مصدریت تحفالعقول (خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کتاب (تحف العقول) يکى از مستندات (وسائل الشيعه) است. مرحوم شيخ حر عاملى (تحف العقول) را از کتب مشهور شيعه مىشمارد و روايات آن را حجت مىداند. آيت اللّه مددى يکى از علماى متوجه به جريان تاريخى حديث و کتابهاى آن است. از اين رو بر آن شديم تا تحليل ايشان را در اين زمينه ارائه نماييم.
روشهاى کتاب شناسى
شناخت يک کتاب گاهى به شواهد خارجى است؛ مثل توصيفات نجاشى، شيخ، علامه و ديگران. از اين روش ما چيزى نداريم، تنها از قرن دهم به بعد اسم ايشان را داريم. پس از مرحوم مجلسى و شيخ حر و صاحب وسائل، کم کم الفاظ مدح ايشان هم زياد شده است؛ يکى نوشته فقيه، ديگرى نوشته فاضل و همينطور بر مقامات ايشان اضافه کردهاند.
در روش بررسى آکادمى که الآن وجود دارد، اصلاً اسناد اين کتاب به ابن شعبه روشن نيست؛ چون کتاب تحف العقول يک مقدمهای دارد، بعد هم ترتيب بندى دارد که کلمات امام على (علیهالسلام)، امام حسن (علیهالسلام)، امام حسين (علیهالسلام) و به ترتيب تا حضرت عسکرى (علیهالسلام) در آن آمده است، ولى نه در مقدمه و نه در متأخره و نه در اسناد، جايى که بگويد قال مؤلف الکتاب ابن شعبه، موجود نيست. لکن چون بزرگانى مثل مرحوم مجلسى و مرحوم شيخ حسين بحرانى، خيلى بعيد است که اين قدر تساهل کنند، به احتمال بسيار قوى اين اسم روى جلد کتاب بوده و معقول نيست که نسبت بدهيم خداى نکرده جعل اسم کردهاند. در کتاب فعلى هم که وارد نشده، و طريق منحصر به فرد آن اين است که در آن نسخه عتيقه، اسم ايشان پشت کتاب بوده، ولذا الآن علم ما به اينکه اين کتاب براى ايشان است، همان علم ما به اثبات کتاب است، هيچ فرقى ندارد، هردو برمى گردد به حسين بحرانى. پس از لحاظ شواهد خارجى ما فقط مىتوانيم اين دوتا را اثبات کنيم.
نخستين بار که از اين کتاب نام برده شد، در قرن دهم هجرى و توسط شيخ حسين بحرانى يکى از علماى بحرين بود. وى يک کتاب اخلاقى دارد و در آنجا گفته حديثى را از کتاب تحف العقول نقل مىکنم. اين کتاب بسيار نفيس است (لم يسمع الدهر مثله)، اصلاً در روزگار چنين کتابى نبوده. بعد مرحوم مجلسى و مرحوم شيخ حر عاملى کتابى را پيدا مىکنند به عنوان (تحف العقول عن آل الرسول) که در پشتش اين کتاب را به نام حسن بن على بن حسين بن شعبه حلبى نسبت دادهاند، لذا طريق ما به اينکه اين کتاب اسمش اين است و مؤلفش هم اين آقاست، فقط به نقل شيخ حسين بحرانى است، و مرحوم صاحب بحار الانوار و مرحوم شيخ حر عاملى در قرن يازدهم، ادعاى شهرت کتاب را مىکنند. مؤلف امل الآمل(۱) ادعا مىکند که اين کتاب مشهور است، مرحوم مجلسى مىگويد که از کتاب تحف العقول نسخه عتيقهای پيش من بوده، اگر تاريخ و خصوصيات نسخه را براى ما نقل مىفرمودند خيلى براى ما راه گشا بود، متأسفانه نقل نفرمودهاند و شيخ حسين بحرانى هم آن خصوصيات را نقل نفرموده است. شيخ حسين بحرينى، ۱۰۰ ـ ۱۵۰ سال قبل از صاحب وسائل مىزيسته است؛ پس تحف العقول در اين برهه زمانى صد و چند سال مشهور شده است و قبل از آن نامى از مؤلف و کتاب او نيست. بعدها يک کتابى به نام (التمحيص) بوده، تمحيص بدين