• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مفهوم استبداد (خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



استبداد، سلطه فرد یا گروهی کوچک در حکومت است.
استبداد از ریشه «ب‌د‌د» و به معنای «انفراد در هر امری و اختصاص دادن آن به خود، بدون مشارکت دیگران
[۱] مجمع البحرین، ج‌۱، ص‌۱۶۲.
[۲] لسان العرب، ج‌۱، ص‌۳۳۹، «بدد».

و تنها بر سر کاری ایستادن و بی‌توجهی به منع دیگران
[۳] لغت نامه، ج‌۲، ص‌۱۷۸۸.
است، چنان‌که «استبداد در رأی» به معنای انفراد در رأی خود و بی‌توجهی به نظر دیگران
[۴] لسان العرب، ج‌۱، ص‌۳۳۹.
و در لغت در‌برابر مشورت است. این تقابل از سخنان امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) در نهج‌البلاغه نیز استفاده‌می‌شود.
[۵] نهج البلاغه، حکمت۱۶۱.

این واژه در اصطلاح سیاسی به سلطه فرد یا گروهی در یک نظام و حکومت و تصرف در حقوق مردم، بدون لحاظ قانون و نظر زیردستان
[۶] موسوعة‌السیاسه، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
[۷] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۲.

و بدون ترس از بازخواست
[۸] طبیعت استبداد، ص‌۴۱.
[۹] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۲.

گفته می‌شود و از آن جهت نزد عرف ناپسند است که پیامد آن رسیدن ضرر و آسیب به توده مردم به جهت اِعمال قدرت غیر مسئولانه و نامشروع یک فرد یا یک گروه محدود بر عموم است و چون این پدیده نوعاً از سوی فرمانروایان رخ می‌دهد، برخی مقصود از استبداد به‌صورت مطلق را «استبداد فرمانروایان» دانسته
[۱۰] طبیعت استبداد، ص‌۴۱.
و واژه‌های سیاسیِ «تسلط»، «تحکّم = زورگویی» و‌... را معادل آن برشمرده‌اند و از استبداد زدگان با عناوینی همچون:اسیران، ذلیلان، کوچک‌شمردگان نام برده، مقابل آنها را غیرتمندان، آزادگان و زندگان قرار داده‌اند.
[۱۱] طبیعت استبداد، ص‌۴۱‌-۴۲.

در انگلیسی برای این واژه معادلهایی چون دسپوتیسم
[۱۲] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۲.

(Despotism)، مطلق باوری و حکومت مطلقه = خودکامگی
[۱۳] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۲.

(Absoleitism)، دیکتاتوری
[۱۴] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۵.
و جبّاری (Tyranny)
[۱۵] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۴۳۶.

(Dictatorship) را می‌توان یافت. در حکومتهای دسپوتیست، اعمال قدرت به‌صورت نامحدود و بدون شیوه‌های مردم سالارانه صورت می‌گیرد. از دیدگاه جامعه‌شناسی، حکومت مطلقه، به رغم نامش، هیچ‌گاه شکل مطلق ندارد، زیرا همواره موانعی هرچند کوچک در راه اعمال قدرت وجود دارد
[۱۶] دائرة‌المعارف علوم اجتماعی، ص‌۳‌۴.
؛ همچنین از دیدگاه علوم اجتماعی، حکومتهای دیکتاتوری ویژگیهایی از جمله فقدان قانون برای پاسخگو بودن حاکم، کسب قدرت با زیرپا گذاشتن قوانین، کاربرد قدرت در راه منافع گروهی محدود، انقیاد زیردستان بر پایه ترس و تمرکز قدرت در دست یک فرد دارند. در جامعه‌شناسی سیاسی «دیکتاتوری» تبلور قدرتی است که بدون توجه به نظر و علایق دیگران، خواست خود را بر آنان تحمیل می‌کند
[۱۷] دائرة‌المعارف علوم اجتماعی، ص‌۱۹۶.
که این نیز از ویژگیهای برجسته استبداد است. «حکومت و ریاست جباری» نیز به هر حکومت و ریاست مستبدانه اطلاق می‌شود. البته میان این اصطلاحات از یک سو و کاربرد جدید و قدیم هر‌یک از سوی دیگر تفاوتهایی ظریف وجود دارد.
[۱۸] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۲.
[۱۹] فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱۲.
[۲۰] فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱۵.
[۲۱] فرهنگ علوم سیاسی، ص۴۳۶.

این اصطلاح در قرآن به‌کار نرفته؛ ولی با توجه به ویژگیهای آن، می‌توان از واژه «علوّ» و «جبّاریّت» این مفهوم را استفاده کرد؛ همچنین در قرآن از حکومتهای مستبدّی سخن رفته است که بارزترین آن حکومت استبدادی فرعون است. (بقره/۲، ۴۹؛ اعراف / ۷، ۱۲۴؛ شعراء/۲۶، ۲۳‌۳۲)
علوّ در زمین که در مورد فرعون به‌کار رفته کنایه از جبّاریت (استبداد) و استکبار است:
[۲۲] المیزان، ج‌۱۶، ص‌۷.
[۲۳] جامع البیان، مج‌۱۱، ج‌۲۰، ص‌۳۴.
«اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الاَرضِ...». (قصص/۲۸،۴ و نیز یونس/۱۰،۸۳؛ دخان/۴۴،۳۱؛ مؤمنون/۲۳، ۴۶؛ نازعات/۷۹، ۲۴) طبق آیه ۸۳ قصص/۲۸ سرای آخرت از آن کسانی است که در زمین حتی اراده طغیان و استبداد نداشته باشند:
[۲۴] مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۴۲۰.
[۲۵] المیزان، ج‌۱۶، ص‌۸۱.
«ذِلکَ الدّارُ الأخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدونَ عُلُوًّا فِی الاَرضِ و‌...».
کاربرد «جبّاریت» درباره خداوند به معنای «عظمت در ملک و سلطنت» است. در قرآن این کلمه در دو مورد همراه با واژه «متکبّر» به‌کار رفته که درباره خداوند به‌صورت «الجبّار المتکُبّر» و «هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ... الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ» (حشر/۵۹،۲۳) آمده است و درباره انسان به معنای واداشتن دیگران بر عمل به خواسته‌های خود
[۲۶] مجمع البیان، ج‌۳، ص‌۲۷۸.
و تداعی کننده استبداد است. با این رویکرد در برخی از آیات از زمامداران مستبد به «جبّار» تعبیر شده است. چون جبّار بودن غیر خدا به معنای ادعای منزلتی بالاتر از شأن و خلاف واقع جهت رفع نقصان
[۲۷] المیزان، ج‌۵، ص‌۲۹۰.
است، کاربرد این واژه در این مورد، دربردارنده نکوهش و سرزنش است.
[۲۸] المیزان، ج‌۵، ص‌۲۹۰.
[۲۹] التبیان، ج‌۳، ص‌۴۸۵.
[۳۰] التبیان، ج۶، ص‌۲۸۲.

