• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قیام علیه حاکمان جور (خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



چكيده: قيام بر ضد حاكمان ستمگر بر چند نوع است و راهكارها و ضوابط شرعى آن طبق باورهاى شيعه و سنى چيست؟ طاغوت كيست و آموزه‌هاى قرآن و احاديث در اين‌باره كدام است؟ كفر به طاغوت چه معنايى دارد و »ركون« بر ستمگران، كه در قرآن از آن نهى شده، به چه معناست؟ جهاد با طاغوت در سيره اهل‌بيت(ع) چگونه بوده، دلايل قائلان به حرمت جنبش بر ضد حاكمان ستمگر كدام است؟ امر به معروف و نهى از منكر در مورد حاكمان چگونه است؟
واژگان كليدى: قيام بر ضد حاكمان، جهاد، بغى، محاربه، امر به معروف و نهى از منكر، طاغوت، ركون.
اصطلاحات: پيش از ورود به بحث ابتدا اصطلاحات متعارف »خروج عليه حاكم« را تعريف و سپس ضوابط و شرايط قيام را بررسى خواهيم كرد:

۱. جهاد عليه كفر: چنانچه نظام حاكم، نظامى كافر، غاصب و در حال جنگ با مسلمانان باشد، جهاد بر مسلمانان واجب خواهد شد. در اين فرض، جهاد دفاعى كه از بهترين انواع جهاد است، وظيفه آحاد ملت اسلامى است، كه در قرآن نيز بدان اجازه داده شده است: »به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت جهاد داده شده; چراكه مورد ظلم قرار گرفته، خدا بر پيروزى آنان تواناست«.(بقره:۱۹۰_۱۹۱)
»در راه خدا با كسانى كه با شما مى‌جنگند، بجنگيد... هر كجا بر متجاوزان دست يافتيد، آنان را بكشيد و همان گونه كه شما را بيرون كردند، آنان را بيرون برانيد; چراكه فتنه (شرك) از قتل بدتر است... «.(حج:۳۹) اين آيات با وضعيت حاكم در فلسطين اشغالى كاملاً مطابقت دارد، و رژيم اشغالگر قدس از مصاديق اَتَمّ براى وجوب جهاد دفاعى به شمار مى‌رود.
۲. بغى: اگر نظام حاكم، مطابق شرع باشد، خروج و اقدام مسلحانه عليه آن از مصاديق بغى خواهد بود. وظيفه مسلمانان در چنين مواردى، اصلاح و بازگرداندن گروه سركش و دعوت آنان به اطاعت الهى است، و در صورت عدم قبول و مقاومت در برابر اصلاح، تا زمانى كه به اطاعت و فرمانبرى از حكومت گردن گذارند، بايد با آنها جنگيد.
۳. محاربه: در صورتى كه نظام شرعى و كارآمد بر سر كار باشد، و فرد يا گروه مسلحى با هدف اخلال در نظام اقتصادى و يا اجتماعى عليه آن قيام كنند، خداوند مردم را به تعقيب و كشتن آنان امر نموده است.
۴. جهاد عليه طاغوت: چنانچه حاكم ستمگر بر يكى از كشورهاى اسلامى مسلط شود و در جهت ايجاد فساد، ظلم و ستم و زيرپا گذاردن حدود الهى و حقوق انسان‌ها تلاش كند، مصداق طاغوت است و خداوند دستور داده است كه زير بار اين حكومت نبايد رفت و در مقابلش نبايد سرفرود آورد. از بارزترين مثال‌هاى حكومت طاغوت، حكومت يزيد بن معاويه و حجّاج بن يوسف است. برخى حاكمان كشورهاى اسلامى در عصر حاضر (كه از هيچ ظلم و ستمى بر مسلمانان فروگذارى نمى‌كنند) نيز از مصاديق طاغوت به شمار مى‌روند. جهاد برضد اين‌گونه حكومت‌ها، »جهاد با طاغوت« ناميده مى‌شود.
ميان »بغى« و »محاربه« تفاوت‌هاى بسيارى وجود دارد. بغى در جايى است كه گروهى مسلح از مسلمانان با هدف ايجاد اختلاف و تفرقه ميان مسلمانان و ساقط كردن قدرت مركزى و قانونى، عليه حاكم عادل خروج كنند; در اين صورت بر مسلمانان واجب است كه آنان را به اطاعت و بازگشت از مواضع خويش دعوت نمايند و در صورت عدم تمكين و قبول، همه مسلمانان موظف به مبارزه مسلحانه با آنان خواهند شد:
اگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر باز يكى از آن دو بر ديگرى تعدّى كرد، با طائفه‌اى كه تعدّى مى‌كند، بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد... .(حجرات:۹)
بنابراين بغى عبارت است از حركت سياسى، گروهى، مسلحانه و سازمان‌يافته كه در برابر نظام قانونى و قدرت مركزىِ حكومت اسلامى با هدف ايجاد تفرقه و ساقط كردن آن تمرّد و سركشى نمايد.
اما محاربه عبارت است از حركت مسلحانه فردى يا گروهى با هدف ايجاد اختلال در امنيت اقتصادى، اجتماعى و يا دينى، از طريق راهزنى، سرقت اموال، هتك حرمت نواميس، آدم‌ربايى و ديگر موارد ايجاد اختلال در امنيت عمومى.
پس در محاربه، گروه يا فرد محارب، انگيزه سياسى ندارد و درپى ايجاد تفرقه و يا ساقط كردن نظام سياسى حاكم نيست، بلكه به دنبال اختلال در نظام اجتماعى و امنيتى است.
آيات ۳۳ - ۴۱ سوره مائده،(مائده:۳۳_۴۱) روش برخورد با اين‌گونه افراد را روشن مى‌نمايد: »سزاى كسانى كه با دوستداران خدا و پيغمبر او مى‌جنگند... «.

ضابطه و شرايط قانونى خروج عليه حاكم ظالم
ضابطه اول: ثبوت ظلم حاكم و تلاش وى جهت افساد و تباهى جامعه و تجاوز از حدود الهى و نقض حقوق مردم;
ضابطه دوم: با امر به معروف و نهى از منكر نتوان حاكم را از اعمال خود بازداشت.
در اين صورت مسلمانان موظف خواهند بود ولايت امر و حكومت وى را رها كرده و از تحت سيطره او خارج شوند و به دستورات وى توجهى نكرده و براى داورى و قضاوت نزد او نروند.

وجوب خروج عليه حاكم در كتاب و سنت (قرآن و روايات)
الف) طاغوت كيست؟
در شأن نزول آيه ۶۰ سوره نساء،(نساء:۶۰) درباره طاغوت آمده است:
ميان يك يهودى و يكى از منافقان درگيرى و خصومتى پيش آمد. منافق اصرار داشت نزد يهوديان رفته و از آنان بخواهد داورى كنند; چراكه مى‌دانست آنان رشوه مى‌گيرند، ولى يهودى بر قضاوت مسلمانان در اين مسئله پافشارى مى‌كرد; چراكه مسلمانان رشوه نمى‌گرفتند; در نهايت به اين نتيجه رسيدند كه نزد جهنيّه روند تا آنان داورى نمايند. خداوند اين آيه را نازل كرد.
مقصود از »انهم آمنوا بما انزل اليك« منافقان، و »ما انزل من قبلك« يهود، و »يريدون أن يتحاكموا الى الطاغوت« كاهن است.[۱]    
ثعلبى و ابن ابى‌حاتم از ابن‌عباس همچنين روايت كرده‌اند:
ميان يكى از منافقان به نام بشر و فردى يهودى منازعه‌اى پيش آمد. يهودى از او خواست نزد پيامبر رفته و از ايشان بخواهند ميان آن دو داورى كند، ولى بُشرِ منافق، كعب بن الاشرف را به عنوان داور و قاضى معرفى نمود.[۲]    

ب) كفر به طاغوت
كفر به طاغوت، به معناى تبّرى جستن و عدم پذيرش آن است.
راغب اصفهانى در المفردات مى‌نويسد:
گاهى از برائت جستن، به كفر تعبير مى‌شود: »ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض«(عنکبوت:۲۵) و »انى كفرت بما اشتركتمونى«(ابراهیم:۲۲)، وقتى مى‌گويند فلان‌كس به شيطان كفر ورزيد، به معناى آن است كه ايمان آورده و با شيطان مخالفت كرده است: »فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه«.(بقره:۲۵۶)
علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى‌فرمايد:
كفر در اين آيه تنها با قلب حاصل نمى‌شود، بلكه نيازمند رويارويى عملى و مبارزه با طاغوت مى‌باشد. در آيه ديگرى با عبارت »اجتناب از طاغوت« به اين معنا اشاره شده،(نحل:۳۶) مقصود از اجتناب از طاغوت آن است كه مسلمان موقعيت، جهت‌گيرى، تشكيلات و خويش را از طاغوت جدا كرده و جدايى و برائت خويش را علنى سازد.

ج) عبادت طاغوت
در مقابلِ كفر به طاغوت و برائت جستن از آن، »عبادت طاغوت«، به معناى اطاعت از آن است.
در تفسير آيه ۱۷ سوره زمر آمده: »كسى كه از طاغوت اطاعت كند، او را عبادت كرده است«.[۳]    
امام صادق(ع) مى‌فرمايند:
روزى حضرت عيسى(ع) از كنار روستايى مى‌گذشت كه اهالى آن مرده بودند، يكى از آنان را زنده كرد و فرمود: »واى بر شما! چه كارهايى از شما سرزده بود؟«
جواب داد: عبادت طاغوت و دنيادوستى حضرت فرمود: »چگونه عبادت طاغوت مى‌كرديد؟« گفت: از گناهكاران فرمانبرى و اطاعت مى‌كرديم.[۴]    
خداى متعال بندگان خويش را از قبول داورى طاغوت و اطاعت از او نهى كرده و به آنان دستور مى‌دهد كه از طاغوت اجتناب و دورى نمايند; چراكه اطاعت و فرمانبرى از طاغوت (حتى در كارهايى كه معصيت الهى به شمار نمى‌روند) نوعى پشتيبانى و تأييد وى است و زمينه‌ساز تسلط او بر مسلمانان خواهد شد.
عمر بن حنظه در روايتى مقبوله مى‌گويد:
از امام صادق(ع) پرسيدم: آيا جايز است دو تن از شيعيان كه در مسئله‌اى همانند قرض يا ميراث با هم اختلاف كنند، براى قضاوت نزد سلطان بروند؟ فرمود: »هركس (چه در مسئله حق و چه در باطل) نزد سلطان برود، قطعاً نزد طاغوت رفته و هرچه سلطان حكم كند و به او بدهد، حرام خواهد بود حتى اگر حق ثابت او باشد; چراكه با قضاوت و به فرمان طاغوت آن را به دست آورده است; طاغوتى كه خداوند امر فرموده به آن كفر بورزيم.(هود:۱۱۳) [۵]    

د) نهى از ركون در برابر ستمگران
لغت‌شناسان »ركون« را به دوستى، مودّت، اطاعت و فرمانبرى، رضايت و خشنودى، ميل و رغبت، كمك‌خواستن و نزديكى و چاپلوسى معنا كرده‌اند.
خداى متعال در آيه ۱۱۳ سوره هود(هود:۱۱۳) از ركون بر ستمگران نهى كرده است. زمخشرى در تفسير اين آيه مى‌گويد:
»أركنه« يعنى به او متمايل شد. نهى در اين آيه شامل: هوادارى، تمايل و همراهى، همنشينى، بازديد، چاپلوسى و رضايت به كارهاى ستمگران، خود را شبيه آنان كردن، همانند آنها لباس پوشيدن، چشم به عنايت آنان داشتن و آنان را با عظمت ياد كردن مى‌شود.
حكايت شده است كه روزى موفق پشت سر امام نماز مى‌خواند كه اين آيه را خواند: »ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار«; بلافاصله از هوش رفت. وقتى كه به هوش آمد، به او گفتند: اين در مورد كسى است كه نسبت به ستمگران تمايل داشته باشد، پس خود ستمگران چه عذابى خواهند داشت؟[۶]    
قرطبى در تفسير اين آيه مى‌نويسد:
» ركون اتكا و اعتماد و تمايل و رضايت نسبت به چيزى را گويند«.
قتاده مى‌گويد: »معناى آيه آن است كه ستمگران را دوست نداشته باشيد و از آنان اطاعت نكنيد«.
ابن‌جريح گفته است:
»يعنى نسبت به آنان تمايل نداشته باشيد«.
ابوالعالية مى‌نويسد: »از كارها و اعمال آنان راضى نباشيد«.
تمام اين عبارات يك مفهوم را مى‌رساند.
ابن‌زيد مى‌گويد: »ركون به معناى چاپلوسى است«.
قرطبى درباره »الذين ظلموا« مى‌نويسد:
گفته شده مقصود از ستمگران در اين آيه مشركان مى‌باشند. قولى ديگر مى‌افزايد: هم مشركان و هم گناهكاران را شامل مى‌شود، همان گونه كه در آيه »و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا« آمده بود كه دلالت بر دورى از كفار و گناهكاران بدعت گذار دارد.[۷]    
ابن‌كثير در تفسير »و لا تركنوا الى الذين ظلموا« مى‌نويسد:
ابن‌عباس ركون را به چاپلوسى و تملّق معنا كرده است. ابوالعاليه مى‌گويد: يعنى به اعمال ستمگران رضايت ندهيد. ابن‌جرير به نقل از ابن‌عباس آن را به معناى متمايل شدن نسبت به ستمگران گرفته است. اين قولِ خوبى است و مى‌توان بدين صورت آيه را معنا كرد: ستمگران را يارى نكنيد; چراكه در صورت يارى آنان همانند كسانى خواهيد شد كه به رفتار و كارهايشان راضى هستند.[۸]    
سيدقطب مى‌گويد:
»ولاتركنوا الى الذين ظلموا«، يعنى به ستمگران اتكا و به آنان اطمينان نكنيد; ستمگران سركش و صاحبان قدرتى كه بر بندگان خدا چيره شده و آنان را به بردگى و بندگى خويش درآورده‌اند. زير سلطه آنان نرويد، چراكه زير سلطه ستمگران رفتن به معناى اقرار و قبول اين منكر بزرگ خواهد بود و مشاركت با آنان حرام است.[۹]    
از كلمات مفسران در نهى از ركون بر ستمگران، چنين برداشت مى‌شود كه اجتناب از تمايل به آنان، سكوت در برابر آنها، كمك خواستن از آنان، رضايت به عملكردشان، چاپلوسى، محبت، اطاعت، زيربار حكومت آنها رفتن و قبول آنان روا نيست.
مقصود از ستمگران، گناهكاران مى‌باشند. توجه به اين نكته بسيار بااهميت است كه اگر تمام موارد فوق به تصريح قرآن حرام است(شعراء:۱۵۱_۱۵۲؛ انسان:۲۴) و حتى جايز نيست نسبت به ستمگران تمايل داشته باشيم، پس چگونه مى‌توان ولايت و رهبرى آنان را پذيرفت و حاكميت آنان را قبول نمود؟

ه) وجوب جهاد با طاغوت در احاديث
روايات در اين زمينه بسيار است، و به عنوان شاهد بر مدعى تنها به تعدادى از روايات اشاره خواهيم كرد:
كلينى به نقل از جابر روايت مى‌كند كه امام صادق(ع) فرمودند:
فأنكروا بقلوبكم والفظوا بألسنتكم و صكّوا بهاجباهم و لا نخافوا فى الله لومة لائم... ;[۱۰]    
منكر را با دل‌هايتان ناخوشايند بداريد و با زبان‌هايتان نهى كنيد و با اِعمال قدرت، پيشانى كسانى را كه مرتكب منكر مى‌شوند، بكوبيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامت كننده‌اى نهراسيد; پس اگر اندرز گرفتند و به حق بازگشتند، ديگر كارى با آنان نداشته باشيد; زيرا مبارزه همواره با كسانى است كه به مردم ستم مى‌كنند و به ناحق در زمين فساد برمى‌انگيزند; براى اينان كيفر دردناك است. با اينان است كه بايد با پيكرهاى خود جهاد كنيد و با دل‌هايتان به آنان كينه بورزيد، بدون آنكه بخواهيد خود سلطه بيابيد.
يحيى‌الطويل از امام صادق(ع) چنين روايت مى‌كند:
ما جعل الله بسط اللسان و كفّ اليد و لكن جعلهما يبسطان معاً و يكفّان معاً;[۱۱]    
چنين نيست كه خدا اجازه داده باشد كه تنها زبان باز، ولى دست بسته باشد، بلكه بايد هردو باز باشد و اگر مى‌خواهد بسته باشد، هردو بسته باشد.
شريف رضى در نهج البلاغه از اميرمؤمنان(ع) روايت مى‌كند كه در صفين فرمود:
ايها المؤمنين من رأى عدواناً يُعمل به و منكراً يدعى إليه فأنكره بقلبه فقد سلم و برى‌ء و مَن أنكره بلسانه فقد أجر و مَن انكره بالسيف لتكون... ;[۱۲]    
اى مؤمنان! بدانيد كسى كه تجاوز و ستمى را مشاهده نمود كه بدان عمل مى‌شود يا كار زشتى كه به آن فرا مى‌خوانند و آن را در دل انكار كند، بى‌شك سالم و مبّرا خواهد ماند. هركه آن را با زبان انكار كند، پاداش خواهد يافت و او از اولى برتر است. هركه با شمشير به انكار برخيزد، تا سخن خدا بلند و سخن ستمگران پست شود، راه هدايت را يافته و بر راه راست ايستاده و نور يقين در دلش تابيده است.
حضرت امام حسين(ع) در منطقة البيضه خطاب به سپاهيان حر بن يزيد تميمى فرمود:
هان اى مردم! همانا رسول خدا(ص) فرمود: »مَن رأى منكم سلطاناً جائراً مستحداً لحرام الله، ناكثاً لعهدالله، مخالفاً لسنّة رسول الله(ص) يعمل فى عبادالله بالإثم والعدوان... «;
هركه فرمان‌روايى ستمگر ببيند كه حرام‌هاى خدا را حلال مى‌شمرد، پيمان خدا را مى‌شكند، با سنت رسول خدا مخالفت مى‌كند، ميان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى‌نمايد و با كردار و گفتار خود بر او نشورد، بر خداست كه او را در جايگاه (پست و عذاب‌آور) آن ستمگر درآورد.
روايات در اين زمينه به حد تواتر مى‌رسد; از اين رو نيازمند مراجعه به اسناد آنها نيست.
از طرق اهل‌سنت نيز روايات بسيارى وارد شده است. ترمذى از طارق بن شهاب چنين نقل مى‌كند:
اولين كسى كه خطبه‌ها را بر نماز مقدم نمود، مروان بود. مردى بلند شد و به او گفت: سنت رسول خدا را عوض كردى و با آن مخالفت نمودى; سپس ابوسعيد گفت: اين مرد به وظيفه خويش عمل كرد; چراكه از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: »هر آن كس كه منكرى را مشاهده كند، بايد با دست خويش از آن جلوگيرى كند (اقدام عملى نمايد) و اگر نتوانست، با زبان خويش به مقابله با آن برخيزد و در صورت عدم توان، با قلب خود آن عمل را انكار نمايد و اين ضعيف‌ترين مراتب ايمان است«.
ابوعيسى مى‌گويد: اين حديث، حسن و صحيح است.[۱۳]    
احمد بن حنبل در دوجا از كتاب مسند خود آن را ذكر كرده است [۱۴]     و مسلم نيز قريب به همين لفظ،[۱۵]     و ابن‌ماجه [۱۶]     و نسائى نيز در سنن [۱۷]     خويش به آن اشاره نموده‌اند.

