مفردات حرف نون
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مفردات جلد ۷
نکث: شکستن. و آن نظیر نقض است که گذشت. در مجمع آنرا نقض عهد گفته عهدیکه لازم الوفاء است راغب استعمال آنرا در نقض عهد استعاره میداند. در قرآن مجید همه جا در نقض عهد آمده مگر در «اَنْکاثاً» که خواهد آمد فَمَنْ نَکَثَ فَاِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ فتح: ۱۰. هر که پیمان شکند بضرر خویش شکسته است. اَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا اَیْمانَهُمْ... توبه: ۱۳. آیا نمیجنگید با گروهیکه پیمانهای خویش را شکستهاند؟! وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اَنْکاثاً نحل: ۹۲.
نِکْث (بکسر- ن) چیزی است که پس از تابیده شدن باز شده باشد ریسمان باشد یا بافته جمع آن انکاث است باز شدهها، تکّه تکّهها نصب انکاثا یا بجهت معنای مصدری است و بجای «نقضت انقاضا» میباشد و یا تقدیر آن «جعلته انکاثا» است یعنی نباشید مانند آن زن که رشته را بعد از تابیدن شکست و تکّهها کرد. رجوع شود به «غزل».
نکح: نکاح بمعنی زن گرفتن است که همان عقد نکاح باشد بمعنی مقاربت و جماع نیز آید. راغب میگوید: نکاح در اصل برای عقد است سپس بطور استعاره بجماع گفته شده، محال است که اوّل بجماع وضع شده سپس در عقد باستعاره باشد زیرا نامهای جماع همه کنایاتاند و عرب تصریح بآنرا قبیح میداند و این غیر ممکن است که با لفظ قبیح از غیر قبیح تعبیر آورند. (یعنی لفظی که برای جماع وضع شده در عقد خواندن بکار برند).
در مجمع ذیل وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَ بقره: ۲۲۱:
فرموده: نکاح لفظی است که بر عقد و جماع گفته میشود بقولی اصل آن جماع است آنگاه در اثر کثرت استعمال به عقد نکاح گفتهاند. فیومی در مصباح گوید: ابن فارس و غیره گفتهاند: نکاح بر وطی و عقد اطلاق میشود.
در صحاح گفته: «النِّکَاحُ:
الوطء و قد یکون للعقد» در قاموس گوید: «النِّکَاحُ الوطی و العقد له» بنظر نگارنده قول راغب اصحّ است مگر آنکه بگوئیم: نکاح در جماع و عقد هر دو مجاز است و معنای اصلی آن مخالطه و یا انضمام و نظیر آنست چنانکه در مصباح المنیر آمده است.
ناگفته نماند: تمام موارد آن در قرآن مجید بمعنی تزویج و ازدواج است مگر الزَّانِی لا یَنْکِحُ اِلَّا زانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً نور: ۳. که شاید بمعنی جماع باشد و تحقیق خواهد شد. اینک بعضی از آیات.
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ... نساء: ۲۲. زنانی را که پدرانتان تزویج کرده تزویج نکنید (نامادریها).
فَاِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ بقره: ۲۳۰.
اگر (بار سوّم) زنرا طلاق دهد دیگر بر او حلال نمیشود تا زن با دیگری ازدواج کند. در آیه اوّل نسبت نکاح بمرد و در آیه دوم بزن داده شده است.
اِنْکَاح: از باب افعال تزویج کردن زنی است بمردی و بالعکس وَ اَنْکِحُوا الْاَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ نور: ۳۲.
بیشوهران را بشوهر دهید و بی- همسران را همسر بگیرید و این را در باره غلامان شایسته و کنیزان نیز انجام دهید.
وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ حَتَّی یَبْلُغَ الْکِتابُ اَجَلَهُ بقره: ۲۳۵. عقده بمعنی گره است گوئی بوسیله نکاح، زن و شوهر بهم بسته و گره زده میشوند ظاهرا نکاح بیان «عقده» است یعنی در عده وفات بعقد نکاح تصمیم نگیرید و اجرا نکنید تا عده وفات سر آید.
الزَّانِی لا یَنْکِحُ اِلَّا زانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها اِلَّا زانٍ اَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ نور: ۳.
راجع باین آیه در «زنا» صحبت کردهایم در البیان اختیار کرده که مراد از نکاح در آیه جماع است یعنی:
مرد زانی زنا نمیکند مگر با زن زنا کار و یا با زن مشرک که پستتر از زن زنا کار است و زن زنا کار زنا نمیکند مگر با مرد زانی و یا با مشرک که بدتر از مرد زنا کار است ولی مؤمن اینکار را نمیکند که زنا حرام است و مؤمن مرتکب آن نمیشود. نگارنده را در مراد آیه ابهام برطرف نشده است. و اللّه العالم.
نکد: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ اِلَّا نَکِداً اعراف: ۵۸. نکد (بر وزن فلس) بمعنی مشقّت و قلّت است «نَکِدَ العیش: عسر و اشتدّ» یعنی زندگی بسختی و عسرت رسید «نَکِدَ البئر: قلّ ماءه» یعنی آب آن چاه کم شد. «نکد» بفتح نون و کسر کاف بمعنی قلیل الخیر است یعنی: سرزمین پاک روئیدنی آن باذن خدایش میروید و زمینی که شورهزار و خبیث است نباتش نمیروید مگر کم فائده این لفظ یکبار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.
در المیزان فرموده: این آیه نسبت بآیه ما قبل مفید آنست که رحمت الهی نسبت بخلق یکنواخت و عامّ است و اختلاف در قبول رحمت راجع بخود مردم است (بعضی طیّباند رحمت در آنها اثر تمام دارد و بعضی خبیثاند که استفاده کم از آن میبرند).
نکر: (بر وزن فرس و قفل) نشناختن گویند «نَکِرَ الامر: جهله» کار را ندانست «نَکِرَ الرّجل: لم یعرفه» یعنی او را نشناخت، انکار نیز بدان معنی است در مصباح آمده: «انکرته انکارا» یعنی او را نشناختم. انکار بمعنی عیب گرفتن و نهی کردن نیز آمده است.
یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ یُنْکِرُونَها نحل: ۸۳ نگارنده گوید: اِنْکَار نوعی عدم قبول است.
فَلَمَّا رَای اَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ اِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ اَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً هود:
۷۰. یعنی چون ابراهیم دید دست فرشتهها بطعام نمیرسد ندانست که فرشتهاند و طعام نمیخورند، از آنها احساس ترس کرد.
وَ جاءَ اِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ یوسف:
۵۸. برادران یوسف آمده و بر او وارد شدند یوسف آنها را شناخت حال آنکه او را نمیشناختند.
نُکْر (بر وزن قفل) کار دشواریکه غیر معروف است. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً طلاق:
۸. از آنشهر حساب گرفتیم حسابی شدید و عذابش کردیم عذابی سخت، عذابی که غیر معروف بود و بنظر نمیامد.
اَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً کهف: ۷۴. آیا نفس پاکی را کشتی بیآنکه کسی را کشته باشد حقّا که کار عجیب و غیر معروفی کردی؟! نُکُر: (بضمّ- ن- ک) نیز مانند «نکر» است که گذشت. فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ اِلی شَیْءٍ نُکُرٍ قمر: ۶. از آنها روی گردان و منتظر روزی باش که خواننده آنها را بچیز سخت و ناشناخته میخواند (که شخص آنرا ندیده است).
