• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

علم حصولی خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



شامل: لزوم بررسى علم حصولى، تصور و تصدیق اجزاء قضیه، اقسام تصور، تصورات كلى، تحقیق درباره مفهوم كلى، پاسخ یك شبهه، بررسى نظریات دیگر.
لزوم بررسى علم حصولى
دانستیم كه علم حضورى یافتن خود واقعیت عینى است و از این روى شك و شبهه اى در آن راه ندارد ولى مى دانیم كه دایره علم حضورى محدود است و به تنهایى نمى تواند مشكل ناخت شناسى را حل كند و اگر راهى براى باز شناسى حقایق در میان علوم حصولى نداشته باشیم نمى توانیم منطقا هیچ نظریه قطعى را در هیچ علمى بپذیریم و حتى بدیهیات اولیه هم قطعیت و ضرورت خودشان را از دست خواهند داد و از بداهت و ضرورت تنها نامى براى آنها باقى خواهد ماند بنا بر این لازم است تلاش خود را براى ارزشیابى شناختهاى حصولى و بدست آوردن معیار حقیقت در آنها ادامه دهیم و بدین منظور به بررسى انواع حصولى مى پردازیم .
تصور و تصدیق
منطقیین علم را به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم كرده اند و در واقع مفهوم عرفى علم را از یك نظر محدود كرده و آنرا به علم حصولى اختصاص داده اند و از سوى دیگر آنرا به تصور ساده هم گسترش داده اند .
تصور در لغت به معناى نقش بستن و صورت پذیرفتن است و در اصطلاح اهل معقول عبارت است از پدیده ذهنى ساده اى كه شانیت حكایت از ماوراى خودش را داشته باشد مانند تصور كوه دماوند و مفهوم كوه .
تصدیق در لغت به معناى راست شمردن و اعتراف كردن است و در اصطلاح منطق و فلسفه بر دو معناى نزدیك به هم اطلاق مى شود و از این نظر از مشتركات لفظى به شمار مى رود .
الف به معناى قضیه منطقى كه شكل ساده آن مشتمل بر موضوع و محمول و حكم به اتحاد آنها است .
ب به معناى خود حكم كه امر بسیطى است و نشان دهنده اعتقاد شخص به اتحاد موضوع و محمول است .
بعضى از منطق دانان جدید غربى پنداشته اند كه تصدیق عبارت است از انتقال ذهن از یك تصور به تصور دیگر بر اساس قواعد تداعى معانى ولى این پندار نادرست است زیرا نه هر جا تصدیقى هست تداعى معانى لازم است و نه هر جا تداعى معانى هست ضرورتا تصدیقى وجود خواهد داشت بلكه قوام تصدیق به حكم است و همین است فرق بین قضیه و چند تصورى كه همراه هم یا پى در پى در ذهن نقش بندد بدون اینكه اسنادى بین آنها باشد
اجزاء قضیه
دانستیم كه تصدیق به معناى حكم امر بسیطى است اما به معناى مساوى با قضیه مركب از چند جزء مى باشد ولى درباره اجزاء قضیه نظریات مختلفى ابراز شده است كه بررسى همه آنها به طول مى انجامد و باید در علم منطق مورد بحث قرار گیرد و ما در اینجا اشاره سریعى به آنها مى كنیم .
بعضى هر قضیه حملیه را مركب از دو جزء موضوع و محمول دانسته اند بعضى دیگر نسبت بین آنها را هم به عنوان جزء سومى افزوده اند و بعضى دیگر حكم به وقوع نسبت یا به عدم وقوع نسبت را نیز جزء چهارمى براى قضیه شمرده اند .
برخى بین قضایاى موجبه و سالبه فرق نهاده اند و در قضایاى سالبه قائل به وجود حكم نشده اند بلكه مفاد آنها را سلب حكم دانسته اند و برخى دیگر وجود نسبت را در قضایاى هلیه بسیطه یعنى قضایائى كه مفاد آنها وجود موضوع در خارج است و در حمل اولى یعنى قضایائى كه مفهوم موضوع و محمول آنها یكى است مانند انسان حیوان ناطق است انكار كرده اند .