و) وجوب جهاد با طاغوتيان در سيره اهل‌بيت(ع)
روشن‌ترين مثال تاريخى در سيره اهل‌بيت(ع)، عملكرد امام حسين(ع) در برابر طاغوت زمان خويش بود، كه همراه فرزندان، خاندان و بهترين ياران خويش به جنگ برخاست و در خطبه‌اى در كربلا فرمود:
ألا ترون إلى الحق لا يُعمل به و إلى الباطل لا يتناهى عنه...;[۱۸]    
آيا نمى‌بينيد كه به حق عمل نمى‌شود و از باطل دورى نمى‌كنند؟ اگر مؤمن آرزوى مرگ كند، سزاوار است و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز خسارت و پشيمانى نمى‌بينم.
پس از هلاكت معاويه، مروان از امام حسين(ع) خواست با يزيد بيعت كند، حضرت فرمود:
إنا لله و إنا إليه و على الإسلام السلام إذْ قد بليت الأمةُ براعً مثل يزيد و لقد سمعتُ جدّى رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرّمة على آل ابى‌سفيان; اناللّه و انا اليه راجعون![۱۹]    
بايد با اسلام خدافظى كرد كه امت اسلامى به فرمان‌روايى چون يزيد گرفتار آمده است. از جدّ خود پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: خلافت بر دودمان ابوسفيان حرام است.
در كربلا نيز وقتى از ايشان خواستند تا با يزيد بيعت كند، فرمود:
لا والله لا أعطيهم بيدى إعطاء الذليل و لا أفرّ فرار العبيد;[۲۰]    
نه به خدا قسم! همانند شخص ذليل و خوار دست بيعت با شما نمى‌دهم و همچون بردگان از شما فرار نخواهم كرد.

بررسى نظرات قائلان به حرمت قيام عليه حاكم
آنچه گذشت، ديدگاه اسلام در اين موضوع بود، كه كاملاً واضح و صريح از قرآن، سنت و سيره معصومان(ع) فهميده مى‌شود.
در مقابل، نظريه ديگرى وجود دارد كه اطاعت از حاكمان ظالم و پيروى از آنان را مطلقاً واجب مى‌دانند; هرچند كه ظالم باشند; در بيت‌المال اسراف كنند، از حدود الهى تجاوز نمايند به صورت علنى شراب بخورند و اعمال حرام را آشكارا مرتكب شوند، يا انسان‌هاى بى‌گناه را به قتل برسانند. اين نظريه تا موقعى كه حاكمان به صورت آشكارا كافر نشوند و به معصيت و گناه دستور ندهند، اطاعت و پيروى از آنان را واجب و قيام عليه آنها را حرام مى‌داند.
از جمله اين حكام، يزيد بن معاويه، حجاج بن يوسف و وليد بود كه خمر سر مى‌كشيدند، و بنابراين نظريه خروج بر آنان حرام و پيروى از آنها در غير معصيت الهى واجب است.
اين نظريه در دوران بنى‌اميه ظهور كرد و تا دوران بنى‌عباس ادامه داشت. در اين مدت بسيارى از علما و فقها براى اثبات آن نظريه‌پردازى كردند، تا آنجا كه نزديك بود نظريه فقهى رسمى فقهاى اهل‌سنت در آن دوران شود و خلاف آن را بدعت بدانند! در ادامه به نمونه‌هايى از سخنان اين فقها و محدثان اشاره مى‌كنيم:
۱. عبداللّه بن عمر:
مسلم از زيد بن محمد از نافع نقل مى‌كند:
آنگاه كه واقعه حره اتفاق افتاد، عبداللّه بن عمر نزد عبداللّه بن مطيع آمد; وى عليه يزيد شوريده بود. عبداللّه بن مطيع دستور داد بالشتى براى مهمان بياورند. عبداللّه بن عمر گفت: نيامده‌ام نزد تو بنشينم، بلكه آمده‌ام با تو سخنى بگويم. از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: »هركس از طاعت (حاكم) دست بردارد، روز قيامت خداوند را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه حجتى ندارد، و هر كس بميرد در حالى كه بيعتى بر عهده او نباشد، به مرگ جاهليت مرده است«.[۲۱]    
۲. عبداللّه بن عمرو العاص
او نيز به همين نظر معتقد بود و مردم را به آن دعوت مى‌كرد.[۲۲]    
۳. حسن بصرى
وى نيز به اعتقاد به اين نظريه معروف بود. از وى چنين نقل شده است:
اميران و حاكمان بر پنج چيز از امور مردم ولايت دارند: نماز جمعه، نماز جماعت، نماز عيد، مرزها و حدود. به خدا قسم كه دين برپا نمى‌شود مگر به وسيله آنان، اگرچه ستم و بى‌عدالتى كنند. به خدا قسم آنچه اصلاح مى‌كنند، از فسادى كه به بار مى‌آورند، بيشتر است.
۴. سفيان الثورى
او بر اين ديدگاه اصرار مى‌كرد و آن را پايه ايمان مى‌دانست! وى به يكى از شاگردان خود به نام شعيب مى‌گويد:
اطاعت و فرمانبرى از رهبران و اميران و كسانى كه با اجماع و رضايت مردم خلافت را به دست گيرند، واجب است; چه درستكار باشند و چه فاجر و گناهكار.
۵. على بن مدينى
وى معتقد بود:
هر انسانى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، حرام است شبى را به صبح برساند مگر آنكه زير سلطه امامى درستكار يا فاجر باشد; چراكه او اميرمؤمنان است. هيچ‌كس حق ندارد نسبت به آنان بدگويى و با آنها مبارزه كند. دادن صدقات به آنها درست است و موجب برائت ذمه خواهد شد; چه حاكم درستكار باشد و چه فاجر و گناهكار. خواندن دو ركعت نماز جمعه پشت سر او و يا كسى كه از طرف وى منصوب شده است، جايز مى‌باشد. هركس نماز را اعاده كند، بدعت‌گذار، تارك ايمان و مخالف است و از فضيلت نماز جمعه برخوردار نخواهد شد، مگر آنكه اعتقاد داشته باشد كه نماز پشت سر پيشوايان، چه درستكار و چه گناهكار، درست است. مستحب است هنگامى كه پشت سر آنان نماز مى‌خوانند، درون خود ترديدى نداشته باشند و با دل و جان به آنان اقتدا نمايند. هركس عليه امام مسلمانان خروج كند، اما مردم بر او اجماع كنند، شما نيز خلافت وى را بپذيريد. از هر راهى كه آن را به دست آورده باشد، اشكالى نخواهد داشت، چه با رضايت و چه با غلبه و پيروزى بر حاكم، اما خروج‌كننده از سنت پيامبر پيروى نكرده است. اگر خروج‌كننده بميرد، به مرگ جاهليت مرده است. جنگ با سلطان و خروج عليه او جايز نيست. هركس اين كار را انجام دهد، بدعت‌گذار خواهد بود.[۲۳]    
۶. اللالكائى (متوفاى ۸۱۴ ه. ق) و بخارى
لالكائى در كتاب السنّه، فصلى را به عقايد اهل‌سنت اختصاص داده است; از جمله عقايد آنان، »وجوب فرمانبردارى و اطاعت از حاكمان، چه درستكار و چه فاجر« است. وى به نقل از بخارى مى‌نويسد:
در طول چهل و شش سال، بيش از هزار تن از دانشمندان اهل حجاز، مكه، مدينه، كوفه، بصره، واسط، بغداد، شام و مصر را به كرّات از نزديك ديده‌ام و آنان را درك نموده‌ام و همگى بر اين عقيده بودند.[۲۴]    
۷. نووى
وى در شرحى كه بر صحيح مسلم نوشته، مى‌گويد:
خروج عليه خلفا و جنگ با آنان به اجماع مسلمانان حرام است; حتى اگر فاسق و ستمگر باشند. اهل‌سنت بر اين مطلب اجماع دارند كه فسق باعث عزل سلطان نمى‌شود.[۲۵]    
۸. ابن‌حجر
وى در كتاب فتح البارى فى شرح صحيح بخارى به نقل از ابن‌بطال، چنين آورده است:
فقها بر وجوب اطاعت از سلطانِ چيره‌شده و سيطره‌يافته و لزوم جهاد در ركاب او اجماع كرده‌اند، و اينكه اطاعت از او بهتر از خروج عليه وى است; چراكه باعث جلوگيرى از خون‌ريزى و آرامش توده مردم خواهد شد. اين مسئله استثناپذير نيست، مگر آنكه از سلطان، كفر صريحى واقع شود.[۲۶]    
۹. ابوبكر اسماعيلى
او در كتاب اعتقاد اهل الحديث مى‌نويسد:
از جمله عقايد آنان، اعتقاد به وجوب نماز خواندن و نماز جمعه رفتن پشت سر پيشواى مسلمان است; چه درستكار و مؤمن باشد و چه فاجر و گناهكار; چراكه خداوند نماز جمعه را واجب كرد و با اينكه علم داشت كه برگزاركنندگان آن ممكن است فاجر و فاسق باشند، ولى باز آن را واجب دانسته و استثنايى نگذارده; از جمله اعتقادات، لزوم جهاد در ركاب حاكمان است، حتى اگر ستمگر باشند.[۲۷]    
۱۰. طحاوى و شارح الطحاوية
وى مى‌گويد:
خروج عليه رهبران و زمامداران را هرچند كه ظالم و بيدادگر شوند، جايز نمى‌دانيم. آنان را نفرين نمى‌كنيم و دست از اطاعتشان برنخواهيم داشت. اطاعت از آنان را تا موقعى كه مردم را به گناه و معصيت امر نكنند، اطاعت الهى مى‌دانيم و براى سلامتى و صلاح آنان دعا خواهيم كرد.[۲۸]    
همچنين شارح الطحاوية پس از ذكر ادله وجوب فرمانبرى و اطاعت از حاكمان مى‌نويسد:
قرآن و سنت بر وجوب اطاعت از ولىّ امر تا زمانى كه به معصيت امر نكند، دلالت مى‌كند. در كلام الهى أطيعوا اللّه و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم تأمل كنيد! چرا خداوند در اولى‌الامر، كلمه اطيعوا را تكرار نمى‌كند; چراكه اولى‌الامر را نبايد به صورت استقلالى اطاعت كرد; تنها در امورى كه اطاعت خدا و پيامبر است، قابل اطاعت هستند. اطيعوا در مورد پيامبر به اين دليل تكرار شده كه ثابت كند اطاعت از پيامبر قطعاً اطاعت از خداوند است و ايشان به جز اوامر الهى، دستورى را صادر نمى‌كند. اما در خصوص دليل وجوب اطاعت از حاكمان، حتى در صورت ارتكاب ظلم و ستم بايد گفت: اطاعت از آنان انتخاب ميان بد و بدتر است; چراكه تالى فاسد خروج عليه آنان از تالى فاسد ستمگرى‌شان بيشتر است. همچنين بردبارى بر ظلم و ستم آنان باعث كفاره گناهان و دوچندان شدن ثواب اعمال خواهد شد; زيرا مسلط شدن حاكمان ظالم بر مردم، نتيجه اعمال و كردار خود آنهاست، در نتيجه وظيفه مردم تلاش در استغفار و توبه و اصلاح رفتار و اعمال است. در قرآن مى‌خوانيم:
آيا چون به شما (در جنگ احد) مصيبتى رسيد (با آنكه در جنگ بدر) دو برابرش را (به دشمنان) رسانديد گفتيد: اين (مصيبت) از كجا به ما رسيد؟ بگو: آن از خود شما (و ناشى از بى‌انضباطى خودتان) است .(آل عمران:۱۶۵)نيز مى‌فرمايد:
و اينگونه برخى از ستمكاران را به (كيفر) آنچه به دست مى‌آورند، سرپرست برخى ديگر مى‌گردانيم .(انعام:۱۲۹) پس مردم براى خلاص شدن از ظلم حاكمان بايد خودشان ظلم را ترك كنند.
مالك بن دينار گفته: در برخى از كتاب‌هاى الهى آمده: من مالك مُلك هستم و دل‌هاى ملوك و حاكمان در اختيار من است، پس هركس مرا اطاعت كند، حاكمان را براى او رحمت، و هركس از دستورات من نافرمانى كند، حاكمان را براى او مايه عذاب خواهم كرد، پس وقت خود را به دشنام دادن به زمامداران سپرى نكنيد، بلكه توبه كنيد تا با شما مهربان شوم.
۱۱. الشيخ الصابونى (متوفاى ۹۹۴ ه. ق)
وى در كتاب عقيدة أصحاب الحديث مى‌نويسد:
اصحاب حديث بر اين باورند كه خواندن نماز جمعه و عيدين و ديگر نمازها پشت سر حاكم و پيشواى مسلمان، چه درستكار و چه گناهكار و همچنين دعا براى موفقيت و صلاح آنان واجب است و خروج عليه آنها حتى با وجود روى‌آوردنشان به ظلم و ستم و حيف و ميل اموال حرام مى‌باشد.[۲۹]    

