• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سوسیال دموکراسی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



برای روشن شدن آموزه‌ها و کنش‌های سیاسی، مندرج در این اصطلاح می‌توانیم از این جا شروع کنیم که سوسیال دموکراسی در عمل چه چیزی هست و چه چیزی نیست. آلمان، فرانسه، بریتانیا، اتریش، نیوزیلند، استرالیا، بلژیک، هلند، اسپانیا، سوئد و سایر کشورهای اسکاندیناوی سنت‌ها و احزاب نیرومند سوسیال دموکراتیک دارند (این احزاب ممکن است خود را سوسیالیست، سوسیال دموکراتیک یا کارگری بنامند)؛ و بعضی از این حزب‌ها در زمان‌های مختلف، خصوصاً پس از جنگ جهانی دوم، حکومت‌هایی تشکیل داده‌اند. نسل‌های پی در پی برنامه‌های رفاهی و اصلاحات اجتماعی قانونی آثار ماندگاری از خود به جا گذاشته که نه فقطه بر تشکیل دولت بلکه بر نگرش‌های رایج درباره‌ی مسئولیت اجتماعی تاثیر داشته است. اوایل قرن بیستم در روسیه نیز جنبش سوسیال دموکراتیک مهمی وجود داشت که بعدها به دستور بلشویک‌ها سرکوب شد؛ سوسیال دموکراسی در کشورهای مختلفی همچون آرژانتین، کانادا، ایرلند شمالی، هند و ژاپن (که با وجود قدرت تقریباً انحصاری و تک‌قطبی حزب لیبرال دموکراتیک حاکم، سوسیال دموکراسی نیز در آن همچنان نیرومند است و مورد حمایت گسترده‌ی زنان، کشاورزان، و طبقه‌ی متوسط) به میزان کم‌تری تاثیر و نفوذ دارد.
سوسیال دموکراسی، که در ابتدا جنبشی سوسیالیستی، اتحادیه‌گرا و ضدسرمایه‌داری بود، خاستگاه مشترکی با سایر جنبش‌های طبقه‌ی کارگری قرن نوزدهم داشت که علیه شکل‌های مختلف سرکوب دولتی- دولت‌های بیسمارکی، نظامی‌گرا، بناپارتیستی، ضددریفوسی (بحث بعد را ببینید)، کشیشی (کاتولیکی و پروتستان) و سایر دولت‌های اقتدارطلب- مبارزه می‌کردند. هر قدر موفقیت سوسیال دموکرات‌ها در انتخابات بیش‌تر بود و هر قدر به عنوان حزب سیاسی سازماندهی بهتری داشتند، و همچنین چون بعضی از اهدافی که برای آن مبارزه می‌کردند با استقرار دولت رفاه به تحقق پیوست، آن‌ها نیز از جناح چپ به چپ میانه نزدیک‌تر شدند. این انعطاف‌پذیری تا‌اندازه‌ای نتیجه‌ی دورگه بودن آموزه‌ی سیاسی سوسیال دموکراسی است. سوسیال دموکراسی بنیان‌گذار واحدی ندارد (نمی‌توان فقط جان لاک، آدام اسمیت یا کارل مارکس را نام برد) و شجره‌نامه‌ی آن به مارکسیسم، سوسیالیسم تخیلی و نحوه‌ای از تجدیدنظر طلبی می‌رسد، ملهم از این بصیرت انگلس (در دهه‌ی ۱۸۹۰)، که عمل سیاسی انقلابی برای پیشبرد مبارزه‌های طبقه‌ی کارگر با تکیه به حق رای و پارلمان احتمال موفقیت بیش‌تری دارد تا با اتکا به روش‌های انقلابی.