ولى نباید تردیدى روا داشت كه از دیدگاه منطقى هیچ قضیه اى فاقد نسبت و حكم نمى باشد زیرا چنانكه گفتیم قوام تصدیق به حكم است و حكم به نسبت بین دو جزء قضیه تعلق مى گیرد هر چند ممكن است از دیدگاه فلسفى و هستى شناسى فرقهایى بین قضایا قائل شد
اقسام تصور
تصور در یك بخش بندى به دو قسم كلى و جزئى تقسیم مى شود تصور كلى عبارت است از مفهومى كه بتواند نمایشگر اشیاء یا اشخاص متعددى باشد مانند مفهوم انسان كه بر میلیاردها فرد انسانى صدق مى كند و تصور جزئى عبارت است از صورت ذهنى كه تنها نمایشگر یك موجود باشد مانند صورت ذهنى سقراط .
هر یك از تصورات كلى و جزئى به اقسام دیگرى منقسم مى گردند كه به توضیح مختصرى پیرامون آنها مى پردازیم .
تصورات حسى: یعنى پدیده هاى ذهنى ساده اى كه در اثر ارتباط اندامهاى حسى با واقعیتهاى مادى حاصل مى شود مانند صورتهاى مناظرى كه با چشم مى بینیم یا صداهایى كه با گوش مى شنویم بقاء اینگونه تصورات منوط به بقاء ارتباط با خارج است و پس از قطع تماس با خارج در فاصله كوتاهى مثلا یك دهم ثانیه از بین مى رود .
تصورات خیالى: یعنى پدیده هاى ذهنى ساده و خاصى كه به دنبال تصورات حسى و ارتباط با خارج حاصل مى شود ولى بقاء آنها منوط به بقاء ارتباط با خارج نیست مانند صورت ذهنى منظره باغى كه حتى بعد از بستن چشم در ذهن ما باقى مى ماند و ممكن است بعد از سالها به یاد آورده شود .
تصورات وهمى: بسیارى از فلاسفه نوع دیگرى براى تصورات جزئى ذكر كرده اند كه مربوط به معانى جزئى است و به احساس عداوتى كه بعضى از حیوانات از بعضى دیگر دارند مثال زده اند احساسى كه موجب فرار آنها مى شود و بعضى آن را نسبت به مطلق معانى جزئیه و از جمله احساس محبت و عداوت انسان هم توسعه داده اند .
بدون شك مفهوم كلى محبت و عداوت از قبیل تصورات كلى است و نمى توان آنها را از اقسام تصورات جزئى شمرد اما ادراك جزئى محبت و عداوت را در خود درك كننده یعنى محبتى كه انسان در خودش نسبت به كسى مى یابد یا عداوتى كه در خودش نسبت به دیگرى احساس مى كند در واقع از قبیل علم حضورى به كیفیات نفسانى است و نمى توان آنرا از قبیل تصور كه نوعى علم حصولى است به حساب آورد .
و اما احساس دشمنى در شخص دیگر در حقیقت احساس مستقیم و بى واسطه اى نیست بلكه نسبت دادن نظیر حالتى است كه انسان در خودش یافته بوده به شخص دیگرى كه در موقعیت مشابهى قرار گرفته است و اما قضاوت در باره ادراكات حیوانات نیاز به بحثهاى دیگرى دارد كه در اینجا مجال طرح و بررسى آنها نیست .
آنچه را مى توان به عنوان نوعى خاصى از تصور جزئى پذیرفت تصورى است كه از حالات نفسانى حاصل مى شود و قابل یاد آورى است و شبیه تصور خیالى نسبت به تصور حسى مى باشد مانند یادآورى ترس خاصى كه در لحظه معینى پدید آمده یا محبت خاصى كه در لحظه مشخصى وجود داشته است .