آرا و نظريات دانشمندان وهابيت:
در رساله شيخ عبداللّه بن عبداللطيف آمده است:
اصحاب پيامبر(ص) به اين احاديث عمل كرده و آنها را از اصول اسلام دانسته‌اند، و با اينكه از يزيد بن معاويه، حجاج و خلفاى پس از آن - به جز عمر بن عبدالعزيز - رفتارهاى ناشايستى را ديده‌اند، كه به صورت علنى از آنان سرزده بود، ولى با اين حال، خروج عليه خلفا و دشنام دادن به آنها را حرام دانسته، كسانى را كه عليه آنان خروج كنند، همچون خوارج، خارج از دين قلمداد نموده‌اند.[۳۰]    
برخى از مشايخ و علماى خاندان شيخ محمد بن عبدالوهاب، همچون شيخ محمد بن عبداللطيف، شيخ سعد بن حمد بن عتيق، شيخ عبداللّه بن عبدالعزيز العنقرى و ديگران مى‌نويسند:
از آيات قرآنى و احاديث نبوى و كلام علما و پژوهشگران، وجوب فرمانبردارى و اطاعت از ولىّ امر و تحريم كشمكش و مقابله با او فهميده مى‌شود. كوتاهى او در انجام برخى واجبات، مجوزى براى مقابله با وى نخواهد بود، مگر آنكه كفر واضحى از وى سرزند.[۳۱]    
شيخ محمد بن عبداللطيف مى‌نويسد:
ادله در باب وجوب اطاعت از ولىّ امر از كتاب و سنت بسيار است تا آنجا كه در برخى از روايات آمده است: »اسمعْ و أطعْ و إن أخذ مالك و ضرب ظهرك; فرمان حاكم را گوش دهيد و از او اطاعت كنيد حتى اگر اموال شما را بستاند و تازيانه به پشتتان بزند«. از اين روى نافرمانى حاكم و اعتراض به او را حرام مى‌دانيم.[۳۲]    
شيخ عبداللّه بن عبدالعزيز العنقرى پس از ذكر ادله وجوب اطاعت از حاكم و نقل اقوال علما در اين باب مى‌نويسد:
پس از آنكه نصوص قرآنى و احاديث نبوى و كلام علما را در باب وجوب اطاعت از ولىّ امر و تحريم مبارزه و منازعه با او و خروج عليه حكومتش فهميديم، گناهان و خطاهايى كه از آنان صادر مى‌شود، موجب كفر و خروج از اسلام نمى‌شود. آنچه بر مسلمانان واجب است، نصيحت آنان به روش شرعى و با مدارا مى‌باشد. بايد همچون سلف صالح، چهره حاكمان را در مجالس مختلف و ميان مردم خراب نكنيم.
كسانى كه بر اين باورند كه رويارويى با حاكمان از باب نهى از منكر است (كه بر همه بندگان واجب است)، سخت در اشتباه و جهل به سر مى‌برند. اينان از درك مفاسدى كه به سبب اين باور در دين و دنيا مترتب خواهد شد عاجزند. تنها كسانى اين مسئله را درك مى‌كنند كه خداوند دل‌هايشان را نورانى ساخته و راه و روش سلف صالح را شناخته باشند. اين عقيده و باور ما در خصوص حاكمان است و از كسانى كه مخالف اين عقيده‌اند و از هواى نفس خويش تبعيت مى‌كنند، بيزارى مى‌جوييم![۳۳]    
شيخ عبدالعزيز بن باز در اين خصوص مى‌گويد:
خروج عليه پيشوايان حتى در صورت گناهكار بودن آنان جايز نيست، بلكه بايد در امور پسنديده از آنان تبعيت و در معصيت مخالفت نماييم، ولى دست از اطاعت آنان برنداريم.
سپس با ذكر چند حديث دالّ بر اين مطلب ادامه مى‌دهد:
منظور ما وجوب اطاعت و فرمانبرى در معروف و امور پسنديده از ولاة امر (اميران و علما) مى‌باشد، كه در اين صورت بهبود اوضاع، امنيت مردم، دادخواهى از مظلومان، دفع ظالمان و امنيت راه‌ها را درپى خواهد داشت. خروج عليه حاكم و ايجاد شكاف ميان جامعه جايز نيست، مگر آنكه كفر آشكارى از وى سرزند، كه دليلى براى خروج در پيشگاه خدا باشد. البته مشروط به آنكه خروج كنندگان توانايى رويارويى با حاكم را داشته باشند و نتيجه بدترى درپى نداشته باشد.[۳۴]    
شيخ محمد بن عبداللّه بن سبيل، امام و خطيب مسجدالحرام مى‌گويد:
وجوب اطاعت از امامان، حاكمان و اميران مسلمانان در غير معصيت خدا و رسول، عقيده غيرقابل تغيير اهل‌سنت است، حتى اگر انواع ظلم و جور و فسق از آنان سرزند. تا آن زمان كه از دايره اسلام خارج نشده‌اند و كفر آشكار و بدون شبهه‌اى از آنان سر نزده، اطاعت از آنان واجب است. همان‌گونه كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: »مگر آنكه كفر آشكارى كه حجت و دست‌آويز شما در پيشگاه الهى باشد، از آنان صادر شود«. پس صبر بر ستم حاكمان و بيداد آنان واجب است و از ضرر خروج عليه آنان و دست كشيدن از اطاعتشان بهتر خواهد بود; چراكه خروج عليه حاكمان، مفاسد بزرگى را درپى خواهد داشت و چه‌بسا باعث شعله‌ور شدن آتش فتنه‌اى شود كه آثار آن ادامه پيدا كرده و باعث وخيم‌تر شدن اوضاع و حتى خون‌ريزى شود.[۳۵]    

دلايل قائلان به حرمت خروج عليه حاكم
۱. تمسك به اطلاق آيات قرآن:
شيخ ابوبكر اسماعيلى در كتاب اعتقاد ائمة اهل الحديث مى‌نويسد: خداوند نماز جمعه را واجب كرد و با علم به اينكه برگزار كنندگان آن ممكن است فاجر و يا فاسق باشند، ولى باز آن را واجب دانسته و استثنايى در آن قائل نشده است.[۳۶]    
خلاصه استدلال ايشان اين است كه امر خداوند به اطاعت حاكمان، همچون امر به خواندن نماز جمعه پشت سر حاكم، به صورت مطلق آورده شده است; پس تنها در مواردى كه حاكم به معصيت الهى امر كند، مى‌توان از دستور او سرپيچى كرد; و در موارد ديگر مطلقاً بايد از وى تبعيت و پيروى كرد و خروج عليه او حرام است، مگر در صورتى كه كفر آشكارى از وى سرزند.
نقد دليل اول:
تمسك به اطلاق آيه كريمه قرآن، از عجيب‌ترين استدلال‌ها به كتاب الهى است; زيرا:
اولاً: خداوند متعالى ولايت و امامتى را براى فاسقان بر مسلمانان وضع نفرموده است:
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد، (خدا به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. (ابراهيم) پرسيد: از دودمانم (چطور)؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمى‌رسد.(بقره:۱۲۴)
و در آيه‌اى ديگر از قرآن مى‌فرمايد:
و به كسانى كه ستم كرده‌اند، متمايل مشويد كه آتش دوزخ به شما مى‌رسد.(هود:۱۱۳)
بنابراين وقتى تمايل داشتن به ستمگران حرام است، چگونه مى‌توان براى آنان ولايت و امامت بر مسلمانان را تصور كرد؟! آيه ۵۹ از سوره نساء،(نساء:۵۹) ما را به اطاعت از ولىّ امر رهنمون مى‌سازد، در حالى كه آيات ۱۲۴ سوره بقره(بقره:۱۲۴) و ۱۱۳ سوره هود،(هود:۱۱۳) ولايت و امامت ظالمان را نفى كرده است. علماى اصول در اين‌گونه استدلال‌ها مى‌گويند: »انّ الحكم لا يثبت موضوعه; حكم، موضوع خود را ثابت نمى‌كند«، و در اين مورد، حكم به اطاعت ولىّ امر، براى افرادى كه با ظلم و ستم به قدرت دست يابند، ولايت و امامتى را ثابت نمى‌كند.
ثانياً: تفاوت قائل شدن ميان مخالفت با حاكمان و حرمت خروج عليه آنان - به گونه‌اى كه گفته شود با دستورات حاكم در مواردى كه معصيت و گناه باشد، مخالفت مى‌كنيم، ولى در عين حال خروج بر او را حرام مى‌دانيم - عملاً امكان‌پذير نخواهد بود; چراكه دستور حاكم به انجام معصيت يا به صورت موردى اتفاق مى‌افتد و سپس از نظر خود برمى‌گردد، كه در اين صورت اگر حاكم قانونى و شرعى مسلمانان باشد، ولايت او قطع نخواهد شد; يا آنكه حاكم در گمراهى خويش غوطه‌ور شده و بر ستمكارى و گمراهى و تباهى و فساد روى زمين اصرار دارد - همچون بسيارى از زمامداران گذشته و حال كشورهاى اسلامى - كه در اين صورت جدا كردن حكم مخالفت با دستورات او براساس حديث نبوى: »لاطاعة لمخلوق فى معصية الخالق«[۳۷]     و حرمت خروج عليه حاكم گناهكار، امرى ناممكن خواهد بود.
فرق گذاشتن ميان اين دو حالت، بيشتر به فرضيه مى‌ماند، تا حكم شرعى; زيرا حاكمى كه بداند مسلمانان از خروج عليه او منع شده‌اند، قطعاً آنان را به اطاعت از دستورات غيرقانونى و اوامرى كه موجب معصيت شوند مجبور خواهد كرد، و اين همان چيزى است كه تاريخ معاصر نمونه‌هاى زيادى از آن را به نمايش گذارده است. بنابراين هيچ‌گونه راه گريزى از گناهان و دستورات حرام وجود ندارد، مگر خروج بر حاكم.
ثالثاً: خداى متعالى ما را از تمايل و ركون نسبت به ستمكاران نهى فرموده است; تمايل به ستمكاران، نه‌تنها با اطاعت از آنان تحقق مى‌يابد، بلكه با قبول ولايت و حاكميتشان نيز محقق خواهد شد. پذيرش امامت و رهبرى ستمكاران و زير سلطه حكومت و زعامت آنان رفتن، از بارزترين مصاديق ركون و تمايل به ظالمان به شمار مى‌رود.
خداوند مى‌فرمايد: »و به كسانى كه ستم كرده‌اند، متمايل مشويد كه آتش (دوزخ) به شما مى‌رسد«.(هود:۱۱۳)چنانچه بپذيريم اطلاق آيه ۵۹ سوره نساء،(نساء:۵۹) شامل معصيت الهى هم مى‌شود، آيه ۱۱۳ سوره هود آن را تخصيص مى‌زند و تنها شامل زمامدارانى خواهد شد كه به احكام دينى پايبند هستند و به حدود الهى تجاوز نمى‌كنند و در صورت انحراف از مسير ديانت، امامت و ولايت آنها از بين خواهد رفت.
رابعاً: همانگونه كه مخالفت با حاكم ستمگر در معصيت خداوند واجب است، اطاعت از او در غير كه معصيت الهى نيز حرام است; چراكه پذيرش اطاعت وى، ركون و تمايل به او خواهد بود و خداوند ما را از آن نهى فرموده است.
ابن‌تيميه در كتاب منهاج السنّه مى‌نويسد:
اگر كافر يا فاسقى دستورى بدهد كه اطاعت الهى در آن باشد، اطاعت از آن حرام نيست. وجوب انجام آن عمل به خاطر دستور فاسق يا كافر ساقط نخواهد شد. همان‌گونه كه اگر سخن درستى از وى شنيديم، جايز نيست او را تكذيب نماييم. وجوب پيروى از سخن حق، به صرف آنكه گوينده‌اش فاسق است، ساقط نخواهد شد.[۳۸]    
شگفتى اين سخن آن است كه ميان پيروى از حق و پيروى از فاسق در مواردى كه حق مى‌گويد، تفاوت نگذاشته است. ما از حق تبعيت مى‌كنيم، ولى از فاسق حتى در مواردى كه مطلب حقى را بخواهد، پيروى نخواهيم كرد; چراكه خداوند ما را از ركون و پيروى از او برحذر داشته و نهى كرده است. پيروى از فاسق، مصداق ركون و اطاعت از اوست. همچنين خداوند متعالى به ما دستور مى‌دهد به طاغوت كفر بورزيم و از پذيرش او سرباز زنيم. بدون ترديد حاكم ستمگر مصداق بارز طاغوت به شمار مى‌رود و كفر به طاغوت به معناى عدم اطاعت از اوست.
ابن‌تيميه به دنبال آن است كه ميان اطاعت از طاغوت و اطاعت از اوامرى كه از سوى او صادر شده و مخالف دستورات الهى نيست، تساوى قائل شود، ولى تفاوت ميان آن دو بسيار است، همان‌گونه كه عدم پذيرش دستورات طاغوت در اين‌گونه موارد، معصيت الهى نخواهد بود.
خداى بزرگ مى‌خواهد هيچ سلطه و حاكميتى براى طاغوت حتى از راه داورى ميان مردم يا دعوت آنان به اقامه نماز جمعه ثابت نگردد. خداوند مى‌فرمايد:
آيا نديده‌اى كسانى را كه مى‌پنداريد به آنچه به سوى تو نازل شده، ايمان آورده‌اند (با اين همه) مى‌خواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنكه قطعاً فرمان يافته‌اند كه بدان كفر بورزند، ولى شيطان مى‌خواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد.(نساء:۶۰)
روايت عمر بن حنظله كه نزد فقها به »مقبوله« شهرت يافته است، نيز به همين مسئله تصريح مى‌كند:
من تحاكم إليهم فى حق أو باطل فإنّها تحاكم إلى الطاغوت و ما يحكم له فإنّها يأخذه سُحْتاً و إن كان حقّاً ثابتاً له... ;[۳۹]    
هركس در دعاوى، چه حق باشد و چه باطل به سلطان مراجعه كند، در حقيقت به طاغوت مراجعه كرده و هرچه را به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام گرفته، گرچه آنچه دريافت مى‌كند، حقِ ثابتِ او باشد; زيرا آن را به حكم و با رأى طاغوت و قدرتى كه خداوند دستور داده به او كفر بورزند، گرفته است.
به تصريح اين روايت، خداوند به ما دستور مى‌دهد به طاغوت كفر ورزيم و حاكميت او را نپذيريم، حتى در صورتى كه دستورات حقى از او صادر گردد; چراكه پذيرش دستورات طاغوت توسط مسلمانان، موجب تسلط آنها بر مؤمنان و داخل شدن تحت سيطره حكومت و محكم شدن پايه‌هاى نظام آنها خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خدا ما را از آن نهى فرمده است.
خامساً: خداوند ما را از پيروى افراط گرايان، مفسدان، انسان‌هاى غافل، هواپرستان، هوس‌رانان و گناه‌كاران به طور مطلق - چه در گناهان و چه در طاعات - نهى فرموده است. در قرآن مى‌خوانيم:
و فرمان افراط گرايان را پيروى نكنيد، آنان كه در زمين فساد مى‌كنند و اصلاح نمى‌كنند. (شعراء:۱۵۱_۱۵۲)
و نيز:
و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته‌ايم و از هوس خود پيروى كرده و (اساس) كارش بر زياده‌روى است، اطاعت مكن.(کهف:۲۸)
و همچنين:
پس در برابر فرمان پروردگارت شكيبايى كن، و از آنان، گناهكار يا ناسپاسگزار را فرمان مبر.(انسان:۲۴)
اينگونه نيست كه عدم پيروى از مسرفان و ستمگران، در اسراف و ستم آنان باشد، بلكه خداوند به ما دستور مى‌دهد به طور مطلق، چه در صلاح و چه در فساد با آنان قطع رابطه نماييم; چراكه همكارى با آنها در غير امور فاسد و ستمگرانه، باعث تقويت حكومت آنان خواهد شد; مسئله‌اى كه قطعاً مورد رضايت خداوند نيست.