معنا که مؤمن وقتى مورد ابتلا قرار مىگيرد، ابتلا باعث پاکى اوست. اين کتاب را هم مرحوم شيخ ابراهيم قطيفى به مرحوم ابن شعبه نسبت داده است. عدهای که بعد از ايشان آمدهاند نيز آن کتاب را به ابن شعبه نسبت دادهاند، ولى اين مطلب روشن نيست. در اين کتاب که مدرسه امام مهدى(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) آن را چاپ کرده است، هيچ اشعارى به صاحب تحف العقول نيست. اين کتاب ۱۰۰ ـ ۲۰۰ روايت دارد؛ در ابتداى آن آمده: (حدثنا ابوعلى محمد بن حمام) (۲)، بعد هم همه اش بى سند است. گفته شده قائل (حدثنا ابوعلى محمد بن حمام)، صاحب تحف العقول است، ولذا معظم کسانى که بعد از مرحوم ابراهيم قطيفى، که معاصر کرکى است، آمدهاند، گفتهاند که ما نمىدانيم از کجا اين نسبت را دادهاند، ولذا بعضىها هم آن کتاب را به همين محمد بن حمام نسبت دادهاند و گفتهاند که ايشان مؤلف کتاب است؛ چون در زمان قديم رسم بود که در اول کتاب اين گونه مىنوشتند. در کتاب کلينى هم هست که (حدثنا محمد بن يعقوب)، اين را در اول کتاب مىآوردند. ولى اين حرف بسيار ضعيف است و اثبا
ت اينکه کتاب براى کدام شخص است بسيار مشکل است؛ زيرا ما هستيم و تحف العقول و الآن محل کلام اين است، راجع به اينکه ايشان در طبقه شيخ صدوق است، اين کتاب در ميانههاى قرن چهارم تدوين شده و در ميانههاى قرن دهم براى ما ظهور پيدا کرده است. شش قرن اين کتاب از اوساط علمى ما دور بوده است و بعد از شش قرن که آمد، کاملاً مشهور شد. اين شواهدى تاريخى و ترجمهای راجع به کتاب بود.
نکه ديگر اينکه ايشان مواردى را از احوال ائمه نقل کرده؛ از رسول اللّه (صلیاللهعلیهوالهوسلم) شروع مىشود تا حضرت على (علیهالسلام) و در نهايت به امام عسگرى (علیهالسلام) ختم مىشود، ولى از حضرت بقيةاللّه(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) مطلبى ندارد. اما يک تعبير زيبايى دارد که خيلى مفيد است، ايشان هنگامى که به حضرت مهدى(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) مىرسد، مىگويد که توقيعات حضرت مهدى(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) مشهور است، از اين مطلب معلوم مىشود که حيات مؤلف در قرن چهارم و يا پنجم بوده؛ زيرا در آن زمان توقيعات حضرت کاملاً مشهور بوده است، حالا فرض کنيد که حدود ۶۰ ـ ۷۰ سال بعد از غيبت کبرا يا ۱۳۰ ـ ۱۴۰ سال بوده، که دقيقاً نمىشود تشخيص داد. بعد از غيبت کبرا توقيعات حضرت مشهور بوده است، اين در آخر تحف العقول است. ايشان تصريح مىکند که اين توقيعات مشهور هستند، لکن مىگويد که در توقيعات حضرت، آنچه که مناسب بحث ماست، مانند کلمات حکمى و موعظه وجود ندارد، ولذا من نقل نکرده ام: (ولم نذکر شيئاً من توقيعات صاحب زماننا والحجة فى عصرنا على تواترها فى الشيعة المستبصرين واستفاضتها فيهم).(۳)
معلوم مىشود که توقيعات در آن زمان هم متواتر بوده و ما توقيعات را در بحثهاى ديگر فقهى متعرض شده ايم و بيان داشتيم که تاريخ اين توقيعات، مخصوصاً آنهايى که حميرى نوشته، تا زمان نجاشى هم رسيده بوده، اين هم مؤيد همان مطلب است. در اين توقيعات مثلاً موعظه و اخلاقيات نيست، چيزهاى ديگرى است.
