مفهوم احترام خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
احترام: بزرگداشت، گرامى داشت
احترام، مصدر باب افتعال از ريشه «ح ر م»
و بهمعناى حرمت نگهداشتن است.
[۱] حرمت نيز بهمعناى آنچه كه هتك
و شكستن آن روا نباشد، آمده است
[۲] و «حرام» بهمعناى چيزى (كارى)كه انجام دادن آن ممنوع باشد
و «حَرَم» مكان محترمى است كه انجام دادن برخى امور مجاز در مكانهاى ديگر در آن جا روا نيست
[۳] و «حريم چاه» بهمعناى اطراف آن است كه جز مالك، كسى حقّ تصرّف
و حفر چاه ديگر در آنجا را ندارد
[۴] و «حرمت شخص» چيزى است كه شخص از آن حمايت
و دفاع مىكند.
[۵] احترام در اصطلاح عرف بهمعناى تعظيم، گرامى داشت
و بزرگداشت، بىارتباط با معناى لغوى آن نيست؛ زيرا شخص، شىء، مكان يا زمان محترم، داراى حرمت
و حريمى است كه حفظ آن لازم
و هتك آن نارواست.
احترام، از واژههاى غير مصرّح قرآن است. اين مفهوم از اضافه وصفى پارهاى موارد به وصف حرام (محترم بودن) چون: «نفس» (انعام:۱۵۱)، «بيت» (مائده:۹۷)، «أشهر» (توبه:۵)
و... استفاده مىشود. برخى مشتقّات «تكريم» (علق:۳)(اسراء:۷۰)(حجرات:۱۳)(ذاريات:۲۴)
و...، «احسان» (بقره:۸۳)(نساء:۳۶)، «توقير» (فتح:۹)، «تعزير»
[۶] (فتح:۹)، «تعظيم» (حج:۳۰_۳۲)، تحيّت
و «احياء» (نساء:۸۶)(مائده:۳۲)،
و«خفضِ جناح» (اسراء:۲۴) نيز هريك به نوعى متضمن احترام است. افزون بر اين، برخى واژهها بيانگر مصاديق
و شكلهاى خاص احترام
و نمودهاى خارجى آن است: «سجده» (حجر:۲۹)(يوسف:۱۰۰)، «سلام
و صلوات» (احزاب:۵۶)(نور:۲۷)، «إذن» ـاجازه ورود ـ (احزاب:۵۳)(نور:۲۷)
و.... افزون بر موارد يادشده، از برخى آيات كه در آن رعايت امورى چون: «عدم تقدّم بر رسولخدا(صلى الله عليه وآله)»، «بلند نكردن صدا در برابر رسولخدا(صلى الله عليه وآله)»، «عدم برخورد با رسولخدا(صلى الله عليه وآله)مانند برخورد با افراد عادى» سفارش شده، مفهوم احترام برداشت مىشود. (حجرات:۱ـ۲)(حجرات:۴) مصاديق بىاحترامى كه لازمه احترام، ترك كردن آنها است، از اين واژهها فهميده مىشود: «اهانت» (حج:۱۸)، «اذيّت» (احزاب:۵۷)(احزاب:۵۹)، «خزى» (آل عمران:۱۹۲)، «خسأ» (مؤمنون:۱۰۸)، «سبّ» (انعام:۱۰۸)، «لعن» (احزاب:۵۷)
و «قتل» (مائده:۳۲)
از ديدگاه قرآن منشأ اصلى احترام به خداوند بازمىگردد كه در نهاد برخى موجودات قرار داده يا براى آنها اعتبار شده است: «
ومَن يُهِنِ اللّهُ فَمالَهُ مِن مُكرِم» (حج:۲۲)، منشأ احترام انسانها، همان برخوردارى ايشان از كرامت الهى است: «
ولَقَد كَرَّمنا بَنى ءادَمَ...» (اسراء:۷۰)
و منشأ احترام چيزهاى ديگر (زمانها، مكانها
و ديگر موجودات) (مائده:۹۷)(توبه:۹)(حج:۲۸)(حج:۳۲) حقوقى است كه خداوند براى آنان قرار داده است.