۲. استدلال به روايات
قائلان به وجوب اطاعت از حاكمان ستمگر، براى اثبات مدعاى خويش به رواياتى تمسك كرده‌اند كه به بخشى از آنها اشاره خواهيم كرد:
مسلم در صحيح خود به نقل از حذيفة بن اليمان روايت مى‌كند:
عرض كردم: يا رسول اللّه! ما در عالم شرّى بوديم كه با بعثت شما وارد خير شديم، پس از اين شرّى در پيش است؟ فرمود: آرى. عرض كردم: آيا به دنبال آن شر، خيرى در پيش خواهد بود؟ فرمود: آرى. عرض كردم: آيا پس از آن خير، شرّى در پيش است؟ فرمود: بله. عرض كردم: چگونه؟ فرمود: يكون بعدى أئمة لا يهتدون بهدايى و لا يستنّون بسنّتى و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين فى جثمان إنس; پس از من پيشوايانى مى‌آيند كه بر دين من نيستند; به هدايت راه نمى‌روند و به سنت من عمل نمى‌كنند. ميان آنها مردانى قيام مى‌كنند كه دل‌هاى آنها دل‌هاى شياطين در پيكره انسان است.
عرض كردم: اگر آن زمان فرا رسيد و آن دوره را درك كردم، وظيفه‌ام چيست؟ فرمود: بشنو و فرمان امير را اطاعت كن، اگرچه بر پشت تو تازيانه زند و اموالت را ببرد; گوش ده و اطاعت كن![۴۰]    
مسلم در روايتى ديگر از سلمة بن يزيد جعفى روايت مى‌كند:
از رسول خدا سؤال كردم: اى پيامبر! به من خبر ده و مرا متوجه كن كه اگر اميرانى بر ما حاكم شدند و حق خودشان را از ما بگيرند، ولى حقى را كه ما مى‌خواهيم، به ما ندهند، تكليف ما چيست؟ پيامبر رويش را برگرداند و اعتنا نكرد. باز سؤال كردم و پيامبر اعتنايى نكرد. باز سؤال خود را تكرار كردم، در اين حال اشعث بن قيس او را به طرفى كشيد كه ديگر سخن نگويد. در اين حال رسول خدا فرمود: إسمعوا و أطيعوا فأنما عليكم ما حمّلوا و عليكم ما حمّلتم; بشنويد و اطاعت كنيد; زيرا وظيفه آنان برعهده خود آنهاست و شما هم تكليف خودتان را داريد.[۴۱]    
عبادة بن الصامت چنين روايت كرده است:
رسول خدا(ص) از ما خواست تا با او بيعت كنيم و ما نيز بيعت كرديم. از جمله امورى كه عهد كرديم، گوش فرا دادن به فرامين و اطاعت ايشان در راحتى و سختى و اوقات خوشايند و ناخوشايند و جان‌فشانى در راه او و اينكه در مسائل مربوط به حكومت با زمامداران منازعه نكنيم. حضرت فرمود: إلا أن تروا كفراً بواحاً عندكم من الله فيه برهان; مگر آنكه كفرى آشكار كه دليل شما براى خروج در پيشگاه خداوند باشد، از حاكم سرزند.[۴۲]    
عوف بن مالك از رسول خدا(ص) روايت مى‌كند كه حضرت فرمود:
خيار أئمتكم الذين تحبّونهم و يحبّونكم و يصلّون عليكم و تصلّون عليهم و شرار أئمتكم الذين تبغضونهم و يبغضونكم...;
بهترين پيشوايان شما كسانى هستند كه آنان را دوست بداريد و آنان نيز شما را دوست داشته باشند و بر آنان درود فرستيد و بر شما درود بفرستند; و بدترين پيشوايان شما كسانى هستند كه آنان را دشمن مى‌داريد و آنان شما را دشمن مى‌دارند و آنان را لعنت مى‌كنيد و آنان نيز شما را لعنت مى‌كنند.
گفته شد: يا رسول اللّه! آيا آنان را با شمشير برانيم؟ فرمود: تا وقتى كه بين شما نماز برپا مى‌دارند خير، ولى آن‌گاه كه در حكمرانى وى چيزى را مشاهده كرديد كه براى شما ناخوشايند است، كار او را ناپسند شماريد، اما دست از اطاعت او نكشيد.[۴۳]    
از امّ‌سلمه نقل شده است كه رسول خدا(ص) فرمود:
ستكون اُمراء فتعرفون و تنكرون فمن عرف برى‌ء و مَن أنكر سلم...;
به زودى پيشوايان و حاكمانى خواهند آمد كه برخى از شما نسبت به آنان شناخت داريد و برخى نداريد; پس آنكه شناخت پيدا كرد، قهراً تبرئه مى‌شود و آنكه شناخت پيدا نكرد، سالم مى‌ماند، ولى بدا به حال آنكه رضايت داد و پيروى نمود.
عرض كردند: آيا با آنان مبارزه نكنيم؟ فرمود: خير، تا آن گاه كه نماز مى‌خوانند.[۴۴]    
مقصود از اينكه »هركس شناخت پيدا كرد، تبرئه مى‌شود« آن است كه هركس عمل منكر را شناخت، راهى براى برائت و دورى از گناه و عقوبت آن پيدا خواهد كرد و با دل يا زبان و يا قلب خويش آن را عوض مى‌كند. در روايت ديگرى به جاى اين عبارت آمده است: »فمن كره فقد برى‌ء; هركس آنان را انكار كند، تبرئه خواهد شد« كه در اين صورت معناى حديث روشن خواهد بود.
از ابن‌عباس نقل شده است كه پيامبر(ص) فرمود:
مَن كره مِن أمره شيئاً فليصبر عليه فأنه ليس أحد من الناس خرج مِن السلطان شبراً فمات عليه...;[۴۵]    
هركس از فرمانرواى خود به سبب چيزى ناراضى است، بايد صبر كند; زيرا هيچ‌يك از مردم به اندازه يك وجب از حكومت خارج نمى‌شوند، مگر آنكه اگر به اين حالت بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.
باز در همان كتاب به نقل از نافع چنين روايت شده است:
عبداللّه بن عمر (فرزند خليفه دوم) هنگام ماجراى »حره« در زمان يزيد بن معاويه بر عبداللّه بن مطيع (كه عليه يزيد قيام كرده بود) وارد شد. عبداللّه بن مطيع گفت: براى ابى‌عبدالرّحمن (كنيه عبداللّه بن عمر) بالش بياوريد. ابن‌عمر گفت: براى نشستن نيامده‌ام، آمده‌ام براى تو حديثى نقل كنم. از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: من خلع يداً مِن طاعة لقى الله يوم القيامة لا حجة له و مَن مات و ليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية; كسى كه دست از اطاعت بكشد، خداوند را در روز قيامت بدون آنكه حجتى داشته باشد، ملاقات خواهد كرد، و كسى كه بميرد و بر عهده وى بيعت نباشد، به مرگ جاهليت مرده است.[۴۶]    
قاضى ابويوسف در كتاب الخراج از حسن بصرى روايت كرده است كه پيامبر(ص) فرمود:
لا تسبّوا الولاة فانهّم إنْ أحسنوا كان لهم الأجر و عليكم الشكر و إنْ أساؤوا فعليهم الوزر و عليكم الصبر...;[۴۷]    
فرمانروايان را دشنام ندهيد; چراكه اگر نيكوكار باشند، براى آنان ثواب و پاداش است و بر شما شكر، و اگر بد باشند، گناهش به گردن آنان است و بر شماست صبر. همانا آنان نعمت‌هاى خدا هستند كه به وسيله آنان از كسانى كه خواسته باشد، انتقام مى‌گيرد، پس با تعصب و غضب به استقبال نقمت خدا نرويد، بلكه با آرامش و گريه و زارى از نقمت استقبال نماييد.
در سنن ابى‌داوود از ابى‌هريره روايت شده است كه پيامبر(ص) فرمود:
الجهاد واجبُ عليكم مع كلّ أمير برّاً كان أو فاجراً...;[۴۸]    
جهاد بر شما همراه هر حاكمى واجب است، نيكوكار باشد يا بدكار، و نماز پشت سر هر مسلمان واجب است، نيكوكار باشد يا بدكار، اگرچه مرتكب گناهان كبيره گردد«.
روايات بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه بيانگر وجوب اطاعت و فرمانبردارى از حاكمان ستمگر و عدم جواز خروج عليه آنان است. اين روايات به نوعى به روايات مستفيض ما شيعيان در اين باب شباهت دارند.
اين روايات با دو گروه ديگر از روايات و احاديث (كه از جهت سند و دلالت از روايات اشاره شده قوى‌تر هستند) تعارض دارند. دسته اول رواياتى است كه بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند و به ما دستور مى‌دهند كه امور منكر را با اقدام عملى از بين ببريم، و دسته ديگر رواياتى است كه ما را از كمك و يارى زمامداران ستمگر نهى كرده است. حال به توضيح اين دو گروه از روايات مى‌پردازيم:
۱. وجوب امر به معروف و برچيدن منكر به صورت اقدام عملى:
روايات در اين باب بسيارند و صراحت دارند كه مرتبه بالاى امر به معروف و نهى از منكر، مرحله اقدام عملى، و در درجه دوم تذكر زبانى، و در پايين‌ترين مرتبه به صورت انكار قلبى است كه ضعيف‌ترين مراتب ايمان به شمار مى‌رود.
منظور از تغيير وضع موجود با اقدام عملى، به كارگيرى زور و قدرت است. ترمذى از طارق بن شهاب نقل مى‌كند:
اولين كسى كه خطبه‌ها را بر نماز مقدّم كرد، مروان بود. فردى به مخالفت با وى برخاست و گفت: برخلاف سنت پيامبر(ص) عمل كردى. مروان در جواب گفت: اين مطلب به تو ربطى ندارد. پس ابوسعيد گفت: اين مرد به وظيفه خويش عمل كرد; چراكه از پيامبر(ص) شنيدم: من رأى منكراً فلينكر بيده و مَن لم يستطع فبلسانه و مَن له يستطع فبقلبه و ذلك أضعف الإيمان; هر آن كس كه عمل منكرى را مشاهده كند، بايد با اقدام عملى به مخالفت با آن بپردازد و اگر نتوانست، با زبان خويش جلوگيرى كند و اگر نتوانست، در دلْ آن عمل را انكار نمايد، كه اين ضعيف‌ترين مراتب ايمان است.
ابوعيسى مى‌گويد: اين حديث، صحيح و حسن است.[۴۹]    
برخلاف ديدگاهى كه مراتب امر به معروف و نهى از منكر را به صورت »امرى تنازلى« تعريف مى‌كند، و عدم قيام در برابر ظالمان را بالاترين مرتبه آن مى‌شمارد، در اين احاديث به صورت »امرى تصاعدى« تعريف شده و قيام و اقدام عملى، بالاترين مرتبه امر به معروف و نهى از منكر به شمار آمده است.
ترمذى در سنن خويش از ابى‌سعيد خدرى از پيامبر اسلام(ص) روايت مى‌كند:
إن مِن أعظم الجهاد كلمة عدل عند سلطان جائر;[۵۰]    
از برترين جهادها، سخن عادلانه نزد سلطان جائر گفتن است.
نيز از نعمان بن بشير نقل كرده است:
پس از نماز عشا در مسجد نشسته بوديم كه پيامبر(ص) از منزل خود خارج شده و به مسجد آمد. نگاه به آسمان كرده و سپس نگاهش را پايين انداخت. گمان برديم كه حادثه‌اى در آسمان اتفاق افتاده. فرمود: ألا إنها ستكون بعدى أمراء يظلمون و يكذبون...;[۵۱]    
پس از من حاكمانى سركار خواهند آمد كه ستم خواهند كرد و دروغ خواهند گفت. پس هركس دروغ آنان را تصديق كرده و در كنار آنان و ياور آنها در ستمگريشان باشد، از من نيست و من از او نيستم، و هركس كه آنان را تصديق نكند و ياورشان نباشد، از من است و من از اويم.
در صحيح مسلم از پيامبر اسلام(ص) روايت شده:
مَن رأى منكم منكراً فليغيّره بيده... ;[۵۲]    
هر آن كس از شما كه منكرى را ببيند، بايد با اقدام عملى به مخالفت با آن بپردازد. اگر نتوانست، با زبان خويش جلوگيرى كند. اگر نتوانست، در دل خويش آن عمل را انكار نمايد و اين ضعيف‌ترين مراتب ايمان است.
نيز از جابر بن عبداللّه نقل مى‌كند:
شنيدم كه پيامبر(ص) فرمود: لا تزال طائفة مِن امتى يقاتلون عن الحق ظاهرين...;[۵۳]    
پيوسته دسته‌اى از امت من بر اساس حق جهاد مى‌كنند و پيروز خواهند بود تا روز قيامت فرا برسد.
باز در همان كتاب به سند خويش از جابر بن سمره از پيامبر اكرم(ص) روايت مى‌كند:
لن يبرح هذا الدين دائماً يقاتل عليه عصابة مِن المسلمين...;[۵۴]    
پيوسته دين برپا خواهد بود و گروهى از مسلمانان براى آن جهاد مى‌كنند تا قيامت فرا برسد.
در سنن ابى‌داوود به سند خويش از عبداللّه بن مسعود آورده است:
پيامبر(ص) فرمود: إن أوّل ما دخل النقص على بنى اسرائيل كان الرجل يلقى الرجل فيقول يا هذا اتّق الله و دغ ما تصنع فإنّه لا يحلّ لك ثم يلقاه مِن الغد فلا يمنعه ذلك أنْ يكون...;[۵۵]    
اولين ايرادى كه بر بنى‌اسرائيل وارد شد، اين بود كه يكى از آنان ديگرى را ملاقات مى‌كرد و به او مى‌گفت: از خدا بترس و دست از كارهاى خود بردار. اين كارها براى تو شايسته نيست، آن‌گاه فردا او را ملاقات مى‌كرد، اما كارهاى زشت او مانع نمى‌شد كه با وى هم‌غذا و هم‌كاسه و همنشين شود. پس آنگاه كه چنين كردند، خداوند رابطه دل‌هاى آنها را برهم زد، آن‌گاه اين آيه را تلاوت فرمود:
»آنان كه از بنى‌اسرائيل كافر شدند، با زبان داوود و عيسى بن مريم مورد لعن قرار گرفتند«، تا آنجا كه فرمود: »اينان فاسقان هستند. « آنگاه پيامبر افزود: بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست ستمگر را بگيريد و او را به حق بازگردانيد و وى را در چهارچوب حق محدود كنيد.
باز در سنن ابى‌داوود به سند خويش از قيس، از ابوبكر آمده است كه در خطابه‌اى پس از حمد و ثناى الهى گفت:
اى مردم! آيه »عليكم انفسكم، لا يضركم مَن ضلّ اذا اهتديتم; بر شما باد نفس‌هاى خودتان. اگر شما هدايت يافتيد، كسانى كه گمراه شده‌اند، به شما آسيبى نمى‌رسانند« را مى‌خوانيد، ولى درست معنا نمى‌كنيد. از خالد شنيدم كه مى‌گفت: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: إن الناس إذا رأوا الظالم فلم يأخذوا على يديه... ; مردم اگر ستمگرى را مشاهده كنند و دست او را از ستمگرى باز نگيرند، دور نيست كه خداوند همه آنها را به عذاب فرا گيرد.
عمرو از هشيم نقل كرده كه از پيامبر(ص) شنيدم:
ما مِن قوم يُعمل فيهم بالمعاصى ثمّ يقدرون على أن يغيّروا...;[۵۶]    
اگر بين قومى معصيت صورت گيرد و آنان قادر باشند كه از آن جلوگيرى كنند اما جلوگيرى نمى‌كنند، بعيد نيست خداوند همه آنان را به عذاب گرفتار كند.
باز در همان كتاب به سند خويش از جرير، نقل شده كه از پيامبر(ص) شنيدم:
ما مِن رجلً يكون فى قوم يُعمل فيهم بالمعاصى يقدرون على أن يغيّروا عليه...;[۵۷]    
خداوند هيچ قومى را كه فردى ميان آنان معصيت مى‌كند و قدرت اعتراض به وى را دارند اما به او اعتراض نمى‌كنند، رها نمى‌گذارد، مگر اينكه پيش از مردن، همه آنها را عذاب خواهد كرد!
در سنن ابن‌ماجه، از پيامبر(ص) روايت شده:
لا تزال طائفة من امتى قوّامة على أمر الله...;[۵۸]    
پيوسته طايفه‌اى از امت من بر امر خداوند پايدار مى‌مانند و كسانى كه با آنان مخالفت مى‌كنند، نمى‌توانند به آنان زيان برسانند.
همچنين در كتاب الدّر المنثور از پيامبر(ص) روايت شده:
إن رحى الإسلام ستدور فحيث ما دار القرآن فدوروا به...;[۵۹]    
همانا آسياب اسلام به زودى به گردش درمى‌آيد، پس به آن‌سو كه قرآن مى‌گردد، به گردش درآييد. چه‌بسا سلطان و قرآن با يكديگر مى‌جنگند و از هم جدا مى‌شوند، و اينكه به زودى بر شما پادشاهانى حاكم مى‌شوند كه بر شما به نوعى حكم مى‌رانند و بر خودشان به نوعى ديگر. پس اگر آنان را پيروى كنيد، شما را گمراه مى‌كنند و اگر نافرمانيشان كنيد، شما را به قتل مى‌رسانند. گفتند: اى پيامبر! اگر آن روز را درك كرديم، چه كنيم؟ فرمود: همانند اصحاب حضرت عيسى(ع) باشيد كه ارّه و بر چوبه دار بالا كشيده مى‌شدند! مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگى در معصيت خداوند است.
در نهج السعاده، مستدرك نهج البلاغه آمده است:
ابوعطاء مى‌گويد: اميرالمؤمنين على بن ابى‌طالب(ع) در حالى كه ناراحت بود و نفس عميق مى‌كشيد، بر ما وارد شد و فرمود: كيف أنتم و زمان قد أظلكم؟ تعطّل فيه الحدود و يتّخذ المال فيه دولاً و يعادى فيه أولياء الله...; چگونه هستيد آنگاه كه زمانى بر شما سايه افكند كه حدود الهى در آن تعطيل شده و مال خدا را دست به دست مى‌چرخانند و دوستان خدا را دشمن مى‌دارند و دشمنان خدا را دوست مى‌دانند؟
عرض كرديم: اگر آن روز را درك كرديم، چه كنيم؟ فرمود: همانند اصحاب حضرت عيسى(ع) باشيد كه ارّه و به دار آويخته مى‌شدند. مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگى در معصيت خداوند است.[۶۰]    
در روايتى از جابر از امام صادق(ع) آمده است:
فأنكروا بقلوبكم و الفظوا بألسنتكم و صكّوا بها جباههم...;[۶۱]    
منكر را با دل‌هايتان ناخوشايند بداريد و با زبان‌هايتان نهى كنيد و با اِعمال قدرت پيشانى كسانى را كه مرتكب منكر مى‌شوند، بكوبيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى باك نداشته باشيد، پس اگر اندرز گرفتند و به حق بازگشتند، ديگر كارى به آنها نداشته باشيد; زيرا مبارزه همواره با كسانى است كه به مردم ستم مى‌كنند و به ناحق در زمين فساد برمى‌انگيزند. براى اينان است كيفر دردناك. با اينان است كه بايد با پيكرهاى خود جهاد كنيد و با دل‌هايتان به آنان كينه بورزيد، بدون اينكه بخواهيد خود سلطه يافته يا اموالى را غصب كنيد و يا با ستمكارى بخواهيد ظفر بيابيد. تا آنگاه كه به امر خداوند بازگردند و به اطاعت خداوند گردن نهند.
همان‌گونه كه به روشنى از حديث فهميده مى‌شد، خداوند به مسلمانان اجازه نمى‌دهد با سيطره ستمگران كنار بيايند، بلكه مى‌توانند پس از بى‌نتيجه ماندن اندرزها، با قدرت با آنان مقابله كرده و آنها را وادار كنند در برابر حق گردن گذارند و از آن تبعيت كنند.
شريف رضى در نهج البلاغه از امام على(ع) روايت مى‌كند:
فمنهم المنِر للمنكَر بقلبه و لسانه و يده فدلك المستكمل لحضال الخير و منهم المنكِر للسانه و قلبه التارك بيده...;[۶۲]    
برخى منكر را با دست و زبان و قلب مورد انكار قرار مى‌دهند. اين آن كسى است كه خصلت‌هاى نيك را به كمال رسانده است. برخى آن را با زبان و قلب مورد انكار قرار مى‌دهند، ولى دست فرو مى‌گذارند. اين افراد دو خصلت از خصال نيك را آورده و ديگرى را ضايع كرده‌اند. برخى با قلب مورد انكار قرار داده، ولى دست و زبان را فرو نهاده‌اند. اين آن كسى است كه از سه خصلت، دو خصلت نيك را ضايع كرده و يكى را به جا آورده است. برخى نه با زبان و نه با قلب و نه با دست، نهى از منكر نمى‌كنند. اينان مردگانى هستند در ميان زنده‌ها. همه اعمال نيك و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منكر، همانند قطره‌اى است در برابر دريا. بى گمان امر به معروف و نهى از منكر، نه اَجَل را نزديك مى‌كند و نه از روزى مى‌كاهد. برتر از همه اين‌ها، ابراز سخن عادلانه‌اى است در برابر پيشواى ستمگر.
در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) به نقل از پيامبر(ص) روايت شده:
مَن رأى منكم منكراً فلينكر بيده ان استطاق فإن لم يستطع فبلسانه...;[۶۳]    
هركس از شما منكرى را ببيند، بايد با دست خويش (عملاً) آن را انكار نمايد و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلب خويش انكار كند. همين كه خداوند بداند كه در دل از آن عمل منكر بيزار و ناراحت است، كفايت مى‌كند.
حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) در باب امر به معروف و نهى از منكر مى‌فرمايند:
اعتبروا ايهّا الناس بما وعظ الله به أولياءه مِن سوء ثنائه على الأحبار...;
اى مردم! از موعظه‌هاى خداوند به اولياى خود (آن‌گاه كه احبار و علماى يهود را سرزنش مى‌كند) عبرت بگيريد، آنجا كه مى‌فرمايد: »چرا ربانيون و احبار، آنان را از گفتار آلوده‌شان باز نداشتند.(مائده:۶۳) و نيز آنجا كه مى‌فرمايد: »از بنى‌اسرائيل، آنان كه كفر ورزيدند، مورد لعن قرار گرفتند - تا آنجا كه مى‌گويد: - و چه بدكارهايى را مرتكب مى‌گشتند.«(مائده:۷۸) و خداوند سبحان بدين جهت بر آنان عيب گرفت كه ستمگرانى را كه در مقابل‌شان مرتكب اعمال زشت و فساد مى‌شدند، مشاهده مى‌كردند، اما به خاطر منافعى كه از ستمگران به آنان مى‌رسيد و نيز به خاطر ترسى كه از آنان داشتند، نهى‌شان نمى‌كردند و حال آنكه خداوند متعالى مى‌فرمايد: »از مردم نهراسيد و از من بترسيد. «(مائده:۴۴) و نيز مى‌فرمايد: »مردان و زنان مؤمن، برخى از آنها اولياى برخى ديگر هستند. امر به معروف و نهى از منكر مى‌نمايند. «(توبه:۷۱) خداوند سبحان بر امر به معروف و نهى از منكر به عنوان دو فريضه شرعى تأكيد كرده، بدان‌جهت كه آگاه است اگر آن‌دو در جامعه اجرا نشوند، تمام فرايض، چه فرايض سخت و چه فرايض آسان اجرا نخواهند شد; چراكه امر به معروف و نهى از منكر وسيله دعوت به اسلام همراه با بازگرداندن حقوق افراد ستمديده، مخالفت با ستمگر، تقسيم بيت‌المال و غنايم و گرفتن صدقات و واجبات مالى از جاى خود و مصرف آن در جايگاه به حق خودش مى‌باشد، و شما اى جماعت (علما) جماعتى هستيد كه به علم مشهوريد و به خوبى نامور و به خيرخواهى معروف، و به خاطر انتسابتان به خدا در نفوس و دل‌هاى مردم با ابهتيد. افراد شريف از شما مى‌ترسند و افراد ضعيف به شما احترام مى‌گذارند. افرادى كه بر آنها فضيلت و تسلطى نداريد، شما را بر خويشتن مقدم مى‌دارند. در برآوردن حواج مردم، هنگامى كه از دست‌يابى به آن محروم گردند، شفاعت مى‌كنيد، و در كوچه و بازار با هيبت پادشاهان و كبكبه بزرگان راه مى‌رويد. آيا تمامى اينها كه به آن نايل شديد، جز به خاطر اميدى است كه بر شما مى‌رفت كه قيام به حق كنيد؟ اكنون شما را چه مى‌شود كه بيشترين حقوق الهى را زير پا گذاشته‌ايد؟
شما حق پيشوايان به حق را سبك شمرده‌ايد و حق ضعيفان را پايمال ساختيد، اما آنچه را به گمان خود، حق خويش مى‌دانستيد، مطالبه كرديد. شما هرگز نه مالى را در راه خدا از دست داديد و نه جانتان را براى آنكه خلقش كرده، هيچ‌گاه به مخاطره افكنديد و نه با هيچ قوم و عشيره‌اى در جهت خدا دشمنى و مبارزه كرديد. شما بهشت و همنشينى با پيامبران الهى و امان از عذاب جهنم را از خداوند آرزو مى‌كنيد، ولى من بر شما - اى كسانى كه از خدا آرزوى بهشت داريد - مى‌ترسم كه نقمتى از نقمت‌هاى الهى شما را فرا گيرد; چراكه از كرامت الهى به چنين مقام و منزلتى دست يافته‌ايد، اما آن‌كس را كه خداوند واقعاً بزرگش شناخته، گرامى نمى‌داريد، با آنكه خود به خاطر خدا در ميان بندگان خدا مورد احترام هستيد.
مشاهده مى‌كنيد كه عهد و پيمان‌هاى الهى شكسته شده، اما فرياد سر نمى‌دهيد، در صورتى كه به خاطر پاره‌اى از عهد و قرارهاى پدرانتان ناله و فزع مى‌كنيد، اما عهد و ذمه رسول خدا حقير و پايمال شده، نسبت به آن بى‌توجه هستيد. كورها و لال‌ها و زمينگيرها كه در شهرها بدون سرپرست رها گشته‌اند، بر آنان رحم نمى‌آوريد و نه در جايگاه خود براى آنان كارى انجام مى‌دهيد و نه كسانى را كه مى‌خواهند به آنان كمك كنند، يارى مى‌رسانيد، اما خود با ساخت و پاخت و سازش با ستمگران براى خويش امان و ايمنى مى‌جوييد! همه اينها از مواردى است كه خداوند سبحان شما را جهت پرهيز از انجام آن و نهى از منكر، و به مبارزه با آن امر فرموده، اما از آن غافليد.
... پس اينك شما اى علماى بلاد! اگر ما را يارى ندهيد و با ما به انصاف رفتار ننماييد، ستمگران بر شما قوّت خواهند يافت و در خاموش كردن نور پيامبرتان تلاش خواهند كرد و خدا ما را كافى است. تنها به او توكل نماييد و به درگاه او انابه آوريد و بازگشت‌ها به سوى اوست.[۶۴]    
بنابراين روايات بسيارى وجود دارد كه بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر به صورت عملى و از بين بردن ستم با به كارگيرى قدرت و نهى از همراهى با ستمگران و امر به مقاومت و رويارويى مسلحانه با آنان و برپايى دولت عدالت مدار دلالت مى‌كنند. با توجه به اينكه در موارد تعارض روايات، موظفيم كه آنها را به قرآن عرضه داريم و از آن دسته كه موافق كتاب‌اند تبعيت كنيم، اين روايات نيز موافق قرآن و واجب‌الاتباع مى‌باشند.