نسبت کتاب به نُصَيرىها
نکته ديگر اينکه بعضى از آقايان علوىهاى شام که همان نصيرىها هستند ـ و على اللهى به شمار نمىروند ـ افرادى هستند که مثل ما به دوازده امام معتقدند، اما در نائب دوم اختلاف داريم؛ آنها به محمد بن نصير معتقد شدهاند و ما به محمد بن عثمان اعتقاد داريم. محمد بن نصير بعد از ادعاى نيابت معروف شد و از بغداد بيرونش کردند و به حاشيه لبنان رفت و مذهب انحرافى خود را در آنجا نشر داد. وى مطالب بى پايه اش را براى مردم آنجا که از مراکز جمعيت شيعه دور بودند، نقل کرد و فرقه اش را بنيان گذارى نمود. نصيرىها منحرف هستند و از اينها هم غلو عقائدى و هم غلو عملى و انحراف عملى، ترک واجبات و انجام محرمات نقل شده است. الآن هم در مراکزشان شراب خوارى معمول است و شايد اهل نماز و روزه هم نباشند. از محمد بن نصير نميرى هم که مؤسس اين فرقه است، اعمال قبيحى ذکر شده است و کتابهايى هم چاپ کردهاند. حکومت سوريه هم مال اينهاست. کتابى نيز نوشتهاند با عنوان (النصيرية بين الأسطورة و التاريخ) و علوىها در اين کتاب، ابن شعبه را از بزرگان علماى خودشان به شمار آورده و گفتهاند که ابن شعبه حرانى در سوريه بوده و در قرن ششم در حلب و در و در بين نصيرىها مىزيسته و از حوزههاى ما دور بوده است.
آيا کتاب تحف العقول نشان مىدهد که نويسنده آن علوى است؟ خير، در اين کتاب آثار غلو نيست؛ خط غلو چند خصوصيت دارد: يکى از مشخصاتش اين است که چون دنبال علم نبودهاند، ميراثهاى علمى شان ضعيف است، کلمات نامربوط و ضعف عبارتى هم زياد دارند؛ مثلاً کتابى است به نام (الحبت الشريف) که احتمالاً براى همين محمد بن نصير باشد، و ظاهراً شيخ مفيد از آن کتاب به نام (العضلة) تعبير کرده است. اين کتاب از مصادر مخفى نصيرىها بوده و الآن چاپ شده است. اين کتاب دو چاپ دارد با نامهاى (الحبت الشريف) و (الحبت و العضلة) و پر از غلو و کفر است؛ مىگويد جبرئيل آمد به شمر گفت امام حسين (رب السماوات و الأرض) است. اين کتاب از نظر علمى ضعيف است و مطالب نامربوط و کفر در آن وجود دارد و قابل قياس با کتاب تحف العقول نيست. در تحف العقول هيچ آثارى از غلو وجود ندارد، غير از مطلبى که در آخر کتاب آمده است: (وصية المفضل لجماعة الشيعة) که به خط غلو مىخورد و اصولاً اينگونه روايات را غلات نقل کردهاند. احاديثى که استشهاد غلو هم باشد در اين کتاب نيست، و لذا اگر آن حرف راست باشد و حلبى بودنِ ايشان هم صحيح باشد، احتمالاً سرّ مهجوريت مؤلف و کتاب اين است که ايشان از بزرگان شيعه و مردى بزرگوار، محقق و معتقد بوده و شايد دليل زندگى کردنش در آنجا، اصلاح و هدايت مردم آن ديار بوده و در آنجا فوت کرده است. به هرحال نمىشود به ايشان انحرافات فکرى نسبت داد. وى در ميان نصيرىها سعى مىکرده که آنان را هدايت کند و احتمالاً بعضى از ميراثهاى علمى ما به ايشان رسيده و به نحو وجاده نقل کرده است. يکى از ميراثهاى علمى ما همين حديث (معائش العباد) است که به نحو وجاده به ايشان رسيده و ايشان هم نقل کرده است. اين حديث قطعاً روايت است و اصل دارد، ولى به علتى نامعلوم در اوساط علمى ما اعتبارى نيافته است.
خلاصه آنکه کتاب تحف العقول کتابى بسيار لطيف و شيرين است، و مؤلف کتاب احتمالاً از اوساط علمى دور بوده که کتابش مهجور شده است. بعيد هم نيست که اسمش در اوساط علمى ما نيامده است. اين مطلب نکتهای داشته و اين طبيعى نيست؛ زيرا اگر در قم يا نجف يا رى مىزيسته، بايد اسمش مىآمد ولى احتمالاً از اوساط علمى ما دور بوده است، و خيلى بعيد است که براى علوىها و نصيرىها باشد.
