قرائت نبوی از جهان یا انکار وحی (نصری، عبدالله)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از نظر متفکران اسلامی،
وحی، کلام خداوند است و
پیامبر نیز فقط واسطه دریافت وحی و ابلاغ آن به مردم است. برخی از روشنفکران مسلمان بر خلاف این نظریه رایج معتقدند که وحی همان سخن پیامبر است. از جمله این افراد باید از «
محمد مجتهد شبستری» نام برد که سلسله مقالاتی را در پانزده قسمت با عنوان قرائت نبوی از جهان نگاشته و ادّعا کرده که وحی سخن پیامبر است، نه کلام خداوند. وی در این مجموعه مقالات تلاش بسیار کرده تا وحیانی بودن قرآن را کنار زده و آن را یک کتاب بشری بداند که شخصی به نام
محمد بن عبدالله با افکار محدود خود و تاثیرپذیری از محیط و فرهنگ زمانه به نگارش درآورده است. البته این اثر عاری از عقاید خطا و احکام نامعقول و خشن نیز نمیباشد؛ که فقط متناسب با زمان نزول آن بوده و امروزه دیگر هیچ گونه کارآیی ندارد. فقط آنچه از این کتاب برای انسان امروزی مفید است، برخی از دستورات اخلاقی و عبادی آن میباشد که انسان را در مسیر سلوک توحیدی قرار میدهد. نویسنده در این مقاله به تحلیل و نقد گوشههایی از سلسله مقالات «قرائت نبوی از جهان» پرداخته است.
شبستری در مقالات پانزده گانه خود بارها یادآور میشود که پرسش اصلیِ وحی، فهم قرآن است.
«بارها نوشتهام که مسئله اصلی صاحب این قلم در باب کلام نبوی، پاسخ دادن به پرسش هرمنوتیکی «فهم قرآن چگونه ممکن میگردد؟» است و نه ارائه نظریهای جدید در معنای وحی. گرچه مدعای نگارنده این سخن را هم که متن قرآن عین وحی است، رد میکند و بنابراین معنای وحی را هم تغییر میدهد.
آیا استدلالهای نگارنده در این باب به صورت غیر مستقیم، استدلال بر صحیح نبودن معنای سنتی وحی نیست؟ و آیا جز این است که مطالب مقالات نه گانه قرائت نبوی از جهان هم دلایل مفهومیت قرآن به عنوان کلام نبوی را بیان میکند و اشکالات معنای سنتی وحی (متن آن کلام خداست) را توضیح میدهد؟»
برخلاف نظر شبستری، وی ناگزیر است تا در ابتدا نظریه خود را در باب چیستی وحی ارائه داده، سپس در باب فهم قرآن سخن بگوید، چرا که پرسش از چگونگی فهم قرآن را مبتنی بر پاسخ به پرسش از چیستی وحی میداند. وی برای تبیین نظریه خود در ابتدا باید به نفی دیدگاه سنتی در باب وحی بپردازد که متن قرآن را کلام خدا میداند و از این نظریه دفاع کند که قرآن کلام نبوی است تا بتواند از نظریه خود در باب فهم قرآن سخن بگوید. برای آنکه نظر وی با
سروش خلط نشود، ادّعا میکند که دیدگاه سروش با عنوان «قرآن؛ کلام محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) » مربوط به حقیقت وحی است، امّا بحث وی مربوط به فهم و تفسیر متن قرآن است.
«بحث هرمنویتیکی مربوط به فهم و تفسیر متن قرآن که این نگارنده در مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱)» آن را مطرح کرده بود، در آن جنجالها با بحثهای فلسفی و کلامی و عرفانی وحی آمیخته شد. ناقدان نظرات این نگارنده، نه با عمد بلکه با خطا و اشتباه بحث هرمنوتیکی نگارنده را که با متن قرآن مرتبط است و نه با حقیقت وحی با آن بحثها خلط کردند.» .
شبستری به هر دو بحث میپردازد و همان گونه که اشاره شد نظریه او در باب فهم مبتنی بر دیدگاه وی در باب ماهیت متن است که آن را کلام نبوی میداند، نه کلام خدا.
زبان از مختصات انسانی است. به گفته برخی از زبان شناسان این زبان است که ما را انسان میکند.
هر گفتهای (Utterance) که انسان بیان میکند، از توالی آواها تشکیل میشود. آواها بیشتر به صورت حروف نشان داده میشوند. آواهای گفتاری مجزا، واجهای (Phonemes) زبان نامیده میشوند. از ترکیب آواها، الفاظ یا واژهها به وجود میآیند. مهمترین وسیله ارتباط، زبان گفتار است. زبان به وسیله نوشتار هم میتواند انتقال پیدا کند. علاوه بر گفتار و نوشتار، زبان اشاره نیز که توسط افراد کر و لال به کار میرود، یک بیان دیداری است. زبان یکی از انواع نظام ارتباطی است که در یک طرف آن دال (Signifier) قرار دارد و در طرف دیگر آن مدلول (Signified. از نظر فردینان دوسوسور، رابطه میان دال و مدلول قراردادی و اختیاری است. چرا که هر دالی میتوانسته به هر مدلولی دلالت کند، امّا طبق وضع و قرارداد میان دال و مدلول رابطه خاصی برقرار شده که بخشی از نظام زبان را تشکیل میدهد. در روابط اجتماعی میان انسانها، یک سلسله الفاظ برای معانی خاص وضع میشود.
در هر کنش و ارتباط زبانی عوامل دخالت دارند که زبان شناسان درباره آنها بحث و گفتگو کردهاند. از جمله یاکوبسن شش عامل زیر را مطرح میکند:
۱. گوینده یا متکلم (Assresser)
۲. شنونده یا مخاطب (Addressed)
۳. رسانه (Medium) که وسیله ارتباط و حامل پیام از گوینده به مخاطب است. در گفتار، آواها و در نوشتار، حروف نقش رسانهها را ایفا میکنند. درگفتار که آواها حامل پیام هستند، مجرای ارتباطی (Contact) که همان بُعد فیزیکی ایجاد کلام است موجب برقراری ارتباط فیزیولوژیکی میان گوینده و مخاطب میشود.
۴. رمزگان (Code) که همان آواها، واژگان و نظام نحوی کلام است که باید گوینده و مخاطب با آنها آشنا باشند تا ارتباط زبانی برقرار شود.
۵. بافت یا زمینه (Contex) که بر اثر آشنایی با آن شنونده پیام گوینده را میفهمد.
۶. پیام (Message) یا آنچه گوینده در ذهن و ضمیر خود دارد و قصد دارد که آن را به مخاطب منتقل سازد.
شبستری دیدگاه خاصی در باب کلام خدا دارد که چیزی جز نفی سخن گفتن خدا نیست. از نظر او کلام خدا نمیتواند به صورت حروف و کلمات و جملات تحقق پیدا کند.
«منظور از کلام که امکان نسبت آن با خدا، نفی و امکان نسبت آن با پیامبر اسلام پذیرفته میشود، پدیدهای است که از حروف و کلمات و جملات ترکیب میشود و برای بیان مقصودی ادا میگردد و معنایی را افاده میکند و فهمیاز آن حاصل میشود.»
هر چند سخن گفتن با انسانها از راه الفاظ بشری تحقق پیدا میکند، امّا آیا خداوند قادر نیست که با همان الفاظ با انسانها سخن بگوید که افراد در محاوره با یکدیگر به کار میگیرند؟! به بیان دیگر: آیا خداوند قادر نیست که کلام خود را در قالب الفاظ بشری به انسانها ارائه دهد؟ از نظر شبستری این امر محال است.
«این فرض که پیامبر اسلام متن قرآن را با همه الفاظ و جملات و معانی آن، یعنی همان صورت و به همان معنای کلام در جهان انسان، مستقیماً یا با واسطه از خدا دریافت کرده و عین آن را برای مخاطبان خوانده و بنابراین او ناقل عین کلام خداست، یک فرض معقول نیست. این فرض به این جهت نامعقول است که برای آنچه صرفاً در جهان بین الاذهانی انسانها قابل تحقق و قابل فهم میباشد وجودی هم خارج از این جهان فرض میکند.»
در تحلیل و نقد مطالب فوق باید به چند نکته توجه کرد.
۱. اینکه کلام به معنای الفاظ بشری در جامعه یا جهان بین الاذهانی انسانها تحقق میپذیرد، مطلب قابل قبولی است. امّا از مطلب فوق نمیتوان نتیجه گرفت که خداوند قادر نیست تا کلام خود را به صورت الفاظ بشری توسط پیامبر به مردم ابلاغ کند.
۲. تمام تلاش متکلمان و فلاسفه این بوده که نشان دهند چگونه کلام الهی به صورت الفاظ در میآید. صرف نظر از اینکه تحلیلهای آنها را بپذیریم. یا قابل نقد بدانیم، پذیرش کلام الهی به صورت الفاظ بشری محال نیست. اینکه خداوند میتواند مراد خود را به صورت حروف و کلمات و جملات درآورد، چرا که باید نامعقول تلقی شود؟! آیا اگر ما از ساز و کار آن با خبر نباشیم، نشانگر نامعقول بودن است؟!
۳. آیا لازمه نظر شبستری این نیست که خداوند قادر نیست تا از الفاظ بشری برای بیان مراد خود استفاده کند، آن هم فقط به این دلیل که این الفاظ در ظرف اجتماع و روابط میان انسانها تحقق پیدا میکنند؟ شبستری در یکی از مقالات خود تفسیر خاصی از کلام الهی ارائه میدهد: «زبان اساسی قرآن و یا بستر اصلی زبان قرآن، زبان روایتگری است. روایتگری محمد از آنچه خدا در جهان و با جهان میکند. محمّد تجربه میکرد که آن اشارات پنهانی و شتاب دار، اشارات خداوند است و این خداست که خود را در نمودهایش بر او آشکار میسازد. ظاهراً در تجربه وی، این آشکار ساختن حقیقتاً سخن گفتن خدا با وی بود، امّا نه با الفاظ و کلمات، بلکه با نمودهها.»
شبستری واژه نمودن را در ترجمه کلمه آیه به کار میبرد. به این معنی که پدیدههای جهان، پدیدارهایی هستند که نشان گر وجود خدا میباشند. این مطلب درستی است، امّا ارتباط آن با سخن گفتن خدا چیست؟ اینکه حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با مشاهده پدیدههای طبیعت به وجود خدا پی میبرد یا به تعبیر شبستری آشکار شدن خدا را در عالم در مییافت، ویژگی خاصی برای او نبوده است، چرا که انسانهای بسیاری که داعیه نبوت هم ندارند، پدیدههای طبیعت را نشانه وجود خدا میدانند. حتّی قرآن این پدیدهها را کلمات خداوند میداند، امّا این مطلب ربطی به سخن گفتن خدا با پیامبران ندارد.
با توجّه به عبارات فوق، شبستری کلام خدا را به معنای «آشکار ساختن در نمودهایش» میداند. با توجّه به همین تعریف باید این عبارت شبستری را تفسیر: «من در هیچ نوشتهای دعوی نکردهام که سخن گفتن خداوند محال است. صاحب این قلم نه درصدد رسیدن به چنین مدّعایی بوده و نه نظریه کلام نبوی بر چنین مدعایی استوار شده است.»
با توجّه به مطلب فوق هر جا که شبستری از سخن گفتن خدا با پیامبر بحث میکند، مرادش آشکار شدن خداوند در جهان و آگاهی از آن میباشد.
شبستری وحی را چیزی جز تجربههای شخصی پیامبر نمیداند. وی منشا الهی وح را انکار کرده و ریشه آن را در شخصیت پیامبر سراغ میگیرد.
- «چون متن قرآن از نظر تاریخی به پیامبر اسلام منسوب است، گفتار خود اوست که نوشتهاند. در این صورت متنهای گوناگون موجود در قرآن اثر یک انسان نبی دیده میشود که بازتاب دهنده انواع تجربههای شخصی آن پیامبر است. وقتی این افق از فهم باز میشود، میتوان گفت نه تنها انذارها و تبشیرها و قصهها و اسطورههای قرآن، بلکه انواع دیگر از محتویات و معانی آن هم باید در ارتباط با تجربهها و آگاهیهای آن نبی فهمیده شود که در بطن و مشی واقعیات اجتماعی فرهنگی حجاز عصر خود به اظهار نبوت و ادای رسالت مشغول است.
البته این انسان چون پیامبر است، یک ادّعای بزرگ دارد و آن این است که او همه سخنان و آیات را در پرتو امداد ویژه الهی که او آن را وحی مینامد ادا میکند. اگر وحی نبود، او قادر نمیشد سخنانی از جنس قرآن بگوید. قادر نمیشد تجربههایی داشته باشد که در این متن منعکس است و آنها را چنان بیان میکند که در قرآن آمده است.»
- «بدین ترتیب متن قرآن محصول وحی دانسته شود و نه خود وحی. این اعتقاد که الفاظ و معانی قرآن از سوی خدا مستقیماً یا به وسیله فرشته به پیامبر وحی شده نه تنها از میان برداشته میشود، بلکه با نگاه تجربی به زبان غیر قابل دفاع میگردد از نبوت و رسالت هم معنای جدید به دست میآید...»
- «چنین انسانی گرچه نبی و مبعوث و صاحب وحی است، ولی انسان است که با همه ویژگیهای نبوی سخنان او در قرآن مانند سخنان همه انسانهای دیگر از سوابق شخصی زندگی او، فرهنگ محیط او، آگاهیها و تجربههایی که خود در زندگی به دست آورده، متاثر است. امّا او در عین تاثر از همه اینها بر اثر امداد ویژه الهی مبعوث به ادای رسالت است. این رسالت اعلان توحید است.»
- «در این صورت، مسئله انذارهای شدید اللحن قصهها، اسطورهها و گاهی مطالبی ناسازگار با علوم عصر حاضر و خشونتهای غیرقابل قبول و خیلی از ناهمواریهای متن قرآن حل میشود. اینها به انسانیت پیامبر و عصر و محیط و آگاهی وی برمیگردد.»
- «در قرآن با صراحت آمده پیامبر در همه جهات بشریت با دیگران مساوی است و تنها امتیاز او این است که وی وحی دریافت میکند.» (قُلْ اِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَی اِلَیَّ... آیه ۱۱۰، سوره ۱۸).
در عبارات فوق و ادامه آن به نکاتی اشاره شده که دیدگاه شبستری را در باب تجربههای پیامبر بیان میکند. تجربههایی که وی آن را جایگزین وحی میکند. این نکات عبارتند از:
۱. پیامبر در همه ابعاد بشری با دیگران مساوی است و فرق او با دیگران در وحی است.
۲. قرآن محصول تجربههای شخصی پیامبر است به بیان دیگر مجموعه گزارشهای حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از تجربه و نگرشهایش به جهان است.
۳. وحی به پیامبر به معنای امداد الهی است. پیامبر ادّعا میکرده که «هم سخنان و آیات را در پرتو امداد الهی که او آن را وحی مینامد، ادا میکند.»
۴. الفاظ و معانی قرآنی از سوی خداوند به وسیله فرشته به پیامبر وحی نشده بلکه کلام خود پیامبر است.
۵. سوابق شخصی، فرهنگ جامعه، آگاهی و تجربههایی که پیامبر در طول زندگی به دست آورده بود، در قرآن تاثیر گذارده است.
۶. رسالت پیامبر اعلان توحید و موحدانه زیستن بوده است، نه ارائه یک نظام اقتصادی.
۷. انذارهای شدید اللحن، اسطورهها و مطالب ناسازگار با علوم و خشونتهای غیرقابل قبولی که در قرآن مشاهده میشود، ریشه در انسانیت پیامبر و آگاهی و شرایط اجتماعی او دارد.