، نَکِیر: بمعنی انکار است.
ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَاٍ یَوْمَئِذٍ وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ شوری: ۴۷. یعنی در آنروز برای شما نه پناهگاهی هست و نه انکاری. نمیتوانید آنچه را که کردهاید انکار کنید زیرا همه چیز روشن و آشکار شده یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ. فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق: ۹ و ۱۰.
فَاَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ اَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ حج: ۴۴. مراد از نکیر و انکار خدا در این آیه و نظیر آن، عقوبت است.
) مُنْکَر: (بصیغه مفعول) ناشناخته «مقابل معروف» کار منکر و امر منکر آنست که بقول راغب: عقل سلیم آنرا قبیح و ناپسند میداند یا عقل در باره آن توقّف کرده و شرع بقبح آن حکم میکند.
منظور از آن در قرآن معصیت است. وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّةٌ یَدْعُونَ اِلَی الْخَیْرِ وَ یَاْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ آل عمران: ۱۰۴. باشد از شما امّتی که بخیر دعوت میکنند و بمعروف و کارهای پسندیده (اعم از واجب و مستحب) امر و از معصیت نهی میکنند. شاید «من» در «منکم» برای بیان باشد نه تبعیض.
نکس: وارونه کردن. «نَکَسَهُ نَکْساً: قلّبه علی راسه و جعل اسفله اعلاه» یعنی آنرا وارونه کرد. نکس الولد آنست که در حین تولد پایش پیش از سرش بیرون آید. «نکس راس» پائینانداختن سر است از ذلت یا شرم. وَ لَوْ تَری اِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سجده: ۱۲.
ایکاش به بینی گناهکارانرا که نزد پروردگارشان سر بزیرانداختگانند.
ثُمَ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ انبیاء: ۶۵.
آیه در باره جواب اهل بابل است بابراهیم (علیهالسّلام) پس از شکستن بتها.
«نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ» کنایه است از گذاشتن باطل بجای حق گوئی از شنیدن جواب آنحضرت حق در قلوبشان بالای باطل قرار گرفت و با وارونه شدن آنها، باطل بالا آمد و حق در پائین ماند. یعنی: سپس باطل را بجای حق گرفته و گفتند:
میدانی که اینها سخن نمیگویند (پس اینکه میگوئی: از خودشان بپرسید معلوم میشود تو این کار کردهای).
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اَ فَلا یَعْقِلُونَ یس: ۶۸. تنکیس نیز بمعنی وارونه کردن است. تنکیس در خلقت آنست که شخص کاملا پیر و از کار افتاده باشد گوئی همه چیزش وارونه شده است نظیر وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ اِلی اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً نحل: ۷۰.
معنی آیه: هر که را عمر دراز دهیم خلقت او را وارونه میکنیم. آیه دلیل آنست که انسان را در اینگونه کارها از خود اختیاری نیست و گر نه بآنحال در نمیامد.
نکص: نکص اگر با «عن» باشد بمعنی امتناع و خودداری است «نکص عن الامر» یعنی خودداری کرد و اگر با «علی» باشد بمعنی رجوع است «نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ» بقهقری برگشت یا از خیریکه در آن بود برگشت معنی تحت اللفظی آنست که بر دو پاشنه خویش برگشت.
فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ اِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ انفال:
۴۸. چون دو گروه یکدیگر را دیدند بعقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم.
قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلی اَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ مؤمنون: ۶۶.
آیات من بشما خوانده میشد، از آنها اعراض کرده و بعقب برمیگشتید. این لفظ فقط دو بار در قرآن مجید آمده است.
نکف: نکف و استنکاف بمعنی ابا و امتناع است لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ اَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ نساء: ۱۷۲. مسیح هرگز امتناع نمیکند از اینکه خدا را بنده باشد ایضا آیه ۱۷۳. از همین سوره. در نهج البلاغه حکمت ۳۷۲.
آمده:
«فَاِذَا ضَیَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْکَفَ الْجَاهِلُ اَنْ یَتَعَلَّمَ».
نکل: نکل (بر وزن جسر) بمعنی زنجیر است و جمع آن انکال میباشد اِنَّ لَدَیْنا اَنْکالًا وَ جَحِیماً مزّمّل:
۱۲. نزد ما زنجیرها و آتش بزرگی هست. ظاهرا زنجیر را از آن نکل گویند که زنجیر شده را از حرکت منع میکند. زیرا نکل چنانکه در صحاح گفته بمعنی میخ لجام نیز آمده است.
نَکَال: عقوبتی است که در آن عبرت و ارهاب دیگران باشد طبرسی فرموده: آن ارهاب و ترساندن غیر است و در اصل بمعنی منع میباشد زیرا که از نکل (زنجیر) ماخوذ است، عقوبت را از آن نکال گویند که دیگران را از ارتکاب آن منع میکند فَاَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْاُولی نازعات: ۲۵. خدا او را بعقوبت دنیا و آخرت گرفتار کرد و یا باعمال آخرین و اوّلیناش.
فَجَعَلْناها نَکالًا لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ بقره:
۶۶. یعنی آن عقوبت را عقوبتی کردیم در مقابل اعمالیکه در آنروز انجام میدادند و در مقابل آنچه در گذشته کرده بودند و همچنین موعظهای گرداندیم متقیان را.
وَ اللَّهُ اَشَدُّ بَاْساً وَ اَشَدُّ تَنْکِیلًا نساء: ۸۴. تنکیل مبالغه در نکال است یعنی خدا در سختگیری محکمتر و در عقوبت محکمتر است.
نمارق: وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ. وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ غاشیه: ۱۵ و ۱۶. نمرق و نمرقه بمعنی وساده و پشتی است در مصباح گفته: «النُّمْرُقْ: الوسادة» جمع آن نمارق است یعنی در بهشت پشتیهائی است ردیف هم و فرشهائی است گسترده، نمارق نکره است نمیشود مثل پشتیهای دنیا باشد.
در نهج البلاغه حکمت ۱۰۹. فرموده:
«نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَی بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی وَ اِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی».
یعنی ما پشتی وسط هستیم آینده بآن ملحق میشود و غلوّ کننده بآن بر میگردد.
محمد عبده در تفسیر این کلام گوید:
همانطور که به پشتی برای راحتی و آرامش تکیه میکنند اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز مانند وسادهاند که مردم در امور دین بآنها استناد کنند و وسطیاند یعنی معتدل و حدّ وسطاند که قاصر بآنها لاحق شده و متجاوز بآنها بر میگردد، نمارق فقط یکبار در قرآن مجید آمده است.
نمل: مورچه. در اقرب الموارد گوید: نمله بمذکّر و مؤنّث گفته میشود وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ. حَتَّی اِذا اَتَوْا عَلی وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا اَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها...
نمل: ۱۷- ۱۹ یعنی برای سلیمان لشکریانش از جنّ و انس و پرندگان جمع شدند و آنها را از تفرّق منع میکردند. تا چون به بیابان مورچگان آمدند مورچهای گفت: ای جماعت مورچگان بلانههای خود وارد شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پامال نکنند آنها توجّهی بشما ندارند سلیمان از شنیدن کلام مورچه بتعجب شد و لبخند زد.