بررسى سلامت نسخه تحف العقول
مطلب ديگر، سلامت نسخه تحف العقول است. اين کتاب آنگونه که ادعا شده، در قرن چهارم تدوين شده است، ولى شهرت کتاب در قرن دهم است و با اينکه نسخه کتاب دير به دست اصحاب ما رسيده است، اين کتاب تحف العقولى که الآن چاپ شده، با نکات بسيارى که درباره اش نمىدانيم، سالم به دست ما رسيده است؛ يعنى پنج، شش قرن مجهول بوده است و نام کتاب و مؤلفش برده نشده و در بين اصحاب ما موجود نبوده و اسمش در کتب اصحاب ما برده نشده، نه در کتب رجالى، نه در کتب فهرستى، نه در روايات و نه در کتب فقهى، در هيچ کدام نيامده و اين مسئله غريبى است، و ناسخين و مکان صدورش روشن نيست، ولى متن کتاب با وجود اين مشکلات و شش قرن مجهول بودن، متن سالمى است و در رواياتش تحريف، غلط، و زياده، کم است و اگر اين کتاب را با کافى که بسيار مشهور بوده مقايسه کنيم، اين متنى که به ما رسيده به نظر من موفق تر است و متن شيرين و زيبايى دارد، روايات را خراب نکرده و انتخابش خوب و استادانه بوده است. از اين اثر حديثى متوجه مىشويم که نويسنده آن مردى محقق و حديث شناس بوده است. اين کتاب فعلى، احاديث خوش مضمون زيادى دارد، البته با کتابهاى ديگر ما هم اتحاد مضمونى دارد، به استثناى مقدار کمى که انفراد دارد و مضامينى که فقط در اين کتاب است و دو سه تا از احاديث آن متن اش ناقص است که يکى از اين حديثها حديث (معائش العباد) است که محل بحث ماست.
بررسى احاديث تحف العقول
مطلب ديگرى که بايد بررسى شود، نحوه تحمل احاديث تحف العقول است. شواهد موجود حاکى است که اين کتابها و مصادرى که در اختيار صاحب تحف العقول بوده، به نحو وجاده به ايشان رسيده است، البته مىشود به اين مطلب با مقدمهای که در اول کتاب آمده اشکال کرد؛ چون ايشان در مقدمه نوشته است: (واسقطت الأسانيد تخفيفاً وإيجازاً وإن کان أکثره لى سماعا)(۴) ايشان تعبير کرده که اکثر اين کتاب را من به نحو سماع تحمل کردم، و اين با وجاده نمىسازد، اما ظواهر نشان نمىدهد که ايشان در حوزههاى علميه آن زمان حضور فعالى داشتهاند، به طورى که اکثر اين کتاب به صورت سماع باشد، و ما فعلاً آثارى از خود ايشان و رواياتى که از منفردات ايشان است در آثار و اوساط علمى خودمان نمىبينيم، ولذا احتمالاً سماع ايشان به نحو وجاده بوده و بعيد مىدانيم که مثلاً ايشان در بغداد و يا در قم بوده، مخصوصاً اگر اين مطلب درست باشد که ايشان در قرن چهارم بوده که در رتبه مشايخ شيخ مفيد جاى مىگيرد، و خيلى بعيد مىدانيم که کسى در رتبه مشايخ شيخ مفيد باشد و سماع هم داشته باشد ولى اسم او در هيچ کتابى نيامده باشد، البته خود ايشان اين طور گفته است. وى قبل از اين عبارت، گفته است که هدف من در اين کتاب اين بوده که روايتهايى را که جنبه مواعظ و ارشاد و کلمات قصار دارد جمع کنم و نوشته است: (من خبر غريب أو معنى حسن متوخياً بذلک) که بعضى از احاديث غريبه را هم بياورم. مراد از غريب در اينجا همان شاذ و نادر است، شايد مراد ايشان اين بوده که بعضى از روايات اهل بيت (علیهالسلام) را که ديده غريب هستند و در مصادر زيادى وارد نشدهاند، آنها را براى حفظ، در اين کتاب بياورد. اگر مرادش اين باشد، همين حديثى که در معائش العباد داريم، از همين قبيل است. انصافاً اين حديث معائش العباد غريب است و از فوايد اين کتاب هم به شمار مىرود؛ چون الآن اين روايت با اين طول و تفسير که خيلى فوايد خوبى هم دارد، انصافاً در اختيار نيست مگر در همين کتاب تحف العقول ايشان.