۸. برای هماهنگی قرآن با شرایط امروز باید بر اهداف اخلاقی آن تاکید و از بخشی از احکام قرآن صرف نظر کرد.
۹. از آنجا که قرآن محصول تجربه و فهم پیامبر از جهان است، لذا عاری از خطا و نقص نمیباشد.
«قرائت نبوی موجود در قرآن انسانیت دارد و تمام کمالات و یا نقصها و محدودیتهای عالم انسان در آن منعکس است.»
۱۰. شبستری نزول تدریجی متن قرآن را نشانه آن میداند که کلام پیامبر است، یعنی با توجّه به شرایط گوناگون اجتماعی، پیامبر آگاهیها و تجربههای خود را به مرور زمان در اختیار مردم قرار داده است: «متن مصحف یک پدیده تدریجی الوصول تاریخی است که به صورت موجودی مشخص و شناسنامه دار در زمان و مکان مشخص با گویندگی یک فرد انسان نبی پدید آمده است.»
با وجود آنکه شبستری متن قرآن را محصول تجربههای حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میداند، برای آنکه به گونهای برای خداوند نیز نقشی در این تجربهها قائل شود، ادّعا میکند که پیامبر منشا این متن را خدا میدانسته است.
«یک پیامبر وقتی متنی را میخواند و میخواهد مخاطبان او آنچه را که میشنوند، متنی منسوب به خداوند بفهمند، جملات پیوستهای را میخواند که بنابر تجربه و فهم او به گونهای با غیب مربوطاند. بدین ترتیب او متن را متن غیبی بنیان مینهد. پیامبر بر اساس این فهم تجربی اش که منشا آنچه میخواند خداست، درخواست میکرد که مخاطبان او نیز خوانده او را چنین بفهمند... در واقع قرآن برای مسلمانان یک متن مربوط با خداست، به آن معنا که پیامبر اسلام آن را با خدا فهمیده است.»
شبستری که معتقد است پیامبر طبق تجربه و فهم خود، قرآن را مربوط به غیب میدانست، با این پرسش مواجه است که آیا این تجربه و فهم او صادق بوده است یا کاذب؟ آیا پیامبر به دروغ یا از روی خطا آیات قرآن را به خدا نسبت میداده و از مخاطبان خود نیز میخواسته که آن را از خدا بدانند. یا اینکه پیامبر در تجربه و فهم خود صادق بوده که در این صورت متن، کلام او نبوده، بلکه کلام خداست؟ اصلاً چرا صورت، آیا چنین فردی را میتوان پیامبر دانست؟! اینکه پیامبر اسلام، قرآن را مربوط به خدا فهمیده است، آیا این فهم درست بوده یا غلط. بر اساس نظر شبستری که وحی را کلام پیامبر میداند یا باید فهم پیامبر را غلط بدانیم یا او را دروغگو و اغواگر مردم به شمار آوریم!
از نظر شبستری پیامبر ماتن (گوینده یا نویسنده) متن قرآن است، چرا که «اگر فرضاً در تجربه نبوی اش اصواتی منظم را شنیده باشد تا آنها را بیان نکرده آن اصوات فقط مخصوص پیامبر است و جمله نیست، اگر آنها جمله نیستند، پس مجموعهای از آنها هم متن نیست.»
اگر میپذیریم که پیامبر در تجربه نبوی اش اصوات منظمیرا میشنیده است، آیا منشا این اصوات خدا بوده است یا توهمّات وی؟ اگر این اصوات منظم از جانب خدا بوده، دیگر معنا ندارد که ادّعا کنیم این اصوات به صورت جمله نبوده است و پیامبر ناگزیر بوده تا خود آنها را به صورت جمله درآورد! شبستری که معتقد است ماتن یا گوینده قرآن پیامبر است، دیگر چه لزومیدارد که آن را به خدا نسبت دهد تا با مشکلات بسیار رو به رو شود. کسی که میگوید قرآن «یک متن تالیف شده به وسیله خدا و نازل شده از غیب نیست»
دیگر چه نیازی به بیان این مطالب بی اساس دارد؟! اگر متن قرآن کلام پیامبر بوده، چرا ادّعا میکرده که الفاظ آن را از جایی میشنیده است؟ آیا دچار توهّم بوده یا دروغ میگفته است.؟ !
تناقضات عجیبی در مطالب شبستری دیده میشود. از یک سو میگوید: «گفتهام متن قرآن تنها به عنوان کلام پیامبر قابل فهمیدن است، امّا نگفتهام قرآن کلام خدا نیست.»
از سوی دیگر میگوید من با این نظر مخالف هستم که میگویند: «وقتی قرآن را باز میکنیم اولا و با لذات با عین کلمات و جملات گفته خداوند، یا کلام مستقیم او به اصطلاح یک متن تالیف شده به وسیله خداوند و نازل شده از غیب مواجه میشویم.»
تعریف وحی
شبستری مطالبی را در باب وحی مطرح میکند که نشانگر تعریف و تحلیل او از وحی است: «از نظر قرآن، وحی، تکلّم خدا با نبی اسلام است که سبب بعثت پیامبر و تکلّم او یعنی خواندن آیات قرآن میشد.»
مطلب فوق را میتوان به صورت گزاره زیر ارائه کرد:
۱. وحی عبارت از تکلّم خدا با پیامبر است.
در بحثهای گذشته نیز با گزاره زیر مواجه شدیم:
۲. تکلّم خدا جز سخن گفتن پیامبر نیست.
نتیجه دو گزاره فوق گزاره زیر است:
۳. وحی، سخن گفتن پیامبر با خودش است.
گاهی هم شبستری وحی را عبارت از تواناسازی به سخن گفتن میداند: «دعوی او این بوده که یک انسان ویژه است که بنا به تجربه اش خداوند او را برگزیده و برانگیخته و او را از طریق وحی به گفتن این سخنان (تلاوت قرآن) توانا ساخته است. این تواناسازی به سخن گفتن در اصطلاح قرآن (وحی) نامیده میشود.»
اولاً معلوم نیست که شبستری با توجّه به کدام آیات این تعریف از وحی را ارائه میدهد. ثانیاً اگر وحی عبارت است از تواناسازی پیامبر به سخن گفتن و محصول وحی هم کلام و سخن پیامبر باشد، پس این وحی چیز خاصی نیست که اختصاص به پیامبر داشته باشد. مگر اینکه گفته شود که مراد توانا سازی پیامبر به گفتن سخنانی است که آنها را منسوب به خدا میداند. البته طبق مطالب شبستری «پیامبر این دعوی را نداشته که آیات قرآن که فعلاً در مصحف شریف دیده میشود با لفظ و معنا از سوی خدا به او میرسد.»
گاهی نیز شبستری مراد از تواناسازی را همان امدادهای الهی به شمار میآورد.
با این همه شبستری ادّعا میکند که میتوان آیات قرآن را، هم به پیامبر نسبت داد و هم به خدا.
«در عین حال این آیات هم مستند به نبی هستند که علّت طبیعی آنهاست و متکلّم به این کلام است و هم کلام خداست (چنانکه در آیه ۶ سوره ۹ آمده: وَاِنْ اَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَاَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ) چون خدا با وحی او را قادر به این کلام میسازد.»
با توجّه به عبارت صریح شبستری در چند سطر قبل از بیان مطالب فوق که میگوید «چون قرآن کلام پیامبر بوده» دیگر معنا ندارد که آن را کلام خدا بداند. این عبارات شبستری هم که «خدا با وحی او را قادر به این کلام میسازد.» ابهام بسیار دارد. آیا مراد آن است که پیامبر با امداد الهی این توانایی را پیدا میکند که آیات قرآنی را قرائت کند؟ این که مشکلی را حل نمیکند. مشکل اصلی این است که آیا وحی کلام خداست یا سخن پیامبر؟ پاسخ شبستری واضح است که قرآن کلام پیامبر است. با این مطالب صریح دیگر چه نیازی به این همه بحث و گفتگوست.
این هم که شبستری پیامبر را علّت طبیعی وحی میداند، با توجّه به برخی عبارات وی جای مناقشه بسیار دارد.
«آیات انزال وحی یا انزال کتاب از سوی خداوند نیز به این موضوع دلالت نمیکند که آیات قرآن به علّت طبیعی آن که پیامبر است استناد ندارد و کلام او نیست.»
اگر آیات قرآن کلام پیامبر است، دیگر مراد از علّت طبیعی بودن پیامبر در وحی چیست.
دخالت پیامبر در وحی
شبستری «آگاهی و اراده و معارف و خصائل انسانی اکتسابی پیامبر را (در شکل گیری متن قرآن) دخیل میداند.»
و حتّی بر ملاصدرا ایراد میگیرد که چرا نقش آگاهی و اراده و معارف و خصائل اکتسابی پیامبر را در شکل گیری متن قرآن نمیپذیرد. «یک پرسش اساسی در برابر این نظریه ملاصدار قد علم میکند و آن این است که چنین کلامیو چنین زبانی که کلام و زبان تمثیلی نامیده میشود، به کلّی خارج از قلمرو و اراده و آگاهی و معرفت اکتسابی و خصائل اکتسابی پیامبر است و هیچ گونه سنخیت با آنچه ما انسانها از کلام مفهوم و معنادار مراد میکنیم، ندارد.»
شبستری به صراحت اظهار میدارد که تفسیر و قرائتی که پیامبر از جهان داشته، محتوای اصلی وحی را تشکیل میداده است، اگر هم امداد ویژه الهی شامل حال پیامبر میشده، برای آن بوده تا پیامبر کلام خود را برای مردم بخواند. «متن مصحف شریف (قرآن) کلام نبوی حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که بر اثر آن امداد ویژه الهی (وحی) به وسیله پیامبر اسلام برای مردم خوانده شده و محتوای اصلی آن هم قرائتی و تفسیری و توحیدی از جهان است.»
شاید خواننده از عبارت فوق چنین برداشت کند که مراد شبستری این است که اصل وحی از خداست، امّا الفاظ آن از پیامبر، امّا با توجّه به دخالت شخصیت پیامبر در شکل گیری وحی و قرائت و تفسیر وی از جهان باید پذیرفت که مراد وی چنین نیست، بلکه وحی را همان کلام پیامبر میداند.
شبستری مخالف آن است که پیامبر آیات الهی را در قالب الفاظ بشری شنیده و گزارش کرده است. و نظریه خود را در مقابل نظریه سنّتی وحی قرار میدهد. از نظریه سنّتی وحی به آیات مسموع تعبیر میکند و از نظریه خود به قرائت نبوی از جهان. از نظر شبستری پیامبر آیات مسموع را حکایت نمیکرده، بلکه تجربههای شخصی خود را در قالب الفاظ و کلمات خویش گزارش میکرده است.
«ما نمیتوانیم چشمانمان را بر این تجربههای بشری موجود در قرآن ببندیم و بگوئیم این متن با همه الفاظ و جملات تالیف مستقیم خداوند است.»
«آیا پیامبر اسلام ادّعا کرده جملههایی را به زبان انسانی از سوی خدا دریافت میکند و آنها را برای دیگران بازگو میکند و آیات قرآن همان بازگو شدههاست؟ مشهور در میان مسلمانان این است که پیامبر، خود چنین ادّعا داشته، امّا این اعتقاد مشهور، نه مورد اجماع علمای اسلام و نه شواهد تاریخی و دلایل معتبری برای آن اقامه شده است. در متن قرآن هم آیهای وجود ندارد که با صرات بر این اعتقاد مشهور دلالت کند.»
برخلاف نظر شبستری آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که هم منشا وحی را خدا میداند و هم الفاظ و کلمات آن را از جانب خدا. از باب نمونه:
- وَکَذَلِکَ اَوْحَیْنَا اِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا
- وَاِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ
- اِنَّا اَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
قریب به اتفاق علمای اسلام اعتقاد دارند که قرآن کلام خداست. فقط قول شاذی از ابن کلاب وجود دارد که معتقد است کلام خدا نمیتواند صورت لفظی پیدا کند و کلام خدا توسط پیامبر صورت عربی پیدا کرده است.
و اگر هم ملا صدرا
ادعا کرده است که امّت اسلامیاجماع دارند که پیامبر کلمات وحی را استماع کرده است، قول ابن کلاب را شاذ و قابل اعتنا نمیدانسته است.
با وجود آنکه شبستری کلام خدا را نفی کرده و کلام نبوی را جایگزین آن میکند، در مورد نقش الفاظ در تجربه پیامبر دیدگاه خاصی دارد: «ممکن است الفاظ و جملات و اصوات هم در تجربه نبوی حضور داشته باشد، امّا معنای این حضور این نیست که آنها در تجربه نبوی همان نقش را دارند که در جهان فهم همگانی دارند، مثلاً نقش نشانه و سمبل یا تصویر و... بنابراین حتّی اگر نپذیریم که پیامبر عین الفاظ و جملات مسموع را حکایت میکرده نمیتوانیم بگوییم او همه سخن خدا با وی را حکایت کرده است، زیرا حقیقت سخن گفتن خدا در مقام تجربه وحیانی اگر اصوات و الفاظ هم داشته باشد، حقیقی بسیار فربه تر از خود آن جملات و اصوات به مثابه نشانه و سمبل و یا تصویر میباشد. میتوان گفت سخن گفتن خدا با رسول اصلاً قابل حکایت نیست آن سخن چنان حقیقی است که پیامبر میتواند در عالم ارتباطات زبان انسان ترجمان آن باشد، ولی نمیتواند عین آن را برای دیگران نقل کند. آنچه در فعل گفتاری پیامبر برای مخاطبان حکایت میشود، خاکستری است که از آن آتش وحیانی به جای مانده است.»
در تحلیل و نقد مطالب فوق باید به چند نکته توجّه کرد:
۱. اگر در تجربه نبوی الفاظ و جملات و اصوات حضور داشتهاند، دیگر نمیتوان ادّعا کرد که همین الفاظ و جملات و اصوات نقشی غیر از آنچه داشتهاند که در عالم فهم همگانی دارند. الفاظ و جملات و اصوات مربوط به عالم روابط انسانی است که از طرف جامعه شکل میگیرد.
۲. در مرتبهای که وحی یا کلام خدا به صورت الفاظ و جملات مسموع در میآید، دیگر معنا ندارد که گفته شود حقیقت آن را برای دیگران نقل کند؟ آیا ممکن است که خداوند از یک سو اراده کند که مطالب خود را در قالب کلمات و الفاظ به سمع مخاطب برساند، امّا از سوی دیگر قادر نباشد که کاری کند تا پیامبر عین آنها را برای دیگران نقل کند؟!
۴. اگر بنا باشد که آنچه پیامبر به عنوان وحی نقل میکند، در حکم خاکستری از آتش باشد، دیگر چه نیازی به وحی و ارسال رسل بوده است؟!
شبستری لازمه بهره گیری از زبان را گوینده انسانی میداند. وی از این مطلب زبان شناسان که زبان بدون گوینده به وجود نمیآید، نتیجه میگیرد که گوینده فقط باید انسان باشد. وی اعتقادی به گفتگوی خدا با انسان ندارد. لازمه گفتگو را هم این میداند که طرفین آن انسان باشند. به زعم وی:
- «راه به سوی فرض گویندهای غیر از صاحب ذهن (انسان) برای فهم متن دینی به زبان انسان مسدود است.»
«برای مفهوم شدن کلام باید گویندهای انسانی نزد مخاطب مفروض باشد، اگر گویندهای مفروض نباشد اصلاً کلامیبرای مخاطب محقق نمیشود تا آن را بفهمد.»
