت.
[۲۴] طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۲، ص۱۸.



مرحوم طبرسی در مجمع‌البیان می‌گوید: جمله «فمنهم شقی و سعید»، اخبار است از جانب خداوند به این‌که انسان‌ها در قیامت دو دسته‌اند؛ مستحقان ثواب و مستحقان عقاب. شقاوت عبارت است از قوت و غلبه اسباب بلا، سعادت نیز عبارت است از قوت و غلبه اسباب سعادت بر شقاوت و برخورداری از نعمت که به‌ واسطه حسن عمل در راه اطاعت‌ خداوند دست می‌آید. معنای زفیر و شهیق در آیه مورد بحث ناله و صدای گرفتار شدگان در عذاب خداست. زفیر ناله شدید کسی است که به‌طور زشتی ناله می‌کند، مانند اولین صدای حمار، و شهیق صدای بلندی است که به منزله آخرین صدای حمار است و مراد از آنها پشیمانی و حسرت است.
از مجموع آیات و روایات استفاده می‌شود که عامل اصلی سعادت انسان ایمان محکم و راسخ و اعتقادات صحیح به اصول و مبانی دین اسلام است، مانند اعتقاد به توحید، نبوت، عدل، امامت و ایمان و اعتقاد به معاد که در اصطلاح همان جهان‌بینی اسلامی است که حکمت نظری به حساب می‌آید و در مرحله بعد هم عمل به دستورات خدا و تهذیب و تزکیه نفس از رذایل اخلاقی و تخلیه نفس است‌ به اخلاق حسنه که حکمت عملی نامیده می‌شود. از جمله اعتقاداتی که در سعادت انسان نقش اصلی و عمده دارد، ایمان به ولایت و امامت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) و اوصیای گرامی آن حضرت است. در این‌جا حدیثی از پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ذکر می‌کنیم:
علامه مجلسی (رحمةالله) در کتاب بحارالانوار از احمد بن حنبل در کتاب فضائل علی (علیه‌السّلام) و در کتاب مسندش از پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت کرده است که:
«خرج رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی الحجیج عشیة عرفة فقال ان الله باهی بکم الملائکه عامة و باهی بعلی خاصة و عفرله خاصة انی قائل قولا غیر محاب فیه لقرابتی ان السعید حق السعید من احب علیا فی حیاته و بعد موته؛ در شامگاه عرفه پیامبر از خیمه خود بیرون آمد و بر حاجیانی که در عرفات بودند وارد شد و فرمود: من در این مکان (عرفه) به شما می‌گویم، بدون این‌که مسئله قرابت و خویشاوندی را مورد توجه قرار دهم و آن قول این است که: به درستی که سعادت‌مند حقیقی کسی است که علی را در حال حیات و بعد از موت دوست‌ بدارد.»
عامل اصلی شقاوت انسان عبارت است از: کفر، شرک و تردید در ایمان به‌ خدا و مخالفت عملی با دستورات او، زیرا گناه، معصیت و سرپیچی عمدی موجب شقاوت است. این مطلب از آیات قرآن به‌طور روشن استفاده می‌شود، چنان‌که در سوره مطففین آمده است: «بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون‌». در کتب لغت واژه رین به معنای غلبه است. در نتیجه، معنای آیه این است، بلکه غالب شد بر دل‌های آنان آنچه را کسب می‌کردند. مراد این است که گناهان آنها بر دل‌هایشان غالب شد.
بعضی گفته‌اند که معنای رین، گناه روی گناه کردن است تا این‌که دل انسان بمیرد. در این‌جا روایتی از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل شده است که می‌آوریم.
عن زراره عن ابی جعفر (علیه‌السّلام) قال ما من عبد مؤمن الا و فی قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فی تلک النکتة نکتة سوداء فاذا تاب ذهب ذلک السوداء و ان تمادی فی الذنوب زاد ذلک السوداء حتی یغطی البیاض فاذا غطی البیاض لم یرجع الی خیر ابدا و هو قول الله تعالی بل ران علی قلوبهم الآیة و قال ابوعبدالله (علیه‌السّلام) یصدء القلب فاذا دکرته بآلاء الله انجلی عنه؛ امام باقر (علیه‌السّلام) فرمودند: هیچ بنده مؤمنی نیست، مگر آن‌که در دل او نقطه سفیدی وجود دارد. اگر مرتکب گناه بشود همان‌جا نقطه سیاهی بیرون می‌آید. اگر از گناه توبه کند آن سیاهی می‌رود و اگر بر گناه اصرار ورزد آن سیاهی افزون یافته تا آن‌که تمام سفیدی قلبش می‌پوشاند و اگر قلب او سیاه شد رو به خیر و سعادت نمی‌رود و این است معنای عزل خدای متعال که فرموده است: «بل ران علی قلوبهم‌» یعنی غالب شد بر دل‌های آنان آنچه را کسب می‌کردند و نیز امام صادق (علیه‌السّلام) فرمودند: دل انسان زنگ زده می‌شود، هرگاه نعمت‌های الهی را یاد کند، زنگ آن برطرف می‌شود.
در ذیل آیه شریفه «غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضالین‌» نیز هنگامی که خداوند از اهل جهنم سؤال می‌کند که آیا آیات ما بر شما در عالم دنیا خوانده نشد و شما تکذیب کردید؟ در جواب می‌گویند: پروردگارا، شقاوت بر ما غالب شد و ما گمراه بودیم.
مرحوم طبرسی بعد از تفسیر سعادت و شقاوت می‌گوید: معنای آیه این است که مستولی شد بر ما گناهان و موجب شقاوت ما شد و از آن‌جا که گناه باعث‌ شقاوت آنها شده است، اصل گناه که سبب شقاوت را شقاوت نامیده، از باب اطلاق سبب بر مسبب. طبرسی گوید: بالاترین شقاوت برای انسان ترک عبادت خدا کردن، مشغول به اطاعت غیر خدا شدن، سرپیچی از اطاعت دلیل و برهان کردن و انجام کارها بر اساس هوا و هوس نفسانی است.
[۳۰] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، از انتشارات کتابخانه آیة‌الله مرعشی رحمه الله، ص۱۱۹.