سوسیال دموکرات‌های اولیه تعهد مشترکی نسبت به پرولتاریا به مثابه طبقه‌ی آینده داشتند و تفاوت آن‌ها با ژاکوبن‌ها یا انقلابی‌ها بیش‌تر از نظر روش بود تا اصول. آن‌ها معتقد بودند که پرولتاریا به عنوان یک طبقه با روش‌هایی همچون حق رای همگانی، دموکراسی پارلمانی و کنترل شاخه‌های اجرایی حکومت می‌تواند قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست بگیرد. وقتی پرولتاریا به قدرت برسد، ملی‌سازی و برنامه‌ریزی موجب حذف چرخه‌های تجاری، لغو جنگ و خاتمه‌ی استعمارگری خواهد شد. سوسیال دموکرات‌ها، با قدری تفاوت‌های عقیدتی، دیدگاه‌های مشترک مساوات‌طلبانه، دنیوی و علمی داشتند که روایتی از سنت روشنگری بود و برای خویش قائل به مسئولیت اجتماعی بود.
سوسیال دموکرات‌ها هنوز هم از دولت دموکراتیک مقتدر حمایت می‌کنند که تفاوت فاحشی با حداقل‌گرایی سایسی لیبرالی دارد. آن‌ها هنوز هم مخالف‌اند که بازار یگانه قاضی عدالت است، و همچنان حوزه‌ی عمومی را نسبت به حوزه‌ی خصوصی در اولویت قرار می‌دهند. اما آن‌ها از سوسیالیسم انقلابی فاصله گرفته‌اند، و پس از ۱۹۱۹ تقریباً همه‌ی احزاب سوسیال دموکراتیک قاطعانه راه خود را از کمونیسم جدا کردند. از جنگ جهانی دوم به بعد بسیاری از آن‌ها الویت بازار بر برنامه‌ریزی، و بخش خصوصی بر بخش عمومی، و خط مشی «اول رشد بعد بازتوزیع» را پذیرفته و حتی از آن حمایت کرده‌اند.
امروزه، سوسیال دموکراسی در مقام بدیل اصلی رفاه‌گرایی اجتماعی، در اعتقاد به کثرت‌گرایی که مدل آن را می‌توان سیاست «تعادل شناور»، همراه با سیاست پاسخگویی، کنترل‌ها و موازنه‌ها، انتخابات و قوانین و رابطه‌ی تعاملی بین حوزه‌ی عمومی و خصوصی نامید، با رفاه‌گرایی اجتماعی وجه اشتراک دارد؛ ولی در سوسیال دموکراسی بر موازنه‌ی دوباره‌ی اقتصاد و سیاست در چارچوب بازار دوگانه تاکید می‌شود. در نظریه‌ی سوسیال دموکراتیک، بازار اقتصاد بیش‌تر سازوکاری است که اطلاعاتی درباره‌ی دلایل انتخاب مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان از میان نیازها و خواسته‌های مادی ارائه می‌دهد و با مالکیت خصوصی چندان ارتباطی ندارد. حوزه‌ی سیاسی هم اطلاعاتی درباره‌ی انتخاب رهبران بر اساس برنامه‌ها و اولویت‌ها ارائه می‌کند. از آن‌جا که فرد فرد شهروندان در آنِ واحد هم مصرف‌کننده و هم رای دهنده هستند، طبق این مدل نابرابری‌های ناشی از حوزه‌ی اول ممکن است در حوزه‌ی دوم جبران شود، و بخش خصوصی مانع از تجمع و تمرکز قدرت در بخش عمومی می‌شود، و بخش عمومی مانع از تجمع و تمرکز ثروت در بخش خصوصی.