این آیه چند مطلب بدست میآید. ۱- مورچگان با هم سخن گویند و ما فی الضمیر خویش را بهمدیگر بیان میدارند قالَتْ نَمْلَةٌ یا اَیُّهَا النَّمْلُ....
۲- اگر نملة مؤنّث باشد میتوان پی برد که ملکه مورچگان همانطور که عهدهدار تخمگذاری است بر مورچگان حکومت نیز دارد که دستور دخول بلانهها را صادر کرده است و نیز روشن میشود که مورچگان تشکیلات اجتماعی و حکومت دارند.
۳- بالاتر از همه اینکه مورچگان انسانها را میشناسند زیرا مورچه بمورچگان دیگر گفت: اگر داخل لانهها نشوید سلیمان و لشکریانش شما را پامال میکنند پس آن مورچه سلیمان و لشکریان او را میشناخته است امروز با آنکه کتابها در باره زندگی مورچگان نوشتهاند و در شناخت اسرار آن زحمتها کشیدهاند هنوز بآن پایه نرسیدهاند که قرآن مجید گفته است.
۴- سلیمان (علیهالسّلام) از سخن مورچه با خبر شده و تبسّم و تعجّب کرده است.
اَنْمُلَه: سر انگشت. بقولی بند آخر انگشت. جمع آن انامل و انملات است وَ اِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْاَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ آل عمران: ۱۱۹. چون خلوت کنند از غیظ بر شما سر انگشتان بجوند.
در مجمع گفته: اصل آن از نمل است سر انگشت تشبیه شده بمورچه در کوچکی و حرکت. نمل (بر وزن کتف) سخن چین را گویند که اقوال را در پنهانی از این بآن نقل میکند مانند مورچه که در پنهانی قوت بسیار نقل میکند.
نمم: وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ. هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ قلم: ۱۰ و ۱۱. نمّ بمعنی سخن چینی است نمیم و نمیمه اسم است از آن یعنی: اطاعت نکن از هر قسم خوار پست که عیبجو و بسیار سخن چین است «مشی بنمیم» بمعنی (سخن چینی کرد) است این کلمه یکبار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.
نهج: لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً مائده: ۴۸. نهج (بر وزن فلس) و منهاج بمعنی طریق واضح (راه آشکار) است آنرا طریق مستقیم نیز گفتهاند یعنی: برای هر یک از شما امّتها شریعت و طریقی واضح قرار دادیم تفصیل آیه در «شرع» دیده شود منهاج فقط یکبار در کلام اللّه آمده است.
نهر: (بر وزن فلس) بمعنی زجر و راندن آید راغب شدّت را در آن قید کرده است فَاَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ. وَ اَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ ضحی: ۹ و ۱۰.
به یتیم ستم نکن وسائل نران و ردّ نکن طبرسی فرموده نهر و انتهار آن است که بر سائل صیحه بزنی از انس بن مالک روایت شده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده:
«اِذَا اَتَاکَ سَائِلٌ عَلَی فَرَسٍ بَاسِطٌ کَفَّیْهِ فَقَدْ وَجَبَ لَهُ الْحَقُّ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ».
فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً اسراء: ۲۳.
بپدر و مادر افّ نگو و آنها را زجر نکن و صیحه نزن و با آنها با احترام سخن گو.
نَهَار: روز. آن در شرع از طلوع فجر تا غروب آفتاب است وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ انعام: ۱۳. وَ اَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ هود: ۱۱۴.
این لفظ پنجاه و هفت بار در قرآن مجید آمده است. نهار و نهر (بر وزن فرس) در اصل بمعنی اتساع است روز را از آن نهار گفتهاند که نور در آن انبساط و وسعت مییابد.
اَنْهَار: جمع نهر (بر وزن فلس و فرس) وزن دوّم افصح و مطابق قرآن مجید است.
طبرسی و راغب آنرا رود معنی کردهاند نه آب جاری عبارت مجمع چنین است: «النَّهْرُ: المجری الواسع من مجاری الماء» و راغب گوید:
«النَّهَرُ مجری الماء الفائض» در قاموس گوید «النَّهَرُ مجری الماء».
ولی در مصباح و اقرب الموارد آنرا آب جاری وسیع گفته و اطلاق آنرا بر رودخانه مجاز دانستهاند امّا قول اوّل با معنای اوّلی که وسعت و اتساع است بهتر میسازد.
قرآن کریم در معنای رود صریح است مثل وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً کهف: ۳۳. تفجیر و شکافتن راجع برود است نه آب جاری ایضا وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْاَنْهارُ بقره: ۷۴. از بعضی سنگها رود شکافته شود. ایضا فَتُفَجِّرَ الْاَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً اسراء: ۹۱.
علی هذا اطلاق آن در آیاتی نظیر:
جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ بقره:
۲۵. بطور مجاز است زیرا آب جاری میشود نه نهر.
نهر (بر وزن فلس) در قرآن مجید نیامده است بلکه بر وزن فرس و جمع آن فقط انهار آمده است. در قرآن مجید در صفت بهشت مکرّر آمده تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ ظاهرا مراد از انهار فقط نهر آب نیست بلکه نهرهائی از آب تغییر ناپذیر، از شیر همیشه تازه، از شراب لذیذ و از عسل صاف چنانکه در سوره محمد آیه ۱۵ آمده است.
نهی: زجر و منع «نَهَاهُ عنه: زجره عنه و منعه عنه» خواه بوسیله قول باشد یا بغیر آن مثلا در وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی نازعات: ۴۰. مراد دفع شهوت نفس است از فعل حرام.
نهی قولی اعمّ از آنست که بلفظ امر باشد مثل فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْاَوْثانِ حج: ۳۰. و یا بلفظ «لا تفعل» باشد مانند وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ بقره:
۳۵. در آیه وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا حشر:
۷. شامل هر دو است.
انْتِهَاء: انزجار است از آنچه نهی شده که معنی ترک کردن میدهد «انْتَهَی عن الشّیء: کفّ» یعنی از آن دست برداشت فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ بقره:
۲۷۵. هر که را موعظهای از خدایش آید و از ربا دست بردارد گذشته بنفع اوست. وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا حشر: ۷. از آنچه رسول خدا نهی کرده دست بردارید. انتهاء بمعنی رسیدن بآخر نیز آید.
مُنْتَهَی: اسم مکان است. طبرسی گوید: منتهی موضع انتهاء است و نیز گوید: منتهی و آخر یکی است در اقرب الموارد گوید: منتهی بمعنی نهایت و آخر است گویند: «هو بعید الْمُنْتَهَی». و نیز مصدر میمی است بمعنی انتهاء چنانکه در کشّاف ذیل سِدْرَةِ الْمُنْتَهی نجم: ۱۴. بهر دو تصریح کرده است.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ اَیَّانَ مُرْساها. فِیمَ اَنْتَ مِنْ ذِکْراها. اِلی رَبِّکَ مُنْتَهاها نازعات: ۴۲- ۴۴. بنظر میاید منتهی مصدر میمی باشد و منتهای امر قیامت وقوع و رسیدن آنست یعنی: از تو میپرسند قیامت کی واقع میشود تو در چه چیزی از علم آن، وقوع و رسیدن آن مربوط بپروردگار تو است.