از آیات و روایات زیادی استفاده می‌شود که بدترین چیزی که عامل شقاوت انسان امت گناه و معصیت‌ خداست، زیرا یکی از آثار گناه این است که انسان را به کفر می‌کشاند تا آن‌جا که خدا را تکذیب می‌کند:
«ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوی ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون‌؛ سرانجام و عاقبت کار کسانی که مرتکب بدی‌ها شدند این است که آیا خدا را تکذیب کردند و آنها را استهزا می‌کردند.»


از بحث‌ها و مطالبی که در این نوشتار گذشت و نیز از بحث‌های قرآنی و روایی می‌توان به روشنی نتایج ذیل را گرفت:
۱. بین معنای لغوی سعادت و شقاوت و معنای اصطلاحی آن که نزد فلاسفه اسلامی به‌ کار می‌رود و مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، تناسب کامل وجود دارد و معنای مورد نظر از معنای لغوی آن گرفته شده است.
۲. در ماهیت و حقیقت مفهوم سعادت و شقاوت، آن گونه که فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو، ابن‌سینا و صدرالمتالهین و دیگران بیان کردند، با آنچه از آیات شریفه قرآن و روایات استفاده می‌شود، نه تنها منافاتی وجود ندارد، بلکه هماهنگی و مطابقت است و هریک مکمل دیگری به‌ حساب می‌آید.
۳. بنابراین، باید گفت که حقیقت‌ سعادت رسیدن انسان است‌ به هدف نهایی و کمال واقعی خودش که عبارت است از: قرب الی‌الله و یا به تعبیر ارسطو خیر مطلق، زیرا کمال و خیر مطلقی غیر از ذات مقدس الهی وجود ندارد. هرگاه انسان به آن مرحله عظیم برسد، قطعا روح او دارای بهجت و سروری می‌شود که هیچ شادمانی و سروری به منزلت آن نخواهد رسید. در عالم آخرت نیز در جوار ذات الهی متنعم به نعمت‌هایی می‌شود که هیچ گوشی نشنیده، و هیچ چشمی ندیده و بر دل هیچ کسی خطور نکرده است. و این سعادت مطلق محل بروز و ظهورش جهان آخرت است، اگرچه سعادت نسبی که آن را سعادت جسمانی نامیده‌اند، در دنیا برای انسان بروز و ظهور می‌کند و این سعادت جسمانی، همان خیر مضاف یا خیر نسبی است که در کلمات فلاسفه آمده است و ارسطو آنها را بر می‌شمارد، مانند علم، معرفت، داشتن اعوان و انصار، مال حلال، فرزندان صالح و همسر خوب که انسان را در امور دنیا و آخرت یاری رساند و یا نعمت‌های دیگری از این قبیل.
۴. رسیدن به کمال و سعادت نه تنها ذاتی انسان نیست، بلکه امری است اختیاری و باید هرکسی با اعمال اختیاری به‌طور آگاهانه و براساس انتخاب راه صحیح آن‌را به‌ دست آورد. عواملی که انسان را به سعادت و کمال حقیقی می‌رساند عبارت است از: علم و معرفت‌به‌خدا، ایمان محکم به‌ ذات مقدس الهی و سایر عقاید، انجام اطاعت‌ خالصانه، اعمال شایسته و تزکیه و تهذیب روح از اخلاق رذیله. در یک جمله می‌توان گفت که انسان در اثر تکامل در دو بعد حکمت نظری و عملی، قادر است‌ با اعمال اختیاری خود به هدف اصلی خود که همان سعادت و خوش‌بختی است، نایل شود.