با توجّه به این تحلیل که شبستری در کنش و ارتباط زبانی میان گوینده و شنونده اعتقاد دارد که گوینده حتماً باید انسان باشد، به نفی کلام خداوند یعنی سخن گفتن خداوند با پیامبران میپردازد. گاهی هم شبستری ادّعا میکند که چون ما هیچ تجربهای نداریم که غیر انسان به زبان انسانی سخن بگوید، پس باید بپذیریم که به کارگیری زبان انسان فقط به وسیله انسانها امکان پذیر است. «ما هیچ تجربهای از چنان فهم همگانی و عقلانی بین الاذهانی یک متن به زبان انسانی که نخست معطوف به سخن گفتن انسان نباشد، نداریم. و چون این تجربه را نداریم، نمیتوانیم بگوییم و نه میتوانیم نشان دهیم در فلان مورد معین یک فهم همگانی از زبان اتفاق میافتد که مثلاً گوینده آن مستقیماً و بلاواسطه خداست و کلاً نبی و گوینده او هم هیچ گونه وساطت ندارد.»
از این مطلب که در روابط میان انسانها گوینده و شنونده انسان هستند، این نتیجه به دست نمیآید که در هر کنش زبانی گوینده حتماً باید انسان باشند. مهم آن است که گوینده موجودی با شعور بوده و با قواعد زبان آشنا باشد تا در یک کنش زبانی آنها را به کار گیرد. هیچ زبان شناسی نمیتواند خلاف این مطلب را ادّعا کند، چرا که در چارچوب زبان شناسی نمیتوان به نفی یک گوینده با شعور غیرانسانی پرداخت. در زبان شناسی چنین ابزاری وجود ندارد که به نفی یا اثبات گوینده غیر انسانی پرداخته شود. زبان شناسی فقط میتواند ادّعا کند که رابطه میان لفظ و معنا در جامعه و با قراردادهای اجتماعی شکل میگیرد. اینکه آیا خداوند با فردی به نام پیامبر و با استفاده از زبان انسانها میتواند سخن بگوید یا نه، نفی و اثبات آن خارج از قلمرو زبان شناسی است.
شبستری برای نفی کلام الهی گاه به عنصر سوم کنش زبانی مورد نظر یا کوبسن تمسک میجوید: «تقریر تجربی بودن فهم را در آن مقاله (ش ۹) از قول یاکوبسن آوردهام که وی ضمن بیان ارکان ارتباط زبانی از تجربی بودن فهم متن به تماس تعبیر میکند و مینویسد: و سرانجام به تماس نیاز است، یعنی به مجرای جسمیو پیوندی روانی بین گوینده و مخاطب که به هر دو آنان امکان میدهد که با یکدیگر ارتباط کلامیبرقرار کنند و آن را ادامه دهند.»
شبستری از مطلب فوق این نتیجه را میگیرد که باید به این پرسش پاسخ دهیم که نقطه آغاز فهم و تفسیر متن قرآن چیست؟ «تجربه نخستین فهم و تفسیر در رویارویی با متن قرآن چیست؟» از نظر وی این تجربه نخستین، همان رویارویی مخاطبان حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «با یک انسان مدّعی رسالت است که با همه اقوال و افعال خود از جمله خواندن پارهای از قطعههای زبانی که آنها را آیات الهی (قرآن) مینامد.»
مخاطبان خود را به موحدانه زیستن دعوت میکند.
«در این تجربه نخستین، میان فعالیتهای گفتاری محمد که خواندن آیات قرآن از جمله آنهاست و فهم مخاطبان از گفتار او یک پیوند تجربی برقرار است. این پیوند تجربی همان تماس مورد نظر یاکوبسن و دیگران است. این تجربه برای ما هم که ۱۴۰۰ سال پس از پیامبر اسلام زندگی میکنیم، علی القاعده ممکن است. یعنی اگر ما هم در عصر او زندگی میکردیم و مخاطب او میشدیم، میتوانستیم همان تجربه را داشته باشیم. در اینجا نکته بسیار مهم این است که این تجربه نقطه آغازین اعمال جسمیو پیوند روانی فهم و تفسیر متن قرآن چه برای مؤمن و چه برای غیرمؤمن از تماس جسمانی و پیوند روانی با فعالیت گفتار محمد (کلام محمد) فراتر نمیرود.»
شبستری توجّه دقیقی به مسئله تماس دراندیشه یاکوبسن ندارد و همان گونه که اشاره شد یا کوبسن یکی از عناصر کنش زبانی را رسانه یا وسیله ارتباط گوینده و مخاطب میداند. این وسیله یا گفتار است و یا نوشتار. در گفتار که گوینده و مخاطب هر دو حضور دارند، مجرای ارتباطی (CONTACT) که همان ابزار فیزیکی ایجاد صوت و کلام است، موجب برقراری ارتباط فیزیولوژیکی میان گوینده و شنونده میشود. در نوشتار نیازی به این مجرای ارتباطی نیست. اینکه در زمان پیامبر هنگامیکه وی آیات قرآن را برای مردم میخواند، الفاظ قرآن از مجرای صوتی پیامبر انتقال مییافت، یک امر بدیهی است و اکنون که ما با پیامبر روبه رو نیستیم، با نوشتار او مواجه هستیم و نیازی نیست که بگوییم اگر ما ۱۴۰۰ سال پیش میزیستیم «تماس مورد نظر یاکوبسن و دیگران» برقرار میشد. یاکوبسن و دیگر زبان شناسان معتقدند که امروزه ما با نوشتار روبه رو هستیم و این نوشتار مانند تماس نقش واسطه را ایفا میکند. این هم که در زمان پیامبر مؤمنان و با غیرمؤمنان با حقّانیت گفتاری پیامبر مواجه بودند، یک امر بدیهی است و نکته بسیار مهمیتلقّی نمیشود. در گفتار فقط با سخنان ملفوظ گوینده رو به رو هستیم، امّا اینکه آیا سخنان گوینده از خودش است یا نقل قول از دیگری است؟ ربطی به مسئله تماس ندارد.
از نظر شبستری اگر گوینده انسان نباشد، کلام او معنادار نخواهد بود: «تحقّق زبان انسانی (به معنای کلام معنادار) جز با گوینده انسانی ممکن نیست.»
برای تاکید این مطلب به دنبال عبارت فوق، شبستری میگوید: اگر هم پیامبر ادّعا کند که قرآن کلام خداست نه کلام من، یک ادّعای غیر قابل قبول است و چنین ادّعایی با فرا خواندن مردم به سوی خدا در تعارض است، زیرا در این صورت مخاطبان اصلاً کلام وی را نمیفهمند. «وقتی بپذیریم وجود یافتن جملات موجود در قرآن به عنوان کلام معنادار برای ما انسانها در عالمیغیر از عالم انسان و به وسیله غیر انسان قابل تصور نیست، نمیتوانیم مدّعی شویم پیامبر اسلام چنان جملات معناداری را از عالم دیگر به عالم بین الاذهانی انسان منتقل کرده و گفته همینها عیناً کلام معنادار خداست و کلام من نیست و اگر شبه را قوی بگیریم و بگوییم پیامبر چنان ادّعایی کرده است، میپرسیم فایده یک ادّعای غیر قابل قبول و غیر قابل فهم چیست؟ مگر پیامبر نمیخواست با این کلام، مردم را به خدا دعوت کند؟ مخاطبان او با کدام پیش فرض میتوانستند چنین کلامیرا بفهمند.»
با توجّه به مطالب فوق، چند فرض قابل تصور است:
۱. پیامبر ادّعا نکرده که قرآن کلام خداست. و این فرض با آیات قرآن ناسازگار است.
۲. پیامبر ادّعا کرده که قرآن کلام خداست، امّا این ادّعای او غلط بوده است. لازمه این فرض این است که ما با یک پیامبر دروغ گو و خطاکار رو به رو هستیم.
۳. فرض سومیرا هم میتوان مطرح کرد و آن اینکه نظر شبستری خلاف واقع و غلط است.
شبستری همواره ادّعا میکند که فهم همگانی از قرآن جز با این فرض که «پیامبر واقعاً گوینده آیات قرآن است و به این معنا قرآن کلام اوست، ممکن نبوده به دست آید، پس از پیامبر هم مطلب همین بوده و آن فهم همگانی که در طول ۱۴۰۰ سال وجود داشته، در درجه نخست در سایه انتساب متن به انسان صورت گرفته و میگیرد.»
این ادّعای شبستری که فهم قرآن در طول ۱۴۰۰ سال مبتنی بر انتساب آن به پیامبر بوده، کاملاً خلاف واقع است. کجا متفکران و مفسّران در طول تاریخ چنین نگرشی داشتهاند و یا کجا چنین ادّعایی را مطرح کردهاند؟! هنگامیکه آرش نراقی
در نقد لزوم گوینده انسانی خطاب به شبستری میگوید: «فرض کنید موجودات فضایی هوشمندی وجود دارند که از زبان بشری برای مفاهمه و مبادله معنا با انسانها بهره میجویند و متنی را میآفرینند، در عین حال که این موجودات غیر انسان هستند، امّا ماتن هستند و کلام آنها معنادار و فهم پذیر است و هر کس که با این متن مواجه شود، آن را به عنوان متنی که ماتن آن انسان نیست، میخواند و میفهمد» شبستری در پاسخ وی با بهره گیری از نظریه ویتگنشتاین در باب بازیهایی زبانی چنین میگوید: «بنابراین آن مبنای فلسفه زبانی که ما آن را تعقیب میکنیم، معنای واژهها و جملات هم (آن نحوه استعمال واژهها و جملات در قلمرو بازی انسان است و نه چیز دیگر. بازی کننده بازی زبانی استعمال کننده) باید در قلمرو زندگی تاریخی اجتماعی انسانها حاضر و در آن شریک باشد یعنی همان گونه زندگی کند که انسانها زندگی میکنند سخن گفتن به زبان یک بخش از زیستن، یک فعالیت، یک صورت از زندگی است.»
شبستری همواره اصرار میورزد که بهره گیرنده از زبان انسانی، خود باید مانند انسانها زندگی کند، امّا چون استدلال درستی برای مدّعای خود ندارد یا به زبان شناسان و یا به فیلسوفان زبان تمسّک میجوید. متاسفانه به تفسیر غلط از آرای آنها میپردازد. از جمله اشاره او به نظریه بازیهای زبانی ویتگنشتاین خلاف واقع است. ویتگنشتاین در بحث از بازیهای زبانی و صورتهای زندگی بر نظریه کاربرد تاکید دارد و اینکه ما زبانهای گوناگون داریم. به این معنا که زبان علم غیر از زبان هنر یا زبان دین است. به عبارت دیگر: شکل گیری زبان و قواعد آن در صورتی از زندگی تحقق پیدا میکند. اینکه معنا با کاربرد یا استعمال محقق شود، غیر از آن است که به کار گیرنده زبان باید انسان باشد یا خدا. مایکل دامت به درستی بر این نکته تاکید دارد: «ضروری است که زبان را به عنوان عمل آگاهانه موجودی عقلانی توصیف کنیم. اگر توصیفی از زبان انسانی را به موجودی مریخی که چیزی درباره انسان نمیداند، عرضه کنید، باید زبان را برای او تبیین کنید وگرنه، او چیزی در مورد چیستی این پدیده نمیفهمد.»
شبستری گاه ادّعاهای عجیبی میکند: «فهم معنای استعمالی، فهمیدن یک بازی است و خود این فهم بازی است. این بازیها جز در یک زمینه مشترک تاریخی - اجتماعی CONTEXT شکل نمیگیرد و فهمیده نمیشود. معنای استعمالی (نفس استعمال) است نه معنایی که واژه در آن استعمال شده است.»
معلوم نیست که فرق نفس استعمال با معنایی که واژه در آن استعمال شده چیست؟ اصلاً واژه بر اثر استعمال و کاربرد (به تعبیر آخوند خراسانی) معنا پیدا میکند. افراد الفاظی را برای معانی خاصی به کار میبرند و این لفظ برای آن معنا در غیاب استعمال کنندههای اولیه هم کاربرد پیدا میکند. از این مطلب که معنا با استعمال و کاربرد انسانها شکل میگیرد، این نتیجه به دست نمیآید که کاربران زبان حتماً باید انسان باشند. هر موجود با شعوری که با قواعد زبان آشنا باشد، میتواند در جهت اظهار و بیان مافی الضمیر خود از آن بهره گیرد. متاسفانه شبستری با بی توجّهی به این نکته مهم همواره تاکید دارد که شرط مفهوم بودن قرآن برای همگان این است که گوینده آن انسان باشد: «انسانها نمیتوانند بدون مفروض گرفتن یک گوینده یا نویسنده انسانی یک متن زبانی را بفهمند. من در تمام مقالات خود از فهمیدن انسان حرف میزنم و ساز و کار و لوازم و مفروضات آن را بیان میکنم. اگر افرادی بگویند هنگام خواندن متن قرآن خدا خود به ما میفهماند که او گوینده متن است، این فرض از قلمروی مدّعا و استدلال ما بیرون است. من از فهمیدن انسان حرف میزنم و نه از فهماندن خدا.»
اگر لازمه فهم یک متن زبانی، وجود گوینده یا نویسنده انسانی است، این پرسش مطرح میشود که هدف این گوینده یا نویسنده چیست؟ آیا غیر از آن است که میخواهد به مخاطب خود مطالبی را بفهماند. در بحث از قرآن نیز این چنین است که خداوند میخواهد مطالبی را به مخاطبان بفهماند. مخاطبان نیز به هنگام مطالعه متن قرآن عمل فهمیدن را انجام میدهند. چرا باید میان فهمیدن و فهماندن شکاف ایجاد کرد؟! اعجاز لفظی و معنوی متن قرآن گواهی میدهد که گوینده آن خداست. نه آنکه به هنگام مطالعه قرآن ندایی یا نیرویی از غیب برون آید و به انسان بفهماند که خداوند گوینده این متن است.
برای آنکه شبستری قرآن را کلام پیامبر بداند، گاه ادّعا میکند که هرمنوتیک فلسفی معاصر فهم یک متن را بدون پذیرش گوینده انسانی قابل پذیرش نمیداند: «این مدّعا، یک مدعای جدید هرمنوتیکی - فلسفی است که با حقیقت فهمیدن و چگونه فهمیدن سر و کار دارد.»
هر چند هرمنوتیک با فهمیدن سروکار دارد، امّا کدام یک از طرفداران هرمنوتیک فلسفی ادّعا کردهاند که لازمه فهمیدن یک متن این است که گوینده آن باید انسان باشد و اگر خدا گوینده آن باشد، قابل فهمیدن نخواهد بود. عبارت زیر نیز قابل تامل است:
«دانش نشانه شناسی یا بازیهای زبانی، و یا هرمنوتیکهایدگری، گادامری و مانند آن که همه آنها تنها و تنها درباره متنهای زبانی انسانی (تاریخی - اجتماعی) کاربرد دارند، راهی برای بیان ساز و کار فهمیدن متن قرآن به عنوان (فعل گفتاری تثبیت شده خدا برای خوانندگان) در پیش پای هیچ کس نیست. تمام این دانشها از تجربههای انسان در تاریخ و جامعه برگرفته شدهاند. معنای متن در این دانشها جز متن زمینی و انسانی نیست. اگر کسی از چنان متنی سخن بگوید که تجلّی خداوند است، باید بتواند ساز و کار و چگونگی آن متن را هم بیان کند. فیلسوفان و متکلمان گذشته ما به ساز و کار و چگونگی فهمیده شدن چنان متن مفروض نپرداختهاند.»