وَ اَنَّ اِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی نجم:
۴۲. منتهی در این آیه نیز ظاهرا مصدر میمی است یعنی انتهاء هر چیز بسوی خداست.
وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اُخْری. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی نجم: ۱۳ و ۱۴. منتهی ظاهرا اسم مکان است یعنی سدره آخر. راجع بآیه در «سدر» بررسی شده است در المیزان فرموده: در کلام اللّه چیزیکه این شجره را تفسیر کند نیست گویا بنا بر ابهام گوئی است...
در روایات تفسیر شده که آن درختی است در بالای آسمان هفتم اعمال بنی آدم بآنجا میرسد.
تَنَاهِی: نهی کردن همدیگر و نیز ترک کردن است. کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ مائده: ۷۹. از کار بدی که کرده بودند همدیگر را نهی نمیکردند یا کار بدشان را ترک نمیکردند.
نُهَی: بمعنی عقل است که آدمی را از کار بد نهی میکند معانی دیگری نیز دارد که در قرآن مجید نیامده است جمع آن نهی است بر وزن دعا. اِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِاُولِی النُّهی طه:
۱۲۸. راستی در آنچه گفته شد درسهائی است خردمندانرا. ایضا آیه ۵۴ طه.
نوء: وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُواُ بِالْعُصْبَةِ اُولِی الْقُوَّةِ قصص: ۷۶. نوء برخاستن است بمشقّت «نَاءَ الرّجل: نهض بجهد و مشقّة» و چون با «با» متعدی شود بمعنی برداشتن بسختی است یعنی:
بقارون از اموال گنجینه آنقدر دادیم که حمل آن بگروه مردان توانا سنگینی میکرد این لفظ فقط یکبار در قرآن مجید یافته است و در «فتح» در باره آن توضیح داده شد.
نوب: نوب اگر با «الی» باشد بمعنی رجوع بعد از رجوع است «نَابَ الیه: رجع الیه مرّة بعد اخری» همچنین است انابه. زنبور عسل را نوب گویند که بکندویش پی در پی باز میگردد، حادثه را نائبه گویند که از شان آن پی در پی بودن است انابه بخدا، برگشتن بسوی خداست با توبه و اخلاص عمل. وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ اَنابَ اِلَیَ لقمان: ۱۵. پیرو راه کسی باش که بسوی من برگشته است.
رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ اِلَیْکَ اَنَبْنا وَ اِلَیْکَ الْمَصِیرُ ممتحنه: ۴. پروردگارا بر تو اتکال کردیم و بتو برگشتیم و بازگشت بسوی تو است.
نوب فقط از باب افعال در قرآن مجید بکار رفته است گوئی استعمال آن در قرآن برای نشان دادن رجوع بعد از رجوع بخداوند است یعنی درهای توبه پیوسته باز میباشد اِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ سباء: ۹.
نوح: سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ صافات: ۷۹. این پیامبر عظیم الشان که نام مبارکش چهل و سه بار در قرآن مجید یاد شده اولین پیغمبر اولو العزم و داعی توحید است.
چنانکه فرموده: اِنَّا اَوْحَیْنا اِلَیْکَ کَما اَوْحَیْنا اِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ نساء: ۱۶۳.
او با لقب «عبد شکور» از جانب خداوند مفتخر است ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ اِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً اسراء: ۳. و مقام اصطفای خداوندی از جمله راجع باو است اِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ آل عمران: ۳۳.
عمر نوح علیه السّلام
اگر تنها آیات قرآن را در نظر بگیریم عمر آنحضرت در حدود هزار سال و مقداری از آن زیادتر بوده است یعنی نهصد و پنجاه سال قطعا بالا بود باین آیه توجّه فرمائید: وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً اِلی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عاماً فَاَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ عنکبوت: ۱۴. یعنی:
نوح را بقومش ارسال کردیم هزار سال مگر پنجاه سال در میان قوم ماند سپس آنها را حال آنکه ظالم بودند طوفان بگرفت.
آیه صریح است در اینکه آنحضرت نهصد و پنجاه سال در میان قومش بتبلیغ مشغول بوده و جمله وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نشان میدهد که پیش از بعثت نیز مدتی مثلا در حدود چهل سال از عمر او گذشته بود، فاء تفریع در فَاَخَذَهُمُ الطُّوفانُ مفید آنست که پس از گذشتن نهصد و پنجاه سال طوفان پیش آمده است و چون بموجب قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا هود: ۴۸. و آیات دیگر، مدتی نیز پس از طوفان زندگی کرده و اگر مثلا آنرا ده سال بدانیم عمر آن بزرگوار در حدود هزار سال یا بیشتر بوده است.
در روایات مجموع عمر آنحضرت دو هزار و سیصد و دو هزار پانصد سال نقل شده. و اللّه العالم.
در تورات فعلی سفر پیدایش باب نهم میگوید: نوح بعد از طوفان سیصد و پنجاه سال عمر کرد و جمله عمر او نهصد و پنجاه سال بود.هاکس نیز در قاموس خود آنرا نهصد و پنجاه سال گفته است.
تفاوت نقل قرآن مجید با نقل تورات از دو وجه است یکی اینکه عمر آنحضرت از قرآن در حدود هزار سال یا بیشتر استفاده میشود ولی تورات همه آنرا نهصد و پنجاه سال میگوید. دیگری اینکه: قرآن بحکم فَاَخَذَهُمُ الطُّوفانُ شروع طوفان را پس از نهصد و پنجاه سال در نبوّت او میداند ولی تورات پس از پانصد و پنجاه سال، زیرا بنقل آن، نوح (علیهالسّلام) پس از طوفان سیصد و پنجاه سال عمر کرده است. بنقل طبرسی در آنمدت نوح نه دندانش افتاد نه ناتوان شد و نه مویش سفید گشت.
بنظر بعضیها طول عمر معجزه نوح (علیهالسّلام) بوده است، و اینکه عمرهای کنونی از صد و صد و بیست تجاوز نمیکند نمیتواند مورد اشکال در کثرت عمر آنحضرت بوده باشد. زیرا دلیل علمی بر اینکه بشر نمیتواند بیشتر از آن زندگی کند نیست اگر عواملیکه موجب مرگ میشوند از بین برده شوند یا تا حدّی خنثی گردند عمر بشر حتما زیاد خواهد شد وانگهی:
کریمی کاین جهان پاینده دارد
تواند حجّتی را زنده دارد
طوفان
آنچه از قرآن مجید راجع بطوفان استفاده میشود بقرار ذیل است.
قوم نوح (علیهالسّلام) بتپرست بودند و خدای واحد را پرستش نمیکردند.
نوح از جانب خدا بر آنها مبعوث شد و بعبادت خدا دعوتشان کرد و گفت:
یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ من از عذاب خدا بر شما میترسم.
گفتند: تو در گمراهی آشکاری.
فرمود: ای مردم من گمراه نیستم بلکه از جانب ربّ العالمین رسالت دارم پیامهای خدا را بشما ابلاغ میکنم و بشما خیر خواهم و میدانم از خدا آنچه را که نمیدانید. گفتند: دروغ میگوئی.
در مدت نهصد و پنجاه سال زحمت و تبلیغ او جزاندکی ایمان نیاوردند وَ ما آمَنَ مَعَهُ اِلَّا قَلِیلٌ هود: ۴۰.