لازم به تذكر است كه گاهى تصور وهمى به تصورى گفته مى شود كه واقعیت ندارد و گاهى بنام توهم اختصاص مى یابد
تصورات كلى
دانستیم كه تصور از یك نظر به دو بخش كلى و جزئى منقسم مى شود اقسام تصوراتى را كه تا كنون مورد بحث قرار دادیم همگى تصورات جزئى بود و اما تصورات كلى كه به نام مفاهیم عقلى و معقولات نامیده مى شود محور بحثهاى فلسفى مهمى را تشكیل مى دهد و از دیر زمان مورد گفتگوهاى فراوانى قرار گرفته است .
از زمانهاى قدیم چنین نظرى وجود داشته كه اساسا مفهومى به نام مفهوم كلى نداریم و الفاظى كه گفته مى شود دلالت بر مفاهیم كلى دارند در واقع نظیر مشتركات لفظى هستند كه دلالت بر امور متعددى مى نمایند مثلا لفظ انسان كه بر افراد فراوانى اطلاق مى شود مانند اسم خاصى است كه چندین خانواده براى فرزندانشان قرار داده باشند یا مانند نام فامیلى است كه همه افراد خانواده به آن نامیده مى شوند .
طرفداران این نظریه به نام اسمیین یا طرفداران اصالت تسمیه نومینالیست شهرت یافته اند، كه در اواخر قرون وسطى ویلیام اكامى به این نظریه گروید و سپس باركلى آنرا پذیرفت و در عصر حاضر پوزیتویستها و بعضى از مكتبهاى دیگر را باید جزء این دسته به حساب آورد .
نظریه دیگر كه قریب به نظریه مزبور مى باشد این است كه تصور كلى عبارت است از تصور جزئى مبهم به این صورت كه بعضى از خصوصیات صورت جزئى و خاص حذف شود به طورى كه قابل انطباق بر اشیاء یا اشخاص دیگرى گردد مثلا تصورى كه از شخص خاصى داریم با حذف بعضى از ویژگیهایش قابل انطباق بر برادر او هم مى باشد و با حذف خصوصیات دیگرى بر چند فرد دیگر هم قابل تطبیق مى شود و بدین ترتیب هر قدر ویژگیهاى بیشترى از آن حذف شود كلى تر و قابل انطباق بر افراد بیشترى مى گردد تا آنجا كه ممكن است شامل حیوانات و حتى نباتات و جمادات هم بشود چنانكه شبحى را كه از دور مى بینیم در اثر ابهام زیادى كه دارد هم قابل انطباق بر سنگ است و هم بر درخت و هم بر حیوان و هم بر انسان و به همین جهت است كه در آغاز رؤیت شك مى كنیم كه آیا انسان است یا چیز دیگرى و هر قدر نزدیكتر شویم و آنرا روشنتر ببینیم دائره احتمالات محدودتر مى شود تا سرانجام در شى ء یا شخص خاصى تعین پیدا كند هیوم در باره مفاهیم كلى چنین نظرى را داشت چنانكه تصور بسیارى از مردم در باره كلیات همین است .
از سوى دیگر بعضى از فلاسفه باستان مانند افلاطون بر واقعیت مفاهیم كلى تاكید كرده اند و حتى براى آنها نوعى واقعیت عینى و خارج از ظرف زمان و مكان قائل شده اند و ادراك كلیات را از قبیل مشاهده مجردات و مثالهاى عقلانى مثل افلاطونى دانسته اند این نظریه به صورتهاى گوناگونى تفسیر شده یا نظریات فرعى دیگرى از آن اشتقاق یافته است ([۱]    ) چنانكه بعضى گفته اند روح انسان قبل از تعلق به بدن در عالم مجردات حقایق عقلى را مشاهده مى كرده است و بعد از تعلق گرفتن به بدن آنها را فراموش كرده و با دیدن افراد مادى به یاد حقایق مجرد مى افتد و ادراك كلیات همین یادآورى آنها است بعضى دیگر كه قائل به قدیم بودن و وجود روح قبل از بدن نیستند ادراكات حسى را وسیله اى براى مستعد شدن نفس نسبت به مشاهده مجردات دانسته اند اما مشاهده اى كه از راه چنین استعدادى حاصل مى شود مشاهده اى از دور است و ادراك كلیات عبارت است از همین مشاهده حقایق مجرده از دور به خلاف مشاهدات عرفانى كه با مقدمات دیگرى حاصل مى شد و مشاهده اى از نزدیك است بعضى از فلاسفه اسلامى مانند صدر المتالهین و مرحوم استاد علامه طباطبائى این تفسیر را پذیرفته اند .ولى معروفترین نظریات در باب مفاهیم كلى اینست كه آنها نوع خاصى از مفاهیم ذهنى هستند و با وصف كلیت در مرتبه خاصى از ذهن تحقق مى یابند و درك كننده آنها عقل است و بدین ترتیب یكى از اصطلاحات عقل به عنوان نیروى درك كننده مفاهیم ذهنى كلى شكل یافته است این نظریه از ارسطو نقل شده و اكثر فلاسفه اسلامى آنرا پذیرفته اند .