اما درباره احاديث تحف العقول و مشهورات و منفرداتش در اين کتاب، بايد گفت بعضى از احاديثى که دارد، احاديث مشهورى است، مانند نامه حضرت امير (علیهالسلام) به مالک اشتر، نامه حضرت امير (علیهالسلام) به امام حسن (علیهالسلام) و خيلى روايات مشهور ديگر که مختص به او نيست. در حدود ۵۰ ـ ۶۰ درصد از کلمات قصار اين کتاب هم در کافى و غيرکافى آمده و حدود ۴۰ درصدى است که از منفردات ايشان است؛ يعنى الآن که ما اين کتاب را بررسى مىکنيم، حدود ۵۰ ـ ۶۰ درصدش در مصادر ديگر ما آمده، اما منفرداتى هم دارد که ما الآن در غير از اين کتاب نداريم.
بررسى مصادر کتاب تحف العقول
نکته ديگر، مصادر مورد استفاده در تحف العقول است. دو سه تا از مصادرى را که از اين کتاب مىتوان درآورد اسم برده است؛ اولين مصدر (آداب اميرالمؤمنين (علیهالسلام) است که آقاى خدامى با يک شرحى که در اول کتاب آوردهاند، اين کتاب را احيا و چاپ کردهاند.
(نثر الدرر) دومين مصدرى است که ايشان اسم برده است. وى در جايى از امام صادق (علیهالسلام) حديثى نقل مىکند که (ومن کلام عليه السلام سماه بعض الشيعة نثر الدرر)،(۵) معلوم مىشود که يا کتابى بوده و يا منظورش رواياتى بوده که نقل کرده است. ما در کتب اصحاب خودمان و در مؤلفات شيعه، کتابى به عنوان (نثر الدرر) داريم که قسمت زيادى از آن کتاب شبيه کتاب تحف العقول است؛ يعنى از پيامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم) و اميرالمؤمنين (علیهالسلام) و از باقى امامان (علیهالسلام) به ترتيب نقل کرده و منهج آن کتاب هم مانند تحف العقول است. نثر الدرر، کتاب بزرگى است و اين طور که توصيف شده، کتاب شيرينى است و لطايف و فوايد ادبى، تاريخى و حديثى فراوانى دارد و نسخى از آن کتاب در کتابخانههاى دنيا و در کتابخانه مشهد هم هست و من نسخه خطى آن را نديده ام.
کتاب نثر الدرر براى يکى از علماى ماست که در عبارات کتب تاريخى از او به وزير الآوى تعبير مىشود. ايشان منصور بن حسن بن حسين آوى، از وزراى خاندان آل بويه است که در رى مىزيسته، لکن عندالاطلاق به او گفته مىشود وزير الآوى. از کلمه وزير معلوم است که يک منصب سياسى ـ اجتماعى داشته است. کلمه آوى، نسبت است به آوه که نزديک ساوه است. در قرن پنجم و ششم، ساوه مظهر شهرهاى سنى نشين بوده و آوه مظهر شهرهاى شيعه نشين. اين دوتا با هم اختلاف مذهبى شديدى داشتهاند و در کتاب نقضى که مرحوم محمد عبدالجليل رازى نوشته است، آن سنىای که اهل رى بوده، به شهرهايى که شيعه نشين بودهاند يک مقدار اهانت مىکند، مانند سبزوار و قم و آوه، و مرحوم محمد جليل جواب مىدهد و اين شهر را تأييد مىکند، براى ما هم تعجب آور است، وى نوشته است روايات رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلم) در مورد فضل شهر آوه متواتر است و آن زمان در مورد اين شهر از قول رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلم) روايات زيادى نقل کردهاند. اين عبارت در کتاب بحار الانوار به نوشته مرحوم مجلسى هم وجود دارد که از آن کتاب نقل مىکند و ما غير از اين کتاب جاى ديگرى هم نديده ايم. بعدها کلمه آوه به آوج تبديل شد، همين آوج که نزديک ساوه است، و منتسب به اين شهر را آوى مىگفتند و ما نيز از فضلاى خودمان کسانى را داريم که آوى هستند، لکن اشهرشان منصور بن حسن بن حسين آوى است که اختصاراً به وزير آوى معروف بوده است. مشهور گفتهاند که وفاتش در سال ۴۳۲ و در زمان شيخ طوسى بوده است. البته ۴۲۱ و ۴۲۲ هم گفتهاند، ولى مرحوم آقابزرگ تهرانى ۴۳۲ را نقل کرده است.