و چون دیگر امیدی بایمان آنها نماند نوح در مقام کیفر خواست بدرگاه خدا استغاثه کرد که رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْاَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً نوح: ۲۶.
خدایا جنبندهای از کافران را در روی زمین زنده نگذار و گر نه بندگانت را گمراه کرده و خود نیز جز فرزندان فاجر ناسپاس نخواهند زائید.
این دعا ظاهرا در پی آن بود که خدای بوی وحی کرد اَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ اِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ هود: ۳۶.
جز اینها که ایمان آوردهاند دیگر کسی از قوم تو ایمان نخواهد آورد.
پس از این دعا و وحی، خداوند بنوح فرمود: «بدستور و زیر نظر ما کشتی را بسازد و در باره قوم ستمکارت دیگر چیزی بمن نگو آنها بیچون و چرا غرق خواهند شد، نوح شروع بساختن کشتی کرد هر وقت جمعی از قومش او را میدیدند مسخره میکردند نوح و یارانش در جواب میگفتند:
اگر شما امروز ما را مسخره میکنید ما هم روزی شما را مسخره خواهیم کرد بزودی خواهید دانست کیست که عذاب خوار کننده و دائمی بوی نازل خواهد شد».
ظاهرا علامت شروع طوفان آن بود که آب از تنوریکه نوح آنرا میشناخت فوران کند. در طوفان نوح بارانهای سیل آسا از آسمان بارید و آب از زمین بصورت چشمهها فوران کرد بطوریکه در اثر این دو امر آن محیط را آب فرا گرفت خدا فرماید: فَفَتَحْنا اَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْاَرْضَ عُیُوناً فَالْتَقَی الْماءُ عَلی اَمْرٍ قَدْ قُدِرَ قمر: ۱۱ و ۱۲.
یعنی درهای آسمان را با آبی سیل آسا باز کردیم و زمین را شکافته و بصورت چشمهها در آوردیم هر دو آب روی دستوری معین بهم رسیدند.
«تا چون دستور خدا آمد و تنور فوران کرد بنوح خطاب رسید از هر حیوان یک جفت و نیز خانواده خویش (مگر آنکه محکوم بغرق است) و مؤمنین را بکشتی سوار کن.
نوح فرمود: سوار شوید حرکت و ایستادن کشتی بیاری خداست، خدایم غفور و مهربان است. کشتی در موجی همچون کوهها حرکت میکرد و بالا و پائین میرفت. نوح پسر خویش را که در کناری بود صدا زد:
پسرم با ما سوار شو و در ردیف کافران مباش. آن پسر (بیایمان) در جواب گفت: بزودی بکوهی میرسم مرا از آب و طوفان باز میدارد نوح فرمود: امروز از بلای خدا هیچ چیز نمیتواند جلو گیرد فقط آنکه مورد رحمت خدا است در امان خواهد بود، در این میان موجی پسر را ربود و غرق گردید.
بلای خداوندی همه نافرمانان را فرا گرفت و همه در دست امواج خروشان غرق شدند، دستور آسمانی رسید که یا اَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْاَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ هود: ۴۴. ای زمین آبت را فرو بر وای آسمان آبت را قطع کن، آب در زمین فرو رفت و کار تمام شد و کشتی بر کوه جودی نشست.
آیا طوفان همه جای زمین را گرفت؟
در تفسیر المیزان در سوره هود تحت عنوان «آیا نبوت نوح (علیهالسّلام) برای عموم بشر بود؟» استدلال کرده که نبوّت آنحضرت نبوّت عامّه بود و در فصل «آیا طوفان همه جای زمین را فرا گرفت؟» عالمگیر بودن طوفان را اختیار کرده و فرموده:
عموم دعوت آنحضرت مقتضی عموم عذاب است و این بهترین قرینه است، و آنگهی آیاتیکه بظاهر بر عموم دلالت دارند مفید این مطلباند مثل قول نوح علیه السّلام رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْاَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً نوح: ۲۶. و قول دیگرش که بپسرش گفت لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ اِلَّا مَنْ رَحِمَ هود:
۴۳. و نیز آیه وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ صافات: ۷۷. و افزوده:
از جمله شواهد عمومی بودن طوفان آنست که خداوند در دو موضع بنوح (علیهالسّلام) میفرماید از هر حیوان یک جفت در کشتی بگذارد، روشن است که اگر طوفان در یک ناحیه بود مثل عراق چنانکه گفتهاند هیچ احتیاج نبود که در کشتی حیوان سوار کند...
نگارنده گوید: هیچ مانعی ندارد که «الارض» در آیه رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْاَرْضِ ارض قوم نوح باشد نه همه کره ارض. چنانکه در آیه وَ اِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْاَرْضِ اسراء: ۷۶. مراد ارض مکّه است نه همه کره ارض.
و در آیه وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ اشکالی ندارد که بگوئیم قوم آنحضرت همه هلاک شدند و فقط ذرّیّه او باقی ماند نه نسبت بهمه اقوام. ایضا در لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ ظاهرا مراد محلّ طوفان است نه همه جا.
وانگهی اگر مراد سوار کردن از همه جنس حیوانات در کشتی باشد پیداست که نه کشتی آن وسعت را داشت که آن همه حیوانات در آن جای گیرند و مدتی با علوفه و آب تامین شوند و نه امکان داشت که حیوانات بیشمار روی زمین را جمع کنند و بقولی لازم بود اقلّا سه هزار و پانصد نوع از پستانداران در کشتی گذاشته و مدتی غذای آنها را تامین کنند. وانگهی در صورت عمومی بودن رسالت آنحضرت لازم بود که رسالت آن بزرگوار بهمه جای عالم رسیده باشد و همه تکذیب کرده باشند تا مستحقّ عذاب گردند زیرا وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء: ۱۵.
و اثبات این مطلب که آنحضرت نمایندگان فرستاده و تبلیغ کرده است مشکل بلکه غیر ممکن میباشد.
خلاصه: احتمال نزدیک بیقین آنست که طوفان نوح مثل بلاهای قوم هود، صالح و لوط (علیهمالسّلام) محلّی بوده است مگر آنکه بگوئیم که در روزگار نوح (علیهالسّلام) خشکی روی زمین خیلی کوچک و منحصر بمحل قوم آنحضرت بوده است در اینصورت طبیعی است که بگوئیم همه جای زمین را که مثلا ببزرگی استان گیلان بود آب فرا گرفته است.
صاحب المنار که قائل بمحلّی بودن طوفان است میگوید: ظواهر آیات بکمک قرائن و تقالید رسیده از اهل کتاب نشان میدهد که آنروز در همه زمین جز قوم نوح نبودند و آنها هم در اثر طوفان از بین رفتند و جز فرزندان او (و مؤمنین) باقی نماندند و این مقتضی آنست که طوفان محلّی بوده ولی خشکی در آنروز کوچک بوده است زیرا از زمان تکوین و پیدایش بشر چندان فاصله نداشت، دانشمندان زمین شناس میگویند: زمین در وقت جدا شدن از کره خورشید یکپارچه آتش بوده و آنگاه مذاب شده سپس در آن بتدریج خشکی پیدا شده است.