درباره انسانهای مستبد و اعراض کنندگان از حق نیز، ترکیب «متکبّر جبّار» آمده است:«یَطبَعُ اللّهُ عَلی کُلِّ قَلبِ مُتَکَبِّر جَبّار» (غافر/۴۰،۳۵) از این آیه برمی‌آید که بر دل افراد مستبد، مهر زده شده و ازاین‌رو هیچ برهانی را نمی‌فهمند.
[۳۱] المیزان، ج‌۱۷، ص‌۳۳۱.
واژه جبّار، درباره مستبدان قوم عاد (هود/۱۱،۵۹) و شعیب (ابراهیم/۱۴،۱۳، ۱۵) نیز به‌کار رفته است.
ریشه‌ها و عوامل استبداد:
استبداد از یک سو به قدرتمندان و صفات رذیله آنان و از سوی دیگر به زمینه‌سازان آن، مربوط می‌شود. حاکمان با عُجب•، کبر و خودبینیِ خود به فساد متمایل می‌شوند و روحیه فسادانگیزی آنان، زمینه ساز استبداد می‌گردد:«اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الاَرضِ و جَعَلَ اَهلَها شِیَعًا یَستَضعِفُ طَائِفَةً مِنهُم... اِنَّهُ کانَ مِنَ المُفسِدین»(قصص/۲۸،۴)؛ همچنین روحیه استکباری زمینه زورگویی و خودکامگی را موجب می‌شود: «قالَ المَلاَُ الَّذینَ استَکبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّکَ یشُعَیبُ...» (اعراف/۷،۸۸)، چنان‌که ظلم و کفرِ برخی نیز استبداد و پیغمبر آزاری را موجب شده است: «و قالَ الَّذینَ‌کَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّکُم مِن اَرضِنا اَو لَتَعودُنَّ فی مِلَّتِنا فَاَوحی اِلَیهِم رَبُّهُم لَنُهلِکَنَّ الظّلِمین». (ابراهیم/۱۴،۱۳)
آثار و پیامدهای استبداد:
قرآن کریم از برخی نظامهای استبدادی یاد کرده که بارزترین آن حکومت فرعون است. برخی از آثار استبداد در این‌گونه حکومتهای متکی بر نظر فرد یا گروهی کوچک از جامعه عبارت است از:
۱. تهدید و ارعاب:
توسل به زور و جبر و ایجاد‌فضایی سرشار از هراس در اجتماع و تهدید به زندان و شکنجه و قتل از پیامدهای نظامهای استبدادی است. در این گونه حکومتها کنشِ ناهماهنگ با افکار و امیال حاکمان واکنشی شدید در پی دارد.
[۳۲] حق الحریه، ص‌۱۷۰‌-۱۷۴.
[۳۳] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۵.

در قرآن، تهدید و ارعاب از ویژگیهای بارز حکومت فرعون در استیلا بر بنی‌اسرائیل برشمرده شده است:«وقالَ المَلاَُ مِن قَومِ فِرعَونَ اَتَذَرُ موسی وقَومَهُ لِیُفسِدوا فِی الأَرضِ ویَذَرَکَ وءالِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ اَبناءَهُم ونَستَحیی نِساءَهُم...» (اعراف/۷،۱۲۷‌۱۲۹)، «و اِذ نَجَّینکُم مِن ءالِ فِرعَونَ یَسومونَکُم سوءَ العَذابِ یُذَبِّحونَ اَبناءَکُم...». (بقره/۲،۴۹) آنان همواره بر شکنجه و کشتن مردان بنی‌اسرائیل و به استضعاف و زبونی کشاندن آنان اصرار میورزیدند. مادر موسی(علیه السلام) بر اثر هراس از تهدیدهای حکومت استبدادی فرعون در کشتن فرزندان ذکور و خفقان حاکم بر جامعه، فرزند دلبند خویش، موسی(علیه السلام) را به الهام الهی به آبهای رود نیل سپرد:«و اَوحَینا اِلی اُمِّ موسی اَن اَرضِعیهِ فَاِذا خِفتِ عَلَیهِ فَاَلقیهِ فِی‌الیَمِّ» (قصص/۲۸،۷) و مؤمن آل‌فرعون براثر ترس و ارعاب حاکم برجامعه، ایمان خویش را از آل‌فرعون پوشیده می‌داشت:«وقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ یَکتُمُ ایمنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً». (غافر/۴۰،۲۸) درمورد تهدید خداپرستان به زندان، قتل و شکنجه از سوی فرعون در قرآن آمده است:«قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَکُم... لاَُقَطِّعَنَّ اَیدِیَکُم واَرجُلَکُم مِن خِلف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّکُم اَجمَعین» (اعراف/۷،۱۲۴)، «قالَ فِرعَونُ و ما رَبُّ العلَمین قالَ لَئِنِ اتَّخَذتَ اِلهًا غَیری لاََجعَلَنَّکَ مِنَ المَسجونین». (شعراء/۲۶، ۲۳‌۲۹) همسر عزیز مصر (زلیخا) نیز با تکیه بر قدرت استبدادی حکومت مصر، یوسف (علیه‌السلام)را به پیروی از امیال نفسانی خویش فرا خواند و او را در صورت خودداری، به زندان تهدید کرد. (یوسف/۱۲،۳۲،۳۵)
۲. تفرقه و ایجاد نظام طبقاتی:
از شگردهای حکومتهای استبدادی و خودکامه سیاست استعماری معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن» و تقسیم مردم به طبقات و گروههای مختلف، برای جلوگیری از انسجام مردم و شکستن قدرت آنهاست که بعضاً با استضعاف فکری و تضعیف عقول مردم و تحقیر همراه است.
[۳۴] فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۲۳‌-۱۲۴.
این ترفند در مورد حکومت فرعون در قرآن بازتاب بیشتری دارد:«اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الاَرضِ وجَعَلَ اَهلَها شِیَعًا یَستَضعِفُ طَائِفَةً مِنهُم یُذَبِّحُ اَبناءَهُم ویَستَحیی نِساءَهُم اِنَّهُ کانَ مِنَ المُفسِدین». (قصص/۲۸،۴) طبق بیان قرآن، فرعون قومش را کوچک شمرد و بدین‌سان آنها را فرمانبردار خویش گردانید:«فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطاعوهُ اِنَّهُم کانوا قَومًا فسِقین». (زخرف/۴۳،۵۴)
۳. سلب آزادی از دیگران:
فرمانروایان مستبد، برای حفظ موقعیت خویش و از دست ندادن حکومت و انحصار قدرت، به صور گوناگون، آزادی• دیگران را سلب می‌کنند. فرعون به این منظور پسران بنی‌اسرائیل را می‌کشت (غافر/۴۰،۲۵) و مؤمنان به موسی را به قطع دست و پا و به دار آویختن، تهدید می‌کرد (اعراف/۷،۱۲۴) و ایمان آوردن دیگران را به اجازه خود منوط می‌دانست. (اعراف/۷،۱۲۳؛ شعراء/۲۶،۴۹)
[۳۵] حق الحریه، ص‌۱۷۷‌-۱۷۹.