كرامت
و احترام انسان:
انسان از بُعد فردى موجودى است كه بهطور ذاتى
و فطرى دوستدار كرامت، شخصيّت، آبرو
و نيازمند احترام است. درخواست عزيز مصر از يوسف براى صرف نظر از اقدام ناشايست همسرش (يوسف:۲۹)،
و درخواست لوط از قوم خود كه متعرّض ميهمانان وى نشده، او را شرمنده نكنند (حجر:۶۸ـ۶۹)، نمونههايى از تمايل انسان به حفظ حرمت خويش است. اعطاى كرامت از سوى خداوند به انسانها، اختيار
و اراده را از آنان سلب نمىكند؛ بدين سبب ممكن است انسان به خواسته خود، از دستورهاى الهى سر بپيچد
و با كفر ورزيدن (توبه:۲)، كوشش در راه گمراه كردن مردم (حج:۸ـ۹)، سعى در جلوگيرى از تحقّق آيين الهى (بقره:۱۱۴)، تحريف دستورهاى دينى (مائده:۴۱)
و تكذيب آيات روشن الهى (زمر:۲۵ـ۲۶) باعث رسوايى
و خوارى خود شده، زمينه بىاحترامى خويش را فراهم سازد؛ چنانكه مىتواند با اعمال ناشايست اخلاقى، احترام خويش را از بين برده، حيثيّت
و آبروى خود را در دنيا
و آخرت هتك كند. (نور:۴)(نور:۲۳)(نساء:۱۴۸)
تكريم انسان از سوى خداوند، نشاندهنده محترم بودن او است: «لَقَد كَرَّمنا بَنى ءادَمَ». (اسراء:۷۰) خداوند، انسان را به بهترين صورت آفريده: «لَقَد خَلَقنَا الاِنسـنَ فى اَحسَنِ تَقويم» (تين:۹۵)،
و خود را با آفريدن او أحسن الخالقين خوانده است: «فَتَبارَكَ اللّهُ اَحسَنُ الخــلِقين». (مؤمنون:۱۴) سجده ملائكهاى كه خود، موجودات محترمى هستند (انبياء:۲۶)، براى انسان: «فَاِذا سَوَّيتُهُ
و نَفَختُ فيهِ مِن رُوحى فَقَعوا لَهُ سـجِدين» (ص:۷۲)، اعطاى مقام خلافت الهى به وى: «
واِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلـئِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَليفَةً» (بقره:۳۰)، پيمان گرفتن خداوند از وى: «
واِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى ءادَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُم
و اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى» (اعراف:۱۷۲)
و مسخّر ساختن آنچه در آسمانها
و زمين است براى انسان: «اَلَم تَرَوا اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فِى السَّمـوتِ
و ما فِى الاَرضِ» (لقمان:۲۰) نيز حرمت
و كرامت انسان را نشان مىدهد.
افزون بر اين، آيات بسيارى كه در آن، حرمت «جان» آدمى (انعام:۱۵۱)، «مال» (بقره:۱۸۸)،
و «عرض
و آبروى» وى (نساء:۱۴۸)(نور:۲۳) مطرح شده يا به سخن نيكو با مردم دستور داده (بقره:۸۳)
و در اين جهات
احكامى نيز تشريع كرده است، به تكريم انسان از سوى خداوند
و اهميت آن اشاره مىكند؛
[۷] البتّه همه انسانها در برخوردارى از احترام در يك حد نيستند؛ چنانكه ايمان مؤمنان (سجده:۱۸)، پرواى پرهيزكاران (حجرات:۱۳)، علم دانشمندان (زمر:۹)(مجادله:۱۱)
و عبادت نمازگزاران
و معتكفان (بقره:۱۲۵) سبب برخوردارى آنان از احترام بيشترى در مقايسه با ديگران مىشود؛ آياتى از قرآن نيز، به احترام انسانها در بهشت اشاره مىكند؛ ازجمله: پرواپيشگان
و نيكان (آل عمران:۱۹۸)، شهيد سوره يس (حبيب نجّار)
[۸] (يس:۲۶ـ۲۷)، بندگان مخلص خدا (صافات:۴۰)، مقرّبان (واقعه:۲۶)
و نمازگزاران (معارج:۲۲)(معارج:۳۴).
رعايت احترام ديگران
و بىاحترامى به آنان داراى آثار وضعى
و تكليفى
و پاداش
و كيفر خاصّى است. در برخى آيات (مطففين:۲۹_۳۶)
و روايات، اثر وضعى بىاحترامى، اهانت
و تحقير خودشخص
و رسوايى او در آخرت دانسته شده است؛
[۹] چنانكه منفعت
و خير احترام نيز به احترامگزار بازمىگردد. (حج:۳۰) نوع
و شيوه احترام نزد انسانها با قوميّتها
و ملّيّتهاى مختلف
و در زمان
و مكان متفاوت، يكسان نيست؛ بلكه متنوّع
و گاهى متضادّ است. يكى از نمونههاى احترام انسانها تحيّت آنان به يكديگر است. آيه «
واِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها اَو رُدّوها...» (نساء:۸۶)، سفارش مىكند كه هر تحيّت• را به تحيّت بهتر يا همسان پاسخ دهيد.
به گفته برخى، اعراب پيش از اسلام، تحيّت را در قالب كلمه «حيّاك الله» ابراز مىكردهاند؛ امّا پس از اسلام، كلمه كاملتر «سلام عليكم» جاىگزين آن شده است.
[۱۰] سجده خويشاوندان يوسف براى وى «خَرّوا لَهُ سُجَّدًا» (يوسف:۱۰۰) را نيز نوعى تحيّت دانستهاند كه در آن زمان مرسوم بوده است؛
[۱۱] چنانكه در آن زمان، تحيّت به شكل خم شدن
و دست روى دست بر سينه گذاشتن نيز معمول بوده است.
[۱۲] مفسّران
و محدّثان، ذيل آيه تحيّت به انواع ديگر آن ازجمله: اشاره با سر يا با دست، برخاستن، دست دادن، روبوسى
و معانقه، بوسيدن سر، پيشانى، صورت
و دست يا پا اشاره مىكنند.