در تحلیل و نقد مطالب فوق باید به چند نکته توجّه داشت:
۱. هرمنوتیکهایدگر و گادامر، هرمنوتیک فلسفی است و در هرمنوتیک فلسفی از نحوه رخداد فهم سخن به میان میآید، نه ساز و کار شکل گیری متن یا روش فهم آن. از همین جاست که میگوییم برای هرمنوتیک فلسفی فرقی میان متن مقدس و غیرمقدّس وجود ندارد. اینکه قرآن کلام خدا باشد یا سخن پیامبر، برای هرمنوتیک فلسفی تفاوتی ندارد.
۲. اینکه زبان یک امر قراردادی است که از «تجربههای انسانها در تاریخ و جامعه برگرفته شده»، قابل تردید نیست. قرآن به عنوان کلام الهی نیز بر اساس زبانی تدوین شده که برگرفته از تجربههای انسانها در تاریخ و جامعه است.
۳. به چه دلیلاندیشمندان اسلامی «به ساز و کار و چگونگی فهمیده شدن متن» قرآن نپرداختهاند؟! آیا این همه بحثهایی که از زوایای گوناگون در باب فهم آیات قرآنی در طول ۱۴۰۰ سال انجام شده، هیچ یک بر اساس منطق فهم متن نبوده است؟! ممکن است ما در باب روشهای مختلف فهم قرآن نقد و گفتگو داشته باشیم، اما این به آن معنا نیست که هیچ یک از قرآن پژوهان به ساز و کار و چگونگی فهمیده شدن متن نپرداختهاند.
آیا شبستری که میگوید: «پرسش من همیشه این بوده که سازو کار فهمیده شدن قرآن (هرمنوتیک قرآن چیست)» خود به این مسئله پرداخته است؟ یا فقط تنها سخنی که مقالات پانزده گانه قرائت نبوی از جهان مطرح میسازد، این است که قرآن کلام خدا نیست، بلکه کلام پیامبر است: «اگر قرار باشد به پرسش من پاسخ داده شود، از طرح مباحث و مسائل هرمنوتیک و فلسفه زبان گریزی نیست. اگر این مباحث پیش آید، این مدّعا هم که فهم متن قرآن جز با فرض یک گوینده انسانی ممکن است پیش میآید، چنان چه این مدّعا نیز پیش میآید که فرض خدا به عنوان گوینده متن قرآن در تبیین علمیفلسفی چگونگی مفهوم شدن این متن و چگونگی دلالت آن بر مدلولات هیچ جایی پیدا نمیکند و قابل دفاع نیست. تنها یک فرض قابل قبول برای تبیین باقی میماند و آن این است که گوینده متن قرآن یک انسان (پیامبر اسلام) است.»
در کدام یک از نظریههای فلسفه زبان و یا هرمنوتیک این ادّعا مطرح شده که «فهم قرآن جز با فرض یک گوینده انسانی ممکن نیست»؟! متاسفانه شبستری نه فهم درستی از فلسفههای زبان دارد و نه از هرمنوتیک. برای مثال وی به تمایز هرمنوتیک فلسفی از هرمنوتیک روشی توجّه ندارد. ایشان در بحث از پیش فرضهای تفسیر آزاد قرآن به طرح چهار سؤال میپردازد که سؤال چهارم وی چنین است: «این تفسیرها در عصر حاضر از نظر فلسفی، علمیو یا الهیاتی چه ارزشی دارند؟ نقاط قوّت و ضعف آنها چیست؟»
به دنبال این مطلب وی اشاره میکند که این «موضوع چهارم از یک نظر به هرمنوتیک فلسفی مربوط است و از نظر دیگر به الهیات و کلام.» برخلاف نظر شبستری، هرمنوتیک فلسفی به ارزیابی تفسیرها و نقاط قوّت و ضعف آنها نمیپردازد و این کار مربوط به هرمنوتیک روشی است که از روش فهم متن و ارزیابی فهمها سخن میگوید. هرمنوتیک فلسفی به رخداد فهم میپردازد. یعنی چه علل و عواملی موجب پیدایش فهم میشود.
خلاصه آنکه از نظر شبستری پیش فرض فهم قرآن این است که آن را کلام خدا ندانیم و اگر معتقد باشیم که الفاظ و جملات و معانی آیات قرآن از سوی خدا به پیامبر وحی و پیامبر نیز هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نمیکند، راه فهم قرآن را بستهایم. «آن نظریه رایج که مصحف شریف (قرآن) با همه الفاظ و جملات و معانی آنها عیناً از سوی خدا به پیامبر اسلام داده شده و او مانند یک قاری بدون هیچ دخل و تصرّفی آنها را برای مخاطبان خوانده و دعوی کرده که آنچه میخوانم، عیناً کلام خداست و کلام من نیست. دعوی نگارنده این است که نمیتوان قرآن را به عنوان کلام یک گوینده بر اساس این پیش فرض فهمید.»
با وجود آنکه در عبارات فوق، شبستری به صراحت اظهار میدارد که پیش فرض فهم قرآن این است که آن را کلام پیامبر بدانیم، نه خدا، گاهی خلاف این مطلب را بیان میکند: «پرسش من این است که فهم متن قرآن تا کجا پیش میرود؟ آیا از فهم فعالیت گفتاری محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فراتر میرود؟ اگر با توضیحات فوق روشن شده باشد که این فهم از تجربه فعالیت گفتاری محمد فراتر نمیرود فرض صدق آن گزاره، این مدّعا را که متن قرآن را میتوانیم کلام مستقیم خدا بفهمیم، نه نشان خواهد داد و نه اثبات خواهد کرد.»
اساساً یکی از دلایل پذیرش قرآن به عنوان کلام پیامبر و نفی کلام خدا این است که شبستری فهم قرآن را مبتنی بر پذیرش قرآن به عنوان کلام پیامبر میداند. حال چگونه ادّعا میکند که نظریه او در باب فهم قرآن نسبت به این پرسش که آیات قرآن کلام خداست یا کلام حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موضع بی طرفی میگیرد؟!
یکی از مباحث مهم در زبان شناسی و فلسفه زبان مسئله معناست. از نظر ویتگنشتاین متاخر معنای هر واژه کاربرد آن در زبان است. یعنی برای دست یابی به معنای یک واژه یا یک جمله باید به کاربرد آن توجّه کرد. به بیان دیگر معنای الفاظ با توجّه به موارد استعمال و مقاصد گویندگان آنها تعیین میشود. ویتگنشتاین زبان را به بازی تشبیه میکند. آن هم به چند دلیل: اولاً کاربرد واژهها مانند بازی است. یعنی افعالی است که از انسانها سر میزند به عبارت دیگر یکی از صورتهای مختلف فعالیتهای انسانی است. ثانیاً هر نوع فعالیت زبانی مانند هر نوع بازی تابع یک سلسله قواعد است که به کارگیری آنها برای بیان مقاصد گویندگان ضروری است. ثالثاً همان گونه که بازیهای مختلف ماهیت مشترک و واحدی ندارند، همه استعمالات زبان نیز دارای ماهیت یگانهای نمیباشند و فقط یک سلسله شباهتها میان آنها وجود دارد که ویتگنشتاین از آن به «شباهت خانوادگی» تعبیر میکند. پس از ویتگنشتاین، آستین، اظهارات کاربران زبان را به دو دسته تقسیم کرد: ۱. اظهارات انشایی، ۲. اظهارات اخباری. اظهارات اخباری برخلاف اظهارات انشایی صدق و کذب پذیر است. اظهارات انشایی از مقوله فعل است. امّا اظهارات اخباری از مقوله توصیف یک واقعیت است پس از مدتی آستین با کنار گذاردن این تقسیم بندی اعلام کرد که همه اظهارات زبانی از مقوله فعل و اظهارات انشایی است. به بیان دیگر نوعی فعل گفتاری است. از نظر وی هر گویندهای در ارتباط زبانی، کاری را انجام میدهد. از نظر وی در افعال گفتاری سه نوع فعل تحقق میپذیرد: ۱. فعل گفتاری که عبارت است از اظهار جملهای معنا دار. وقتی میگوییم کتاب را بردار یا پنجره را باز کن، در قالب گفتار، جملات معناداری را بر زبان جاری میسازیم. ۲. فعل ضمن گفتار که گوینده با ادای جمله خودمعنایی را به مخاطب منتقل میسازد. برای مثال از مخاطب چیزی را میخواهد یا او را وادار به انجام کاری میکند. برای مثال از مخاطب میخواهد که کتاب را بردارد یا پنجره را باز کند. ۳. فعل بعد گفتار: هر گفتاری بعد از اظهار پیامدهایی را به دنبال دارد. به بیان دیگر گوینده با فعل گفتاری خود تاثیری بر مخاطب میگذارد. برای مثال در عبارات کتاب را بردار یا پنجره را باز کن، مخاطب کارهایی را انجام میدهد که ناشی از تاثیرات گوینده است. (برای مطالعه بیشتر ر. ک: آر. سرل: افعال گفتاری، ترجمه محمد علی عبداللهی) ۴. از نظر آستین هر یک از افعال گفتاری تابع دو نوع قواعد است. یکی قواعد اجرایی که برای تحقق یک فعل باید مورد پذیرش قرار گیرد و دوم قواعد نظارتی است که تخطی از آن، انجام کار یا فعل را مختل میسازد.
شبستری تصوّر میکند که وجود افعال گفتاری مبتنی بر پذیرش یک فاعل انسانی است. و فهم هم ریشه در افعال گفتاری دارد: «اگر گفتار قرآنی (آنچه پیامبر اسلام بر مخاطبان میخواند) چنان گویندهای انسانی نداشت که فاعل آن بیم و بشارت دادنها، امر و نهیها، دعا کردنها، حکایت کردنها، استدلالها، پاسخ دادنها، جدال کردنها و وعظها و... تجربه میشود در عصر رسول آن آیات برای همگان مفهوم میگشت و نه پس از آن».
برخلاف نظر شبستری، افعال گفتاری مانند امر و نهی، بشارت و بیم، دعا کردن و حکایت کردن ربطی به فاعل انسانی ندارد. هر فاعل با شعوری بر اساس قصد و ساختار زبانی که دارد یک سلسله افعال گفتاری انجام میدهد.
شبستری مخالف با نظریه معتزله و اشاعره است که معتقدند تجربههای بشری در متن قرآن حضور ندارند و خدا مشتی از الفاظ و جملات آفریده که بهاندازه یا تبشیر یا استفهام یا اخبار یا امر و نهی و مانند آنها دلالت میکند. «مداقّه در این باب، مانع پذیرفتن این فرض است، زیرا جملات قرآن به عین افعال گفتاری یعنی عین فعل اخبار یا انذار و تبشیر و مانند آن، مدلول آن جملات فعل آفریدن نیست، مدلول آنها فعل گفتاری مذکور است.»
آیا افعال گفتاری اخبار یا انذار و تبشیر چیزی جز آفریدن جملات دال بر اخبار یا انذاز و تبشیر و مانند آنهاست؟! آیا گوینده برای اینکه خبری را گزارش دهد یا به کسی انذار یا بشارت دهد، نباید فعلی را ایجاد کند یا الفاظی را به کار گیرد تا مراد خود را نشان دهد؟!
از نظر شبستری اگر گوینده دارای وجود ماورای طبیعی باشد، چون گویندگی وی که از مقوّمات افعال گفتاری است، برای همگان تجربه شدنی نیست، لذا آن متن به صورت عقلانی قابل فهم نخواهد بود.
از همین جاست که شبستری معتقد است که قرآن باید کلام پیامبر باشد، نه کلام خدا. «اگر پس از مدوّن شدن مصحف شریف، همیشه یک فهم همگانی از آن وجود دارد، این فهم بر اساس این فرض شکل میگیرد که این متنها گفتار شفاهی است که فاعل آن پیامبر اسلام بوده است.»
شبستری برای نفی کلام خدا بارها بر این مطلب تاکید میکند که اگر قرآن را کلام خدا بدانیم، قابل فهم همگانی نخواهد بود. مراد وی از فهم همگانی یک متن هم این است که هم مؤمن و هم غیر مؤمن توان فهم آن را داشته باشند؛ و از آنجا که مؤمن (با پذیرش قرآن) و کافر (با انکار آن) از چنین فهمیبرخوردار بودند، پس باید پذیرفت که متن قرآن دارای ماتن یا گوینده انسانی بوده است.
اگر از شبستری سؤال شود که به چه دلیل از متنی که گوینده و ماتن آن خداست، نمیتوان فهم همگانی داشت؟ وی در پاسخ میگوید که ما چنین تجربهای را نداریم. یعنی «گویندگی وی که از مقوّمات افعال گفتاری است. برای همگان تجربه شدنی است.» برخلاف نظر شبستری ما انسانها توسّط آیات قرآنی که کلام خداوند است. با افعال گفتاری او آشنا میشویم. مگر بناست که بر ما وحی شود تا ما گویندگی خداوند را تجربه کنیم. اینکه خداوند از همین الفاظ بشری برای بیان مقاصد خود استفاده میکند و مطالب خود را توسط پیامبر به ما انسانها ارائه میدهد، برای پذیرش گویندگی او کافی است. چرا باید به انکار این واقعیت پرداخت که خداوند قادر است تا با زبان بشری پیام خود را به انسانها برساند. آیا بهره گیری خداوند از الفاظ بشری برای بیان مقاصد خود محال عقلی است؟ شبستری یا باید اثبات کند که این امر محال عقلی است و یا علم و قدرت مطلق الهی را انکار کند. در این صورت، نه تنها نبوّت را انکار کرده که با اصل توحید نیز مشکل دارد.
این گزاره شبستری که «اگر ماتن و گوینده یک متن انسان نباشد، قابل فهم نخواهد بود» با اشکالات جدّی روبروست.
به زعم شبستری چه بسا مؤمنان با فعل گفتاری پیامبر خود را مخاطب خداوند تصوّر کنند، امّا این نظر مؤمنان موجب نمیشود که قرآن را کلام پیامبر ندانیم. البته مؤمنان کلام نبوی را به عنوان کلام خدا تجربه میکنند. «ممکن است یک کلام انسانی به صورت فعل گفتاری نبی در تاریخ و جامعه پدید آید و در فضای ایمانی آن چنان شفاف گردد که مؤمنان از طریق آن سخن، خود را مخاطب خدا نیز بیابند و آن را سخن مطلق تجربه کنند، نه سخن مشروط، امّا نکته باریک تر از مو این است که وقتی چنین حادثهای اتّفاق میافتد، انتساب کلام به نبی منتفی نمیشود و دعوی ما که آیات قرآن در مرتبه نخست کلام نبوی است، باطل نمیگردد.»
مراد از این عبارت چیست که در فضای ایمانی فعل گفتاری نبی آن چنان شفاف میشود که مؤمنان خود را مخاطب خدا مییابند؟ شفاف شدن یعنی چی؟ آیا فضای ایمانی موجب میشود که مردم اِغوا شده و به غلط سخن پیامبر را کلام خدا تلقی کنند؟!
از نظر شبستری قرآن از نظر مؤمن کلام خداست، امّا از نظر غیرمؤمن کلام نبوی. «گوینده این متن (فاعل گفتار) در تجربه غیرمؤمن محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و درتجربه مؤمن خدا.»
طبق نظر شبستری در واقع مؤمن خطا میکند و کلام پیامبر را کلام خدا میداند، امّا غیرمؤمن به درستی آن را کلام خدا به شمار نمیآورد. از نظر وی اگر پیامبر ادّعا کند که خداوند با او سخن میگوید، چون کسی نمیتواند فعالیت گفتاری خدا با وی را تجربه کند، لذا مؤمنان نمیتوانند قرآن را کلام خدا بدانند. «اگر مؤمنان بگویند متن قرآن در مقام فهم بین الاذهانی مؤلّف خداوند در کلام مستقیم الهی است؛ معنای این سخن از نظر هرمنوتیکی این است که مؤمنان قرآن را حقانیت گفتاری خداوند تجربه میکنند. امّا به وضوح در مییابیم که چنین تجربهای در مقام فهم متن بین الاذهانی برای مؤمنان اتفاق نمیافتد.»