فرجام استبداد:
فرجام دنیوی مستبدان شکست و زوال
[۳۶] المیزان، ج‌۱۲، ص‌۳۵.
و پایان کار آنان در آخرت، عذاب جهنم است:«...و خابَ کُلُّ جَبّار عَنید • مِن ورائِهِ جَهَنَّمُ ویُسقی مِن ماء صَدید • یَتَجَرَّعُهُ ولا یَکادُ یُسیغُهُ ویَأتیهِ المَوتُ مِن کُلِّ مَکان و ما هُوَ بِمَیِّت ومِن ورائِهِ عَذابٌ غَلیظ» (ابراهیم/۱۴، ۱۵‌۱۷ و نیز اعراف/۷،۱۶۵)، چنان‌که روایات نیز بر عذاب امیران مستبدّ دلالت می‌کند. طبق‌روایتی از پیامبر امیر مسلّط نخستین کسی است که به عذاب دوزخ گرفتار خواهد شد.
[۳۷] الجهاد، ص‌۸۴.
[۳۸] کنزل العمال، ج‌۱۵، ص‌۸۳۱.

برخی امیر مسلط را تمثیلی از استبداد سیاسی دانسته‌اند. حضرت زینب(علیها السلام)این اصطلاح را در شام درباره یزید به‌کار برده است.
[۳۹] معالم المدرستین، ج‌۳، ص‌۱۶۰.

منابع
التبیان فی تفسیر القرآن؛ جامع البیان عن تاویل آی القرآن؛ حق‌الحریة فی العالم؛ درآمدی بر دائرة‌المعارف علوم اجتماعی؛ طبیعت استبداد؛ فرهنگ علوم سیاسی؛ کتاب الجهاد؛ کنزالعمال فی سنن الاقوال والافعال؛ لسان‌العرب؛ لغت نامه؛ مجمع‌البحرین؛ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن؛ معالم المدرستین؛ موسوعة‌السیاسه؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ نهج‌البلاغه.
عبدالصمد مجدی
استثمار:بهره‌کشی به ناحق از دیگران
این واژه از ریشه «ث‌م‌ر» به معنای میوه و حاصل هر شیء است
[۴۰] . ترتیب‌العین، ص‌۱۲۱؛ لسان‌العرب، ج‌۲، ص‌۱۲۶؛ التحقیق، ج‌۲، ص‌۲۸، «ثمر».
و در اصطلاح به بهره‌کشی یک طرفه و تصاحب دسترنج دیگران گفته شده
[۴۱] . فرهنگ فارسی، ج‌۱، ص‌۲۴۱؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر، ص‌۶۱‌.
، و مرادف با «استغلال» است. واژه استثمار در قرآن کریم نیامده است؛ اما از واژه‌های «عَبَّدْتَ» (شعراء/۲۶،۲۲) و نیز برخی آیات دیگر در ارتباط با سوء استفاده از زنان و فرزندان (نور/۲۴، ۳۳؛ نساء/۴، ۱۹) قابل استفاده است، افزون بر آن، مصادیق متعددی از استثمار و ابعاد گوناگون حقوقی و اخلاقی آن در آیات فراوانی از قرآن مورد توجّه قرار گرفته است. این پدیده در قرآن از نگاهی کلی، امری ناروا و تعرضی ظالمانه و غاصبانه به شمار رفته و برخلاف فطرت انسانها و سنت الهی و سبب نابودی جامعه تلقی شده و هرگونه رابطه استثمارگرایانه، حرام و معاملات استثماری به سبب تضییع حقوق دیگران، باطل شمرده شده است.
[۴۲] . المیزان، ج‌۱۰، ص‌۳۶۴‌۳۷۰؛ ج‌۱۸، ص‌۳۲۷.