به هر حال نوشتهاند که وى شاگرد شيخ طوسى هم بوده و عادتاً ممکن است که شاگرد شيخ مفيد هم باشد، البته وفات ايشان در زمان حيات شيخ طوسى در ۴۳۲ است و شيخ طوسى در ۴۶۰، حدود سى سال بعد از ايشان فوت کرده است. از اقدم مشايخ ايشان مرحوم صدوق است. همين وزير آوى در سال ۳۷۸ حديثى را از صدوق نقل کرده است، يعنى چهار سال قبل از وفات شيخ صدوق و عدهای هم مناقشه کردهاند. ايشان کتابى دارد در هفت فصل به نام (نثر الدرر) که يکى دو فصل آن به کلمات پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم) و ائمه (علیهالسلام) اختصاص دارد و بقيه مثلاً تعابير تاريخى و کلمات بزرگان است. در اينکه آيا واقعاً اين کتاب تحف العقول از همان کتاب نثر الدرر گرفته شده است، من تا به حال آن کتاب را نديده ام، و اگر نسخهای از آن چاپ شود، اين طور که گفتهاند کتاب خوب و شيرينى است. اگر آن کتاب پيدا شود و چاپ شود، احتمالاً بعضى از مصادر تحف العقول دربيايد و اگر اين مطلبى که در کتاب تحف العقول آمده: (سماه بعض الشيعة نثر الدرر)، مرادش آن کتاب نثر الدرر آوى باشد، وى براى قرن پنجم مىشود، نه چهارم و ما هيچ خبرى در اين مورد نداريم. اين تعبير (سماه بعض الشيعة نثر الدرر)، ظاهراً مشهور شده و يک چيز جاافتادهای بوده، اين طور نبوده که مثلاً مؤلف زنده باشد. اين نشان مىدهد که ايشان از علماى قرن پنجم است نه چهارم. در نتيجه اگر اين مقدمات درست باشد ـ دليل اينکه مىگويم اگر، اين است که دليل روشنى نداريم ـ معلوم مىشود که ايشان کتاب را در قرن پنجم نوشتهاند. اينکه ايشان جزء مشايخ شيخ مفيد است، اين هم روشن نيست، البته ايشان از صدوق نقل کرده است ولى ربطى به اين کتاب ندارد و آن حديث در کتاب ديگرى است.
به هر حال نثر الدررى که ايشان مىگويد، يا ممکن است که معناى وصفى مراد باشد؛ يعنى مثلاً بعضى از شيعهها گفتهاند که اين مثل درّ و جواهر گران بهاست، و يا منظور کتاب نثر الدرر باشد و من هنوز مطمئن نيستم که مراد ايشان کتاب نثر الدرر است و اگر مراد ايشان اين کتاب باشد، ايشان از علماى قرن پنجم مىشود و غير از مرحوم آوى در رى و قم بوده و بعيد هم نيست که دروس و احاديث را اگر شنيده باشد در اين مناطق بوده و در بغداد نبوده و شايد سرّ جهالت ايشان هم اين باشد.
اختصاصات کتاب تحف العقول
اين کتاب اختصاصات زيادى دارد و براى رعايت اختصار، چند نمونه از اختصاصات کتاب را متذکر مىشوم:
اولين اختصاص آن همين رساله سؤال و جوابى است که به (معائش العباد) شهرت دارد. اين روايت با اين متن مفصل در جاى ديگرى وجود ندارد و اگر سندش تمام بشود، بسيار قابل توجه است.
دومين اختصاص اين کتاب، رسالهای است درباره غنائم که از امام صادق (علیهالسلام) نقل مىکند. اين روايت نيز اگر ثابت شود، بسيار نافع است و در فقه کاربرد دارد.
اختصاص سوم، وصيت مفضل بن عمر به جماعتى از شيعه است که در حدود دو صفحه و نيم در آخر کتاب آمده است. البته بعيد است اين وصيت به کل جماعت شيعه باشد و احتمالاً به همان خط غلات و البته غلات متدين است؛ چون مفضل از طرف همه شيعه مورد قبول نبود. اين وصيت مفضل با اين تفسيرش، از منفردات کتاب است. لکن در حدود چند سطرى از آن را مرحوم برقى بدون سند در محاسن به عنوان وصيت مفضل آورده است.(۶) مفضل در اين وصيت، گاهى هم از امام صادق (علیهالسلام) حديث نقل مىکند که آن تکه حديثها را کلينى با يک سند واحد در جايى آورده است، البته کلينى کلام مفضل را نياورده و سندش هم يکى است)۷) (الحسين بن محمد عن جعفر بن محمد عن القاسم بن الربيع (وعدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد رفعه) فى وصية المفضل سمعت اباعبداللّه يقول)، عين آن روايت در تحف العقول هم وجود دارد و در دو جاى کافى هم من ديده ام. بعد از کتاب محاسن، دومين مصدرى که نام برده همين کتاب کافى است.