با توجه به اینكه نظریه اول و دوم در واقع به معناى نفى ادراك عقلى است و نقطه اتكائى براى ویران كردن متافیزیك و تنزل دادن آن به حد مباحث لفظى و تحلیلات زبانى به شمار مى رود لازم است در این مقام بیشتر درنگ كنیم تا پایه استوارى براى مباحث بعدى نهاده شود
تحقیق در باره مفهوم كلى
چنانكه اشاره شد باز گشت سخنان اسمیین نومینالیستها به این است كه الفاظ كلى از قبیل مشترك لفظى یا در حكم آن هستند كه دلالت بر افراد متعددى مى كنند از این روى براى پاسخ قطعى به ایشان لازم است توضیحى در باره مشترك لفظى و مشترك معنوى و فرق بین آنها بدهیم .
مشترك لفظى عبارت است از لفظى كه با چند وضع و قرار داد براى چند معنى وضع شده است چنانكه لفظ شیر در زبان فارسى یك بار براى حیوان درنده معروف و بار دیگر براى مایع گوارایى كه در درون حیوانات پستاندار بوجود مى آید و بار سوم براى شیر آب وضع شده است .
اما مشترك معنوى لفظى است كه با یك وضع دلالت بر جهت مشتركى بین امور متعدد مى كند و با یك معنى قابل انطباق بر همه آنها است .
مهمترین فرقها بین مشترك لفظى و مشترك معنوى از این قرار است .
۱ مشترك لفظى نیازمند به وضعهاى متعددى است ولى مشترك معنوى نیازى به بیش از یك وضع ندارد .
۲ مشترك معنوى قابل صدق بر بى نهایت افراد و مصادیق است ولى مشترك لفظى فقط بر معانى معدودى كه براى آنها وضع شده صدق مى كند .
۳ معناى مشترك معنوى معناى واحد عامى است كه فهمیدن آن نیاز به هیچ قرینه اى ندارد ولى مشترك لفظى داراى معناهاى خاصى است كه تعیین هر یك نیاز به قرینه تعیین كننده دارد .
اكنون با توجه به این فرقها به بررسى الفاظى مانند انسان و حیوان و . . .مى پردازیم كه آیا از هر یك از این الفاظ معناى واحدى را بدون احتیاج به قرینه تعیین كننده مى فهمیم یا اینكه هنگام شنیدن آنها چندین معنا به ذهن ما مى آید و اگر قرینه تعیین كننده اى نباشد متحیر مى مانیم كه منظور گوینده كدامیك از آنها است بدون شك محمد و على و حسن و حسین را بعنوان معانى لفظ انسان تلقى نمى كنیم تا هنگام شنیدن این واژه دچار شك و تردید شویم كه منظور از این واژه كدامیك از این معانى است بلكه مى دانیم كه این واژه معناى واحدى دارد كه مشترك بین این افراد و دیگر افراد انسانى است پس مشترك لفظى نیست .
اكنون ببینیم كه آیا این گونه الفاظ هیچ محدودیتى را نسبت به مصادیق نشان مى دهند یا اینكه قابل صدق بر بى نهایت افراد مى باشند بدیهى است كه معناى این الفاظ مقتضى هیچ نوع محدودیتى از نظر تعداد مصادیق نیست بلكه قابل صدق بر افراد نامتناهى است .
و بالاخره ملاحظه مى كنیم كه هیچیك از این الفاظ داراى وضعهاى بى نهایت نیستند و هیچ كس قادر نیست كه افراد نامتناهى را در ذهن خود تصور كند و لفظ واحدى را با بى نهایت وضع به آنها اختصاص مى دهد و از سوى دیگر مى بینیم كه خود ما مى توانیم یك لفظ را به گونه اى وضع كنیم كه قابل انطباق بر بى نهایت افراد باشد پس كلیات نیازى به بى نهایت وضع ندارند .
نتیجه آنكه الفاظ كلى از قبیل مشتركات معنوى هستند نه از قبیل مشتركات لفظى .
ممكن است كسى اعتراض كند كه این بیان براى عدم امكان وضعهاى متعدد در مشتركات كافى نیست زیرا ممكن است وضع كننده یك مصداق و نه بى نهایت مصداق را در ذهن خود تصور كند و لفظ را براى آن و همه افراد مشابهش وضع نماید .
ولى مى دانیم كه چنین كسى مى بایست معناى همه و فرد و مشابه را تصور كند تا بتواند چنین قراردادى را انجام دهد پس سؤال متوجه خود این الفاظ مى شود كه چگونه وضع شده اند و چگونه قابل صدق بر بى نهایت مورد هستند و ناچار باید بپذیریم كه ذهن ما مى تواند مفهومى را تصور كند كه در عین وحدت قابل انطباق بر مصادیق نامحدود است و ممكن نیست چنین مفهومى با در نظر گرفتن تك تك مصادیق نامتناهى وضع شده باشد زیرا چنین چیزى براى هیچ انسانى میسر نیست
پاسخ یك شبهه
نومینالیستها براى انكار واقعیت مفاهیم كلى به شبهه اى تمسك كرده اند و آن این است هر مفهومى در هر ذهنى تحقق یابد یك مفهوم مشخص و خاصى است كه با مفاهیمى از همان قبیل كه در اذهان دیگر تحقق مى یابد مغایرت دارد و حتى یك شخص وقتى بار دیگر همان مفهوم را تصور كند مفهوم دیگرى خواهد بود پس چگونه مى توان گفت كه مفهوم كلى با وصف كلیت و وحدت در ذهن تحقق مى یابد .
منشا این شبهه خلط بین حیثیت مفهوم و حیثیت وجود و به دیگر سخن خلط بین احكام منطقى و احكام فلسفى است ما هم شك نداریم كه هر مفهومى از آن جهت كه وجودى دارد متشخص است و به قول فلاسفه وجود مساوق با تشخص است و هنگامى كه بار دیگر تصور شد وجود دیگرى خواهد داشت ولى كلیت و وحدت مفهومى آن به لحاظ وجودش نیست بلكه به لحاظ حیثیت مفهومى آن است یعنى همان حیثیت نشانگرى آن نسبت به افراد و مصادیق متعدد .
