شیخحیدر خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شيخ حيدر، پنجمين شيخ طريقت صفوى، پدر شاه اسماعيل مؤسس سلسله صفوى در ايران بود. پدرش شيخجنيد صفوى و مادرش خديجه بيگم، خواهر اوزون حسن آق قوينلو، بود (حسينى استرآبادى، ص۲۵). حيدر ظاهراً اندكى بعد از كشته شدن پدرش، در جمادىالآخره ۸۶۴ در آمِد متولد شد ( فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۳؛ منشىقمى، ج۱، ص۴۰؛ پيرزاده زاهدى، ص۶۸). اوزونحسن آققوينلو كه در رقابت با جهانشاه بن قرايوسف، حكمران قراقوينلو، با شيخ جنيد صفوى متحد شده و خواهر خود را به عقد وى در آورده بود، ظاهرآ در ادامه همان سياست، سرپرستى خواهرزاده خود را نيز برعهده گرفت ( فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۳). اوزون حسن پس از غلبه بر رقيبان قراقوينلو و گوركانى خود، بر آذربايجان مسلط و در ۸۷۴ وارد اردبيل شد. وى شيخحيدرِ ده ساله را، به عنوان مرشد طريقت صفوى، به جاى شيخجعفر صفوى، به رياست خانقاه منصوب كرد. اين امر اشتياق مريدان آن خاندان را برانگيخت و بسيارى از آنان، كه عمومآ در آناطولى، طالش و سياهكوه بودند، براى زيارت شيخ حيدر روانه اردبيل شدند (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۳؛ فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۵؛ روملو، ج۱۱، ص۴۰۷؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۱). حمايت همه جانبه اوزون حسن از وى به رونق روزافزون خانقاه اردبيل كمك كرد. اوزون حسن در حمايت از حيدر، دختر خود، حليمه بيگم آغا، را به عقد او درآورد .
از آن پس شيخحيدر علاوه بر انديشيدن به انتقام پدر، براى تداوم راه و نيل به مقاصد او نيز گام برداشت. به همين مناسبت، علاوه بر رهبرى مذهبى مريدان، بخشى از اوقات خود را به امور نظامى و ساخت اسلحه براى مسلح كردن افرادش اختصاص داد. او خود تعداد زيادى نيزه، شمشير، زره و سپر ساخت، چنان كه خانقاه وى به قورخانه بدل گرديد (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۵ـ۲۹۶؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۱ـ۶۱۲). او همچنين به سازماندهى مريدانش پرداخت و كلاه مخروطىشكلِ دوازده تَركِ سرخ رنگى (تاج حيدرى) براى آنان ساخت كه مدعى بود حضرت على عليهالسلام در عالم رؤيا به وى الهام كرده است (عالمآراى صفوى، ص۳۰). ساخت و استعمال اين كلاه، مىتواند مبيّن اعتقاد صفويان به تشيع دوازده امامى، در آن زمان باشد (بوداق منشىقزوينى، ص۱۱۹؛ حسينىاسترآبادى، ص۲۶). حمايت اوزون حسن و ترغيب اطرافيان خود به استفاده از اين كلاه نيز به ترويج آن كمك كرد. به اين ترتيب، تشكل مريدان طريقت صفوى، تحت عنوان جديد قزلباش تحكيم و توسعه يافت (عالمآراى صفوى، ص۳۰؛ واله اصفهانى، ص۵۳).
با مرگ اوزون حسن در ۸۸۲ و روى كار آمدن فرزندش يعقوببيگ، ارتباط خانقاه صفوى با دربار آققوينلو قطع شد و يعقوببيگ كارگزاران دولتى و اطرافيان خود را با جديت از به كاربردن تاج حيدرى منع كرد (عالمآراى صفوى، ص۳۱). شيخحيدر كه در ۸۸۸ نيروهاى خود را براى نيل به اهدافش آماده مىديد، ظاهراً براى آزمودن آمادگى نيروهايش و نيز به منظور كسب غنايم براى تأمين تجهيزات لشكركشى، به تقليد از پدرش، عازم سرزمين چركسها در داغستان شد (روملو، ج۱۱، ص۶۱۱_ ۸۸۹). از آنجا كه راه او ناگزير از شروان مىگذشت، كسب موافقت يعقوببيگ، كه داماد شروانشاه نيز بود و به نوعى بر او رياست داشت، لازم بود. از اينرو پس از كسب اجازه از دربار آققوينلو، شيخ حيدر با مريدان خود به چركسها حمله كرد و غنايم زيادى به دست آورد. در بازگشت، شيخحيدر براى گرفتن انتقام پدر، قصد كرد به شروانشاه حمله كند ولى به علت خستگىِ مريدان و لزوم تجهيز بيشتر سپاه از اين كار صرفنظر كرد. او پس از رسيدن به اردبيل، براى جلوگيرى از سوءظن يعقوببيگ، بخشى از غنايم را به دربار او ارسال و مابقى را ميان مريدانش پخش كرد و از آنها خواست اين غنايم را صرف تهيه وسايل جنگى كنند (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۶ـ۲۹۷؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۱ـ۶۱۲؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۴). پس از آن، ظاهراً براى تحكيم نفوذ خود در منطقه گيلان، به بهانه آنكه شيخ زاهد گيلانى، مراد و مرشد جدش (صفى الدين اردبيلى)، درعالم رؤيا از وى خواسته تا قبر در حال تخريبش را تعمير كند، به آن منطقه رفت و به مرمت مقبره شيخ زاهد گيلانى مشغول شد (روملو، ج۱۱، ص۶۱۴ـ۶۱۵). سندى از شيخحيدر، ظاهراً مربوط به همين زمان، در دست است كه در آن شيخ حيدر حق مالكيت يكى از اعقاب شيخ زاهد گيلانى را بر املاك موروثیشان به رسميت شناخته و تأييد كرده است. بخشى از اين سند نشان مىدهد كه احتمالا شيخ حيدر در آن ناحيه حكومتگونهاى تشكيل داده بود يا آنكه كارگزاران دولتىِ اين منطقه از فرمان وى تبعيت مىكردند (پيرزاده زاهدى، ص۱۰۳ـ۱۰۴؛ساعدى، ص۷۵).