شبستری ادّعا میکند چون مخاطبان پیامبر با فعّالیت گفتاری وی از طریق قرآن آشنا شدند «روند فهم و تفسیر متن قرآن در میان مسلمانان آغاز شده و ادامه پیدا کرده است.» و گاهی نیز اظهار میدارد که مخاطبان پیامبر (فعّالیت گفتاری خدا یا محمد را تجربه نمیکردند.»
از این تعارضات در جملات شبستری کم نیست. هنگامیکه یکی از ناقدان شبستری بر وی ایراد میگیرد که چرا قرآن را کلام خدا نمیداند؟ در پاسخ چنین میگوید: «مدّعای من هیچ گاه این نبوده که چون ممکن نیست گزاره خداوند نمیتواند با انسانها تبادل معانی برقرار کند، صادق فرض شود، نمیتوان متن قرآن را به مثابه کلام مستقیم خداوند فهمید.»
امّا چند سطر پس از عبارت فوق چنین میگوید: «در مقام فهم بین الاذهانی متن قرآن، همه انسانها (چه مؤمن و چه غیرمؤمن) با فعالیت گفتاری محمد (کلام محمد) مواجه میشوند و باید آن را فهم و تفسیر کنند، نه چیز دیگری را.»
لازمه مطلب فوق این است که قرآن کلام پیامبر است، نه کلام خدا، «در مقام فهم و تفسیر بین الاذهانی متعلق فهم و تفسیر آنها کلام محمد است و نه کلام مستقیم الهی و متن مؤلف خداوند.» با این همه مطالب صریح، شبستری میگویند: «و سخن من این نیست که مؤمنان باید از این اعتقاد کلامیکه مؤمنان نباید «الفاظ و جملات و همه موضوعات متن قرآن را به مثابه تالیف خدا فهم و تفسیر کنند.»
اساساً ما با فهم سروکار داریم. اگر از یک سوی بگوییم اشکالی ندارد که مؤمنان الفاظ و جملات قرآن را کلام خدا بدانند، یعنی فهم کننده و از سوی دیگر سفارش کنیم که مؤمنان در مقام فهم قرآن نباید آن را به مثابه کلام خدا تلقّی کنند، آیا دچار تناقض نشدهایم؟!
شبستری برای آنکه قرآن را کلام پیامبر بداند، مطلب دیگری را مطرح میکند: «اگر کسی دلالت ذاتی متن قرآن به افعال گفتاری و تجربههای بشری مربوط با آن را نفی کند، در واقع متن را از متن بودن میاندازد.»
تجربههای مربوط به متن مربوط به ساختار زبانی متن است. یعنی رابطه الفاظ با معانی بر اثر قرارداد و کاربرد افراد حاصل میشود، نه اینکه اگر گوینده است، از زبانی استفاده کند. خودش هم باید انسان باشد و در تحقق زبان دخالت داشته باشد، بلکه هر فاعل با شعوری میتواند از زبان تحقق یافته استفاده کند. دو مقام را در زبان نباید خلط کرد: یکی تحقّق زبان و رابطه لفظ با معنا و دیگری به کارگیری آن. شبستری به این دو حیث زبان بی توجّه است و لذا همواره دچار مغالطه نشود.
از نظر شبستری هیچ گونه دلیل عقلی برای پذیرش وحی به عنوان کلام خداوند وجود ندارد. چنانکه میگویند: «با هیچ دلیل عقلانی نمیتوان اثبات کرد که آنچه را نبی سخن خداوند تجربه میکند، درعالم واقع هم واقعاً سخن خداوند است. حداکثر آنچه دلایل نبوّت میتواند اثبات کند این است که مدّعی نبوّت در بیان اینکه چنان تجربهای به او دست میدهد، صادق است و این مطلب غیر از این است که محتوای تجربه او واقعاً سخن خداوند است.»
اگر میپذیریم که صاحب تجربه نبوی در بیان تجربه خود صادق است، پس وقتی او میگوید که آنچه به عنوان آیات قرآنی بر زبان جاری میسازد، کلام خداوند است، نه کلام وی، باید سخن او را پذیرفت. در غیر این صورت، نمیتوان او را صادق دانست.
به زعم شبستری، مؤمنان و مشرکان زمان پیامبر هر دو دارای فهم مشترک از متن قرآن بودند، چرا که اگر آنها سخنان پیامبر را نمیفهمیدند، ایمان و انکار به وجود نمیآمد. البته مؤمنان دارای این فهم اضافی بودند که برای ادّعای پیامبر صدق و اصالت قائل بودند. «البته پذیرش مؤمنان، خود یک فهم اضافی دیگر بود ویژه خود آنان، فهم اختصاصی مؤمنان این بود که آنان برای مدّعای پیامبر صدق و اصالت قائل میشدند و این نوعی فهم ویژه بود.»
لازمه اعتقاد به صدق و اصالت ادّعای پیامبر این است که وقتی میگوید قرآن کلام خداست، این قول او را بپذیریم. آیات قرآنی به کرّات منشا وحی را خدا میداند. وقتی پیامبر این آیات را بر مردم میخواند، چون آنها وی را صادق میدانستند، این گفته او را به جان و دل میپذیرفتند.
در بحث از دلایل ضرورت نبوّت به دنبال اثبات این مطلب هستیم که شخصی به نام پیامبر که ناقل کلام خداست، باید مبعوث شود تا پیامهای الهی را به زبان قوم به مردم ابلاغ کند. اگر بنا باشد که دلایل نبوّت بیانگر اثبات سخن خدا نباشد، اصلاً نیازی به آن دلایل نیست.
به بیان دیگر اگر محتوای وحی، سخن گفتن خدا نباشد، دیگر چه نیازی به طرح بحث از ضرورت نبوّت است؟! صادق بودن پیامبر هم فرع بر پذیرش نبوّت او به عنوان ناقل و مبلّغ کلام خداست.
آیا میتوان پذیرفت که مدّعی نبوّت در بیان تجربه نبوی که به او دست میدهد، صادق است، امّا در بیان این مطلب که محتوای تجربه او که وحی یا کلام خداوند است، صادق نیست؟! عبارت زیر نیز قابل تامّل است.
«بر نگارنده این سطور روشن شده که این مدّعا که متن قرآن، کلام مستقیم خدا برای خوانندگان است، فاقد وجاهت عقلانی است و راه عقلانی فهم و تفسیر این کتاب را میبندد و استفاده از هرمنوتیک جدید را در فهم قرآن غیر ممکن میسازد.»
با توجّه به عبارت فوق، اگر قرآن کلام خدا تلقی شود، سه مشکل پیش میآید:
۱. این موضوع، فاقد وجاهت قانونی است.
۲. فهم قرآن امکان ناپذیر میشود.
۳. از هرمنوتیک جدید در فهم قرآن نمیتوان استفاده کرد.
شبستری ادّعا میکند که اگر قرآن نه کلام خداوند که کلام پیامبر تلقّی شود، «راه برای مفهوم شدن خود متن فارغ از پیش فرضهای دگماتیک اعتقادی ممکن شده و گفتگوی خوانندگان با متن قرآن در عصر حاضر باز تکامل و فهم و تفسیر قرآن ممکن میشود.» اگر از شبستری سؤال شود که دلایل شما برای این ادّعا چیست؟ پاسخ همیشگی خود را خواهد داد: «گوینده غیر انسانی قابل پذیرش نیست.» با توجّه به نقدهای وارد بر این پیش فرض شبستری، آیا این خود یک دگماتیک اعتقادی نیست؟! آیا این مطلب که قرآن کلام خداوند است، یک پیش فرض دگماتیک اعتقادی است، امّا این مطلب که وحی کلام پیامبر است، یک پیش فرض غیر دگماتیک است؟!
از نظر شبستری اگر کسی ادّعا کند که خداوند عین حروف و کلمات و جملات را در قوه شنوایی پیامبر خلق میکرده تا وی به زبان انسانی پیامهای وحیانی را ابلاغ کند، «ندانسته پیامبر را بلندگو و ضبط صوت و مانند اینها فرض میکنند که صرفاً ناقل اصوات مخلوق است.»
شبستری با این مطلب که «متن قرآن عین کلام خداست که پیامبر آن را خوانده است»، بشدّت مخالف است و آن را فرضی نامعقول میداند که موجب میشود تا پیامبر یک بلندگو یا ضبط صوت تلقی شود. «به نظر صاحب این قلم، اصرار بر آن فرض نامعقول، عاقبت به همان بلندگو یا ضبط صوت بودن پیامبر منتهی میشود آن هم نه ضبط صوت و بلندگویی که یک انسان منشا کلام مسموع از آنهاست و به این جهت صدای آنها فهمیده میشود، بلکه بلندگو و ضبط صوتی که چون صدای آن منشا انسانی ندارد و به نحوه زندگی انسانها مربوط نیست، به هیچ وجه معنا نمیدهد و قابل فهم نیست.»
از شبستری باید سؤال کرد که ضبط صوت و بلندگویی که کلام مسموع انسانی از آن پخش نمیشود، چه نوع ضبط صوت و بلندگویی است؟ آیا در صدر اسلام موجودات دیگری با ادّعای پیامبری وکلامیغیر انسانی صداهایی را از خود پخش میکردند؟! آیا اگر کسی پیام دیگری را به مخاطبان آن شخص برساند، باید او را بلندگو و ضبط صوت تلقّی کرد؟ گاهی هم شبستری ادّعا میکند که اگر پیامبر، پیام رسان باشد یا به تعبیر وی یک کانال صوتی، مطلب او برای مخاطبان قابل فهم نخواهد بود.
«اگر پیامبر اسلام خود را مانند یک بلندگو یا یک کانال صوتی معرفی میکرد که کار آنها تنها منتقل کردن یک سلسله اصوات منظوم به مخاطبان است که مثلاً در گوش خود میشنود، یا فرشتهای برای او میخواند، سخن او از سوی مخاطبان اصلاً فهمیده نمیشد و برای آنها معنا و مفهومینداشت.»
به چه دلیل مطالب منظّمیکه از بلندگو پخش میشود، مخاطبان آن را نمیفهمند؟ آیا نه این است که بلندگو یک واسطه است که کلام یک گوینده را پخش میکند. اگر کلام گوینده منظّم و قاعده مند باشد، مخاطبان آن را میفهمند به صرف اینکه کلامیاز بلندگو پخش میشود، نمیتوان ادّعا کرد که مخاطبان آن را نمیفهمند.
شبستری معتقد است که پیامبر مبعوث بود و مبعوث بودنِ او هم برانگیختگی بوده است و «اگر مدّعای او این بود که وی کانال انتقال اصوات است، این کار هیچ نسبتی با انگیختگی نمیداشت، بلندگو که انگیخته نیست.»
تصویری که در قرآن از پیامبر به عنوان پیام رسان الهی معرّفی شده، بلندگو و ضبط صوت نیست، زیرا:
اولاً دریافت پیام الهی در شان هر فردی نیست. انسانی که به بالاترین مراتب کمال رسیده، توانایی دریافت وحی و حفظ و ابلاغ آن را دارد.
ثانیاً پیامبر شئون دیگری هم در راستای ابلاغ گری پیام الهی داراست. از جمله آنکه از یک سوی مفسّر آیات الهی است و از سوی دیگر وجودش تجسّم عینی همه ارزشهایی است که مردم را به سوی آنها فرا میخواند؛ و از همین جاست که قرآن او را الگوی تمام عیار یا اسوه حسنه معرفی میکند.
شبستری نیز صفاتی را برای پیامبر ذکر میکند که نشان میدهد پیامبر فقط ضبط صوت نیست:
«در قرآن آمده نبی اسلام داعی به سوی خدا، با بصیرت درونی، مبشّر حیات اخروی و رحمت الهی، بیم دهنده از عذاب الهی (منذر). هدایت کننده مردم به صراط مستقیم، تعلیم دهنده کتاب و حکمت، داور اختلاف انسانها درتوحید، بازگو کننده قید و بندهای روح انسانها، هموار کننده راه قیام به قسط و... است.»
تبیین ماهیت وحی همواره مورد توجّه فیلسوفان، متکلمان و عارفان بوده است. یعنی آنها به تحلیل و پاسخ به این پرسش پرداختهاند که چگونه وحی از جانب خداوند به صورت الفاظ بشری نازل میشود. این پرسش غیر از طرح این سؤال است که فهم قرآن چگونه امکان پذیر است. شبستری که ادّعای پاسخگویی به این پرسش را دارد و کاری با پرسش اول ندارد، امّا گاه ناگزیر میشود به بحث از پرسش اول هم بپردازد. وی ادّعا میکند که نظریه فیلسوفان وعارفان و متکلمان در باب وحی، نه قابل نفی است و نه قابل اثبات. در عین حال، وی نظر آنها را نمیپذیرد، آن هم به این دلیل که لازمه پذیرش نظر آنها را غیر قابل فهم شدن قرآن میداند. «ما نه برای نفی نظریات آنها دلیلی در دست داریم و نه برای اثبات آنها برهانی در دست است، ولی هر کدام از آنها نتیجه اش این باشد که مصحف شریف (قرآن) به عنوان کلام یک گوینده برای ما انسانها نامفهوم گرداند، نمیتوانیم آن را بپذیریم و آن را نفی کنیم.»
بحث فیلسوفان و عارفان در باب چیستی وحی مربوط به فهم قرآن نیست. آنها درصدد تبیین نحوه صدور کلام الهی و نزول آن بر پیامبر هستند. امّا شبستری که فقط دغدغه فهم قرآن را دارد و آن را بر این پیش فرض غلط مبتنی میسازد که کلامیکه گوینده آن انسان نباشد، قابل فهم و اصلاً معنا دار نیست، به نفی نظر فیلسوفان و عارفان و متکلمان میپردازد. در واقع وی میان دو مسئله تبیین ماهیت وحی و فهم قرآن بر اساس یک پیش فرض غلط ارتباط برقرار میکند.
شبستری گاه برای نقد آرای فیلسوفان و متکلمان از هرمنوتیک فلسفی مدد میجوید: «ما امروزه به کمک هرمنوتیک فلسفی جدید درک میکنیم که این نظریات نمیتوانند صحیح باشند. چون به نامفهوم بودن مصحف میانجامد».
بحثهای معتزله و اشاعره در باب ماهیت وحی و کلام خدا چه ربطی به هرمنوتیک فلسفی دارد؟! اینکه متن قرآن چگونه به وجود آمده است، یک مسئله است و اینکه فهم آن چگونه است، مسئله دیگری است. این دومیاست که مورد بحث هرمنوتیک است.
گاهی هم شبستری با نقل آرای متکلمان و فیلسوفان در باب تحلیل ماهیت وحی، به جای نقد آنها، اشکال میگیرد که چرا به مسئله فهم قرآن نپرداختهاند: «آیا میتوان در این نظریهها برای آن پرسش هرمنوتیکی که مطرح کردم، پاسخ یافت؟ (پرسش این بود که فهم و تفسیر مؤمنان از قرآن به عنوان کلام مستقیم و بلاواسطه خدا، بدون وساطت کلام نبوی چگونه شکل میگیرد و چگونه اتفاق میافتد؟) پاسخ من این است که در آرای فوق هیچ پاسخی برای آن پرسشهای هرمنوتیکی وجود ندارد.»