به عبارت دیگر ذهن ما هنگامى كه مفهومى را با نظر آلى و مرآتى و نه استقلالى مى نگرد و قابلیت انطباق آنرا بر مصادیق متعدد مى آزماید صفت كلى را از آن انتزاع مى كند به خلاف هنگامى كه وجود آنرا در ذهن ملاحظه مى كند كه امرى شخصى است
بررسى نظریات دیگر
و اما كسانى كه پنداشته اند مفهوم كلى عبارت است از تصور جزئى مبهم و لفظ كلى براى همان صورت رنگ پریده و گشاد وضع شده است ایشان هم نتوانسته اند حقیقت كلیت را دریابند و بهترین راه براى روشن كردن اشتباه ایشان توجه دادن به مفاهیمى است كه یا اصلا مصداق حقیقى در خارج ندارند مانند مفهوم معدوم و محال و یا مصداق مادى و محسوسى ندارند مانند مفهوم خدا و فرشته و روح و یا هم بر مصادیق مادى قابل انطباق اند و هم بر مصادیق مجرد مانند مفهوم علت و معلول زیرا در باره چنین مفاهیمى نمى توان گفت كه همان صورتهاى جزئى رنگ پریده هستند و همچنین مفاهیمى كه بر اشیاء متضاد صدق مى كند مانند مفهوم رنگ كه هم بر سیاه و هم بر سفید حمل مى شود و نمى توان گفت كه رنگ سفید آنقدر مبهم شده كه به صورت مطلق رنگ درآمده و قابل صدق بر سیاه هم هست یا رنگ سیاه آنقدر ضعیف و كم رنگ شده كه قابل صدق بر سفید هم هست .
نظیر این اشكال بر قول افلاطونیان نیز وارد است زیرا بسیارى از مفاهیم كلى مانند مفهوم معدوم و محال مثال عقلانى ندارد تا گفته شود كه ادراك كلیات مشاهده حقایق عقلانى و مجرد آنها است .
بنا بر این قول صحیح همان قول مورد قبول اكثر فلاسفه اسلامى و عقل گرایان است كه انسان داراى نیروى درك كننده ویژه اى به نام عقل است كه كار آن ادراك مفاهیم ذهنى كلى ست خواه مفاهیمى كه مصداق حسى دارند و خواه سایر مفاهیم كلى كه مصداق حسى ندارند.
خلاصه
۱ علوم حضورى محدود هستند و خطا ناپذیرى آنها به تنهایى براى حل مشكل شناخت كافى نیست و از این روى باید براى ارزشیابى علوم حصولى كوشش كرد .
۲ تصور عبارت است از پدیده ذهنى ساده اى كه شانیت نمایش دادن ما وراء خود را داشته باشد .
۳ تصدیق در یك اصطلاح عبارت است از قضیه منطقى كه مشتمل بر موضوع و محمول و حكم به اتحاد آنها است و به اصطلاح دیگر تنها به خود حكم اطلاق مى شود .
۴ قوام قضیه به حكم است و از دیدگاه منطقى هیچ قضیه اى فاقد حكم نیست .
۵ تصور به دو قسم كلى و جزئى تقسیم مى شود و تصورات جزئى به حسى و خیالى و وهمى منقسم مى گردند .
۶ اسمیین كلیت را به عنوان صفتى براى مفاهیم انكار كرده اند و الفاظ كلى را از قبیل مشتركات لفظى به حساب آورده اند .
۷ گروه دیگرى مفهوم كلى را صورت جزئى مبهم دانسته اند كه در اثر ابهام قابل انطباق بر امور متعدد مى باشد .
۸ افلاطونیان ادراك كلیات را به عنوان مشاهده حقایق مجرد یا یادآورى آنها تفسیر كرده اند .
۹ ارسطوئیان ادراك كلى را نوع ویژه اى از ادراك ذهنى دانسته اند كه به وسیله عقل انجام مى گیرد .
۱۰ نظریه اسمیین با تامل در ویژگیهاى مفاهیم كلى و الفاظ حاكى از آنها مانند وحدت وضع عدم احتیاج به قرینه معینه و قابلیت انطباق بر مصادیق نامتناهى ابطال مى شود .
۱۱ وحدت مفهوم كلى به لحاظ حیثیت مفهومى آن است و با تعدد وجودهاى آن در اذهان مختلف یا تكرر آن در ذهن واحد منافاتى ندارد .
۱۲ وجود مفاهیمى مانند محال و معدوم دلیل بطلان نظریه دوم و سوم است و بدین ترتیب نظریه چهارم تعین مى یابد.
-------------------------------------------------------------------------------
فهرست منابع:
(۱).استاد محمد تقي مصباح يزدي،آموزش فلسفه،جلد۱



جعبه ابزار