چهار سال پس از لشكركشى نخست، در ۸۹۲ شيخحيدر به همان شيوه قبل با چركسها جنگيد و غنايم زيادى به دست آورد (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۷ـ۲۹۸؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۴). در اواخر ۸۹۲، با شيوع طاعون در تبريز، يعقوببيگ به ناچار به اصفهان و سپس به قم رفت (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۶۶ـ ۲۶۷؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۵). در اوايل ۸۹۳ خديجهبيگم، كه براى زيارت به قم رفته بود، به اردوى يعقوببيگ شتافت تا از وى براى بار سوم اجازه غزاى شيخ حيدر در چركس را بگيرد. يعقوببيگ بىدرنگ از شروانشاه خواست تا با حيدر همكارى كند (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۹؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۵ـ ۶۱۶). حيدر پس از آنكه عده زيادى از مريدانش در طالش و قراباغ به وى پيوستند، ظاهراً به عزم جنگ با چركسها، اما در باطن براى گرفتن انتقام پدرش از شروانشاه به راه افتاد. او پس از عبور از رود كورا (كر)، در منطقه محمودآباد كه اهالى آن غيرمسلمان (و احتمالا مسيحى) بودند، به غارت و كشتار پرداخت (فضلاللّه بن روزبهان، ص۲۹۹؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۵ـ ۶۱۶). سپس به بهانه ابلاغِ فرمانِ يعقوببيگ به شروانشاه و در واقع براى كسب آگاهى كامل از اوضاع و احوال درونىِ قلمرو شروانشاه، يكى از مريدان خود را به شروان فرستاد. شروانشاه سفير او را پذيرفت و براى يارى دادن به وى در امر غزا اعلام آمادگى كرد و سفيرى نزد حيدر فرستاد. هنگامى كه حيدر از اشتغالِ شروانشاه به ازدواج فرزندانش و پراكندگى نيروهاى نظامى وى خبردار شد، سفيرِ او را پياده به شروان بازگرداند تا به اربابش اطلاع دهد كه حيدر براى گرفتن انتقام پدرش آمده است و زمانِ جنگ با او را در منطقه شماخى تعيين كرد. سفير، اندك زمانى پيش از موعد مقرر به دربار رسيد. شروانشاه كه فرصت تدارك نيرو نداشت، اموال و حرمسرايش را به قلعه گلستان فرستاد و با سربازان اندكى كه داشت براى مبارزه با شيخحيدر آماده شد. قزلباشان به راحتى مقاومت سپاهيان شروان را درهم شكستند و آنان را به درون قلعه گلستان راندند. آنگاه شهر را تصرف و اهالى را قتل عام كردند. شيخحيدر همچنين با استفاده از توپ و منجنيق، كار را براى محاصرهشدگانِ گلستان تنگ كرد. شروانشاه از سلطان يعقوببيگ و ظاهرآ از ابوالمعصوم خان، حكمران ايالت طبرسران (تبرسران) يارى خواست ( فضلاللّه بن روزبهان، ص۳۰۰ـ۳۰۳؛ عالم آراى شاهاسماعيل، ص۲۷؛ عالمآراى صفوى، ص۳۱). سپاهيان پراكنده شروان وقتى از وضع شروانشاه مطّلع شدند، در مناطق شمالى شروان گردهم آمدند و با اعزامِ فرستادهاى به قلعه گلستان، از محاصرهشدگان خواستند تا همراه با آنان و به طور همزمان، سپاهيان قزلباش را مورد حمله قرار دهند. اين سفير به اسارت قزلباشان افتاد و شيخحيدر محاصره قلعه را رها كرد و با شتاب به محل تجمع سپاهيان شروان تاخت و آنها را تارومار كرد. اگرچه، محاصرهشدگان منظور شيخ را از ترك محاصره نمىدانستند، اما اين امر به آنها فرصت داد تا از قلعه گلستان به قلعه مستحكم سلوط پناه ببرند. از آن سو، يعقوببيگ در پاسخ به استمداد شروانشاه، به سرعت خود را از سلطانيه به اردبيل رساند و سپاهى به فرماندهى سليمانبيگ بيژناوغلو و شاهزاده ابراهيم بن جهانگير، پسرعمويش، به مقابله قزلباشان روانه كرد (فضلاللّه بن روزبهان، ص۳۰۴ـ۳۰۸). شيخ كه قلعه سلوط را در محاصره داشت، به محض شنيدن اين خبر، براى آنكه از دو سو محاصره نشود، به طرف قلعه دربند رفت؛ اما محافظان آن كه از مستحكمترين قلاع منطقه بود، مانعِ عبور او شدند. حيدر به قلعه حمله كرد، اما نتوانست آن را بگشايد (منشىقمى، ج۱، ص۳۸ـ۳۹). در همين گيرودار، مطلّع شد كه نيروهاى يعقوببيگ براى كمك به شروانشاه به شماخى رسيدهاند و شروانشاه از قلعه سلوط خارج شده و همراه با آنها به سوى او روانه شدهاند. حيدر ناگزير محاصره دربند را رها كرد و به سوى جنوب برگشت. دو سپاه در ۲۴ رجب ۸۹۳ در طبرسران با همديگر برخورد كردند. شيخ حيدر در نبردى تن به تن بر سليمانبيگ غلبه كرد، اما تيرى به شيخ اصابت كرد (روملو، ج۱۱، ص۶۱۷ـ۶۱۸؛ منشىقمى، ج۱، ص۳۹). تلاش فراوان قزلباشان براى انتقال او به جايى امن نتيجه نداد و دربان يعقوببيگ، موسوم به علىآقا، بر شيخ دست يافت و سرش را از تن جدا ساخت (فضلاللّه بن روزبهان، ص۳۱۶ـ۳۱۷؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۸). سپاهيان يعقوببيگ سرِ حيدر را همراه فتحنامه نزد او فرستادند. به دستور يعقوببيگ، سر او را در كوچههاى تبريز گرداندند و بعد آن را در ميدان تبريز آويزان كردند (فضلاللّه بن روزبهان، ص۳۱۷ـ۳۱۸؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۸). قزلباشان جسد شيخ حيدر را در همان نزديكىِ ميدان جنگ (در طبرسران) دفن كردند (جهانگشاى خاقان، ص۴۷؛ منشىقمى، ج۱، ص). شاهاسماعيل در دومين لشكركشى خود به شروان (حدود ۹۱۵)، جنازه پدر را به اردبيل منتقل كرد و در خياو به خاك سپرد .
از او سه پسر به نامهاى سلطان على، ابراهيم و اسماعيل بر جاى ماند (غفارىقزوينى، ص۲۶۲). مريدان، ظاهراً طبق وصيت شيخحيدر، سلطان على را به جاى پدر منصوب كردند (رجوع کنید به عالمآراى صفوى، ص۳۲؛ روملو، ج۱۱، ص۶۱۸).
فهرست منابع:
(۱)بوداق منشىقزوينى، جواهرالاخبار: بخش تاريخ ايران از قراقويونلو تا سال ۹۸۴ه .ق، چاپ محسن بهرامنژاد، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲) حسين پيرزاده زاهدى، سلسلة النسب صفويه، برلين ۱۳۴۳؛
(۳) جهانگشاى خاقان: تاريخ شاهاسماعيل، چاپ اللّه دتا مضطر، اسلامآباد: مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان، ۱۳۶۴ش؛
(۴) حسن بن مرتضى حسينىاسترآبادى، تاريخ سلطانى: از شيخصفى تا شاهصفى، چاپ احسان اشراقى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۵) حسن روملو، احسنالتواريخ، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۶) كاترينو زنو، سفرنامه كاترينوزنو، در سفرنامههاى ونيزيان در ايران: شش سفرنامه، ترجمه منوچهر اميرى، تهران: خوارزمى، ۱۳۸۱ش؛
(۷) غلامحسين ساعدى، خياو، يا، مشكينشهر، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۸) عالمآراى شاهاسماعيل، چاپ اصغر منتظرصاحب، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۹ش؛
(۹) عالمآراى صفوى، چاپ يداللّه شكرى، تهران: اطلاعات، ۱۳۶۳ش؛
(۱۰) احمد بن محمد غفارى قزوينى، تاريخ جهانآرا، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۱۱) فضلاللّه بن روزبهان، تاريخ عالمآراى امينى، چاپ مسعود شرقى، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۲) احمد بن حسين منشىقمى، خلاصة التواريخ، چاپ احسان اشراقى، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش؛
(۱۳) محمديوسف واله اصفهانى، خلدبرين: ايران در روزگار صفويان، چاپ ميرهاشم محدث، تهران ۱۳۷۲ش؛