۲. تحريم كمك به حاكم ستمگر
اين گروه از روايات، هر نوع كمك به حاكم ظالم را هرچند ناچيز، تحريم مى‌كند و بر تحريم تأكيد مى‌نمايد. اين روايات علاوه بر تعداد بسيارشان، هم از طريق شيعه و هم از اهل‌سنت وارد شده‌اند و حكم قرآنى حرمت »ركون بر ستمگران« را تأكيد مى‌كنند. در تعارض ميان اين گروه از روايات و روايات دال بر سكوت، به قرآن كريم مراجعه مى‌كنيم و شكى نيست كه قرآن مردم را از »ركون بر ستمگران« برحذر داشته است.
ترمذى در كتاب الفتن به سند خويش از كعب بن عجزه، از پيامبراكرم(ص) روايت مى‌كند:
سيكون بعدى أمراء فمن دخل عليهم فصدّقهم...;[۶۵]    
پس از من فرمانروايانى مى‌آيند كه هركس با آنان همراه شود و آنها را در دروغ‌هايشان تصديق كند و بر ستمگرى ياريشان دهد، از من نيست و من از او نيستم و كنار حوض بر من وارد نمى‌شود.
در مسند احمد به سند خويش از جابر بن عبداللّه آورده است كه پيامبر(ص) به كعب بن عجزه فرمود:
أعاذك الله مِن إمارة السفهاء... أمراء يكونون بعدى لا يقتدون بهدايى... ;[۶۶]    
خدا تو را حفظ كند از فرمانروايى افراد كم‌خرد... فرمانروايانى كه پس از من مى‌آيند، به هدايت من اقتدا نمى‌كنند و به سنت من خود را نمى‌آرايند، پس كسانى كه آنان را در دروغ‌شان تصديق كنند و بر ستمگريشان يارى دهند، از من نيستند و من از آنان نيستم و كنار حوض بر من وارد نمى‌شوند. كسانى كه آنان را در دروغشان تكذيب نكنند و بر ستمگرى ياريشان ندهند، از من هستند و من از آنان هستم و به زودى كنار حوض بر من وارد مى‌شوند.
در صحيحه ابن‌حمزه از امام زين‌العابدين(ع) روايت شده:
اياكم و صحبته العاصين و معونة الظالمين;[۶۷]    
از رفاقت با گناهكاران و يارى ستمگران بپرهيزيد.
در خبر طلحة بن زيد، از امام صادق(ع) وارد شده:
العامل بالظلم و المعين له والراضى به شركاء ثلاثتهم;[۶۸]    
ستمگر و آنكه او را يارى مى‌دهد و آنكه از عمل وى اظهار خوشنودى مى‌كند، هرسه با هم شريك هستند.
محمد بن عذافر از پدرش نقل مى‌كند كه امام صادق(ع) به او فرمود:
يا عذافر نبّئت أنّك تعامل أبا ايوب و الربيع فما حالك إذا نودى بك فى اعوان الظلمة...;[۶۹]    
اى عذافر! به من خبر رسيده كه با اباايوب و ربيع تعامل و همكارى مى‌كنى. آن گاه كه در روز قيامت نام تو را همراه اعوان و ياران ستمگران ببرند، حالت تو چگونه خواهد بود؟
عذافر از شدت حزن ساكت شد. امام(ع) وقتى او را در اين حالت ديد فرمود: آرى اى عذافر! تو را از آنچه خداوند من را از آن ترسانده بود، ترساندم.
محمد مى‌گويد: از آن وقتى كه پدرم از نزد امام صادق(ع) بازگشت تا آن زمان كه درگذشت، غمگين بود.
حريز مى‌گويد امام صادق(ع) فرمود:
اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع و قوّوه بالتقية و الإستغناء بالله...;[۷۰]    
از خدا بترسيد و دين خود را با ورع حفظ كنيد و با تقيه و اكتفا كردن به خداوند در طلب حوائج و خواسته‌ها به جاى سلطان، دين را تقويت نماييد. آن كس كه در مقابل صاحب قدرت و حكومتى كرنش كند و براى به دست آوردن آنچه از امور دنيوى در اختيار حاكم است، با دين خدا مخالفت نمايد، خداوند به او توجهى نخواهد كرد و حاكم را نسبت به او دل سنگ و بى‌رحم خواهد ساخت و خدا آن شخص را به سطان حواله خواهد كرد; پس اگر به چيزى از دنياى او دست يافت، خداوند بركت را از آن برخواهد داشت و براى آنچه از اين اموال در راه حج و يا آزادى بردگان و اعمال نيك و امور خيريه انفاق كرده، ثواب و پاداشى نخواهد داد.
ابى‌بصير مى‌گويد از امام صادق(ع) در خصوص حاكمان پرسيدم، فرمود:
يا أبامحمد لا و لامدّة قلم إن أحدهم لا يصيب من ديناهم شيئاً...;[۷۱]    
كوچك‌ترين كمكى به آنان نكنيد، حتى به اندازه تراشيدن سر يك قلم. هيچ‌كس از دنياى آنان به چيزى دست نخواهد يافت، مگر آنكه از دين او چيزى بكاهند (يا مگر آنكه به همان مقدار از دين او بكاهند).
ابى‌يعفور مى‌گويد:
نزد امام صادق(ع) بودم كه مردى از شيعيان داخل شد و عرضه داشت: گاه برخى از ما در تنگدستى زندگى مى‌كنند و از سوى حكومت جهت ساخت و ساز و بنايى دعوت مى‌شوند. نظر شما در مورد همكارى چيست؟ فرمود: ما أحبّ إنّى عقدت لهم عقدة أو وكيت لهم و كأً و إن لى ما بين لابتيها... ; دوست نمى‌دارم گره‌اى در زندگى آنان ايجاد كرده و مشكلى بر مشكلات آنان بيفزايم و در مقابل آن بين دو سنگلاخ (سرتاسر زمين‌هاى حاصلخيز مدينه) را به من بدهند، ولى حتى به اندازه تراشيدن سر يك قلم با آنان همكارى نكنيد. بدان كه ياوران ستمكاران در روز قيامت در سرپرده‌اى از آتش هستند تا خداوند بين ساير بندگان حكم براند.[۷۲]    
يونس بن يعقوب مى‌گويد امام صادق(ع) به من فرمود:
لانعنّهم على بناء مسجد;[۷۳]    
براى ساختن مسجد هم به آنان كمك نكن.
جهم بن حميد از امام صادق(ع) روايت مى‌كند:
آيا حكومت اينان را قبول مى‌كنى؟ عرض كردم: خير. فرمود: چرا؟ عرض كردم: براى حفظ دين خودم. فرمود: آيا بر اين عقيده استوارى؟ عرض كردم: بله. فرمود: اكنون دين تو سالم ماند.[۷۴]    
از صفوان بن مهران نقل است:
خدمت ابى‌الحسن اول (امام موسى بن جعفر(ع« رسيدم. فرمود: كلّ شى‌ء منك حسن جميل خلا شيئاً واحداً... كراؤك جمالك مِن هدا الرجل يعنى هارون... ; همه چيز تو خوب است مگر يك چيز... اينكه شترهايت را به اين مرد، يعنى هارون كرايه مى‌دهى.
گفتم: شترهايم را براى هوى و هوس يا براى صيد يا خوشگذرانى به او كرايه نمى‌دهم، بلكه براى راه مكه كرايه مى‌دهم و خودم نيز همراه وى نمى‌روم، بلكه غلامانم را همراه او مى‌فرستم. فرمود: آيا نمى‌خواهى كرايه تو را بپردازند؟ آيا دوست دارى زنده باشند تا كرايه تو را بپردازند؟ كسى كه بقاى آنها را دوست داشته باشد، از آنان است و با آنان به آتش وارد مى‌شود.
صفوان مى‌گويد: رفتم و تمام شترهايم را فروختم. وقتى هارون از كار من باخبر شد، به دنبال من فرستاد و گفت: شنيده‌ام شترهايت را فروخته‌اى، چرا؟ گفتم: سن و سال من زياد شده و غلامان ديگر به وظايف خود عمل نمى‌كنند. هارون گفت: هرگز، هرگز، مى‌دانم با اشاره چه كسى اين كار را كرده‌اى. موسى بن جعفر به تو گفته است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ گفت: اين حرف‌ها را كنار بگذار، به خدا قسم! اگر رفتار نيك تو نبود، تو را مى‌كشتم![۷۵]    
سكوتى از امام صادق(ع) از پدران خويش(ع) از پيامبراكرم(ص) روايت مى‌كند:
إذا كان يوم القيامة نادى منادً أين أعوان الظلمة... ;[۷۶]    
هنگامى كه روز قيامت فرا مى‌رسد، ندادهنده‌اى فرياد سر مى‌دهد: كجا هستيد ياوران ستمگران؟ كيست آنكه ليقه در دوات آنان ريخته يا سركيسه‌اى براى آنان دوخته و يا مدادى براى آنان تراشيده است؟ همه اينان را با آنان (ستمگران) محشور كنيد!
ابن‌حجر در كتاب الزواجر در باب ستم سلاطين و زمامداران و قاضى‌ها نقل مى‌كند:
روزى خياطى نزد سفيان ثورى آمد، گفت: لباس‌هاى سلطان را مى‌دوزم، آيا از نظر شما من از همكاران و ياوران ستمگران به شمار مى‌روم؟ سفيان به او گفت: تو خود از ستمگرانى. ياوران ستمگران كسانى هستند كه سوزن و نخ‌ها را به تو مى‌فروشند.[۷۷]    
اين دست از روايات نيز بسيار است. اگرچه احاديث در باب تحريم همكارى و كمك به حاكمان ستمگر وارد شده‌اند، ولى به راحتى و بدون نياز به تأمل زياد مى‌توان از آنها نتيجه گرفت كه هرگونه تمايل، اطاعت، پذيرش حكومت و رفتن زير پرچم ستمگران، چه در جنگ و چه در صلح حرام است.