اما مطالبى راجع به متن اين وصيت: در اين وصيت خوب دقت بفرماييد، چون معروف است که مفضل بن عمر از خط غلو است. تعدادى از خط غلو، اهل نماز و روزه نبودهاند و خط غلو متهم به اين امور بودهاند، خود مفضل هم متهم است. در رجال کشى آمده است که با مفضل رفتيم کربلا، مفضل نماز صبح را نخواند. بنابراين خود مفضل هم متهم است که نماز نمىخوانده است، البته ما در برخى از رواياتى که الآن از مفضل داريم، برخلاف اين نسبت، به عبادات مفضل تأکيد دارد. از خصايص اين رساله (حالا حقيقت حال مفضل در اينهاست، يا جماعت طرفدار آن را درست کردهاند، نمىدانم) اين است که مفضل يک فرد دينى است: (أوصيکم بتقوى اللّه وحده لا شريک له)(۸) و (أوصيکم بالورع)(۹) تمام اينها مانند تأکيد شديد بر نماز و عبادات و دورى از محارم و ارتکاب گناه و… از مسائلى است که نشان از حال بسيار خوب مفضل دارد.
اختصاص چهارم کتاب تحف العقول اين است که روش و منهج ايشان در اختيار حديث، بين قمىها و بغدادىها روش متوسطى است؛ يعنى همچنان که از ميراثهاى شيخ صدوق و حتى انفرادات صدوق آورده، از ميراثهاى کلينى هم آورده است. انصافاً يکى از خصايص برجسته اين کتاب که بين متأخرين هم مشهور شده همين است؛ نه قمى صرف است و نه بغدادى صرف، هم از ميراثهايى که انفرادات بغدادى هست آورده و هم از منفرداتى که ميراث قم هست آورده است. از اين جهت هم کتاب بسيار مفيدى است و بين دو خط قم و بغداد جمع کرده و هردو را با هم آورده است.
طريق اصحاب به کتاب تحف العقول
نکته ديگر، طريق اصحاب به کتاب تحف العقول است. مرحوم مجلسى مرد بزرگوارى است که خدمات ايشان در بحار الانوار روشن است؛ ايشان در جلد اول پس از اينکه مصادرش را نوشته، وضعيت حجيت مصادر را هم بيان کرده و آنهايى که به نحو وجاده يا به نحو اجازه است، همه را مشخص کرده است. ايشان مرد ملّايى است و اين مسائل را با هم مخلوط نکرده است. به نظر ما يک مقدارى در کلمات صاحب وسائل که مرد بزرگوار و حديث شناسى است، مطالب مشوش شده است و آنچه به نحو وجاده است با آنچه به نحو اجازه است، مخلوط شده و با اين خلط خيال نکنيد که يک کار ساده شده است، براى مرحوم آقاى خويى هم اشتباه شده است. ايشان کراراً اين مطلب را مىفرمودند که هرجا صاحب وسائل مىگويد: (ورواه على بن جعفر فى کتابه)، اين درست است؛ چون ايشان يک اجازه صحيح از شيخ طوسى داشته و شيخ طوسى اجازهای به کتاب على بن جعفر دارد، پس آنچه که از کتاب على بن جعفر نقل مىشود، به طريق صحيح است. اما اين مطلب اشتباه است؛ زيرا مطالب به نحو وجاده به دست ايشان رسيده و به نحو اجازه نيست، البته صاحب وسائل در خاتمه به گمان خودشان مشکل را حل کردهاند و در جلد سى امِ چاپ آل البيت و بيستمِ چاپ ربانى، اشاره کردهاند که کتاب به نحو وجاده به ايشان رسيده است، اما تصريح نکرده و خصوصيات نسخه رابيان نکرده، نتيجه اش اين است که مرحوم آقاى خويى بعضى از روايات ضعيف را گفتهاند که احاديث صحيحى است و خود آقاى خويى نوشتهاند که کتاب على بن جعفر که در دست صاحب بحار بوده، به نحو وجاده بوده است، لذا مرحوم مجلسى از اين جهت کارشان روشن تر است. در جلد دهمِ چاپ جديد، ايشان کتاب على بن جعفر را به صورت کامل از اول تا آخر آورده و نوشته