وجه تمایز سوسیال دموکرات‌ها از طرفداران دولت رفاه اجتماعی در اولویت بیش‌تری است که سوسیال دموکرات‌ها به برابری و نظم و ترتیب نهادی برای رسیدن به این هدف می‌دهند. از نظر آن‌ها، نقص و نارسایی دولت رفاه اجتماعی در این است که نظم و ترتیب سرسری و باری به هر جهتی به وجود می‌آورد که ماهیت موقت دارد، و متشکل از راهبردها و اقدامات قانونی از سر اکراه و بی‌میلی و سرهم‌بندی شده‌ای است که احتمال شکست آن‌ها بسیار زیاد است. خلاصه، سوسیال دموکرات‌ها اصلاحات رفاه اجتماعی را وصله‌پینه‌هایی بر قامت دولت لیبرالی می‌بینند که برای رفع و رجوع بدترین عواقب نابرابری‌ها طراحی شده‌اند به جای آن‌که علل این نابرابری‌ها را از میان بردارند. در مقابل، دستور کار سوسیال دموکراتیک برای دگرگون ساختن یا کاهش دادن تجمع و تمرکز ثروت و سرمایه‌ی خصوصی طراحی می‌شود. در واقع، طبق نظر سوسیال دموکرات‌ها، این ثروت و سرمایه‌ی متمرکز چنان قدرتمند است و مؤسسه‌های تجاری چنان نقش ممتازی دارند که وقتی برنامه‌های اصلاح در دولت رفاه اجتماعی به تصویب می‌رسد، آن‌ها مانع از عملکرد مطلوب بازار دوگانه می‌شوند.
بنابراین، سوسیال دموکرات‌ها تاکید بیش‌تری بر مساوات‌طلبی و نیاز به حذف علل نابرابری‌های اجتماعی دارند. آن‌ها همچنین معتقدند که «تعادل» بدون مداخله‌ی دولت به نفع گروه‌های نابرخوردار و محروم، مانند اقلیت‌ها (قومی، دینی، نژادی، زبانی) و طبقه‌بندی محروم، به دست نخواهد آمد. اما در سال‌های اخیر تجربه نشان داده است که مداخله‌های دولت ممکن است دولت را بوروکراتیک کند و از پاسخگویی سیاسی آن بکاهد. از همین‌رو سوسیال دموکرات‌ها به آزمایش شکل‌های کثرت‌گرایانه‌ی نمایندگی، دموکراسی در محل کار و خودگردانی علاقه‌مند شده و امیدوارند از طریق چنین سازوکارهایی تضاد گروهی رقابت‌آمیز را پشت سر بگذارند و آن را به عنوان تعاون و همیاری تبدیل کنند. نظریه‌ی کثرت‌گرای مدرن و خصوصاً نظریه‌های دموکراسی مشارکتی و حکومت چندگانه طی سه دهه‌ی گذشته جنبه‌ی سیاسی سوسیال دموکراسی را غنی‌تر ساخته است (برای مثال، Dahl، ۱۹۵۶، ۱۹۶۱؛ palsby، ۱۹۶۳، Bachracm، ۱۹۶۷؛ pateman، ۱۹۷۰؛ Luces، ۱۹۷۴؛ Gould، ۱۹۸۸). در عین حال، سوسیال دموکرات‌ها پی برده‌اند که طرفداری از برابری باید با ضرورت‌های توسعه هماهنگ شود، و سوسیال دموکرات‌های هلند، اتریش، آلمان، نیوزیلند و اسکاندیناوی ابتکارهای درخور توجهی در خط مشی‌های خود در زمینه‌ی مسکن ارزان‌قیمت، شوارهای کارگران برنامه‌های آموزشی بدیع عرضه کرده‌اند.
سوسیال دموکرات‌ها در مسائل زیست محیطی به احزاب، سبز نزدیک‌اند (به ویژه در آلمان)
، در حالی که درباره‌ی مسئله‌ی انرژی و تسلیحات هسته‌ای با آن‌ها اختلاف نظر دارند. امروزه که اعضای احزاب و رای‌ دهندگان بیش‌تر از طبقات متوسط می‌آیند، بعضی از حزب‌ها نیز برنامه‌های مالکیت عمومی خود را تعدیل کرده‌اند و بیش‌تر بر اصلاح مسئولیت‌های رفاهی دولت تاکید می‌کنند تا بر محدود کردن آن (Hindess، ۱۹۷۱). سوسیال دموکراسی مانند دولت رفاه اجتماعی تاثیر زیادی از کینزگرایی پذیرفته است؛ البته بیش‌تر مشوق این است که گروه‌های مرفه‌تر به جای پس‌انداز بیش‌تر مصرف کنند. به طور کلی، سوسیال دموکرات‌ها حامی جمعی‌ شدن مخاطره‌اند در حالی که حامیان دولت رفاه اجتماعی حامی فردی شدن مخاطره هستند. از نظر بعضی سوسیال دموکرات‌ها دولت در مقام تثبیت‌کننده‌ی اقتصادی و سیاسی عمل می‌کند و مشوق رشد و بازدارنده‌ی رکود است و نقش‌اش نوعی مدیریت بحران است (offe، ۱۹۸۴، p. ۱۴۸).