ادعاى اجماع قائلان به عدم حرمت
كسانى كه در طرف مقابل هستند، ادعا مى‌كنند كه اطاعت و فرمانبرى از حاكم ستمگر در غير از معصيت الهى، مورد توافق فقها و اجماعى است.
نووى در توضيح روايت عبادة بن الصامت، در شرح صحيح مسلم آورده است:
حديث مى‌گويد: »لا تنازعوا ولاة الأمور فى ولايتهم و لا تعترضوا عليهم...;
با زمامداران امور به منازعه برنخيزيد و به آنان اعتراض نكنيد، مگر آنكه كارى ناپسند و منكر كه خلاف قواعد اسلامى است، از آنان سرزند، كه در اين صورت آن عمل را انكار كرده و با سخن حق به آنها تذكر دهيد، ولى خروج عليه آنها و جنگيدن با آنان به اجماع مسلمانان حرام است، هرچند از ستمگران فاسق باشند«. در اين خصوص روايات بسيارى وارد شده و اهل‌سنت اجماع دارند كه سلطان، با فاسق شدن عزل نمى‌شود و دليلى كه از برخى علماى اهل‌سنت - از معتزله - در خصوص امكان عزل حاكم ذكر شده، نظرى غلط و مخالف اجماع است.[۷۸]    
همچنين ابن‌حجر در كتاب الفتح از ابن‌بطّال نقل مى‌كند:
فقها بر وجوب اطاعت از سلطان غلبه‌يافته و جهاد در ركاب وى اجماع كرده‌اند; چون اطاعت از او بهتر از خروج عليه وى است... و استثنايى در آن نيست، مگر جايى كه كفر واضحى از حاكم سرزند.
نقد: در نقض اين اجماع همين بس كه سرور جوانان اهل بهشت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) عليه يزيد بن معاويه خروج كرد و همراه ياران و اهل‌بيت خويش در اين حادثه جان خود را فدا كرد. حسين بن على(ع) از اهل‌بيت است، كه قرآن به صراحت، آنان را از هر پليدى پاك و منزه دانسته، و در حديث ثقلين همتراز قرآن معرفى شده‌اند، و سيره او براى تمام مسلمانان حجّت خواهد بود.
طبرى در تاريخ خود و ابن‌اثير در كتاب الكامل مى‌نويسند:
امام حسين(ع) براى اصحاب خويش و اصحاب حر، خطبه خواند و فرمود: أيّها الناس إن رسول الله(ص) قال: مَن رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناكثاً لعهد الله، مخالفاً سنته رسول الله...;
اى مردم! همانا پيامبر(ص) فرمود: هركس سلطان ستمگرى را مشاهده كند كه محرمات و حدود الهى را حلال و هتك كرده و عهد خدا را مى‌شكند و با سنت رسول خدا مخالفت نموده و ميان مردم براساس تجاوز و گناه حكمرانى مى‌كند، اما به وسيله گفتار و كردار با وى به مخالفت برنخيزند، بر خداوند است كه ايشان را در جايگاهى كه براى آن سلطان انتخاب كرده، وارد نمايد.
آگاه باشيد كه اينان (يزيد پليد و ياورانش) به يقين فرمانبر شيطان شده و از اطاعت خداوند سرباز زده‌اند. فساد را آشكار و حدود الهى را معطّل گذاشتند. اموال عمومى و بيت المال را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده‌اند، و من سزاوارترين كسى هستم كه عليه اينان بشورم و اين وضع را تغيير دهم.[۷۹]    

ديدگاه علماى اهل‌سنت در تمجيد از قيام امام حسين(ع) و تكفير يزيد:
۱- ابن‌خلدون:
وى در المقدمه مى‌نويسد:
سخن قاضى ابوبكر ابن‌العربى مالكى اشتباه است كه در كتاب العواصم و القواصم گفته: »حسين(ع) با شمشير جد خود كشته شد«; چراكه از اين نكته غافل بوده كه يكى از شرايط پيشوايى و زعامت مسلمانان عدالت است، و چه كسى براى خلافت مسلمانان از حضرت(ع) در امامت و مبارزه با اهل آرا عادل‌تر است؟!
وى در ادامه اجماع علما را بر فسق يزيد ذكر مى‌كند:
در اين صورت يزيد سزاوار حكومت نبود و به همين دليل امام خروج عليه او را تنها راه ممكن مى‌ديد.[۸۰]    
۲. ابن‌الجوزى:
به اعتقاد وى: خروج بر پيشوا و امام غيرعادل، به دليل خروج امام حسين(ع) بر يزيد، براى برپايى حكومت حق، جايز است.
همچنين در كتاب السر المصون به اعتقاد برخى از اهل‌سنت اشاره مى‌كند كه مى‌گويند: يزيد بر حق، و خروج امام عليه او كارى نادرست بوده و مى‌گويد:
اگر به سيره و تاريخ مراجعه مى‌كردند، مى‌فهميدند كه چگونه براى يزيد بيعت گرفته شد و چگونه مردم را به تبعيت از آن مجبور كردند و يزيد هر كار ناشايستى را در حق مردم انجام داد. حتى اگر قبول كنيم كه خلافت او درست بوده، آنچه پس از خلافت از او سرزد و نمايان شد، موجب فسخ عقد بيعت مى‌شد; كارهايى همچون: غارت شهر مدينه، گلوله‌باران كعبه با منجنيق، كشتن امام حسين و اهل‌بيت او، ضربه زدن با عصا به لب‌هاى مبارك حضرت و بر نيزه كردن سر مبارك ايشان. نادانان به سيره و تاريخ گمان مى‌برند با ابراز اين‌گونه عقايد، باعث خشمگينى شيعيان مى‌شوند.[۸۱]    
۳. تفتازانى:
وى مى‌نويسد:
رضايت يزيد به كشته شدن امام حسين(ع) و شادمانى او به اين كار و اهانت وى به اهل‌بيت پيامبر، به صورت تواتر معنوى به ما رسيده است. هرچند تفاصيل آن به صورت خبر واحد مى‌باشد، نه در عدم شايستگى يزيد، بلكه در ايمان نداشتن وى شكى نداريم. لعنت خدا بر او و ياران و همراهان او باد.[۸۲]    
۴. ابن‌حزم و شوكانى
ابن‌حزم مى‌نويسد:
قيام يزيد بن معاويه تنها براى دنياطلبى بود و نمى‌توان آن را تأويل كرد و اين كار او قطعاً مصداق بغى مى‌باشد.[۸۳]    
شوكانى مى‌نويسد:
برخى از علما به افراط روى مى‌آوردند، آن گاه كه حركت امام حسين(ع) عليه يزيد (دائم الخمر مستى كه شريعت پاك اسلام را هتك مى‌كرد) را مصداق بغى دانسته‌اند. عجبا از سخنانى كه باعث حيرت آدمى مى‌شود.[۸۴]    
۵. جاحظ
وى مى‌گويد:
كارهاى ناپسند و زشتى كه از يزيد سرزد، از جمله كشتن حسين(ع) و به اسارت درآوردن دختران پيامبر(ص)، با چوب بر لبان حضرت زدن و ترساندن اهل مدينه و ويران كردن كعبه، همگى نشان از دلسنگى، خشونت و دشمنى، بى‌تدبيرى، حقد و بغض، نفاق و خروج از دايره ايمان دارد و انسان فاسق و كسى كه از لعن كردن نهى مى‌كند، هردو ملعون هستند.[۸۵]    
۶. حلبى:
حلبى به نقل از استاد خويش شيخ محمد بكرى نقل مى‌كند كه به پيروى از پدر خود يزيد را لعن مى‌كرد و مى‌گفت: خدا بر خوارى و زبونى‌اش بيفزايد و وى را در قعر آتش قرار دهد.[۸۶]    
همچنين ابوالحسن على بن محمد كياهراسى او را لعن مى‌كرد.[۸۷]    
۷. ذهبى:
وى در كتاب سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:
يزيد دشمن اهل‌بيت(ع)، خشن، سنگدل، جلف و شرابخوار بود، كه به انجام منكرات دست مى‌زد. دولت خود را با شهيد كردن امام حسين(ع) شروع كرد و با حادثه »حرّه« به پايان رساند. مردم از او متنفر شدند و عمر بى‌بركتى يافت. به جز امام حسين(ع)، بسيارى عليه او قيام كردند، همچون مردم مدينه. نوفل بن ابى‌فرات مى‌گويد: نزد عمر بن عبدالعزيز نشسته بوديم، مردى گفت: اميرالمؤمنين يزيد گفت... با شنيدن اين جمله، عمر ناراحت شد و دستور داد بيست ضربه شلاقش زدند.[۸۸]    
۸. شيخ آلوسى:
ايشان در تفسير روح المعانى در ذيل آيه: فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا فى الارض و تقطّعوا ارحامكم مى‌نويسد:
برزنجى در كتاب الاشاعه، و هيثمى در كتاب الصواعق آورده‌اند: امام احمد بن حنبل در پاسخ به سؤال پسرش عبداللّه در مورد لعن يزيد گفت: چگونه او را لعن نكنيم در حالى كه خداوند در قرآن او را لعن كرده است؟! عبداللّه گفت: قرآن را خوانده‌ام، ولى آيه‌اى در لعن يزيد نيافتم. امام احمد اين آيه را برايش خواند و گفت: كدام فساد و قطع رحم بدتر از آنچه يزيد انجام داد؟!
شكى نيست كه يزيد مستحق لعن است; چراكه انسانى است با اوصافى خبيث و مرتكب محرمات در طول زندگى خود.
رفتار يزيد با مردم مدينه و مكه براى لعن او كفايت مى‌كند. طبرانى نقل مى‌كند كه پيامبر(ص) فرمود: »اللهم مَن ظلم أهل المدينة و أخافهم فأخفه...; خداوندا! هر آن كس كه مردم مدينه را بترساند، او را بترسان و لعن خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد، و عوض و بدلى براى آمرزش گناهانش از او پذيرفته نيست«.
بزرگ‌تر از آن، فاجعه كشته شدن اهل‌بيت و امام حسين(ع) و رضايت و خوشحالى يزيد به اين كار و اهانت به اهل‌بيت(ع) است. حادثه‌اى كه متواتر و تفاصيل آن خبرهاى واحد است. در حديث آمده: ستة لعنهم الله و كل نبى مجاب الدعوة: المحرّف لكتاب الله... المكذّب بقدر الله و المتسلّط بالجبروت ليعزّ مَن أذل الله و يذلّ مَن أعزّ الله... ; شش تن از سوى خداوند و همه پيامبران مستجاب الدعوة لعن شده‌اند: ۱. كسى كه كتاب خدا را تحريف كند; ۲. كسى كه قَدَر خدا را تكذيب كند; ۳. كسى كه مقامى را به دست آورده تا آدمى را كه خداوند خوار كرده است، عزيز كند; ۴. كسى را كه خداوند عزيزش كرده، خوار گرداند; ۵. كسى كه حرمت اهل‌بيت من را نگه ندارد; ۶. و كسى كه سنت من را ترك نمايد.
برخى از علما به كفر يزيد يقين داشته و به لعن او تصريح كرده‌اند. ازجمله مى‌توان به ابن‌جوزى و قاضى ابويعلى اشاره نمود. تفتازانى در مورد يزيد مى‌گويد: او جايگاهى ندارد، بلكه شكى در بى‌ايمانى او نيست. لعنت خدا بر او و دوستان و يارانش باد![۸۹]    
از آنچه گذشت، روشن شد كه نظريات در خصوص يزيد مختلف است. برخى او را مسلمانى گناهكار دانسته كه گناهش كشتن اهل‌بيت(ع) بود و مى‌توان او را لعن كرد; بعضى همان عقيده را دارند، ولى مى‌گويند مكروه است او را لعن نمود; برخى او را كافر مى‌دانند; و ديگرانى بر اين عقيده‌اند كه گناهى نكرده و لعن او جايز نيست. گروه آخر را بايست از جمله ياران يزيد به شمار آورد، اما يزيد اعتقادى به رسالت پيامبر(ص) نداشت. برخورد او با اهل‌بيت(ع) و حرم الهى و حرم پيامبر(ص) و خاندان پاك او و ديگر حوادث فاجعه‌آميزى كه از او سرزد، بر كفر وى دلالت مى‌كند. وضعيت او براى بزرگان اسلام روشن بود، اما مجبور بودند بر قضاى الهى صبر نمايند. اگر هم بپذيريم مسلمان بوده، مسلمانى است كه گناهانش از حد بيان گذشته و به صورت تعيينى، لعن او جايز است، حتى اگر حكم فاسقان را بر وى جارى نكنيم.
۹. شيخ محمد عبده:
وى مى‌گويد:
دانشمندان و علما در خصوص جواز خروج عليه حاكم اختلاف نظر دارند، كه از تفاوت ظواهر احاديث وارده در مورد وجوب اطاعت و وجوب تغيير منكر و... نشأت مى‌گيرد. از علما كسى را نيافته‌ام كه هر حديث را در جاى مناسب آن استفاده نمايد و مفهوم كلمات استفاده شده در آيات و احاديث را با توجه به زمان نزول آيات بررسى نمايد; مثلاً در مورد لفظ »جماعت« كه در ابتدا به معناى جماعت مسلمانان كه اسلام را برپا مى‌دارند، به كار رفته، بعدها دولت‌هاى اسلامى كلمه جماعت را درباره خود به كار مى‌گرفتند; حتى اگر سنت نبوى را زير پاى گذاشته، بدعت‌ها را نمايان و حدود الهى را تعطيل و گناهان را مباح كرده باشند!
ازجمله مسائل مورد قبول همه، عدم اطاعت از مخلوق در صورت معصيت خالق است. تنها در امور پسنديده مى‌توان اطاعت كرد. چنانچه حاكم از دين اسلام مرتد شود، واجب است عليه او قيام كرد. ازجمله امورى كه همه بر تحريم آن اجماع كرده‌اند، زنا، شراب خوردن، تجاوز و تعطيل كردن حدود الهى و قانون گذارى برخلاف احكام خدا، همچنين ازجمله مسائل اجماعى آن است كه اگر دولت عدالت‌محورى كه شرع مقدس را برپا مى‌دارد، وجود داشت و در مقابل حكومتى ديگر بر پايه بيدادگرى و عدم اجراى احكام الهى، بر همه مسلمانان واجب است حكومت اول را تا آنجا كه توان دارند، كمك نمايند. همچنين اگر طايفه و گروهى از مسلمانان بر ديگرى يورش و دست به اسلحه ببرند، در صورت عدم امكان ايجاد صلح ميان آنها، بر مسلمانان واجب است با گروهى كه بغى كرده‌اند، پيكار كنند تا در برابر امر الهى سر فرود آورند.
اما آنچه در خصوص صبر در برابر زمامداران ستمگر آمده، با احاديث و آيات ديگرى در تعارض مى‌باشد و مراد از آن حفظ وحدت ميان مسلمانان و جلوگيرى از ايجاد فتنه است. معتقدان به عدم خروج، اكثراً از اين عبارت نبوى استفاده مى‌كنند: »و ان لا تنازع الأمر أهله إلا أن تروا كفراً بواحاً; با زمامداران و حاكمان در مورد حكومت به نزاع برنخيز، مگر آنكه كفر روشنى از آنان سرزند«.
نووى مى‌گويد: مراد از كفرْ معصيت است; يعنى نمى‌توان در مورد حق حكومت با حاكم جنگيد، مگر آنكه به صورت واضح، خود و يا استانداران و مأموران وى كافر شوند. اما در مورد ستم‌هايى كه روا مى‌دارد يا گناهانى كه از حاكم سر مى‌زند، مى‌توان بدون عزل وى و بدون درگيرى او را اصلاح كرد و در صورت عدم قبول وى را خلع و ديگرى را به جايش نشاند.
خروج امام حسين(ع) بر پيشواى ستمگر و باغى، از همين نوع بود; چون يزيد به زور و حيله زمام امور مسلمانان را به دست گرفت. امروزه اكثر مردم بر اين باورند كه بايد عليه حاكمان استبدادگر و فاسد قيام كرد. مردم تركيه بر حاكم و سلطان خود، سلطان عبدالحميد قيام كرده و سلطنت را به فتواى شيخ الاسلام از وى خلع كردند.[۹۰]    
۱۰. سيد قطب
وى در تفسير فى ظلال القرآن ذيل آيه ۵۱ سوره غافر مى‌نويسد:
نصرت الهى در نگاه مردم به يك شكل و گونه تصور شده، در حالى كه كمك و نصرت الهى انواع گوناگونى دارد كه در برخى موارد به ظاهر شكست است، همانند قيام امام حسين(ع) در كربلا، كه در نگاه اول شكست بود، ولى در نگاهى عميق، نصرت بزرگى به شمار مى‌رود. هيچ شهيدى نيست كه همانند حسين(ع) معشوق جان‌ها و محبوب دل‌ها شود و شيعه و غيرشيعه و حتى غيرمسلمانان در عزاى او بسوزند و براى او اشك بريزند.
چه بسيار شهدايى كه با شهادت خويش چنان خدمتى به عقيده و دين خويش كردند كه اگر هزار سال زندگى مى‌كردند، نمى‌توانستند آن خدمات را ارائه نمايند. چه خطبه‌اى بهتر از خطبه آخرين، يعنى خطبه شهادت كه مى‌تواند پيام شهيد را به مردم نسل‌هاى مختلف برساند؟![۹۱]    