منشأ استثمار:
خداوند انسانها را جهت پیمودن مسیر تکاملی و عدم طغیان و سرکشی، محتاج همدیگر
[۴۳] . المیزان، ج‌۱۸، ص‌۱۰۰.
و دارای قوا و استعدادهای گوناگون آفریده است، زیرا یکسانی، ویرانی و رکود
[۴۴] . الفرقان، ج‌۲۵، ص‌۳۱۱.
و نابودی زندگی را در پی دارد.
[۴۵] . فی ظلال القرآن، ج‌۵، ص‌۳۱۸۷.
این امر ضرورت بهره‌گیری و استخدام متقابل انسانها را قطعی و اجتناب‌ناپذیر می‌سازد:«اَهُم یَقسِمونَ رَحمَتَ رَبِّکَ نَحنُ قَسَمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم فِی الحَیوةِ الدُّنیا و رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعض دَرَجت لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضًا سُخریًّا...= آیا آنان‌اند که رحمت پروردگارت را قسمت می‌کنند؟ ما (وسائل)معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده‌ایم و برخی از آنان را از (نظر)درجات بالاتر از بعضی (دیگر) قرار داده‌ایم، تا بعضی از آنها بعضی (دیگر) را در خدمت گیرند...». (زخرف/۴۳،۳۲)
بنابراین، تسخیر• و بهره‌کشی متقابل و عادلانه و در جهت صلاح و نظم جامعه
[۴۶] . مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۷۲.
و ساختن تمدن بشری امری فطری است
[۴۷] . المیزان، ج‌۲، ص‌۴۰۹‌۴۱۱.
و مزایای همگانی تسخیر همگانی را ضروری می‌سازد.
[۴۸] . همان، ج‌۱۸، ص‌۱۰۰.