[۱۳] احترام پيامبر:
قرآن كريم ضمن آنكه با وصف پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «رسول كريم» (حاقه:۴۰)، شخصيّت عظيم او را يادآورى كرده، در پارهاى موارد، مردم
و مؤمنان را به رعايت مسائل خاصّى درباره حضرت سفارش كرده است. بخشى از آن در سوره احزاب چنين آمده است: وارد خانه او (رسولخدا(صلى الله عليه وآله)) نشويد، مگر آنكه از شما دعوت شده باشد.... در آن صورت، پيش از فرا رسيدن زمان پذيرايى بر او وارد نشويد؛ پس از پذيرايى بازگرديد
و با يكديگر (در محضر او) سرگرم سخن گفتن نشويد. اينها سبب اذيّت رسول خدا مىشود. اگر كالايى از همسران رسول خدا مىخواهيد، از پشت پرده بخواهيد.
از وفاتِ رسول خدا، با همسران او هرگز ازدواج نكنيد. اين
[۱۵] نزد خداوند بزرگ
و عظيم است. (احزاب:۵۳) در سوره حجرات نيز به رعايت مسائل ديگرى درباره رسولخدا(صلى الله عليه وآله) سفارش مىشود: «لاتُقَدِّموا بَينَ يَدَىِ اللّهِ
و رَسولِهِ» (حجرات:۱)؛ از خدا
و رسول پيشى نگيريد؛ خواه تقدّم بهمعناى مقدّم داشتن امر
و كار خويش بر امر آنان يا بهمعناى تقدّم خويش
و ابراز وجود در محضر آنان باشد.
[۱۶] «لاتَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النَّبىِّ» (حجرات:۲)؛ صدايتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد. بلند كردن صدا، گاهى به زيادهگويى تفسير مىشود
و گاهى به ابراز لحن خاص كه گوينده مقام خود را برتر مىنماياند.
[۱۷] «
ولاتَجهَروا لَهُ بِالقَولِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعض» (حجرات:۲)؛ سخن گفتن شما با او مانند سخن گفتن شما با ديگران نباشد.
خداوند
و فرشتگان او با فرستادن صلوات بر رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)او را گرامى مىدارند: «اِنَّ اللّهَ
و مَلـئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ». (احزاب:۵۶) در ادامه همين آيه، مؤمنان دستور يافتهاند كه بر رسولخدا سلام
و صلوات بفرستند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ
و سَلِّموا تَسليمـا». معناى صلوات خداوند بر رسول خويش همان اعطاى كرامت
و فضيلت به وى
و بالا بردن درجه او
و ستايش است كه از سوى ملائكه درخواست همين امور از خداوند براى حضرت بهشمار مىرود
[۱۸] و از سوى مردم، دعا در حق ايشان است.
[۱۹] تسليم در ادامه آيه نيز به تعظيم تفسير شده است.
[۲۰] برخى مفسّران، بوسيدن ضريح، بارگاه
و ... حضرت را نوعى احترام به او مىدانند.
[۲۱] در روايات فراوانى، هرگونه احترام اهلبيت نيز احترام رسول خدا دانسته شده،
[۲۲] چنانكه رسول گرامى اسلام به امر الهى، مودّت
و محبّت اهلبيت عصمت را اجر رسالت خويش دانسته است: «قُل لااَسـَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى» (شورى:۲۳)؛
و خداوند در آيات فراوانى، رعايت حقوق خويشان
و احسان به آنان را سفارش كرده است.
[۲۳] قرآن كريم، اذيّت رسولخدا
و بىاحترامى به حضرت را سبب گرفتار شدن به عذاب دردناك (توبه:۶۱)
و لعنت خداوند (احزاب:۵۷) دانسته است. در شأن نزول برخى از اينگونه آيات، نمونههايى از بىاحترامى به رسولخدا از سوى مردم بيان شده است؛ ازجمله طعن حضرت براى ازدواج با صفيه،
و اذيّت او از سوى اصحاب تصاوير
[۲۴] در جريان افك
[۲۵] ، ابراز اعتقادات باطل مشركان
و كافران درباره خدا، آزار جسمى چون شكستن دندان
و سر مبارك رسول خدا
[۲۶] و نسبتهاى ناروايى چون سحر
و كهانت
و جنون.
[۲۷] در قرآن، احترام به رسولخدا نشانه تقواى قلبى احترامكننده
و سبب بهرهورى وى از ثواب: «اِنَّالَّذينَ يَغُضّونَ اَصوتَهُم عِندَ رَسولِ اللّهِ اُولـئِكَ الَّذينَ امتَحَنَ اللّهُ قُلوبَهُم لِلتَّقوى لَهُم مَغفِرَةٌ
و اَجرٌ عَظيم» (حجرات:۳)
و آزار حضرت سبب عذاب
و لعن خداوند دانسته شده است: «اِنَّ الَّذينَ يُؤذونَ اللّهَ
و رَسولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِى الدُّنيا والأخِرَةِ
و اَعَدَّ لَهُم عَذابـًا مُهينـا». (احزاب:۵۷) بسيارى از مسائل يادشده درباره احترام رسولخدا(صلى الله عليه وآله)چون در آيات با
عنوان رسولالله بيان شده به جايگاه حقوقى
و شأن پيامبرى حضرت برمىگردد
و درباره ديگر انبياى الهى نيز جارىاست.