در المیزان استدلالات المنار را نقل کرده ولی نپسندیده است. و در آخر فرماید: حق آنست که ظاهر قرآن کریم (ظاهریکه انکار نمیشود) دلالت بر عمومی بودن طوفان و غرق عموم بشر دارد و تا بحال دلیلیکه مخالف این ظهور باشد اقامه نشده است. و آنگاه مقالههای دکتر سحابی استاد زمین شناسی را در این باره نقل کرده است.
ولی چنانکه گفته شد عمومی بودن طوفان بعید و ظنّ نزدیک بیقین محلّی بودن آنست.
حیوانات در کشتی
در دو جا از قرآن کریم آمده قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ هود: ۴۰. فَاسْلُکْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ مؤمنون: ۲۷. بنا بر آنکه طوفان عالمگیر باشد باید گفت نوح (علیهالسّلام) از همه حیواناتیکه در آب زندگی نتوانند کرد یکجفت بکشتی سوار کرده تا نسل آنها از بین نرود، در اینصورت اشکال گذشته لازم میاید که آنهمه حیوانات را از کجا جمع کرد؟! کشتی چطور بآنها وسعت داد؟! چطور غذا در کشتی برای آنها تهیّه شد؟!.
در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده که از ازواج ثمانیه حلال که در آیه ثَمانِیَةَ اَزْواجٍ مِنَ الضَّاْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ...
انعام: ۱۴۳. آمده در کشتی حمل کرد و در آن روایت هست که هم از اهلی و هم از وحشی آنها و نیز از هر پرنده وحشی و اهلی را حمل کرد و در روایات دیگر سگ و خوک هم نقل شده است از خلاصة المنهج ملا فتح اللّه کاشانی نقل شده «از هر نر و مادهای که نفعی از آنها متصور باشد» حمل کرد.
قرائت حفص از عاصم در هر دو آیه «کُلٍّ»• با تنوین است نه با اضافه به «اثْنَیْنِ»• ممکن است تقدیر آن «من کلّ حیوان مانوس» باشد. با همه اینها نگارنده در این باره کاملا روشن نشدم چون ظهور احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ در از بین رفتن نسل بقیّه است.
آیا در آنزمان چند قسم بیشتر از حیوانات در روی زمین پیدا نشده بودند و نوح (علیهالسّلام) فقط نسل آنها را حفظ کرد و بقیّه حیوانات بعدا پیدا شدند؟! ! این بسیار بعید است زیرا بشر چنانکه گفتهاند آخرین پدیده است.
آیا مراد فقط چند راس اهلی و وحشی است آنوقت نسل بقیّه از بین میرفت و در صورت محلّی بودن طوفان حکمت حمل حیوانات از هر یک، یک جفت چه بود؟! ! آیا مراد آن بود که از گوشت آنچه حمل شده بود استفاده کنند و حمل چهارپایان فقط برای خوراک اهل کشتی بود؟! در اینصورت علت نر و ماده بودن آنها چه بود؟ و اللّه العالم.
طوفان تا کجا بود؟
از اینکه پسر نوح در جواب پدرش گفت: سَآوِی اِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ روشن میشود که طوفان از کوهها بالا نرفته بود و گر نه نمیگفت بکوهی پناه میبرم، و اثبات اینکه در موقع گفتگوی آندو هنوز طوفان شدت نیافته بود بعدا از کوهها هم گذشت محتاج بدلیل است و اینکه موقع پائین رفتن آب کشتی در کوه جودی نشست نمیشود دلیل بالا رفتن آب از همه کوهها باشد.
سخن تورات
تورات در سفر پیدایش باب ششم بتشریح مساحت کشتی نوح (علیهالسّلام) پرداخته و خبر از هلاک شدن همه انسانها میدهد و گوید بنوح امر شد از هر ذی جسد جفتی و از همه پرندگان و بهائم و حشرات جفتی بکشتی بیاور تا زنده بمانند و غذای آنها را نیز تهیّه کن.
و در باب هفتم مشروحتر از باب ششم بیان میکند و آنوقت میگوید آب همه کوهها را که زیر تمام آسمانها بود مستور کرد و جز نوح و آنها که در کشتی بودند جنبندهای در روی زمین باقی نماند.
اینها خیلی اغراق آمیز بلکه نا ممکناند ولی بحمد اللّه در قرآن مجید از اینها خبری نیست.
جودی کجاست؟
در باره جودی و محلّ آن در «جود» توضیحی داده شد بآنجا رجوع شود.
ناگفته نماند: نگارنده را مجال آن نیست که در باره نوح (علیهالسّلام) بروایات رجوع کرده و تحقیق نماید، آنچه گفته شد با وضع این کتاب مناسب است و الحمد للّه.
لفظ نوح
در اقرب الموارد گوید: نُوح علمی است اعجمی و منصرف.
هاکس در قاموس خود آنرا عجمی دانسته و «راحت» معنی کرده است در صحاح و قاموس نیز آنرا غیر عربی گفتهاند. آن در لغت عرب مصدر و صدا را بگریه بلند کردن است، و اصل آن اجتماع زنان و روبرو نشستن آنها در نوحهگری است. نوائح زنان نوحهگراند.
نار: آتش. وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ اِلَّا اَیَّاماً مَعْدُودَةً بقره: ۸۰.
راغب گوید: بقول بعضی نار و نور از یک اصلاند و بیشتر متلازم هم میباشند و نیز گوید: نار بشعله محسوس، و حرارت و نار جهنّم و نار حرب گفته میشود. کُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَاَهَا اللَّهُ مائده: ۶۴.
لفظ «نار» مؤنّث مجازی است گاهی مذکّر نیز آید (اقرب الموارد) بقول طبرسی اصل نار از نور است.
نور: در تعریف نور گفتهاند:
«النُّورُ الضّوء و هو خلاف الظّلمة» راغب گوید: ضوء منتشریکه بر دیدن کمک کند اقرب الموارد گوید: آنچه چیزها را آشکار میکند. و نیز گفتهاند آنچه فی نفسه آشکار است و غیر خود را آشکار میکند «الظّاهر فی نفسه المظهر لغیره».
نور در تعبیر قرآن دو جور است ظاهری و معنوی. مثل هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً یونس:
۵. اَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ رعد: ۱۶. که نور ظاهری است و نور معنوی مثل اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بقره:
۲۵۷. بیشتر موارد آن در قرآن مجید نور معنوی است.
کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ ابراهیم: ۱. نور ایمان را از آن نور گوئیم که راه خدا و آخرت و راه زندگی را روشن کرده است مرد مؤمن در نور است که راه همه چیز برای او روشن و هویدا است و میداند از کجاست و بکجا است و در کجا است.
علّت جمع آمدن ظلمات گفتهاند آنست که ظلمات و ضلالت از پیروی هوای نفس است و آن گوناگون میباشد ولی نور از پیروی حق است و آن یکی است و میان اجزاء آن اختلافی نیست.
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ. الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ. الزُّجاجَةُ کَاَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْاَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ نور: ۳۵.
نور در اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ غیر از نور در مَثَلُ نُورِهِ-... یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ است نور اوّل که بلفظ جلاله حمل شده راجع بذات باری تعالی و نور دوّم و سوّم راجع بنور ایمان است.
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ یعنی خدا ظاهر کننده آسمانها و زمین است و آن مساوی با ایجاد و خلقت میباشد یعنی خدا آفریننده آسمانها و زمین است.