است که اين کتاب براى سال ۳۹۰ بوده و به نحو وجاده به ايشان رسيده است. قطعاً آقاى خويى به خاتمه وسائل نگاه مىکردند که حجت نمىدانستند، اما به اين نکته عنايت نشده است که اين کتابى که در اختيار صاحب بحار الانوار بوده، در اختيار صاحب وسائل هم بوده، اما صاحب وسائل برخلاف صاحب بحار الانوار، دقيقاً تبيين نسخه نکرده، و نتيجه اش براى آقاى خويى اين شده است که مىگويند روايت در بحار ضعيف و در وسائل صحيح است، درحالى که يکى است و از جهت سند هيچ فرقى با هم ندارند. مرحوم مجلسى درباره تحف العقول هم مثل کتاب على بن جعفر مىگويد که من يک نسخه قديمى داشته ام و از روى آن
نقل کرده ام، اما صاحب وسائل چيزى نمىگويد، نمىدانم چرا در اذهان عمومى هم اينگونه معروف شده که ايشان نسخه داشتهاند. صاحب وسائل در خاتمه فوائد، طريق خودش را به شيخ طوسى و اصحاب نقل کرده است و ما اصلاً به کتاب تحف العقول و همينطور دعائم الاسلام و فقه الرضا هيچ طريقى نداريم و صاحب وسائل به شکل عام طريق را نقل کرده است. طريق عامش همين کتبى است که از آن نقل مىکند، لذا عدهای گمان مىکنند که طريق ايشان صحيح است، اما صاحب وسائل طريقش را در تحف العقول نياورده، يک طرق عام تا شيخ نقل کرده، اجازه عام است، ايشان اسم کتاب تحف العقول را برده و در فائده پنجم، طرق خودش را به اصحاب نوشته است و لذا عدهای هم گمان مىکنند که چون طرق ايشان عام است، شامل تحف العقول هم مىشود؛ چراکه ايشان طرق خودش را به شيخ طوسى و بزرگان اصحاب نوشته است. اما درباره صاحب وسائل بيان کرديم که اين مطلب درست نيست که هرچه ايشان آورده طريق دارد، نمونه اش همين کتاب تحف العقول است که طريق ندارد، دليلش اين است که نه نام کتاب و نه نام مؤلف کتاب تا قرن دهم در کتب اصحاب ما نيست، وقتى اسمش نبود چطور طريق به کتاب باشد؟ البته مرحوم شيخ حسين بحرانى نوشته که ايشان از مشايخ شيخ مفيد است و معاصر شيخ صدوق براى سالهاى ۱۸۰ ـ ۱۹۰ بوده، اين هم نمىدانيم از کجا نقل کرده است؛ چون آثار شيخ مفيد به ما رسيده است، البته نمىتوانيم بگوييم که همه آثار اما اسم ابن شعبه تا قبل از شيخ حسين بحرانى در هيچ يک از کتب ما نيامده، از قديمىها مثل فهرست نجاشى و رجال شيخ، تا معالم العلماء و خلاصه علامه تا رجال ابن داود و الى آخر، ما نام اين شخص را نداريم. در اجازات خودمان نه از خودش و نه از کتابش، نه در فهارست ما موجود است و نه در رجال خودمان و نه در تراجم ما، تا قرن دهم اصلاً اسمى از اين آقا نداريم، و زمانى که اسمى از اين آقا نداشته باشيم چطور مىتوانيم بگوييم که صاحب وسائل به ايشان طريق دارد. سال تولد کتاب تحف العقول ۱۰۰ سال قبل از فقه الرضا است و شهرت هردو براى زمان صفويه است، يکى براى قرن دهم و ديگرى براى قرن يازدهم است. اين دو کتاب تولدشان تقريباً در يک زمان است و صاحب وسائل ننوشته است.
(۱) امل الآمل، ج۲، ص۷۴.
(۲) التمحيص، ص۳۰.
(۳) تحف العقول، ص۴۸۹.
(۴) تحف العقول، ص۱.
(۵) تحف العقول ، ص۳۱۵.
(۶) محاسن، ج۱، باب الحث على طلب العلم، ص۲۲۸.
(۷) سندشان يکى نيست، سند روايت دوم اينگونه است: (وفى وصية المفضل قال سمعت اباعبداللّه يقول) (کافى، ج۲، باب الشک، ص۴۰۰).
(۸) تحف العقول، ص۵۱۳.
(۹) تحف العقول، ص۵۱۳.