افزون بر اين عظمت
و قداست انبيا
و منزلت ايشان نزد خداوند از آيات بسيارى كه انبيا را به صلاح
و نيكى (ص:۴۸) ستايش مىكند
و نيز آياتى كه به نزول عذابهاى الهى بهسبب شكستن حرمت انبيا اشاره مىكند (اسراء:۷۶)(آل عمران:۱۸۱)، قابل استفاده است. مضمون برخى آيات، احترام همه پيامبران (مائده:۱۲)
[۲۸] (نمل:۵۹) يا برخى از ايشان است؛ چون مأمورشدن فرشتگان براى سجده بر آدم(عليه السلام)ازسوى خداوند
[۲۹] (بقره:۳۴)، سلام فرستادن بر يحيى (مريم:۱۵)، اجازه خواستن حضرت موسى از حضرت خضر براى استفاده از او (كهف:۶۹)، فرستادن سلام بر نوح (صافات:۷۹)
و تنزيه هارون. (مريم:۲۸)
[۳۰] احترام پدر
و مادر:
احسان به پدر
و مادر از سوى قرآن مورد سفارش اكيد قرار گرفته: «
وبِالولِدَينِ اِحسانـًا» (بقره:۸۳)(نساء:۳۶)
و مفسّران احسان به والدين را نوعى احترام آنان دانستهاند.
[۳۱] در آيه۸۳ بقره(بقره:۸۳) از احسان به والدين بهصورت ميثاق خداوند از بنىاسرائيل يادشده است: «
واِذ اَخَذنا ميثـقَ بَنى اِسرءيلَ لاتَعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ وبِالولِدَينِ اِحسانـًا»
و در ۴ مورد ازجمله سوره اسراء، امر به احسان به پدر
و مادر پس از فرمان به عبادت خداوند واقع شده است كه نشانه اهمّيّت آن است:
[۳۲] «
وقَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ
وبِالولِدَينِ اِحسـنـًا» (اسراء:۲۳)؛ چنانكه امر به تشكر از پدر
و مادر، پس از امر به شكرگزارى از خداوند آمده است: «اَنِ اشكُر لى
و لِولِدَيكَ» (لقمان:۱۴). نكره بودن احسان دليل بزرگى آن است
و لزوم رعايت همه امور در حقّ آنان را بيان مىكند. افزون بر اين، لزوم احترام به پدر
و مادر به مؤمن بودن آنان مقيّد نشدهاست.
[۳۳] مفسّران، احسان به والدين را شامل اين امور دانستهاند: برخورد پسنديده با ايشان، بهكار بردن جملات زيبا با آنان، تواضع
و افتادگى در برابر آنها،
[۳۴] مهربانى با آنان
و دعاى خير براى ايشان.
[۳۵] در آيه۲۳ اسراء(اسراء:۲۳) به وجوهى از بىاحترامى به پدر
و مادر، اشاره
و از آن نهى شده است: «فَلاتَقُل لَهُما اُفّ
و لاتَنهَرهُما
و قُل لَهُما قَولاً كَريمـا». در همين آيه
و آيه۲۴ (اسراء:۲۴)به نمونههايى ازاحترام آنان نيز اشاره شده است: «واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ
و قُل رَبِّ ارحَمهُما كَما رَبَّيانى صَغيرا».
افّ كه در آيه پيشين، از آن نهى شده، همان كلمه
و حركتى است كه ناخشنودى شخص را نشان مىدهد
و از كراهت
و سختى او درباره طرف مقابل حكايت مىكند.
[۳۶] در روايات، از افّ به كمترين چيزى كه سبب عقوق والدين است، يادمىشود:
[۳۷] «نهر» در اين آيه نيز بهمعناى تندشدن، فرياد زدن، بالا بردن دست به نشانه اعتراض
و «قول كريم» به سخن نرم، فرمانبردارى از آنان، صدا نكردن پدرو مادر به اسم، ترك ناسزا
و فحش به آنان، پيشى نگرفتن از ايشان، ننشستن پيش از آنان
و «خفض جناح ذلّ» در آيه بعد بهمعناى اطاعت از پدر
و مادر
و عدم مخالفت از خواستههاى ايشان، خاكسارى
و تواضع نزد آنان، رأفت
و رحمت
و نرمى در حقّ ايشان دانسته شده است.
[۳۸] از وجوه ديگر احترام به پدر
و مادر، دعا براى ايشان حتّى پس از وفات است. برخى از مفسّران ارتباط با دوستان
و آشنايان پدر
و مادر را نوعى احترام به آنان مىدانند.
[۳۹] در روايت اهلبيت، «احسان به والدين» بهمعناى برخورد نيكو
و رسيدگى به نيازهاى آنان پيش از درخواست
و «قول كريم» بهمعناى طلب مغفرت آمده است. «جناح ذلّ» نيز به نگاه با رأفت
و رحمت،
و ترك نگاه تند
و تيز به آنان، بلند نكردن صدا، بالا نبردن دست، پيش نيفتادن از آنان معنا شده است.