چگونگی کارایی این اصول را در عمل شاید با چند مثال بهتر بتوان نشان داد. نه نظریه‌ی سوسیال دموکراتیک کامل و قطعی وجود دارد و نه دولت کاملاً سوسیال دموکراتیک، اما آلمان، اتریش، سوئد، هلند و چند کشور دیگر نظیر استرالیا را می‌توان مدل‌های سوسیال دموکراسی به شمار آورد. آلمان به طور اخص به خوبی نشان دهنده‌ی دگردیسی سوسیال دموکراسی از عقاید و آموزه‌های چپ به چپ میانه است. در اوایل دهه‌ی ۱۸۶۰ کارگرانی با روحیه‌ی لیبرالی، مؤسسه‌های آموزشی و اصناف پیشه‌وران کم کم هوادار اصلاح قانون، وحدت ملی، حق رای همگانی مردان، آموزش‌های تجاری، مؤسسه‌های اعتباری و پس‌انداز، برنامه‌های تعاونی و شرکت‌های تعاونی تولیدکنندگان شدند. این لیبرالیسم اولیه خیلی زود جای خود را به سوسیالیسم داد و دو انجمن عمده‌ی کارگری در دهه‌ی ۱۸۶۰ به وجود آمد؛ سازمان عمومی کارگران آلمان که رهبر و منبع الهام آن فردیناند لاسال بود، حزب سوسیال دموکراتیک کارگران که اگوست ببل و ویلهلم لیبکنشت که رابطه‌ی نزدیکی با مارکس و انگلس داشتند، رهبران آن بودند (Gutsman، ۱۹۸۱، ch. ۱).
در دوره‌ی بعد از جنگ فرانسه و پروس موجی از گرایش‌های رادیکال به راه افتاد. دو حزب فوق در ۱۸۷۵ تحت عنوان حزب سوسیال دموکراتیک آلمان (SPD) متحد شدند و ظرف دو سال ۱۲ عضو در مجلس آلمان و بیش از نیم میلیون رای داشتند. SPD، مانند سایر احزاب سوسیالیستی و سوسیال دموکراتیک در فرانسه و جاهای دیگر، بر اولویت همبستگی طبقه‌ی کارگر نسبت به پیوندهای ملی تایید کرد. در سال ۱۸۷۸، طبق قانون ضدسوسیالیستی، تشکیل سازمان‌های کارگری ممنوع شد. وقتی این قانون در ۱۸۹۰ لغو شد، SPD به سرعت رشد و گسترش یافت (kocka، ۱۹۸۶، pp. ۲۷۸-۳۵۱) و نزدیک به یک و نیم میلیون رای در انتخابات همان سال به دست آورد و ۳۵ نماینده را روانه‌ی مجلس آلمان کرد (Braunthal، ۱۹۶۱، pp. ۲۰۰-۱) در این زمان برنامه‌ی SPD شامل صنف گرایی لاسالی (مندرج در برنامه‌ی گوتای ۱۸۷۵) بود که بر سوسیالیسم دولتی، روش‌های سیاسی قانونی، حق رای همگانی، آزادی‌های مدنی و دموکراسی تایید می‌کرد، اما در نتیجه‌ی قوانین سرکوبگر بیسمارک علیه سازمان‌های طبقه‌ی کارگری، SPD دیگر دعوت به کنش رادیکال پرولتاریایی نیز می‌کرد و در برنامه‌ی ۱۸۹۱ خود موسوم به ارفورت برنامه‌ای مارکسیستی و انقلابی را اعلام کرد. با این حال، عقاید مارکسیستی SPD شاخه‌های گوناگونی داشت که از مارکسیسم انقلابی رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت تا «میانه‌روی» کارل کائوتسکی، و سپس تا تجدیدنظرطلبی ادوارد برنستاین را شامل می‌شد.
