عرفان کریشنا مورتی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عرفان
کریشنا مورتی مکتبی است در راه آزاد سازی نهفتههای
انسان اما باید گفت که وی بیش از آن که تعالیم روشن و واضحی داشته باشد، مراد خود را در در الفاظی که
ابهام و پیچیدگی در آن موج میزند، پنهان میکند. اگر بخواهیم واقعیتِ اندیشه های مورتی را به صورت خلاصه بازگو نماییم؛ باید بگوییم که مورتی هیچ برنامه عملی پیشنهاد نمیدهد و خواننده کتب مورتی دست آخر تکلیف خود را نمیفهمد که چه کار باید انجام دهد.
کریشنا مورتی در ۱۲ میسال ۱۸۹۵ میلادی در جنوب
هندوستان دیده به جهان گشود. پدرش «ناریانیا» دانش آموخته دانشگاه مدرس و یک برهمایی
متعصب بود. که بهعنوان کارمند رسمی اداره مالیات حکومتی بریتانیا استخدام شده بود. مادرش «سنجیواما» نام داشت و کارش
احضار روح بود. آنها دوازده فرزند داشتند که کریشنا مورتی هشتمین آنها بود و همگی با عقاید متعصبانه
هندوئیسم بزرگ شدند. بعدها کریشنا مورتی به دلیل مراوده پدرش با انجمن تئوسوفی جذب انجمن شد. آنی بیزانت، رئیس انجمن تئوسوفی، کریشنا مورتی را در سن دوازده سالگی دید و بهشدت مجذوب فروتنی و خصوصیات شخصی او گشت. این مسئله موجب شد تا کریشنا مورتی به سال ۱۹۰۹ میلادی عضو رسمی جنبش تئوسوفی شود و فصل جدید زندگی معنوی او بدینسان آغاز گردد.
آنچنان آنی بیزانت مجذوب کریشنا شده بود که سرپرستی او را رسماً از پدرش گرفت و آغاز تربیت معنوی، روحی و روانی وی توسط مسئولین انجمن رقم خورد. کریشنا دو سال در هندوستان به آموزش زبان انگلیسی مشغول شد و سپس برای ادامه تحصیل به انگلستان فرستاده شد. در سال ۱۹۱۱ میلادی آنیبیزانت او را بهعنوان رهبر جدید مذهبیون انجمن قرار داد و او را
مسیح دوباره تولد یافته در غرب و بودایی دیگر در شرق نامید. چندین سال کریشنا این ایده را پذیرفت و بر اساس آن به فعالیت پرداخت. اما بعدها که نقطه آغاز آن شاید مرگ برادرش «نیتیا» بود از این ایده روی گردانید و تا آنکه به روشنی ابراز داشت که «من نمیخواهم پیروانی داشته باشم؛ زیرا به محض اینکه شما پیرو دیگری میشوید سازندگی و باروری به معنای واقعی را از دست میدهید. من حتی از اینکه کسی بگوید شاگرد تو هستم بیزارم.»
کریشنا مورتی پیوسته در سفر بود به سخنرانی میپرداخت او علاقهای به تألیف نداشت و تقریباً هیچگاه به صورت جدی مشغول تألیف نشد. از اینرو، سخنرانیهایش مکتوب شد و در اختیار علاقهمندان قرار گرفت. سرانجام کریشنا مورتی در ۱۷ فوریه ۱۹۸۶ میلادی در سن نودویک سالگی در شهر اوهای کالیفرنیا درگذشت.
از یک جنبه میتوان دوران فعالیتهای معنوی کریشنامورتی را به دو بخش تقسیم کرد:
زمانیکه او بهعنوان رهبر انجمن «نظام ستاره شرق» دارای منزلت و نفوذ زیادی بود. انجمن مذکور، یک سازمان معنوی است که هدف اصلی آن جمعآوری اشخاصی است که منتظر از راه رسیدن آموزگار بزرگ هستند. در این دوره بود که کریشنامورتی در یکی از اولین سخنرانیهایش ناگهان در صدایش تغییری ایجاد شده، او شروع به استفاده و کاربرد از ضمیر اول شخص مفرد کرد (به جای کاربرد همیشگی او از ضمیر سوم شخص مفرد) تا قبل از آن لحظه، او درباره آمدن آموزگار جهانی سخن نگفته بود. اما در آن لحظه، برای نخستین بار گفت: «من در شرف آمدن هستم.» از آن لحظه به بعد بود که عارفان و اعضای انجمن نظام ستاره باور آوردند که مراحل آمدن آموزگار آغاز شده است. آنی بزان به یاد گفتوگویی میافتد که درست پس از این واقعه با کریشنامورتی داشت.