[۴۰] احترام به پدر
و مادر، از آيه۱۰۰ يوسف(یوسف:۱۰۰) نيز فهميده مىشود.
[۴۱] آنجا كه حضرت يوسف با ديدار پدر
و مادر خود آنها را بر تخت خويش نشاند: «
ورَفَعَ اَبَوَيهِ عَلَى العَرشِ».
احترام مؤمنان
و پرهيزكاران:
قرآن، انسانهاى باايمان را مساوى ديگران نمىداند: «اَفَمَن كانَ مُؤمِنـًا كَمَن كانَ فاسِقـًا لا يَستَون» (سجده:۱۸)
و براى آنان جايگاه ويژهاى قائل است؛ ازاينرو در آياتى، سلام كردن به آنان: «
واِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِـايـتِنا فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم» (انعام:۵۴)
و تواضع در برابر ايشان:«واخفِض جَناحَكَ لِلمُؤمِنين» (حجر:۸۸)(شعرا:۲۱۵) دستور داده شده است. شخصيّت بزرگ مؤمن، لزوم احترام به وى
و پاداش بزرگ آن، نهى از آزار مؤمن
و آثار وضعى
و كيفرى آن، باب خاصّ
و روايات فراوانى را به خود اختصاص داده است.
[۴۲] انسانهاى پرهيزكار نيز با احراز برترين ملاك كرامت، يعنى «تقوا» با شخصيّتترين انسانها نزد خداوند شمرده مىشوند: «اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم». (حجرات:۱۳)
احترام دانشمندان:
قرآن كريم، تساوى عالمان با غير عالمان را نفى: «قُل هَل يَستَوِى الَّذينَ يعلَمونَ والَّذينَ لايَعلَمونَ» (زمر:۹)
و به جايگاه ويژه
و درجه برتر آنان اشاره كرده است: «يَرفَعِ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُوا العِلمَ دَرَجـت» (مجادله:۱۱)؛ چنانكه تعبير متواضعانه حضرت موسى در برابر حضرت خضر (كهف:۶۶) نشان از احترام ويژه دانشمندان دارد.
احترام مهمان:
قرآن كريم قصّه تاريخى برخورد كريمانه حضرت ابراهيم(عليه السلام) با مهمانانش را نقل كرده
و پذيرايى گرم وى از آنان را يادآور شدهاست: «هَل اَتـكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين». (ذاريات:۲۴) مفسّران، احترام بهمهمان را رعايت اين امور در حقّ او دانستهاند: حُسن برخورد
و گرم گرفتن با او، نشاندن مهمان در بالاترين
و بهترين جاى مجلس، همنشينشدن با مهمان، سخت نگرفتن
و راحتگذاشتن او، پذيرايى خوب
و بدون فاصله
و بدون واسطه از مهمان.
[۴۳] احترام يتيمان
و مسكينان
و...:
احسان
و نيكويى با يتيمان
و مسكينان، همسايگان، از راهماندگان
و رعايت حقوق ايشان در آياتى، مورد سفارش قرار گرفته است. (نساء:۳۶)(بقره:۸۳)(فجر:۱۷) برخى مفسّران احترام (احسان) به آنان را برخوردى مناسب با حال آنان دانستهاند؛ يعنى كفالت
و سرپرستى يتيمان، حفظ اموال آنان، صدقه دادن به مسكينان
و مواسات با ايشان
و تفقّد احوال آنان.
[۴۴] احترام امور مقدّس:
از نگاه قرآن، امورى شايسته احترام ويژه است.
۱. قرآن كريم:
خداوند سبحان قرآن را كتابى داراى مجد
و عظمت معرفى كرده: «والقُرءانِ المَجيد» (ق:۱)
و هنگام تلاوت شنوندگان را به گوش فرا دادن به آن
و سكوت فراخوانده است: «
واِذا قُرِئَ القُرءانُ فاستَمِعوا لَهُ
و اَنصِتوا» (اعراف:۲۰۴)
و تماس با آن بدون طهارت شرعى را ممنوع دانسته است «لايَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَهَّرون» (واقعه:۷۹).
[۴۵] شايد بتوان از آيه۲۸۵ بقره(بقره:۲۸۵) كه ايمان به ديگر كتابهاى آسمانى را چون ايمان به قرآن لازم دانسته: «والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ ...
و كُتُبِهِ» احترام ساير كتابهاى آسمانى را نيز استفاده كرد.
۲. خانه خدا:
در قرآن كريم از كعبه
و حريم آن به بيت امن (بقره:۱۲۵)، حرم امن (قصص:۵۷)(عنكبوت:۶۷)، بيتالحرام (مائده:۹۷)، مسجدالحرام (حج:۲۵)،
و بيت محرّم (ابراهيم:۳۷) يادشده است. اين تعابير همانگونه كه مىتواند به وضع قوانين
و تشريع
احكام خاصّى بر آن مكان مقدّس ناظر باشد، عظمت
و احترام آن را نيز بيان مىكند؛ چنانكه برخى در تفسير بيت الحرام
و سرّ نامگذارى آن مىگويند: حرمت آن چنان بزرگ است كه هتك آن روا نيست.