همه‌ی احزاب سوسیال دموکراتیک در بین‌الملل سوسیالیستی قاطعانه با جنگ مخالف بودند اما به رغم این مخالفت، که مرتباً در مجمع بین‌الملل سوسیالیستی به تصویب می‌رسید، سوسیالیست‌های فرانسوی در مجلس نمایندگان و نمایندگان SPD در مجلس آلمان در ۱۹۱۴ به تامین اعتبار جنگ رای دادند و زمینه را برای تفرقه‌ی قطعی میان سوسیالیسم انقلابی و بلشویسم فراهم ساختند (Braunthal، ۱۹۶۱، ch. ۲۱). مارکسیسم انقلابی تا ۱۹۲۰ همچنان در SPD جریان نیرومندی بود تا این که جناح چپ این حزب از SPD جدا شد و حزب کمونیست (KPD) را تشکیل داد. روابط میان SPD که عمدتاً تجدیدنظرطلب بود و KPD با اوج‌گیری ناسیونال سوسیالیسم (حزب نازی) و تبدیل شدن KPD به حزبی استالینیستی روزبه روز تیره‌تر می‌شد. در دوره‌ی حکومت نازی‌ها اعضای هر دو حزب مورد تعقیب بودند و بسیاری از پیروان و طرفداران آن‌ها کشته یا زندانی شدند. پس از جنگ جهانی دوم، SPD از نو بازسازی شد و به طور رسمی در اجلاس بادگودسبرگ در سال ۱۹۵۲، حتی از رقیق‌ترین و خفیف‌ترین شکل مارکسیسم دست کشید و نظام بازار لیبرالی را پذیرفت. اکنون SPD بیش‌تر طرفدار رقابت اقتصادی آزاد، البته در اقتصاد «بازار اجتماعی» است و تا حد زیادی مخالف مالکیت دولتی ابزارهای تولید است (Lipset، ۱۹۹۰).
یکی از معضلات بحث درباره‌ی سوسیال دموکراسی این است که اکثر حزب‌های سوسیال دموکراتیک از عناوین سوسیالیستی استفاده می‌کنند. مثلاً در فرانسه سوسیالیست‌ها کوشش‌هایی جدی برای اجتناب از سوسیال دموکراسی کرده‌اند و اصل و نسب انقلابی و طرز بیان به ارث رسیده از ژاکوبن‌های اولیه را ترجیح می‌دهند. «گرایش» چپ سوسیالیست‌های فرانسوی ناشی از مارکسیسم انقلابی ژول گِد بود که با برنامه‌ی اصلاح‌طلبانه‌تر یا «امکان سنجانه» پل بروس مخالف بود. در حالی که سوسیال دموکرات‌های آلمانی روش‌هایی انتخابی برای رسیدن به سوسیالیسم داشتند، سوسیالیست‌های فرانسوی از اعتصاب عمومی حمایت می‌کردند که از نظر آن‌ها سلاح اصلاحات صلح‌آمیز در تقابل با عمل انقلابی بود. قضیه‌ی دریفوس در ۱۸۹۴ که جریان‌های پرودونیستی، مارکسیستی، بلانکیستی، گدیستی و سورلی را درگیر ساخته بود موجب شد انواع و اقسام گروه‌های سوسیالیستی تحت رهبری ژان‌ژورس گردهم آیند؛ در ۱۹۰۳ سوسیالیست‌ها ۶۰۰. ۰۰۰ رای کسب کردند و بیش از ۵۰ کرسی از پارلمان را به دست آوردند و به این ترتیب الکساندر