۱. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغه، ج۳، ص۷۵.    
۲. ابن فارس، احمد بن فارس، مجمع اللغه، چاپ مؤسسه الرسالة عراق، ج۳، ص۵۷.    
۳. ابن ‌منظور، جمال‌الدین، لسان العرب، ج۳، دار احیاء، التراث العربی، ج۳، ص۲۱۲.    
۴. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع‌ ‌البحرین، ج ۲، ص ۳۷۲.    
۵. گروهی از مولفین، المعجم الوسیط، ج ۱، ص۴۳۰.    
۶. نراقی، احمد، جامع السعادة، ج۱، چاپ نجف اشرف ص۳۹.
۷. حسین بن عبدالله، بوعلی‌سینا، اخلاق نیکو ماخس، ترجمه دکتر سید ابوالقاسم پورحسینی، انتشارات دانشگاه تهران، ص۵.
۸. محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، اسفار، ج۹، چاپ مصطفوی قم، ص۱۲۱.
۹. محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، شواهد الربوبیه، ص۲۵۱.
۱۰. محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، اشراق ششم از مشهد سوم.
۱۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، من لایحضره الفقیه، دارالکشف الاسلامیه، ج۴، ص۲۷۲.
۱۲. محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، شواهد الربوبه، ص۲۵۲- ۲۵۳.
۱۳. حسین بن عبدالله، بوعلی‌سینا، الاشارات والشبهات، ج۴، ص۲۷- ۳۱ نقل به مضمون، چاپ لبنان، تحقیق دکتر سلیمان دنیا.
۱۴. محمد بن ابراهیم، صدرالمتالهین شیرازی، اسفار، ج۹، چاپ مصطفوی قم، ص۲۵- ۱۲۶.
۱۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج‌البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۰، ص۲۰.    
۱۶. آمدی، ابن شعبه، غرر الحکم، نشر دارالکتاب اسلامی، قم، حکمت ۷۱۶۴، ص۹۲.    
۱۷. عصر/سوره۱۰۳، آیه۱.    
۱۸. عصر/سوره۱۰۳، آیه۲.    
۱۹. فیاض لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، چاپ کنگره لاهیجی، ص۱۸۱- ۱۸۳.
۲۰. هود/سوره۱۱، آیه۱۰۵.    
۲۱. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیرالمیزان، ج۹، ص۱۸.
۲۲. هود/سوره۱۱، آیه۱۰۵-۱۰۶.    
۲۳. عبس/سوره۸۰، آیه۲۰.    
۲۴. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۲، ص۱۸.
۲۵. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، انتشارات کتابخانه آیة‌الله مرعشی، ج۵، ص۲۹۶.    
۲۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، طبع اسلامی تهران، ج۴۰، ص۸۱.    
۲۷. مطففین/سوره۸۳، آیه۱۴.    
۲۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، از انتشارات کتابخانه آیة‌الله مرعشی رحمه الله، ج۷۳، ص۳۶۱.    
۲۹. مومنون/سوره۲۳، آیه۱۰۶.    
۳۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، از انتشارات کتابخانه آیة‌الله مرعشی رحمه الله، ص۱۱۹.
۳۱. روم/سوره۳۰، آیه۹.    



سایت معارف قرآن، برگرفته از مقاله «سعادت و شقاوت از دیدگاه فلسفه و دین»، تاریخ بازیابی۹۶/۳/۲۴.    



جعبه ابزار