از نظر علامه طباطبایی، اصل استخدام و بهره‌کشی متقابل به تشکیل اجتماع تعاونی و عدالت اجتماعی و رسیدن هر صاحب حقی به حق خود منتهی می‌شود
[۴۹] ‌. همان، ج‌۲، ص‌۱۱۷.
و این مصالحه دائمی که ضامن حفظ و ترقی جامعه و عدم تباهی آن است از فضل خدا ناشی می‌شود:«...لَولا دَفعُ اللّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعض لَفَسَدَتِ الاَرضُ و لکِنَّ اللّهَ ذو فَضل عَلَی‌العلَمین» (بقره/۲،۲۵۱)؛ ولی چون اصل استخدام و بهره‌کشی، ریشه در طبیعت بشری دارد و اضطرار او را به عدالت اجتماعی سوق داده است
[۵۰] . همان، ج‌۲، ص‌۱۱۶‌۱۱۷؛ ج‌۶، ص‌۳۴۱.
هرگاه اضطرار منتفی شود و او بتواند بدون بهره‌دهی به دیگران، آنان را به خدمت گیرد چنین خواهد کرد و پدیده برده‌داری و نظایر آن گواه وجود چنین طبع سرکشی
[۵۱] ‌. همان، ص‌۳۴۱‌۳۴۴.
است و همین روحیه استثماری موجب بهره‌کشی زورمندان از ضعیفان و پیدایش منازعه در میان انسانها می‌شود
[۵۲] . همان، ج‌۳، ص‌۲۵۰.
، از همین روی انسان در کلام الهی بسیار ستمکار و نادان:«اِنَّه کانَ ظَلومًا جَهولا» (احزاب/۳۳،۷۲)، ناسپاس:«اِنَّ الاِنسنَ لَظَلومٌ کَفّار» (ابراهیم/۱۴،۳۴)، طغیانگر و سرکش:«اِنَّ الاِنسنَ لَیَطغی • اَن رَءاهُ استَغنی» (علق/۹۶،۶و۷) و بسیار حریص:«اِنَّ الاِنسنَ خُلِقَ هَلوعا» (معارج/۷۰،۱۹) خوانده‌شده است.
[۵۳] . همان، ج‌۲، ص‌۱۱۷.
از سوی دیگر امکانات و ثروت• فراوان نیز زمینه استثمار و بهره‌کشی و ستم را فراهم می‌سازد
[۵۴] . التحریروالتنویر، ج‌۲۵ ص‌۹۲؛ المیزان، ج‌۱۸، ص‌۵۶، ۶۹‌.
:«و لَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِی الاَرضِ و لکِن یُنَزِّلُ بِقَدَر ما یَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ‌بَصیر». (شوری/۴۲،۲۷)
مبانی عدم مشروعیت استثمار
۱. توحید:
قرآن با دعوت به توحید در همه ابعاد آن
[۵۵] . المیزان، ج‌۳، ص‌۲۴۸.
، انسانها را نظیر یکدیگر و از همدیگر و دارای حقوق مساوی می‌شمارد و ربوبیت را فقط‌برای خدا می‌داند
[۵۶] . همان، ج‌۳، ص‌۲۴۸؛ ج‌۱۰، ص‌۳۷۰.
و از تجزیه جامعه به ربّ و مربوب، و استثمارگر و استثمار شده نهی می‌کند:«قُل یاَهلَ الکِتبِ تَعالَوا اِلی کَلِمَة سَواء بَینَنا و بَینَکُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ و لا‌نُشرِکَ بِهِ شیًا و لا‌یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اَربابًا مِن دونِ اللّهِ...» (آل‌عمران/۳،۶۴) و بر تشکیل جامعه انسانی به دور از تبعیض و بهره‌کشی تأکید می‌کند، ازاین‌رو استثمارگران مشرک که بر پایه نظام شرک‌آلوده از دیگران بهره‌کشی می‌کردند، از توحید و نفی شرک که نفی طبقات (استثمارکننده و استثمارشده) را در‌پی‌داشت به شدّت وحشت داشتند:«و اِذا ذَکَرتَ رَبَّکَ فِی‌القُرءانِ وَحدَهُ ولَوا عَلی اَدبرِهِم نُفورا». (اسراء/۱۷،۴۶)
[۵۷] . نمونه، ج‌۱۲، ص‌۱۵۰.
از سوی دیگر فطرت توحیدی انسان اقتضای مطابقت اعمال فردی و اجتماعی وی با دستورات الهی و گسترش قسط• و عدل و تساوی انسانها در حقوق فردی و اجتماعی و آزادی اراده را دارد و این جز با قطع ریشه‌های تبعیض و تجاوز به حقوق دیگران واستثمارگری زورمندان نسبت به ضعیفان میسّر نمی‌شود.
[۵۸] . المیزان، ج‌۳، ص‌۲۴۸.
این همان حقیقتی است که خدای سبحان از زبان یوسف(علیه السلام) حکایت می‌کند
[۵۹] . المیزان، ج‌۳، ص‌۲۴۸.
:«یصحِبَیِ السِّجنِ ءَاَربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَیرٌ اَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار • ما‌تَعبُدونَ مِن دونِهِ اِلاّ اَسماءًسَمَّیتُموها اَنتُم و ءاباؤُکُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطن‌اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّهِ اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ و لکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لایَعلَمون» (یوسف/۱۲، ۳۹‌۴۰) و اهل‌کتاب را بر پذیرش سلطه و استثمار احبار و رهبان سرزنش می‌کند:«اِتَّخَذوا اَحبارَهُم و رُهبنَهُم اَربابًا مِن دونِ اللّهِ...» (توبه/۹،۳۱) و پیامبران پیشین به رهایی از آن دعوت کرده‌اند
[۶۰] . همان، ص‌۲۴۸‌۲۴۹.
، بنابراین، قرآن که قوانینش براساس فطرت است تجاوز و استثمار را نفی و آن را موجب نابودی اساس سعادت، ویران‌کننده حق و حقیقت
[۶۱] . همان، ص‌۲۴۸‌۲۴۹، ۲۸۷.
، باطل‌کننده فطرت و منهدم‌کننده اساس انسانیت
[۶۲] . همان، ص‌۲۵۰.
می‌شمارد.
۲. قسط:
قرآن قسط را هدف انبیا دانسته، بر لزوم اجرای آن در جامعه تأکید می‌کند:«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنتِ و اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتبَ والمیزانَ لِیَقومَ‌النّاسُ بِالقِسطِ و اَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ». (حدید/۵۷،۲۵) در این آیه با کلمه «قسط» نفی استثمار و بهره‌کشی و با کلمه «الناس» جامعه بشری را منظور داشته است و بلافاصله از آهن سخن به میان آورده که به ضرورت اجرا و الزامی‌بودن قسط اشاره دارد، بر این اساس، روابط جامعه دینی از نظر داخلی و خارجی بر نفی ظلم• واستثمار استوار شده است. قرآن کریم درباره روابط داخلی می‌گوید:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا... و اِن تُبتُم فَلَکُم رُءوسُ اَمولِکُم لا‌تَظلِمونَ و لا‌تُظلَمون» (بقره/۲،۲۷۹) و این ظلم است که انسانیت را از برکات زندگی و خیرات آن محروم ساخته است
[۶۳] . اقتصادنا، ص‌۳۶۴.
و استثمار از غیرانسانی‌ترین روشهای ستمگران و از مصادیق بارز ظلم است و حاکمیّت عدالت در جامعه بشری در گرو نابودی آن است، بنابراین، ادیان الهی و به ویژه اسلام در راستای ماهیّت ظلم‌ستیزشان، مبارزه‌ای آشتی‌ناپذیر با استثمار دارند:«و یقَومِ اَوفُوا المِکیالَ و المیزانَ بِالقِسطِ و لا‌تَبخَسوا النّاسَ اَشیاءَهُم و لا‌تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین» (هود/۱۱،۸۵)، به این جهت پیامبران پس از دعوت به توحید، از سالم‌سازی روابط اقتصادی در جامعه سخن گفته و با ستم و استثمار و کم بها دادن به‌کار و کالای مردم و تصاحب ثمره کار دیگران یا به اندازه پرداخت نکردن دستمزد آنان
[۶۴] ‌. غررالحکم، ص‌۲۵۶.
به مبارزه برخاسته‌اند:«یقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن اِله غَیرُهُ قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم فَاَوفُوا الکَیلَ والمیزانَ و لا‌تَبخَسُوا النّاسَ اَشیاءَهُم و لا‌تُفسِدوا فِی الاَرضِ بَعدَ اِصلحِها». (اعراف/۷،۸۵) پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)در پیمان با نصارای نجران برنفی ظلم و استثمار تأکید کرد و یکی از وظایف‌مهم خود را مبارزه با دوگانگی جامعه که گروهی ثروتمند و اکثریتی محروم باشند دانست و قرآن با تعبیر«...کَی‌لا‌یَکونَ دولَةً بَینَ الاَغنِیاءِ مِنکُم» (حشر/۵۹،۷) بر ضرورت انفاق و جلوگیری از دست به دست شدن اموال در میان ثروتمندان تأکید کرده و با این مشکل اجتماعی به مبارزه برخاسته و درصدد نفی زمینه‌های استثمار برآمده‌است.
۳. حرمت اکل مال به باطل و اکل سُحت:
قرآن با پسندیده خواندن نیک‌رفتاری در روابط اجتماعی و انسانی حتی با کافران و مشرکان:«لایَنهکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذینَ لَم‌یُقتِلوکُم فِی الدّینِ و لَم‌یُخرِجوکُم مِن دیرِکُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطو ا اِلَیهِم اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقسِطین» (ممتحنه/۶۰،۸) از بهره‌کشی و استثمار دیگران و تصرف اموال آنان به باطل و از بین بردن حقوق انسانی مردم به عنوان یک قانون عام
[۶۵] . مجمع‌البیان، ج‌۱، ص‌۵۰۶؛ المیزان، ج‌۲، ص‌۵۱؛ الفرقان، ج‌۲، ص‌۸۴‌.
و فراگیر نهی کرده و هرگونه استثمار و بهره‌کشی و تصرف اموال دیگران از راههای نامشروع را مردود دانسته است
[۶۶] . جامع‌البیان، مج‌۲، ج‌۲، ص‌۲۵۱؛ من وحی القرآن، ج‌۴، ص۵۵؛ نمونه، ج‌۲، ص‌۴.
و افزون بر نفی مالکیت استثمارگران نسبت به این‌گونه اموال در دنیا،گرفتاری به عذاب‌اُخروی را نیز نتیجه اعمال آنان می‌داند:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا‌تَأکُلوا اَمولَکُم بَینَکُم بِالبطِلِ اِلاّ اَن تَکونَ تِجرَةً عَن تَراض مِنکُم و لا‌تَقتُلوا اَنفُسَکُم اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُم رَحیما». (نساء/۴،۲۹ و نیز بقره/۲، ۱۸۸؛ توبه/۹، ۳۴) اگرچه موارد آیات و شأن نزول آنها یکسان نیست و آیه اوّل اشاره به رباخواری و معاملات حرام و فاسد و آیه دوم ناظر به حرمت رشوه‌خواری و آیه سوم در ارتباط با زورگویی و غصب و تزویر راهبان و احبار است؛ امّا این آیات همگی عمومیت داشته، منحصر به مصداقهای یاد شده نیست.
[۶۷] ‌. المیزان، ج‌۴، ص‌۳۲۲، ۵۱۲.
در همه موارد، «باطل•» به معنای ناپایداری
[۶۸] . مقاییس اللغه، ج‌۱، ص‌۲۵۸.
و ضد حق به‌کار رفته
[۶۹] ‌. مفردات، ص‌۴۸.
که گرفتار آمدن به آن، نابودی جامعه را در پی دارد. علامه طباطبایی می‌نویسد:آمدن جمله«و‌لاتقتلوا اَنفسکم» در ذیل آیه «لا‌تَأکُلوا اَمولَکُم بَینَکُم بِالبطِلِ» (نساء/۴،۲۹) اشاره‌ای گویا به همین واقعیت است.
[۷۰] . المیزان، ج‌۴، ص‌۳۲۰.
در بسیاری موارد در منابع اسلامی «اکل سُحت» مرادف با «اکل مال به باطل» به‌کار رفته است و «سُحت» همچون «باطل» به هر درآمد و بهره‌کشی نامشروع
[۷۱] . کشف‌الاسرار، ج‌۳، ص‌۱۱۹.
که خلاف دین و مروّت و مایه ننگ و عار باشد، اطلاق شده است
[۷۲] . مفردات، ص‌۴۰۰، «سحت»؛ من وحی القرآن، ج‌۸‌، ص‌۲۴۳.
، اگرچه در پاره‌ای از آیات و روایات بر مصادیقی خاص تطبیق شده و پیداست که به آن موارد اختصاص ندارد
[۷۳] . نمونه، ج‌۴، ص‌۳۸۶.
و هرنوع بهره‌کشی و حرامخواری و درآمد نامشروع را شامل می‌شود. قطب‌الدین راوندی در ذیل آیه«اَکّلونَ لِلسُّحتِ» (مائده/۵،۴۲) با اشاره به موارد متعدد «سُحت» در روایات می‌نویسد:آیه عمومیت دارد و همه موارد را شامل می‌شود.
[۷۴] ‌. فقه‌القرآن، ج‌۲، ص‌۲۷‌۲۸.