[۴۶] احترام مسجدالحرام را از واجبات،
و ستم به آن را از محرّمات خاصّ آن مكان دانستهاند.
[۴۷] برخى، احترام آن را اعمّ از تكوينى
و تشريعى دانستهاند كه وضع
احكام خاصّ، ناظر به احترام تشريعى آن،
و احساس امنيّت در آن محدوده، ناشى از محترم بودن تكوينى آن است.
[۴۸] احترام مسجدالحرام را برخى بهسبب تشرّف آن مكان به ذكر الهى دانستهاند؛
[۴۹] از همين رو احترام معابد، كنيسهها، مساجد
و مكانهايى كه نام خدا در آن ياد مىشود را لازم دانستهاند.
[۵۰] بعضى احترام آن را به جهت انجام دادن عبادت در آن مكان
و نيز اجتماع مسلمانان در آن كه زمينهاى براى ايجاد وحدت امّت اسلامى است مىدانند.
[۵۱] كعبه از ديرباز
و از زمان حضرت ابراهيم، از سوى او
و نيز اعراب، مورد احترام بوده است.
[۵۲] برخى آيات نيز عظمت
و شرافت شهر مكّه را يادآور مىشود:
[۵۳] «اِنَّما اُمِرتُ اَن اَعبُدَ رَبَّ هـذِهِ البَلدَةِ الَّذى حَرَّمَها...» (نمل:۹۱) كه البتّه ممكن است احترام آن بهسبب وجود رسول گرامى اسلام در آن باشد:
[۵۴] «لااُقسِمُ بِهـذا البَلَد •
و اَنتَ حِلٌّ بِهـذا البَلَد». (بلد:۱ـ۲)
۳. سرزمين طُوى:
خداوند، وادى طُوى را سرزمين مقدّس دانسته
و به حضرت موسى فرمان داده است كه در آن سرزمين كفش را از پاى خويش درآورد: «فَاخلَع نَعلَيكَ اِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوًى» (طه:۱۲). ممكن است احترام برخى مكانهاى ديگر چون مسجدالاقصى را نيز از تعابير خاصّ مانند «مبارك» درباره آن استفاده كرد. مشعرالحرام (بقره:۱۹۸)
و مقام ابراهيم كه به نمازگزاردن در آن مكان دستور داده شده (بقره:۱۲۵) از ديگر مكانهاى محترم بهشمار مىآيد. شايد بتوان از آيه۴۰ حج(حج:۴۰) كه در آن، ضرورت دفاع
و جهاد براى حفظ مراكز عبادى بيان شده، محترم بودن مكانهايى چون كليساها (بيع)، كنيسهها (صلوات)،
و ديرها (صومعه)
[۵۵] را نيز فهميد.
۴. ماههاى حرام:
قرآن در بين ماههاى سال از چهار ماه با
عنوان ماههاى حرام ياد مىكند: «مِنها اَربَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه:۳۶). مشهور، اين ماهها را شامل محرّم، رجب، ذىقعده،
و ذىحجّه مىداند. گزينش اين ماهها از بين ماههاى سال
و وضع قوانين خاصّى براى آن، اهمّيّت
و عظمت آنها را مىرساند.
[۵۶] ازجمله ويژگىهاى اين ماهها، حرمت قتال، افزايش ديه
و افزونى پاداش
و كيفر در اين ماهها است.
[۵۷] ماههاى يادشده، پيش از اسلام
و بين اعراب احترام خاصّ داشته
و گفته مىشود: اگر شخصى در اين ماهها به قاتل پدر خويش دست مىيافت، از انتقامجويى امتناع مىورزيد
و اسلحه، جنگ
و خونريزى در اين ماهها كنار گذاشته مىشد.
[۵۸] برخى، احترام به ماههاى حرام را از آموزههاى دين حقّ ابراهيم
و اسماعيل(عليهما السلام) كه مورد پذيرش اعراب نيز بوده، دانستهاند.
[۵۹] برخى،
حكمت اختصاص برخى از زمانها
و مكانها به احترام بيشتر را ازآنرو مىدانند كه مقدّمهاى براى ترك زشتىها
و زمينهاى براى دورى
و فاصله گرفتن از آن در همه زمانها است كه افراد چون آغاز دوباره ارتكاب قبيح را نوعى از بين رفتن زحمات پيشين خود مىبينند، مىكوشند در آينده نيز مرتكب آن نشوند.
[۶۰] پاىبندى به حفظ حرمت محرّمات در مكانها
و زمانها تا وقتى است كه طرف مقابل نيز به آن پاىبند باشد؛ در غير اين صورت، هتك حرمت محرّمات نيز مشمول قصاص خواهد بود:
[۶۱] «والحُرُمـتُ قِصاصٌ» (بقره:۱۹۴)؛ بهطور مثال اگر در ماه حرام، گروهى جنگى را بر گروه ديگر تحميل كردند، گروه مقابل نيز مىتوانند با آنها به مبارزه برخيزند.