نمونه‌اى ديگر از خروج مسلمانان عليه زمامداران ستمگر
در واقعه »حرّه« كه يزيد شهر مدينه و حرم پيامبر(ص) را مورد تهاجم قرار داد و همه چيز را بر سپاهيان خود مباح كرد، بسيارى از بهترين مسلمانان و تابعين و فرزندان صحابه، همچون عبداللّه بن حنظله (غسيل الملائكه)، عبداللّه بن عمرو بن حفص، منذر بن زبير و عبداللّه بن مطيع عليه او خروج كردند. عبداللّه بن حنظله مى‌گفت: »به خدا قسم! عليه يزيد خروج نكرديم مگر آنكه ترسيديم با منجنيق ما را مورد هدف قرار دهد... مردى كه با دختران و خواهران زنا مى‌كند، شراب مى‌خورد، نماز مى‌خواند و فرزندان پيامبران را مى‌كشد«.[۹۲]    

مخالفت فقها با ادعاى اجماع
ازجمله علمايى كه با اجماعِ ادعا شده مبنى بر حرمت خروج عليه حاكم ستمگر مخالفت كرده، فقيهى بزرگ همچون ابوحنيفه بود. ابوبكر الجصاص در كتاب احكام القرآن مى‌نويسد:
عقيده ابوحنيفه مبنى بر پيكار با ستمگران و پيشوايان ظالم، مشهور بود. از اين رو اوزاعى مى‌گويد: ابوحنيفه را در همه حال تحمل كرديم تا آنكه نظر به پيكار با ستمگران داد كه ديگر او را تحمل نكرديم.
ابوحنيفه معتقد بود امر به معروف و نهى از منكر با زبان واجب است و اگر طرف مقابل از راه خود بازنگشت، با زور شمشير امر به معروف و نهى از منكر كنيد.
روزى ابراهيم صائغ - از فقهاى خراسان و راويان اخبار - از ابوحنيفه در خصوص امر به معروف و نهى از منكر پرسيد، ابوحنيفه پاسخ داد: واجب است; و براى او حديثى از عكرمة از ابن‌عباس آورد كه پيامبر(ص) فرمود: »برترين شهيدان حمزة بن عبدالمطلب است و كسى كه در راه امر به معروف و نهى از منكر پيشواى ستمگرى كشته شود. « ابراهيم پس از بازگشت به مرو عليه ابومسلم قيام كرد و او را به خاطر خونريزى و ستمكارى نهى كرد. ابومسلم چندين‌بار او را تحمل كرد و در نهايت به قتل رساند.
عملكرد ابوحنيفه در قيام زيد نيز جالب توجه و مشهور است. وى به اين قيام كمك مالى كرد و به صورت سرّى فتوى به وجوب يارى او و حضور در ركابش را مى‌داد. همچنين در جنبش محمد و ابراهيم بن عبداللّه بن الحسن(ع) موافق آنان بود. هنگامى كه ابواسحاق به وى گفت: به برادرم نگفته‌ام كه همراه ابراهيم قيام كند، ولى او خروج كرده و كشته شد; ابوحنيفه گفت: خروج برادرت به نظر من از خروج تو بهتر و مطلوب‌تر است.
اين در حالى بود كه ابواسحاق به بصره رفته بود. گروهى از محدثان به موضع‌گيرى وى اشكال كرده‌اند; همان‌هايى كه باعث از بين رفتن اين فريضه و زمينه‌ساز سيطره ستمگران بر امور مسلمانان شدند. [۹۳]    
ماوردى در الاحكام السلطانيه مى‌نويسد:
چنانچه پيشواى امت فاسق شود، بيعت با او فسخ و از امامت خارج خواهد شد و اگر به عدالت بازگردد، به پيشوايى باز نخواهد گشت.[۹۴]    
ابن‌حزم اندلسى در كتاب الفصل فى الملل و النحل آورده است:
اگر حاكم از اجراى واجبات خويش امتناع ورزد و از كار خود بازنگردد، از حكومت خلع مى‌شود و ديگرى به جاى او نصب خواهد شد، كه بتواند براساس حق حكومت كند; چراكه خداوند مى‌فرمايد: تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و تباه كردن واجبى از واجبات شريعت جايز نيست.[۹۵]    

پيامدها و آثار سوء خروج عليه حاكم
كسانى كه قائل به وجوب اطاعت از زمامداران و تحريم خروج عليه آنان هستند، براى توجيه نظر خود به آثار سوئى كه قيام ممكن است در پى داشته باشد; مانند احتمال وقوع فتنه بدون تغيير در وضع موجود و يا تبديل حاكم ستمگر به حاكم بدتر اشاره مى‌كنند.
نووى در شرح صحيح مسلم مى‌نويسد:
علما بر اين عقيده‌اند كه دليل تحريم خروج عليه حاكم ستمگر، فتنه‌ها و خونريزى‌ها و تيرگى روابط ميان مردم و ديگر مشكلاتى است كه درپى دارد، به گونه‌اى كه عواقب عزل او بسيار بدتر از نگه داشتن وى است. چنانچه خليفه فاسق شود، بنابر نظر برخى، در صورت عدم ايجاد فتنه و يا جنگ، عزل او واجب است، ولى جمهور فقها، محدثان و ستمگران اهل‌سنت بر اين باورند كه نمى‌توان به دليل فسق، ستم و يا تضييع حقوق مردم، حاكم را عزل و يا خلع نمود، و نمى‌توان عليه او خروج كرد، بلكه واجب است وى را موعظه كرده و از عواقب آن كارها بر حذر داشت.[۹۶]    
در شرح العقيدة الطحاوية مى‌خوانيم:
حتى در صورت ستمگر بودن حاكم، اطاعت از او لازم است; چرا كه بر خروج از اطاعت آنان مفاسد بسيارى مترتب مى‌شود كه چندبرابر مفاسد اطاعت از آنان خواهد بود.
شيخ محمد بن عبداللّه بن سبيل، امام مسجد الحرام در اين خصوص مى‌گويد:
خروج بر پيشوايان اسلامى و خلع آنان از حكومت حرام است، چه پيشوايان شايسته و دادگر و چه ستمگر و جائر... ; چراكه ضرر عدم خروج و خطر آن كمتر است.[۹۷]    
در جاى ديگرى از كتاب وى آمده است:
شكيبايى بر ستم پيشوايان و ظلم آنان شرعاً واجب است; زيرا نسبت به خروج عليه آنان و عزل آنها از سلطنت، از ضرر كمترى برخوردار است. خروج بر زمامداران، مفاسد بسيارى را درپى خواهد داشت. ممكن است باعث ايجاد فتنه‌اى طولانى مدت و فراگير شود كه موجب خونريزى، هتك نواميس و به تاراج رفتن اموال مردم و يا ديگر زيان‌ها بر ملت و كشور گردد.[۹۸]    
نقد: تمام استدلال‌هاى مذكور از نظر فنى، به بحث تقديم اهم بر مهم (كه بحثى اصولى است) باز مى‌گردد. در اينجا با دو حكم روبه‌رو هستيم:
۱. وجوب نهى از منكر و از بين بردن منكر، تغيير و مبارزه با آن، هرچند به خون‌ريزى و تحمل سختى‌ها منجر شود;
۲. دورى جستن از فتنه‌هاى اجتماعى كه زمينه‌ساز خون‌ريزى و هتك نواميس و ضرر به مردم مى‌شود.
هردو حكم در نگاه اول مطلق مى‌باشند; بدين معنا كه نهى از منكر واجب است حتى اگر موجب خون‌ريزى شود، يا اجتناب از فتنه واجب است حتى اگر موجب تعطيل شدن نهى از منكر گردد.
حال ما هستيم و دو حكم مطلق و مخالف يكديگر. در اين فرض - نهى كردن زمامداران ستمگر كه باعث خون‌ريزى و... خواهد شد - هردو حكم در يكجا جمع مى‌شوند; و چون مكلف نمى‌تواند هردو حكم را امتثال نمايد، عقلاً بايد حكم اهم را بر مهم مقدم بدارد. در نتيجه، مسئله مهم در اينجا تشخيص اهم از مهم است.
تشخيص امر اهم از مهم، نسبت به احوال مختلف، حاكمان متفاوت، انواع منكر و ملت‌هاى گوناگون فرق مى‌كند و نمى‌توان حكمى ثابت و فتوايى واحد صادر نمود. گاهى ملت مسلمان حدود الهى را رعايت كرده و نسبت به امر به معروف و نهى از منكر احساس مسئوليت مى‌كنند و از قدرت بالايى برخوردارند، و در مقابل آنان حاكمى ستمگر اما ضعيف و بى‌مايه بر منصب حكومت تكيه زده كه مى‌توان او را با اندك توان و بدون مشكلات و زيان‌هاى بزرگ كنار زد و ساقط كرد. بدون ترديد در اين حالت، عمل به امر به معروف و نهى از منكر بر حفظ جان و مال مقدم است. گاهى نيز اوضاع برعكس خواهد بود، كه در اين صورت حفظ جان و مال مردم از فتنه‌ها و زيان و ضرر مقدم مى‌شود. بنابراين تشخيص اهم از مهم نسبت به موارد متعدد، متفاوت خواهد بود.
بسيارى از علما بر اين باورند كه اگر حاكمى بدترين انواع منكرات را انجام دهد و حدود الهى را زير پا گذارد، همان گونه كه يزيد بن معاويه بود، قيام واجب است; امام حسين(ع) در توصيف او مى‌فرمايد:
ألا ترون أنّ الحق لا يعمل به و أنّ الباطل لايتنهاهى عنه ليرغب المؤمن...;[۹۹]    
آيا نمى‌بينيد كه به حق عمل نمى‌شود و از باطل اجتناب نمى‌كنند؟ اگر انسان آرزوى مرگ كند، سزاوار است و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز خسارت و پشيمانى نمى‌بينم.
نيز مى‌فرمايد:
ألا و إن هؤلاء (بنى‌امية) قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمان...;[۱۰۰]    
آگاه باشيد كه اينان (بنى‌اميه) به يقين فرمانبر شيطان شده و از اطاعت خداوند سرباز زده‌اند. فساد را آشكار و حدود الهى را معطّل گذاشته‌اند. اموال عمومى و بيت‌المال را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده‌اند، و من سزاوارترين كسى هستم كه عليه اينان بشورم و اين وضع را تغيير دهم.
در اين صورت امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با منكرات و تلاش جهت از بين بردن آنها واجب است، هرچند به قيمت ريختن خون‌ها و فدا شدن جان‌ها و از دست رفتن اموال باشد.
صدور احكام ثابت، مبنى بر حرمت خروج عليه حاكمان به بهانه مشكلات و ضررهاى احتمالى، باعث گستاخ شدن آنان در ارتكاب منكرات و گسترش ستم و تباهى در جامعه خواهد شد، و چيزى بهتر از اين‌گونه فتواها، مورد پسند حاكمان ستمگر نيست.
حكم به تحريم خروج عليه حاكم كه در برخى موارد درست است، از باب حكم ثانوى است و حكم اولى، وجوب امر به معروف و نهى از منكر و تلاش جهت برچيدن بساط ستم و حرمت اطاعت از ستمگران و مسرفان است. در اين صورت عمل به حكم ثانوى فقط در موارد ذكر شده در اسلام جايز خواهد بود و نبايد در غير موارد ضرورت حكم اولى را تعطيل كرد.
حكم اولى و ثابت در شريعت، در آيات زير ذكر شده است:
و به كسانى كه ستم كرده‌اند، متمايل نشويد كه آتش (دوزخ) به شما مى‌رسد.(هود:۱۱۳)
آيا نديده‌اى كسانى را كه مى‌پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و (به) آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان آورده‌اند (با اين همه) مى‌خواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنكه قطعاً فرمان يافته‌اند كه بدان كفر ورزند، ولى شيطان مى‌خواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد«.(نساء:۶۰)
و فرمان افراط گران را پيروى نكنيد، آنان كه در زمين فساد مى‌كنند و اصلاح نمى‌كنند.(شعراء:۱۵۱)
پس در برابر فرمان پروردگارت شكيبايى كن، و از آنان گناهكار يا ناسپاس گزار را فرمان مبر.(انسان:۲۶)
همچنين در روايات بسيارى كه از حد تواتر معنوى گذشته، حكم اولى بيان شده و ما را به امر به معروف و نهى از منكر و تلاش جهت از بين بردن منكر و مبارزه با آن و تغيير وضع موجود به صورت عملى ملزم كرده است.
در مسند احمد از پيامبر(ص) روايت شده:
إن الله عزّوجلّ لا يعذّب العامّة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر ظهر انيهم و هم قادرون على أن ينكروه فلا ينكروه...;[۱۰۱]    
خدا هرگز عموم مردم را به خاطر كردار ناشايست خواص، عذاب نخواهد كرد، مگر اينكه مشاهده كنند كه عمل ناشايست در پيش روى آنان انجام مى‌گيرد و توانا هستند كه از آن جلوگيرى كنند، اما از آن جلوگيرى نمى‌كنند. پس هنگامى كه مردم اين رفتار را در پيش گرفتند، خداوند عامه و خاصه را عذاب خواهد كرد.
صدوق نيز از مسعدة بن صدقه از امام صادق(ع) چنين روايت مى‌كند:
حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمود: إن الله لا يعذّب العامّة بذنب الخاصة بالمنكر سِرّاً من غير ان تعلم العامّة... ;
خداوند مردم را به خاطر خواص در صورتى كه در نهان و پنهانى، بدون آنكه مردم بفهمند، مرتكب عمل ناشايست گردند، عذاب نمى‌كند، اما در صورتى كه خواص پيش روى مردم عمل زشتى را مرتكب گردند، ولى مردم آنان را ناشايست نشمارند، هر دو دسته مستوجب عقوبت الهى مى‌گردند.
همچنين فرمود كه پيامبر(ص) فرمود:
إن المعصية إذا عمل بها العبد سِرّاً لم يضرّ إلا عاملها...;
اگر بنده معصيت را پنهانى انجام دهد، ضرر آن جز به انجام‌دهنده آن نمى‌رسد، اما اگر آشكار مرتكب شد و مردم به وى اعتراض نكردند، ضرر آن به همه مى‌رسد. آن گاه امام صادق(ع) فرمود: و اين بدان جهت است كه با عمل زشت آشكار خود، دين خدا را خوار كرده و دشمنان خدا به عمل وى اقتدا و استناد مى‌كنند. [۱۰۲]    
بنابراين حكم اولى اسلام، وجوب مقابله با ستمگران و طاغوتيان و انسان‌هاى مستبدى است كه جامعه را به تباهى مى‌كشند و موارد انتخاب ميان اهم و مهم، امرى ثانوى و اتفاقى است. در اين صورت درست نيست كه امر اولى اسلام را با امر ثانوى عوض كنيم، مگر در موارد ضرورى و خاص.