مَثَلُ نُورِهِ-... یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ اضافه نور بضمیر ظاهرا لامیّه و میشود بمعنای «من» باشد مراد از این نور چنانکه گفتیم بظاهر نور ایمان است چنانکه در آیات یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُ نُورِهِ صف:
۸. وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ حدید: ۲۸. اَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَاَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ انعام: ۱۲۲. منظور نور هدایت و ایمان است.
مشکاة چنانکه در «شکو» گذشت بمعنی محفظه یا قندیل است مراد از «مصباح» چنانکه در تفسیر جلالین گفته فتیله شعلهدار چراغ است «زجاجة» شیشهایست که فتیله را در میان گرفته و شعله از حرکت هوا مصون مانده و نورش چند برابر شده است. زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ درخت زیتونی است که در شرق و غرب باغ نیست بلکه در جائی از باغ قرار گرفته که آفتاب مرتّب بر آن میتابد رجوع شود به «غرب» در نتیجه خوب رسیده و روغناش صاف و خالص میباشد.
«زیت» روغن زیتون است نُورٌ عَلی نُورٍ ظاهرا مبتدا در آن حذف شد و آن «هو» است و راجع بنور زجاجه که از کلام فهمیده میشود یعنی نور شیشه، نور بالای نور است ظاهرا مراد تضاعف نور بوسیله شیشه است نه دو تا بودن نور. معنی آیه چنین میشود.
خدا آفریننده و پدید آورنده آسمانها و زمین است، حکایت نور هدایتی که از جانب او است مانند محفظه یا قندیلی است که در آن چراغ و شعلهای قرار گرفته، شعله در میان شیشهایست که مانند ستاره درخشان میدرخشد، آن چراغ افروخته است از عصاره زیتونی که کاملا رسیده که گوئی روغن آن پیش از رسیدن آتش روشن میشود، نور شیشه نور مضاعفی است خدا آنکس را که بخواهد بنور خویش هدایت میکند و بمردم مثلها میزند و خدا بهر چیز دانا است.
در این آیه ظاهرا وجود مؤمن بقندیل و چراغ و شیشه و غیره تشبیه شده که نور هدایت و ایمان آنرا منوّر و روشن کرده است. و اللّه العالم. تابش نور ایمان در وهله اوّل وجود مؤمن و در وهله ثانی جهان اطراف مؤمن را روشن میکند.
در توحید صدوق علیه الرحمه باب ۱۵. فرموده: از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده که از اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ سؤال شد فرمودند:
«هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ لَنَا فَالنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ الْاَئِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعِینَ مِنْ دَلَالاتِ اللَّهِ وَ آیَاتِهِ الَّتِی یُهْتَدَی بِهَا اِلَی التَّوْحِیدِ وَ مَصَالِحِ الدِّینِ وَ شَرَائِعِ الْاِسْلَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ وَ لَا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
بنظر میاید: جواب امام (علیهالسّلام) فقط راجع به مَثَلُ نُورِهِ... است و اهل بیت (علیهمالسّلام) از لحاظ واسطه هدایت بودن مصداق مَثَلُ نُورِهِ... اند.
ناس: جماعت مردم. در مجمع گفته: ناس و بشر و انس نظیر هماند، و اصل النّاس اناس است از انس در اثر دخول الف و لام تعریف همزه از آن ساقط شده و لام تعریف در نون ادغام شده است. در اقرب الموارد گوید: بقولی الناس برای جمع وضع شده مثل رهط و قوم، واحد آن انسان است از غیر لفظش.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ بقره:
۸. از مردم کسی است که گوید بخدا و روز قیامت ایمان آوردیم حال آنکه مؤمن نیستند.
در آیاتی نظیر وَ اِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ بقره: ۱۳. اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ نساء: ۵۴. ظاهرا انسانهای فاضل و بتمام معنی انسان، مراد است.
راغب میگوید: گاهی از الناس بطور مجاز فضلاء مقصود است نه عموم مردم و آن در صورتی است که معنای انسانیت و اخلاق حمیده مقصود باشد. لفظ «الناس» بنا بر نقل المعجم المفهرس دویست و چهل و یک بار شده که نور هدایت و ایمان آنرا منوّر و روشن کرده است. و اللّه العالم. تابش نور ایمان در وهله اوّل وجود مؤمن و در وهله ثانی جهان اطراف مؤمن را روشن میکند.
در توحید صدوق علیه الرحمه باب ۱۵. فرموده: از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده که از اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ سؤال شد فرمودند:
«هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ لَنَا فَالنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ الْاَئِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعِینَ مِنْ دَلَالاتِ اللَّهِ وَ آیَاتِهِ الَّتِی یُهْتَدَی بِهَا اِلَی التَّوْحِیدِ وَ مَصَالِحِ الدِّینِ وَ شَرَائِعِ الْاِسْلَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ وَ لَا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
بنظر میاید: جواب امام (علیهالسّلام) فقط راجع به مَثَلُ نُورِهِ... است و اهل بیت (علیهمالسّلام) از لحاظ واسطه هدایت بودن مصداق مَثَلُ نُورِهِ... اند.
ناس: جماعت مردم. در مجمع گفته: ناس و بشر و انس نظیر هماند، و اصل النّاس اناس است از انس در اثر دخول الف و لام تعریف همزه از آن ساقط شده و لام تعریف در نون ادغام شده است. در اقرب الموارد گوید: بقولی الناس برای جمع وضع شده مثل رهط و قوم، واحد آن انسان است از غیر لفظش.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ بقره:
۸. از مردم کسی است که گوید بخدا و روز قیامت ایمان آوردیم حال آنکه مؤمن نیستند.
در آیاتی نظیر وَ اِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ بقره: ۱۳. اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ نساء: ۵۴. ظاهرا انسانهای فاضل و بتمام معنی انسان، مراد است.
راغب میگوید: گاهی از الناس بطور مجاز فضلاء مقصود است نه عموم مردم و آن در صورتی است که معنای انسانیت و اخلاق حمیده مقصود باشد. لفظ «الناس» بنا بر نقل المعجم المفهرس دویست و چهل و یک بار در قرآن مجید ذکر شده و از مقابله با جنّ در مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ناس:
۶. بدست میاید که بر جنّ اطلاق نمیشود.
نوش: وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ اَنَّی لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سباء:
۵۲. نوش بمعنی تناول و اخذ است «ناش الشّیء نوشا: تناوله» تناوش نیز بمعنی تناول است آیه در باره آن است که چون مردم بعذاب خدا گرفتار شدند و مردند و فرصت ایمان از دستشان رفت دیگر ایمان آوردن بحالشان سودی نخواهد داشت و آخرت از دنیا بسیار دور است یعنی:
و گویند بقرآن ایمان آوردیم، چطور میتوانند آنرا از مکانی دور اخذ کنند و ایمان بیاورند در نهج البلاغه خطبه ۲۱۹ فرموده:
«وَ تُنَاوِشُوهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ».
این کلمه تنها یکبار در کلام اللّه آمده است.