ماه مبارك رمضان نيز كه قرآن در آن نازل،
و روزه گرفتن در آن واجب شده: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِى اُنزِلَ فيهِ القُرءانُ ... فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهرَ فَليَصُمهُ» (بقره:۱۸۵)
و شبهاى قدر در آن قرار گرفته (قدر:۱)، در اسلام از زمانهاى مقدّس
و محترم بهشمار مىرود.
۵. شعائر الهى:
در دو آيه از قرآن، از تعظيم حرمات الهى
و شعائر الهى سخن بهميان آمده است. در آيه۳۰ حج(حج:۳۰) پس از اشاره به مراسم حج مىفرمايد: هركس حرمتهاى خدا را بزرگ شمارد، براى او نزد پروردگار بهتر است: «ذلِكَ
و مَن يُعَظِّم حُرُمـتِ اللّهِ فَهُوَ خَيرٌ لَهُ عِندَ رَبِّهِ». مفسّران، مقصود از حرمات را انجام واجبات
و ترك محرّمات شرايع
و احكام، مناسك
و ديگر تكاليف
و حدود الهى،
و نيز بيتالحرام، بلدالحرام، شهرالحرام، مسجدالحرام، مشعر
و...
و منظور از تعظيم آن را فراگيرى
احكام و التزام اعتقادى
و عملى به مقتضاى آن دانستهاند.
[۶۲] قرآن در آيه۳۲ حج(حج:۳۲) نيز تعظيم شعائر را نشانه تقوا
و پرواى قلبى معرّفى كرده است: «
ومَن يُعَظِّم شَعــئِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِن تَقوَى القُلوب» برخى شعائر
و تعظيم آن را شبيه حرمات
و تعظيم آن تفسير،
و فقط در بيان مصاديق آن به نمونههاى ديگرى چون صفا، مروه، عرفه، ركن، جِمار
و... اشاره كردهاند.
[۶۳] افزون بر اقسام پنجگانه يادشده (قرآن، كعبه، طُوى، ماههاى حرام
و شعائر)، ممكن است گفته شود تأكيد قرآن بر خوددارى از پيمانشكنى (بقره:۲۷)(رعد:۲۰)
و وفادارى به قراردادها(مائده:۱) دليل بر اهمّيّت آن است
و چنين استفاده مىشود كه پيمانها، عهدها
و عقدها داراى حرمت خاصّى است. ازمجموعه آياتى كه درباره ناقه حضرت صالح آمده نيز مىتوان استفاده كرد كه آن شتر احترام ويژهاى داشته است. (اعراف:۷۳)(هود:۶۴)(شعراء:۱۵۵)(شمس:۱۳)
فهرست منابع:
بحارالانوار؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير التحرير والتنوير؛ التفسيرالكبير؛ تفسير كنزالدقائق
و بحرالغرائب؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع
البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع
لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسير القرآن؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان
و روحالجنان؛ الصحاح تاج اللغه
و صحاح العربيه؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكافى؛ كشفالاسرار
و عدةالابرار؛ الكشاف؛ لسانالعرب؛ لغتنامه؛ مجمع
البيان فى تفسير القرآن؛ محاسن التأويل، قاسمى؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم؛ مفردات الفاظ قرآن؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نهجالبلاغه؛ وسائلالشيعه.
[۶۴] . لغتنامه، ج۱، ص۸۹۸، «احترام».
[۶۵] . ترتيبالعين، ص۱۷۴، الصحاح، ج۵، ص۱۸۹۵، «حرم».
[۶۶] . مفردات، ص۲۲۹، «حرم».
[۶۷] . مقاييساللغه، ج۲، ص۴۵، «حرم».
[۶۸] . لسانالعرب، ج۳، ص۱۴۰، «حرم».
[۶۹] . مفردات، ص۵۶۴، «عزر».
[۷۰] . الكشاف، ج۱، ص۶۲۷؛ فى ظلال القرآن، ج۴، ص۲۲۲۵.
[۷۱] . روضالجنان، ج۱۶، ص۱۴۵.
[۷۲] . الكافى، ج ۲، ص۳۳۷ ـ ۳۳۸.
[۷۳] . التفسير الكبير، ج۱۰، ص۲۰۹.
[۷۴] . جامع
البيان، مج۸، ج۱۳، ص۹۰؛ مجمع
البيان، ج۵، ص۴۰۵.
[۷۵] . مجمع
البيان، ج۵، ص۴۰۵.
[۷۶] . الميزان، ج۵، ص۳۱؛ بحارالانوار، ج۷۳، ص۱۹ـ۴۳.
[۷۷] . التفسير الكبير، ج۲۸، ص۱۱۱ـ۱۱۲.
[۷۸] . التبيان، ج۸، ص۳۵۹ـ۳۶۰.
[۷۹] . التبيان، ج۸، ص۳۵۹ـ۳۶۰.
[۸۰] . روضالجنان، ج۱۶، ص۱۶؛ بحارالانوار، ج۱۷، ص۲۰.
[۸۱] . التحرير والتنوير، ج۲۲، ص۱۰۲.
[۸۲] . الفرقان، ج۲۶، ص۲۲۶.
[۸۳] . بحارالانوار، ج۹۷، ص۱۱۶ـ۱۲۴.