تأثير منفى فتواها
اين‌گونه فتاوى اولاً باعث جرأت يافتن حاكمان در ستمكارى و به تباهى كشاندن جامعه و نيز پشتيبانى از ستمگران جهت ادامه حيات حكومت ظالمانه خود، و ثانياً موجب به نتيجه نرسيدن انقلاب‌هاى ستمديدگان جامعه و شكست حركت انقلابيون و عدم موفقيت ايستادگى ملت‌ها و مردم ضعيف مى‌شود.
زمامدارانى همچون معاويه، يزيد، وليد، عبدالملك، حجاج، منصور، هارون، متوكل و ديگران را چيزى بهتر از اين‌گونه فتواها خوشحال نمى‌كرد; امرى كه باعث گستاخى و بى‌پروايى آنان در ستم كردن و فساد و گناه مى‌شد و موجبات راحتى خيال آنان را فراهم مى‌آورد.
جالب آنكه فقهايى از اين دست، همواره بر فتاواى خويش تأكيد مى‌كردند و سعى در عمق بخشيدن اين ايده ميان جامعه مى‌نمودند تا به تبع آن، حاكمان ستمگر را از انقلاب‌هاى مردمى آسوده‌خاطر سازند.
سفيان ثورى به يكى از شاگردان خود مى‌گويد:
لا ينفعك ما كتبت حتى‌ترى الصلاة خلف كل برّ و فاجر و الجهاد ماضً إلى يوم القيامه... ;[۱۰۳]    
اى شعيب، هر آنچه نزد من آموختى، به كار تو نخواهد آمد مگر آنكه بر اين باور باشى كه نماز پشت سر هر حاكم ستمگر و يا درستكار و جهاد در ركاب آنها تا روز قيامت درست است; و اينكه زير چتر سلطان شكيبا باشى، چه درستكار باشد و چه ستمگر.
عجبا از اين‌گونه افراد كه سكوت در برابر ستمگران و تحمل تجاوزهاى آنان به بيت‌المال و به تباهى كشاندن جامعه را همتراز و همسنگ اصول دين جلوه مى‌دهند كه هيچ عملى بدون آن پذيرفته نيست!
على بن المدينى مى‌گويد:
لا يحلّ لأحد يؤمن بالله أن يبيت ليلة إلاعليه إمام، براً كان أو فاجراً فهو اميرالمؤمنين...;[۱۰۴]    
هيچ كس نبايد شب را بخوابد مگر آنكه پيشوايى، هرچند ستمگر داشته باشد و وى اميرالمؤمنين است و رفتن به جنگ در ركاب وى واجب است تا روز قيامت، چه درستكار و چه ستمگر! نبايد كسى عليه آنان سخن بگويد يا در مورد حكومت با آنان به كشمكش بپردازد. دادن صدقات به آنان جايز و نافذ مى‌باشد و چيزى بر عهده صدقه‌دهنده باقى نمى‌ماند و مجزى است، چه حاكم درستكار باشد و چه ستمگر. نماز جمعه پشت سر امام و يا كسى كه از طرف او منصوب شده، جايز است و هركس نماز خواندن پشت سر آنان را، چه درستكار و چه ستمگر درست نداند و آنان را اعاده نمايد، فردى بدعت گذار و از دايره ايمان خارج است و ثوابى از نماز جمعه نخواهد برد. مستحب است كه وقتى پشت سر امام نماز جمعه مى‌خواند، در دل خويش كدورتى از آنان راه ندهد... .
سبحان اللّه! اين عقيده، نهايت آرزويى است كه مورد خواست زمامداران و حاكمان خون‌خوار و ستمگر است و آنچه بيشتر باعث تعجب مى‌شود، اين است كه مى‌گويند: انسان حق ندارد حتى در دل خود كدورتى از آنان داشته باشد!
شارح كتاب الطحاويه اضافه مى‌كند:
صبر بر ظلم و ستم حاكمان باعث آمرزش گناهان و زياد شدن پاداش اعمال خواهد شد و خداوند به خاطر اعمال خودمان، آنها را بر ما چيره ساخته و كيفر يك عمل از جنس همان است.[۱۰۵]    
چگونه مى‌توان ميان اين فتاوا و آيات قرآن جمع كرد؟ آياتى كه مى‌گويند:
قطعاً كسانى كه (با ترك هجرت از ديار كفر، و ماندن زير سلطه) بر خويش ستم كردند (هنگامى كه) فرشتگان آنها را قبض روح مى‌كنند، به آنان مى‌گويند: در چه حالى بوديد؟ مى‌گويند: ما در زمين مستضعف بوديم، فرشتگان مى‌گويند: آيا زمين خدا وسيع و پهناور نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ پس جايگاهشان دوزخ است و آن بد بازگشت گاهى است.(نساء:۹۷)
آرى! خداوند انسان‌هاى مظلوم را با ظالمان مساوى دانسته و مظلومان و ستمديدگان را ظالم خطاب مى‌كند، تنها به اين دليل كه با ستم كنار آمده و در برابر آن كارى نكرده‌اند.
مالك بن دينار از يكى از كتاب‌هاى آسمانى نقل مى‌كند:
خداوند مى‌فرمايد: من مالك شاهان هستم و دل‌هاى آنان در اختيار من است... پس خود را به نفرين آنان مشغول نكنيد، بلكه استغفار كنيد تا آنها را با شما مهربان گردانم.[۱۰۶]    
اين سخن با آيات صريح قرآن در تعارض است و نمى‌دانيم مالك بن دينار از ميان آياتى همچون بقره/۱۲۴،(بقره:۱۲۴) نساء/۶۰،(نساء:۶۰) نساء/۹۷،(نساء:۹۷) شعراء/۱۵۲-۱۵۱ (شعراء:۱۵۱_۱۵۲)و انسان/۲۴ (انسان:۲۴)و اين سخنِ نقل شده از يكى از كتاب‌هاى آسمانى، كدام‌يك را انتخاب خواهد كرد؟!
اگر در مورد زمامداران فعلى، به دليل مصالح خاص به اين فتاوا تمسك مى‌شود، چرا در مورد حاكمان ستمگر گذشته در طول تاريخ نيز سكوت كرده و آنان را مورد انتقاد قرار نمى‌دهند؟
البته اين فتواها نتوانست در طول تاريخ از بروز انقلاب‌هاى مختلف جلوگيرى كند، ولى غالب اين قيام‌ها و انقلاب‌ها منجر به شكست شد; چراكه علماى اسلام (كه وظيفه هدايت جنبش‌ها را برعهده داشتند) به وظيفه خويش عمل نكردند.
درود خداوند بر اميرمؤمنان(ع) باد كه »دانشمند و عالم« را تعريف مى‌كند و مى‌فرمايد:
و ما أخذ الله على العلماء أن لا يقارّوا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم;[۱۰۷]    
خداوند از علما عهد گرفته است كه بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند.
چنانچه علما به وظيفه خود در توجيه و رهبرى حركت‌هاى مردمى عمل نكنند، غوغاسالارى بر آنها حاكم شده و آثار تخريب كننده گسترده‌اى را درپى خواهد داشت. همان گونه كه تاريخ اسلام نمونه‌هاى بسيارى را شاهد بود.

نتيجه
در خصوص نهى از منكر زمامداران ستمگر، دو ديدگاه وجود دارد:
۱. كسانى كه معتقد به اطاعت از ستمگران، حضور در اعياد و نمازهاى جمعه و تأييد آنها، پيروى از آنان و تحريم خروج عليه اين‌گونه حاكمان هستند. به عقيده اينان، گناهان و ستم‌هايى كه از آنها سر مى‌زند، تا زمانى كه به حدّ كفر نرسيده باشد، تنها باعث وجوب نصيحت آنان - بدون بدگويى از آنها در مجالس و ميان مردم - است. هركس كه بدگويى از حاكمان ستمگر را از باب انكار آنان بداند، سخت در اشتباه و جهل به سر مى‌برد.[۱۰۸]    
قطعاً طاغوت‌هاى زمان ما با پند و اندرز از روش خويش باز نخواهند گشت.
۲. كسانى كه معتقد به مقابله با پيشوايان ستمگر و رد كردن آنان، كفر به آنها، نهى از ركون و تمايل به حكومتشان هستند. در روايت جابر از امام باقر(ع) مى‌خوانيم كه فرمود:
فأنكروا بقلوبكم و الفظوا بألسنتكم و صكّوا بها جباههم و لا تخافوا فى الله لومة لائم;[۱۰۹]    
منكر را با دل‌هايتان ناخوشايند بداريد و با زبان‌هايتان نهى كنيد و با اِعمال قدرت، پيشانى كسانى را كه مرتكب منكر مى‌شوند بكوبيد.
يحيى الطويل از امام صادق(ع) روايت مى‌كند:
ما جعل الله بسط اللسان و كفّ اليد و لكن جعلهما يبسطان معاً و يكفّان معاً;[۱۱۰]    
خداوند هرگز زبان را باز و دست را بسته قرار نداده است، بلكه آن دو را به گونه‌اى قرار داده كه هردو با هم باز شده و با هم بسته مى‌گردند.
امام على(ع) در صفين مى‌فرمايد:
ايّها المؤمنون إنّه مًن رأى عدواناً يعمل به و منكراً يدعى إليه فأنكره بقلبه فقد سلم و برى‌ء... ;[۱۱۱]    
اى مؤمنان! هركس مشاهده كند تجاوز و ستمى را كه صورت مى‌گيرد و مردم به عمل ناشايستى دعوت مى‌شوند و او با قلب خويش آن را ناخوشايند دارد، خود را سالم و دور از هر بدى نگاه داشته است; آن كس كه با زبان، آن را مورد اعتراض قرار دهد، پاداش برده و اين از مورد قبلى افضل است; اما آن كس كه با شمشير در برابر عمل ناشايست قيام كند، تا كلمه خدا بر فراز، و كلمه ستمگران در فرود قرار گيرد، اين همان كسى است كه به راه هدايت دست يافته و به راه راست گام نهاده و نور يقين در دل وى درخشيده است.
فهرست منابع:‌
[۱۱۲]     محمد بن جرير طبرى، جامع البيان(تفسير طبرى)، ج۵، ص۹۷.
[۱۱۳]     روح المعانى، ج۵، ص۶۸، دارالكتب العلميه، بيروت.
[۱۱۴]     تفسير نورالثقلين، ج۴، ص۴۸۱.
[۱۱۵]     تفسير نورالثقلين، ج۵، ص۵۳۱; ميزان الحكمه، ج۵، ص۵۴۳.
[۱۱۶]     وسائل الشيعه، ج۱۸، ص۹۹-۹۸.
[۱۱۷]     زمخشرى، كشاف، ص۴۳۳.
[۱۱۸]     ابوعبداللّه قرطبى، جامع البيان لأحكام القرآن، ج۹، ص۱۰۸.
[۱۱۹]     تفسير ابن‌كثير، ج۲، ص۴۶۱.
[۱۲۰]     سيدقطب، فى ظلال القرآن، ج۱۲، ص۱۴۷.
[۱۲۱]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۰۳.
[۱۲۲]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۰۴.
[۱۲۳]     نهج البلاغه، ج۴، ص۸۹.
[۱۲۴]     سنن ترمذى، ج۴، كتاب الفتن، باب ما جاء فى تغيير المنكر باليد و اللسان، ص۴۷۰-۴۶۹، ح ۲۱۷۲.
[۱۲۵]     مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۰، و ج۳، ص۴۵.
[۱۲۶]     صحيح مسلم، ج۱، ص۵۰.
[۱۲۷]     سنن ابن‌ماجة، ج۲، ص۱۳۳۰.
[۱۲۸]     سنن نسائى بشرح السيوطى، ج۸، ص ۱۱۱ - ۱۱۲.
[۱۲۹]     تاريخ طبرى، ج۴، ص۳۰۱.
[۱۳۰]     سيدمحسن امين، المقتل الحسينى، ص۲۴.
[۱۳۱]     تاريخ طبرى، ج۴، ص۳۳۰; الكامل فى التاريخ، ج۳، ص۲۸۷.
[۱۳۲]     صحيح مسلم، ج۶، ص۲۲.
[۱۳۳]     مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۴.
[۱۳۴]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۲-۷۱.
[۱۳۵]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۲.
[۱۳۶]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۲.
[۱۳۷]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۳.
[۱۳۸]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۳.
[۱۳۹]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۳.
[۱۴۰]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۵.
[۱۴۱]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۵.
[۱۴۲]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۵.
[۱۴۳]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۵.
[۱۴۴]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۵.
[۱۴۵]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۶.
[۱۴۶]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۷.
[۱۴۷]     حوار فى التسامح والعنف، ص۷۸.
[۱۴۸]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۲۲.
[۱۴۹]     حوار فى التسامح والعنف، ص۸۰.
[۱۵۰]     وسائل الشيعه، ج۱۸، ص۹۷.
[۱۵۱]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، الباب ۱۳، ص۱۴۷۶، ح۱۸۴۷.
[۱۵۲]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب۱۲، ص۱۴۷۴، ح۱۸۴۶.
[۱۵۳]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب ۲۱، ص۱۴۷۵، ح۱۸۴۶.
[۱۵۴]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب۷۱، ص۱۴۸۱، ح ۱۸۵۵.
[۱۵۵]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب۱۶، ص۱۴۸۰، ح ۱۸۵۴.
[۱۵۶]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب۱۳، ص۱۴۷۸، ح ۱۸۴۹.
[۱۵۷]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب۱۳، ص۱۴۷۸، ح ۱۸۵.
[۱۵۸]     ابويوسف، الخراج، ص۱۰.
[۱۵۹]     سنن ابى‌داوود، ج۲، كتاب الجهاد، باب فى‌الغز ومع ائمة الجور، ص۱۷.
[۱۶۰]     سنن ترمذى، ج۴، كتاب الفتن، باب ما جاء فى تغيير المنكر باليد ص۴۷۱- ۴۹۶.
[۱۶۱]     سنن ترمذى، ج۴، كتاب الفتن، باب ما جاء فى تغيير المنكر باليد ص۴۷۱- ۴۹۶; ابن‌ماجه، سنن، ج۲، ص۱۳۲۹، ح۴۰۱.
[۱۶۲]     الترغيب و الترهيب، ج۳، ص۱۹۵.
[۱۶۳]     صحيح مسلم، ج۱، كتاب الايمان، باب ۲۰، ص۶۹، ح ۴۹.
[۱۶۴]     صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب ۵۳، ص۱۵۲۴، ح ۱۹۲۳. ۷۳. صحيح مسلم، ج۳، كتاب الامارة، باب ۵۳، ص۱۵۲۴، ح ۱۹۲۲.
[۱۶۵]     سنن ابى‌داوود، ج۲، كتاب الملاحم، باب الامر بالمعروف و النهى ص۴۳۶.
[۱۶۶]     سنن ابى‌داوود، ج۲، كتاب الملاحم، باب الامر بالمعروف و النهى ص۴۳۶.
[۱۶۷]     سنن ابى‌داوود، ج۲، كتاب الملاحم، باب الامر بالمعروف و النهى ص۴۳۶.
[۱۶۸]     سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۵.
[۱۶۹]     الدّر المنثور، ج۲، ص۳۰۱.
[۱۷۰]     نهج السعادة، ج۲، ص۶۳۹.
[۱۷۱]     محمد بن يعقوب كلينى، فروع كافى، ج۱، ص۳۲۴.
[۱۷۲]     نهج البلاغه، ج۴، ص۹۰.
[۱۷۳]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۰۶- ۴۰۷.
[۱۷۴]     ابن‌شعبه الحرانى، تحف العقول، ص۱۶۸; بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۷۹.
[۱۷۵]     سنن ترمذى، ج۳، باب ۶۲ از ابواب فتن، ص۳۵۸، ح ۲۳۶۰.
[۱۷۶]     مسند احمد، ج۳، ص۳۲۱.
[۱۷۷]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۸.
[۱۷۸]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۸.
[۱۷۹]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۹.
[۱۸۰]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۹.
[۱۸۱]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۹.
[۱۸۲]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۹.
[۱۸۳]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۹.
[۱۸۴]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۲۹.
[۱۸۵]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۳۱- ۱۳۲.
[۱۸۶]     وسائل الشيعه، ج۱۲، ص۱۳۰.
[۱۸۷]     ابن‌حجر عسقلانى، الزواجر، ج۱، ص۱۳.
[۱۸۸]     شرح نووى على صحيح مسلم، ج۸، ص۳۴.
[۱۸۹]     تاريخ طبرى، ج۷، ص۳۰۰; ابن‌اثير، الكامل، ج۴، ص۴۸.
[۱۹۰]     ابن‌خلدون، المقدمه، ص۲۵۴- ۲۵۵.
[۱۹۱]     مقتل المقرّم، ص۹.
[۱۹۲]     شرح العقائد النسفيّه، ص۱۸۱.
[۱۹۳]     المحّلى، ج۱۱، ص۹۸.
[۱۹۴]     نيل الأوطار، ج۷، ص۱۴۷.
[۱۹۵]     الجاحظ، الرسائل، رساله حاى عشر فى بنى اميه، ص۲۹۸.
[۱۹۶]     الجاحظ، السيره الحلبيه، ص۱۰.
[۱۹۷]     تاريخ ابن‌خلكان، ج۱، ص۳۵۵.
[۱۹۸]     ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج۵، ص۸۴-۸۲.
[۱۹۹]     حوار فى التسامح والعنف، ص۱۰۶; تفسير روح المعانى، ج۲۶، ص۷۲.
[۲۰۰]     تفسير المنار، ج۶، ص۲۶۷- ۲۶۸.
[۲۰۱]     فى ظلال القرآن، ج۲۴، ص۷۹- ۸۰.
[۲۰۲]     تذكرة الخواص، ص۲۵۹.
[۲۰۳]     الجصاص، احكام القرآن، ج۱، ص۸۱.
[۲۰۴]     الاحكام السلطانيه، ص۷.
[۲۰۵]     الفصل، ج۴، ص۱۷۵.
[۲۰۶]     نووى، شرح صحيح مسلم، ج۸، ص۳۴.
[۲۰۷]     الادلة الشرعية فى بيان حق الراعى عن الرعية، ص۲۷.
[۲۰۸]     الادلة الشرعية فى بيان حق الراعى عن الرعية، ص۶۵- ۶۶.
[۲۰۹]     تاريخ طبرى، ج۷، ص۳۰۱.
[۲۱۰]     تاريخ طبرى، ج۷، ص۳۰۰.
[۲۱۱]     احمد بن حنبل، المسند، ج۳، ص۱۹۲.
[۲۱۲]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۰۷.
[۲۱۳]     حوار فى التسامح، ص۱۲۲.
[۲۱۴]     حوار فى التسامح، ص۱۲۲.
[۲۱۵]     حوار فى التسامح، ص۱۲۳.
[۲۱۶]     حوار فى التسامح، ص۱۲۳.
[۲۱۷]     نهج البلاغه، خطبه ۳.
[۲۱۸]     الادلة الشرعية فى حق الراعى و الرعية، ص۶۳-۶۲.
[۲۱۹]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۰۳.
[۲۲۰]     وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۴۰۴.
[۲۲۱]     نهج البلاغه، حكمت۳۷۳.



جعبه ابزار