میلران توانست نخستین وزیر سوسیالیست دولت فرانسه شود. گدیست‌ها توجه خاصی به اصلاح شهرداری‌ها داشتند و در شمار زیادی از شوراهای شهری کرسی‌هایی به دست آورند. سپس دوره‌ی جدایی اجتناب‌ناپذیر سوسیال دموکرات‌ها و کمونیست‌ها در اجلاس تور در ۱۹۱۹ فرا رسید. لئون بلوم، ژان لانگوئه و پل فوره دوباره حزب سوسیالیست را حول محور روزنامه‌ی لوپوپولوار لانگوئه تاسیس کردند در حالی که کمونیست‌ها بر محور نشریه‌ی ژان ژورس یعنی اومانیته سازمان یافتند. سوسیال دموکراسی با نخست‌وزیری کوتاه‌مدت لئون بلوم و حکومت جبهه‌ی مردمی سال ۱۹۳۶ رو به افول رفت تا این که در دهه‌ی ۱۹۷۰ و به سبب تضعیف حزب کمونیست دوباره احیاء شد. اما سوسیال دموکراسی همچنان بیرون از گود قدرت باقی ماند تا این که در ۱۹۸۱ فرانسوا میتران به ریاست جمهوری فرانسه رسید.
سوئد از دیرباز مظهر و مثال اعلای دولت سوسیال دموکراتیک تلقی شده است که نشان دهنده‌ی راه «سوم» یا راه میانه است. حزب سوسیال دموکراتیک که در ۱۸۹۹ و تحت رهبری یالمار برانتینگ (مارکسیست ارتدکسی که نخستین صدر اعظم سوسیالیست بود) تاسیس شد به سرعت خود را در مقام یکی از نیروهای سیاسی عمده در سوئد تثبیت کرد. این حزب نیز مانند سوسیال دموکراسی آلمانی در ابتدا موضع چپ افراطی داشت و بانی اصلی بی‌طرفی دائمی سوئد بود. حکومت‌های سوسیال دموکراتیک متوالی (که فقط در دهه‌ی ۱۹۳۰ برای مدت کوتاهی از قدرت دور ماندند)، به رغم تاثیر مثبتی که انقلاب روسیه بر آن‌ها گذاشته بود، همیشه پراگماتیسم را بر ایدئولوژی ترجیح می‌دادند، و رشد را مقدم بر مساوات و برابری می‌دانستند (یکی از قاطعانه‌ترین موضع‌گیری‌ها در این زمینه در کنفرانس مشهور تسیمر والد در ۱۹۱۵ اتخاذ شد). در نتیجه با این که سوئد مدت مدیدی است که بهترین برنامه‌های رفاه اجتماعی را دی میان همه‌ی دولت‌های مدرن داشته است، اما پایین‌ترین مالیات‌های شرکتی را در میان کشورهای OECD (سازمان همکاری و توسعه‌ی اقتصادی) دریافت می‌کند و همچنین نرخ مالیات بر درآمد در آن بسیار بالاست و مالیات‌های تامین اجتماعی و ارزش افزوده نیز نرخ‌های بسیار بالایی دارند (Lipest، ۱۹۹۰). در سوئد همچنان از طرح‌های مشارکت کارگران در تصمیم‌گیری‌های صنعتی حمایت می‌شود، هرچند که این طرح‌ها کمتر از پیش‌بینی‌های اولیه موفقیت‌آمیز بوده است (Tingsten، ۱۹۷۳؛ Meidner، ۱۹۷۸؛ olsen، ۱۹۹۲).