نوص: کَمْ اَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ ص:
۳. نوص بمعنی التجاء و پناه بردن است «نَاصَ الی کذا: التجا» مناص اسم مکان و بمعنی پناهگاه و نیز مصدر میمی است نوص را بمعنی تاخر و فرار نیز گفتهاند و آن در آیه مصدر است و اسم «لات» محذوف میباشد و تقدیر آن «لات الحین حین مَنَاصٍ» است یعنی: چه بسا مردمانی را که پیش از آنها هلاک کردیم و وقت نزول بلا استغاثه یا واویلا کردند ولی آنوقت وقت فرار نیست. یا آنوقت وقت پناه بردن بجائی یا وقت تاخّر عذاب نیست. این لفظ بیشتر از یکبار در قرآن مجید نیامده است.
ناقة: شتر ماده. هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوها تَاْکُلْ فِی اَرْضِ اللَّهِ اعراف: ۷۳. این ناقه خدا است برای شما نشانه قدرت خدا است او را بگذارید در زمین خدا بچرد. این لفظ هفت بار در کلام اللّه مجید آمده و همه در باره ناقه صالح (علیهالسّلام) است.
در باره آن ناقه آمده قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ شعراء: ۱۵۵. یعنی صالح فرمود: این ناقهایست که برای آن نصیبی است از آب و برای شما نصیب روز معیّنی است و نیز آمده: اِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ. وَ نَبِّئْهُمْ اَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ قمر: ۲۷ و ۲۸. ما ناقه را برای امتحان آنها خواهیم فرستاد منتظر و مراقب آنها باش و اگر اذیّتت کنند صبر کن و بآنها بگو که آب میان ناقه و آنها مقسوم است در هر قسمت صاحب آن حاضر میشود نه دیگری.
از این آیات بدست میاید اوّلا:
در شهریکه حضرت صالح در آن بود فقط یک چشمه وجود داشته که آبش مورد مصرف اهالی بوده است، در این صورت آنجا یک ده بوده نه شهر زیرا یک شهر از یک چشمه آب نتواند تامین شود و اینکه در باره محیط صالح فرموده: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْاَرْضِ نمل:
۴۸. دلیل نمیشود که آنجا شهر بزرگی بوده است رجوع شود به «مدن».
ثانیا: ناقه تمام آب چشمه را در یک روز مینوشیده است و این میرساند که آن حیوانی خارق العاده و بس عظیم الجثّه بوده که شکمش ظرفیّت آنهمه آب را داشته است.
پس لا بدّ شیر بسیار هم میداده است.
در روضه کافی حدیث ۲۱۴. از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده «... قوم صالح بوی گفتند: بتو ایمان نمیآوریم تا از این سنگ شتری حامله برای ما بیرون آوری، آن سنگی بود که آنرا تعظیم و پرستش میکردند و هر سال نزد آن جمع شده و قربانی میکردند...
همانطور که خواسته بودند خدا ناقهای از آن سنگ بیرون آورد، خدا بصالح وحی نمود بآنها بگو: خدا آب را روزی برای شما و روزی برای ناقه قرار داده است ناقه در نوبت خود (همه) آبرا مینوشید و در آنروز همه آنقوم از صغیر و کبیر از شیر آن میخوردند، فردای آنروز بطرف آب میرفتند و ناقه در آنروز آب نمینوشید مدّتی که خدا میخواست بر این منوال گذشت...» .
مضمون این روایت مطابق قرآن مجید است زیرا از آیات استفاده میشود که خلقت آن و آب خوردنش معجزه و در مقابل آب خوردن قهرا شیر هم میداده است.
ابن اثیر در تاریخ کامل میگوید:
صالح (علیهالسّلام) بکنار سنگ آمد و دعا کرد سنگ شکافته شد و ناقه از آن بیرون آمد و فی الفور بچّه زائید رئیس قوم که جندع نام داشت و جمعی از قوم بصالح (علیهالسّلام) ایمان آوردند آنوقت راجع بآب خوردن و شیر دادن آن چنانکه در روایت کافی نقل شد تصریح کرده است. طبرسی نیز آنرا در سوره اعراف: ۷۳. نقل فرموده است ایضا مجلسی رحمه اللّه در بحار روایات آنرا در ضمن حالات صالح (علیهالسّلام) آورده است.
نگارنده گوید: ظاهرا روایات و تواریخ متفقاند در اینکه ناقه صالح از مادر زائیده نشده بلکه خلقت آن از سنگ بوسیله اعجاز بوده است مثل اژدها شدن عصای موسی (علیهالسّلام) و نظیر آن و این عجیب نیست زیرا خداوند بهر چیز توانا است مادّه اوّلیّه سنگ و ناقه هر دو یکی است و خالق توانا میتواند سنگ را بناقه و بالعکس تبدیل کند چنانکه در «عصا» گفته شد.
نوم: خواب. لا تَاْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ بقره: ۲۵۵. منام نیز بمعنی خواب است. وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ روم: ۲۳. از جمله آیات خدا خواب شما است در شب و روز.
در آیات وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً فرقان: ۴۷.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً نباء: ۹. ایضا وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ که نقل شد، اشاره باهمیّت خواب در زندگی بشر است، امروزه محقق شده که زندگی بشر بدون خواب و تجدید قوا غیر ممکن است و اشخاص و حیواناتی را که چند روز بیخواب نگاه داشتهاند مشاعر خویش را از دست داده و بعضی مردهاند، خواب در موجودات زنده از قبیل انسان، حیوان، حشرات و حتی نباتات عمومیّت دارد بیشتر گلها و برگها را میبینیم که در روز روشن مقابل آفتاب بسته میشوند صبح که از خواب برخاستیم همه آن گلها و برگها را شکفته میبینیم آنها پس از خوابیدن و تجدید قوا، زندگی را از سر گرفتهاند همچنین است خوابهای زمستانی حشرات. امروزه دانشمندان در باره خواب انسان و حیوان و نباتات کتابها نوشته و مطالب سودمندی ارائه دادهاند پس پدیده خواب یک پیش آمد تصادفی نیست بلکه یکی از آثار قدرت و تدبیر خدای جهان آفرین است وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ.
نون: وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ انبیاء: ۸۷.
راغب گوید نون بمعنی ماهی بزرگ است یونس به ذو النون ملقب شده که ماهی او را بلعید در مجمع و صحاح و قاموس مطلق ماهی گفته است جمع آن نینان و انوان است. در نهج البلاغه خطبه ۱۹۶. فرموده
«یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشُ فی الفلوات...
وَ اخْتِلَافِ النینان فی الْبِحَارُ الغامرات».
خدا دانا است بزوزه حیوانات وحشی در بیابانها و برفت و آمد ماهیان در دریاهای ژرف بیکران.
مراد از ذا النون در آیه یونس (علیهالسّلام) است که در «یونس» بررسی خواهد شد. این لفظ یکبار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.
نوی
اِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی انعام: ۹۵. نوی جمع نواة بمعنی هسته است یعنی خدا شکافنده دانهها و هستهها است. حبّ نیز جمع حبّه است.
نیل
رسیدن. «نال مطلوبه نیلا» یعنی بمطلوبش رسید. لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ اَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ مائده: ۹۴. خدا حتما شما را امتحان میکند بشکاری که دستها و نیزههاتان بآن میرسد. ایضا نیل مصدر از برای مفعول است بمعنی منیل مثل وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا اِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ توبه: ۱۲۰. از دشمن بمطلوبی و غلبه و غنیمتی نمیرسند مگر اینکه بآنها عمل صالح نوشته میشود.