آنی بزان میگوید: «سپس کریشنامورتی به سمت صندلیاش رفت. من بعداً از او پرسیدم که آیا خودت هم فهمیدی که چه مطلبی را بیان کردهای یا نه؟ او پاسخ داد: خیر. از او پرسیدم: چه احساسی داری؟ او گفت: احساس میکنم که تازه از یک خواب عمیق بیدار شدهام. میگفت: هنوز دچار سرگیجه است»
بخش دوم، از تحول اساسی کریشنامورتی آغاز میشود. از آنجا که بعد از چندین سال رهبری معنوی پیروان خود، انجمن «نظام ستاره شرقی» را منحل اعلام کرد و سپس در سخنرانی چنین گفت: «
حقیقت که حدومرزی ندارد؛ کاملاً لایتناهی و نامشروط است و از هیچ راه یا مسیری نمیتوان به آن نزدیک شد. به هیچ عنوان قابل سازماندهی نیست. به همان نسبت هیچ سازمانی نباید تشکیل شود تا مردم را در راه یا مسیری بهخصوص
هدایت و راهنمایی کند و یا آنان را ناگزیر به برگزیدن آن مسیر سازد. اگر به حقیقت این موضوع پی ببرید. متوجه خواهید شد که سازمان دادن یک اعتقاد و
باور، تا چه اندازه غیرممکن است. اعتقاد یک موضوع کاملاً شخصی و فردی است. شما نمیتوانید و مجاز نیستید به آن شکل و ساختار مشخصی بدهید و سازماندهی آن را بر عهده بگیرید. چنانچه مرتکب این عمل شوید آن اعتقاد بیجان و مرده و جامد خواهد شد و در واقع به یک
فرقه یا عقیده مبدل خواهد شد که به زور و اجبار به دیگران تحمیل شده است.»
این ایده بعدها توسط کریشنامورتی فربه میگردد و به همراه دیگر عقاید متشابه و یا مرتبط، مهمترین عقیده نظری کریشنامورتی در تعالیم جدیدش میشود. شهرت جهانی او دقیقاً بعد از تغییر خط فکریاش افزایش مییابد؛ چنانکه اکنون کریشنامورتی را به خاطر عقاید، آموزهها، سخنرانیها و کتابهایی میشناسند که همگی در دوره دوم زندگی حرفهایاش شکلگرفته است.
مهمترین بازخورد ایده مذکور کریشنامورتی، در موضعگیری او در برابر
ادیان و
مذاهب نمایان میگردد که در آینده به تفضیل در مورد آن سخن میآید. اما نکته جالب آنکه بعد از گذشت چندین دهه یعنی در سال ۱۹۶۸، کریشنامورتی سازمان و نهادی را برای دستهبندی و ترویج عقاید خویش تأسیس میکند و در هر دوره شاگردانی را پذیرفته و به تعلیم آنان میپردازد.
اما، علت تغییر و تحول اساسی در روش تعالیم کریشنامورتی و رد منصب (
معلم جهانی) از جانب او چیست؟ پیترمیشل در کتاب «کریشنامورتی راز سربهمهر» اذعان میدارد که
تضاد و دوگانگی معمولی همواره در کریشنا وجود داشت. یعنی تضادی که میان تئوری (سخنرانیها، بحثهایش در ملاء عام) و عمل (تجربیات شخصی) وجود دارد. دقیقاً با همان دوران تحول درونی او مطابقت دارد. این حالت تناقض تا سالها در وجود او باقی مانده بود.
کریشنامورتی بارها بیان کرده بود که در پی تأسیس مذهب و
عرفان نیست. حتی تعالیم خود را با
روانشناسی مرتبط نمیدانست! اما با توجه به کتابهای گوناگون که اکنون از او باقی مانده است، این سؤال همواره ذهن خوانندگان و مخصوصاً مشتاقان تعالیم او را به خود مشغول میکند که با توجه به ایده اساسی او و نوع پیچیدگی عمیقی که در تعالیم او وجود دارد به راستی اساس تعالیم کریشنا چیست؟ یکی از علاقهمندان کریشنا،
در یکی از سخنرانیها از او میپرسد: نمیدانم در طول چند هفته دیگری که در هندوستان خواهید بود، فرصت هست که اصل تعالیم شما را روشن کنیم؟ ما حدود بیست تا بیستوپنجسال است که داریم حرفهای شما را میشنویم؛ به یک معنا بسیاری از ما توانستهایم زمینهی اساسی خط فکری شما را درک کنیم؛ اما هنوز یک سؤال برای من مطرح است که میل دارم از شما بپرسم: تعالیم شما چیست؟
کریشنا میگوید: «از من میپرسید تعالیم من چیست؟ خودم هم نمیدانم. نمیتوانم آنرا در چند کلمه بگنجانم؛ میتوانم؟ من فکر میکنم این عقیده که یک نفر
تعلیم میدهد و یک نفر تعلیم میبیند اساساً اشتباه است- لااقل به نظر من اشتباه است- من فکر میکنم موضوع بیشتر جنبه «شرکت کردن» دارد، تا جنبه تعلیم دادن، بیشتر جنبه «سهیم بودن و همکاری» دارد تا جنبه دادن و دریافت کردن. پس آیا ما میتوانیم در چیزی سهیم و شریک باشیم که در حیطهمان نیست که در حیطه فکر نیست، که جهت و هدف ندارد؟ آیا میتوانیم شریک باشیم، یا همه ما چنان سخت شرطی شدهایم که اصلاً نمیدانیم معنای شریک بودن چیست؟»
سؤال و جواب در چیستی تعالیم کریشنا، همچنان ادامه مییابد. در تمام پاسخهای کریشنامورتی نوعی
ابهام، همانند پاسخ فوق وجود دارد. تا آنجا که سؤال کننده میگوید: وقتی من سؤال مطرح میکنم و نتیجه نمیگیریم در واقع با بنبست مواجه میشوم. تنها چارهای که برایم باقی میماند این است که سؤال را پس بگیرم!