حزب سوسیال دموکراتیک اتریش شاید اصول‌گراتر بود. این حزب که در ۱۸۸۸ شکل گرفت در ظرف ۱۰ سال یک سوم کل آراء را به دست آورد و ۸۷ عضو در پارلمان داشت؛ مارکسیسم اتریشی رقیب بسیار مهمی برای لنینیسم محسوب می‌شد. در جریان جنگ جهانی اول این حزب به دو حزب تقسیم شد؛ یکی تحت رهبری ویکتور آدلر که طرفدار حمایت از پرولتاریای اتریش به جای پرولتاریای بین‌المللی بود، و دیگری به رهبری پسر او فردریش که موضع ضدجنگ اتخاذ کرده بود. سوسیال دموکرات‌ها پس از جنگ در چند شهر بزرگ و خصوصاً در وین که برنامه‌های بسیار موفق آموزشی، بهداشتی درمان، ارائه‌ی امکانات تفریحی و طرح‌های جدید مسکن کارگران در آن اجرا شد، به قدرت رسیدند. در دهه‌ی ۱۹۲۰ سوسیال دموکرات‌ها بزرگ‌ترین حزب مخالف به شمار می‌آمدند و پس از جنگ جهانی دوم به نیرومندترین حزب ملی تبدیل شدند.
اتحادیه‌ی سوسیال دموکراتیک هلند در سال ۱۸۷۸ تحت رهبری روملا نیونهویس شکل گرفت که در ۱۸۸۸ به ریاست دولت برگزیده شد. این حزب به سرعت راه موفقیت را طی کرد و اعضای آن از ۱۳. ۰۰۰ رای و سه نماینده‌ی پارلمانی در ۱۸۹۷ به ۱۴. ۰۰۰ رای و ۱۹ نماینده‌ی پارلمانی در سال بعد رسید، اما این حزب از ائتلاف با حکومت امتناع کرد، چون آن را به معنای سازش با سرمایه‌داری می‌دانست. از زمان جنگ جهانی دوم، سوسیال دموکراسی در هلند بانی برنامه‌های رفاهی کامل و توجه و دلسوزی زیادی به گروه‌های محروم‌تر بوده است تا جایی که امروز می‌توان هلند را (به جای سوئد) نمونه‌ی دولت‌های سوسیال دموکراتیک نامید.
حزب کارگر بریتانیا وضعیت متفاوت و گیج‌کننده‌تری دارد. ریشه و خاستگاه آن تفاوت اساسی با احزاب سوسیال دموکراتیک اروپایی دارد. بعضی ریشه‌های این حزب را در رادیکالیسم انجیلی قرن هفدهم می‌جویند، و بعضی دیگر در جنبش‌های اوونی، چارتی و جنبش کارگران چاپخانه بعد از آن. واضح‌ترین سازماندهی طبقه‌ی کارگری این حزب، حزب مستقل کارگری به رهبری کر‌هاردی بود که کارگران معادن زغال‌سنگ بدنه‌ی اصلی حامیان آن را تشکیل می‌دادند. اما سوسیال دموکراسی مدرن بریتانیایی، به معنای واقعی، در انجمن فابین تجسم می‌یابد. این انجمن که در ۱۸۸۳ تاسیس شد و رسماً هیچ رابطه و پیوندی با هیچ حزبی نداشت، نقش سیاسی منحصربه فردی ایفا کرد. گزارش‌های کارگریی که آن‌ها در تیراژهای بالا منتشر می‌کردند بر پژوهش‌های تجربی وسیع، کندوکاو درباره‌ی شرایط کارخانه‌ها، حکومت‌های محلی، دخل و خرج عمومی، مسکن، اوضاع و شرایط فقرا، آموزش و پرورش، استعمارگری و سایر مسائل مشابه استوار بود. آن‌ها تاثیر شایانی بر خط مشی‌های حزب کارگر گذاشتند و برنامه‌ی آن‌ها درباره‌ی کار و نظم اجتماعی نوین که درست پس از جنگ جهانی اول منتشر شد چارچوبی اساسی فراهم ساخت که تا همین اواخر چندان تغییری نکرده بود. اکثر بخش‌های این برنامه به صورت قانون درآمد، از جمله حداقل راه ملی، ملی‌کردن معادن، راه‌آهن، تسهیلات عمومی و بیمه، استفاده از مازادها برای مصالح عمومی و نرخ صعودی مالیات بر درآمد.