۴. ممنوعیت ربا:
تحریم قطعی ربا که از مصادیق بهره‌کشی و استثمار است ریشه در عدم‌مشروعیت استثمار و ربودن بخشی از محصول کار دیگران دارد:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقوا اللّهَ و ذَروا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبوا اِن کُنتُم مُؤمِنین • فَاِن لَم‌تَفعَلوا فَأذَنوا بِحَرب مِنَ اللّهِ و‌رَسولِهِ و اِن تُبتُم فَلَکُم رُءوسُ اَمولِکُم لا‌تَظلِمونَ و لا‌تُظلَمون». (بقره/۲، ۲۷۸‌۲۷۹) قسمت اخیر آیه که حق دائن را به اصل سرمایه منحصر کرده و بر مبنای آن صاحب سرمایه پس‌از توبه، جز دریافت اصل سرمایه حقی ندارد دلیل آشکار ممنوعیت هرگونه بهره‌کشی و استثمار‌است؛ کم باشد یا زیاد:«و‌اِن‌کانَ ذو‌عُسرَة فَنَظِرَةٌ اِلی مَیسَرَة و اَن تَصَدَّقوا خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمون» (بقره/۲،۲۸۰)، زیرا رباخواری و استفاده از تنگدستی دیگران برای چپاول، از مصادیق بارز ظلم و استثمار و موجب بر هم خوردن تعادل اجتماعی و تقسیم جامعه به دو قشر برخوردار و نیازمند و در نتیجه ایجاد کینه و حس انتقامجویی است که فساد نظام و نابودی انسانیت و مدنیت
[۷۵] . المیزان، ج‌۲، ص‌۴۰۹، ۴۳۰.
را در پی دارد و نیز نابودکننده اساس دین و پوشاننده فطرت انسانی
[۷۶] . همان، ص‌۴۰۹.
و ناسازگار با ایمان به خدا
[۷۷] . همان، ص‌۴۱۶.
و در نهایت عامل عدم تعادل در زندگی دنیایی است
[۷۸] . همان، ص‌۴۱۱.
:«اَلَّذینَ یَأکُلونَ الرِّبوا لا‌یَقومونَ اِلاّ کَما یَقومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطنُ مِنَ المَسِّ...» (بقره/۲،۲۷۵) و عذاب اُخروی را در‌پی دارد.
[۷۹] . مجمع‌البیان، ج۲، ص‌۶۶۹‌؛ المیزان، ج۲، ص۴۲۴.