کریشنامورتی میگوید: نه، نه لزوماً. شما میپرسید تعلیمات چیست؟ پاسخ این است: تعلیمات این است که نه تعلیم دهندهای است و نه تعلیم گیرندهای. خود این بخشی از تعلیمات است
شما میپرسید: تعالیم تو چیست؟ درست است؟ من در چند کلمه آن را بیان میکنم. آن چند کلمه این است: آنجا که شما هستید دیگری نیست.
سؤال و جواب در مورد چیستی تعالیم کریشنا، همچنان ادامه مییابد تا آنکه سرانجام فرد دیگری وارد بحث میشود و میگوید: لزومی ندارد که انسان هر مطلبی را درک کند. کریشنامورتی در جواب ادعای فوق، عیناً همان مفاهیم گذشته را در قالب کلماتی دیگر بیان میکند و حضار را در سردرگمی عمیقی فرو میبرد.
وی در مورد تعالیم خویش معتقد است که تعلیمات مهم نیستند. آنچه ضرورت دارد شناخت
هستی و خویشتن خویش است. سعی نکنید آنچه را که من میگویم، درک کنید. این را درک کنید که آنچه من میگویم میتواند بهعنوان آیندهای عمل کند که شما خود را در آن میبینید. وقتی شما از نزدیک و با دقت به خودتان نگاه کردید، آیینه دیگر اهمیتی نخواهد داشت. شما میتوانید آنرا دور بیندازید
نکته جالب آنکه، آخرین اظهارات کریشنا در مورد خود و تعالیم بهجا مانده از خویش است. کریشنا مورتی در نُه روز باقیمانده از حیات خود میگوید: دیگر چنین کالبدی یافت نخواهد شد. ضمناً هیچ
شعور و خردی اینچنین والا و برین، در کالبد جسمانی، شروع به فعالیت نخواهد کرد. حداقل چند صدسال باید سپری شود تا یک چنین وضعیتی، دوباره امکانپذیر شود. شما دیگر با چنین وضعیتی مواجه نخواهید شد... مردم همه وانمود خواهند کرد که دوباره قادر هستند با این «آگاهی و شعور خردمندانه» وارد ارتباط شوند. اما بسیار بعید به نظر میرسد. مگر آنکه بر اساس تعلیمات و آموزشهای بهجا مانده عمل کنند. اما هیچکس موفق به این کار نمیشود. هیچکس! هیچکس نتوانست بر اساس این تعالیم زندگی کند. بنابراین دیگر حرفی باقی نمانده
این جملات باعث پریشانی و ناراحتی رؤسا و اعضاءی تمام مؤسسات و انجمنهایی شد، که با نام کریشنامورتی به حیات خود ادامه میدادند. از اینرو سعی کردند، این جملات در جایی منتشر نشود. برخی از انجمنها و شخصیتها در بیوگرافی کامل خود ازکریشنامورتی، اظهار کردند که این هدف و نیت کریشنامورتی بود که جملات و تعالیمش را برای نسلهای بعدی بهجای بگذارد.
ابهامگوییهای مذکور در بیان چیستی تعالیم کریشنامورتی صرفاً مختص این بخش نیست. کریشنامورتی در بسیاری از تعالیم خود، از عبارات مبهم و گنگ استفاده میکند و خوانندگان را در سردرگمی فرو میکشاند. اگر بخواهیم خوشبینانه نسبت به بسیاری از تعالیم کریشنا اظهارنظر کنیم و نگوییم که عبارات اینچنینی او خالی از هر مفهوم منطقی است، لااقل باید گفت در پشت این عبارات- که بیشتر به عبارات مجادلهی و مغالطهی میماند- مفاهیم انتزاعی وجود دارد که اگر قطرهای از
حقیقت را چشیده باشند، آنقدر از فهم افکار عمومی به دور است که هیچگاه عبارات وی در مسیر راهگشایی معنوی بهکار عوام مردم نمیآید. از طرف دیگر، لازم میآید که تعالیم او مختص اشخاصی باشد که عمری با سیره گفتاری و نوشتاری کریشنامورتی آشنا هستند. اما برخی از شاگردانش که مدتها تحت تعالیم او پرورش یافتهاند در نافهم بودن بعضی از اصول اساسی مکتب کریشنامورتی اظهار همدردی کردهاند.
(۱) میشل پیتر، (۱۳۷۶) کریشنامورتی راز سر به مهر، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، انتشارات تیر، چاپ اول.
(۲) مورتی کریشنا، (۱۳۸۳) تعالیم کریشنامورتی، ترجمه محمدجعفر مصفا، انتشارات قطره، چاپ اول.