[۸۴] . المعجم المفهرس، «ذىالقربى
و ذوىالقربى».
[۸۵] . التحريروالتنوير، ج۲۲، ص۱۰۵؛ الكشاف، ج۳، ص۵۵۹.
[۸۶] . التبيان، ج۸، ص۳۶۰.
[۸۷] . كشفالاسرار، ج۸، ص۸۶ـ۸۷؛ الكشاف، ج۳، ص۵۵۹.
[۸۸] . الجواهر، مج۸، ج۱۶، ص۳۷؛ الكشاف، ج۳، ص۵۵۹.
[۸۹] . مفردات، ص۵۶۴، «عزر».
[۹۰] . نورالثقلين، ج۱، ص۵۸.
[۹۱] . مجمع
البيان، ج۶، ص۷۹۱.
[۹۲] . همان، ج۳، ص۷۱؛ روحالمعانى، ج۱، ص۴۸۶.
[۹۳] . التفسير الكبير، ج ۳، ص۱۶۵؛ تفسير قاسمى، ج ۲، ص۱۷۹.
[۹۴] . التفسير الكبير، ج۳، ص۱۶۵.
[۹۵] . جامع
البيان، مج۱، ج۱، ص۵۵۰.
[۹۶] . همان؛ الدرالمنثور، ج۵، ص۲۵۹.
[۹۷] . مجمع
البيان، ج۶، ص۶۳۱؛ فى ظلال القرآن، ج۴، ص۲۲۲۱.
[۹۸] . مجمع
البيان، ج۶، ص۶۳۱.
[۹۹] . جامع
البيان، مج۹، ج۱۵، ص۸۴ـ۸۶؛ مجمع
البيان، ج۶، ص۶۳۱؛ الدرالمنثور، ج۵، ص۲۵۹ـ۲۶۲.
[۱۰۰] . تفسير قرطبى، ج۲، ص۱۲.
[۱۰۱] . الكافى، ج۲، ص۱۵۷ـ۱۶۳.
[۱۰۲] . مجمع
البيان، ج۵، ص۴۰۵.
[۱۰۳] . وسائلالشيعه، ج۱۲، ص۲۲۶؛ بحارالانوار، ج۷۲، ص۱۴۲ـ۱۴۷.
[۱۰۴] . التفسيرالكبير، ج۲۸، ص۲۱۰؛ التبيان، ج۹، ص۳۸۷؛ مجمع
البيان، ج۵، ص۲۷۲
و ج۹، ص۲۳۷.
[۱۰۵] . تفسير قرطبى، ج۲، ص۱۳.
[۱۰۶] . مجمع
البيان، ج۹، ص۳۴۱؛ روضالجنان، ج۱۸، ص۳۲۵.
[۱۰۷] . الكشاف، ج۲، ص۵۵۸.
[۱۰۸] . جامع
البيان، مج۱۰، ج۱۷، ص۱۸۶.
[۱۰۹] . التفسيرالكبير، ج۴، ص۵۲؛ الميزان، ج۶، ص۱۴۲.
[۱۱۰] . التفسير الكبير، ج۴، ص۱۳.
[۱۱۱] . المنار، ج۵، ص۴۲۳ـ۴۳۳.
[۱۱۲] . الميزان، ج۶، ص۱۴۲؛ الجواهر، مج۶، ج۱۱، ص۳۰.
[۱۱۳] . فى ظلال القرآن، ج۲، ص۹۸۲.
[۱۱۴] . كنزالدقائق، ج۹، ص۶۰۶.
[۱۱۵] . همان، ج۱۴، ص۲۸۱ـ۲۸۲.
[۱۱۶] . مجمع
البيان، ج۷، ص۱۳۹؛ ترتيبالعين، ص۱۰۲، «بيع»؛ مفردات، ص۴۹۱، «صلا».
[۱۱۷] . روحالمعـانى، مج۶، ج۱۰، ص۱۳۱ـ۱۳۲؛ تفسير قاسمى، ج۸، ص۲۱۰.
[۱۱۸] . جامع
البيان، مج۶، ج۱۰، ص۱۶۴؛ التفسير الكبير، ج۱۶، ص۵۲.
[۱۱۹] . الكشاف، ج۲، ص۲۶۹؛ التفسير الكبير، ج۱۱، ص۱۲۸ـ۱۲۹.
[۱۲۰] . روحالمعانى، مج۶، ج۱۰، ص۱۳۲ـ۱۳۳.
[۱۲۱] . التفسير الكبير، ج۱۶، ص۵۲.
[۱۲۲] . مجمع
البيان، ج۲، ص۵۱۴؛ فى ظلال القرآن، ج۱، ص۱۹۱.
[۱۲۳] . جامع
البيان، مج ۱۰، ج ۱۷، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲؛ مجمع
البيان، ج۷، ص۱۳۱؛ التفسير الكبير، ج۲۳، ص۳۱.
[۱۲۴] . جامع
البيان، مج۱۰، ج۱۷، ص۲۰۶؛ مجمع
البيان، ج۷، ص۱۳۳؛ التفسير الكبير، ج۲۳، ص۳۲.