همان گونه که اشاره شد، در این جا دو پرسش با یکدیگر خلط شده است: یکی این پرسش که ماهیت وحی چیست؟ و دیگری مسئله فهم محتوای وحی است. متکلمان و فیلسوفان این دو پرسش را به طور مجزا مطرح کردهاند. یعنی هم در باب چیستی وحی و کیفیت نزول آن بر قلب پیامبر سخن گفتهاند و اینکه چگونه وحی در قالب الفاظ بشری توسط پیامبر دریافت شده و هم برخی از آنها درباره این پرسش بحث کردهاند که فهم کلام خداوند چگونه است. خلط میان این دو پرسش بارها در نوشتههای شبستری دیده میشود. در تحلیلهای شبستری تعارض هم دیده میشود. زیرا از یک سوی وحی را کلام پیامبر میداند، نه خدا و از سوی دیگر ادّعا میکند که «تفسیر مؤمنان از قرآن به عنوان کلام مستقیم و بلاواسطه خدا، بدون وساطت کلام نبوی چگونه شکل میگیرد؟» مؤمنان معتقدند که کلام مستقیم و بی واسطه خداوند بدون وساطت پیامبر برای آنها قابل درک نیست و پیامبر نیز فقط کلام خدا را ابلاغ میکند.
اگر به زعم شبستری مؤمنان به غلط کلام نبوی را کلام خدا میدانند، پس آنها فقط با یک کلام روبه رو هستند، نه دو کلام که یکی کلام مستقیم و بی واسطه خدا باشد و دیگری کلام نبوی که وساطتی در کلام خدا داشته باشد.
شبستری بر فیلسوفان و متکلمان در تبیین وحی و چگونگی نزول متن قرآن توفیق چندانی نداشتهاند، امّا اعتقاد داشتهاند که قرآن به عنوان کلام خدا به زبان انسانی محیط اجتماعی خود که عربی باشد، نازل شده است؛ و از همین روی، بسیاری از آنها در فهم همین متن سخن گفتهاند و حتّی برخی از مفسّران در آثار تفسیری خود در باب روش فهم و تفسیر قرآن نیز سخن به میان آوردهاند. حال چگونه شبستری امری را که واقع شده است، نادیده میگیرد؟! اگر ادّعای وی این است که آنها با نحوه تبیین وحی نمیتوانند از فهم قرآن سخن بگویند، هم خلاف واقع اظهار نظر میکند و هم بنا دارد که پیش فرض غلط خود را بر آنها تحمیل کند؛ و در عین حال، میان دو موضوع که به حیثی از هم جدا هستند، خلط میکند؛ و جالب اینجاست که بارها اظهار میدارد که مسئله من فهم قرآن است و نه تحلیل ماهیت وحی؛ و حتی ناقدان خود را محکوم میکند که مراد وی را درنیافتهاند: «صاحب این قلم از آغاز گفته است که پرسش او یک پرسش هرمنوتیکی است و آن این است که فهمیدن همگانی متن قرآن چگونه اتفاق میافتد؟! پرسش وی این نیست که آیا عقلاً ممکن است سخن به زبان انسانی به وجود آید که گوینده آن انسان نباشد؟»
شبستری گاه متفکران اسلامیرا متهم میکند که فاقد نظریهای در باب فهم بودند: «چه فیلسوف و چه عارف و چه متکلم بدون داشتن یک نظریه فلسفی قابل قبول در باب زبان نمیتوانند فهم همگانی از مصحف شریف را توضیح دهند و نمیتوانند به تفسیر این متن که همگان فهم باشند، بپردازند. این آشکار کردن تنها از هرمنوتیک ساخته است».
مگر فیلسوفان و عارفان و متکلمان نظریهای در باب زبان نداشتهاند؟ اگر مراد از هرمنوتیک روش فهم و منطق فهم است، متفکران اسلامیدارای نظریه بودند، هر چند برخی از آنها نظریه خود را تدوین شده ارائه ندادند، امّا با بازخوانی آثار آنها میتوان به نظریه آنها پی برد. البتّه در همین مقاله دوم شبستری از تفسیر دگماتیک مسلمانان سخن میگوید که نشانگر آن است که آنان عاری از نظریه نبودند: «مسلمانان تاکنون قرآن را تفسیر دگماتیک کردهاند، تفسیر دگماتیک بر پیش فهمها و پیش فرضهای اعتقاد ویژهای از قرآن استوار شده که تکامل تفسیر این متن را دچار مشکل میکند.»
آیا تفسیر غیر دگماتیک مبتی بر پیش فرض نیست؟ شایسته بود که شبستری نمونهای از تفسیرهای دگماتیک و غیردگماتیک را بیان میکرد تا مشخص میشد که پیش فرضهای هر یک از آنها چیست تا سپس به داوری در باب آنها میپرداختیم.
شبستری در نقد نظریه ملاصدرا در باب کیفیت نزول وحی مطالبی را بیان میکند که نشانگر فهم غلط او از نظریه ملاصدرا است. از نظر وی ملاصدرا وحی را «کلام و زبان تمثّلی» به شمار آورده است؛ و لذا آنچه را که بر پیامبر متمثّل میشده، بر مخاطبان قرائت میکرده است، نه آنکه از نشانههای زبانی که به صورت الفاظ و جملات عربی استفاده کرده باشد: «حال اگر پیامبر وقتی آیات قرآن را برای مخاطبان میخواند، با آگاهی و اراده خود از نشانهها و سمبلهای قراردادی و توافقی زبان عربی در بطن و متن زندگی اجتماعی تاریخی استفاده نمیکند و آنها را به کار نمیگیرد و فقط آنچه را برایش متمثّل میشود، عیناً برای دیگران میخواند، دیگران این خوانده شده به وسیله او را چگونه میفهمند؟ متنی که الفاظ و جملات آن به وسیله انسان به عنوان نشانه زبان عربی به کار گرفته نشده چگونه قابل فهمیده شدن از سوی دیگران است؟»
ملاصدار از سرشت زبانی وحی دفاع میکند. او دریافت وحی را در دو مرتبه مطرح میکند: یکی در مرتبه حقایق معقول در عالم امر و دیگری در مرتبه مثال یا تمثّل حقایق وحیانی به صورت الفاظ مسموع. از نظر وی، الفاظ مسموع تمثّل حقایق معقول است. ملاصدرا به صراحت اظهار میدارد که پیامبر هم فرشته را دیده و هم کلام الهی را به صورت مسموع میشنیده است.
«یشاهد فی الیقظة عالم الغیب، و یتمثّل له الصور المثالیة، و یسمع الاصوات الحسیة الملکوت الاوسط، فی مقام هورقلیا او غیره، فیکون ما یراه ملکاً حاملاً للوحی، و ما یسمعه کلاماً منظوماً من قبل الله تعالی.»
نه تنها در عبارات فوق که در مباحث گوناگونی که ملاصدرا را در باب وحی مطرح کرده به صراحت بیان میکند که آنچه در عالم مثال بر پیامبر متمثّل میشده، در عالم حس به صورت الفاظ برای او مسموع میشود، نه آن که وحی به صورت تمثّلی تحقق پیدا کند. اگر آیات وحیانی به صورت الفاظ به مخاطبان ارائه نشود، آنها چگونه میتوانند نسبت به مضامین آیات قرآنی آگاهی پیدا کنند، مگر افراد توان ارتباط با عالم مثال و آگاهی مستقیم از کیفیت نزول وحی بر پیامبر را دارند؟ چه کسی ادّعا کرده که پیامبر متنی را به مخاطبان ارائه کرده که «الفاظ و جملات آن به وسیله انسان به عنوان نشانههای زبان عربی به کار گرفته نشده» است؟! اصلاً مگر زبانی وجود دارد که الفاظ و جملات آن به وسیله انسانها به عنوان نشانههای زبانی به کار گرفته نشده باشد؟! تا چه رسد به آنکه بحث از قابل فهم بودن یا نبودن آن به میان آید؟! بدون توجّه به این مطالب، شبستری اظهار نظرهای عجیبی در باب آرای ملاصدرا میکند: «متن قرآن به عنوان یک متن زبانی به تمثّل دلالت نمیکند. نشاندن نظریه تمثّل هم به جای دلالتهای ذاتی متن به افعال گفتاری و تجربههای مربوط با آن، متن را از متن بودن میاندازد.»
کجا ملاصدرا ادّعا کرده که متن زبانی قرآن دلالت بر تمثّل دارد؟! نظریه تمثّل چه ربطی به دلالتهای ذاتی به افعال گفتاری دارد؟! نظریه ملاصدرا را در باب چیستی وحی است و اینکه چگونه حقیقت وحی به صورت الفاظ مسموع بر پیامبر نازل میشود. دلالت ذاتی متن به افعال گفتاری مربوط به متن نازل یافته به زبان عربی است. با هر نظریهای که بخواهیم کیفیت نزول قرآن به زبان عربی را توجیه کنیم، هیچ تعارضی با دلالت ذاتی متن به افعال گفتاری ندارد. به عبارت دیگر: پس از آنکه با هر نظریه فلسفی نزول وحی را تبیین کردیم یا ادّعا کردیم که از تفسیر آن عاجز هستیم، در مواجه با متن موجود یعنی قرآن میتوانیم در باب دلالتهای ذاتی آن به افعال گفتاری سخن بگوییم.
همان گونه که بارها اشاره کردیم نحوه پیدایش الفاظ وحیانی یک مسئله است و اینکه متن قرآن با الفاظ بشری تدوین شده مسئله دیگری است. ما در بحث از فهم قرآن با متن موجود قرآن که به زبان عربی است سروکار داریم، نه اینکه این متن چگونه به وجود آمده است.
در بحث از فهم قرآن، شبستری بر یک سلسله امور بدیهی تاکید میورزد، برای نمونه به عبارات زیرتوجّه کنید:
«آیا متن، مضمون خود را فهمیدنی و تفسیر کردنی اعلام میکند، چون سایر متنها؟ یا میگوید: مضمون من خارج از افق فهم و تفسیر است و راه نزدیک شدن به آن فهمیدن و تفسیر کردن نیست و چاره دیگری باید جست؟ پاسخ من به این پرسش این است که متن قرآن، خود را پدیدهای فهمیدنی و تفسیر کردنی معرّفی میکند، پدیدهای که در بطن و متن زندگی تاریخی - اجتماعی انسان مانند همه متون دیگر دینی و با زبان متعارف اجتماعی بین الاذهانی پدید میآید و فهم و تفسیر میشود.»
آیا این سخنان مطالب تازهای را در بر دارد؟! آخر کدام مفسّر در طول تاریخ فرهنگ اسلامیمنکر این امر بدیهی بود که قرآن به زبان بشری نازل شده و قابل فهمیدن هم باشد؟! اگر این متن فهمیدنی نبود، آیا به عنوان کتاب هدایت نازل میشد؟ و مگر راه نزدیک شدن به یک متن غیر از فهم و تفسیر آن است؟!
شبستری که همواره ادّعا میکند مسئله اصلی او فهمیدن است، باید اصول و مبانی فهم متن را مشخص کند. خوانندهای که این مجموعه مقالات را مطالعه میکند، مطالب چندانی در این زمینه دستگیر او نمیشود و همان گونه که اشاره شد، گاه وی بدیهیاتی را به عنوان مبانی نظریه خود مطرح میکند. برای نمونه به عبارات زیر دقت کنید:
«فهم من از قرآن بر مفروضات ویژهای در باب انسان و انسانیت و خصوصاً زبان انسانی متکی است که بیشتر آنها را فیلسوفان اگزیستانسیالیست طرح کردهاند. از جمله آن مبانی این است که بدون مفروضات پیشین هیچ متنی را نمیتوان فهمید.»
اینکه برای فهم یک متن نیاز به یک سلسله پیش فرضهاست، مطلبی نیست که بیشتر آنها را فیلسوفان اگزیستانسیالیست مطرح کرده باشند. اصلاً فهم به معنای تفسیر بدون پیش فرض امکانپذیر نیست. همه مفسّران قرآن نیز با توجّه به پذیرش یک سلسله پیش فرضها به تفسیر قرآن پرداختهاند. البته برخی از آنها پیش فرضهای خود را در ابتدای تفسیر خویش مطرح کردهاند و پیش فرضهای برخی دیگر در لابلای تفسیرهایشان نهفته است و این کار محققان است که با بررسی آثار آنها، پیش فرضهای آنها را استخراج و ارائه کنند. بدون شک تفسیر عرفانی ابن عربی یا تفسیر فلسفی ملاصدرا، هر یک دارای پیش فرضهای خاص خود است که پژوهشگران به واکاوی آنها پرداختهاند.
شبستری این عبارات را از بولتمان نقل میکند: «هر مفسّری با انتظارات و پرسشهای ویژه پیشین به متن روی میآورد و آنها را به متن عرضه میکند. مفسّر قبلاً در باب متن نظری دارد و فکر میکند آن متن با آن انتظارات و پرسشهایی که او در برابر متن میگذارد سر و کار دارد.»
این مطلب بولتمان در واقع مربوط به گادامر است و قبل از شبستری نیز سروش در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت بتفصیل در باب آن سخن گفته است. در این بحث باید به این نکته توجّه داشت که در فهم یک متن مسئله این نیست که مفسّر با یک سلسله پرسشها و انتطارات سراع متن میرود. مسئله مهم تر این است که چه باید کرد تا مؤلّف انتظارات خود را بر متن تحمیل نکند، مانند کاری که طنطاوی در تفسیر خود کرده و سعی کرده تا علوم بسیاری را از قرآن استنتاج کند. در واقع باید منطق فهم را ارائه کرد تا مفسّر به دقت به متن بنگرد که آیا متن پاسخی برای پرسشها و انتظارات او دارد یا نه؟ و یا اگر هم پاسخی دارد، این پاسخ چگونه است و آیا میتوان روشی را در فهم متن ارائه داد که مفسّر پاسخ از پیش تعیین شده خود را بر متن تحمیل نکند؟
برخی مطالب شبستری نیز در بحث از مسئله فهم آکنده از ابهام است: «قرآن برای مفهوم شدن به همان فهم و تفسیر دعوت میکند که در هرمنوتیک هم متون دیگر و دینی کارایی دارد. یعنی فهم وتفسیر بر اساس مبانی و مفاهیم Existenzial و نه چارجوییهای دیگر.»
اینکه آیا همه متون بویژه متون دینی دارای روش واحد هستند یا نه؟ لااقل باید گفت که برخی پیش فرضهای آنها مختلف است. حتّی در مورد قرآن کسی که آن را کلام خدا میداند، با شبستری که آنرا کلام پیامبر به شمار میآورد، چون دارای دو پیش فرض مختلف هستند، به فهمهای متفاوت میرسند. بعلاوه معلوم نیست که مراد از مفاهیم Existenzial چیست؟ مفاهیم مطرح شده در کدام یک از فیلسوفان اگزیستانسیالیست مورد نظر وی است. هر چند برخی مفاهیم در فلسفههای اگزیستانس مشترک است، امّا تلقیها و تفسیرهای گوناگون از آنها وجود دارد. مگر میان کیرکگور، مارسل، یاسپرس، هایدگر و سارتر حتی در مورد مقوله فهم اختلاف نظر وجود ندارد؟ حتی واژه دازاین که شبستری به کار میبرد، در تفسیر آن میانهایدگر و یاسپرس تفاوت فاحش وجود دارد.