۵. مطابقت بهره‌مندی با عمل:
اتکای انسان بر کار خویش در زندگی، امری فطری است
[۸۰] . المیزان، ج‌۲، ص‌۴۳۰.
و استحقاق بهره‌مندی به میزان سعی و تلاش انسانها بستگی دارد
[۸۱] ‌. الفرقان، ج‌۲، ص‌۸۵‌۸۶‌.
:«و اَنّ لیس للإنسن اِلاّ ما سعی». (نجم/۵۳، ۳۹) در این راستا بر طبق احادیث متعدد بسیاری از فقهای بزرگ درآمد مشروع را مبتنی بر کار• مفید دانسته‌اند.
[۸۲] . اقتصادنا، ص‌۶۰۷‌.
از سوی دیگر نعمتهای الهی برای تأمین مصالح و منافع همه مردم
[۸۳] . المیزان، ج‌۴، ص‌۱۷۱.
و نه گروهی خاص
[۸۴] . اقتصادنا، ص‌۶۰۷.
:«هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمیعًا» (بقره/۲،۲۹) و مایه قوام جامعه است
[۸۵] . همان، ص‌۶۷۹.
:«...‌اَمولَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُم قِیمًا» (نساء/ ۴، ۵) و در صورت به خطر افتادن مصلحت اجتماعی با ظلم و استثمار دیگران، مصلحت اجتماع و مردم مقدم است و باید از استثمار جلوگیری کرد
[۸۶] . همان، ص‌۷۰۳.
، زیرا هر فردی حق دارد با کار و تلاش و استفاده از این حق مشترک همگانی با بهره‌مند شدن از ثروتهای طبیعی
[۸۷] . المیزان، ج‌۱۶، ص‌۸.
و خدادادی زندگی خوبی داشته باشد.
استثمار زنان:
استثمارگران با اصرار بر بقای زنان و دختران، سعی در تحقیر
[۸۸] . تفسیر مراغی، مج‌۵، ج‌۱۳، ص‌۱۲۹.
و آلوده‌کردن
[۸۹] . التحریر و التنویر، ج‌۲۰، ص‌۶۹‌.
و سوء استفاده از آنان به عنوان خدمتکار
[۹۰] . نمونه، ج‌۱، ص‌۲۴۸.
یا کامجوییهای جنسی یا هر دو دارند
[۹۱] . همان، ج‌۱۶، ص‌۱۴.
تا به وسیله زنان که از ارکان اصلی جامعه‌اند و در تربیت و تعالی افراد جامعه نقشی محوری دارند، تسلط استثمارگرانه خود را بر کل جامعه تحمیل و تثبیت کنند.
استثمار زنان در جاهلیت با به ارث بردن آنان همانند سایر اموال میّت و واداشتن کنیزان و دختران به خود فروشی امری رایج بوده است. قرآن کریم با نهی از این اعمال و نکوهش شیء دانستن آنان:«اَن‌تَرِثوا النِّساءَ کَرهًا» (نساء/۴،۱۹) و استثمار جنسی آنان را ممنوع‌ساخته:«...‌لا تُکرِهوا فَتَیتِکُم عَلَی البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنًا لِتَبتَغوا عَرَضَ الحَیوةِ الدُّنیا» (نور/۲۴، ۳۳)، و هر یک از زن و مرد را مالک نتیجه کار خویش می‌شمارد:«لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا‌اکتَسَبوا ولِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکتَسَبنَ». (نساء/۴، ۳۲)
در روابط زناشویی نیز اصل کلی و قانون همیشگی «فَاِمسَاکٌ بِمَعروف اَو تَسریحٌ بِاِحسن= نگهداری به شایستگی یا رهایی به شایستگی» (بقره/۲، ۲۲۹) است. خدای سبحان حقوق زوجیت را مشخص کرده و از قرار دادن زن در تنگنا و استثمار او نهی کرده است:«...‌و لاتُمسِکوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا...» (بقره/۲،۲۳۱) و چنین تشریع فرموده که در صورت تصمیم بر جدایی، همه مهریه باید پرداخت شود:«...‌و لاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما ءاتَیتُموهُنَّ». (نساء/۴،۱۹)



الاقتصاد الاسلامی؛ اقتصادنا؛ انقلاب تکاملی اسلام؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ترتیب کتاب العین؛ تفسیر التحریر و التنویر؛ تفسیر المراغی؛ تفسیر المنار؛ تفسیر من وحی القرآن؛ تفسیر نمونه؛ تهذیب الاحکام؛ جامع‌البیان عن تأویل آی القرآن؛ رسالة‌الاسلام؛ غررالحکم و دررالکلم؛ الفرقان فی تفسیر القرآن؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر؛ فرهنگ فارسی؛ فقه القرآن، راوندی؛ فی ظلال القرآن؛ کشف‌الاسرار و عدة الابرار؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن؛ معجم مقاییس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المیزان فی‌تفسیر‌القرآن.



