شبهه آکل و ماکول
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شبهه اكل و ماكول اصطلاح كلامى است این شبهه، شبههای معروف و دیرینه در باب
معاد جسمانی است که بسیاری از متکلّمان دربارة آن سخن گفتهاند.
معاد و
زندگی پس از مرگ، یکی از اصول اعتقادی مسلمانان است که بحث دربارة آن کمتر از گفت و گو دربارة توحید نیست، زیرا افزون بر اینکه
منکران مبدأ،
معاد را انکار کردهاند، برخی از معتقدان به مبدأ نیز دربارة
روز رستاخیز، بهویژه
معاد جسمانی، اظهار تردید کرده، در این باب به القای شبهه پرداختهاند.
بر مبناى
معاد جسمانى شبهه شده است كه هرگاه انسان، مأكول انسانى ديگر واقع شود و صورت انسانى اول را رها و صورتى ديگر به خود گيرد، آيا كداميك از آنها
محشور در روز قيامت ميشوند؟
چنان كه انسانى طعمه حيوان درنده شود و صورت سبعى به خود بگيرد در
قيامت آن انسان مأكول بصورت حيوان آكل زنده مىشود يا نه؟ و بالاخره
اجزاء انسان كه فانى و متلاشى مىشود و در طى زمانهاى مختلف صور مختلف بخود ميگيرد آيا به صورت انسان زنده مىشود، يا با يكى از صور ديگر؟
از فروع اين مسأله است كه انسان به حكم اصل ضرورى
بدل ما يتحلل از ابتداء تا آخر عمر مرتب در تحليل و تحول است و اجزاء آن در حال تبدلند آيا با صورت آخر عمر زنده ميشوند يا به صورت اول؟
براى توضيح بيشتر بايد گفت: در بيان
منكرين معاد جسمانى شبهه اى است كه آن به شبهه آكل و مأكول معروف است و آن درا بزرگترين
شبهات معاد شمردهاند و به تقريرات مختلف بيان نمودهاند:
اگر فرض كنيم يك نفر آدم، ديگرى را بتمامه خورد و همه بدنهاى مأكول جز
بدن آكل شد فرداى قيامت، آيا
بدن آكل محشور مىشود يا
بدن مأكول يا هر دو يا هيچكدام از آن دو
محشور نميشوند؟
اين مسأله از چهار صورت خارج نيست: شق اول و دوم محال است زيرا ترجيح بلا مرجح لازم مىآيد.
علاوه بر اينكه مستلزم اين است كه ديگرى
محشور نشود. شق سوم نيز محال است براى اينكه لازم مىآيد يكى دو تا، دو تا يكى باشد و محال بودن آن از بديهيات اوليه است. پس باقى مىماند شق چهارم كه هيچكدام محشور نشوند و همين مطلوب است.
اگر
آكل،
كافر و
منافق و
فاسق باشد و مأكول مؤمن صالح متقى آيا اين بدن در قيامت در حزب اولياء الله متنعم، يا در حزب اعداء خدا
معذب مىباشد. يا هم
متنعم و هم
معذب است و يا هيچكدام نمىباشد؟ سه فرض اول به بيان سابق محال است پس فرض چهارم باقى مىماند و مقصود همين است.
اگر مأكول در بدن آكل نطفه شد و مبدأ شخص ثالثى گرديد كداميك از اين سه نفر محشور ميشوند؟
قرائت و برداشت چهارم كه متينترين تقريرات است اينكه بدن انسان پس از مردن خاك مىشود و خاك او محل كشت و زرع و مزروع آن مأكول ديگرى مىگردد و همچنين او ميميرد و
بدن او خاك و خاك او محل كشت و زرع و مزروع او مأكول و همينطور در ادوار متماديه و ازمنه عديده تا دامنه
قيامت اين جريان برقرار است و اجزاء هر فردى جزء اجزاء ديگر مىشود و بسا ممكن است اجزاء بدن يك نفر جز ابدان هزاران نفر ديگر گردد در اين صورت كداميك از اين اشخاص محشور خواهند شد؟
اگر انسان در قسمتى از عمرش اهل صلاح و در قسمت ديگر اهل فساد بوده فرداى
قيامت با بدن زمان صلاحش
محشور و متنعم خواهد شد و يا با بدن زمان فسادش مبعوث و معذب خواهد شد؟
جواب از اين شبهه اين است كه گوئيم: هر فردى از افراد
انسان داراى دو قسم اجزاء است:
اجزاء اصليه و
اجزاء فضليه اجزاء اصليه عبارت از آن اجزائى است كه در
علم خداوندى بفرد معينى از افراد انسان اختصاص داده شده و
اجزاء فضليه عبارت از اجزائى است كه در سنين عمر انسان جزء بدن مىگردد و به تحليل مىرود از اين جهت بدن احتياج به
بدل ما يتحلل پيدا مىكند.
بنابراين اگر بفرض انسانى انسان ديگرى را خورد،
اجزاء اصليه انسان مأكول
اجزاء فضليه آكل مىگردد و از او دفع مىشود و خود آكل نيز داراى
اجزاءاصلي است كه در
علم خدا مضبوط است، همچنين است اگر انسانى مرد و خاك بدن او محل كشت و زرع گرديد و مزروع آن مأكول انسان ديگرى شد و در او متبدل به نطفه شخص ثالثى گرديد، بر فرض كه
اجزاء اصليه شخص آكل يا شخص ثالث نخواهد شد بلكه جزافضلى او خواهد بود و هر يك از آنها داراى
اجزاء اصليه جداگانه خواهند بود كه در
علم خدا معين است.
و براى توضيح اين مطلب گوئيم
خداوند تبارك و تعالى پيش از
خلقت بنى نوع انسان به تعداد بشرى كه تا دامنه
قيامت روى
زمين خلق مىكند و مقدار موادى كه براى تشكيل هر فردى لازم است دانا و خبير بوده، چگونه دانا نباشد و حال آنكه همه آنان را بيد
قدرت مىآفريند. أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ
در پاسخ همه اين اشكالات فلاسفه نيز گويند:
صور به يكديگر تبديل نمىشود و آنچه تبديل و تحول مى يابد ماده است كه هر آن صورتى به خود مىگيرد و صورت ها در وعاء
دهر محفوظ اند و از بين نمىروند.
و به قول
صدر الدين،
تشخص موجودات به صورت آنها است و در تمام مراتب محفوظ است.
خاتمی،احمد،فرهنگ علم کلام،ص۴۵