عدم آشنایی دقیق شبستری با آرای متفکران غربی متاسفانه موجب شده تا فهم غلطی از آرای آنها ارائه دهد. برای مثال میگوید: «Existenz آدمیجز فهمیدن او از خودش در این جهان نیست.» فیلسوفان اگزیستانسیالیست، فهم یکی از مؤلّفههای وجود انسان میدانند، نه آنکه اگزیستانس آدمیرا چیزی جز فهمیدن ندانند. بدون توجّه به ارائه تعریفی دقیق از اگزیستانس و اینکه آرای کدام یک از فیلسوفان موردنظر است، شبستری با این تصوّر غلط که گویی تلقّی واحدی از اگزیستانس آدمیوجوددارد، در باب قرآن چنین اظهار نظر میکند: «نگارنده به خود حق میدهد که بگوید قرآن، خود را متنی معرفی میکند که با Existenz انسان سر و کار دارد یعنی با فهمیدن انسان از خود و نه چیز دیگر. چنین متنی را فقط میتوان فهم و تفسیر کرد. فهم و تفسیر Existenzial روایت قرآنی از زبان این متن، زبان Existenz انسان است. یک انسان نبی میآید و Existenz مخاطبان را نشانه رفته است.»
تفسیری که قرآن از انسان ارائه میدهد، با تفسیر فیلسوفان اگزیستانسیالیست تمایزات آشکاری دارد. نمیتوان از مفهومیکه مربوط به فلسفههای خاصی است، استفاده کرد و آن هم بدون ارائه تعریف درستی از آن، از فهم قرآن سخن گفت. باتوجّه به آنکه فهم یکی از ساحات وجودی آدمیاست، هیچ گاه نمیتوان ادّعا کرد که قرآن فقط با فهمیدن انسان ازخود سروکار دارد. چگونه میتوان ادّعا کرد که قرآن با فهمیدن انسان از خود ونه چیز دیگر سروکار دارد؟ آیا فهم از خدا و جهان و عالم ملک و ملکوت و موجودات طبیعی و ماوراء طبیعی را که مورد توجّه قرآن است، میتوان نادیده گرفت و ادّعا کرد که قرآن با فهمیدن انسان از خود سر وکار دارد.
شبستری که در آخرین مقاله خود بنا دارد تا بر اساس آرای ریکور و فیلسوفان اگزیستانسیالیست (آن هم با فهم ناقص و گاه غلط از آنها)، کلام نبوی را تفسیر کند، وحی یا به تعبیر او تفسیر نبوی از جهان را این گونه تبیین میکند: «در اینجا میگویم این تجربههای Existenzial همان زیست جهانی است که حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خود را در آن و با آن میفهمید و در آن جهان روایت میکرد. این زیست جهان، وحیانی است. وحیانی به این معنا که در آن فهم راوی از خود، فهم وی از نمودها و سخنان خدا جدا نیست. او با یک فهم Existenzial از کلمات و نمودهای خدا فهمیاز خود مییابد، یکی میگوید و او میشنود و میفهمد و او آن انسان میشود که هست.»
اگر وحی را همان تجربههای وجودی یا زیست جهان پیامبر بدانیم، که ریشه در آگاهیها و فرهنگ زمانه وی دارد، ادّعای وحیانی بودن آن هیچ مشکلی را حل نمیکند، زیرا بسیاری از عرفا نیز واجد چنین تجربههایی بودهاند.
این عبارت شبستری هم در مورد پیامبر که میگوید: «یکی میگوید و او میشنود و میفهمد و او آن انسان میشود که هست.» پرسشهای بسیاری را مطرح میسازد. از جمله آنکه این یکی کیست که مطالبی را بیان میکند و پیامبر آنها را میشنود؟ آیا او خارج از شخصیت پیامبر است یا همان ندایی است که پیامبر از درون خود میشنود؟ با توجّه به اینکه شبستری قرآن را روایت تخیّلات پیامبر میداند، پس گوینده را باید همان قوه تخیّل پیامبر دانست.
شبستری با توجّه به آرای پل ریکور به دنبال آن است تا به گفته خود، فهمیروایت گونه از قرآن ارائه دهد. از نظر وی متنهای دینی دارای ویژگی خاص از روایت هستند که وی آن را چنین توضیح میدهد: «کنشهایی که در این روایت دیده میشوند برای راوی اهمیت وجودی Existenzial دارند. این روایت در عین روایت بودن، اعتراف و گواهی دادن هم هستند. در این روایتها Existenz راوی یک گواه است که معترفانه شهادت میدهد و به Existenz مخاطب اخطار میکند. این روایتها نشان میدهند راوی برای آن کنشها که ابداع خیال خود اوست، حقّانیت تجربه میکند و خود را تسلیم آنها کرده است و خود را از آنها و با آنها باز میفهمد».
با توجّه به تفسیری که شبستری از روایت در متون مقدّس ارائه میدهد، به بررسی این مطلب میپردازد که ساختار روایت قرآن چگونه است. از نظر وی «قرآن یک متن است و این متن فهم نامهای است روایت گونه به آهنگ اعتراف و گواهی.»
با توجّه به این مطلب که شبستری قرآن را کلام پیامبر میداند، نه کلام خداوند، لذا قرآن را حاصل فهم پیامبر میداند که وی آن را به گونه خاصی روایت کرده است؛ و شبستری درصدد است تا این متن روایت شده توسط پیامبر را تجزیه و تحلیل کند از نظر وی این فهم نامه روایت گونه دارای یک موضوع اصلی یعنی خداوند است.
شبستری که موضوع اصلی قرآن را خداوند میداند، بر این نکته تاکید میورزد که در قرآن «از خداوند توصیف به عمل نمیآید، بلکه از خدا حکایت میشود. این افعال گوناگون خداست که هزارها بار در این آیات از آن سخن میرود و این کار، حکایت است.»
با توجّه به عبارات شبستری فرق توصیف با حکایت در این است که مراد از حکایت گزارش افعال الهی است. البتّه در نقد شبستری باید گفت که مگر همه آیات توحیدی قرآن مربوط به افعال خداست؟ آیا در قرآن به توصیف ذات و صفات خدا پرداخته نشده است؟!
از نظر شبستری در این متن «کنشها و واکنشهایی میان خدای قادر و متعال و انسان جدال گر و خطاکار» که از آنها یک تاریخ به وجود آمده، روایت شده است. روایت پیامبر از تاریخ شامل سه مرحله است: ۱- آفرینش انسان. ۲. استمرار در حیات انسانها یا بر انگیختگی پیامبران در جهت هدایت آنها، ۳. فنای انسان و پایان پذیری تاریخ با برپایی قیامت. اینکه آیا میتوان متن قرآن را فقط روایتی از تاریخ تفسیر کرد، قابل تامّل است. آیات قرآن در مورد عالم ماورای طبیعت، جهان هستی، موجودات عالم طبیعت (غیر از انسان) را نمیتوان در چارچوب روایت تاریخی گنجانید.
تحلیل شبستری در مورد خدا و فروکاستن کلّ آیات قرآنی به یک روایت تاریخی، جای تامّل و نقد بسیار دارد. وی قرآن را روایت پیامبر از تاریخ میداند، فهم و تلقّی پیامبر از تاریخ و نحوه روایتگری وی را این چنین مطرح میکند: «این تاریخ که در قرآن روایت میشود، فهمیدن روایت گونه راوی از روایت خود است. راوی با پدید آوردن این روایت در زمان حال، یک فهمیدن پدید میآورد که فیلسوفان هرمنوتیک آن را فهمیدن روایت گونه نامیدهاند. این فهمیدن متعلّقی در جهان خارج ندارد و همه آن در تخیّل راوی صورت میبندد.»
مراد از اعتراف و گواهی دادن پیامبر نیز در واقع چیزی جز این نیست که وی به صراحت اعتراف میکند که آنچه از تاریخ روایت میکند، برخاسته از تخیّل اوست. شبستری مراد خود از اعتراف پیامبر را به صورت زیر نیز بیان میکند:
«آیات قرآن گزارههایی فلسفی به منظورِ اخبار از واقعیت یا اخبار از غیب نیستند. اینان اعتراف پیامبر اسلام است در برابر خدا و بندگان خدا. اعتراف به اینکه تو همه جا حضور داری. اعتراف به اینکه تو مرا از طریق انزال وحی متوجّه خودت کردهای و اعتراف به اینکه تو مرا قادر میسازی تا چنین سخن بگویم و سپس شهادت به این واقعیت در برابر مخاطبان خود و دعوت آنها به ایمان».
در نقد عبارات فوق، باید به چند نکته توجّه کرد:
۱. مراد از گزارههای فلسفی چیست؟
۲. چه کسی ادّعا کرده که آیات قرآن گزارههای فلسفی است؟
۳. با توجّه به اینکه واقعیات مطرح در قرآن بر دو قسم طبیعی و ماورای طبیعی مطرح میشود، به چه دلیل توصیف قرآن از واقعیت طبیعی را باید از شمار گزارههای فلسفی دانست؟
۴. به چه دلیل توصیفات قرآن از طبیعت و یا ماورای طبیعت به منظور اخبار از واقعیات نیست؟
۵. به چه دلیل اعتراف به این گزاره که خداوند همه جا حاضر است، یک گزاره اخباری نیست؟
۶. وقتی که وحی، کلام پیامبر تلقی میشود، دیگر انزال وحی از جانب خدا بی معناست. اگر وحی همان کلمات پیامبر است، دیگر این عبارت چه معنایی دارد که پیامبر در برابر خدا اعتراف میکند که تو مرا از طریق انزال وحی متوجّه خودت کردی! بویژه آنکه شبستری به دنبال عبارت فوق ادّعا میکند که «تجربه خدا با فهم تفسیری از جهان متّحد است.» یعنی فهم پیامبر از جهان همان وحی و تجربه خداست.
از نظر شبستری آیات قرآن «جملات اخباری یا فلسفی نیستند، آنها جملات تفسیریاند، تفسیر پدیدههای طبیعی شناخته شده جهان بینی اسلام به مثابه نمودهای خدا و افعال او.» معلوم نیست که بر اساس چه معیاری شبستری جملات را به اخباری و فلسفی و یا تفسیری تقسیم میکند؟! مگر نه این است که اولاً بسیاری از گزارههای اخباری و یا انشایی قابل تفسیر میباشند و ثانیاً هر پدیده یا واقعیتی هم که تفسیر شود، در قالب یک گزاره اخباری یا انشایی ارائه میشود.
از آنجاکه شبستری قرآن را کلام خدا نمیداند، بلکه فهم و تفسیر پیامبر از جهان میداند، گاه بر این نکته تاکید میورزد که «پیامبر با تجربه شهودی اش جهان را نمودهای خداوند قرائت میکند.» و «متن قرآن در بیشترین موارد بین چنین تجربهای است.»
«این طور نیست که محتوای تجربه، معرفتی باشد که به پیامبر داده میشود و گفته میشود این معرفت را ابلاغ کن. این نیست. معرفت داده نمیشود. «دید» داده میشود، «بینش» داده میشود، و نه گزارههای یحتمل الصدق والکذب.»
از شبستری باید سؤال کرد که فرق دید و بینش با معرفت چیست؟ اگر مراد از معرفت علم حصولی و منظور از دید و بینش، شهود است، مسئله این است که منشا این شهود چیست و از کجا و چگونه به پیامبر این دید و بینش داده میشود؟ شبستری به غلط معرفت را در برابر شهود قرار میدهد، درحالی که هر شهودی نیز معرفت است و این معرفت است که بر دو قسم حصولی و حضوری تقسیم میشود. معرفت شهودی یا به تفسیر شبستری دید و بینش نیز از مصادیق علم حضوری است. با این حال تحلیل منطقی دیگر نمیتوان معرفت را نقطه مقابل شهود تلقّی کرد. طرفداران تفسیر سنّتی وحی نیز، آن را یک معرفت شهودی میدانند که به پیامبر داده میشود؛ و فرق شهود پیامبر با دیگران نیز در چند جهت است، از جمله آنکه پیامبر مامور به ابلاغ دریافتهای وحیانی خود است. امّا دیگران مامور به ابلاغ شهود خود نیستند. بعلاوه هر نوع شهودی که علم حضوری است، اگر به صورت علم حصولی گزارش شود، احتمال صدق و کذب دارد. این مطالب از مباحث ابتدایی فلسفه و عرفان نظری است که بی توجّهی به آنها موجب شده تا شبستری دچار خطاها و مغالطههای بسیار شود. اشتباهات کلامیو فلسفی شبستری در این مقالات بسیار است. از جمله در همین مقاله پانزدهم وی به تفاوت میان اسماء و صفات (ذاتی و فعلی) خدا و ارتباط میان آنها توجّه ندارد، که طرح و نقد آنها موجب اطاله کلام میشود.
شبستری لوازم نظریه خود را که قرآن کلام پیامبر است، نه کلام خدا به صورت زیر جمع بندی میکند:
۱. «متن قرآن را جز با همان مبناها و مقدمات و روشها که در فهم و تفسیر سایر متون زبانی که به کار میرود، نمیتوان فهم و تفسیر کرد.»
برخی پیش فرضهای فهم قرآن در دو نظریه فرق میکند. از جمله آنکه اگر متن را کلام خدا بدانیم، آن را عاری از خطا خواهیم خواند که در آن هیچ گونه سخن کذب و باطلی راه نیافته است.
۲. «چون متن قرآن یک متن تاریخی است، استفاده از نقد تاریخی و هر گونه نقد لازم دیگر برای فهم و تفسیر آن اجتناب ناپذیر است.»
نقد تاریخی در متن قرآن معنا ندارد، امّا فهم و تفسیر قرآن را میتوان نقدکرد. نقد تاریخی مربوط به کتاب مقدس است که اصل وحیانی آن دست نیست.
شبستری به صراحت، وجود ناهماهنگی و تناقض در قرآن را میپذیرد: «نمیتوان مدّعی شد که چون خدا، علیم و حکیم علی الاطلاق است، پس باید قرآن را با این فرض تفسیر کرد که هیچ گونه ناهماهنگی یا تناقض میان بخشهای مختلف آن وجود ندارد یا هر چه در آن آمده صادق است یا امر و نهیهای قرآن جاودانی است و مانند اینها.»
۳. «هر گونه ادّعای اعجاز درباره متن قرآن که ویژگیهای زبان و کلام انسانی را از بین متن سلب کند، غیر قابل قبول است.»
آیا در طول تاریخ، محققانی که از اعجاز لفظی قرآن سخن گفتهاند، ویژگیهای زبان انسانی را از آن سلب کردهاند؟!
۴. «هر گونه فرضیه تبیین الهی درباره چگونگی انتساب قرآن به وحی (وحیانی بودن قرآن) که موجب سلب انسانیت از زبان و کلام قرآنی شود، غیر قابل قبول است.»
وحیانی بودن قرآن هیچ گونه تعارضی با انسان بودن زبان و کلام قرآن ندارد. شبستری این دو مسئله را بارها با یکدیگر خلط کرده است.
۵. «کلیه افعال گفتاری موجود در متن قرآن (اوامر، نواهی، انذارها، تبشیرها، وعدوعیدها و... افعال گفتاری انسان هستند و نه افعال گفتاری خدا.»
این مطلب غیر قابل پذیرش و در بحثهای گذشته به نقد آن پرداختیم.
شبستری به خوبی میداند که لازمه نظریه وی عدم پذیرش اعجاز قرآن است. از این رو، در نقد طرفداران اعجاز قرآن میگوید همه ویژگیهایی را که آنها ذکر میکنند، با پذیرش قرآن به عنوان کلام پیامبر میتوان پذیرفت. «بدون اینکه وارد نقد فلسفی درباره اعجاز شوم، میگویم: آن ویژگیها که صاحبان این دعوی، برای متن قرآن میشمردند، این مدّعا را که این متن فی نفسه و مستقیماً فعل خداوند است، ثابت نمیکند. آن ویژگیها که آنها میشمردند، باکلام نبوی بودن قرآن هم سازگار است و چون این طور است، نمیتوان آنها را دلیل این مدّعا قرار داد که متن قرآن منحصراً و بلاواسطه کلام خداست و به هیچ معنا کلام نبوی نیست. صاحبان این دعاوی فصاحت و بلاغت فوق العاده قرآن، اخبار غیبی آن، هماهنگی با نیازهای انسانی و مانند اینها را ویژگیهای متن قرآن میشمرند. امّا چگونه میتوان ثابت کرد که کلام نبوی نمیتواند این ویژگیها را داشته باشد.»