جریان‌های کم‌اهمیت‌تر و فرعی‌تر شامل اتحادیه‌ی سوسیالیستی نیمه آنارشیستی ویلیام موریس بود و فدراسیون سوسیال دموکراتیک هیندمن، سازمانی مارکسیستی که در ۱۸۸۵ تاسیس شد و هدف آن مالکیت جمعی ابزارهای تولید، دولت دموکراتیک و برابری اقتصادی و اجتماعی زنان و مردان بود؛ در میان اعضای این فدراسیون النور دختر کارل مارکس نیز دیده می‌شود (Beer، ۱۹۴۸).
حزب کارگر از همان نخستین ائتلاف پارلمانی خود در ۱۹۰۶ با لیبرال‌ها، در مقایسه با سوسیال دموکرات‌های اروپایی، از بیخ و بن عمل‌گرا و مصلحت‌اندیش بوده است تا اصول‌گرا و ایدئولوژیک. این حزب پیش از جنگ جهانی دوم کارنامه‌ی نسبتاً مایوس‌کننده‌ای داشت و نخستین‌بار تحت رهبری رمزی مک دانلد در انتخابات ۱۹۲۴ به قدرت رسید. اما بعد از جنگ سوسیال دموکراسی با چنان موفقیتی جای پای خود را محکم کرد که حکومت‌های محافظه‌کار بعدی قادر به تغییر آن نبودند تا این که برنامه‌ی خصوصی‌سازی و رجعت حکومت تاچر در دهه‌ی آغاز شد. از ۱۹۷۵ به بعد، قطب‌بندی سیاسی چپ راست در حزب کارگر شدت گرفت که در ۱۹۸۱ به جداشدن حزب سوسیال دموکراتیک و ائتلاف آن با حزب لیبرال منجر شد. این حزب پس از موفقیت‌های آغازین رو به افول رفت بی‌ آن‌ که شالوده‌ی قدرت مشخصی را پی‌ریزی کرده باشد، این حزب بیش‌تر در عرصه‌ی «رسانه‌ها» حضور دارد تا هر جای دیگری (pridham، ۱۹۸۸، pp. ۲۲۹-۵۶).
بعضی از حزب‌های کمونیستی سابق در اروپای شرقی از سرمشق کمونیست‌های ایتالیایی و اسپانیایی پیروی کرده‌اند که ابتدا کمونیست‌های اروپایی شدند و اکنون سوسیال دموکراسی اهمیت شایانی در استرالیا و غرب کانادا داشته است این وضع تفاوت فاحشی دارد با وضع ایالات متحده که پس از ۱۹۱۲ سوسیال دموکراسی در آن پیوسته روبه افول بوده است (Weinstein، ۱۹۶۷). در روسیه، سوسیال دموکراسی که پیش از تفرقه‌ی میان بلشویک و منشویک‌ها، جریان رادیکال عمده‌ای به حساب می‌آمد، پس از ۱۹۲۲ یکسره حذف شد. این که در آشفته‌بازار کنونی اروپای شرقی و اتحاد شوروی سابق سوسیال دموکراسی چه سرنوشتی خواهد شد، قابل پیش‌بینی نیست.
با این که هیچ تجربه‌ی سوسیال دموکراتیک قطعی وجود نداشته است، سوسیال دموکراسی، که محصول تکامل سیاسی طولانی‌مدت رادیکالیسم اروپایی است، و اکنون به سمت میانه‌های طیف سیاسی حرکت می‌کند، خود را به منزله‌ی بدیل اصلی دولت رفاه اجتماعی در سطح جهان تثبیت کرده است.






آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (۱۳۹۲)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.


سایت راسخون، برگرفته از مقاله «»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۲۲.    



جعبه ابزار