۱. مجمع البحرین، ج‌۱، ص‌۱۶۲.
۲. لسان العرب، ج‌۱، ص‌۳۳۹، «بدد».
۳. لغت نامه، ج‌۲، ص‌۱۷۸۸.
۴. لسان العرب، ج‌۱، ص‌۳۳۹.
۵. نهج البلاغه، حکمت۱۶۱.
۶. موسوعة‌السیاسه، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
۷. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۲.
۸. طبیعت استبداد، ص‌۴۱.
۹. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۲.
۱۰. طبیعت استبداد، ص‌۴۱.
۱۱. طبیعت استبداد، ص‌۴۱‌-۴۲.
۱۲. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۲.
۱۳. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۲.
۱۴. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۵.
۱۵. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۴۳۶.
۱۶. دائرة‌المعارف علوم اجتماعی، ص‌۳‌۴.
۱۷. دائرة‌المعارف علوم اجتماعی، ص‌۱۹۶.
۱۸. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۲.
۱۹. فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱۲.
۲۰. فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱۵.
۲۱. فرهنگ علوم سیاسی، ص۴۳۶.
۲۲. المیزان، ج‌۱۶، ص‌۷.
۲۳. جامع البیان، مج‌۱۱، ج‌۲۰، ص‌۳۴.
۲۴. مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۴۲۰.
۲۵. المیزان، ج‌۱۶، ص‌۸۱.
۲۶. مجمع البیان، ج‌۳، ص‌۲۷۸.
۲۷. المیزان، ج‌۵، ص‌۲۹۰.
۲۸. المیزان، ج‌۵، ص‌۲۹۰.
۲۹. التبیان، ج‌۳، ص‌۴۸۵.
۳۰. التبیان، ج۶، ص‌۲۸۲.
۳۱. المیزان، ج‌۱۷، ص‌۳۳۱.
۳۲. حق الحریه، ص‌۱۷۰‌-۱۷۴.
۳۳. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۱۵.
۳۴. فرهنگ علوم سیاسی، ص‌۱۲۳‌-۱۲۴.
۳۵. حق الحریه، ص‌۱۷۷‌-۱۷۹.
۳۶. المیزان، ج‌۱۲، ص‌۳۵.
۳۷. الجهاد، ص‌۸۴.
۳۸. کنزل العمال، ج‌۱۵، ص‌۸۳۱.
۳۹. معالم المدرستین، ج‌۳، ص‌۱۶۰.
۴۰. . ترتیب‌العین، ص‌۱۲۱؛ لسان‌العرب، ج‌۲، ص‌۱۲۶؛ التحقیق، ج‌۲، ص‌۲۸، «ثمر».
۴۱. . فرهنگ فارسی، ج‌۱، ص‌۲۴۱؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر، ص‌۶۱‌.
۴۲. . المیزان، ج‌۱۰، ص‌۳۶۴‌۳۷۰؛ ج‌۱۸، ص‌۳۲۷.
۴۳. . المیزان، ج‌۱۸، ص‌۱۰۰.
۴۴. . الفرقان، ج‌۲۵، ص‌۳۱۱.
۴۵. . فی ظلال القرآن، ج‌۵، ص‌۳۱۸۷.
۴۶. . مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۷۲.
۴۷. . المیزان، ج‌۲، ص‌۴۰۹‌۴۱۱.
۴۸. . همان، ج‌۱۸، ص‌۱۰۰.
۴۹. ‌. همان، ج‌۲، ص‌۱۱۷.
۵۰. . همان، ج‌۲، ص‌۱۱۶‌۱۱۷؛ ج‌۶، ص‌۳۴۱.
۵۱. ‌. همان، ص‌۳۴۱‌۳۴۴.
۵۲. . همان، ج‌۳، ص‌۲۵۰.
۵۳. . همان، ج‌۲، ص‌۱۱۷.
۵۴. . التحریروالتنویر، ج‌۲۵ ص‌۹۲؛ المیزان، ج‌۱۸، ص‌۵۶، ۶۹‌.
۵۵. . المیزان، ج‌۳، ص‌۲۴۸.
۵۶. . همان، ج‌۳، ص‌۲۴۸؛ ج‌۱۰، ص‌۳۷۰.
۵۷. . نمونه، ج‌۱۲، ص‌۱۵۰.
۵۸. . المیزان، ج‌۳، ص‌۲۴۸.
۵۹. . المیزان، ج‌۳، ص‌۲۴۸.
۶۰. . همان، ص‌۲۴۸‌۲۴۹.
۶۱. . همان، ص‌۲۴۸‌۲۴۹، ۲۸۷.
۶۲. . همان، ص‌۲۵۰.
۶۳. . اقتصادنا، ص‌۳۶۴.
۶۴. ‌. غررالحکم، ص‌۲۵۶.
۶۵. . مجمع‌البیان، ج‌۱، ص‌۵۰۶؛ المیزان، ج‌۲، ص‌۵۱؛ الفرقان، ج‌۲، ص‌۸۴‌.
۶۶. . جامع‌البیان، مج‌۲، ج‌۲، ص‌۲۵۱؛ من وحی القرآن، ج‌۴، ص۵۵؛ نمونه، ج‌۲، ص‌۴.
۶۷. ‌. المیزان، ج‌۴، ص‌۳۲۲، ۵۱۲.
۶۸. . مقاییس اللغه، ج‌۱، ص‌۲۵۸.
۶۹. ‌. مفردات، ص‌۴۸.
۷۰. . المیزان، ج‌۴، ص‌۳۲۰.
۷۱. . کشف‌الاسرار، ج‌۳، ص‌۱۱۹.
۷۲. . مفردات، ص‌۴۰۰، «سحت»؛ من وحی القرآن، ج‌۸‌، ص‌۲۴۳.
۷۳. . نمونه، ج‌۴، ص‌۳۸۶.
۷۴. ‌. فقه‌القرآن، ج‌۲، ص‌۲۷‌۲۸.
۷۵. . المیزان، ج‌۲، ص‌۴۰۹، ۴۳۰.
۷۶. . همان، ص‌۴۰۹.
۷۷. . همان، ص‌۴۱۶.
۷۸. . همان، ص‌۴۱۱.
۷۹. . مجمع‌البیان، ج۲، ص‌۶۶۹‌؛ المیزان، ج۲، ص۴۲۴.
۸۰. . المیزان، ج‌۲، ص‌۴۳۰.
۸۱. ‌. الفرقان، ج‌۲، ص‌۸۵‌۸۶‌.
۸۲. . اقتصادنا، ص‌۶۰۷‌.
۸۳. . المیزان، ج‌۴، ص‌۱۷۱.
۸۴. . اقتصادنا، ص‌۶۰۷.
۸۵. . همان، ص‌۶۷۹.
۸۶. . همان، ص‌۷۰۳.
۸۷. . المیزان، ج‌۱۶، ص‌۸.
۸۸. . تفسیر مراغی، مج‌۵، ج‌۱۳، ص‌۱۲۹.
۸۹. . التحریر و التنویر، ج‌۲۰، ص‌۶۹‌.
۹۰. . نمونه، ج‌۱، ص‌۲۴۸.
۹۱. . همان، ج‌۱۶، ص‌۱۴.




جعبه ابزار