اگر شبستری فصاحت و بلاغت فوق العاده قرآن، اخبار غیبی و هماهنگی آن با نیازهای انسانی و... را میپذیرد، با چه استدلالی میتواند آن را برخاسته از تجربیات و آگاهیهای یک فرد درس ناخوانده (اُمّی) بداند؟! چرا با وجود دعوت قرآن به تحدّی در طول تاریخ هیچ فردی از عهده آن برنیامده است تا متنی مانند آن را ارائه دهد؟
شبستری به خوبی توجّه دارد که اگر قرآن کلام خداوند باشد، فهم و تفسیر آن غیر از آن خواهد بود که کلام پیامبر تلقّی شود. «روش تفسیر قرآن به مثابه تفسیر سخن گفتن پیامبر با مخاطبان بکلّی غیر از روش تفسیر متن به مثابه عین کلام خداوند خواهد بود. این دو گونه تفسیر به عواقب و نتایج کاملاً متفاوت منتهی میشوند. تفسیر قرآن به مثابه سخن گفتن پیامبر، تفسیر یک متن تاریخی است که در بطن و متن زندگی تاریخی فرهنگی و اجتماعی انسانها اتفاق افتاده و یا پیرامون و زمینه خود صددرصد تعامل و تناظر دارد. از چنان پدیدهای میتوان تفسیرهای کاملاً متفاوت به عمل آورد و اعتبار و یا بی اعتباری چنان تفسیری را به صورت بین الاذهانی با دیگران در میان گذاشت. امّا در تفسیر متن قرآن به مثابه عین سخن خدا ارتباط دیالکتیکی آن سخن با واقعیات تاریخی فرهنگی و اجتماعی که روند فهمیدن عقلانی همگانی به آن موقوف است، به علّت فقدان گوینده قابل تصوّر نمیشود و فهم و تفسیر قرآن مسئله تعبدی و غیر عقلانی میگردد که هیچ معیاری برای تشخیص صحّت و سقم آن در دست نیست. و عدّهای متولی فهم و تفسیر قرآن خواهند بود که دیگران باید با تعبّد فهم و تفسیر آنان را بپذیرند.»
هر چند این دو دیدگاه در باب وحی موجب اختلاف در فهم قرآن میشوند، امّا اختلاف آنها در این نیست که وحی به عنوان کلام خداوند اولاً در ارتباط دیالکتیکی سخن خداوند با واقعیات تاریخی و فرهنگی قطع میشود. ثانیاً فهم و تفسیر قرآن مسئله تعبّدی وغیر عقلانی به شمار خواهد آمد. معیاری هم برای صحّت و سقم آن وجود نخواهد داشت و عدهای هم متولّی فهم و تفسیر قرآن باشند و دیگران نیز ناگزیر باشند تا از روی تعبّد فهم آنها را بپذیرند. اصلاً این استدلال از کجا آمده و کدام مفسّر ادعا کرده که باید فهم وی از قرآن را به صورت تعبّدی پذیرفت؟! اگر این گونه بود، این همه تفسیر در طول تاریخ نگاشته نمیشد و مفسّران نیز به نقد آرای یکدیگر نمیپرداختند.
شبستری حتی ادّعا میکند که «این نظریه (قرائت نبوی از جهان) راه را بر تکامل فهم تفسیری قرآن مجید میگشاید.»
بدون شک اگر قرآن را کلام پیامبر بدانیم نه کلام خدا، این امر در روش فهم و تفسیر قرآن تاثیر خواهد گذاشت. این دوگونه تفسیر چون در مبانی با یکدیگر اختلاف دارند، دو فهم مختلف از قرآن ارائه خواهد داد. از جمله در نگرش شبستری قرآن آکنده از خطاها بود، هرگز معجزه ختمیه تلقّی نخواهد شد، امّا درنگرش سنّتی به وحی، قرآن مصون از خطاست. همچنین در نگاه اول، قرآن کتابی است متناسب با عصر و زمان پیامبر وکاربرد آن امروز فقط در ابعاد معنوی آن است، امّا در نگاه دوم قرآن کتابی جاوید و برای همه اعصار است.
صرف نظر از نقدهای فوق از ایشان باید سؤال کرد که آیا در طول تاریخ تفسیر قرآن که مفسّران قرائت نبوی از جهان را به عنوان تبیین وحی نپذیرفتهاند، راه تکامل فهم تفسیر قرآن طی نشده است.؟ !
با وجود آنکه شبستری قرآن را کلام پیامبر میداند، گاه دچار تعارضات شدیدی میشود از جمله در یک جا میگوید: «گفتهام متن قرآن به عنوان کلام پیامبر قابل فهمیدن است، نگفتهام قرآن کلام خدا نیست.»
امّا در عبارت دیگری به صراحت قرآن را کلام پیامبر میداند: «نظریه قرائت نبوی از جهان که میگوید: متن قرآن گفتار پیامبر اسلام است که بنا به دعوی خود، وی با امداد الهی (وحی) به انجام آن گفتار قادر شده است، هر دو مشکل هرمنوتیکی و کلامیرا در این باب حل میکند.»
در جای دیگر میگوید: «او دعوی نمیکرد که این آیات لفظاً و معنا از سوی خدا میآید و او فقط آنها را قرائت میکند.»
چند سطر پس از بیان مطلب فوق میگوید: «حداکثر آنچه درباره نظریه انتقال اصوات به وسیله پیامبر میتوان گفت این است که یک انسان ادّعا میکند که برای او جملاتی از سوی خدا قرائت میشود و او عین آن جملات را برای مخاطبان میخواند.»
در همین مقاله عبارت زیر نیز قابل تامّل است:
«برای نبی بنا به تجربهاش، این جملات که او منتقل میکند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است و... امّا برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد.»
طبق عبارت فوق، پیامبر باور دارد که گوینده آیات قرآنی خداست، امّا مشکل بر سر مخاطبان است که به این امر باور ندارند. البتّه معلوم نیست که با استناد به کدام شواهد تاریخی مخاطبان مؤمن به پیامبر چنین ادّعایی داشتهاند. عموم شواهد خلاف این مطلب را ثابت میکند. به علاوه با توجّه به آنکه به زعم شبستری مخاطبان پیامبر وی را صادق میدانستند، چگونه ممکن است که این اظهار او را خلاف واقع بدانند؟! گاهی هم شبستری ادّعا میکند که بر اساس نظریه وی نمیتوان گفت که آیا قرآن کلام مستقیم خدا هست یا نه؟
«پرسش من این است که فهم متن قرآن تا کجا پیش میرود؟ آیا از فهم واقعیت گفتاری محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فراتر میرود؟ اگر با توضیحات فوق روشن شده باشد که این فهم از تجربه فعّالیت گفتاری محمد فراتر نمیرود. فرض صدق آن گزاره این مدّعا را که متن قرآن را میتوانیم کلام مستقیم خدا بفهمیم، نه نشان خواهد داد و نه اثبات خواهد کرد.»
عبارت زیر نیز جای تامّل دارد:
«آیات قرآن فعل گفتاری پیامبر است که یک خبر میآورد و شنوندگان را به گسترش دادن آن خبر فرا میخواند و از آنان هماهنگی با آن خبر را طلب میکند؛ آن خبر این است که همه پدیدهها و حوادث افعال خداوند است.»
از شبستری باید سؤال کرد که منشا این خبر کیست؟ پیامبر از جانب چه کسی خبر میآورد؟ طبق دیدگاه شبستری باید گفت که مراد وی از خبر آوردن گزارش نوع نگرش وی به جهان است، چرا که چند سطر قبل از عبارات فوق میگوید: «قرآن، قرائت (فهم تفسیر نبوی) از جهان است.»
گاهی هم شبستری به قرآن استناد میکند که در هیچ آیهای گفته نشده که قرآن کلام پیامبر نیست: «درهیچ کدام از آن آیات مورد نظر گفته نشده که قرآن کلام محمد نیست.»
وقتی قرآن منشا وحی را خداوند میداند و حتی پیامبر به صراحت به مخاطبان خود میگوید من هم بشری مانند شما هستم و فقط به من وحی میشود، در واقع وجه تمایز خود از دیگران را وحی میداند که منشا آن را بیرون از خود میداند. اساساً بر مبنای نظر شبستری که قرآن را کلام پیامبر میداند، استناد وحی به قرآن درست نیست و در یک جا نیز به خوبی به این نکته اشاره کرده است: «بنابراین قرآن کلام محمد است، دیگر نمیتوان گفت خدا در قرآن چنین میگوید. باید گفت پیامبر در قرآن چنین میگوید. گرچه کلام او با اشاره الهی است.»
اینکه کلام پیامبر به اشاره الهی است، به چه معناست؟ آیا خدا به پیامبر امر میکند تا تفسیر خود از جهان را ارائه دهد؟! یعنی بگوید که همه پدیدهها و حوادث افعال خدا (آیات او) هستند خود همین دستور یا اشاره آیا از درون پیامبر است یا از بیرون؟ آیا این دستور کلام خداست یا کلام پیامبر؟ یعنی پیامبر به خودش میگوید که تفسیر خودم از جهان را بگویم و به غلط تصوّر میکند که این پیام به اشاره الهی است! علاوه بر اینها این که شبستری میگوید پیامبر به مردم خبر میدهد که همه پدیدهها و حوادث، افعال خدا هستند، آیا این خبر را فیلسوفان و متکلمان هم نمیتوانند بدهند؟! آیا این همه بحث و جدل برای این است که گفته شود فردی با ادّعای پیامبری احساس میکند که مبعوث شده تا به مردم بگویدای مردم بدانید که همه پدیدهها و حوادث افعال خدا هستند!
گاهی هم شبستری رابطه و نقش خدا در وحی (به معنای مورد نظر خود) را این میداند که مؤمنان اعتقاد داشته باشند که در پس همه گفتارهای پیامبر «یک نیروی معنوی شکست ناپذیر (خداوند) وجود دارد که منشا همه زیباییها و تاثیر فوق العاده آن گفتار بر روی مؤمنان است و به عبارت دیگر آن گفتارها را گفتار خدا (کلام خدا) نیز تجربه میکردند.»
حتّی وی به این شعر مولوی استناد میجوید:
این همه آوازهها از شه بود • • • گر چه از حلقوم عبدالله بود
از شبستری باید سؤال کرد که آیا نقش خداوند در نزول قرآن این بوده که مؤمنان خدا را به عنوان منشا زیباییها و تاثیرگذاری بر روی خود در نظر بگیرند؟! به علاوه مراد از اینکه مؤمنان آیات قرآن را به عنوان گفتار خدا تجربه میکردند، چیست؟ آیا مؤمنان تجربه مستقیم داشتند؟ آیا مراد از این تجربه این نبوده که مؤمنان آیات قرآنی را که از زبان پیامبر نقل میشد، همان کلام خدا میدانستند. مولوی نیز در شعر خود تاکید دارد که پیامبر فقط واسطه انتقال کلام الهی بوده، نه آن که خود گوینده آنها باشد.
شبستری که درصدد است تا وحی را از نظام اعتقادی اسلام حذف کند و به تبعات آن هم به خوبی توجّه دارد، ادّعای عجیبی میکند مبنی بر اینکه وی درصدد فهم قرآن است. از نظر وی تاکنون این مسئله اساسی که قرآن را چگونه میتوان فهمید؟ مورد توجّهاندیشمندان اسلامینبوده و ایشان برای اولین بار به فکر پاسخ گویی به این سؤال برآمده است: «تا آنجا که صاحب این قلم اعتقاد دارد، این اولین بار است که یک نگارنده مسلمان در باب، به اصطلاح، شیپور را از سر گشاد آن میزند! به این معنا که تاکنون به این موضوع میاندیشیدند که تبیین فلسفی یا کلامییا عرفانی قرآن به عنوان وحی چگونه باید باشد؟ این یک بحث متافیزیکی بود، امّا صاحب این قلم آن موضوع را فعلاً مسکوت گذاشته و این پرسش را مطرح کرده که قرآن چگونه میتواند فهمیده شود؟ این بحث متافیزیکی نیست و به عالم تجربی ما انسانها مربوط میشود. گفتهام که دست یافتن به این راز که حقیقت وحی محمدی چه بوده، یک موضوع ایمانی است، ولی اینکه قرآن را چگونه میتوان و یا چگونه باید فهمید، یک موضوع عقلانی است.»
ادّعای گزافی است که برای اولین بار شبستری به این بحث میپردازد که قرآن چگونه میتواند فهمیده شود و یا چگونه باید فهمیده شود! آیا در طول تاریخ تفکر اسلامیمتکلمان، فیلسوفان، مفسران و فقیهان درصدد فهم قرآن نبودهاند؟ این ادّعا که تا به حال فقط به تبیین فلسفی یا کلامییا عرفانی قرآن به عنوان وحی پرداخته شده خلط دو موضوع است: یکی تبیین چگونگی نزول یا بررسی ماهیت وحی و دیگری فهم محتوای وحی و یا روش فهم قرآن.
اندیشمندان اسلامیبه هر دو موضوع توجّه داشتهاند؛ و این گونه نبوده که تا به حال فقط از تبیین ماهیت وحی سخن به میان آمده باشد و برای اولین بار شبستری فهم قرآن را مطرح کرده باشد. فلاسفه هم در بحثهای فلسفی خود درصدد تبیین عقلانی حقیقت وحی بودهاند (نه صرفاً وحی محمدی). نگاهی کوتاه به مکاتب مختلف تفسیری (ادبی، فقهی، فلسفی، عرفانی، روایی و...) نشانگر آن است که همواره نه تنها فهم قرآن مطرح بوده که به روش و پیش فرضهای فهم قرآن نیز توجّه میشده است. برای مثال مباحث الفاظ علم اصول به عنوان پیش فرض زبان شناسی قرآن همواره مورد توجّه قرآن پژوهان بوده است.
۱. سایت www.aradhnaraghi.org
۲. خاستگاههای فلسفه تحلیلی، مایکل دامت، ترجمه عبدالله نیک سیرت، ۱۳۹۲.
۳. افعال گفتاری، جان آر سرل، ترجمه محمد علی عبداللهی، ۱۳۸۵.
۴. دوره زبان شناسی عمومی، فردینان سوسور، ترجمه کوروش صفوی، ۱۳۷۲.
۵. سایت www.mojtahed-shabestari.com
۶. تفسیر القرآن الکریم، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، ۱۳۶۶.
۷. مقدمات زبان شناسی، رابرت لارنس ترسک، ترجمه فریار اخلاقی. ۱۳۸۰.
۸. فلسفه علم کلام، هری اوستین ولفسون، ترجمه احمد آرام، ۱۳۶۸.
۹. کلام خدا، عبدالله نصری، ۱۳۸۸.
۱۰. راز متن، عبدالله نصری، ۱۳۸۹.
۱۱. فلسفه زبان، ویلیام. ج. لایکان، ترجمه کوروش صفوی، انتشارات علمی، سال ۱۳۹۱.
۱۲. الشواهد الربوبیة، محمد بن ابراهیم صدرالدین الشیرازی، تعلیق و تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۰.
منبع مقاله: کتاب ماه فلسفه، شماره ۷۴، آبان ۱۳۹۲، ص۵۵-۳۶.
سایت راسخون، برگرفته از مقاله «قرائت نبوی از جهان یا انکار وحی»، تاریخ بازیابی:۱۴۰۰/۱۰/۲۵.